خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی
خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی

جادوی شیاطین (قسمت سی و چهارم) معنای امر به معروف و نهی از منکر

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

جادوی شیاطین (قسمت سی و چهارم)

معنای امر به معروف و نهی از منکر

 

 

وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ﴿۹۹﴾

و اگر پروردگار تو مى‏ خواست قطعا هر که در زمین است همه آنها یکسر ایمان مى ‏آوردند پس آیا تو مردم را مجبور مى ‏کنى که ایمان آورند (۹۹)

 

1.و اگر خدا مى‏ خواست قطعا میتوانست کاری کند همه انسانهای روی زمین ایمان آورند؛ ولی خدای حکیم این کار را نمی کند زیرا ایمان اجباری بیفایده است. هر فردی باید آزادانه و بدون اجبار ، به خدا ایمان آورد و تسلیم خدا شود. هر حرکتی و یا جنبشی که این آزادی را از افراد جامعه بگیرد ، به عنوان یک جنبش ضد خدا عمل میکند. بنابراین گروههایی که بزور عقاید را به دیگران تحمیل میکنند، به عنوان گروههای شیطانی و غیر رحمانی تلقی میشوند. با یک سلفی بحث میکردم گفتم که در قرآن آمده است که کشتن یک نفر ( به جز در حالت قصاص) مثل این است که تمام مردم دنیا را کشته باشند اما او گفت که کشتن کافران فرق میکند و شامل این آیه نیست. من در جواب گفتم که آیه فرموده است ناس (مردم) و کافر و مومن را از همدیگر جدا نکرده است؛ او در مقابل آیه حرفی برای گفتن نداشت.

 

مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿۳۲﴾

از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه] پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیاده‏ روى مى کنند (۳۲)

 

 

یا شاید در فضای مجازی دیده باشید که یکی در مترو سر یک خانم با صدای بلند فریاد میکشد فقط به خاطر اینکه حجاب را رعایت نکرده است و  یا کسی که در ماه رمضان در ملاء عام غذا بخورد ، مجرم شناخته میشود. جالب این است که این اعمال و گفته ها همگی به نام دعوت و دفاع از دین و یا امر به معروف و نهی از منکر انجام می شود. بهتر است که با دلایل متقن و قرآنی ماهیت اینجور اعمال را بررسی کنیم.

 

2. خدای حکیم جزای کسانی که دین را انکار میکنند، را به قیامت واگذار کرده و این دنیای فانی ، محل انتخاب است.  بنابراین هر که بخواهد به اسلام بگرود و هر که بخواهد انکار کند. مجازاتی در کار نیست. خدا دین را آزاد گذاشته است.

 

وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا ﴿۲۹﴾

و بگو حق از پروردگارتان [رسیده] است پس هر که بخواهد بگرود و هر که بخواهد انکار کند که ما براى ستمگران آتشى آماده کرده‏ ایم که سراپرده ‏هایش آنان را در بر مى‏ گیرد و اگر فریادرسى جویند به آبى چون مس گداخته که چهره ‏ها را بریان مى ‏کند یارى مى ‏شوند وه چه بد شرابى و چه زشت جایگاهى است (۲۹)

 

3.حتی پدر و مادر که از هر کسی مهمترند، خدا در مورد آنان میفرماید که حتی اگر مشرک هم بودند، به آنها اُف هم مگو و با آنها به نیکی رفتار کن و به آنها احسان کنید. ابراهیم مدتها با پدرش که یک مشرک بود، سرو کله زد و با او به نیکی رفتار کرد و با موعظه حسنه او را نصیحت میکرد. زمانیکه فهمید که پدرش به راه راست هدایت نمیشود، او را به حال خود رها کرد و تنها یک جمله گفت: من از آنچه که شریک خدا قرار میدهید بیزاری میجویم. ابراهیم به پدرش توهین نکرد و نگفت که پدر من از تو متنفرم. ابراهیم پدرش را منفجر نکرد و او را نکشت! او را اذیت نکرد.

4.اما ابراهیم بتها را شکست زیرا بتها در خانه پدرش درست شده بود و توسط خود ابراهیم در دوران جوانی صیقل داده شده بود. ابراهیم به همین خاطر بتهایی را با دست خودش شکست که خودش در درست کردنش دست داشت. گروههایی همچون طالبان (جمع طلبه ها) که به مردم زور میگویند و بزور میخواهند که مردم احکام من درآوردیشان را اجرا کنند، فقط چند لحظه فکر کنند که این مردم، پدرشان و یا مادرشان و یا خواهر و یا برادرشان هستند؛ آیا باز هم بزور متوسل میشوند؟

قطعا کسانی که در احکام دین به مردم زور میگویند، دینی غیر از اسلام دارند و از نظر خدا مسلمان نیستند و دقیقا مشکل پیامبر محمد با ابولهب و ابوجهل همین بود. ابولهب و ابوجهل و سایر مشرکین که دین خود را به زور به مردم تحمیل میکردند و آنان را از خانه و کاشانه خویش بیرون کردند؛ این پیامبر محمد بود که دین خود را به اجبار به کسی تحمیل نمیکرد. اما مشرکین در طرف مقابل بزور متوسل میشدند.

5.متاسفانه این عده تمام زنان را به شکل عورت می بینند و به این طریق مسائل جنسی را به عنوان یک بت برای خود انتخاب کرده اند و به قول خودشان دارند از این بت محافظت میکنند! آدمی باید چقدر ایمانش ضعیف باشد که ایمانش وابسته به رفتار کسی دیگر باشد!

آیا آنها مادر ندارند و از طرف دیگر خودشان میگویند که بهشت زیر پای مادران است! آیا دوست دارند که کسی با مادرشان چنین رفتار و انگیزه ای داشته باشد. آیا دوست دارند که کسی با زن و دخترانشان چنین رفتار و تفکری داشته باشد؟

 

6.از یک طرف طالبان و همفکرانشان، خودشان را آزاده دینی می دانند. به نظر شما کسی که دیگران را در انتخاب دین آزاد نگذارد ولی خودش ادعای آزادگی داشته باشد، از آزادگی بویی برده است؟! وقتی الله اکبر را از دهان یک سلفی بشنوی، احساس میکنی که جایی منفجر شده است و یا عملیاتی انجام شده است؛ در حالیکه نام خدا باید آرامش بخش دلها باشد و با شنیدن نام خدا آرامش حکمفرما شود.

 

الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﴿۲۸﴾

همان کسانى که ایمان آورده‏ اند و دلهایشان به یاد خدا آرام مى‏ گیرد آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مى‏ یابد (۲۸)

 

7.ما همگی انسانیم و تفکرات مختلفی داریم. گاها کسانی هستند که مسلمان نیستند و مثلا مسیحی هستند و بسیار در عدالت مشهورند. خیلی ناجوانمردانه است که فقط عدالت و حق را در خود ببینیم و فقط خود را در راه راست ببینیم. اگر کسی یک اسلحه دستش باشه و بیاید به شما اخطار دهد که مثلا چرا اداره و مغازه را برای نماز تعطیل نکرده اید! آیا شما این فرد را یک مسلمان آزاده میدانید یا یک دیکتاتور مشرک! مشرکی که خود را در احکام عبادی، شریک خدا قرار داده است. جالب است که خدا برای نماز نخواندن و روزه نگرفتن قصاص در نظر نگرفته است ولی اینها در نظر میگیرند!! کسانی که از احکام خدا سوء استفاده کرده و به این طریق میخواهند بر مردم مسلط شوند و چند صباحی بر آنان حکومت کنند، قطعا به بهشت نخواهند رفت و عاقبتشان دوزخ است و با شیطان قرین خواهند شد.

خداپرستی در یک محیط همراه با احترام رشد خواهد کرد. ولی سنگدلتر از طالبان کسانی هستند که طالبان را اسلام اصل میدانند و براساس اعمال آنان در مورد اسلام حکم خواهند کرد؛ در حالیکه میدانند اینطوری نیست!

 

8.قرآن در مورد جنگ با مشرکین از لفظ تُقَاتِلُونَ  (باب تفاعل و مفاعله) استفاده کرده است . از لفظ قتل استفاده ننموده است. زیرا تُقَاتِلُونَ یعنی پیکار بین طرفین وحتی ممکن است که به کشتن هم خاتمه نیابد. یعنی مشرکین به مسلمانان حمله میکنند و مسلمانان دفاع میکنند. اما قتل یعنی کشتن یک طرفه.

 

أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۱۳﴾

چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده [خدا] را بیرون کنند و آنان بودند که نخستین‏ بار [جنگ را] با شما آغاز کردند نمى ‏جنگید آیا از آنان مى‏ ترسید با اینکه اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید (۱۳)

 

نمونه چنین حکمی از همان اول خلقت بیان شده است. از همان اول خلقت متاسفانه با وسوسه شیطان اسلحه دست مشرکین بوده است. قابیل هابیل را کشت.

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۲۸﴾

اگر دست ‏خود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى من دستم را به سوى تو دراز نمى ‏کنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مى‏ ترسم (۲۸)

قابیل برادرش را کشت. در این آیه، لفط قتل  لِتَقْتُلَنِی  استفاده شده است. هابیل شرکت نکرد. قابیل بروش زمان خویش مسلح بود. از قدرتش سوء استفاده کرد و برادرش را کشت. به چه جرمی؟ به جرم اینکه خدا قربانی و عبادت قابیل را قبول نکرده بود. قابیل در عبادتش ناموفق بود، به همین خاطر تقصیر را گردن دیگری انداخت و دست به قتل زد. طالبان به جرم روزه خواری افراد را شلاق میزنند. زیرا از نظر آنان ، با روزه خواری دیگران، عبادت طالبان به هم میخورد؛ دقیقا همان استدلال قابیل!

عبادتی که با روزه خواری دیگران به هم بخورد؛ بهتر است که اصلا نباشد. آن عبادت ، عبادت نیست و از نظر خدا قابل قبول نیست. همانطور که عبادت قابیل قابل قبول نبود.

 

9.هر جا سخت گیری در احکام دینی باشد، خیلی زود آن جامعه دچار اضمحلال اخلاقی میشود. زیرا افراد بخاطر اینکه زور بالا سرشان است، فرصتی جهت تحقیق و قبول آزادانه احکام ندارند و اصلا تمایلی به آن هم ندارند. زیرا دین جزو فطرت انسان است و نمیتواند بزور آن را به روان آدمی خوراند. باید فرد خودش پذیرا باشد و از ته دل قبولش کند. وقتی کسی بزور اسلحه شما را مجبور به پذیرش یک حکمی کند؛ از نظر شما او از شیطان هم بدتر است و در نتیجه بعد از مدتی فرد دچار اضمحلال اخلاقی شده و آزادگی خود را از دست میدهد. کسی که آزادگی خود را از دست دهد، روان خود را هم از دست میدهد. اینبار دنبال هر گناهی خواهد رفت. آزادگی در گرو پذیرش آزاد احکام دینی است. آزادگی که نبود، در هر زمینی بازی خواهید کرد. حتی در زمین یزید هم بازی خواهید کرد!

 

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾

پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمى‏ دانند (۳۰)

 

10.    معمولا احکام من در آوردی دیگری هست مثل سنگسار و کشتن مرتد که در قرآن اصلا وجود ندارد و فقط در سنت یافت میشود. طالبان و سلفی ها این احکام شیطانی را در قرآن نمیتوانند بیابند و در نتیجه میگویند که شما که حدیث و سنت را قبول نداری، چطوری نماز و روزه بجا میاوری! از روی کدام کتاب؟ معمولا این سوال نخ نما شده خیلی پرسیده میشود.

در جواب باید گفت که بخاری و مسلم و کاتبان سایر کتابهای حدیث گروههای دیگر قبل از نوشتن کتابشان، نماز و روزه را چطوری بجا می آوردند!؟ آنموقع که دویست سیصد سال از مرگ پیامبر گذشته بود. آنها چطوری نماز می خواندند؟ از روی کدام کتاب؟

 چرا باید این کتابهای حدیث که صحیح هم نامیده میشود، باید دو سه قرن بعد از مرگ پیامبر نوشته شود؟ آیا این حیله شیطان نیست برای اضافه کردن احکام شیطانی مثل سنگسار و کشتن مرتد و ... در کنار قرآن ؟

 

11.     کاری که طالبان و گروههای مشابه با مردم انجام میدهند، نوعی جباریت است و به نوعی این گروهها میخواهند بر مردم و زندگی آنان مسلط باشند و بر زندگی آنها سیطره پیدا کنند.  نماز جماعت و روزه مردم به این گروهها چه ربطی دارد که در کار مردم دخالت میکنند! برای حکومت چند روزه دنیایی، جهنم را برای خود میخرند. خدا حتی به پیامبر میفرماید که ای پیامبر تو فقط پند دهنده ای و بر آنها زور نداری و تسلط نداری :

 

نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخَافُ وَعِیدِ ﴿۴۵﴾

ما به آنچه مى‏ گویند داناتریم و تو به زور وادارنده آنان نیستى پس به [وسیله] قرآن هر که را از تهدید [من] مى‏ ترسد پند ده (۴۵)

 

ذَکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکِّرٌ ﴿۲۱﴾پس تذکر ده که تو تنها تذکردهنده‏ اى (۲۱)

 

لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ ﴿۲۲﴾بر آنان تسلطى ندارى (۲۲)

 

طالبان با اسلحه بالای سر مردم می ایستند و به آنها تذکر میدهند، در حالیکه نوک اسلحه پر از فشنگ را رو به آنها گرفته اند! این واقعا مذهب مشرکین است و نه آن اسلامی که پر از رحمت و صلح و آرامش است. پیامبر محمد هیچوقت نسبت به مردم اینطوری نبود و او در مقام حتی یک پیامبر فقط هشدار دهنده بود و لاغیر. 

 

وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ ﴿۱۰۷﴾

و تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم (۱۰۷)

 

 قُلْ إِنَّمَا یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۱۰۸﴾

بگو جز این نیست که به من وحى مى ‏شود که خداى شما خدایى یگانه است پس آیا مسلمان مى ‏شوید (۱۰۸)

 

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ مَا تُوعَدُونَ ﴿۱۰۹﴾

پس اگر روى برتافتند بگو به [همه] شما به طور یکسان اعلام کردم و نمى‏ دانم آنچه وعده داده شده‏ اید آیا نزدیک است‏ یا دور (۱۰۹)

 

 

12.    شکستن ماههای حرام فقط کار مشرکین است. حمله بدون اینکه به آنها حمله ای شده باشد! خدای حکیم خیلی جالب حوادث را میچیند، طوری که گروههای ضد اسلام که به دروغ خود را مسلمان  مینامند، بالاخره خود را نشان میدهند و عقاید واقعی آنان بروز میکند. مثلا در ماه حرام حمله میکنند و ابتداءا جنگ راه می اندازند. در صدر اسلام هم، این دقیقا مشرکین بودند که در ماههای حرام، قولها و عهدها را میشکستند و حمله میکردند. چقدر شباهت با مشرکین صدر اسلام!!! هیچ مسلمان واقعیی قصد نابودی گروههای دیگر را نباید داشته باشد و در اسلام فقط دفاع مجاز است و لاغیر.

در صدر اسلام در زمان پیامبر، به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل شده بود اجازه داده شد تا از خود دفاع کنند، چرا که مورد ظلم قرار گرفته‏ بودند. همان کسانى که بناحق از خانه ‏هایشان بیرون رانده شدند، آنها گناهى نداشتند جز اینکه مى گفتند پروردگار ما خداست. این نوع جنگ، تنها جنگی است که در اسلام مجاز است. زیرا در واقع این نوع جنگ ، به نوعی دفاع از خود است.

 

أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ ﴿۳۹﴾

به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل شده رخصت [جهاد] داده شده است چرا که مورد ظلم قرار گرفته‏ اند و البته خدا بر پیروزى آنان سخت تواناست (۳۹)

 

 الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴿۴۰﴾

همان کسانى که بناحق از خانه ‏هایشان بیرون رانده شدند [آنها گناهى نداشتند] جز اینکه مى گفتند پروردگار ما خداست و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمیکرد صومعه ‏ها و کلیساها و کنیسه ‏ها و مساجدى که نام خدا در آنها بسیار برده مى ‏شود سخت ویران مى ‏شد و قطعا خدا به کسى که [دین] او را یارى مى ‏کند یارى مى‏ دهد چرا که خدا سخت نیرومند شکست‏ ناپذیر است (۴۰)

 

مشرکان قریش خانه و کاشانه مسلمانان را اشغال کرده بودند و آنان را از شهر مادرزادی خویش، مکه، بیرون کرده بودند.  تمام آیاتی که در مورد قتال در سوره های انفال و توبه آمده است، به علت مسائل دنیوی بوده است و نه بخاطر تغییر دین مشرکین. خدا هیچوقت دستور نفرموده است که مشرکان را بکشید تا مسلمان شوند! بلکه تمام جنگها بخاطر دفاع از خود بوده است. اما بعضی از مسلمانان در دفاع از خود کاهلی میکردند و نسبت به شرکت در آن تنبلی به خرج می دادند و به ظواهر دنیا چسبیده بودند و در اینجا از طرف خدا مورد عتاب قرار می گیرند که چرا در جنگی شرکت نمی کنید که حق شماست، برای دفاع از حق خودتان است.

 

وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ ﴿۱۲﴾

و اگر سوگندهاى خود را پس از پیمان خویش شکستند و شما را در دینتان طعن زدند پس با پیشوایان کفر بجنگید چرا که آنان را هیچ پیمانى نیست باشد که [از پیمان‏شکنى] باز ایستند (۱۲)

 

 أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۱۳﴾

چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده [خدا] را بیرون کنند و آنان بودند که نخستین‏ بار [جنگ را] با شما آغاز کردند نمى ‏جنگید آیا از آنان مى‏ ترسید با اینکه اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید (۱۳)

 

از چند آیه بالایی و آیات دیگر سوره توبه و انفال متوجه خواهیم شد که دلایل جنگ پیامبر با مشرکین ، تغییر دین مشرکین نبوده است، بلکه تمام جنگها بخاطر مسائل دنیوی وحقوق اولیه یک انسان بوده است. آزادی بیان و آزادی استماع جزو حقوق اولیه هر انسانی است.

·      شکست عهد و پیمان از طرف مشرکین بود.

·      بیرون کردن پیامبر از مکه و او را از حق قانونی آزادی بیان محروم کردن.

·      آغاز جنگ از طرف مشرکین بوده است.

·      بیرون کردن مردم از مکه بخاطر اینکه به سخنان پیامبر محمد ایمان می آوردند و سخنان او را گوش میکردند.

·      به تاراج بردن اموال کسانی که از مکه اخراج شده بودند.

·      مسلمانان مکه را به شعب ابیطالب تبعید کردند و آنان را از حق شهروندی محروم کردند.

·      تعدادی دیگر مجبور شدند، خانه و کاشانه و وطن خویش را ترک کنند و به حبشه بروند.

براحتی میتوان با مطالعه قرآن متوجه شد که دلائل جنگهای پیامبر بخاطر دفاع از حقوق اولیه انسانی بوده است و نه بخاطر تغییر دین بوسیله شمشیر. اینکه می بینید پرچم کشوری مثل عربستان دارای شمشیر است؛ نشان از عدم فهم آنان از اسلام دارد.

اما در عوض پیامبر ، طور دیگری با مشرکین برخورد میکرد و با آنان بدرستی رفتار میکرد و هیچوقت آنان را از حقوق اولیه خویش منع نمیکرد. در حالیکه مشرکین هیچوقت به مسلمانان چنین فرصتی نمی دادند.

 

وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۶﴾

و اگر یکى از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام خدا را بشنود سپس او را به مکان امنش برسان چرا که آنان قومى نادانند (۶)

 

13.    پیامبر هیچوقت قصد نداشته است که با زور شمشیر، مردم را مسلمان کند و تمام جنگها بخاطر مسائل دنیوی بوده است. مشرکین پیامبر را از مکه اخراج کردند و به او آزادی تبلیغ پیام خدا را نمیدادند. پیامبر میتوانست بخاطر اخراج شدن از شهر خود با آنها بجنگد ولی او به مدینه مهاجرت کرد و نجنگید. اما مشرکین دست بردار نبودند. به همین خاطر پیامبر عده ای را به حبشه مهاجرت داد تا از خشونت جلوگیری کند. پیامبر محمد هیچگونه تمایلی نسبت به جنگ نداشت و از جنگ دوری میکرد. در نهایت با دستور مستقیم خدا ، مجبور به جنگ شدند. ما نمیتوانیم بدون در نظر گرفتن این آیات، آیات مربوط به مقاتله را به حمله معنا کنیم. در حالیکه قاتلوا در عربی از باب تفاعل است و به معنای حمله نیست، بلکه به معنای شرکت در یک جنگ است که طرف مقابل پیش آورده است. کسانی که از قرآن ایراد میگیرند، حداقل اگر به خدا ایمان ندارند، آزاده باشند و درست حسابی قرآن را مطالعه کنند، بعد قضاوت کنند؛ از یک فرد امین سوال کنند.

 

14.     اصولا خدا دینی که بزور بر شما تحمیل شده باشد، را از شما قبول نمی کند. اگر شما در جامعه ای بسر می برید که دین بر شما تحمیل شده است، بهتر است که در روش خویش بازنگری کنید. زیرا آنچه که در نفس شما موثر است و باعث ارتقای نفس و روان شما میشود، دینی است که خودتان با عقل و تفکر انتخاب کرده اید. خدا نفس شما را محاسبه خواهد کرد و کاری به دین شناسنامه ای ندارد. جوامع زیادی در تاریخ بوده اند که مناسک دین آنان از طرق مختلف برای آنان اجباری شده بوده است ولی نسل درستی پرورش پیدا نکرده اند. مثلا شرکت در نماز جماعت اداره اجباری بوده است. اجبار در دین یعنی اینکه به تفکر و تعقل مردم توهین کنید تا نظر شما را قبول کنند. آنانرا کم عقل و بیفکر بدانید تا نظر شما را قبول کنند. خدا هیچوقت در قرآن این حق را به کسی نداده است تا که بزور اعتقادات خود را بر دیگران تحمیل کند. به همین خاطر خدا میفرماید: لا اکراه فی الدین

اما حدیث ذکر شده است که میگوید: من بدل دینه فاقتلوه

یعنی هر کس دینش را تغییر داد، بکشیدش! کاتبان حدیث  با این نوع احادیث، تمام زحمات 23 ساله پیامبر را بر باد دادند. پس پیامبر چرا طی بیست و سه سال، شب و روز پیامش را تبلیغ میکرد و آن را برای مردم می خواند. تا که مردم با تفکر و تعقل خویش قرآن و پیام خدا را بپذیرند و اگر کسی هم نمیپذیرفت، پیامبر با او کاری نداشت. اختیاری بودن دین در معنای دین نهفته است. دینی که اختیاری نباشد، دین خدا نیست و بلکه دین مشرکین است.  نهایت کار پیامبر با مشرکین این سوره است که جدایی است و خبری از جنگ نیست:

 

قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ﴿۱﴾بگو اى کافران (۱)

 لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ﴿۲﴾آنچه مى ‏پرستید نمى ‏پرستم (۲)

 وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿۳﴾و آنچه مى ‏پرستم شما نمى ‏پرستید (۳)

 وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ ﴿۴﴾و نه آنچه پرستیدید من مى ‏پرستم (۴)

 وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿۵﴾و نه آنچه مى ‏پرستم شما مى ‏پرستید (۵)

 لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ ﴿۶﴾دین شما براى خودتان و دین من براى خودم (۶)

 

یعنی اگر کسی بعد از تذکرات و دلایل، دین شما را نپذیرفت، خاتمه کار اجبار نیست، بلکه کاملا اختیار است و جدایی. دیگر چه باید گفت به کسی که چنین جملات بی سر و تهی را به پیامبر نسبت داده است. قطعا چنین افرادی هیچوقت وارد بهشت نخواهند شد. با جملات بی سر و ته ، در طول 1400 سال، میلیونها نفر را به کشتن داده اند.

 

15.    دینی که اختیاری نباشد، دین خدا نیست و بلکه دین مشرکین است. این را براحتی میتوان از وقایع صدر اسلام فهمید. رفتار مشرکین با تازه ایمان آورندگان:

·      زور گفتن به تازه ایمان آورندگان جهت تغییر عقیده

·      اذیت کردن تازه ایمان آورندگان

·      محروم کردن آنان از حقوق ابتدایی

·      معامله نکردن با تازه ایمان آورندگان

·      ممنوع بودن آزادی بیان

·      ممنوع بودن آزادی عقیده

·      بیرون راندن تازه ایمان آورندگان از مکه و اخراج به شعب ابیطالب

·      مجبور کردن تازه ایمان آورندگان، آنطور که چاره ای جز مهاجرت به یک کشور دیگر مثل حبشه نداشتند

·      به تاراج بردن اموال و خانه های تازه ایمان آورندگان مکه

·      تحقیر کردن بردگان و فقرا بخاطر پذیرفتن عقیده توحید

حالا به نظر شما، اجبار در عقیده، راه و روش مشرکین است یا راه و روش پیامبر خدا؟

 

16.     شاید این گفته را شنیده باشید که:

 در اصل دین اکراه نیست، شما مختارید هر دینی را انتخاب کنید ولی وقتی وارد اسلام شدید در انتخاب احکام اختیار ندارید!

جمله بالا یک استدلال شیطانی است و بطرز عجیبی شیادانه است. بنا بدلایل زیر:

·      اولا از نظر خدا فقط یک دین مورد قبول است و آن هم اسلام است. اما خدا برای پذیرش آن اجبار نمی کند. نه اینکه خدا دیگر ادیان من در آوردی را هم قبول داشته باشد. خدا برای پذیرش دین اجبار نمی کند ولی به این معنا نیست که خدا همه ادیان دیگر را هم قبول دارد. زیرا دین تمام پیامبران خدا ، اسلام بوده است.

·      اسلام دین دعوت و انذار است و نه دین اجبار. به همین خاطر در جای جای قرآن، خدا صفات انذار و بشارت را به رسولان نسبت داده است، اما هیچوقت صفت اجبار را برای رسولان بکار نبرده است.

·      کسی که دین را درک کرده باشد و منظور خدا از نزول دین را فهمیده باشد (که دقیقا باید اینطوری باشد)، به احکام آن هم عمل خواهد کرد و نیازی به اجبار هم نیست. و دقیقا در این حالت، عبادات باعث رشد نفس خواهد شد و به نفع آدمی تمام میشود.

·      دین بشارت میدهد، می ترساند، وعده میدهد تا که اجباری در کار نباشد.

 

وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا ﴿۲۹﴾

و بگو حق از پروردگارتان [رسیده] است پس هر که بخواهد بگرود و هر که بخواهد انکار کند که ما براى ستمگران آتشى آماده کرده‏ ایم که سراپرده ‏هایش آنان را در بر مى‏ گیرد و اگر فریادرسى جویند به آبى چون مس گداخته که چهره ‏ها را بریان مى ‏کند یارى مى ‏شوند وه چه بد شرابى و چه زشت جایگاهى است (۲۹)

 

 إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا ﴿۳۰﴾

کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏ اند [بدانند که] ما پاداش کسى را که نیکوکارى کرده است تباه نمى ‏کنیم (۳۰)

 

·      اگر اجبار در دین باشد، خدا خودش بهتر از هر کسی میتواند مردم را به آن اجبار کند و نیازی به جنگ و خونریزی هم نیست.

·      دین تمام پیامبران اسلام بوده است. از آدم تا الان، مسیحیان و یهودیان و  ... همگی دینشان اسلام بوده است ولی بمرور زمان از آن فاصله گرفتند. همانطور که مسلمانان فعلی از دین اسلام فرسنگها فاصله دارند. هر دینی که پیامبری از طرف خدا آن را آورده باشد، اسلام است. آخرین احکام بدون تحریف این دین هم در قرآن نازل شده است.

·      این گفته که: اصل دین را قبول کردید، باید احکام آن را هم بپذیری و اجباری است؛ به نوعی تله است. یعنی وقتی کسی دین اسلام را پذیرفت، به نوعی در تله افتاده است! خدا نیازی به تله گذاری در دین ندارد. کسی که دیندار میشود، باید خودش به این نتیجه برسد که احکام خدا را اجرا کند و برای پیشبرد روان خویش آن را اجرا نماید. در ضمن پذیرفتن اسلام آنطوری نیست که در احادیث ذکر شده است و اصولا فرآیند اسلام آوردن جور دیگری است.

·      فرآیند اسلام آوردن نیازی به مراسم خاصی ندارد و اصولا اینطور اسلام آوردن با اصل دین منافات دارد.

·      اگر در اصل دین گفته شده باشد که در دین اسلام هیچ اجباری نیست؛ آیا باز هم احکام آن اجباری است؟!

·      شما نمیتوانید کسی را مجبور به روزه گرفتن و نماز خواندن کنید، مادام که خودش بخواهد. زیرا این احکام بصورت اجباری بیفایده اند و اصولا ماهیت این عبادات غیر اجباری است. نماز اجباری، دیگر اسمش نماز نیست، بهتر است یک اسم دیگر غیر از نماز برایش انتخاب کنید.

·       مورد قصاص یک فرآیند دیگر است و یک حکم دوطرفه است. اگر کسی فرد دیگری را بکشد، باید قصاص شود و این حکم متعلق به جوامع دیگر هم هست. جالب است که حتی در چنین مواردی مثل قتل، خدا بخشش و گذشت از قاتل را پیشنهاد میدهد. آنوقت به نظر شما واقعا خدا برای روزه خواری شلاق در نظر میگیرد! آیا این احکام من در آوردی شیطانی نیست؟

·       اما روزه یک حکم دو طرفه نیست و کسی نمیتواند بگوید که روزه خواری دیگران من را اذیت میکند! اگر روزه خواری دیگران شما را اذیت میکند، بهتر است که شما آنجا را ترک کنید. بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند. بندگان خدای رحمان، عقاید خود را بر دیگران تحمیل نمی کنند. اما بندگان شیطان، عقاید خویش را بر دیگران تحمیل میکنند.

 

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳﴾

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)

 

·       در ضمن روزه اینچنینی قابل قبول نیست. زیرا این جور توقعات از دیگران نشانه خوبی نیست و نشان از غرور و تکبر دارد. یا کسی که بالای اتاق کارش مینویسد، بدون وضو وارد نشوید!؛ این افراد در ظاهر نماز میخوانند ولی غرور و تکبرشان را تا حد بسیار زیادی فربه کرده اند و نماز آنان اصلا نماز نیست.

·      این که کسی دیگر بتواند ، عده ای را مجبور به نماز خواندن و روزه گرفتن کند؛ خودش بر ضد ماهیت دین است و چنین کسانی در دین تعریف نشده اند و اصولا در مذهب خدا چنین افرادی وجود ندارند. و اگر کسی چنین ادعایی کند، برخلاف خدا سخن گفته است و خودش را شریک احکام خدا قرار داده است.

·      حتی در اجبار دین کار بجایی کشید که یک عده ، سلایق خود را به نام دین بر مردم تحمیل کردند. مثلا ریش گذاشتن را اجباری کردند و عده ای دیگر آمدند و گفتند که هر نوع ریشی قابل قبول نیست. باید ریش شکل خاصی باشد!

·      در زمان پیامبر، تعداد افرادی بوده اند که ظاهرا مسلمان بودند ولی نماز و روزه بجا نمی آوردند. اما خدا برای آنها مجازات در نظر نگرفت و فقط از مجازات اخروی، آنان را ترساند. پیامبر هم آنان را مجبور نکرد.

·      بعضی از مسلمانان، با کمال جسارت میگویند که آیه لا اکراه فی الدین توسط آیات دیگر نسخ شده است! این نوع تفکرات که نشات گرفته از حدیث و سنت است، در کتب حدیث بسیار معمولی است.

 

17.    شما حق نداری بخاطر ایمان خودت، آزادی دیگران را بگیری. چرا باید عبادت تو درگیر و وابسته به روزه خواری دیگران باشد! تو که تقوا نداری و چشمان خود را حفظ نمی کنید، چرا به حجاب دیگران گیر میدهید! چرا ایمان تو وابسته به زور گفتن به دیگران است!

پس چرا خدا دستور میدهد که ای زنان و مردان چشمان خود را حفظ کنید و دیده فرو نهید.

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ ﴿۳۰﴾

به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند که این براى آنان پاکیزه‏ تر است زیرا خدا به آنچه مى کنند آگاه است (۳۰)

 

 خدا در آیه بالایی ابتدا میفرماید که چشمان خود را حفظ کنید بعد میفرماید پاکدامنی ورزید. یعنی بخاطر زور نگفتن به دیگران بهترین حالت این است که چشمان خود را حفظ کنید و پاک نگه دارید تا اگر رفتار دیگران شما را اذیت میکند، نبینید. اینکه توقع داشته باشید که در یک جامعه بزرگ همگی بر طبق ایده شما فکر و رفتار کنند، تکبر و خودخواهی بزرگی است.

بی حجابی و روزه خواری اگر چهره جامعه را خراب میکند، شما با زور نمیتوانید آن را درست کنید. باید دنبال ریشه گشت. وقتی کسی روزه نمی گیرد و نماز نمی خواند و یا حجاب را رعایت نمیکند؛ در اصل دین مشکل دارد و هنوز نمیداند ماجرا چیست. بنابراین اجبار بی معناست. شما اگر نگران چهره جامعه هستید، باید بدانید که چهره دینداران با اجبار دیگران به احکام دینی کاملا خراب میشود و افراد، دیندار متکبر و خودخواه را الگوی خویش قرار نمیدهند.

 

18.     مدارس حجاب را برای دختر بچه دبستانی الزامی کرده، و سپس برای همان بچه در سن نه سالگی برای او جشن تکلیف می گیرند! این بچه که حتی نمیداند که سن تکلیف چیست، چطوری دین را بشناسد. آیا بهتر نیست که آن بچه ابتدا با اصول دین و خداپرستی آشنا شود.آن بچه باید ابتدا با خدا آشنا شود، تا مفهوم عبادات را درک کند و خودش به دلخواه خویش دنبال آن برود تا اختیاری قبولش کند و به این طریق تا آخر عمرش، نماز را ترک نکند.

 

19.    ممکن است که بعضی بگویند که خدا در قرآن به پیامبر دستور میدهد که ای پیام به خانواده ات امر کن که نماز بجا آورند.

 

وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى ﴿۱۳۲﴾

و کسان خود را به نماز فرمان ده و خود بر آن شکیبا باش ما از تو جویاى روزى نیستیم ما به تو روزى مى‏ دهیم و فرجام [نیک] براى پرهیزگارى است (۱۳۲)

 

برای روشن شدن موضوع بهتر است که امر به معروف و نهی از منکر را در قرآن بررسی کنیم:

·      بر طبق تفسیر گروههای حدیثگرا از آیات امر به معروف و نهی از منکر:

باتوم را رو به فرد گرفته و بزور او را بازخواست کنید که چرا نماز جماعت نمیرود و یا چرا روزه خواری میکند. و یا اینکه به فرد پرخاشگری شود و...

 

با قاطعیت تمام میتوان گفت که این همان روش مشرکین است. امر به معروف و نهی از منکر به معنای زور گفتن واجبار کردن نیست.

·      فرض کنید بچه ات نماز نمی خواند و یا روزه نمی گیرد؛ تنها راهی که او را به سمت نماز بکشانی این است که روی او تاثیر بگذاری و  او را موعظه کنید. قطعا نمیتوانید او را به زور وادار کنید تا که روزه بگیرد. اما یک روش غلط هم هست و آن این است که آب و غذا را بر او منع کنید و یا او را زندانی کنید!!

·      شما خانواده تان را میتوانید در مورد دین نصیحت کنید و ممکن است بخاطر اعتماد به شما و علاقه خانوادگی، نصیحت شما را گوش کنند. اما این مورد برای کسی که نمیشناسید جواب نمیدهد. خدا حتی به پیامبر میفرماید که ای پیامبر خانواده ات را به نماز امر کنید او نمیفرماید که ای پیامبر مردم را به نماز امر کنید. این نشان میدهد که اجبار در دین حتی برای پیامبر هم ممکن نبوده است.

·      این که در قرآن دستور به انجام عبادات دینی مثل نماز داده شده است، امر پیامبر نیست، بلکه این موارد دین را خدا خودش امر میکند. پیامبر فقط ابلاغ میکند. امر به دین با امر به معروف فرق میکند. هر چند خدا، امر و نهی دینی را توسط پیامبر ابلاغ میدارد ولی اجبار نمی کند.

·       امر به معروف و نهی از منکر حتی بین جوامع غیر دینی هم وجود دارد. شما اگر به کشورهای غیر دینی سفر کرده باشید، می بینید که مردم آنجا جهت رعایت معروفهای جامعه خویش، با هم دیگر مصالحه کرده اند و امور معروف جا افتاده است. مثلا در بعضی کشورها نمیتوانید در فضای بسته عمومی سیگار بکشید و این ربطی به دین ندارد و یک امر عرفی است. اینها توافقاتی است که خود آن جوامع با هم دیگر کرده اند .

·      حالا شما شاید بتوانید به بچه ات زور بگویید ولی به کس دیگری نمیتوانید زور بگویید. پس امر به معروف و نهی از منکر همان موعظه حسنه است.

·      لطفا آیه زیر را نگاه کنید. ابتدا میفرماید که خدا به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مى‏ دهد (یَأْمُرُ)  و از کار زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد(یَنْهَى)؛ اما در پایان آیه میفرماید که خدا اینچنین شما را اندرز میدهد (یعظکم)

 

إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ﴿۹۰﴾

در حقیقت ‏خدا به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مى‏ دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد، اینطوری خدا به شما اندرز مى‏ دهد باشد که پند گیرید (۹۰)

 

خود خدا که خالق ماست و قادر و توانای مطلق است، در پایان امر و نهی هایش، میفرماید که خدا شما را نصیحت و اندرز میدهد. پس چگونه است که عده ای خدانشناس، به بهانه امر به معروف و نهی از منکر به مردم زور میگویند!!! و دین خدا را خراب میکنند!

·      در جای دیگری خدا میفرماید که اسماعیل خانواده اش را به نماز و زکات امر میکند.

 

وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّکَاةِ وَکَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا ﴿۵۵﴾

و خاندان خود را به نماز و زکات فرمان مى‏ داد و همواره نزد پروردگارش پسندیده[رفتار] بود (۵۵)

 

نکته جالب این آیه آن است که اسماعیل خانواده اش را هم به نماز و هم به زکات امر میکند. امر کردن به زکات چطوری است؟ آیا اسماعیل از خانواده اش بزور زکات اموالشان را میگرفت؟! یا به زور آنان را وادار میکرد که زکات دهند! قطعا اینطوری نبوده است. اسماعیل خانواده اش را به نماز و زکات با دلیل و برهان راهنمایی و موعظه میکرد.

·      خدا میفرماید که نماز آدمی را از فحشاء و منکر باز میدارد.

 

اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ ﴿۴۵﴾

آنچه از کتاب به سوى تو وحى شده است بخوان و نماز را برپا دار که نماز از کار زشت و ناپسند باز مى دارد و قطعا یاد خدا بالاتر است و خدا مى‏ داند چه مى ‏کنید (۴۵)

 

نماز چطوری میتواند نهی از فحشاء و منکر کند؟

نمازی که در آن خدا یاد شود و از ته قلب برای خدا بجا آورده شود؛ چنان تاثیری در آدمی میگذارد که آن فرد دیگر دنبال فحشاء و منکر نمی رود. به همین راحتی، خدای حکیم معنای نهی از منکر را برای ما مشخص کرده است. نهی از منکر یعنی تاثیرگذاری مثبت در طرف مقابل جوری که طرف از کرده خویش پشیمان شود. همانطور که نماز بجا و درست، چنین تاثیری در بازداشتن از منکر دارد.

·      براساس آیه بالایی، نکته مهمی اثبات میشود. آن هم این است که نماز خودش نهی از منکر میکند و چنین نقشی دارد.  پس دستورات دینی خودشان امر و نهی میکنند و یک پله بالاتر از معروفها هستند. بنابراین طبیعی است که نماز نباید اجباری باشد. زیرا دین وقتی میتواند نقش بازدارنده داشته باشد که اختیاری باشد و بالاجبار نباشد. نماز به عنوان یک امر دینی، نهی از منکر میکند. این یعنی نماز یک مرتبه بالاتر از منکر است و براحتی میتوان نتیجه گرفت که امر به دین امکان پذیر نیست و دین با معروف فرق میکند. فقط خداست که به دین امر میکند. حتی پیامبر کارش فقط ابلاغ دین است و لاغیر.

·      جای دیگری خدا میفرماید که در بسیاری از نجواهای درگوشی مردم خیری نیست مگر کسی که به این طریق به کار پسندیده و صلح امر کند (أَمَرَ).

 

لَا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحٍ بَیْنَ النَّاسِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا ﴿۱۱۴﴾

در بسیارى از رازگوییهاى ایشان خیرى نیست مگر کسى که [بدین وسیله] به صدقه یا کار پسندیده یا سازشى میان مردم فرمان دهد و هر کس براى طلب خشنودى خدا چنین کند به زودى او را پاداش بزرگى خواهیم داد (۱۱۴)

 

کسی که درگوشی با فرد دیگری صحبت میکند، چطوری میتواند دیگران را امر و نهی کند. در واقع منظور آیه این است که غیبت نکنید و حرفهای نادرست نزنید بلکه حرف درست بزنید و بین مردم صلح برقرار کنید و خدا این را  امر به معروف می نامد. خدا عمل صالح و نیک و درست را نوعی امر به معروف می نامد.

 

20.    حدیث از احمد حنبل نقل شده است که :

 

من مات علی الاسلام و السنه، مات علی الخیر کله

یعنی هر کس بر اسلام و سنت بمیرد، کل خیرها را بدست آورده است.

 

سلف گذشته حتی حاضر نبودند که ببینند که مردم طور دیگری فکر کنند. آنها فکر میکردند که قرآن فقط برای آنها نازل شده است. غرور و تکبر باعث شد که مردم را فقط از کانال خویش راهنمایی کنند. به همین خاطر این حدیث میگوید که اسلام و سنت ! یعنی اسلامی که در سنت تعریف شده است قابل قبول است و لاغیر!

اسلامی که در سنت تعریف شده است، اکنون طالبان و دواعش اجرا میکنند و خاورمیانه را گرفتار کرده اند. ولی جالب است که خدا همین نکته را در آیه زیر میفرماید ولی فقط از اسلام و مسلمان بودن حرف میزند و نه از سنت.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۱۰۲﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از خدا آن گونه که حق پرواکردن از اوست پروا کنید و زینهار جز مسلمان نمیرید (۱۰۲)

 

خدا میفرماید دزدی نکنید، سنت میگوید ریش بگذارید. خدامیفرماید لا اکراه فی الدین، سنت می گوید من بدل دینه قتلوه و ...

جالب است که گروههای سنت گرا همیشه دستمایه و آلت دست قدرتهای دیگر هستند. مخفیانه و غیر مخفیانه مواد مخدر خرید و فروش میکنند. اکثرا  اجیر شده گروههای دیگر هستند. آدم کشتن برایشان مثل آب خوردن است. در حالیکه خدا میفرماید که کشتن یک انسان مثل کشتن تمام انسانهای دیگر است. بطرز عجیبی و بدون اینکه خود بدانند رفتار و اعمال و گفتار گروههای سنت گرا ، ضد قرآن از آب در می آید. مثلا در ماههای حرام جنگ میکنند. لا اکراه فی الدین را قبول ندارند. خرید و فروش مواد مخدر انجام میدهند. به مردم زور میگویند. مردم از آنها می ترسند. جان مردم از دست آنها در امان نیست و ...

در حالیکه خدا به پیامبر محمد می فرماید که:  وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ

این یعنی پیشفرض تمام پیام پیامبر محمد، براساس رحمت و صلح بوده است و نه براساس خشونت و جبر و جنگ.

 

21.    نماز جمعه ای که برگزار میشود، هیچ ربطی به دین خدا ندارد، زیرا در این نمازها ، خطبه های دیکته شده و سیاسی خوانده میشود و ربطی به تقرب به خدا ندارد؛ بیشتر مربوط به تقرب به حکومتها و والیان است نه تقرب به خدا. نماز جماعتی موثر است که تاثیر پذیر از قدرتها و حکومتها و گروهها نباشد و حرف قرآن زده شود و نه حرف این مجموعه ها. همانطور که در سوره جمعه هم می فرماید که : نماز جمعه برای یاد آوری و ذکر خداست و در ادامه میفرماید که بیع و خرید و فروش و سایر مسائل دنیوی و سیاسی را رها کنید. واقعیت این است که حکومت و سیاست مربوط به مسائل دنیوی است. به همین خاطر عده ای مثل طالبان و امثالهم برای حکومت چند روزه دنیایی، دارند مردم را میکشند و خودشان را مغضوب خدا قرار میدهند.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۹﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون براى نماز جمعه ندا درداده شد به سوى ذکر خدا بشتابید و داد و ستدهای دنیوی را واگذارید اگر بدانید این براى شما بهتر است (۹)

 

22.    حکومتها احساس وظیفه میکنند در قبال دین دارکردن مردم؛ در نتیجه مردم را به طرف ریا و تظاهر سوق میدهند. وقتی مردم در سیستم حکومتی براساس ظواهر دین ارتقاء یابند، در نتیجه نماز این افراد به ریا تبدیل میشود و برای همیشه نمازشان بی اثر میشود. آنوقت نماز نمیتواند آنها را از منکرات دور کند و جامعه پر از فساد میشود.

پیروی از سنت در این سالها نشان داد که سنتهای مذهبی و فرهنگی گذشتگان هیچوقت راهگشا نیست و نمیتواند جای قرآن را بگیرد. این سنتها فقط قرآن را محدود میکنند. وقتی با عینک سنت، قرآن را نگاه کنید، دیگر نمیتوانید مفهوم حجاب ، مفهوم آیه لا اکراه فی الدین را بفهمی. حکومتها حق ندارند که مردم را به زور به بهشت ببرند ، هر چند این راههایی که حکومتها نشان میدهند، به بهشت نمیرسد. حتی اگر راه بهشت هم همان باشد، کسی حق اجبار ندارد.

آنچیزی که قرآن در مورد احکام میگوید با آنچیزی که سنتها میگویند بسیار متفاوت است. مثلا حجاب صد سال پیش مردم با امروز بسیار متفاوت است. در حالیکه قرآن همان قرآن است و آیه حجاب تغییر نکرده است. اما این حدیثها و سنتها هستند که هر بار یک حدیث انتخاب میشود. حتی حجاب خانواده های فقیهان که خودشان قانون حجاب را تعیین میکنند با صد سال پیش کامل فرق دارد. این است که خدا میفرماید که کتب حدیث هر چیزی در آن یافت میشود و میتوان هربار یکی را انتخاب کرد. در واقع کتب حدیث به معنای واقعی ریاکارانه است.

 

أَمْ لَکُمْ کِتَابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ ﴿۳۷﴾

یا شما را کتابى هست که در آن فرا مى‏ گیرید (۳۷)

 

 إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمَا تَخَیَّرُونَ ﴿۳۸﴾

که هر چه را برمى‏ گزینید براى شما در آن خواهد بود (۳۸)

 

23.     قرآن برای سنگدلی نازل نشده است. وقتی شما از وجهه زور و یا حکومتی حکمی را به مردم تحمیل کنید، سنگدل هستید. خدا قرآن را برای سنگدل بودن نازل نفرموده است. اگر قرار بر اجبار بود، قدرت خدا از هرکسی بیشتره و خیلی راحت همه مردم را به راه راست می آورد.

 

مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ﴿۲﴾

قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج افتى (۲)

 

إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى ﴿۳﴾

جز اینکه براى هر که مى‏ ترسد پندى باشد (۳)

 

کسانی که زور میگویند به نوعی خود را جای خدا قرار داده اند و فرعونیت خود را اثبات میکنند.

 

24.     در قرآن، آخرین کتاب آسمانی، عمل سنگسار پنج بار ذکر شده است که در هر پنج مورد، مومنان بوسیله کافران سنگسار میشوند.

 

الُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۱۸﴾

پاسخ دادند ما [حضور] شما را به شگون بد گرفته‏ ایم اگر دست برندارید سنگسارتان مى ‏کنیم و قطعا عذاب دردناکى از ما به شما خواهد رسید (۱۸)

 

بطرز عجیبی ، گروه مشرکین در قرآن ، با خشونت و پرخاشگری و کشتن و سنگسار قرین شده اند. دین خدا عاری از هرگونه عملیات شیطانی است. کشتن و دستگیر کردن مخالفان عقیدتی، کار مشرکین و معاندین خداست. طالبان و گروههای مشابه نمیتوانند از آیات قرآنی فرار کنند؛ در قرآن مثالهایی از گروه های مشابه آورده شده است.

 

25.    تمام پیامبران از اول خلقت تابحال، تنها یک نام بر دین خود و بر خود گذاشته اند و آن هم اسلام و مسلمان است. باور ندارید آیات قرآن را ببینید. مسیحی و یهودی و شیعه و سنی و ... بعدا نامگذاری شده اند.

 

[2:128] رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إنَّکَ أنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ

[2:128]  "پروردگار ما، ما را از تسلیم شدگان خود قرار بده و بگذار از نسل ما امتی پدید آید که به تو تسلیم باشد. آداب دینمان را به ما بیاموز و توبه ما را بپذیر. تویی آمرزنده، مهربانترین.

 

[6:163] لَا شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ

[6:163]  "او شریکی ندارد. این است آنچه که به من امر شده است تا به آن ایمان بیاورم و من پیشگام تسلیم شدگانم."

 

[10:84] وَقَالَ مُوسَى یَقَوْمِ إنْ کُنْتُمْ ءامَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ

[10:84]  موسی گفت: "ای قوم من، اگر شما واقعا به خدا ایمان آورده اید، پس به او اعتماد کنید، اگر حقیقتا از تسلیم شدگان هستید."

 

[27:91] إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِى حَرَّمَهَا وَلَهُ کُلُّ شَىْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنْ الْمُسْلِمِینَ

[27:91]  به من فقط امر شده است که پروردگار این شهر را پرستش کنم- او آن را عبادتگاهی امن قرار داد- و او صاحب همه چیز است. به من امر شده است تا تسلیم شده باشم.

 

[41:33] وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَلِحًا وَقَالَ إِنَّنِى مِنْ الْمُسْلِمِینَ

[41:33]  چه کسی می تواند بهتر از آن که به سوی خدا دعوت می کند، سخن بگوید، اعمال پرهیزکارانه انجام می دهد و می گوید: "من یکی از تسلیم شدگان هستم؟"

 

[22:78]  وَجَهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِى الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَهِیمَ هُوَ سَمَّکُمْ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ وَفِى هَذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلَوةَ وَءاتُوا الزَّکَوةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ

[22:78]  در راه خدا آنچنان که باید، کوشش کنید. او شما را انتخاب کرده است و در تکالیف دینتان هیچ گونه سختی برای شما قرار نداده است- دین پدرتان ابراهیم. اوست که در اصل شما را "تسلیم شدگان" نامید. پس، رسول شاهدی باشد در میان شما و شما شاهدی باشید در میان مردم. بنابراین، نمازها (ارتباط با خدا) را بر پا دارید و زکات (انفاق واجب) را بدهید و به خدا متوسل شوید؛ اوست مولای شما، بهترین مولا و بهترین پشتیبان.

 

26.    پدر و مادر کسانی هستند که بچه را به دنیا می آورند و او را  بزرگ میکنند و تمام عمر خود را در جهت ارتقاء بچه شان صرف میکنند. آنان از حس پدر و مادری میتوانند استفاده کنند و روی بچه خود تاثیر مثبت بگذارند و او را به سمت درست رهنمون شوند. اما گروه طالبان و سایر طلبه ها چه نسبتی با سایر مردم دارند که دارند برای مردم خط و نشان میکشند؟ آیا تافته جدا بافته اند؟ آیا خدا به آنها مجوز داده است؟ تمام مستکبرین تاریخ وقتی به این جای مساله میرسند، جهت توجیه استکبار خویش، خود را به خدا نسبت میدهند و یا خود را الهه مینامند! فرعون و نمرود نمونه چنین افرادی بودند که مردم را زیر چنگ خویش داشتند و به آنها جهت منافع خویش امر و نهی میکردند. در حالیکه در امر به معروف و نهی از منکر ، تاثیر گذاری مطرح است و نه اجبار و زور. در آیه قرآن آمده است که نماز آدمی را از فحشا و منکر نهی میکند. نماز با تاثیر گذاشتن در افراد میتواند آنان را از فحشاء و منکر دور کند. نماز که زور و اجبار نمیکند. این آیه مثال بسیار خوبی است جهت تعریف امر بمعروف و نهی از منکر.

 

27.     خدای مهربان در جای جای قرآن ، برای گفته هایش استدلال میاورد. مثلا خدا جهت اثبات معاد، مثال سبز شدن گیاهان در بهار و مرگ آنان در زمستان را میاورد. زیرا که قرآن منطقی صحبت میکند و هر چیزی را خیلی ساده ثابت میکند. منطق خدا اثبات محور است. خدا سفسطه نمیکند و دلایل خدا بسیار ساده و کاراست.

 

یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَیُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَکَذَلِکَ تُخْرَجُونَ ﴿۱۹﴾

زنده را از مرده بیرون مى ‏آورد و مرده را از زنده بیرون مى ‏آورد و زمین را بعد از مرگش زنده مى‏ سازد و بدین گونه [از گورها] بیرون آورده مى ‏شوید (۱۹)

 

خدایی که در قرآن برای هر چیزی دلیل میاورد و آن را ثابت میکند، چطوری به زور اسلحه و شمشیر دیگران را به اسلام وادار میکند!؟ خدا در خیلی از آیات، در مقابل مشرکین تحدی کرده و برهان و دلیل طلب میکند. غیر ممکن است که خدا به زور بخواهد کسی را به دین وادار کند. بیشتر کسانی که اسلام را دین جنگ میدانند، آیه زیر را مثال میاورند و ایراد میگیرند که چرا خدا به پیامبر دستور جنگ میدهد؟ همانطور که می بینیم، اسلام ستیزان از این آیه ها نتیجه میگیرند که اسلام دین جنگ است و طالبان و امثالهم آن را اجرا میکنند. اسلام ستیزان و طالبان دو روی یک سکه اند. یکی تئوری مطرح میکند و دیگری عملی، تئوریهای اسلام ستیزان در مورد اسلام را اجرا میکنند. بهتر است که این آیه و چند آیه بعدش را بررسی کنیم تا ببینیم واقعا خدا قصد حذف فیزیکی کفار را دارد!

 

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿۷۳﴾

اى پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر و جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرانجامى است (۷۳)

 

جهت توضیح آیه ابتدا باید طریقه و زمان استفاده افعال عربی را بفهمیم. در عربی وقتی از افعال در باب مفاعله یا تفاعل استفاده میشود، به معنای یک کار چند جنبه و  مشارکتی است.

آیه ی قرآنی:﴿ قاِتلوا فی سبیل الله الذینَ یُقاتِلونکم

ترجمه: در راه خدا پیکار کنید با کسانی که با شما پیکار میکنند. 

خدا میفرماید: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ (ای پیامبر با کفار و منافقین جهاد کن)

خدا از فعل جاهد استفاده کرده است و این نوع فعل از نوع افعال مشارکتی است و استفاده از آن به خیزشی از طرف مقابل نیاز دارد. یعنی وقتی خدا میفرماید قاتلوا و یا جاهدوا ؛ دقیقا به این معناست که با کسانی پیکار و جهاد کنید که علیه شما پیکار میکنند. آیات بعدی این آیه ثابت میکند که منظور حذف فیزیکی کافران و منافقین نیست. لطفا نگاه کنید:

 

یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْرًا لَهُمْ وَإِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِیمًا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ ﴿۷۴﴾

به خدا سوگند مى ‏خورند که [سخن ناروا] نگفته‏ اند در حالى که قطعا سخن کفر گفته و پس از اسلام آوردنشان کفر ورزیده‏ اند و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند همت گماشتند و به عیبجویى برنخاستند مگر [بعد از] آنکه خدا و پیامبرش از فضل خود آنان را بى ‏نیاز گردانیدند پس اگر توبه کنند براى آنان بهتر است و اگر روى برتابند خدا آنان را در دنیا و آخرت عذابى دردناک مى ‏کند و در روى زمین یار و یاورى نخواهند داشت (۷۴)

 

وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿۷۵﴾

و از آنان کسانى‏ اند که با خدا عهد کرده‏ اند که اگر از کرم خویش به ما عطا کند قطعا صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم شد (۷۵)

 

فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ ﴿۷۶﴾

پس چون از فضل خویش به آنان بخشید بدان بخل ورزیدند و به حال اعراض روى برتافتند (۷۶)

 

همانطور که در آیات میبینید، خدا کافران و منافقان را به حال خود رها کرده است و میفرماید: خدا آنان را در دنیا و آخرت عذابى دردناک مى ‏کند و در روى زمین یار و یاورى نخواهند داشت.

خدا نه تنها دستور حذف آنها را نمی دهد، بلکه وعده زندگیی پر از درد و عذاب در این دنیا به آنها میدهد و حتی میفرماید که در روی زمین یار و یاوری نخواهند داشت. این یعنی اینکه خدا قصد حذف فیزیکی کافران را ندارد. تازه این آیه در مورد کافرانی صحبت میکند که به مسلمانان حمله کرده و آنان را از خانه و کاشانه خویش آواره کرده اند.

جهت درک این آیات باید خود را جای پیامبر و سایر مسلمانان بگذارید. عده ای شما را از خانه و کاشانه خویش آواره کرده اند. به زن و فرزندان شما قصد تعرض دارند و شما و خانواده ات به یک شهر دیگر فرار کرده اید و تمام اموال خود را برای آنها جا گذاشته اید. در این حالت آنها باز هم برای شما دسیسه چینی میکنند و سعی در نابودی شما دارند و در یک شهر دیگر هم دست بردار نیستند. عده ای منافق هم برای شما نقشه می چینند و گاه و بیگاه به کاروان شما و به خانه شما تعدی میکنند.

جالب است که خدا در این حالت فقط دستور دفاع داده است و فرموده است قاتلوا. یعنی جنگ در حالتی که طرف مقابل هم میجنگد و قصد جنگ دارد. و این دقیقا همان دفاع مشروع است. این آیات نشان میدهد که خدا بسیار مهربان و بخشنده است و دین خدا به هیچ عنوان زورکی نیست.

 

28.    آنچه که از آیات جهاد مشخص میشود این است که پیامبر به جهاد دستور نمیدهد و بلکه خدا به جهاد دستور میدهد.  پیامبر و مومنان جهاد را بدون دستور خدا بر نمیگزینند. زمانی پیامبر و سایر مسلمانان در مکه تنها بودند و تنها کاری که میکردند ، فقط تبلیغ پیام بود. اما مشرکان آن را نتوانستند تحمل کنند و آنان را اذیت میکردند، بعد از آن ، پیامبر و مسلمانان به شعب ابیطالب پناه بردند. بعد از آن تعدادی از مسلمانان به حبشه پناهنده شدند. آنها از برگشت به وطن نا امید شدند، در نهایت به مدینه مهاجرت کردند. در این حالت پیامبر قصد حمله به مشرکان را نداشت. مشرکان وقتی دیدند که روش پیامبرمحمد در حال گسترش است ، در این حالت آزار و اذیتهای خود را بیشتر کردند. به مسلمانان در مدینه حمله میکردند و اموال آنان که در مکه برجای مانده بود را برای فروش به شام میبردند. علنا دشمنی خود را آشکار کردند و در این حالت خدای حکیم  مشرکان را "کفار" مینامد. خدا مسلمانانی هم که در جنگ، کفار را کمک میکردند و خیانت میکردند، منافق مینامد. بعد از چندین بار تعرض و جنگ از طرف کفار، بالاخره خدا دستور به مقابله میدهد. جالب است که خود خدا دستور به مقابله میدهد. یعنی مساله شروع جنگ آنقدر حساس بود که مسلمانان نمیتوانستند سر خود شروعش کنند و از خود دفاع کنند، بلکه منتظر بودند تا که آیه در این مورد نازل شود. حتی خود پیامبر چندان مایل به جنگ نبود؛ تا اینکه خدا دستور به کارزار میدهد. تمام کسانی که اسلام را دین خشونت میدانند، غافلند از اینکه پیامبر محمد، حتی تمایلی به دفاع از خود هم نداشت، تا اینکه خدا در مورد دفاع از خود، آیه نازل فرمود.

 

کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۲۱۶﴾

بر شما کارزار واجب شده است در حالى که براى شما ناگوار است و بسا چیزى را خوش نمى دارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن براى شما بد است و خدا مى‏ داند و شما نمیدانید (۲۱۶)

 

تمام اسلام ستیزانی که از آیات قرآن ایراد میگیرند، اگر خودشان در این مقطع تاریخی قرار گیرند، هیچوقت به اندازه پیامبر محمد صبر نخواهند کرد و جنگ را انتخاب میکنند. طالبان که نوع جدیدی از اسلام ستیزان است، قطعا جنگ را انتخاب میکنند و البته خودشان را جای کفار قرار میدهند.

اما اگر در این جنگها ، یکی از کفار اعلام صلح میکرد و یا میگفت من دین اسلام را برمیگزینم، خدا فرمان میدهد که از خطایشان بگذرید. به این طریق در ذهن کفار، اسلام با صلح و آشتی و مهربانی عجین شد. خود اهل  مکه معتقد بودند که اسلام از راه قلبها وارد مکه شد و نه از راه دروازه ها. این قضاوت مردم آن زمان بود از اسلام. از دید کفار مکه ، اسلام دین صلح و آشتی بود.

اما احادیثی که بیان میدارند که پیامبر در یک روز هفتصد یهودی را کشت و ... ، تماما دروغ است. شیطان فقط میتوانست از طریق حدیث ، اسلام را خراب کند و الا قادر به آن نبود. تمام کشته های جنگهای زمان پیامبر از دو طرف را بشمارید ، جمعا صد نفر نیستند. آنموقع جنگ با شمشیر بوده است و اسلحه رگباری نبوده است که آن همه کشته شوند. احادیث مهمترین دشمن دین خدا هستند و تنها وظیفه حدیث، خراب کردن قرآن است.

 

29.     قرآن معجزه ست و از نظر ادبی و ریاضی آنچنان شگفت انگیز است که مشرکین مکه، با اینکه در شعر و شاعری در اوج بودند، مات و مبهوت شده بودند. خدا در قرآن حرف برای گفتن زیاد دارد. خدا ، پروردگار ماست میتواند کتابی تهیه کند که بشر را کیش و مات کند و خوشبختانه این کار را کرده است. قرآن آنقدر حرف برای گفتن دارد که نیازی به زور و جبر در دین نباشد. کتاب قرآن، انسان را به فکر و اندیشه دعوت میکند. خدا با جواب دادن سوالات مشرکین، سعی بر آن دارد که دین را منطقی تبلیغ کند. خدا در قرآن حتی سوال هم مطرح میکند تا خواننده را به فکر وا دارد. وقتی خدا همراه یک پیامبر معجزه نازل میکند، یعنی میخواهد به زور متوسل نشود و در عوض بوسیله معجزه آنان را به راه راست دعوت کند.

اما اگر شما به مکاتب ساخت بشر مراجعه کنید، چندان از تفکر و سوال و تعقل ، بحث نمیشود؛ بلکه اهداف و قوانینی را مطرح میکنند و آن را بر همگان اجباری میکنند و پیروانشان را بر رعایت آن موظف میکنند و در بعضی مواقع برگشت از آن را خیانت میدانند. اسلام دین اجبار نیست. اسلام دین آزاد اندیشان است و نه دین دگم اندیشان و تنگ نظران. برخلاف مکاتب بشری، برگشت از اسلام هیچگونه عواقبی ندارد. کشتن مرتد حکمی اسلامی نیست و در قرآن اثری از آن نیست. خدا برای کسی که قتل انجام داده است، بخشش را پیشنهاد میدهد و مدام از گذشت صحبت میکند. با این حال واقعا چطوری خدا دستور به قتل کسی که از دین برگردد را صادر میکند!!! اسلام ستیزان و طالبان و گروههای مشابه هنوز به تناقضات در تفکرات خویش نیندیشیده اند و خیلی مشکل است که پی ببرند.

 

30.    گروههایی مثل طالبان بیشتر دنبال امارت و حکومت اسلامی هستند. زیرا آنها لغایت هدفشان همین است تا که از آن طریق بر مردم سلطه یابند. آنها شعارشان این است که تا برپایی حکومت اسلامی باید جنگ کنند. این ایدئولوژی آنان است. به همین خاطر صلح در مرام آنان نیست. زیرا رسیدن به آخرین درجه سلطه، یعنی تشکیل امارت اسلامی هدف است.

واقعا تشکیل دولت براساس سلف گذشته، بسیار کوته بینانه است. زیرا حتی خلفای بعد از پیامبر هم روش مشخصی برای حکومت داری و انتخاب خلیفه بعدی نداشتند و فقط تجربیات خود را اجرا میکردند. خود پیامبر محمد هیچوقت قصد حکومت بر مردم را نداشت. قرآن حتی به پیامبر دستور داده بود تا مشکلات و مسائل جمعی مردم زمانش را با مشورت با آنان رفع و حل کند (و شاورهم فی الامر) و  دیکتاتور نباشد. یعنی حتی خدا نقد کردن را اساس یک جامعه میداند و کسی را به عنوان رئیس مطلقه رد میکند. یعنی خدا در قرآن روش حکومتی خاصی هیچوقت ارائه نداده است و این نشان میدهد که مسائل حکومت داری، مربوط به تجربه و علم است و دین در هر چیزی دخالت نمی کند. هدف دین بسیار بالاتر از منصبهای حکومتی است. این خواست خداست که پیامبر در میان مردمی مبعوث شد که نه رهبر داشتند و نه وزیر و نه روش خاصی برای حکومت. بشر بدون دین هم روش کشورداری را بلد بود. اما دین مساله ای دیگر است که نمیخواهد در روشهای تجربی انسانها دخالت کند. قرآن حکومت داری و جزئیات آن را به خود انسان واگذار کرده تا براساس عقل و مشورت جمعی اداره کنند. به این ترتیب اداره کنندگان یک حکومت نه تنها مقدس نیستند، بلکه کوچکترین فرقی با افراد عادی ندارند. حکومتی که طالبان میخواهد تشکیل دهد، حکومتی فقهی است که هیچ پایه و اساسی در قرآن ندارد و به این طریق چهره های خشن و بی رحم خود را به خدای بزرگ نسبت میدهند و باعث از بین رفتن دین خواهند شد. دین که از بین رفت، جامعه پر از فساد و هرج و مرج خواهد شد و اساس نظم جامعه هم به لرزه خواهد افتاد. به همین خاطر کسانی که با نام دین حکومت میکنند، باعث نابودی جامعه و همچنین دین خواهند شد.

در حکومتهای اسلامی که براساس ظاهر دین قضاوت میشود، براحتی افراد بی لیاقت و خشن میتوانند منصبها را اشغال کنند و جامعه را به نابودی بکشانند. زیرا در دنیای جدید نیاز است که مردم از تکنولوژی جدید استفاده کنند و براساس تکنولوژی جدید امور خود را بچرخانند. جالب است که طالبان از تکنولوژیهای جدید فقط ادوات نظامی و آ ر پی جی و اسلحه های پیشرفته را انتخاب کرده اند! تا مردم را بوسیله آن سرکوب کنند.

هدف نهایی خدا پادشاهی خدا روی زمین است که منظور از آن حکومت نیست؛ خدا آنقدر بشر را محدود نکرده است که نوع حکومت را بر آنها دیکته کند. بلکه خدا میخواهد انسانها در روی زمین درست شوند و از گناهان پاکیزه گردند و در نتیجه به سوی خدا بازگردند.

 

31.    خدای مهربان حکیم در قرآن بعد از هرگونه بحث و مجادله ای با منکران خدا و توحید، در نهایت به پیامبر دستور میدهد که از آنان روی برتابد و خدا به او دستور نمیدهد که آنان را بکشید! نمونه اش در سوره زخرف بعد از ذکر مجادلات فراوان، میفرماید:

 

فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ﴿۸۹﴾

[و خدا فرمود] از ایشان روى برتاب و بگو به سلامت پس زودا که بدانند (۸۹)

 

این نشانه صلح محوری پیامبر بوده است و اعدام مرتدین و انکار کنندگان دین و خدا، بی معنی است و در قاموس خدا جای ندارد. فقط مشرکین هستند که بخاطر عقیده مردم را میکشند. اگر چه این مشرکین خود را به اسلام منتسب کرده باشند. مشرکین زمان پیامبر هم خود را به پیامبر ابراهیم منتسب میکردند.

 

32.    کسانی که امر به معروف و نهی از منکر را به زور و اجبار و پرخاشگری معنا میکنند و از جبهه زور وارد میشوند؛ باید بجای این کارهای ناپسند و غیر اسلامی، روی خود و افراد دیگر تاثیر مثبت بگذارند؛ تا با تاثیر مثبت، معروف و منکر را به مردم بشناسانند. به نظر شما کسی که مردم را دستور میدهد که زباله ها را در طبیعت نریزید، بهتر است یا کسی که با دست خودش زباله ها را جمع میکند و خودش را معروف میکند و عملا درسی به دیگران میدهد که  هیچ اجبار و دستوری چنین تاثیری ندارد. امر به معروف و نهی از منکر بمعنای تاثیر گذاری بوسیله عمل روی دیگران است. از یک طرف، با زور و اجبار نمیشود مسائل فرهنگی و دینی را رواج داد، جامعه باید خودش طی ارتباطی دوطرفه و تاثیرپذیری روی یکدیگر این مسائل را حل کند . این نکته دقیقا به این معناست که امر به معروف و نهی از منکر را باید خود مردم نسبت به حاکمان و والیان خویش انجام دهند، از طریق رای گیری ، روزنامه ها، وبلاگها و نقدها و یا روشهای دیگر. خدا میفرماید:

 

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۱۰۴﴾

و باید از میان شما گروهى به نیکى دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند (۱۰۴)

 

خدای حکیم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را جمعی میداند و آن را از بالا به پایین نمیداند. اینکه والیان یک کشور بخواهند به مردم امر بمعروف کنند ، از نظر خدا باطل است. بیشترین امر بمعروف و نهی از منکرها باید از پایین به بالا باشد. اما متاسفانه انسان ذاتا تابع نفس اماره و قدرت طلب است. یکی از روشهای قدرت طلبی، امر و نهی کردن به زیردستان است.

کسی که از طرف والیان، امر به معروف و نهی از منکر میکند، چرا به هم قطاریهای خود گیر نمیدهد و فقط به مردم پایین تر از خود گیر میدهد؟! این یک سوال اساسی است و جواب ندارد. کسی متوسل به زور و جبر میشود که منطقی برای ادعایش ندارد. زیرا یک امر دینی، را نمیتوان به زور اجبار کرد. بلکه باید با منطق و استدلال پیش برد. زور و اجبار میتواند جسم ما را تحت تاثیر قرار دهد ولی نمیتواند روان ما را تحت تاثیر قرار دهد. مثل یک بچه که بجای تربیت و یاددادن به او و تقویت و رشد ایمان او ؛ او را به تخت بسته وهرگونه اختیاری را از او بگیرید.

 

33.    خدای مهربان، هدف از آفرینش انسان را آزمایش او قرار داده است تا او را بیازماید که کدام نیکوکارتر است. وقتی اجبار باشد، نیکوکار بودن بی معناست. زیرا این نوع نیکوکاری و نیکی فقط در حالت اختیار و در حالت انتخاب معنا می یابد.

 

تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۱﴾

بزرگوار [و خجسته] است آنکه فرمانروایى به دست اوست و او بر هر چیزى تواناست (۱)

 

 الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ ﴿۲﴾

همانکه مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید و اوست ارجمند آمرزنده (۲)

 

34.    یکی از آثار بسیار مضر اجبار در دین ؛ این است که فرد مجبورا رعایت میکند و بعد از مدتی خیال میکند که واقعا دین دار شده است! این دین اجباری هیچ مصونیتی را برای او در خطرات و بزنگاهها ایجاد نمیکند. با کوچکترین وسوسه ای میلغزد. یا فرد برای اینکه به او گیر ندهند، ظاهری رعایت میکند و این ریا و نفاق را در درون افراد گسترش میدهد. بعد از مدتی چشم باز میکنید ، میبینید جامعه ای پر از ریاکار و ظاهرگرا درست شده است.

 

35.    خدا می فرماید که در زندگی خصوصی دیگران تجسس نکنید. حتی اگر بدانید که فرد دارد گناهی را انجام میدهد.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ ﴿۱۲﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از بسیارى از گمانها بپرهیزید که پاره‏ اى از گمانها گناه است و جاسوسى مکنید و بعضى از شما غیبت بعضى نکند آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‏ اش را بخورد از آن کراهت دارید [پس] از خدا بترسید که خدا توبه‏ پذیر مهربان است (۱۲)

 

آیه نشان میدهد که جاسوسی و تجسس در اعمال دیگران ممنوع است و خدا اینکار را بسیار زشت معرفی کرده است. تجسس یعنی کنجکاوی برای یافتن عیب و مشکلات دیگران و این از نظر خدا باطل است. خدای مهربان بسیار به حریم خصوصی افراد اهمیت میدهد که یک آیه مهم در مورد آن نازل شده است. ولی متاسفانه یک عده به نام همین دین، در اعمال و گفتار دیگران تجسس میکنند و دنبال نقطه ضعف دیگران هستند. در خیلی از کشورها، سیاستمدارانی که سر کار می آیند؛ گروههای جاسوسی ابتدا نقطه ضعفهایشان را بدست میاورند و بعد، از آن نقطه ضعف استفاده کرده و جهت پیشبرد اهدافشان، فرد سیاستمدار را به سمتی که خود میخواهند هدایت میکنند.

 

36.    مثلا اگر همسایه شما، صدای آهنگ ماشینش را آنچنان بلند کرد که شما قادر به تحمل آن نبودید؛ شما مشکلت را با او مطرح میکنید و با زبان نیکو او را به رعایت آن نصیحت میکنید. نصیحت شما بخاطر رعایت یک امر معروف بوده است و نه بخاطر گوشزد کردن یک امر دینی. به همین خاطر خدا میفرماید که امر به معروف و خدا نمی فرماید امر به دین. خدا کلمات را بسیار دقیق بیان میدارد و این یکی از معجزات قرآن است.

 

37.     امر به معروف و نهی از منکر وقتی تاثیر پذیر است که منبع افراد فقط قرآن باشد. اما وقتی احادیث و سنتهای سلف گذشته وارد دین شد، دیگر امر به معروف و نهی از منکر خدایی نیست و مضر است. در قرآن احکام سنگسار وجود ندارد. محدوده حجاب با آنچیزی که در سنت آمده است ، کاملا فرق دارد. در قرآن احکام خدا مشخص است، در حالیکه در سنت، احکام من درآوردی زیاد است. در سنت ریش گذاشتن واجب است، ریش تراشیدن حرام است و... بنابراین اگر طبق سنت امر به معروف و نهی از منکر شود، تقریبا میتوان به تمام مردم جامعه گیر داد و همه را از اسلام منزجر و متنفر کرد. اما بدبختی قضیه اینجاست که این افراد نمیدانند که احادیث و سنت جزو  اسلام نیستند و ربطی به دین خدا ندارند. به هر حال شیطان تاکتیک قدرتمندی را انتخاب کرده است و فقط خود خدای قادر توانا میتواند حلش کند.

 

38.    اجبار در عبادات نه تنها ، یک جامعه را به سمت درست هدایت نمی کند، بلکه آن را پر از نفاق میکند. برای داشتن یک جامعه درست، لازم است که روان و نفس آدمی تغییر یابد و رشد یابد. نسلی که بالاجبار عبادات انجام دهند، به همدیگر اعتماد نخواهند کرد و هر کس ساز خود را میزند. زیرا هر کسی در ظاهر عبادات انجام میدهد ولی در واقع توخالی و پهلوان پنبه است. خدای مهربان برای نماز بجا نیاوردن، کسی را در این دنیا قصاص نمی کند. خدای حکیم عقوبت آن را به سرای آخرت موکول کرده است. خود خدا در قرآن به کسانی که مریض و یا مسافرند، اجازه داده است که روزه نگیرند و به وقت دیگر موکول کرده است، آنوقت شما چطوری به کسی که روزه خواری کند، گیر میدهید!!؟؟ آیا از خدا نمی ترسید؟ کسی که روزه نگیرد، خودش ضرر میکند. اما اجبار شما ، از او یک منافق میسازد. وقتی او شما را ببیند که تکبر ندارید و بسیار آرام هستید و دین خود را بر کسی اجبار نمی کنید؛ خودبخود تحت تاثیر قرار گرفته و رو به دین خواهد آورد. اجبار دین، اجبار تفکرات در قرون وسطی در جامعه مسیحیت به اوج خود رسیده بود. آنجا بود که جامعه ترکید و کلا زیر همه چیز زد. وقتی خدا میفرماید که لا اکراه فی الدین، یعنی در دین اجباری نیست و خدا بهتر از هر کسی ما را میشناسد و میداند که چی به مصلحت یک جامعه است. ممکن است که کسی بگوید که ما روزه را اجبار نمی کنیم ولی کسی در ملا عام روزه خواری نکند تا جامعه چهره مذهبیش را از دست نده!. چهره مذهبی اجباری، دقیقا یعنی چهره نفاق. دین چیزی نیست که با اجبار اجرا شود. آیا شما دنبال چهره نفاق و دورویی می گردید؟ چنین جامعه ای را بالاخره روزی فساد فرامی گیرد و سرتاپیش می گندد.

بشر بالاخره روزی به نتیجه خواهد رسید که با زور نمیشود دین را گسترش داد. به نتیجه خواهد رسید که جامعه پر از نفاق ، بسیار خطرناکتر است تا جامعه ای که رُک و راست عقاید خود را بیان کنند. در طول تاریخ ، دین همیشه در مواقعی رشد یافته است و گسترش پیدا کرده است که اختیار در کار بوده است. در حالت اجبار، مردم دین را ترک کرده اند و به زمانش مشخص خواهد شد که نفاق تمام مردم را از آن دین فراری داده است. حکومتهایی که در دین به مردم اجبار میکنند، در ظاهر قصد دارند که مردم را به بهشت ببرند ولی یاددادن نفاق به مردم، آنان را به بهشت نخواهد برد، بلکه به جهنم خواهد برد.

 

إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا ﴿۱۴۵﴾

آرى منافقان در فروترین درجات دوزخند و هرگز براى آنان یاورى نخواهى یافت (۱۴۵(

 

39.    کشتن مرتد، در قرآن نیامده است. اگر به تحولات صدر اسلام توجه کنید، شکنجه‌های عمار و سمیه مادر عمار و بلال و ... تمام دلالت بر آن دارد که کشتن مرتدین، کار مشرکین بوده است. مسلمانان فعلی برگشت از دین را خیانت به دین اسلام میدانند و به همین خاطر او را میکشند! در این استدلال چندین اشتباه بزرگ یافت میشود که متاسفانه حدیث و سنت چشمان آنها را نابینا کرده است و نمی بینند.

·      حتی اگر ارتداد، خیانت به دین باشد، باز کشتن مرتد، جزای خیانت نیست.

·       خدا حتی برای قتل عمد، بخشش را توصیه میکند. واقعا خدا چطوری دستور به کشتن مرتد از دین را میدهد؟ چطوری در مورد خدا فکر میکنید؟

 

فَمَا ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۸۷﴾پس گمانتان به پروردگار جهانها چیست (۸۷)

 

·      آیا سمیه و یاسر بخاطر ارتداد از دین کشته نشدند؟ آیا فکر نمی کنید روش شما همان روش مشرکین  است؟ آیا خدا در دینداری روش مشرکین را انتخاب می کند؟

·      دین اسلام نیازی به اجبار در دین ندارد. تمام موجودات جهان ، چه بخواهند ، چه نخواهند تسلیم خدا خواهند شد. منظور از دین اسلام، تسلیم بودن اختیاری در مقابل دستوران دینی خداست و نه تسلیم شدن اجباری.

·      کسانی که در طول تاریخ از دین اسلام برگشته اند، به نوعی مخالفت خود را در مقابل حکومت وقت نشان داده اند. به همین خاطر حکومتها اعدام را برای آنها انتخاب کردند. اعدام مرتد اسلامی نیست، بلکه اختراع حکومتها و گروههاست. حکومتها همه چیز را از منظر سیاسی می بینند و کاری به نفاق درون آدمیان ندارند.

·      طالبان و سایر گروهها میگویند که کسی که از اسلام برگردد، به نوعی نسبت به اسلام اعلام جنگ کرده است! واقعا استدلال عجیبی است! اگر فردی مرتد شود، باید با استدلال جواب او را داد. ثانیا اسلام، فرد که نیست به او اعلام جنگ شود. بهتر است بگوییم که حکومتها و گروهها اسلام را بازیچه سیاسی خود و اهداف خود کرده اند و به همین خاطر کسی که مرتد شود، در مقابل آن حکومت ایستاده است و در نتیجه محکوم به اعدام است.

·      آیا دین اسلام که دین تمام پیامبران بوده است ، برای حفظ خودش دستور به کشتن مردم میدهد ، در حالیکه دین برای هدایت آنان آمده است و نه کشتن آنان. جنگهای زمان پیامبر برای دفاع از خود بوده است و نه اجبار در دین.

·      در قرآن حکم کشتن مرتد نیامده است و ملاها و مفتی هایی که حکم ارتداد نویسنده ها را صادر میکنند، از دین دیگری بجز اسلام صحبت میکنند.

·      کسانی که ادعا میکنند با کشتن مرتد میخواهند از دین اسلام محافظت کنند؛ یا نمی دانند دین چیست و یا اینکه دینی غیر از اسلام دارند و یا اینکه نمیدانند محافظت چیست.

·      داعش و القاعده و ... هم به خاطر همین قوانین من درآوردی ، جنایت میکنند و مردم را میکشند. زمانی گالیله خلاف کلیسا گفت که زمین گرد است و کلیسا او را مرتد اعلام کرد و نزدیک بود اعدام شود. در حالیکه کتاب مقدس چنین حرفی نزده است و این کلیسا بود که به نام دین حکومت میکرد.

·      گرفتن جان یک انسان ضعیف برای خدا کاری ندارد و اصلا اوست که به ما جان بخشیده است. او برای اینکه ما را هدایت کند، برای ما پیام میفرستد. خدا هیچوقت قصد گرفتن جان انسان را در قالب پیام ندارد. اگر دستور به مقاتله در قرآن صادر شده است بخاطر دفاع از خود بوده است و لاغیر.

·      باندهای مافیا و شرور که کارشان خرید و فروش مواد مخدر است، اعضاءشان را که از گروه خارج شوند، مجازات مرگ برایش در نظر میگیرند. اسلام به عنوان تنها دین بشریت که دین تمام پیامبران بوده است، آیا مثل باندهای مافیا عمل میکند؟ در مورد خدا چطوری فکر میکنید؟

·      حکومت شوروی که یک حکومت کمونیستی بود، برگشت از کمونیست را جرم بزرگی بحساب می آورد و چنان ترسی بر پیروانش چیره گشته بود که قابل وصف نیست. آیا اسلام نباید با کمونیست منکر خدا فرقی داشته باشد؟

·      کسانی که خود را ملا و مفتی میدانند، به دشمن تراشی رو آورده اند. با این روش شیطانی میخواهند خود را مطرح کنند و خود را به اسلام بچپسبانند.

·      خدا می فرماید که کسانى که ایمان آوردند سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند سپس کافر شدند آنگاه به کفر خود افزودند قطعا خدا آنان را نخواهد بخشید و راهى به ایشان نخواهد نمود.

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْرًا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلًا ﴿۱۳۷﴾

کسانى که ایمان آوردند سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند سپس کافر شدند آنگاه به کفر خود افزودند قطعا خدا آنان را نخواهد بخشید و راهى به ایشان نخواهد نمود (۱۳۷)

 

این آیه نشان میدهد که اعدام مرتد در قرآن نیست و نهایتش خدا آنان را نمیبخشد و آنان را هدایت نمی کند. یعنی آنان با ارتدادشان باز هم زنده اند وسالها بعد هم زندگی میکنند.

·      اگر به تاریخ پیامبران نگاه کنیم، خود پیامبران و پیروان اولیه همیشه جزو مرتدین جامعه بوده اند. مسیح به صلیب کشیده شد، ابراهیم به آتش افکنده شد. موسی تحت تعقیب بود و ... 

 

40.    اجبار در دین بیفایده است. در این قسمت به طرز کاملا علمی به این موضوع پرداخته میشود که اجبار در اعمال دینی به هر روشی، بیفایده و حتی مضر است.

وقتی ما انسانها یک واقعه را مشاهده میکنیم، ضمیر خودآگاه ما قسمتهایی از آن را میبیند ولی قسمتهایی دیگر از آن را ضمیر ناخودآگاه ما می بیند. ضمیر ناخودآگاه بطرز عجیبی هر چیزی را بطور کامل ضبط میکند. گاهی شما یک آهنگ گوش میدهید، ولی آنچیزی که ضمیر خودآگاه می شنود با آن چیزی که ضمیر ناخودآگاه درک میکند، کاملا فرق دارد.

در بحث مربوط به بینایی؛ هر انسانی دو نوع بینایی دارد یکی بینایی کانونی و دیگری بینایی پیرامونی که بعضی از دانشمندان ( ملوین ای گودیل) این دو نوع بینایی را با نامهای بینایی شکمی و بینایی پشتی نام گذاری کرده اند که دو بینایی متمایز می باشند و مسیرهای عصبی جداگانه ای دارند. و هم چنین شواهدی نیز برای مسیرهای مجزا در شنوایی نیز یافت شده است. دو مسیر مجزای بینایی دو مسیر اصلی در مغز را دنبال می کنند. بینایی شکمی یا ventral  که مسیری است برای شناسایی اجسام به کار برده می شود  و مسیر پشتی یا dorsal  که مسیری است که مریوط به پردازش فضایی و مکان یابی است که این بخش اطلاعات دریافتی را به قشر گیجگاهی تحتانی در مغز می فرستد.

به همین دلیل، زمانی که ما در یک مکان هستیم با توجه به دید کانونی خود، فقط قادر به دیدن اشیایی هستیم که در مرکز توجه ما قرار دارد و اگر به عنوان مثال از ما بپرسند که تعداد پله های خانه تان چند تا می باشد یا بپرسند که شماره پلاک ماشینی که در خیابان دیدید چی است؛ ما قادر به پاسخ دادن این قبیل سوالات نیستیم زیرا دید کانونی یا شکمی مربوط به ضمیر خود آگاه ماست و اشیایی که در مرکز توجه ما است را فقط میتوانیم به خاطر بیاریم ولی از طرف دیگر بینایی پیرامونی یا خلفی مربوط به ضمیر ناخودآگاه ماست و اگر ما فرد را از طریق هیپنوتیزم به خواب عمیق فرو ببریم، می توانیم شماره پلاک یا تعداد پله های خانه را از فرد هیپنوتیزم شده بپرسیم و به سادگی جواب می دهد البته به شرطی که اشیاء مذکور در دید پیرامونی او قرار گرفته باشند.

جهت درک موضوع با یک مثال دیگر، توضیح داده میشود. در یک آزمایش، فیلمی را به افراد نمایش دادند. بعضی تصاویر خاص را در آن فیلم به مدت بسیار کمی ، در پشت زمینه یکی از صحنه های فیلم نمایش دادند؛ بطوریکه بینندگان در حالت عادی متوجه آن تصویر نشدند. اما بعداز اتمام فیلم، افراد را هیپنوتیزم کردند، و از آنها درباره مشاهده فیلم پرسیدند؛ با کمال تعجب، بینندگان فیلم، تصاویر خاص را در فیلم تعریف کردند و آنها بدون اینکه خود بدانند، تصاویر را دیده بودند. زیرا آنها در ضمیر ناخودآگاه خود آن را درک کرده بودند و آن را دیده بودند. این نشان میدهد که ضمیر ناخودآگاه ما چیزهایی میبیند و نگه میدارد که در حالت عادی، ما به آن توجه نمی کنیم.

 بعضی از آهنگها زمانی که دور آن را تندتر یا کندتر کردند و یا زمانی که آهنگ را برگردان کردند، چیزهای دیگری شنیده میشود. بعضی مواقع کلمات کفرآمیز در برگردان آهنگ شنیده میشود. میتوانید برگردان آهنگ را در اینترنت جستجو کنید تا نمونه هایی را مشاهده کنید.  این نکته فقط راجع به برگردان یک آهنگ نیست. بلکه واقعیت این است که آنچه ما میبینیم و یا میشنویم، در ضمیر ناخودآگاه ما، تماما و مخصوصا ماهیت اصلی آن ضبط میشود.

ضمیر ناخود آگاه مثل یک کودک می ماند و هر آنچه به او داده شود دریافت کرده و در خود ثبت می نماید و تا زمان مرگ در حافظه خود نگه می دارد و لی ضمیر خود آگاه دارای منطق می باشد. برای همین تمام اطلاعاتی که وارد ضمیر ناخود آگاه ما می شود در آینده و در موارد و موقعیت های خاصی بر روی ضمیر خود آگاه تاثیر می گذارد . یکی از راههایی که ما می توانیم به وسیله آن بین ضمیر خود آگاه(conscious  ) و ناخود آگاه (unconscious)  ارتباط برقرار کنیم از طریق نماد و زبان بدن است زیرا ناخودآگاه توانایی درک مسایلی از قبیل زبان گفتگو را ندارد و این یکی از تفاوت های بسیار بزرگ این دو ضمیر می باشد. ضمیر ناخود آگاه در ابتدای تولد مانند لوح سفیدی می ماند که در گذر زمان اطلاعات به آن وارد می شود. شاید هم نماز خواندن و انجام کارهای نیک به این دلیل که به صورت نمادی میباشند برروی ضمیر ناخود آگاه تاثیر می گذارند. به عنوان مثال اگر ما بخواهیم که اعتماد بنفس خود را افزایش بدهیم برای ایراد یک سخنرانی تنها با گفتن اینکه من اعتماد بنفس دارم و می توانم ؛ سخنرانی را نمی توان انجام بدهیم. ولی اگر ما مثلا سر خود را بلند کرده و تنفس عمیقی کشیده و حرکت مقتدرانه ای انجام بدهیم تاثیر بهتری دارد و این نشان می دهد که ضمیر ناخود اگاه ما عمل ما را درک می کند.

انجام کار نیک و اعمال صالح نیز چون بطور عملی هستند برای ضمیر ناخود آگاه قابل در ک بوده و انگار این اعمال نیک، یک زبان جهانی هستند که تمام ضمیرهای ناحودآگاه دنیا توانایی درک آن را دارند. درست مثل اینکه در شبکه های اجتماعی وقتی ما عمل درستی می بینم خوشحال می شویم و آن عمل را تایید می کنیم بدون آنکه زبان آن فرد را بفهمیم .

برای اینکه انسان بتواند به فردی درست و مومن تبدیل شود باید دو مورد حتما رعایت شود.

 مورد اول اینکه ضمیر ناخود آگاه و خود آگاه باید همسو باشند

دوم اینکه هر دو به سمت و مسیری درست و خیر حر کت کنند .

برای همین خدای متعال فرموده که ایمان و عمل صالح شرط ورود به بهشت و رستگاری نوع انسان می باشد. ایمان یعنی اینکه هم ضمیر خود آگاه و هم ناخود آگاه به یک مورد مشترک امر می کنند و عمل صالح یعنی اینکه این مورد مشترک باید مسئله ی خیر و درستی باشد. برای همین ایمان تنها کافی نیست زیرا شاید هر دوی ضمیر ناخود آگاه و خود آگاه بر کار شر و شیطانی  اشتراک داشته باشند. در این حالت فرد  به کار خود ایمان دارد ولی چون صالح نیست مورد قبول پروردگار قرار نمی گیرد.

بحث اصلی ما اجبار بود. در اجبار این دو ضمیر همسو نیستند و برای همین ایمانی شکل نمی گیرد و حتی اگر عمل هم انجام شود چون همسویی و ایمان وجود ندارد هیچ فایده ای ندارد بلکه ضرر نیز دارد و باعث واپس گرایی و نفرت بیشتر فرد شده زیرا با روح و روان انسان هیچ سنخیتی ندارد. خدای بزرگ موهبت بسیار بزرگی به نام اختیار به انسان داده که تفاوت او با دیگر موجودات است . و با اجبار، ما علنا این نعمت خدا را حرام کرده و با او دشمنی میکنیم.

دانشمند ژاپنی ثابت کرده است که ملکولهای آب در مقابل نیات خوب و اعمال خوب، نظم و شکل زیباتری دارند ولی در مقابل نیتهای بد و اعمال بد، ملکول آب نظم و زیبایی خود را از دست میدهد. ضمیر ناخودآگاه ما هر چیزی را ضبط میکند. وقتی ما یک آهنگ با مضمون شیطانی گوش میدهیم یا چشمان خود را در مقابل ناپاکی حفظ نمی کنیم، در ناخودآگاه ما، آن صحنه ها وارد حافظه ما شده و ثبت شده اند. در دفعات بعدی، ضمیر ناخودآگاه، آن را مورد استفاده قرار میدهد. حال میگویم چطوری.

کسانی که مشروب الکلی مینوشند، در حین مستی، ضمیر ناخودآگاه آنان بکار خواهد افتاد و بیشتر ضمیر ناخودآگاه آنان فعال است. به همین خاطر حرفهایی میزنند و یا اعمالی انجام میدهند که با عرف و شرع سازگار نیست. زیرا آنها گفتار و اعمالشان را در حالت مستی از ضمیر ناخودآگاه انتخاب میکنند. ضمیر ناخودآگاه آنان، در طول زندگی صحنه های زیادی دیده است و به اندازه کافی برای روزهای مستی، روزهای عصبانیت، روزهای خشم و روزهای فراموشی خدا ؛ اعمال و گفتار ناشایست ذخیره کرده است. به همین خاطر خماری و مستی و عصبانیت و خشم مشکلات زیادی برای این افراد ایجاد خواهد کرد.

زمانی که یک بچه یا یک فرد بالغ، بطور غیر منطقی با او برخورد شود و امری به او اجبار شود و شخصیت او در نظر گرفته نشود؛ آن بچه و یا فرد بالغ در نهان یک کار بد انجام میدهد تا که آن جبر و زور را جبران کرده باشد! او این کار بد را از حافظه ناخودآگاه خود انتخاب میکند. کسانی که سیگار مصرف میکنند، میدانند که مضر است ولی وقتی در جامعه در مقابل زور و جبر قرار گیرند و شخصیت آنان خرد شود، در نهان سیگار مصرف میکنند تا که جبران کرده باشند! زیرا آنها برای جبران شخصیت خویش و استقلال خویش، به ضمیرناخودآگاه خویش مراجعه میکنند. ضمیر ناخودآگاه در این مواقع با همکاری اجنه و شیاطین به آنها پیشنهاد جایگزین میدهد. این دقیقا همان نفس اماره است.

 

وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۵۳﴾

و من نفس خود را تبرئه نمى ‏کنم چرا که نفس قطعا به بدى امر مى ‏کند مگر کسى را که خدا رحم کند زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است (۵۳)

 

اعمال صالح تاثیر بسیار خوبی در ضمیر ناخودآگاه ما دارند. اعمال صالح قسمتهایی از ضمیر ناخودآگاه و نفس اماره را که آلوده شده است را بطرز عجیبی پاک میکند و یا می پوشاند و آن را تصحیح می نماید. به همین خاطر خدا میفرماید که إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ براستی خوبیها، بدیها را از میان میبرد.

 

 

وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ذَلِکَ ذِکْرَى لِلذَّاکِرِینَ ﴿۱۱۴﴾

و در دو طرف روز [=اول و آخر آن] و نخستین ساعات شب نماز را برپا دار زیرا خوبیها بدیها را از میان مى ‏برد این براى پندگیرندگان پندى است (۱۱۴)

 

انسان برای حفظ تعادل بین این دو ضمیردر تلاش است تا از فرآیندهای روانی استفاده نماید مثلا کسی که نیازهای طبیعی و خدادادی اش را نمیتواند برآورده نماید، به سمت انجام گناهان میرود تا بین آن دو ضمیر تعادل ایجاد کند. افرادی که ریا و نفاق در وجود آنان نفوذ کرده است، بعد از مدتی احساس نیاز میکنند که بین این دو ضمیر تعادل ایجاد کنند و به این طریق مطابق ضمیر ناخودآگاه خویش، گناهان را انتخاب میکنند. به همین خاطر ریا، نفاق، عبادات اجباری، دین اجباری و ... عملا باعث دو سویه گی ضمایر انسان شده و او را وارد جهنم میکند. کسی که به زور و یا بخاطر ریا و نفاق نماز بجا آورد، ممکن است که دیگران را فریب دهد، ولی تاثیر خوبی در ضمیر ناخودآگاه خود ندارد و نماز او بیفایده است. دو سویه گی در ضمایر او، باعث خدشه دار شدن شخصیت او شده و این فرد جهت جبران، به سمت گناهانی سوق داده میشود که در ضمیر ناخودآگاه او ثبت شده است و به این طریق به خیال خود جبران میکند.

همین ضمیر ناخودآگاه ما ، میتواند نامه اعمال انسان باشد. بنابراین هر فردی باید آنچنان ایمان و اعمال صالح خویش را زیاد کند تا که ضمیر ناخودآگاه خویش را پاکیزه کند و خودش از اعمالش رضایت داشته باشد.

 

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾

اى نفس مطمئنه (۲۷)

 

ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸﴾

خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

 

فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹﴾

و در میان بندگان من درآى (۲۹)

 

وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰﴾

و در بهشت من داخل شو (۳۰)

 

إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ؛ براستی کردار نیک، کردار زشت را از بین میبرد. کردارنیک و توبه نصوح بطرز عجیبی ضمیر ناخودآگاه ما را تمیز و پاکیزه می گرداند. ایمانی که باعث ایجاد اعمال صالح در انسان نشود، بیفایده ست و هیچ تاثیر خوبی در ضمیرناخودآگاه ندارد.  بنابراین خدا در آیه زیر میفرماید که : کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده باشد، ایمان آوردنش سود نمى ‏بخشد.

 

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلَائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ ﴿۱۵۸﴾

آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند یا پروردگارت بیاید یا پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت بیاید [اما] روزى که پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت [پدید] آید کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده ایمان آوردنش سود نمى ‏بخشد بگو منتظر باشید که ما [هم] منتظریم (۱۵۸)

 

41.    هدف دین سیطره بر خویشتن است و نه سیطره بر دیگران. هدف از دین این است که محدوده خود را به پاکیزگی نگهداری و نفس خویش را پاک کنید و خدا را به تنهایی عبادت کنید. اما وقتی حدیث و سنت برای مجازات دیگران پاداش قرار میدهد!، دیگر چه میتوان گفت؟

دین برای این است که مثل یک انسان صلح جو و مسالمت آمیز زندگی کنید،  نه اینکه به حقوق دیگران تعرض کنید به اسم دین. خود اسلام معنایش صلح و آشتی است.

 

42.    کسانی که فکر میکنند، جنگهای زمان پیامبر محمد، بخاطر وادار کردن مردم به اسلام بوده است، بسیار اشتباه میکنند. آیا اسلام برای آزادی و نجات انسان آمده است، یا انسان برای نجات اسلام؟ قطعا اسلام برای نجات انسان آمده است. خدا بوسیله شمشیر دینش را گسترش نمیدهد و تمام جنگهای زمان پیامبر بخاطر دفاع از خویش بوده است. اما جنگهایی که بعد از فوت پیامبر رخ داد، جریانات دیگری دارند که ربطی به پیامبر محمد ندارند. غیر ممکن است که خالق انسان، کتابی برای هدایت مخلوق خویش بفرستد ولی در آن کتاب ، مخلوقینش را به کشتار دیگران ترغیب کند!  در مورد خدا چی فکر میکنید؟ خدا ارحم الراحمین است. کارهایی که طالبان و داعش و سایر گروهها انجام میدهند، حتی با رویه سلف بعد از پیامبر و قرن اول هجری هم نمیخواند. زمانی که در قرون گذشته، مصر و افغانستان و ایران بوسیله مسلمانان فتح شدند ولی آیا آنها اهرام ثلاثه و یا مجسمه بودا در افغانستان را خراب کردند؟! خیر. خدا به مردم توصیه میکند که وقتی به مسجد میروید، بهترین و زیباترین لباسها را استفاده کنید و این مخصوص زن و مرد است و فرقی ندارد. اما احادیث میگویند که در عبادت، زن نباید هیچ جایش مشخص باشد. این احکام را از کجا می آورند؟ آیا آنها کتاب دیگری غیر از قرآن دارند؟

 

 

أَمْ لَهُمْ شُرَکَاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ مَا لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَلَوْلَا کَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۲۱

آیا براى آنان شریکانى است که در آنچه خدا بدان اجازه نداده برایشان بنیاد آیینى نهاده‏ اند و اگر فرمان قاطع [در باره تاخیر عذاب در کار] نبود مسلما میانشان داورى مى ‏شد و براى ستمکاران شکنجه‏ اى پر درد است (۲۱)

 

 

43.    خدا در قرآن بر این مورد تاکید می نماید که در موارد جنگ و مجادله کنار بکشند و کوتاه بیایند.

 

اذا خاطبهم الجهلون، قالوا سلاما  (وقتی نادانان شما را مخاطب قرار دادند، شما صلح کنید و دنبال صلح باشید )

لا تسبوا الذین یدعون من دون الله (به کسانی که مشرکین میخوانند دشنام ندهید)

و لا تمش فی الارض مرحا (و مغرورانه راه نرو)

واغضض من صوتک (تن صدا و نوشتارت را پایین آور)

و لا تمدن عینیک (چشم چران نباش)

و لا تجسسوا (جاسوسی نکنید)

و لا تسرفوا (اسراف و زیاده روی نکنید)

و قولوا للناس حسنا (با نیکی سخن گویید)

ان انکر الاصوات لصوت الحمیر (صداهای بلند و نوشته های بی موقع ناپسند است)

و لا یغتب  (غیبت نکنید) و ...

 

این اخلاقیات قرآنی، به هیچ وجه با رویه سنت گرایان نمی خواند. آنان به زور دیگران را به روش خویش اجبار میکنند، به زور انگهای مختلف به طرف مقابل می چسبانند. انواع توهینها را به طرف مقابل انجام میدهند و آن را به دین نسبت میدهند! آیا دانستن چند کتاب حدیث فرقه ای و چند جمله در باب طهارت میتواند مجوز توهین و دشنام گویی به طرف مقابل باشد؟ کسانی که اخلاقیاتشان براساس قرآن شکل میگیرد، چنین نیستند و این نکته جالبی است که فرق بین سنت گرایان و یک مسلمان واقعی را نشان میدهد. به همین خاطر خدا به پیامبر محمد میگوید که "وانک لعلی خلق عظیم"

 

وَإِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ ﴿۴﴾

و براستى که تو بر خلق و خویی والایی قرار گرفته ای (۴)

 

کسانی که در امور دینی به دیگران زور می گویند، به هیچ عنوان بر خلق و خوی والایی قرار نگرفته اند و دقیقا مخالف آیات قرآنی عمل میکنند. این مورد عملا میتواند متمایز کننده یک مسلمان واقعی از یک مسلمان فیک باشد. این آیه در مورد شاکله صحبت میکند. شاکله ای که شخصیت یک مسلمان براساس آن شکل میگیرد.

این آیه در سوره قلم است و سوره قلم مربوط به نوشتار قرآن است. یعنی آنچه که در قرآن آمده است و نوشته شده است، به آن عمل شود، شاکله اخلاقی فرد را تشکیل میدهد. اینکه می بینید مسلمانان به دیگران زور میگویند و به دیگر گروهها توهین میکنند؛ این طرز شاکله از قرآن نیست و مربوط به نوشته های دیگری است.

 

44.    مسلمانان، وزارت یا سازمان امر به معروف و نهی از منکر دارند و  احتمالا بزودی رشته دانشگاهی امر به معروف  و نهی از منکر هم خواهند داشت. امر به معروف و نهی از منکر به معنای دستور دادن به دیگران نیست. همانطور که در مطالب قبلی عرض شد. اما حتی اگر به معنای دستور هم باشد؛ باید افراد امر کننده و امر شونده در یک سطح باشند. یعنی نمیشود امر کننده اسلحه دستش باشد و دیگری نباشد. نمیشود امر کننده، جزو مقامات حکومتی باشد و دیگری یک فرد ساده! نمیشود امر کننده وابسته به حزب و گروه خاصی باشد و دیگری مردم عادی باشد. قطعا مسلمانان بخاطر زیاده رویها و کج فهمیهای خویش در امور دین؛ دچار عذاب دردناکی خواهند شد.

 

جادوی شیاطین (قسمت سی و سوم) جزئیات احکام

pdf 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت سی و سوم)

جزئیات احکام

 

وقتی از کتاب خدا ، قرآن حرف زده میشود، بیشتر مردم از خود می پرسند که قرآن حرفهای کلی زده است و در نهایت می پرسند که پس جزئیات احکام در کجا آمده است؟ متاسفانه انسان به حرف خدا اعتماد ندارد و بیشتر دنبال آن چیزی است که خودش انتظار دارد در کتاب خدا آمده باشد. واقعا انسان دنبال چیست؟ کتابها و رساله های زیادی در مورد جزئیات احکام و آداب طهارت نوشته شده است و مردم بر طبق آن عمل میکنند و این در حالی است که خدا کتاب قرآن را نازل فرموده است و بیشتر نوشته های این کتابها در قرآن نیامده است و در زندگی معمولی انسان، هیچگونه کاربردی ندارد و حتی آدمی بعضی مواقع از ذکر کردن بعضی موارد آن شرم دارد. خدای مهربان دستوراتی نازل فرموده است و از ما میخواهد که همانها و به همان شکل که فرموده است اجرا شوند ولی انسان همان دستورات را به نحوی که خدا فرموده است اجرا نمی کند و میخواهد به سبک خودش اجرا کند. در قرآن یک مثال زنده در مورد جزئیات دستورات زده شده است. در این مورد که در تاریخ به وقوع پیوسته است، خدا به بنی اسرائیل دستور میدهد که گاوی را ذبح کنید و گوشت آن را برمقتول بزنید تا قاتل شناسایی شود. اما بنی اسرائیل با سوالات بیمورد در مورد رنگ و سن و ... گاو، کار را برخود مشکل کردند. در زمانی که مسئله دین به میان بیاید همه چیز مشکل میشود.همه چیز سوال میشود! آبی که شبانه روز از آن مینوشند در موقع وضو گرفتن باید از مراجع مذهبی خود اجازه بگیرند. هر انسانی میداند که چطوری حمام کند، اما وقتی مساله غسل مطرح میشود، باید از مجتهدین و مراجع مذهبی سوال شود!

 

قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِیَةَ فِیهَا قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُوا یَفْعَلُونَ ﴿۷۱﴾

گفت وى مى‏ فرماید در حقیقت آن ماده گاوى است که نه رام است تا زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیارى کند بى ‏نقص است و هیچ لکه‏ اى در آن نیست گفتند اینک سخن درست آوردى پس آن را سر بریدند و چیزى نمانده بود که نکنند (۷۱)

 

خدای مهربان در آخر این آیه نکته جالبی میفرماید : چیزی نمانده بود که انجامش ندهند. یعنی اینکه بنی اسرائیل آنقدر در جزئیات بی فایده فرورفتند و آنقدر برای خود سوال مطرح کردند که در نهایت نزدیک بود که اصل دستور را انجام ندهند. حدیث و سنت هم با مطرح کردن مسائل حاشیه ای و جزئی؛ اصل ماجرا را گم میکند و البته هدف شیطان از اختراع این کتابها هم همین بوده است.

ضمیر خودآگاه انسان دنبال منطق است ولی ضمیر ناخودآگاه دنبال منطق نیست. در مواقعی که خدا یک دستور در قرآن صادر میکند ، ضمیر خودآگاه ما آن را بررسی میکند. اما ضمیر ناخودآگاه انسان اگر درست پرورش نیافته باشد، دنبال بهانه ای میگردد که اجرا نشود. بهتر است عمیقتر به این مساله نگاه کنیم که چرا خیلی از مردم ، قرآن را کافی نمی دانند و دنبال سنت و سایر رساله ها میروند؟ وسواس فکری، اینکه به ظاهر باید همه چیز کامل باشه، یک نوع مریضی است که پیروان حدیث به آن مبتلا می باشند آنان به خیال خود می گویند باید همه چیز کامل باشد، در حالیکه خود احادیث هم بسیاری از مسائل را ندارند. داستان گاو بنی اسرائیل در سوره بقره بسیار زیبا و فوق العاده مشکل تمام مسلمانان فعلی را ذکر کرده است. این که اولین داستان زمینی قرآن است و بزرگترین سوره قرآن به این اسم است، اتفاقی نیست. پیروان حدیث و سنت مانند قوم موسی به وسواس فکری مبتلا شده اند و به ظاهر می خواهند که کار را بدون نقص انجام بدهند در حالیکه همین مسئله باعث دور شدن از نکته اصلی می شود و در نهایت اصل کاری را انجام نمیدهند. جهت فهم بیشتر به یک مثال توجه کنید ؛ یک کارخانه دارای مشکل بزرگی بود و آنهم این بود که بعضی از بسته بندی ها تو خالی بود و به دنبال راه حلی برای جدا سازی این بسته های توخالی از بسته های پر بودند.  برای رفع این مشکل در نهایت به این نتیجه رسیدند که هزینه چند هزار دلاری  برای ساخت یک دستگاه بپردازند و این دستگاه به نحو پیچیده ای جعبه های تو خالی را از جعبه های تو پر جدا می ساخت. اما یکی از روزها، یکی پیدا شد و با استفاده از پنکه  و وزاندن باد پنکه توانست، بدون اشتباه و صد در صد تمام جعبه ها را جدا سازی کند. این داستان بصورت تمثیلی نشان می دهد که وسواس فکری و راه حل های پیچیده روشی برای فریب ذهن می باشند.  خیلی اوقات ساده ترین راه بهترین راه است؛ ولی ناخودآگاه ما مانند لوح سفیدی است که در ابتدای کودکی تا دوران پیری تمام تجربیات را در خود می اندوزد. وقتی ناخودآگاه با خرافات و افکار بیهوده پر است؛  زمانیکه خودآگاه بخواهد مشکل جدیدی حل کند با ارتباط دقیقی که این دو ضمیر با هم دارند به دنبال انبار ناخودآگاه می رود؛  در وهله اول خودآگاه سعی در حل مسئله می نماید. اگر نتواند، به ناخودآگاه مراجعه کرده  و براساس دستورات و تجربیات آنجا مسیر حل مسئله را میرود؛ وقتی  ناخودآگاه پر از احادیث باشد فرد نمی تواند از آنها استفاده نکند؛ مجبور است از سخنان نادرست به نتیجه نادرست برسد. مگر کسی ضمیر خودآگاه را هدایت نماید و با منطق درست مسیر هدایت را نشان دهد. برای همین در قرآن داستان و تمثیل و اثبات زیاد آمده است.  تنها راه هدایت ضمیر ناخودآگاه، استفاده زیاد از خودآگاه در مسیر درست است؛  زیرا ناخودآگاه منطق نمی داند و هرآنچه در خود دارد منبع به حساب می آورد و هیچ شکی در آن نیست ولی در خودآگاه شک هست. برای همین راه هدایت انسان پاکسازی ناخودآگاه است. خودآگاه که عقل است نعمت خدا است و تفاوت انسان با حیوانات در تفکر میباشد؛ ولی شیطان با در آمیختن دیتا های ناخودآگاه با خودآگاه مانع درک درست می شود؛ یعنی اشتباهاتی که در ناخودآگاه انسان است را منبع قرار می دهد و نمی گذارد که خودآگاه به منبع درستی متصل شود؛ برای همین ایمان به کتاب آسمانی قرآن ( و نه حدیث و سنت) با منطق و عقل باعث به وجود آمدن منبع هدایت درست و صحیح می شود.

مثلا خدا در آیه قرآن خیلی واضح دستور به انجام وضو داده است و آن را توضیح داده است؛ جالب است که اکنون هیچ مسلمانی وضو را مثل آن دستور انجام نمیدهد و حتی بعضی ها مراحلی دیگر به آن اضافه کرده اند. آبی که در آن شنا میکند؛ در حین وضو به این فکر میکند که آیا این آب برای وضو و یا غسل مناسب است؟ و قضیه آب کر و ... اختراع شد. وارد شدن به جزئیات بی فایده احکام، کار را به جایی رسانده است که ذکر شمار و رکعت شمار و سجده شمار اختراع شده است! و به این طریق میتوان بوسیله یک ربات، عبادات را انجام داد و خود را از بندگی خدا رهانید. جزئی سازی و مشکل سازی مسائل، کار را به این جا کشانده است که عبادات خدا بوسیله یک ربات انجام شود. با مشکل سازی و جزئی سازی بی فایده احکام، افراد دیگری به عنوان متولیان مذهبی ایجاد میشوند که خدا به آن دستور نداده است.

 ایمان به اینکه کلمات خدا در قرآن دقیق است و روی حرف به حرف آن میتوان حساب کرد؛ اینطوری میتوان ضمیر ناخودآگاه را تربیت کرد و از جزئی سازی و مشکل سازی مسائل جلوگیری کرد.

در اصل منظور این است که شیطان می خواهد که خودآگاهی و  عقل که نعمت خدا می باشد را در مسیر نادرست به کنکاش وادار کند. مثلا وقتی موسی به قوم خود گفت که گاوی را قربانی کنید تا قاتل شناسایی شود، شیطان از فرصت استفاده کرده و عمدا به فرد می گوید منطقی و درست باید پیش بروی؛ اول چه رنگی باشد، بعد جوان یا پیر باشد! خوب تمام اینها از یک نگاه به ظاهر درست هستند ولی نکته ای که اینجا هست اینه که شیطان منطق پیام خدا را از یادشان می برد و سعی می کند چیزی را برای آنها پر رنگ کند و چیزی را کم رنگ، در حالیکه دستورات خدا هیچ شکی در آنها نیست ولی شیطان برای منصرف کردن و خسته کردن انسان سعی می کند با منطق به ظاهر درست، فرد را انسانی دقیق جلوه بدهد در حالیکه اگر منطق واقعی تمام جنبه های کار را در نظر بگیرد و منطق کاملی باشد می تواند به سادگی مسیر درست را پیدا کند. مثلا عقل در بیابان سرابی را آب می بیند اگر عقل دارای علم درست و سالم و آگاهی مناسبی باشد می داند که سراب است نه آب؛ ولی شیطان از نا آگاهی و جهل استفاده درست می برد.

مثلا یک مربی به شاگرد خود می گوید برای کاهش وزن سعی کن که در روز نیم ساعت پیاده روی داشته باشی، خوب شاگرد می تواند بپرسد که از چه مسیری برود آیا کفش سبک بپوشد یا سنگین و یا اینکه به صورت گروهی پیاده روی کند یا انفرادی و یا اینکه اگر روزی مریض شد چه کار کند اصلا با چه سرعتی پیاده روی کنم. آیا در پارک پیاده روی کنم یا در پیاده رو! خیابان یا در بیرون شهرو... به نظر شما این سوالات واقعا ضروری است؟ در حالیکه منظور مربی فعالیت بدنی ساده ای برای کاهش وزن و بدست آوردن سلامتی است. شاگرد میتواند ورزش را انجام ندهد فقط بخاطر مشخص نبودن این گونه جزئیات! دقیقا شیطان هم می خواهد با وارد کردن جزییات پایان ناپذیر، فرد را از منظور و هدف غایی دور سازد و مفتیان مذهبی برای شناخت احکام ایجاد کند. مثلا در ماجرای گاو در سوره بقره، اگر ملت بنی اسراییل هر گاوی را قربانی می کردند خدا ازشان قبول می کرد ولی با وسواس فکری و جزئی نگری بی فایده از مسیر اصلی دور شدند.

هدف شیطان هم این است که فرد کار اصلی را رها سازد و با بهانه سازی عمل صالح را انجام ندهد، برای همین از منطق  و خودآگاه در مسیر نادرست استفاده میکند و اتفاقا ضمیر ناخودآگاه اگر قبلا با مزخرفات و خرافات پر نشده باشد خیلی راحت تر اینکار را انجام می دهد.

یک کودک معمولی هیچ وقت در مورد جزئیات سوال زیاد نمی پرسد و سعی می کند آنچه می گویند انجام بدهد . در یک مهمانی اگر به کودک خود بگویید بنشین و بازی نکن؛ به سادگی می نشیند و هیچ جزئیاتی مثلا کجا بنشینم چگونه بنشینم و چند ثانیه بنشینم با همین لباس بنشینم و ... را نمی پرسد. چون ناخودآگاه کودک از مسائل و خرافات زیاد تهی است. یکی از مسائل دیگر این است که انسان فکر می کند که تمام مسائلی که قبلا یاد گرفته، درست می باشد و هیچ شکی در خود راه نمی دهد و این غروری است که اکثرا انسان ها را از راه به در می سازد. در جامعه افراد زیادی را مشاهده می کنید که وقتی در جمعی حضور دارند سخنان بسیار عجیب و روشنفکرانه ای می گویند ولی وقتی نوبت به خودشان می رسد در خیابان و در حین رانندگی به حق دیگران هیچ احترامی نمی گذارند یا وقتی در بحث اداری قرار می گیرند به دنبال راه در رو و میانبر می باشند. چرا اینگونه است؟چون فرد از منطق در مسیر نادرست استفاده می کند مثلا می گوید من واقعا الان در عجله هستم و کار ضروری دارم باید در خیابان زود به مقصد برسم؛ خوب این فرد فریب خورده است زیرا منطق نادرستی دارد چون حق همه انسان ها قابل احترام است. شیطان برای فریب انسان منطق را از مسیر خود به در میکند و گزینشی از ضمیر ناخودآگاه برای فرد انتخاب میکند. کسی که ناخودآگاه خود را پرورش نداده باشد نمی تواند خودآگاه خود را در مسیر درست قرار بدهد.

برای همین یونس پیامبر وقتی اشتباه کرد گفت انی کنت من الظالمین یعنی من به نفس خود ظلم کردم و آن را در این موضوع درست پرورش ندادم. عقل و خودآگاه نعمت خدا ست باید از این نعمت در مسیر درست استفاده کنیم و برای همین باید منابع درستی را پیروی کنیم و سعی کنیم با عقل و خودآگاه به ناخودآگاه کمک کرده و آن را به درستی پرورش بدهیم ؛ چیزی که شیطان نمی خواهد. چون کافی است ناخودآگاه در مسیر اشتباه باشد، دیگر کار شیطان راحت است زیرا آن فرد به چیزی مبدل می شود که خدا در قرآن می فرماید : و من شر الجنه و الناس ؛ یعنی از شر جن و انس( همین کسی که نادرست پرورش یافته) مرا حفظ کن. وقتی انسان پرورش نیابد اجنه نیز می توانند از طریق ناخودآگاه بر فرد تاثیر بگذارند مثلا با پر رنگ سازی یک قسمت و کم اهمیت جلوه دادن قسمتی دیگر و منطق نادرست. مثلا اگر کسی به فرد دیگری دشنام بدهد، فرد اگر درست ناخودآگاهش پرورش یافته باشد می داند که: اذا خاطبهم الجاهلون قالو سلاما؛ ولی اگر پرورش نیافته باشد، اجنه با استنباطهای نادرست ؛ مثلا در فیلمی فرد مشاهده کرده طرف بعد از یک ناسزا به طرف مقابل هجوم برده و او را کتک میزند؛ اجنه این قسمت را پر رنگ کرده و و به عنوان تنها راه حل ممکن نشان میدهند. اینگونه از طریق ناخودآگاه, خودآگاه راه حل و الگوریتم های اشتباه را طی می کند. برای همین دیدن هر فیلمی مناسب نیست. شنیدن هر سخنی مناسب نیست. و انسان باید سعی کند به هر چیزی نگاه نکند و هر سخنی را گوش ندهد، همانطور که هر چیزی را نباید میل کند. زیرا تمام ورودی ها به مغز انسان همیشه می مانند و هیچ گاه از بین نمی روند. ورودی های مناسب مانند عمل خیر چون با ضمیر پاک انسان همخوانی دارند انگار ده برابر تاثیر گذارند؛ ولی ورودی های نامناسب تاثیر دارند ولی کمتر. برای همین خدا می فرماید : ان الحسنات یذهبن السیئات؛ و هر کار خوب ده برابر پاداش می گیرد.

ثابت شده است که اگر به کودکی به صورت مثبت پندی داده شود تاثیرش بسیار بیشتر از پند به صورت منفی است. مثلا بهتر است بگوییم ثروت کمی دارم تا اینکه بگوییم فقیر هستم؛ به جای من مریض و غمگین نیستم، بگوییم من سالم و تندرست هستم؛ و این مثال ها که الان در علم روانشناسی هم اثبات شده است. این گونه ساختار جملات در پرورش همه انسانها تاثیر گذار است. و این نوع ساختار فقط در کتابی رعایت شده است که نوشته خالق ماست. حدیث و سنت چنین ساختاری ندارند و ناخودآگاه فرد را به هم میریزند.

ناخود آگاه به عدد انسان ها متفاوت است. ضمیر ناخودآگاه است که باعث تفاوت انسان ها می شود. عقل وسیله است مانند دست و پا . باید از عقل در مسیر درست استفاده شود. خیلی پزشک و مهندس داشتیم در دنیا که با جان انسانها بازی کردند و از علم خود در مسیر نادرست استفاده کردند، زیرا ضمیر ناخودآگاه آنان مشکل داشت؛ علم این افراد مشکلی نداشت، مشکل در ماهیت وجود آنان بود. ضمیر ناخودآگاه به خودآگاه و عقل مسیر  را نشان می دهد. نباید به هر چیزی گوش داد و بعضی آهنگ ها خطرناک هستند.  انسان باید ضمیر ناخوداگاه را پرورش دهد، کسی بتواند به درستی پرورش بدهد؛ شامل آیه ( یا ایتها النفس المطمینه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی) میشود و کسی که این ضمیر را پرورش دهد می شود بنده واقعی خدا.

کنکاش در مورد جزئیات، آنچنان ذهن افراد را به خود مشغول کرده است که اصل مطلب را فراموش میکنند. اما اینکه چرا واقعا مردم دنبال جزئیات یک امر ساده هستند. وقتی خدا میفرماید گوشت یک گاو قربانی را به جسد مرده بزنید تا زنده شود و قاتلش را بشناساند، دستور واضحی است ولی بنی اسرائیل موسی را مجبور کردند که چندین بار از خدا سوال نماید و هر بار هم وحی نازل شد. خدا در قرآن میفرماید که اینطوری وضو بگیرید و این را طی دستور ساده و زبان عربی واضح فرموده است. جالب است که عده ای از مردم میگویند که ما طبق سنت پیامبر وضو می گیریم. وقتی از آنها بپرسید که چرا طبق سنت مگر دستور واضح خدا کافی نیست؛ در جواب میگویند که دستور خدا واضح نیست، زیرا بر ما مشخص نیست که پا را بشوییم یا مسح کنیم. ولی سنت پیامبر آن را مشخص کرده است. اما جالب اینجاست که در سنت پیامبر، هم مسح پا آمده است و هم شستن پا!  اما خدا در آیه وضو صراحتا و واضح میفرماید که پاها را مسح کنید.

 

  یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَإِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنْهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿۶﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون به [عزم] نماز برخیزید صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید و قسمتی از سر و پاهاى خودتان را تا برآمدگى پا مسح کنید و اگر جنب‏اید خود را پاک کنید و اگر بیمار یا در سفر بودید یا یکى از شما از قضاى حاجت آمد یا با زنان نزدیکى کرده‏ اید و آبى نیافتید پس با خاک پاک تیمم کنید و از آن به صورت و دستهایتان بکشید خدا نمى‏ خواهد بر شما سخت  بگیرد لیکن مى‏ خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند باشد که سپاس [او] بدارید (۶)

 

وقتی یک دستور ساده خدا که واضح ذکر شده است را به سنت حواله دهیم، نتیجه همان میشود که شده است. هر کسی جوری وضو انجام میدهد.

مثلا یک مربی به شاگرد خود می گوید برای کاهش وزن سعی کن که در روز نیم ساعت پیاده روی داشته باشی، خوب شاگرد می تواند هزاران سوالات بیمورد کند. به نظر شما این سوالات واقعا ضروری است؟ در حالیکه منظور مربی فعالیت بدنی ساده ای برای کاهش وزن و سلامتی است. شاگرد میتواند ورزش را انجام ندهد فقط بخاطر مشخص نبودن این گونه جزئیات! دقیقا شیطان هم می خواهد با وارد کردن جزییات پایان ناپذیر، فرد را از منظور و هدف غایی دور سازد .

در اینجا شیطان، مردم را به بهانه جزئیات، به سمت کتابهای خود (حدیث و سنت) متمایل ساخته است. شما میتوانید وضعیت کشورهایی را نگاه کنید که مردمش تابع حدیث و سنت هستند. مثلا پاکستان. در حالیکه هندوها در هند، گاو را مقدس میدانند ولی کشور هندوستان خیلی از پاکستان پیشرفته تر است.

 روزگاری بود که پیروان قرآن در علم و فناوری و  تعلیم و تربیت در جهان پیشتاز بودند. در آن زمان، پیروان دین اسلام در بغداد صدها سال از سایر نقاط جهان در فهم فنی، علمی و فلسفی جلوتر بودند، اما پس از آن، به نوعی به دوران تاریک بازگشتند. پذیرش حدیث بر قرآن و ظهور اسلام مبتنی بر حدیث و روایات باعث این قهقرایی در جهان اسلام شد. یعنی وضعیتی که اتکا به حدیث و سنت پیش آورده است،  حتی از وضعیتی که گاو پرستی پیش آورده است، هم بدتر است. حالا که جهان پیشرفت کرده و امکانات جدید ظاهر شده است و در نتیجه مردم باید روش و روابط اجتماعی خویش را عوض کنند و نسل جدید مایلند که روش زندگی خویش را خود انتخاب کنند. در این حالت تعارض و اختلاف  بین جهان و حدیث و سنت بسیار زیاد شده است و دیگر نمیتوان ادامه داد. قطعا پیروان حدیث و سنت به بن بست میرسند. 


طریقه انجام صحیح وضو

جادوی شیاطین (قسمت سی و دو) پیروی از گذشتگان

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت سی و دو)

پیروی از گذشتگان

 

دراین مقاله ، به نکاتی در مورد پیروی از گذشتگان و تاثیر پذیری از آنان پرداخته میشود. انسان با گذر زمان موارد زیادی در حافظه او ثبت میشود. اما بعضی موارد، از محیط و جامعه به او به ارث می رسد. بطور ساده این مورد را حافظه تاریخی مینامیم. براساس نظریه کارل یونگ ، عمیق ترین سطح روان، ناهشیار جمعی است یعنی نوع بشر به صورت جمعی ، به عنوان یک گونه ، تجربیات گونه انسان و پیش از انسان را در ناهشیار جمعی اندوخته می کند. این میراث به هر نسل جدیدی انتقال یافته است. هر گونه تجربیاتی که همگانی باشد؛ یعنی توسط هر نسل نسبتا بدون تغییر تکرار شده باشد ؛ بخشی از شخصیت ما انسانها می شوند. ما این تجربیات جمعی را مستقیما به ارث نمی بریم . برای مثال ما ترس از مار را به ارث نمی بریم بلکه استعداد یا پتانسیل ترسیدن از مار را به ارث می بریم. ما آماده ایم تا به همان شیوه هایی که انسان ها همیشه رفتار و احساس می کنند، ما هم احساس و رفتار داشته باشیم.  شکل دنیایی که فرد در آن متولد شده از پیش به صورت بالقوه در او وجود دارد. تجربیات کهن با تکرار شدن در زندگی نسل های گذشته بر روان و حافظه ما نقش بسته اند. حافظه تاریخی و جمعی هردو حافظه ناهشیار جمعی هستند. نسلی که نماز بجا نیاورد، در نماز نسل بعد از خود بسیار موثر است. به همین خاطر خدا همیشه دستور انجام عبادات را به صورت جمعی می آورد. مسیحیان اولیه نماز بجا می آوردند و اکنون هم گروههایی از آنان نماز بجا می آورند ولی به مرور زمان و در راستای حافظه تاریخی، اکثرا نماز را از دست دادند. البته حافظه تاریخی برای انسان یک اجبار نیست و انسان باید تلاش کند آن را اصلاح کند و یکی از وظایف ما همین است. کسانی که تقلید میکنند، هیچوقت قادر به اصلاح حافظه های تاریخی غلط نیستند.

 

1) مثالهای دیگر

ترس از تاریکی یک نوع حافظه جمعی ناهوشیار است که در طول قرون زیاد برای انسان ایجاد شده است. زیرا در آنموقع؛ شهرنشینی به صورت فعلی نبوده است و ترس از تاریکی یک چیز معمول بوده است و این ترس طی قرنهای متمادی تکرار شده است و به یک حافظه تاریخی مهم برای اکثر مردم تبدیل شد.

یا مثلا همگی بالا رفتن از کوه را فتح مینامند. اما رفتن به یک دره را فتح نمی نامند. زیرا آبا و اجداد ما انسانها، همیشه به بالارفتن از کوه به چشم یک فتح نگاه میکردند. مردم ایران کله پاچه دوست دارند، ولی مردم بعضی کشورهای دیگر از دیدن کله پاچه ، بدشان میاید و حتی حالت تهوع می گیرند. حالت تهوعی که برای آنان پیش میاید، بخاطر این است که آنان نسل به نسل از آن بدشان آمده است و این طبیعت به آنان هم منتقل شده است. یا هندی ها غذای تند را بسیار راحت میخورند و در حالیکه ما اینطوری نیستیم.

 

2) صحنه های تکراری

یا بعضی مواقع صحنه ای از طبیعت را می بینید و  احساس میکنید که  قبلا آنجا بوده اید؛ در حالیکه شما قطعا قبلا آنجا نبوده اید. بلکه آبا و اجداد ما از این موارد تعریف کرده اند و خوششان آمده است و این حافظه تاریخی نسل به نسل به ما رسیده است. مثلا ما به یک موجود در اعماق دریا که قبلا ندیده ایم؛ میگوییم زشت؛ زیرا حافظ تاریخی ما در این مورد هیچ چیزی ندارد، زیرا پیشینیان ما این را تابحال ندیده اند. از نظر ایرانیان گوشت لاک پشت چندش آور است. اما چینی ها آن را خوشمزه میدانند. اینها بخاطر حافظه تاریخی پیشنیان چینی هاست. تلقین فیلمها؛ نصایح غلط مذهبی و فرهنگ پیشینیان حافظه تاریخی اشتباهی در انسانها ایجاد میکند و انسان وظیفه دارد که این حافظه های تاریخی را جدی نگیرد و حق طلب باشد.

 

3) تناسخ یک اشتباه در فهم حافظه تاریخی است

یکی از اصول مذهب هندو، عقیده به تناسخ است. تناسخ یعنی هر کسی بمیرد در جسد یک فرد دیگر بدنیا می آید و این سیکل همواره ادامه می یابد تا اینکه فرد خود را به آدم خوبی تبدیل کند. عقیده تناسخ در کتاب اصلی هندوها (وداها) بطور واضح نیامده است؛ اما در اوپانیشادها آمده است. در عوض در وداها، آمده است که انسان در نتیجه اعمال نیک یا بدی که در زندگی زمینی انجام میدهد،  به بهشت یا دوزخ می رود. از اینجا مشخص میشود که تناسخ به آن معنایی که مفسرین هندو مطرح میکنند، به مذهب اصلی هندو ربطی ندارد و  ایده های خودشان است.

زمانی که آدم و حوا از بهشت به زمین تبعید شدند و روی زمین شروع به زندگی کردند، از همان اول آنان میدانستند که هدف از آمدنشان چی بوده ست. آنان میدانستند که باید به خوبی و نیکی عمل کنند تا بتوانند به زندگی بهشتی بر گردند و اگر هم به بدی عمل کنند؛ به زندگی بعدی یعنی جهنم خواهند رفت. نسلهای بعدی این دو مرحله را به چندین مرحله افزایش دادند و آن را منحرف کردند. مهمترین دلیل برای تناسخ از طرف کسانی که به آن باور دارند این است که داستانهایی از افراد نقل میشود که فرد میگوید که قسمتی از زندگی قبلی خود را دیده است. اما در واقع این زندگی قبلی او نیست؛ بلکه حافظه ناهوشیار تاریخی گذشتگان است که به او منتقل شده است.

 

4) حافظه جمعی

یک نوع حافظه دیگر است به اسم حافظه جمعی؛ مثلا بخاطر جذب شدن به جریان جامعه ؛ بعضی از مردم احساس زشتی میکنند؛ به همین خاطر هم اکنون تعداد اعمال زیبایی خیلی زیاد شده است. زیرا سایر مردم تحت تاثیر آن و تبلیغات آن قرار میگیرند. زیاده خواهی هم کم کم در حافظه جای گرفته است، شاید دلیلش انبار کردن برای زمستان و یا شب ها بوده است. حتی گاهی مشاهده میشود که زیاده خواهی ها در بعضی اقوام و نسلهای بشر شدیدتر است که مهمترین دلیلش حافظه تاریخی آن قوم است.

حافظه ناهشیار جمعی ، مفاهیم کلی هستند و در زمان  مشخصی بصورت حافظه ای اجتماعی خودش را نشان میدهد. خدا از همان اول وقتی که آدم را به زمین تبعید کرد؛ تمام موارد را در نظر گرفته است و گناهانی که هر نفسی قرار است با آن روبرو شود را به نفس الهام کرده است.

 

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾

سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد (۷)

 

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾

سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏ اش را به آن الهام کرد (۸)

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا ﴿۹﴾

که هر کس آن را پاک گردانید قطعا رستگار شد (۹)

 

وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا ﴿۱۰﴾

و هر که آلوده‏ اش ساخت قطعا درباخت (۱۰)

 

نفس مطمئنه براحتی میتواند بر حافظه ناهشیار جمعی غلبه کند و آن را تصحیح کند. حافظه تاریخی همان چیزی است که از طریقه حافظه تاریخی ما به ما میرسد؛ به همین خاطر خدا میفرماید که برای هر نفسی، گناهان و تقواهایش را مشخص کرده است. فجور همان حافظه تاریخی غلط است که باید از آن دوری کنیم و خود را از آن پاک کنیم. خدای مهربان کار تزکیه نفس را راحت کرده است و کافیست حافظه های تاریخی خود را پاک کنیم تا نفس ارتقاء یابد. این رحمت خدای مهربان است که ترک سنتهای غلط پیشینیان را آزمایش ما قرار داده است و با ترک آن؛ نفس ما شایستگی پیدا میکند. به همین خاطر تقلید و تعصب نسبت به اشتباهات پیشینیان بسیار اشتباه بزرگی است و باعث سقوط نفس میشود. این البته روال تمام مجرمین تاریخ بوده است.

 

5) نژاد پرستی

زمانی که آدم و حوا به زمین تبعید شدند؛ به احتمال قوی؛ موجوداتی دیگر شبیه بشر هم روی زمین بوده اند. این موجودات شبیه آدم بودند ؛ البته مثل سایر جانداران تسلیم خدا بودند. آنان مثل بشر دارای ابتکار و علم زیاد نبودند و فقط در حد غریزه خدادادی میدانستند. آدمیان که خود را از جنس زمین نمیدانستند و خود را آسمانی میدانستند ؛ حس برتری جویی در آنها یافت شد و بر دیگر اقوام تسلط یافتند.  آدمیان خود را آسمانی میدانستند و البته نمیگفتند که چرا از آسمان به جای حقیری مثل زمین آمده اند! زیرا نمی خواستند بگویند که از بهشت رانده شده اند. این حس برتری جوئی بعدا طی حافظه تاریخی به نسلهای بعدی منتقل شد. حتی بعضی تاریخ شناسان قوم آریائی را آسمانی میدانند و به این حادثه ربط میدهند(فقط یک فرضیه است و قطعی نیست). در کتابهای هندو هم ، قوم آریائی در مقابل غیر آریائی مطرح شده است و قوم آریائی را آسمانی میدانند. آنها معتقدند که آریائی ها اصالتا زمینی نیستند ولی در عوض قبائل بدوی هند را زمینی میدانستند و از جنس پست می پنداشتند. این داستان که در آن بسیاری از چیزها انکار شده است؛ ابعاد نژادپرستی آن بعدا قوت گرفت و کسانی مثل هیتلر جدی گرفته و دنیا را به جنگ کشاندند.

زمانی که آدم به زمین تبعید شد؛ خدا به آنان وعده داد که اگر نیکوکار باشند؛ دوباره به بهشت برخواهند گشت. از همان زمان آدمیان چشم به دنبال یک منجی بودند تا که آنان را نجات دهد. آنان شرط خدا را فراموش کردند و نمیدانستند که اعمال نیکوی آنهاست که آدمیان را دوباره به بهشت بر میگرداند. خدا قول داده است و به قولش عمل خواهد کرد. این اعمال نیک ماست که زمینه نجات آدمیان را فراهم میکند.

 

6) هیتلر

بزرگترین مشکل هیتلر این بود که اسیر حافظه تاریخی غلط شده بود. نسل به نسل به او تلقین شده بود که نژاد آریایی؛ نژادی آسمانی و برتر است. این توهم غلط، او را به راه غلط انداخته بود. اما کسی مثل پیامبر ابراهیم نزد خدا دعا میکند که ذریه او را از نمازگزاران قرار دهد. زیرا ابراهیم میخواست حافظه تاریخی نسلش به خوبی گرایش یابد. هر چقدر که حافظه تاریخی و اجتماعی غلط باشد؛ کار تزکیه نفس مشکل تر خواهد شد. زیرا برای دیدن واقعیت ها باید از کنار زدن حافظه تاریخی غلط شروع شود. به همین خاطر خدا میفرماید که:

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ ﴿۱۷۰﴾

و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید مى‏ گویند نه بلکه از چیزى که پدران خود را بر آن یافته‏ ایم پیروى مى ‏کنیم آیا هر چند پدرانشان چیزى را درک نمیکرده و به راه صواب نمى ‏رفته‏ اند [باز هم در خور پیروى هستند] (۱۷۰)

 

الُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ ﴿۷۸﴾

گفتند آیا به سوى ما آمده‏ اى تا ما را از شیوه‏ اى که پدرانمان را بر آن یافته‏ ایم بازگردانى و بزرگى در این سرزمین براى شما دو تن باشد ما به شما دو تن ایمان نداریم (۷۸)

 

در واقع مهمترین عامل در منکر نشان دادن پیامهای خدا؛ حافظه غلط تاریخی و اجتماعی افراد است. افراد باید ابتدا این حافظه های غلط را زیر سوال ببرند.

 

7) تصحیح حافظه تاریخی

پیامبر ابراهیم و محمد و سایر پیامبران جزو کسانی هستند که حافطه های تاریخی خود را زیر سوال بردند. شاید تعجب کنید که زیر سوال بردن حافظه تاریخی غلط کمک بسیار شایانی به تزکیه نفس میکند. به همین خاطر تمام پیامبران برای موفقیت در ماموریت  خویش؛ ابتداءا حافظه تاریخی خویش را اصلاح کردند. در  آیه زیر خدا از حافظه تاریخی غلط به عنوان درخت لعن شده یاد میکند. زیرا حافظه تاریخی غلط مثل یک درخت در سراسر تاریخ ریشه میدواند و همه نسلها را به نوعی گرفتار میکند.

 

وَإِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیَانًا کَبِیرًا ﴿۶۰﴾

و [یاد کن] هنگامى را که به تو گفتیم به راستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد و آن رؤیایى را که به تو نمایاندیم و [نیز] آن درخت لعنت‏ شده در قرآن را جز براى آزمایش مردم قرار ندادیم و ما آنان را بیم مى‏ دهیم ولى جز بر طغیان بیشتر آنها نمى‏ افزاید (۶۰)

 

براساس آیه بالایی انگار حافظه تاریخی مثل یک رویا در حافظه مردم می ماند و اگر این حافظه تاریخی غلط باشد؛ همه را گرفتار میکند.

خدای مهربان، در جای دیگری میفرماید که درخت زقوم در بهشت خوراک جهنمیان خواهد بود. این درخت مثل خوره به جان آنان خواهد افتاد و سراسر وجودشان را می گیرد و هر لحظه وضعیت جهنمیان از لحظه قبلتر بدتر خواهد شد.

 

8) تعصبهایی به اسم غیرت یک حافظه تاریخی است

شاید بسیار شنیده باشید که یک مردی ، زنش و یا دخترش و یا خواهرش را بخاطر غیرت ناموسی کشته است. این غیرتهای غلط و شیطانی نسل به نسل منتقل شده است و بسیار ریشه قویی در حافظه بعضی مردم مخصوصا خاورمیانه دوانده است. این جور تعصبات جاهلیت دقیقا همان شجره ملعونه است. کارهایی که به اسم حافظه تاریخی انجام می پذیرد؛ گاها بسیار خطرناکند و کشنده. جالب است که کسی که به خاطر غیرت ناموسی، خواهرش و یا زنش را بکشد؛ بقیه مردم آن منطقه این کار فرد قاتل را تحسین میکنند!؛ بدون آنکه ذره ای وجدانشان عذاب بکشد! به همین خاطر حافظه تاریخی غلط بر منطق و عقل انسانها حکم میراند و بر آن مستولی است. به همین خاطر خدای مهربان؛ در قرآن یک سوره به اسم نساء (زنان) آورده است تا این حافظه ها را پاک کند و قوانین پاک و منطقی ابلاغ کند.

 

9) بعضی حافظه های تاریخی بسیار ریشه محکمی دارند

در میان هندوها؛ عده ای از آنان به اسم سیکها؛ به اسلام گرایش پیدا کردند؛ اما حافظه تاریخی بسیار قویی که بر آنها حکمفرما بود؛ نگذاشت که اسلام را درست بفهمند و نهایتا دین جدیدی با گرایشات هندویی درست کردند که از یکتاپرستی اسلام هم تاثیر پذیرفته بود ولی بعلت حافظه تاریخی بسیار قوی میان هندوها؛ همچنان در یکتاپرستی می لنگند. خدای مهربان میفرماید که:  وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا.

 

چشم و گوش و قلب ما در مقابل آنچه که می بیند مسئول است و نباید بخاطر حافظه های تاریخی که ارثی به ما رسیده است؛ از واقعیات چشم پوشی کرد. اکثر مردم روی زمین گیر حافظه های تاریخی غلط افتاده اند. این واقعیت مهم را خود خدای مهربان میفرماید:

 

وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ

و اگر از بیشتر کسانى‌که در [این سر]زمین می‌‏باشند پیروى کنى تو را از راه خدا گمراه می‌کنند آنان جز از گمان [خود] پیروى نمی‌کنند و جز به حدس و تخمین نمی‌‏پردازند.

 

حدس و تخمین و شک و گمان براساس حافظه های تاریخی مورد ارزش گذاری قرار می گیرد و این باعث گمراهی نفس خواهد شد. یکی از مشکلاتی که نفس انسان با آن روبرو است همین حافطه های تاریخی و اجتماعی غلط است.

 

10) قرآن کتاب دقیقی است و حافظه های تاریخی غلط ایجاد نمی کند

مثلا سیاهپوست ها در طول قرون متمادی به عنوان نژاد پست شناخته می شدند و حتی در زندگی روزمره، رنگ سیاه نماد پلیدی بوده است. در حالیکه که در عربی اسود یعنی سیاه ولی خدا از ظلمات استفاده کرده است در مقابل نور؛ یعنی سیاه (اسود) رنگ زشتی نیست. یعنی کلمه استفاده شده در قران خیلی هوشمندانه بوده و نخواسته تبعیض نژادی باشد.

 

11) زمان قدیم تعداد گناهان کم بوده است

رذائل اخلاقی در طول زمان با توجه به حافظه جمعی ناهوشیار  زیاد شده  است. مثلا در کتاب های قدیمی تر چند گناه وجود داشته است ولی اکنون راه های انجام کارهای نادرست افزایش پیدا کرده است. در کتابهای قدیمی تر اصول کمتری وجود داشته ولی الان برای خوب بودن باید از بسیاری رذایل بد دوری کرد.

 

ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ﴿۴۱﴾

به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده فساد در خشکى و دریا نمودار شده است تا [سزاى] بعضى از آنچه را که کرده‏ اند به آنان بچشاند باشد که بازگردند (۴۱)

 

مثلا تمام دستورات مهم تورات؛ ده فرمان بوده است. اما با گذر زمان ، تعداد گناهان و روش انجام آنها با دخالت شیطان زیاد شد و بنابراین خدای حکیم تصمیم گرفت که قرآن را نازل کند. قرآن همه گیر و جهان محور است و تمام جوانب و تمام حافظه های تاریخی را ریشه یابی کرده است و هر کلمه اش دنیایی حکمت در آن است. قرآن در زمان بسیار دقیقی نازل شد. تعداد کسانی که زبان اصلی تورات، عبری را بلدند، شاید به شش میلیون نرسند ولی کشورهای زیادی به زبان عربی صحبت میکنند و زبان عربی اکنون در رتبه پنجم زبانهای پرجمعیت قراردارد. در حالیکه عبری به رتبه های آخر رسیده است. یکی از دلایل نزول قرآن به زبان عربی برای گسترش پیام خدا، همین نکته است.

 

12) ما تقدم و ما تاخر

زمانی که ابراهیم دعا کرد؛ دعا کرد که خدا نسلش را از نمازگزاران قرار بدهد. این دعا نشان از آن دارد که وضعیت یک جامعه در حالت جمعی به خاطرات تاریخی هم مربوط است و ماتقدم و ما تاخر در آن موثر است. اگر عادتهای غلط و گناهان مثل درخت ملعونه در خاطرات و رویاهای افراد ریشه دوانده باشد؛ کار آن جامعه بسیار مشکلتر خواهد شد. دقیقا به همین خاطر است که بیشتر پیامبران از نژاد ابراهیم هستند. زیرا نسل نمازگزار (نماز واقعی و نه نمایشی)؛ حافظه تاریخی پاکتری دارند.

 

13) مسخره کردن پیام خدا

وقتی قرآن را بخوانیم متوجه خواهیم شد که بیشتر رسولان در جوامع خویش یا طرد شده اند و یا مسخره شده اند و با انواع تهمتها روبرو بوده اند. اینها همگی حافظه تاریخی است که به نسلهای بعدی منقل میشود و به همین دلیل بعضی ها بدون آنکه اصلا بدانند رسول چی میگوید ؛ او را رد میکرده اند. 

 

14) حافظه غلط تاریخی بوجود آورنده نژاد پرستی

بیشتر کسانی که خاطرات غلط تاریخی در ذهن آنان ریشه دوانده است، ناخودآگاه به سمت نژادپرستی سوق داده میشوند؛ بدون آنکه خود بدانند. خاطرات غلط تاریخی پیشفرضهای غلط برای انسانها ایجاد میکند و توهم زاست. آنان مو را در اقوام دیگر می بینند، اما اشکالات بزرگ را در قوم خود نمی بینند؛ زیرا حافظه های تاریخی غلط را به اصول خود تبدیل کرده اند.

 

15) حافظه های تاریخی خیلی قوی هستند

شما اگر یک مرد فقیر و بی چیز ببینید، به او توجه زیادی نمی کنید؛ اما اگر یک مرد ثروتمندو سرشناس ببینید؛ ناخودآگاه به او توجه میکنید. حتی پیامبر محمد هم از این  قاعده مستثناء نبوده است.  اینها حافظه های تاریخی ما انسانهاست.

 

عَبَسَ وَتَوَلَّى ﴿۱﴾

چهره در هم کشید و روى گردانید (۱)

 

أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى ﴿۲﴾

که آن مرد نابینا پیش او آمد (۲)

 

وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى ﴿۳﴾

و تو چه دانى شاید او به پاکى گراید (۳)

 

أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَى ﴿۴﴾

یا پند پذیرد و اندرز سودش دهد (۴)

 

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى ﴿۵﴾

اما آن کس که خود را بى ‏نیاز مى ‏پندارد (۵)

 

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ﴿۶﴾

تو بدو مى ‏پردازى (۶)

 

وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى ﴿۷﴾

با آنکه اگر پاک نگردد بر تو [مسؤولیتى] نیست (۷)

 

وَأَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَى ﴿۸﴾

و اما آن کس که شتابان پیش تو آمد (۸)

 

وَهُوَ یَخْشَى ﴿۹﴾

در حالى که [از خدا] مى‏ ترسید (۹)

 

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى ﴿۱۰﴾

تو از او به دیگران مى ‏پردازى (۱۰)

 

16) به چالش کشیدن حافظه های تاریخی فرصت است

بشر برای این آفریده شده است که با آداب غلط و سنتهای غلط آبا و اجداد مبارزه کند و این نوع مبارزه است که نفس او را رشد میدهد. بی تفاوتی نفس را پایین می آورد. این نوع مبارزه بهترین روش برای تربیت نفس است و هرکسی موظف است که حافظه های غلط تاریخی را به چالش بکشد و خود و قومش را از جهالت بیرون آورد. به همین خاطر خدای مهربان میفرماید:

 

وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ ﴿۱۱۷﴾

و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است که شهرهایى را که مردمش اصلاحگرند به ستم هلاک کند (۱۱۷)

 

خدای مهربان از کلمه مصلحون استفاده مینماید و نه از کلمه صالحون. زیرا صالح یعنی کسی که برای خودش خوب و صالح است. اما مصلح یعنی کسی که برای دیگران هم خوب است و همیشه دنبال صلح است. دنبال صلح بودن یعنی سنن غلط را از بین بردن و به فکر همقطاران خود بودن؛ تا آنان هم از جهالت در آیند.

 

17) افراط و تفریط

افراط و تفریط در مورد بزرگان دین؛ براحتی در طول تاریخ و از طریق حافظه تاریخی قابل توجیه است. حدیث هست که میگوید پیامبر محمد سایه نداشته است. این تصورات تا مدتی پیش برای خیلی ها قابل قبول بوده است. در فیلمها پیامبر محمد را نمایش نمی دهند و کسی هم دلیل آن را نمی پرسد! زیرا اکثریت تحت تاثیر حافظه تاریخی قرار گرفته اند و پیامبر را از حالت بشری خارج کرده اند. در حالیکه پیامبر محمد در قرآن میگوید که ای محمد با زبان خودت به مردم بگو که من هم بشری هستم مثل شما.

 

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَوَیْلٌ لِلْمُشْرِکِینَ ﴿۶﴾

بگو من بشرى چون شمایم جز اینکه به من وحى مى ‏شود که خداى شما خدایى یگانه است پس مستقیما به سوى او بشتابید و از او آمرزش بخواهید و واى بر مشرکان (۶)

 

خدای مهربان در آیه فوق میفرماید که کسانی که پیامبر را از حالت بشری خارج میسازند، مشرک هستند. در حالیکه در فیلمهای دیگر ، پیامبران دیگر را نمایش میدهند ولی پیامبر محمد را نمایش نمیدهند و این خودش تفاوت قائل شدن بین پیامبران است. در حالیکه تفاوت قائل نشدن بین رسولان جزو شروط ایمان است.  لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ

 

آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ ﴿۲۸۵﴾

پیامبر (خدا) بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است‏، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آورده‏ اند (و گفتند:) (میان هیچ یک از فرستادگانش فرق نمى‏ گذاریم‏) و گفتند: (شنیدیم و گردن نهادیم‏، پروردگارا، آمرزش تو را (خواستاریم‏) و فرجام به سوى تو است‏.) (۲۸۵)

 

18) حافظه های تاریخی جامعه را کور میکند

گاهی بعضی رسمهای بسیار غلط در یک جامعه اجرا میشود و کسی هم اعتراضی ندارد. یک فرد تحصیلکرده در هند؛ بعد از بیست سال درس خواندن و دانشگاه رفتن ، همچنان گاو را مقدس میداند. و یا گاهی یک جمع کلی؛ چنان نژاد خود را برتر میدانند که هیچ واقعیتی را در مورد نژاد خود نمی پذیرند. و یا هر مذهب و حزبی به داشته های مذهبی خود مغرورند.

 

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُرًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ ﴿۵۳﴾

تا کار [دین]شان را میان خود قطعه قطعه کردند [و] دسته دسته شدند هر دسته‏ اى به آنچه نزدشان بود دل خوش کردند (۵۳)

 

فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ ﴿۵۴﴾

پس آنها را در ورطه گمراهی‏شان تا چندى واگذار (۵۴)

 

19) حافظه های تاریخی دین را تغییر میدهد

از نظر خدا ، تمام دینها یکی بوده اند و یکی هستند. اما این انسانها هستند که با حافظه های تاریخی و قومی خویش آن را تغییر داده و برای خود دین اختصاصی میسازند. دینی که خدا از زمان آدم تا کنون برای مردم طی پیامبران مختلف تبلیغ کرده است؛ اسلام بوده است و اما این پیروان بعدا اسامی من در آوردی مسیحی، یهودی، بودایی، هندو و ... را برای خود انتخاب کرده اند. زمانیکه فرشتگان برای عذاب قوم لوط آمدند. آنان از خانه های مسلمانان در شهر لوط صحبت میکردند. به نظر شما عجیب نیست؟

 

ذاریات آیه 36:

فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۳۶﴾

و[لى] در آنجا جز یک خانه از مسلمانان بیشتر نیافتیم (۳۶)

 

به نظر شما مسلمانان در آن شهر چکار میکردند؟ یعنی ایمانداران شهر لوط خود را مسلمان نامیده اند! این نکته جالبی است.یا  اینکه در  سوره یونس، خدا بنی اسرائیل را مسلمان می نامد. مسلمانان آنجا چکار میکردند!؟

 

وَقَالَ مُوسَى یَا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ ﴿۸۴﴾

و موسى گفت اى قوم من اگر به خدا ایمان آورده‏ اید و اگر مسلمانید بر او توکل کنید (۸۴)

 

یا ایمان آورندگان زیر چه کسانی بوده اند که قبل از ایمان آوردن ، مسلمان بوده اند؟

وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ ﴿۵۳﴾

و چون بر ایشان فرو خوانده مى ‏شود مى‏ گویند بدان ایمان آوردیم که آن درست است [و] از طرف پروردگار ماست ما پیش از آن [هم] از مسلمانان بودیم (۵۳)

 

أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿۵۴﴾

آنانند که به [پاس] آنکه صبر کردند و [براى آنکه] بدى را با نیکى دفع مى ‏نمایند و از آنچه روزی‏شان داده‏ ایم انفاق مى کنند دو بار پاداش خواهند یافت (۵۴)

 

یعنی آدم میتواند دوبار و یا چند بار دوباره مسلمان شود و عهدش را با خدا تجدید کند. مسیحیت و یهودیت و سایر اسامی بعدا اختراع شده اند. قطعا بدانید که خدا هیچوقت دین را تغییر نمی دهد. تمام جهان یک دین داشته اند و همچنان یک دین خواهند داشت تا قیامت و این عهدی بوده است از طرف خدا برای تمام کسانی که به پیام خدا در تمام تاریخ می گرویده اند.

حتی فرعون هم در لحظات آخر عمرش ، ادعای مسلمانی میکند ولی نزد خدا قابل قبول نیست. وقتی فرعون ادعای مسلمانی میکند یعنی اینکه موسی و بنی اسرائیل خود را مسلمان نامیده بوده اند.

 

وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۹۰﴾

و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم پس فرعون و سپاهیانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال کردند تا وقتى که در شرف غرق شدن قرار گرفت گفت ایمان آوردم که هیچ معبودى جز آنکه فرزندان اسرائیل به او گرویده‏ اند نیست و من از تسلیم ‏شدگانم (۹۰)

 

ابراهیم و یعقوب و تمام پیامبران خود را مسلمان نامیده اند و حتی به آن تاکید و وصیت هم کرده اند.

 

إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۳۱﴾

هنگامى که پروردگارش به او فرمود تسلیم شو گفت به پروردگار جهانیان تسلیم شدم (۱۳۱)

 

وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۲﴾

و ابراهیم و یعقوب پسران خود را به همان [آیین] سفارش کردند [و هر دو در وصیتشان چنین گفتند] اى پسران من خداوند براى شما این دین را برگزید پس البته نباید جز مسلمان بمیرید (۱۳۲)

 

أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۳﴾

آیا وقتى که یعقوب را مرگ فرا رسید حاضر بودید هنگامى که به پسران خود گفت پس از من چه را خواهید پرستید گفتند معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق معبودى یگانه را مى ‏پرستیم و در برابر او تسلیم هستیم (۱۳۳)

 

تمام اینها نشان میدهد که اسامی مسیحیت و یهودیت و غیره تماما توسط انسانها اختراع شده اند و خدا فقط اسم مسلمان را برای پیرو تنها دینش انتخاب کرده است. وقتی یک پیامبری مثل یعقوب و لوط و موسی و ... خودشان را مسلمان مینامند، مگر ممکن است که پیروان آنها اسم دیگری داشته باشند! اسامی دیگر بخاطر حزب بازی و جریانات سیاسی انتخاب شده اند. حتی مذاهب شیعه و سنی هم مثل یهودیت و مسیحیت هستند که در اصل هر دو مسلمان بوده اند ولی بمرور زمان باتوجه به جبهه گیریها و حزب گراییهای خویش ، خودشان اینطوری خودشان را نامگذاری کردند و عملا با اینکار میثاق خود با خدا را شکستند. اینکه پیامبر محمد را موسس اسلام بدانیم، از اساس اشتباه است و معادلاتش جور در نمی آید. ادعایی که خود او هیچوقت نکرده است. اما حافظه تاریخی باعث میشود که این مطلب بدیهی برای یک مسلمان قابل قبول نباشد و همچنان در سخنانش حرف از ادیان مختلف میزند و شروع اسلام را از زمان پیامبر محمد میداند. واقعا باعث تاسف است که آدمی همچنان حرف باطل را مداوم تکرار کند و بر آن تاکید ورزد؛ فقط برای اینکه خود را متفاوت نشان دهد. اسلام دین تمام پیامبران بوده است.

 

20) مسیح و آدم حافظه تاریخی پاک و خالصی داشتند

از آنجا که آدم و مسیح از نطفه غیر زمینی و یا ژن غیرزمینی بوجود آمدند؛ حافظه تاریخی نسل زمین را با خود منتقل نکردند و در نتیجه مشکلات کمتری داشتند. و البته این به سود ما هم بود.

 

إِنَّ مَثَلَ عِیسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ کَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ 

همانا داستان عیسى نزد خدا مانند داستان آدم است، او را از خاک آفرید سپس به او گفت:باش! پس ببود.

 

 و به همین خاطر مسیح توانست اندیشه های نابی در همان اوان بچگی بیان کند. در زمان مسیح، بنی اسرائیل چنان دین را به نفع خود و به نفع قوم خود تغییر داده بودند که هرکسی توانایی پالایش دین را نداشت. حتی پیامبرانی مثل زکریا و یحیی که نزدیک و همدوره مسیح بودند، هم نتوانستند، تغییر قابل توجهی در بنی اسرائیل ایجاد کنند. اما مسیح با فکری پاک و عاری از هرگونه حافظه تاریخی توانست افکار جهانیان را دگرگون کند.

 

قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلَامًا زَکِیًّا ﴿۱۹﴾

گفت من فقط فرستاده پروردگار توام براى اینکه به تو پسرى پاکیزه ببخشم (۱۹)

 

به همین خاطر جهان ، به دو دوره تاریخی تقسیم میشود؛ دوره قبل از میلاد مسیح و دوره بعد از میلاد مسیح. قبل از مسیح؛ فرشتگان براحتی بین مردم ظاهر میشدند و آنان را تعلیم میدادند. اما بعد از مسیح این روال قطع شد و حضور فیزیکی فرشتگان قطع شد. به نوعی خدای حکیم؛ قبل از میلاد مسیح پلان  A  را اجرا کرد و اما بعد از میلاد مسیح پلان B  را اجرا میکند.

 

21) افراط در مورد شخصیت مسیح

تا زمانی که مسیح زنده بود؛ مردم حرفهای او را جدی نمی گرفتند. حتی حواریون هم آنطور که می بایست حرفهای مسیح را بکار نمی بردند. قدرت باطل آنقدر زیاد بود که حتی حواریون هم گاهی پایشان می لغزید.

 

فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ﴿۵۲﴾

چون عیسى از آنان احساس کفر کرد گفت‏ یاران من در راه خدا چه کسانند حواریون گفتند ما یاران [دین] خداییم به خدا ایمان آورده‏ ایم و گواه باش که ما تسلیم [او] هستیم (۵۲)

 

رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ ﴿۵۳﴾

پروردگارا به آنچه نازل کردى گرویدیم و فرستاده[ات] را پیروى کردیم پس ما را در زمره گواهان بنویس (۵۳)

 

اما بعد از به صلیب کشیده شدن کالبد مسیح ، حواریون تحت تاثیر شدید این حادثه قرار گرفتند و تحول جدی در حواریون، بعد از مرگ مسیح اتفاق افتاد. به همین خاطر در چهار انجیل بجا مانده، آنان میگویند که خون مسیح ما را نجات داد و روال زندگی ما را عوض کرد. تحریر اناجیل چهار گانه هم بعد از آن اتفاق افتاد.  البته منظور آنان این بود که به صلیب کشیده شدن مسیح ما را چنان تحت تاثیر قرار داد که ما تازه داریم می فهمیم که مطالب مسیح چه عمقی داشته است. حتی در مسیحیت فعلی هم ، به غلط خون مسیح را ناجی جهان میدانند.

 افراط و تفریط در مورد وقایع پیش آمده، بسیار مضر است و باعث بت شدن مقدسین خواهد شد. پشیمانی و عذاب وجدان بیش از حد حواریون بعد از به صلیب کشیده شدن مسیح باعث شد که آنان چنین جملات غلو آمیزی در مورد مسیح بیان کنند و متاسفانه نسلهای بعدی؛ از آن جملات سوء استفاده کرده و بسطش دادند و در مورد شخصیت مسیح غلو آمیز رفتار کردند. دست به دست شدن جملات و مفاهیم در طول تاریخ متاسفانه باعث تغییر نگرشها نسبت به یک واقعه خواهد شد. اما کتاب قرآن دارای کلمات و جملات دقیق است که دقیقا واقعیتها را بازگو میکند و کاری به تعداد پیروان یک فرقه ندارد. میلیونها مسیحی میگویند که مسیح پسر خداست؛ اما خدا بدون در نظر گرفتن این گفته ها ؛ واقعیتها را بیان میدارد و صراحتا برخلاف آن صحبت میکند. خدا باکسی تعارف ندارد و حقیقت را بیان میکند. میلیونها مسلمان، کتابهای حدیث را در کنار قرآن قرار داده اند. اما واقعیت این است که اینها پیام خدا نیستند و اصلا ربطی به پیامبر محمد هم ندارند. ممکن است کسی بگوید که یعنی تمام نسلهای گذشته اشتباه کرده اند؟ در جواب باید گفت که این کتابها 250 سال بعد از مرگ پیامبر تدوین شده اند و چندان هم ازلی ابدی نبوده اند. خود خدا میفرماید که اگر از اکثریت مردم پیروی کنید، گمراه میشوید.

 

وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ

و اگر از بیشتر کسانى‌که در زمین می‌‏باشند پیروى کنى تو را از راه خدا گمراه می‌کنند آنان جز از گمان [خود] پیروى نمی‌کنند و جز به حدس و تخمین نمی‌‏پردازند.

 

جادوی شیاطین (قسمت سی و یکم) کالبد بشری و نفس

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت سی و یکم)

کالبد بشری و نفس

 

1) نفس ماهیت اصلی انسان است

نفس ماهیت اصلی هر انسان و یا هر موجود دیگری است. بعد از مرگ، آنچه که بازستانده میشود؛ نفس است. انگار نفس ماهیت اصلی هر انسان است که با گرفتن آن، فرد در جهان مادی مرده بحساب می آید. آن چیزی از ما که نهایتا به طرف خدا بر میگردد؛ نفس ماست.

 

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۴۲﴾

خدا نفسها  را هنگام مرگشان به تمامى ( وبدون کم و کاست) باز مى‏ ستاند و [نیز] نفسی را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض مى ‏کند] پس آن [نفسى] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه مى دارد و آن دیگر [نفسها] را تا هنگامى معین [به سوى زندگى دنیا] بازپس مى‏ فرستد قطعا در این [امر] براى مردمى که مى‏ اندیشند نشانه‏ هایى [از قدرت خدا]ست (۴۲)

 

با توجه به آیه بالایی؛ به طور ساده، مرگ یعنی گرفتن نفس. نتیجه میگیریم که گرفتن نفس ربطی به مرگ کالبد بشری ندارد. افرادی بوده اند که در حالت کما، نفسشان گرفته شده است ولی قلب آنان به کمک دستگاهها هنوز میزده است. وقتی مسیح را دستگیر کردند؛ خدا نفس او را گرفت و آن کسی که به صلیب کشیده شد؛ فقط کالبد بشری مسیح بود و نه خود او.  نفس و من واقعی مسیح در آن موقع به بهشت نزد خدا بالا برده شد. بنابراین مسیح در حین به صلیب کشیده شدن؛ هیچ گونه دردی احساس نکرد. بلکه آنها جسدی زنده اما بدون نفس و روح را دار زدند. 

 

وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا ﴿۱۵۷﴾

و گفته ایشان که ما مسیح عیسى بن مریم پیامبر خدا را کشتیم و حال آنکه آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند لیکن امر بر آنان مشتبه شد و کسانى که در باره او اختلاف کردند قطعا در مورد آن دچار شک شده‏ اند و هیچ علمى بدان ندارند جز آنکه از گمان پیروى مى کنند و یقینا او را نکشتند (۱۵۷)

 

بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا ﴿۱۵۸﴾

بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد و خدا توانا و حکیم است (۱۵۸)

 

این مورد در آیه 158 خیلی واضح گفته شده است (بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا ). در آیه قبلی خدا اصرار دارد که مسیح به صلیب کشیده نشده است؛ اما در آیه بعدی میفرماید که خدا او را به سوى خود بالا برد. خدا کالبد بشری مسیح را به سوی خود بالا نبرد؛ بلکه نفس و من واقعی مسیح را به سوی خود بالا برد. حتی در نوشته های حواریون گفته شده است که مسیح در حین دار زده شدن ؛ از خود هیچ دفاعی نکرد و قادر به سخن گفتن نبود و تابحال هیچکدام از آنها قادر به توضیح این نکته نبوده اند. مسیح قادر به سخن گفتن و دفاع از خود نبود؛ زیرا داخل آن کالبد بشری؛ مسیح نبود و فقط یک کالبد زنده بود. جسد بشری مربوط به مسیح تا وقتی به عنوان مسیح شناخته میشد که نفس مسیح در آن بود؛ اما زمانیکه نفس و مَنِ واقعی مسیح بالا برده شد؛ دیگر آن جسد مسیح بحساب نمی آمد. کالبد بشری مسیح تا وقتی به عنوان مسیح شناخته میشود که نفس مسیح در آن بود. بعد از بالا بردن نفس مسیح، دیگر آن کالبد مسیح نیست و فقط یک موجود زنده است. اینکه خدا فرموده است که وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ ؛ از مسیح واقعی صحبت میکند و نه کالبد بدون نفس مسیح. جسم و کالبد بشری ما تا موقعی مربوط به ماست که نفس ما در آن است و گرنه یک بیگانه است. همین کالبد بشری ما، زمانی علیه ما شهادت خواهند داد.

 

یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۲۴﴾

در روزى که زبان و دستها و پاهایشان بر ضد آنان براى آنچه انجام مى‏ دادند شهادت مى‏ دهند (۲۴)

 

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۶۵﴾

امروز بر دهانهاى آنان مهر مى ‏نهیم و دستهایشان با ما سخن مى‏ گویند و پاهایشان بدانچه فراهم مى‏ ساختند گواهى مى‏ دهند (۶۵)

 

بنابراین کالبد بشری ، تا وقتی متعلق به ماست که نفس ما به آن وصل است و گرنه متعلق به ما نیست و حتی یک بیگانه است. انسان تنها موجودی است که با خودش حرف میزند؛ انسان از معدود موجوداتی است که در آینه خود را می شناسد. این خاصیت به خاطر این است که انسان دارای یک نفس هوشمند است و اگر این نفس از کالبد گرفته شود؛ کالبد این توانایی ها را از دست میدهد. یعنی حتی کالبد، خود را نمی شناسد و نمیتواند با خود حرف بزند. بنابراین وقتی خدا می فرماید مسیح را نکشتند، منظورش نفس واقعی اوست. زیرا در موقع صلیب ؛ نفس مسیح در کالبد بشری نبود. بنابراین کشتن او اصلا مطرح نیست. اما اگر نفس مسیح در کالبد بود و قبل از اعدام به سمت بالا برده نشده بود، آنموقع میشد گفت که مسیح را به قتل رساندند. این مثال از آن جهت مهم است که به مبحث ما یعنی نفس مربوط است.

 

2) مثال زنده در این مورد

در 25 نوامبر سال 1984، بیماری به نام ویلیام شرودر در آمریکا قلب مصنوعی دریافت کرد؛ او با این قلب مصنوعی تا نوزده روز زنده ماند. اما بعد از نوزده روز ویلیام شرودر واقعی وفات یافت ؛ در حالیکه قلب او در کالبد بشری او هنوز میزد و خون در اعضای کالبد بشری او جریان پیدا میکرد. جالب است که یک روز قبل از وفات ؛ او در مصاحبه ای در تلویزیون تقاضا کرد که حقوق بازنشستگی عقب مانده اش را به حسابش واریز کنند و اما از روز نوزدهم به بعد او حتی اعضای خانواده خود را هم نمی شناخت. زیرا مَنِ واقعی ویلیام شرودر از دنیا رفته بود. جسد زنده او تا 19 ماه بعد از مرگ به کمک قلب مصنوعی و باطری کار کرد. این مثال زنده به جهانیان نشان داد که مسیح چطوری از دنیا رفته است. زمانی که مسیح دستگیر شد؛ پیلاطس از او سوالاتی کرد و اتهاماتی مطرح کرد؛ ولی مسیح (در واقع جسم او) هیچ جوابی نداد و حتی خود را نمی شناخت. مسیح واقعی به طرف خدا بالا برده شده بود؛ آنها مکر کردند و خدا هم مکر کرد و خدا بهترین مکر کنندگان است.

 

3) مَنِ واقعی انسان

کسانی که در راه خدا کشته میشوند؛ از دیدگاه خدا مرده نیستند؛ بلکه نزد خدا در بهشت بسر می برند. این نکته نشان میدهد که کالبد بشری ما به هیچ عنوان نشان مَنِ واقعی یک انسان نیست. من واقعی هر انسانی آنچیزی است که فرشتگان هنگام مرگ می گیرند و آنچه که باقی می ماند؛ فقط یک جسد است که از موادی فنا پذیر تشکیل شده است و من واقعی یک انسان نیست. این مواد و اعضا در روز قیامت علیه من واقعی ما شهادت میدهند و انگار یک موجود دیگرند.

 

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾

هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏ اند مرده مپندار بلکه زنده‏ اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند (۱۶۹)

 

فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۱۷۰﴾

به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است‏ شادمانند و براى کسانى که از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته‏ اند شادى مى کنند که نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین مى ‏شوند (۱۷۰)

 

4) چرا ما به این جهان آمده ایم؟

همانطور که میدانید ما قبلا در یک دنیای دیگر بوده ایم و در آن دنیای قبلی فریب ادعای شیطان را خوردیم و به دو دسته موجودات سرکش ( انسانها - جنها ) و دو دسته موجودات مطیع و تسلیم (ملائک - جمادات و حیوانات) تقسیم شدیم. ملائک فریب شیطان را نخوردند اما جمادات فریب شیطان را خوردند ، اما بلافاصله توبه کردند. جنها و انسانها توبه نکردند. جنها بیشتر به سمت شیطان گرایش دارند و انسانها کمتر از جنها به سمت شیطان گرایش دارند. خدای قادر توانا این دو گروه را از بهشت بیرون کرد و به آسمان یکم تبعید کرد تا تحت یک آزمایش ( آخرین آزمایش) قرار گیرند . انسانها در کره زمین آزمایش می شوند و جنها در محدوده آسمان یکم آزمایش می شوند. جنها می توانند در محدوده آسمان یکم حرکت کنند و نشانه های خدا در آسمان و زمین را ببینند و به سمت خدای یکتا گرایش پیدا کنند. هر انسانی در بدو تولد یک جن همنشین با او نیز متولد می شود. جنها نماینده ایده های شیطان هستند و در طول زندگی ، جنها وسوسه های شیطان را به ما القا می کنند و مدام در ذهن ما مشغول وسوسه و ترغیب به انجام گناهان هستند. انسانها به طور متوسط 70 سال عمر می کنند اما جن همنشین انسان بعد از مرگ انسان آزاد می شود و چند هزار سال دیگر عمر می کند. انسانها از بدو تولد یکتاپرست به دنیا می آیند اما جنها از بدو تولد شیطان پرست به دنیا می آیند . به همین خاطر خدا سن زیادی به جنها اعطا کرده است تا که فرصت بیشتری برای برگشت به سوی خدا داشته باشند. بسیاری از مردم معترض هستند که چرا خدا آنها را آفرید تا در این آزمایش هولناک قرار گیرند. روشن است که این افراد خبر ندارند که ]١[ چه گناه هولناکی مرتکب شده اند و ]٢[ اینک به ایشان مهلتی داده شده که از گناه خود دست بردارند و مورد بخشایش قرار گیرند، ولی این انتخاب خود آنها بود که در بوته آزمایش نهاده شوند.

خدا بنا بر شناخت خود، نفس ما را در شرایطی که سزاوارآن هستیم قرار می دهد. وقتی خدا به فرشتگان گفت،( من چیزی می دانم که شما نمی دانید)، بدین معنی بود که بعضی از ما سزاوار فرصتی دیگر برای نجات بودند. نمونه ای از هدایت خدا برای کسانی که شایستگی هدایت را دارند در  آیه زیر دیده می شود:

 

وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ ﴿۵۱﴾

و در حقیقت پیش از آن به ابراهیم رشد [فکرى]اش را دادیم و ما به [شایستگى] او دانا بودیم (۵۱)

 

خدا میفرماید که ما ابراهیم را هدایت کردیم، زیرا خوب او را می شناختیم.  به بیان دیگر، چون خدا می دانست که ابراهیم از خوبان است، و شایستگی هدایت را دارد، آنچه را که ضامن هدایت و درک بود به او داد. نمونه ی بسیار خوب دیگر در زیر دیده می شود.

 

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ ﴿۲۴﴾

و در حقیقت [آن زن] آهنگ وى کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او میکرد چنین [کردیم] تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود (۲۴)

 

یک زن سرشناس مصری برای یوسف دام گسترانید، و  اگر بخاطر نشانه ای که از جانب پروردگارش دیده نبود؛ چیزی نمانده بود که او دچار گناه شود. خدا در آیه بالایی به ما می آموزد که او پلیدی و گناه را از یوسف دور کرد، زیرا او یکی از بندگان مخلص درگاه خدا بود. آیا این یوسف بود که توانست بر شهوت خود غلبه کند؟ یا، حمایت الهی بود که باعث شد یوسف از گناه پاک بماند؟ سرنوشت از پیش مقدر شده یعنی همین.

 

5) روح و نفس متفاوت هستند

بعضی مردم، اشتباهی نفس را به روح ترجمه میکنند. در حالیکه ماهیت نفس و روح با هم دیگر متفاوت است. نفس ممکن است ماهیت آن خوب و یا بد باشد و نفس ممکن است دچار گناه شود. اما روح نفخی است از طرف خدا برای انسانها و ماهیت آن همیشه خوب است.

 

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾

سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد (۷)

 

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾

سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏ اش را به آن الهام کرد (۸)

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا ﴿۹﴾

که هر کس آن را پاک گردانید قطعا رستگار شد (۹)

 

وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا ﴿۱۰﴾

و هر که آلوده‏ اش ساخت قطعا درباخت (۱۰)

 

 

خدا به نفس پلیدکارى و پرهیزگارى‏ اش را الهام کرده است و بعد به پیکر دنیایی وصل میشود. هرکس توانست پلیدکاری را از نفس دور کند و پرهیزگاری را جذبش کند؛ رستگار میشود. در این زمان خدا نفخه ای از روح خود را در میان انسانها میدمد تا کمکی برای آنها باشد. خدا فقط در انسانها از روح خود میدمد و این برای جنها نیست. به خاطر این روح است که انسانها بیشتر از جنها به سمت خدا گرایش دارند.

 

6) فرق انسان و بشر

در قرآن تاوقتی که خدا از روح خودش در بنی آدم ندمیده است؛ او را بشر مینامد. اما بعد از آن او را انسان مینامد.

 

إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ ﴿۷۱﴾

آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت من بشرى را از گل خواهم آفرید (۷۱)

 

فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ﴿۷۲﴾

پس چون او را [کاملا] درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم سجده‏ کنان براى او [به خاک] بیفتید (۷۲)

 

خدای حکیم، قبل از دمیدن روح؛ آن را بشر مینامد. یعنی بشر به قامت و چهارچوب آدمی گفته میشود. به همین خاطر پیامبران در مقابل مردم میگفتند که ما هم مثل شما بشر هستیم و نیازهایی که یک بشر دارد ما هم داریم. محدودیتهایی که یک بشر دارد؛ برای همه است؛ پیامبران و غیر پیامبران. به همین خاطر خدا میفرماید که هیچ بشری توانایی به بندگی کشاندن دیگران را ندارد.

 

مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ﴿۷۹﴾

هیچ بشرى را نسزد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبرى بدهد سپس او به مردم بگوید به جاى خدا بندگان من باشید بلکه [باید بگوید] به سبب آنکه کتاب [آسمانى] تعلیم مى‏ دادید و از آن رو که درس مى‏ خواندید علماى دین باشید (۷۹)

 

وَلَا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۸۰﴾

و [نیز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پیامبران را به خدایى بگیرید آیا پس از آنکه سر به فرمان [خدا] نهاده‏ اید [باز] شما را به کفر وامى دارد (۸۰)

 

7) نفسها از بین نمی روند

 

وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ ﴿۷﴾

و آنگاه که نفسها به هم درپیوندند (۷)

 

نفسها با مرگ از بین نمی روند؛ آنها فقط درد مرگ را خواهند چشید. آنها درد نابودی و ترک یک کالبد را خواهند چشید(کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ). کالبد بشری نفسها از بین میروند؛ اما خود نفسها از بین نمی روند. مرگ و زندگی دنیایی آفریده شده اند و یک کالبد برای نفس فراهم شده است تا تحت آزمایش قرار گیرد.  چشیدن مرگ بخاطر گناهی است که قبلا انجام دادیم.

 

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ ﴿۲﴾

همانکه مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید و اوست ارجمند آمرزنده (۲)

 

یعنی نفسها قبلا بوده اند و این زندگی و مرگ است که آفریده شده اند و ما در کالبد خاصی آن را تست خواهیم کرد. ما البته قبل از بدنیا آمدن؛ نفسهایمان به ربوبیت خدای یکتا شهادت داده است و البته کالبد بشری ما از این جریان خبر ندارد.  این قاعده در نهاد و نفس ما بنی آدم نهادینه شده است. یک بچه بنی آدم، بعد از تولد  بی گناه بدنیا می آید.

 

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ ﴿۱۷۲﴾

و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم گفتند چرا گواهى دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم (۱۷۲)

 

خدای بسیار مهربان تمام انسانها را پیش از آنکه به این دنیای خاکی بفرستد، نزد خود گرد آورد، و همگی شهادت دادیم که او تنها مولا و تنها سرور ماست. از اینرو، حمایت از مقام قدوسی خدا، بصورت فطری در سرشت هر انسانی قرار دارد و این فطرت از انسان جدا شدنی نیست.

 

8) نقش نفس در زندگی ما

این بدن و محیط پیرامون آن همان آزمایشی است که برای ما (خود اصلی ما یعنی نفس) طراحی شده است . نفس در این کالبد اگر اسیر غرایز بدن و تفکرات ذهنی بشود در فریب قرار می­گیرد. برای همین نباید هیچ مورد و مسئله ای در جهان ما را از یاد و ذکر خدا غافل نماید. نفس باید از این بدن و عقل نهایت استفاده را برای تزکیه خود ببرد.  نه این که آن را باور کند و در آن دو غرق شود. ولی این بدن امانتی است نزد ما(نفس) که باید به درستی از آن نگه داری کنیم. نفس هایی که بدن و این دنیا را باور می کنند به دنبال ارضای نیازهای جسمانی و دنیوی خود می روند و با این کار به خود ظلم می­نمایند زیرا وقت و زمان را از دست می دهند. از طرفی زمانی که انسانی کار ناشایست یا بدی را انجام می دهد شاید به نظر وی بعد از مدتی کم از حافظه او پاک می شود ولی نمی داند که آن کار نادرست در نفس او می ماند و مانند لکه ای بر آن برای همیشه ماندگار می شود و با انجام آن کار نادرست به نفس خود ظلم کرده است. نفس با هرکاری و هر فکری که می کنیم قابلیت شکل پذیری دارد.

نفس آدمی؛ قرار است که تحت آزمایش قرار گیرد تا خودش را ارتقا بخشد. اما این نفس برای بدن سیاستها و نیات و مقاصد کلی را تعیین میکند. مثلا طمع؛ بخل؛ خیانت؛ دروغ و ... از سیاستهای نفس بد است. اما چطوری انجام دادن این گناهان و رسیدن به این گناهان برعهده فکر و مغز است. فکر و مغز و حافظه و احساسات مادی هستند. بعضی ها فکر میکنند که فکر و مغز و حافظه جزو روح و نفس هستند. اما اینطوری نیست و اینها متعلق به کالبد بشری ماست. به همین خاطر هرکس بخل و خیانت را با روش و متد خویش انجام میدهد. عقل و فکر افراد ناقص و محدود هستند زیرا ماده هستند و محدود.

 

9) آزمون نفس

نفسی که بخل می ورزد به این دلیل است که این جهان و بدنش را باور کرده و آزمونی که برایش به این دنیا آمده است را فراموش می­کند. مثلا فرد چون به بدنش وابسته شده و آن را باور کرده و بر این باور می­باشد که بدن جزئی از موجودیت ابدی اوست( در حالیکه در اشتباه است)؛ برای همین برای بدست آوردن غذا و لذات دیگر با دیگران رقابت می کند و این رقابت به صورت بخل و حسادت و سایر رذایل اخلاقی نمود پیدا می­کند. و یا کسی که دنیای فانی را باور می کند سعی می کند مقام و رتبه خود را بالا ببرد و برای همین کینه و عداوت به وجود می آید و وقتی هم که به مقامی دنیوی نائل می­شود دچار غرور و خود بزرگ بینی می شود ولی کسی که این دنیا را باور نکند مقام و منصب دنیوی را هیچ می پندارد و دچار غرور نمی شود. زیرا می داند این دنیا فانی است و فقط به منظور آزمایش وی طراحی شده است.

 

10) تقدیر

نکته ی بسیار مهم برای اینکه نفس کالبد بدنیش و این دنیا را باور نکند و راه حل این مسئله یک چیز است. آن چیز تقدیر است. ایمان به قضا و قدر باعث می شود که نفس دیگر اسیر بدن و دنیا نشود. کسی که می داند خدا زوج و همسر وی را برای او در نظر گرفته و مقدر کرده و یا کسی که می داند که رزق وروزی او مقدر و معین نزد پرورگارش است هیچ وقت برای به دست آوردن مادیات به دیگری ظلم نمی کند. خیلی از ماها گاهی تلاشهای بسیار زیادی از روشهای مختلف برای بدست آوردن مادیات کردیم و لی موفق نشدیم، در حالیکه افراد دیگر بدون هیچ تلاشی به ثروت زیادی می رسند!  دلیل این مسئله تقدیر است و اگر نفس به تقدیر ایمان داشته باشد دیگر اسیر بدن و محیط اطرافش نمی­شود. خیلی اوقات خدا برای ما نقطه ای از زندگی را تقدیر کرده است ما اختیار داریم که چگونه رفتار کنیم ولی در نهایت و خواه ناخواه به آن نقطه می رسیم. مانند هواپیمایی که مسیر مشخصی را می رود علاوه بر مسیر شماره صندلی ما نیز مشخص است ولی نحوه رفتار ما در این مسیر مهم است و نحوه رفتار ماست که نفسمان را در این مسیر پرورش می دهد این دنیا هم همین طور می­باشد. نقاطی از زندگی ما به دست خدا مقدر شده است و این به ما بستگی دارد که برای رفتن به آن نقطه چگونه رفتار کنیم.

 

هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ وَمَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ ﴿۳۸﴾

شما همان [مردمى] هستید که براى انفاق در راه خدا فرا خوانده شده‏ اید پس برخى از شما بخل مى ‏ورزند و هر کس بخل ورزد تنها به زیان خود بخل ورزیده و [گرنه] خدا بى ‏نیاز است و شما نیازمندید و اگر روى برتابید [خدا] جاى شما را به مردمى غیر از شما خواهد داد که مانند شما نخواهند بود (۳۸)

 

11) نفس سیاستهای کلی را به کالبد بشری ابلاغ میکند

قابیل ، هابیل را کشت ولی نمیدانست چطوری جسدش را از بین ببرد. یعنی فرمان اصلی کشتن را نفسش به او داد؛ اما روش کشتن را با بدنش و تجربه و عقلش انجام داد. نفس او حتی نمیدانست که جسد کشته شده را چکار کند! زیرا نفس از جزئیات کالبد بشری زیاد نمیداند.

 

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۳۰﴾

پس نفس [اماره]اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد و وى را کشت و از زیانکاران شد (۳۰)

 

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ ﴿۳۱﴾

پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مى ‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید (۳۱)

 

12) نفس سیاستهای کلی را بیان میکند

سامری بوسیله هوای نفسش، که به بت پرستی گرایش داشت؛ گوساله ای از طلا ساخت تا مردم از آن طریق خدا را عبادت کنند. نقشه اصلی از نفسش بود؛ اما بقیه کارها را از دیگران و دیگر اقوام تقلید کرد. زیرا بنی اسرائیل اساسا هیچگونه سابقه گاو پرستی نداشته بودند. آنان این کار را از مصریان اتخاذ کردند و تقلید کردند.

 

قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذَلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿۹۶﴾

گفت به چیزى که [دیگران] به آن پى نبردند پى بردم و به قدر مشتى از رد پاى فرستاده [خدا جبرئیل] برداشتم و آن را در پیکر [گوساله] انداختم و نفس من برایم چنین فریبکارى کرد (۹۶)

 

یا برادران یوسف، نفس اماره خویش را گوش دادند و برادرشان یوسف را در چاه انداختند. اما نقشه و سیاست کلی از نفس آنان بود ولی جزئیات و طریقه دور کردن یوسف از پدرشان را خودشان بوسیله کالبد بشری خویش به انجام رساندند.

 

وَجَاءُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ﴿۱۸﴾

و پیراهنش را [آغشته] به خونى دروغین آوردند [یعقوب] گفت [نه] بلکه نفس شما کارى [بد] را براى شما آراسته است اینک صبرى نیکو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصیف مى ‏کنید خدا یارى ‏ده است (۱۸)

 

الَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ ﴿۸۳﴾

[یعقوب] گفت [چنین نیست] بلکه نفس شما امرى [نادرست] را براى شما آراسته است پس [صبر من] صبرى نیکوست امید که خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورد که او داناى حکیم است (۸۳)

 

این ثابت میکند که نفس و کالبد بشری ما روی هم تاثیر گذارند. نفس مسئول کالبد بشری شناخته میشود و هرکاری که توسط کالبد بشری انجام شود در سرنوشت او تاثیر گذار است. اعمال صالح و کارهای نیک، نفس را اعتلا می بخشند؛ این کارها توسط کالبد بشری ما انجام میشود. تدبر و تفکر و تعقل در آیات و نشانه های خدا؛ در هدایت نفس بسیار موثر است. تعقل و تفکر بوسیله کالبد بشری انجام می پذیرد. نفس خودش این مسئولیت را پذیرفته است. یعنی پدیرفته است که سرنوشت خود را در یک کالبد بشری تعیین کند و البته این ریسک بسیار بزرگی است؛ ولی به هر حال انسان این ریسک را پذیرفت. امانتی که در آیه اشاره شده است، همین نکته است.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲﴾

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

13) نفس ما مظلوم است

اما بعضی مواقع نفس تحت تاثیر گناهانی است که کالبد بشری ما به آن عادت کرده است و مرتکب میشود. به همین خاطر نفس مظلوم هم هست و مدام به او ظلم میشود و موقعیت او در خطر می افتد. ملکه سبا  اعتراف میکند که به نفس خویش ظلم کرده است.

 

قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَنْ سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۴۴﴾

به او گفته شد وارد ساحت کاخ [پادشاهى] شو و چون آن را دید برکه‏ اى پنداشت و ساقهایش را نمایان کرد [سلیمان] گفت این کاخى مفروش از آبگینه است [ملکه] گفت پروردگارا من به خود ستم کردم و [اینک] با سلیمان در برابر خدا پروردگار جهانیان تسلیم شدم (۴۴)

 

یا اینکه موسی بعد از عدم کنترل خشم و تعصب خویش؛ یکی را به قتل می رساند و در نهایت متوجه میشود که به نفس خویش ظلم کرده است.

 

قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿۱۶﴾

گفت پروردگارا من بر خویشتن ستم کردم مرا ببخش پس خدا از او درگذشت که وى آمرزنده مهربان است (۱۶)

 

قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ ﴿۱۷﴾

[موسى] گفت پروردگارا به پاس نعمتى که بر من ارزانى داشتى هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود (۱۷)

 

زیرا انجام گناهان بخاطر تعصب قومیتی و یا رسوم آبا و اجدادی؛ بخاطر کالبد بشری ماست که به نفس سرایت پیدا میکند و بنابراین خدا آن را ظلم به نفس قلمداد میکند. از نظر خدا تقوی معیار حق و باطل است و تقوی مربوط به نفس است و از نفس سرچشمه می گیرد. ان اکرمکم عندالله اتقیکم.

نفس با اسیر تفکرات ذهن شدن، فریب می خورد و و اقعیت را نمی تواند ببیند به خاطر همین در آیات قبلی؛ انسان گناهکار اعتراف میکند که به نفسش ظلم کرده است. و با انجام کار زشت، نفس خود را به سمت بدی سوق داده است. برای همین هست که انسان نباید هر چیزی را ببیند و یا هر چیزی را بشنود و هر کاری را انجام بدهد چون تمام امور بدون کم و کاست در نفس برای همیشه باقی می ماند. و اعمال و افکار ما میزان رشد نفس ما را شکل میدهند.

 

14) نفس مطمئنه

بنی آدم تاوقتی در سلامت بسر می برد؛ قدر کالبد خود را نمیداند؛ اما همینکه مریض شد؛ بفکر سلامتی اش می افتد. در این حالت این فرد به سلامتیش ظلم کرده است.  اما اگر از همان اول شاکر سلامتیش بود؛ کار به ظلم نمی کشید. کسی که تلاش میکند که گناهی را بر دوش نفس خویش تحمیل نکند و به او ظلم نکند؛ نشان میدهد که کل سیستم خدا را قبول دارد و برای رضوان خدا تلاش میکند و دنبال راهی است که خدا را بیابد و به سوی او برگردد. در این حالت نفس او به مطمئنه تبدیل میشود.

نفس مطمئنه نفسی است که بر بدن و اندیشه های خود کنترل دارد . کنترل ذهن و بدن بسیار مهم است زیرا همین کار باعث می شود که همیشه نفس سوار بر این دو باشد و این دو را کنترل کند. برای همین نمازهای پنجگانه گذاشته شده اند زیرا با انجام فرایض الهی ما هم بر ذهن خود و هم بر جسم خود کنترل داریم. برای همین پروردگار می فرماید که هیچ چیز نباید شما را از یاد من غافل نماید.

 

یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾

اى نفس مطمئنه (۲۷)

 

ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸﴾

خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

 

فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹﴾

و در میان بندگان من درآى (۲۹)

 

وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰﴾

و در بهشت من داخل شو (۳۰)

 

15) صفات نفس

نفس در این دنیا و در درون انسان موجودیتی واحد است ولی در کتاب آسمانی با سه صفت با نام اشاره شده است ( نفس اماره، نفس لوامه و نفس مطمئنه). در اصل در انسان فقط یک نفس وجود دارد بر خلاف دیدگاه بعضی افراد چند نوع نفس وجود ندارد. ولی نفس می تواند در حالات مختلف صفات متفاوتی داشته باشد. وقتی نفس اسیر غرایز بدن و وسوسه های شیطان می شود و فریب اجنه و شیاطین را می خورد دچار لغزش و اشتباه می شود و به کار بد امر می کند در این حالت می گویند (ان النفس لاماره بسوء) یعنی نفس گاهی به کارهای  بد امرمی کند همان طور که زلیخا گفت که نفس من دچار اشتباه شد و به بدی امر کرد.  پس در این حالت نفس اماره به سوء است. در حالتی هم هست که نفس بعد از اینکه از معرض آلفای مغزی خارج می شود و به حالت آگاهی می رسد پس از انجام اشتباه، متوجه اشتباه خود شده و می داند که تصمیم گیری اش اشتباه بوده در نتیجه پشیمان می شود و در این حالت (نفس لوامه) است ولی شرایطی دیگر نیزاست که نفس کامل بر بدن و ذهن خود کنترل دارد و بدن و محیط پیرامون را باور نکرده و اسیر وسوسه های شیاطین نمی شود در این حالت نفس مطمئنه است. پس اگر نفس به درجه ی مطمئنه برسد،  بر کالبد بشری کنترل دارد و اسیر وسوسه ها نمی شود.

 

16) محدوده شیطان در وسوسه نفس

عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ ﴿۱۴هر نفس بداند چه فراهم دیده (۱۴)

 فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ ﴿۱۵نه نه سوگند به اختران گردان (۱۵)

 الْجَوَارِ الْکُنَّسِ ﴿۱۶[کز دیده] نهان شوند و از نو آیند (۱۶)

 

کلمات خنس و کنس تعابیر دیگری نیز دارند زیرا در آیه مزبور پس از آیه مرتبط با نفس می آید در نتیجه باید آن آیه را با توجه به نفس دوباره ترجمه کنیم. فلا اقسم بالخنس الجوار الکنس

خنس یعنی وسوسه ای که در نزدیکی کنس(آهویی که به لانه ی خود پناه می برد) صورت میگیرد. کنس همان صفت نفس است که گهگاه از مرز بین خود و خنس ، وسوسه های خنس را دریافت می کند و سرکی می کشد. و این نشان می دهد که بین ذهن و وبدن انسان با نفس وی مرزی(جوار) است و شیطان از این مرز نمی تواند به نفس نزدیک شود فقط در منطقه ی خنس می تواند با موارد دنیوی و ذهن، نفس را وسوسه کند؛ برای همین شیطان در آخرت می گوید که من هیچ کاری نکردم فقط وسوسه کردم و تو ای نفس خودت تصمیم گرفته ای. بنابراین شیطان از مرز مشخصی نمیتواند نزدیک نفس شود و فقط نفس را به سمت گناه دعوت میکند ولی شیطان میتواند بر کالبد بشری ما مسلط شود.

شیطان با بردن مغز و ذهن افراد به حالت آلفا، میتواند کالبد بشری افراد را کنترل کند. در این زمینه نشئگی و خلسگی و مستی ناشی از مواد مخدر، خواندن اشعار و فیلمهای احساسی و آهنگهای آلفایی که فرکانس مغز آدمی را به حالت آلفا نزول میدهد و مغز و فکر انسان در معرض وسوسه و کنترل شیاطین قرار می گیرد. شیطان نمیتواند نفس را وارد آلفا کند؛ ولی میتواند کالبد بشری ما را وارد آلفا کند و از آنجا نفس را وسوسه کند. خود شیطان ماده است و نفس ماده نیست؛ پس شیطان قدرتی بر نفس ندارد؛ هر آنچه که میتواند بکند؛ بردن کالبد بشری به حالت آلفا و در نتیجه مرتکب شدن گناه. یعنی شیطان میتواند با کالبد بشری ما؛ نفس را تحت تاثیر قرار دهد و او را از راه راست منحرف کند و او را به سمت گناه دعوت کند. اما کالبد بشری را میتواند تسخیر کند و آن را تحت کنترل خویش در آورد. کالبد بشری ما شامل مغز و ذهن و فکر و ... همگی ماده اند و جزو کالبد بشری هستند. اما نفس ماده نیست و نفس براحتی میتواند از دست شیطان نجات یابد و براحتی میتواند کالبد خویش را از دست شیطان نجات دهد؛ کافیست اراده کند. شیطان فقط میتواند نفس را دعوت کند و کار دیگری نمیتواند با نفس انجام دهد.

 

وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۲۲﴾

و چون کار از کار گذشت [و داورى صورت گرفت] شیطان مى‏ گوید در حقیقت ‏خدا به شما وعده داد وعده راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم و مرا بر شما هیچ تسلطى نبود جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید من به آنچه پیش از این مرا [در کار خدا] شریک مى‏ دانستید کافرم آرى ستمکاران عذابى پردرد خواهند داشت (۲۲)

 

این گفتگو  که در آیه بالایی آمده است، زمانی انجام پذیرفته است که دیگر کالبد دنیایی وجود ندارد. اما شیطان میتواند بدنها را کنترل کند. تنها راه نجات کالبد بشری از شر شیاطین؛ مطمئن کردن نفس است. به همین خاطر شیطان بر بندگان خالص خدا هیچ قدرتی ندارد. زیرا بندگان مخلص خدا، دارای نفس قویی هستند. نفسهای مخلص براحتی میتوانند شیطان را رد کنند.

 

وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ وَیُقِیمُوا الصَّلَاةَ وَیُؤْتُوا الزَّکَاةَ وَذَلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ ﴿۵﴾

و فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند و در حالى که به توحید گراییده‏ اند دین [خود] را براى او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بدهند و دین [ثابت و] پایدار همین است (۵)

 

خود شیطان اقرار میکند که بر بندگان مخلص خدا قدرتی ندارد.

 

قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ﴿۸۲﴾

[شیطان] گفت پس به عزت تو سوگند که همگى را جدا از راه به در مى برم (۸۲)

 

إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ﴿۸۳﴾

مگر آن بندگان مخلص تو را (۸۳)

 

17) بشر در کالبد زمینی از هر طریقی به نفس خویش ظلم میکند

زمانی مردم قوانین فیزیک و انرژی خورشید و ماه را درست نمی فهمیدند و بنابراین آنان را خالق وقایع میدانستند. در ماه کامل، جزر و مد زیاد میشد و باعث طوفان و سونامی و سایر وقایع میشد ولی دلیل علمی اش را نمی فهمیدند و اشتباها ماه را یک الهه می پنداشتند. این است که بشر با اتکای تنها به آنچه که می بیند؛ خدای خویش را انکار میکند و به نفس خویش ظلم میکند. ابراهیم کسی بود که اتکا به کالبد بشری را شکست و بعد از گرایش به ستاره و ماه و خورشید؛ نهایتا به طرف خدا گرایش پیدا کرد و یکتاپرست شد. اتکای تنها به کالبد بشری در خداپرستی، ظلم به نفس است.

 

18) فراموش کردن خدا به معنای فراموش کردن من واقعی خود است

کسانی که خدا را فراموش میکنند و خدا را در کارها و امور خویش در نظر نمی گیرند؛ در واقع مَنِ واقعی خویش را فراموش کرده اند.

 

وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۱۹﴾

و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان همان نافرمانانند (۱۹)

 

این نکته خیلی مهم است که خدا را فراموش نکنیم. زیرا اگر موفقیتی در نفس ما هم بوجود آید؛ بخاطر نفخه روح خداست و اگر خدا را فراموش کنیم؛ این کمکها را دریافت نمی کنیم و  در نتیجه خودمان را فراموش میکنیم و به نفس خویش ظلم میکنیم. خودفراموشی مشکل اصلی بشریت است. یعنی بشر در صورت فراموش کردن خدا، کارهایی را انجام میدهد که به نفع نفسش نیست و در نتیجه به نفس خویش ظلم میکند و این یعنی خود فراموشی.

 

19) نفس برای رفتن به بهشت؛ نیاز به رشد و جهش دارد

ما انسانها هر خوبیی انجام دهیم؛ در قیامت چند ده  برابرش را پاداش می گیریم. اما کار بدی انجام دهیم؛ فقط به همان اندازه گناه نوشته میشود. زیرا نفس ما در آن جهان به خوبی های زیادی نیاز دارد تا وارد بهشت شود. بنابراین خدا هر کار خوبی را ضربدر عددی میکند تا نفس توانایی عروج به بهشت را پیدا کند. این نشان میدهد که نفس ما به اعمال انجام شده توسط کالبد بشری ما بسیار نیازمند است و کوچکترین کوتاهی ای در انجام اعمال صالح؛ ظلم به نفس به حساب میاید. اجنه مسلمان و آزادیخواه این مورد را خوب درک کرده اند و میدانند که تمام موجودات برای نجات خویش نیاز به رشد دارند. به همین خاطر برای اولین بار که قرآن را شنیدند؛ گفتند که این قرآن به رشد دعوت میکند.

 

قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا ﴿۱﴾

بگو به من وحى شده است که تنى چند از جنیان گوش فرا داشتند و گفتند راستى ما قرآنى شگفت‏ آور شنیدیم (۱)

 

یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَلَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنَا أَحَدًا ﴿۲﴾

[که] به راه راست هدایت مى ‏کند پس به آن ایمان آوردیم و هرگز کسى را شریک پروردگارمان قرار نخواهیم داد (۲)

 

 

20) کودک

کودکی که به دنیا می آید چون نفسش به وسیله خدا بخشیده شده، نفسش از آلودگی پاک است و این یعنی رحمت و محبت خدا به بندگانش . این کودک هیچ گونه دانشی نسبت به این دنیا و بدنش ندارد و همانگونه که روانشناس مشهور کارل یونگ می گوید انسان در سراسر زندگی به دنبال هویت خود می باشد. انگار این کودک  بهت زده است که در کجا قرار دارد و این بدن چیست و این محیط پیرامون برای چیست. تا اینکه کم کم خود را می شناسد و هویت اصلی خود را پیدا می کند . حرکات کودک در ماههای ابتدایی  به صورت بازتابی است و کودک هیچ کنترلی بر اعمال خود ندارد تا اینکه به وسیله بازتاب ها مسیرهای عصبی مربوطه فعال شده و به صورت ارادی در می آیند. انسان تا آخر عمر فرصت دارد که بداند کیست و از کجا آمده و برای چی آمده است. برای همین خدا فرموده که ((بلغ اشده)). فرد برای پیدا کردن هویت خود و تسلط بر بدن و محیط خود به فرصتی نیاز دارد. این فرصت تا زمان  بلوغ روحی در 40 سالگی است. فرد قبلا در کودکی هر زمان گرسنه می شد باید سیر می شد ولی فرد در 40 سالگی با روزه گرفتن های زیاد بر بدن خود مسلط شده و می داند که بدن در کنترل وی است نه او در کنترل بدن.  تا این سن فرد هنوز به آن درجه نرسیده که به خود آید و بر بدن و محیط و فرایندهای مغزی خود مسلط شود واین سن زمانی است که فرد کامل بر بدن خود مسلط می شود. یکی از فواید  نماز و روزه و زکات این است که فرد بر بدن و محیط و ذهن و مال خود مسلط می شود. ببینید نماز چقدر زیباست! زیرا نفس بدنش را در مقابل پرورگار به سجده می برد و با اینکار هم خودش را تزکیه می دهد؛ یعنی در نماز هم بدن خود را به عبادت وا می داریم و هم بربدنمان کنترل پیدا می کنیم زیرا تنها راه اینکه نفس عبادت کند این بدن است و از طرفی هم با کلمات زیبا ذهن خود را وادار به تسلیم خدا کرده و تسبیح پروردگار می گوییم و هم عبادت خدا را نیز انجام داده ایم. چقدر زیباست که نفس بدن را به روزه وا میدارد؛ هم بر بدنش کنترل پیدا میکند و هم عبادت پروردگار را انجام می دهد با یک تیر دو نشان.

یکی از معانی دیگر این است که فرامین الهی مانند نماز و روزه و ... در جهت رشد نفس ما است. رشد یعنی تسلط بر بدن و مغز. اکثر نگرانی ها و ناراحتی های ما ناشی از موارد دنیوی و بدنی و ذهنی است و الا اگر کسی این دنیا و مافیها را باور نداشته باشد به راحتی می تواند از غم و غصه نجات پیدا کند . ایمان به تقدیر غم و غصه را از بین می برد.

 

21) نفسهای اماره از اوامر خدای رحمان نفرت دارند

انسان از اوامر خدای رحمان نفرت دارد ولی در عوض به حرفهای شیوخ و اقطاب  و مفتی ها و سایر مراجع تقلید اعتماد میکند. این انسانها، نفسهایشان از نوع اماره است و در نتیجه گیر غیر خدا می افتند.

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورًا ﴿۶۰﴾

و چون به آنان گفته شود [خداى] رحمان را سجده کنید مى‏ گویند رحمان چیست آیا براى چیزى که ما را [بدان] فرمان مى‏ دهى سجده کنیم و بر رمیدنشان مى‏ افزاید (۶۰)

 

22) اشتباه مرتاضان و دراویش

اما بعضی مواقع، بشر رشدها و موفقیتهای جسمی را با رشد نفس اشتباهی میگیرد. مثلا بعضی دراویش، با انجام بعضی امورات و ریاضتها؛ کارهایی مادی انجام میدهند که آنان را به اشتباه می اندازد؛ زیرا آنان فکر میکنند که نفسشان رشد کرده است؛ درحالیکه رشد آنان متوقف شده است. دراویش اقرار میکنند که ما میخواهیم نیروی انسانی خودمان را تقویت کنیم و اگر از نیروی انسانی خود به صورت کامل استفاده کنیم؛ به درجات عالی روحی میرسیم!

 و البته اینها را کرامات به حساب می آورند. در حالیکه کرامت اصلی، پیراستن نفس از گناهان است.

 

23) صوفیه

بعضی فرقه های صوفیه معتقدند که بعد از رسیدن به حد و حدودی ؛ دیگر نیازی به نماز و روزه و سایر تکالیف نیست. تفکر این گروه در مورد نفس کاملا اشتباه است. نفس ما انسانها همیشه نیاز به ترفیع دارد و باید همیشه بوسیله عبادات و اعمال صالح مورد حمایت قرار گیرد. توانایی هایی که این گروهها در بدن بشری خویش پیدا میکنند؛ آنان را گول میزند و فکر میکنند که نفسشان ارتقاء پیدا کرده است. غافل از آنکه ارتقاء نفس یک چیز دیگری است و ربطی به ارتقاء بدن بشری ندارد. یک مرتاض بعد از سالها ریاضت؛ به توانایی هایی در بدن خویش میرسد و همین توانایی او را گول میزند و فکر میکند که واقعا جایگاهی در نزد خدا پیدا کرده است! این گونه افراد نه تنها به نفس خویش ظلم میکنند و او را رشد نمی دهند؛ بلکه به کالبد بشری خویش هم ظلم میکنند و او را از نعمتهای آفریده شده خدا محروم میکنند.

 

24) رهبانیتی که خدا ننوشته است

رهبانیتی که خدا تعیین نکرده است. رهبانیتی که خدای مهربان تعیین ننموده است؛ توسط مسیحیت ابداع شد. رهبانیتی که خدا تعیین میکند فقط برای کسب رضایت خداست و لاغیر.

 

ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَآتَیْنَاهُ الْإِنْجِیلَ وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ﴿۲۷﴾

آنگاه به دنبال آنان پیامبران خود را پى ‏درپى آوردیم و عیسى پسر مریم را در پى [آنان] آوردیم و به او انجیل عطا کردیم و در دلهاى کسانى که از او پیروى کردند رافت و رحمت نهادیم و [اما] ترک دنیایى که از پیش خود درآوردند ما آن را بر ایشان مقرر نکردیم مگر براى آنکه کسب خشنودى خدا کنند با این حال آن را چنانکه حق رعایت آن بود منظور نداشتند پس پاداش کسانى از ایشان را که ایمان آورده بودند بدانها دادیم و[لى] بسیارى از آنان دستخوش انحرافند (۲۷)

 

این نکته نشان میدهد که ممنوعیتهایی که ما بر بدن خویش تحمیل میکنیم فقط باید برای رضای خدا باشد و نه بخاطر رسیدن به قدرتهای بدنی و یا قدرتهای دنیوی. فراموش نکنیم که این بدن امانت است و وسیله تزکیه ما ، پس باید به بدنمان ظلم نکنیم.

 

25) تقلید و پیروی کورکورانه

پیروی کورکورانه از مشایخ و روحانیون و اقطاب؛ نفس را به گمراهی میکشاند. پیروی کورکورانه درست برخلاف آنچیزی است که بدن ما برای آن آفریده شده است. تدبر و تعقل و تفکر و تعمق و تفقه که خدا بر آن بسیار تاکیده نموده است؛ مربوط به مغز و قلب ماست که مربوط به کالبد بشری است و فقط باید در راستای تربیت نفس ما باشد. بعضی دراویش و فرقه ها معتقدند که تدبر در قرآن مانع فنا در خدا ونظر به خدا می گردد و این مورد به آن علت است که آنان توانایی های بدنی خویش را اشتباها بحساب  ارتقاء توانایی های نفس خویش میگذارند. بعضی فقها هم با تدوین دستورات فقهی و اجرای آن و اعمال آن به پیروان خویش؛ فکر میکنند که تفقه و تدبر و تعقل را به پیروان خویش تزریق کرده اند؛ در حالیکه نفس هر انسانی باید توسط کالبد خویش قانع شود. نفس باید توسط تعقل و تعمق و تفقه کالبدی که در آن جای گرفته است؛ راه راست  را بپیماید و درجات بالاتری را درک کند. نفس، تدبر و تعقل توسط دیگران بجای کالبد خویش را درک نمی کند. تقلید در تفقه و تفکر در طول تاریخ میان مسلمانان، مشکلات زیادی پیش آورده است. بطوریکه صرفا رعایت بعضی ظواهر به اسم دین، باعث تنزل نفس آدمها شده است و جامعه ای ریاکار پرورش می یابد.

عدم کنترل نفس بر بدن و محیط موجب پیدایش تمام رذالت های اخلاقی و مشکلات روانی می شود.

 

26) قطبیت

بعضی مذاهب، به قطبیت مقدسین خویش معتقدند و آنها را رابط بین خود وخدا میدانند؛ آنها قطب را سبب و دلیل عالم می دانند. چنین نگرشی نسبت به جهان مادی برای کسانی با کالبد بشری؛ نشان از آن دارد که نمیدانند نفس از جنس ماده نیست و با این واسطه گری ها رشد نمی کند. بلکه نفس فقط توسط سعی و تلاش کالبد مربوط به خود رشد میکند.

 

27) بعضی حرکات کالبد بشری که او را در توهمات فرو میبرد

بعضی حرکات کالبد بشری، افراد را در توهم فرو میبرد و فرد فکر میکند که نفسش به مرحله رشد رسیده است. بعضی گروهها بوسیله سماع و رقص و موسیقی و یا نوحه خود را دچار خلسگی  میکنند و با این کار وارد آلفا میشوند. باید بدانیم که  فرکانسهای مغزی، از نظر روانی حالات مختلفی در او ظاهر می­شود. در حالت بیداری امواج مغز در حالت بتا قرار می گیرد. اما در حالاتی که فرد در لذات و احساسات دنیوی و توهم مثل خواندن اشعار ، نگاه کردن به فیلم و بازیهای کامپیوتری غرق میشود، در این حالت امواج مغزی فرد در حالت آلفا قرار می گیرد. اما در حالات تفکر وتدبر و حل مسائل منطقی و ریاضی امواج در حالت بتا قرار دارند. با توجه به دو آیه،

 

سوره شعراء آیه 224:

وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغاووۥنَ

[26:224]  و اما شاعران، فقط گمراهان از آنها پیروی می کنند.

سوره حجر آیه 42:

ان عِبادى لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطانٌ إِلّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الغاوینَ

[15:42]  "تو بر بندگان من هیچ قدرتی نداری. قدرت تو محدود به گمراهانی است که از تو پیروی می کنند.

 

 میتوان نتیجه گرفت شعر و احساسات مهمترین حربه شیطان جهت اغوا نمودن انسانهاست. شعر در عربی فقط به معنای دوبیتی و غزل نیست، بلکه به معنای هر چیزی است که آدمی را به حالت احساسات و توهم ببرد. بنابراین انسانهای در حالت آلفا (الغاوین) مستقیما در تیررس شیاطین هستند. پس براحتی میتوان نتیجه گرفت که شیطان در حالت آلفا افراد را در اختیار خویش می گیرد و دستورات خود را به آنان دیکته می کند. دانستن این نکته جهت مبارزه با حربه های شیطان بسیار مهم است. بسته به شدت فضای آلفا، فرد منطق و استدلال و تدبر خویش را از دست میدهد و از دنیای واقعی دورتر میشود ؛ مثلا کسی که میداند دزدی و غیبت و تهمت بد است، این صفات رذیله در فضای آلفا براحتی قابل توجیه هستند. در فضای آلفا قوانین هوای نفس حاکم است، زیرا محل جولان شیاطین است. در واقع به طور ساده و واضح میتوان نتیجه گرفت که : شیطان بر بندگان خدا مسلط نیست ؛ مگر اینکه بوسیله شعر و توهم و احساسات در کانال آلفا قرار گرفته باشند. فضای آلفای مغزی، محل قوانین شیاطین است و با قوانین دنیای واقعی متفاوت است.

شیطان بر نفس نمی تواند مسلط شود زیرا نفس موجودیتی دارای اختیار است ولی فقط میتواند در فضای آلفا نفس را به وسوسه بیندازد.( یادمان نرود نفس دارای اختیار است). عقل یک وسیله است. اختیار اصلی و فرامین و نیات و مقاصد اصلی از نفس بر می­آیند.

 

28) وسوسه و کنترل

شیطان ابتدا قربانیان را وارد آلفا می کند، بعد کنترلشان می کند. یعنی ابتدا وسوسه برای ورود به آلفا، بعد در آلفا کنترل صورت می پذیرد. این نکته خیلی مهم است که شیطان هم میتواند نفس ما را وسوسه کند و هم کالبد بشری ما را وسوسه  و کنترل کند.

 

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ﴿۱۶﴾

و ما انسان را آفریده‏ ایم و مى‏ دانیم که نفس او چه وسوسه‏ اى به او مى ‏کند و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم (۱۶)

 

یعنی شیطان هم نفس واقعی ما را وسوسه میکند و میتواند سیاستهای کلی را به او القا کند و هم از طریق احساسات میتواند کالبد بشری ما را وسوسه و همچنین کنترل کند. هر گونه گمراهی در کالبد بشری، میتواند در سلامت نفس تاثیر گذار باشد. به همین خاطر موسی و ملکه سبا؛ بعد از پی بردن به اشتباه خود؛ اقرار میکنند که به نفس خویش ظلم کرده اند.

 

29)  عبادات به نفس و کالبد بشری ما هر دو سود میرسانند

مثلا حرکات سجده و رکوع در نماز باعث عدم جمود و گرفتگی عضلات میشود و خون بیشتری در مغز و بدن جریان پیدا میکند. همچنین نماز باعث جلوگیری از انجماد فکر میشود و  از طرف دیگر به نفس ما هم سود زیادی میرساند. بجا آوردن نماز صبح مانع از آن می شود که بدن برای یک مدت طولانی همچنان بی حرکت در خواب باشد؛ امروزه ثابت شده است که حرکت، از ورم مفاصل جلوگیری می کند. در ضمن، سحر خیزی برای غلبه کردن بر افسردگی و دیگر مشکلات روانی بسیار سودمند است. حرکت سجود که چندین بار در نماز تکرار می شود، باعث می شود که خون بیشتری به مغز برسد، و از سردرد جلوگیری می کند. وقتی هنگام رکوع خم می شویم، این حرکت برای مفاصل و ستون فقرات سودمند است. تمام اینها از نظر علمی ثابت شده است. در واقع انسان  برای حرکت آفریده شده است.

وضو که لازمه نماز است ما را بر آن می دارد که بیشتر به رفع حاجت برویم. این عادت ما را از ابتلا به سرطان رایج و کشنده روده حفظ می کند. در ادرار و مدفوع مواد زیانبار شیمیایی وجود دارد. اگر این مواد برای زمان زیاد در روده بمانند، دوباره جذب بدن می شوند و باعث سرطان می شوند.

روزه در ماه رمضان باعث می شود که معده های ما که در طول سال باز شده اند، جمع شوند و بحالت طبیعی برگردند، کم آبی موقت باعث می شود فشار خون پایین آید، و کلیه ها بیشتر استراحت کنند، در ضمن روزه باعث می شود که سموم بدن دفع شود، و چربی های اضافی و زیانبار آب شوند و از وزن ما کاسته شود و هزاران فایده دیگر که خدا در این عبادات هم رشد نفس ما را در نظر گرفته است و هم سلامت کالبد بشری ما را.

 

30) ریاکاری

ریاکاری در امور عبادی و غیر عبادی؛ شاید از نظر ظاهری و کالبدی مشکلی نداشته باشد؛ اما نمیتواند نفس را رشد دهد. زیرا با فریب نمیتوان نفس را رشد داد. شاید بتوان نفسهای سایر کالبدها را فریب داد؛ اما خود را نمیتوان فریب داد.

 

بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ﴿۱۴﴾

بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است (۱۴)

 

وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ﴿۱۵﴾

هر چند در ظاهر براى خود عذرهایى بتراشد (۱۵)

 

31) دعای ابراهیم

وقتی ابراهیم به درگاه خدا دعا کرد، برای مال دنیا یا درخواست تندرستی نبود؛ هدیه ای که او درخواست کرد این بود: خدایا، تقاضا دارم مرا از کسانی قرار دهی که نماز را بر پا می دارد.

 

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ﴿۴۰﴾

پروردگارا مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز پروردگارا و دعاى مرا بپذیر (۴۰)

 

تکالیف دین که خدا آنها را مقرر کرده است در واقع هدیه ای بزرگ از جانب خداست. آنها غذای نفس ما هستند و ما برای بزرگ کردن و رشد نفسمان بدانها نیاز داریم. اگر نفس  ما رشد نکند، این توانایی را نخواهیم داشت که روز داوری در برابر انرژی بیکران خدا تاب آوریم. ایمان داشتن به خدا، برای آمرزش کافی نیست؛ بلکه باید نفس خود را نیز تقویت کنیم.

 

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلَائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ ﴿۱۵۸﴾

آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند یا پروردگارت بیاید یا پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت بیاید [اما] روزى که پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت [پدید] آید کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده ایمان آوردنش سود نمى ‏بخشد بگو منتظر باشید که ما [هم] منتظریم (۱۵۸)

 

 بعلاوه، آیه زیر می گوید که تکالیفی که خدا ما را به انجام آن فرمان داده ، وسیله ای است که به کمک آنها می توانیم به یقین برسیم.

 

وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ ﴿۹۹﴾

و پروردگارت را پرستش کن تا اینکه به یقین برسید (۹۹)

 

32) داستان صاحب باغ

در سوره کهف، داستان صاحب باغی نقل شده است که پیش دوستش به دو باغش تفاخر میکند. در آیه 35 ، خدا میفرماید که این فرد نسبت به نفس خویش ظالم است و به او ظلم میکند. زیرا او به دو باغ خود تفاخر میکند و مادیات را بر معنویات ترجیح میدهد. او فکر میکرد که چون خدا در این دنیا نعمات به او داده است؛ در جهان آخرت هم به همین اندازه به او خواهد داد. غافل از اینکه او داشت نفس خویش را فریب میداد و به او ظلم میکرد. زیرا مادیات این جهان بخاطرلیاقت نیست؛ بلکه در 99 درصد موارد بخاطر آزمایش است.

 

وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعًا ﴿۳۲﴾

و براى آنان آن دو مرد را مثل بزن که به یکى از آنها دو باغ انگور دادیم و پیرامون آن دو [باغ] را با درختان خرما پوشاندیم و میان آن دو را کشتزارى قرار دادیم (۳۲)

 

کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا ﴿۳۳﴾

هر یک از این دو باغ محصول خود را [به موقع] مى‏ داد و از [صاحبش] چیزى دریغ نمى ‏ورزید و میان آن دو [باغ] نهرى روان کرده بودیم (۳۳)

 

وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا ﴿۳۴﴾

و براى او میوه فراوان بود پس به رفیقش در حالى که با او گفت و گو میکرد گفت مال من از تو بیشتر است و از حیث افراد از تو نیرومندترم (۳۴)

 

وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا ﴿۳۵﴾

و در حالى که او به خویشتن ستمکار بود داخل باغ شد [و] گفت گمان نمى ‏کنم این نعمت هرگز زوال پذیرد (۳۵)

 

وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا ﴿۳۶﴾

و گمان نمى ‏کنم که رستاخیز بر پا شود و اگر هم به سوى پروردگارم بازگردانده شوم قطعا بهتر از این را در بازگشت‏ خواهم یافت (۳۶)

 

قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا ﴿۳۷﴾

رفیقش در حالى که با او گفت و گو میکرد به او گفت آیا به آن کسى که تو را از خاک سپس از نطفه آفرید آنگاه تو را [به صورت] مردى درآورد کافر شدى (۳۷)

 

لَکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلَا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا ﴿۳۸﴾

اما من [مى‏ گویم] اوست‏ خدا پروردگار من و هیچ کس را با پروردگارم شریک نمى‏ سازم (۳۸)

 

وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مَالًا وَوَلَدًا ﴿۳۹﴾

و چون داخل باغت‏ شدى چرا نگفتى ماشاء الله نیرویى جز به [قدرت] خدا نیست اگر مرا از حیث مال و فرزند کمتر از خود مى ‏بینى (۳۹)

 

فَعَسَى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا ﴿۴۰﴾

امید است که پروردگارم بهتر از باغ تو به من عطا فرماید و بر آن [باغ تو] آفتى از آسمان بفرستد تا به زمینى هموار و لغزنده تبدیل گردد (۴۰)

 

أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا ﴿۴۱﴾

یا آب آن [در زمین] فروکش کند تا هرگز نتوانى آن را به دست آورى (۴۱)

 

وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا ﴿۴۲﴾

[تا به او رسید آنچه را باید برسد] و [آفت آسمانى] میوه ‏هایش را فرو گرفت پس براى [از کف دادن] آنچه در آن [باغ] هزینه کرده بود دستهایش را بر هم مى‏ زد در حالى که داربستهاى آن فرو ریخته بود و [به حسرت] مى گفت اى کاش هیچ کس را شریک پروردگارم نمى‏ ساختم (۴۲)

 

33) زیر آیات خدا زدن

فردی در بنی اسرائیل، آیات و نشانه های خدا را درک کرده بود ؛ اما بعد از مدتی آن را انکار کرد و زیرش زد. آنگاه شیطان او را دنبال کرد و سربزنگاه گمراهش کرد.

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ ﴿۱۷۵﴾

و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت آنگاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد (۱۷۵)

 

 وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذَلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۱۷۶﴾

و اگر مى‏ خواستیم قدر او را به وسیله آن [آیات] بالا مى ‏بردیم اما او به زمین [=دنیا] گرایید و از هواى نفس خود پیروى کرد از این رو داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کنى [باز هم] زبان از کام برآورد این مثل آن گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند پس این داستان را [براى آنان] حکایت کن شاید که آنان بیندیشند (۱۷۶)

 

 سَاءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ ﴿۱۷۷﴾

چه زشت است داستان گروهى که آیات ما را تکذیب و به خود ستم مى ‏نمودند (۱۷۷)

 

این خیلی عجیب است که کسی نشانه ها و آیات خدا را با کالبد بشری خویش درک کرده باشد و روی آن تفکر و تعمق و تفقه کرده باشد ولی بعد از مدتی زیرش بزند. تفکر و تعمق و تدبر و تفقه با مغز انجام میشود و مغز جزو کالبد بشری بحساب میاید. در این حالت نفس به کالبد بشری خیانت میکند و هر آنچه که بافته است، را پنبه میکند. شیطان در این گونه مواقع در کمینگاه نشسته است و برای انحراف بشر لحظه شماری میکند. این عالم بنی اسرائیل بعد از کارهای زیادی که با کالبد بشری انجام داده بود  و حتی به نتیجه هم رسیده بود و نشانه های خدا را با کالبد بشری خویش درک کرده بود؛ ولی نفسش به کالبد بشری او خیانت کرد و دنبال هوا رفت(وَاتَّبَعَ هَوَاهُ). این از مواردی است که نفس به کالبد بشری ظلم میکند و خیانت میکند.

 

34) دوباره ایمان آوردن

کسانی که مرتکب گناه میشوند؛ بعد از توبه نیاز به ایمان آوردن دوباره دارند. این نکته مهم در آیه زیر بیان شده است. ایمان آوردن با تفکر و تدبر و تعقل (ابزار کالبد بشری) انجام میپذیرد. یعنی کالبد بشری باید دوباره استدلال کند تا نفس را وادار به توبه کند.

 

وَالَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۱۵۳﴾

و[لى] کسانى که مرتکب گناهان شدند آنگاه بعد از آن توبه کردند و ایمان آوردند قطعا پروردگار تو پس از آن آمرزنده مهربان خواهد بود (۱۵۳)

 

همانطور که می بینید کالبد بشری و نفس هر دو در یک سیکل قرار میگیرند و همدیگر را تحت تاثیر قرار میدهند و جهت رشد لازم و ملزوم همند. خدا به بندگانش ظلم نمی کند و از یک نفس انتظاری غیر معقول ندارد؛ بلکه هر نفسی را به اندازه توانایی کالبد بشری، ازش انتظار دارد.

 

لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ﴿۲۸۶﴾

خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایى‏ اش تکلیف نمى ‏کند. آنچه (از خوبى‏) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى‏) به دست آورده به زیان اوست‏. پروردگارا، اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر، پروردگارا، هیچ بار گرانى بر (دوش‏) ما مگذار؛ همچنانکه بر (دوش‏) کسانى که پیش از ما بودند نهادى‏. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداریم بر ما تحمیل مکن‏؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تویى‏؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز کن‏. (۲۸۶)

 

35) آخرین گناه

حربه "آخرین گناه" قولی است که نفس به کالبد بشریش میدهد ولی تا آخر عمر گرفتارش میشود.  گاهی افراد می گویند فقط اینبار گناه می کنم و این آخرین بارم هست و بعد از آن آدم خوبی میشوم! ولی فرد نمی داند با انجام کار گناه و اشتباه، آن کار در نفسش برای همیشه می ماند مثل زخمی که بر صورت و یا چشم فردی تا آخر عمر می ماند. گفته برادران یوسف را در نظر بگیرید.

 

اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ ﴿۹﴾

[یکى گفت] یوسف را بکشید یا او را به سرزمینى بیندازید تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمى شایسته باشید (۹)

 

برادران یوسف به  خیال خود و به ترغیب هوای نفس خویش؛ آخرین گناه را انجام دادند و فکر میکردند که بعد از آن کارشان درست میشود و توجه پدرشان را بدست می آورند. غافل از اینکه همین یک گناه گرفتارشان میکند. برای همین در روز آخرت همه گناهکاران ، گناهانشان از سیمایشان معلوم است؛ یعنی هر کاری بکنیم چه خوب چه بد، در نفس برای همیشه می ماند. اگر فردی این را بداند همیشه تلاش می کند کار اشتباه را انجام ندهد. نفس در روز آخرت در قیامت؛ دیگر پرده و پوشش جسم را ندارد و همه چیز معلوم است و مشخص. سیما مربوط به نفس است و نه کالبد بشری. بنابراین وقتی خدا میفرماید سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ؛ به معنای اثر فیزیکی سجود بر پیشانی نیست. بلکه اثر آن بر نفس است که یک اثر غیر مادی است.

 

محمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا ﴿۲۹﴾

محمد [ص] پیامبر خداست و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند آنان را در رکوع و سجود مى ‏بینى فضل و خشنودى خدا را خواستارند علامت [مشخصه] آنان بر اثر سجود در چهره ‏هایشان است این صفت ایشان است در تورات و مثل آنها در انجیل چون کشته‏ اى است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقه ‏هاى خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد تا از [انبوهى] آنان [خدا] کافران را به خشم دراندازد خدا به کسانى از آنان که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏ اند آمرزش و پاداش بزرگى وعده داده‏ است (۲۹)

 

 با انجام کار اشتباه به نفس خود ظلم می کنیم انگار با چاقویی صورت خودمان را زخمی کرده ایم؛ بعضی افراد آنقدر نفس خود را لکه دار و زخمی کرده اند که جایی برای شفقت و مهربانی و انسانیت نمانده است. اگر کسی این را بداند دیگر در خفا گناه نمی­کند و ریا­کاری هم نمی کند چون می داند نفس ضعیف او به کمکش نیاز دارد. انسان هرکاری می کند و هر چی که میبیند برای همیشه می ماند برای همین بعدا برای خود فرد مشکل ساز می­شود. پس هر قدم را در زندگی باید با دقت برداشت. هر کلمه، هر قدم ، هر کار ، هر اندیشه ؛ باید همگی با ظرافت به کار برده بشوند. یعنی با ظرافت و دقت رفتار کن؛ صحبت کن ؛ نگاه کن ؛  قدم بزن و..

 

36) حیوانات

حیوانات هم نفس دارند ولی آنان نفسشان ثابت است و فقط طبق آنچیزی عمل میکنند که خدا برایشان تعیین کرده است. نفس حیوانات تحت تاثیر کالبد بشری؛ قرار نمی گیرد و ماهیت آن به بدی متمایل نمیشود. بنابراین شیطان نمیتواند حیوانات را فریب داده و نفس آنان را خراب کند. در انجیل ذکر شده است که مسیح بوسیله معجزه تعدادی دیو (شیطان) از بدن یک فرد مجنون خارج کرده و براساس خواسته خود دیوها؛ به بدنهای یک گله خوک منتقل کرد؛  این اتفاق باعث شد که خوک ها همگی به دریاچه بروند و خود را غرق کنند. حیوانات تحمل وجود شیطان و وسوسه های او را در بدن خود  ندارند. از اینجا مشخص میشود که شیاطین چقدر کثیفند. ما همیشه در معرض خطر هستیم.در واقع ما در منطقه تحت سلطه دشمن زندگی میکنیم.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶﴾

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

 زیرا مدام و همواره در معرض وسوسه های شیطان قرار داریم. هر چیزی که خدا از طریق پیامش و یا روح خود به نفوس و اذهان مردم ارائه میدهد؛ شیطان هم در مقابلش چیزی به مردم ارائه میدهد. به این خاطر است که انسان واقعا خیلی جاهل و نادان (إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ) است که چنین آزمایشی را در این سطح  خطرناک و حساس پذیرفته است.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲﴾

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

37) داستان گربه و موش و مثال نفس

داستان گربه و موش داستان جالبی است: روزی مردی گربه ای را با خود به نزد فردی دیگر برد و آن روز مهمان آن فرد بود . فرد اولی که صاحب گربه بود از گربه ی خود خیلی تعریف کرد و میگفت که گربه ی من اینچنین است و آنچنان. و دارای ادب و نزاکت است. وقتی سفره را  گستراندند و همگی به غذا مشغول بودند گربه ی فرد اولی خیلی ساکت و آرام در گوشه ای نشست و هیچ کار اشتباهی نکرد و صاحب گربه خیلی مغرور شده بود و به خودش می بالید. میزبان فکری به سرش خطور کرد خانه اش موش های زیادی داشت رفت و یکی از موش ها را گرفت و به سر سفره آورد و موش را در اتاق رها ساخت در آن زمان گربه با دیدن موش میو میو کرد و به دنبال موش رفت و دراتاق بر روی سفره به سراسر اتاق می­دوید و همه چی را کثیف و آلوده کرد. گربه به ذات اصلی ( نفس) خودش برگشته بود. این داستان به ما نشان می دهد که شاید انسان با مغز و کالبد خود ریاکاری انجام بدهد ولی در نهایت هر گونه که خود را پرورش داده باشد در موارد و شرایط بحرانی به شخصیت اصلی خود که نفسش است بر میگردد. پس سعی کنیم در زندگی نفس مان را پرورش دهیم تا در شرایط بحرانی تصمیمات درست و مطمئن بگیریم. بعد از آزاد شدن نفس از قید و بندهای پیکر دنیوی؛ نفس اصلی ما آزاد میشود. کاری کنیم که در آن روز شرمنده نشویم و نفس خوبی تحویل دهیم.

هر آنچه را انجام بدهیم در نفس ما می ماند و سرنوشت ما را رقم می زند پس بهتر است که مواظب خود باشیم و همانگونه که به رشد و تکامل بدن خود می پردازیم به رشد و تکامل نفس خود نیز توجه داشته باشیم زیرا کالبد دنیوی فانی است ولی نفس ما می ماند و سرنوشت آخرت ما را رقم می زند.

 

38) گذشت از کالبد بشری در راه خدا

بعضی افراد آنچنان نفس خویش را رام میکنند که کالبد بشری خود را قانع میکنند تا از خود بگذرد. این افراد مال و جان خود را  در راه خدا به خطر می اندازند. به این طریق نفس و کالبد آن در همدیگر تاثیر گذارند ومیتوانند همدیگر را کمک کنند تا راه راست را بروند.

 

الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿۲۰﴾

کسانى که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‏ اند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند (۲۰)

 

یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ ﴿۲۱﴾

پروردگارشان آنان را از جانب خود به رحمت و خشنودى و باغهایى [در بهشت] که در آنها نعمتهایى پایدار دارند مژده مى‏ دهد (۲۱)

 

39) سن بلوغ

سن چهل سالگی در قرآن به عنوان سن بلوغ روحی ذکر شده است. در زمان کودکی؛ بدن بر نفس مسلط است. اما بعد از سن بلوغ یعنی چهل سالگی؛ نفس بر بدن مسلط میشود. یک کودک اگر بدنش گرسنه  شود؛ غذا میخواهد و باید سیر شود. اما یک فرد بزرگسال به مرور تسلطش بیشتر میشود.

 

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا وَوَضَعَتْهُ کُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۱۵﴾

و انسان را [نسبت] به پدر و مادرش به احسان سفارش کردیم مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنیا آورد و باربرداشتن و از شیرگرفتن او سى ماه است تا آنگاه که به رشد کامل خود برسد و به چهل سال برسد مى‏ گوید پروردگارا بر دلم بیفکن تا نعمتى را که به من و به پدر و مادرم ارزانى داشته اى سپاس گویم و کار شایسته‏ اى انجام دهم که آن را خوش دارى و فرزندانم را برایم شایسته گردان در حقیقت من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمان‏پذیرانم (۱۵)

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَنْ سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ ﴿۱۶﴾

اینانند کسانى که بهترین آنچه را انجام داده‏ اند از ایشان خواهیم پذیرفت و از بدیهایشان درخواهیم گذشت در [زمره] بهشتیانند [همان] وعده راستى که بدانان وعده داده مى ‏شده است (۱۶)

 

در سن چهل سالگی فرد به حالتی میرسد که نفس و کالبد بشری توانایی های همدیگر را کامل میشناسند و هرکدام به فوت و فنهای همدیگر آشنایند و بنابراین این سن، به عنوان سن بلوغ روحی شناخته میشود. کسانی که قبل از این سن از این جهان بروند؛ خدای مهربان براساس رحمت فراوانش آنان را وارد بهشت زیرین خواهد کرد. تفاوت زیادی میان بهشت برین و بهشت زیرین وجود دارد .  آب، بطور تمثیلی، در بهشت برین به فراوانی جریان دارد ، درحالیکه در بهشت زیرین آب را باید بیرون کشید.

 

بهشت برین:

  فِیهِمَا عَیْنَانِ تَجْرِیَانِ ﴿۵۰﴾

در آن دو [باغ] دو چشمه روان است (۵۰)

 

بهشت زیرین:

فِیهِمَا عَیْنَانِ نَضَّاخَتَانِ ﴿۶۶﴾

در آن دو [باغ] دو چشمه همواره جوشان است (۶۶)

 

بهشت برین، بطور تمثیلی، دارای انواع و اقسام میوه هاست ،، درحالیکه میوه های بهشت زیرین محدود است. 

 

بهشت برین:

 فِیهِمَا مِنْ کُلِّ فَاکِهَةٍ زَوْجَانِ ﴿۵۲﴾

در آن دو [باغ] از هر میوه‏ اى دو گونه است (۵۲)

 

بهشت زیرین:

فِیهِمَا فَاکِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ ﴿۶۸﴾

در آن دو میوه و خرما و انار است (۶۸)

 

با اینهمه، حتی بهشت زیرین نیز برای کسانی که به اندازه کافی سعادت داشتند که از جهنم در امان باشند و به آنجا بروند پاداشی بزرگ است .  راه یافتن به بهشت زیرین پیروزی بزرگی است .  کسانی که قبل از چهل سالگی از این دنیا می روند، و نمی توانند روح شان را بقدر کافی پرورش دهند، به بهشت زیرین خواهند رفت. بهشت  برین در انحصار کسانی است که ایمان آوردند، پرهیزگارانه زندگی کردند، و روح شان را بقدر کافی وسعت بخشیده اند و نفس و کالبد بشریشان را همراستا کردند.

 

40) توبه و اعتراف به گناه

ما کالبد بشری را می بینیم ولی نفس دیدنی نیست و از جنس ماده نیست. به همین خاطر خدای مهربان فرآیند توبه و غفران را برای پاک کردن نفوس گذاشته است. این توبه هم فقط مربوط به یکبار نیست. وقتی خدا هفتاد سال به ما سن داده است، یعنی در این هفتاد سال نیاز به توبه و برگشت به سوی خدا داریم. اعتراف به گناه نزد خدا؛ مربوط به پیرایش نفس است. یعنی وقتی ما از انجام یک گناه دست می کشیم؛ مربوط به کالبد بشری ماست؛ اما اعتراف به گناه مربوط به نفس است. نفس هم نیاز به برگشت دارد تا متوجه شود. یکی از خواص نفس، لوامه بودن آن است. وقتی ما به گناهمان نزد خدا اعتراف میکنیم؛ به نوعی خاصیت لوامه بودن او را فعال میکنیم و این خوب است. این یعنی نفس را داریم به سمت مطمئنه می بریم. ایوب تا وقتی که صراحتا اعتراف نمی کند، از بیماری نجات نمی یابد. یونس تا وقتی که به گناهش اعتراف نکرد؛ از شکم ماهی نجات نیافت.

 

وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ﴿۴۱﴾

و بنده ما ایوب را به یاد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد (۴۱)

 

وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ ﴿۸۷﴾

و ذوالنون را [یاد کن] آنگاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتى نداریم تا در [دل] تاریکیها ندا درداد که معبودى جز تو نیست منزهى تو راستى که من از ستمکاران بودم (۸۷)

 

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ ﴿۸۸﴾

پس [دعاى] او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را [نیز] چنین نجات مى‏ دهیم (۸۸)

 

در میان مسلمانان، اعتراف جایگاه مشخصی ندارد. اعتراف در میان مسیحیت بهتر جا افتاده است. البته اعتراف باید فقط برای خدا باشد و نه برای شیخ و کشیش و ...

41) نفس را پاک نگه دارید

نفس انسان برخلاف نفس حیوانات میتواند در طول زمان تغییر کند. یعنی یک انسان میتواند نفسش را تزکیه بخشد و یا اینکه آن را آلوده کند. یک گربه نمیتواند دنبال موش نیفتد. زیرا این ماهیت نفس اوست. یک انسان ریاکار که عبادات را برای ریا انجام میدهد؛ نفس خود را تغییر نداده است و آن را آلوده کرده است. اما آلودگی آن را با چشمان سر نمی بینیم. این فرد ممکن است که در جامعه برای ریا خود را پاک نشان دهد ولی در بزنگاهها ماهیت اصلی خود را رو میکند و آلودگی نفس او روشن میشود. اینکه اصرار کنید که هر آنچه که نفس میگوید درست است؛ نشان از در بند بودن نفس است. آدمهایی که همواره و همیشه از خدا تقاضای بخشش میکنند و مدام خدا را  میخوانند و همیشه از او طلب بخشش میکنند؛ ثابت میکنند که نفسشان را مرتب دارند پاکیزه میکنند و آن را تمیز نگه میدارند.

 

42) شیاطین انس

نفسهایی هستند که در بدی و ناپاکی به رتبه ای میرسند که صاحبان آنها شیطان نامیده میشوند.

 

وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ ﴿۱۱۲﴾

و بدین گونه براى هر پیامبرى دشمنى از شیطانهاى انس و جن برگماشتیم بعضى از آنها به بعضى براى فریب [یکدیگر] سخنان آراسته القا مى کنند و اگر پروردگار تو مى‏ خواست چنین نمیکردند پس آنان را با آنچه به دروغ مى‏ سازند واگذار (۱۱۲)

 

وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ ﴿۱۱۳﴾

و [چنین مقرر شده است] تا دلهاى کسانى که به آخرت ایمان نمى ‏آورند به آن [سخن باطل] بگراید و آن را بپسندد و تا اینکه آنچه را باید به دست بیاورند به دست آورند (۱۱۳)

 

43) کالبد بشری

هر کس در لحظه مرگ می فهمد که چه سرنوشتی در انتظار اوست؛ بهشت یا دوزخ.  برای کافران، مرگ واقعه ای است وحشتناک؛ هنگامی که فرشتگان جانشان را می گیرند، بر صورت ها و پشتشان می زنند.

 

وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلَائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ ﴿۵۰﴾

و اگر ببینى آنگاه که فرشتگان جان کافران را مى‏ ستانند بر چهره و پشت آنان مى‏ زنند و [گویند] عذاب سوزان را بچشید (۵۰)

 

قرآن، به دفعات، از دو مرگ سخن می گوید، نخستین مرگ هنگامی رخ داد که ما در زندگی قبلی ایستادگی لازم را برای پاسداری از مقام قدوسی خدا از خود نشان ندادیم ؛ و این مرگ تا لحظه ی تولد ما در این جهان طول می کشد.  دومین مرگ، به زندگی ما در این دنیا خاتمه می دهد.

 

قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ ﴿۱۱﴾

مى‏ گویند پروردگارا دو بار ما را به مرگ رسانیدى و دو بار ما را زنده گردانیدى به گناهانمان اعتراف کردیم پس آیا راه بیرون‏شدنى [از آتش] هست (۱۱)

 

وَهُوَ الَّذِی أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَکَفُورٌ ﴿۶۶﴾

و اوست که شما را زندگى بخشید سپس شما را مى‏ میراند و باز زندگى [نو] مى دهد حقا که انسان سخت ناسپاس است (۶۶)

 

نفس تنها یک راه برای نجات دارد تا دوباره شایسته بهشت شود؛ و آن هم این است که باید روی کالبد خودش کار کند. یعنی باید از طریق کالبدی که خدا برایش در نظر گرفته است؛ اعمال نیک و اعمال صالح انجام دهد و برای خودش امتیاز جمع کند و باعث رشد نفسش شود. فرصت دوباره ای که خدا به ما داده است تا دوباره به بهشت برگردیم؛ همین است. در زندگی قبلی ما خدا را پشتیبانی نکردیم و دچار ظلم شدیم و از سلطنت خدا رانده شدیم. اما خدای مهربان فرصت دیگری به ما داده است. ما میتوانیم در این کالبد که خدا برایمان در نظر گرفته است، نفس خود را تغییر دهیم. تنها ابزار برای اینکار کالبد بشری ماست. یعنی کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده باشد، ایمان آوردنش برای نفسش سودی نمى ‏بخشد.

 

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلَائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ ﴿۱۵۸﴾

آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند یا پروردگارت بیاید یا پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت بیاید [اما] روزى که پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت [پدید] آید کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده ایمان آوردنش سود نمى ‏بخشد بگو منتظر باشید که ما [هم] منتظریم (۱۵۸)

 

فرعون در لحظات آخر عمرش ایمان آورد ولی بی فایده بود زیرا فرصتی نداشت تا ایمانش را با عمل صالح ترکیب کند و به نفسش سودی ببخشد. گناهکاران در روز قیامت به گناه خود اعتراف میکنند و حتی پشیمان هم میشوند! ولی بیفایده است زیرا در آنروز کالبد بشری نیست تا که با آن عمل صالح انجام دهند و باعث تغییر ماهیت نفس خویش شوند. زیرا پشیمانی تنها، آن هم در روز قیامت بیفایده است و کوچکترین کمکی به نفسها نمی کند. ما در قالب همین کالبد میتوانیم نفس خود را پاک کنیم. هیچ راه حل دیگری نیست.  هیچ شفیع و نصیری در روز قیامت نمی تواند نفس ما را تغییر دهد. پشیمانی در روز قیامت به قول قرآن بخاطر زور است والا همان لحظه به این دنیا برشان گردانی، دوباره به همان گناهان بر میگردند.

 

وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲۷﴾

و اى کاش [منکران را] هنگامى که بر آتش عرضه مى ‏شوند مى‏ دیدى که مى‏ گویند کاش بازگردانده مى ‏شدیم و [دیگر] آیات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از مؤمنان مى ‏شدیم (۲۷)

 

بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿۲۸﴾

[ولى چنین نیست] بلکه آنچه را پیش از این نهان مى‏ داشتند براى آنان آشکار شده است و اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمى‏ گردند و آنان دروغگویند (۲۸)

 

وَقَالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ ﴿۲۹﴾

و گفتند جز زندگى دنیاى ما [زندگى دیگرى] نیست و برانگیخته نخواهیم شد (۲۹)

 

جالب است که در آیه 28 و 29 بالایی خدا میفرماید که این عده در روز قیامت میگویند که ای کاش بازگردانده میشدیم و مومن میشدیم؛ اما شاید تعجب کنید که این افراد اگر برگردانده شوند، نه تنها مومن نمیشوند بلکه روز آخرت را هم منکر میشوند. این نکته مهم در آیه 29 آورده شده است.

زیرا پشیمانی برای نفس ما فقط وقتی مفید است که در قالب بشری فعلی باشد و خدا این قالب بشری را طوری طراحی نموده است که مورد مغفرت و رضوان خدا قرار گیریم. بهترین قالب برای هر فردی همانی است که اکنون در آن است. اگر شما از خانواده ثروتمندی در کشوری اروپایی بدنیا آمده بودی؛ شانس شما برای موفقیت کمتر میشد. خدا برای هر فردی بهترین موقعیتها را برای تزکیه نفس در نظر گرفته است.

 

44) کالبد بشری و نفس تلاش میکنند همدیگر را همراستا کنند

در طول زندگی؛ کالبد بشری و نفس تلاش میکنند تا همدیگر را همراستا کنند. مثلا اگر نفس بد نهاد باشد؛ نفس تلاش میکند تا بدن را همراستای خود کند. اما بعضی مواقع نفس بد نهاد نیست؛ اما کالبد بشری در شرایط نامناسب سعی دارد تا نفس را منحرف کند؛ در این حالت کالبد بشری با استدلال و سفسطه ها سعی دارد که نفس را وادار به انحراف کند. بنابراین نفس و کالبد بشری هر دو بر یکدیگر تاثیر گذارند. اگر کالبد بشری براثر تربیت غلط کاری خلاف نفس انجام دهد؛ باعث عذاب وجدان خواهد شد. عذاب وجدان یعنی نفس مخالف کارهای انجام گرفته و یا نگرفته کالبدش است. اما گاها کالبد بشری مخالف آنچیزی است که نفس میخواهد. در این حالت کالبد بشری ضعیف میشود و دچار مریضیهای مختلف میشود. یک کودک از همان اوان کودکی سعی در کنجکاوی و پیدا کردن خودش دارد. اما بالاخره در سن چهل سالگی؛ نفس و کالبد بشری همدیگر را پیدا میکنند و تصمیم خود را بر بد بودن و با بد نبودن می گیرند. به همین خاطر سن چهل سالگی، سن بلوغ روانی است. افرادی با نفسهای بد بوده اند در طول تاریخ که نفسشان کار دستشان داد. مثلا هیتلر در زمان جوانی حتی رمان مینوشت ، اما بعد از مدتها جدال بین کالبد بشری و نفسش؛ بالاخره آن دو همراستا شدند. هیتلر در اواخر عمرش مواد مخدر مصرف میکرد. زیرا گاهی نفس بسیار بد برای همراستا کردن کالبد بشری ؛ او را به مخدر و اشعار سوق میدهد تا کالبد بشری توانایی استدلال خود را از دست دهد و مطیع نفس شود.  به همین خاطر روزه و نماز و زکات که تمرینهای کالبد بشری هستند؛ در جهت نجات نفس بسیار موثرند. کالبدهایی که خدا را عبادت نکنند، قدرتشان را در مقابل نفس از دست میدهند.

 

45) نفخ روح در کالبد بشری است نه نفس

بعضی ها فکر میکنند که خدا از روح خودش در نفس ما دمیده است. در حالیکه اینطوری نیست و نفخ روح در کالبد بشری ما صورت گرفته است. آیات زیر بروشنی بیان میدارند که نفخ روح در کالبد بشری ما صورت گرفته است.

 

إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ ﴿۷۱﴾

آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت من بشرى را از گل خواهم آفرید (۷۱)

 

فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ﴿۷۲﴾

پس چون او را [کاملا] درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم سجده‏ کنان براى او [به خاک] بیفتید (۷۲)

 

فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ﴿۷۳﴾

پس همه فرشتگان یکسره سجده کردند (۷۳)

 

إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ ﴿۷۴﴾

مگر ابلیس [که] تکبر نمود و از کافران شد (۷۴)

 

از اینجا روشن میشود که روح  برای هر بشر، یک موجود مستقل نیست که در  کنار ما باشد. بلکه کمک و امری است از طرف خدا تا کمکی برای کالبد بشری ما باشد در کشف حقیقت. به خاطر همین نفخ روح خداست که بشر قادر به کشف و اختراعهای علمی است. ملائکه بعد از نفخ روح خدا در بشر؛ امر به خدمت به بشریت شدند. ابلیس از این امر سرباز زد. سجده در آیه به معنای خدمت کردن است. خدماتی از قبیل بارش باران و برف و کنترل زلزله و سونامی و سایر موارد در زمین. ملائکه نسبت به بشر در راستای اهداف الرحمن عمل میکنند؛ اما شیاطین در خلاف راستای الرحمن عمل میکنند.

 

46) نفس بد با وسوسه شیطان سعی در خفه کردن کالبد بشری دارد

وقتی بین نفس و کالبد بشری، نزاع صورت می گیرد، باید بصورت منطقی حل شود و به نتیجه برسند. اما گاهی مواقع نفسهای بد نهاد به وسوسه شیطان گوش داده و عقل خود (کالبد بشری) را بوسیله مواد مخدر و مشروبات و اشعار و توهمات می پوشاند. به اصطلاح؛ نفس کالبد بشری را خفه میکند و موقتی او را خفه میکند و نزاع را ظاهرا از بین می برد و صورت مساله را پاک میکند. اکثر کسانی که مشروبات و مخدرات به بدن خویش می خورانند؛ بخاطر خفه کردن کالبد بشری است و به نوعی بین نفسشان و کالبد بشری خویش صلح! ایجاد میکنند. اما صلحی که هر لحظه احتمال انفجارش هست. نفس در این حالت رشد نمی کند؛ بلکه معطل می ماند و وقت می گذراند تا این که مرگ فرا رسد و نفس گرفته شود و در این حالت نفس متکبر است و وارد بهشت نخواهد شد. نفسی که عقل کالبد بشری را سرکوب کند؛ شایستگی بهشت را ندارد. زیرا عقل یک نعمت خدادادی است که خدا در اختیار نفس گذاشته است تا بوسیله آن خود را رشد دهد و تغییری در وضعیت خود ایجاد کند.

 

47) خواب

در خواب ، بطور موقت نفس آدمی گرفته میشود. در این حالت بین نفس و عقل فاصله می افتد و تا حدی از نزاع بین این دو راحت میشویم. نعمت شب را خدا به ما داده است تا حدی بین نفس و عقل فاصله افتد. فاصله افتادن بین نفس و کالبد بشری در خواب باعث آرامش اعصاب و روان خواهد شد.

 

زمر آیه 42: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَىٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

خداست آن که وقت مرگ نفسهای خلق را می‌گیرد و آن کس را که هنوز مرگش فرا نرسیده نیز در حال خواب نفسش را قبض می‌کند، سپس آن را که حکم به مرگش کرده نفس را نگاه می‌دارد و آن را که نکرده (به بدنش) می‌فرستد تا وقت معیّن (مرگ). در این کار نیز ادله‌ای (از قدرت الهی) برای متفکران پدیدار است.

 

این مهمترین دلیل بر آن است که نفس و کالبد بشری دو چیز جدا هستند و حتی میتوانند موقتی در خواب از هم جدا شوند. ما یک سوم سن خویش را در خواب هستیم.

 

48) فایده خواب دیدن

ما در کره زمین بصورت سه بعدی ساخته شده ایم و درک درستی از ابعاد بالاتر و عالم اعلی نداریم. خواب تمرینی است برای اینکه بعدهای بالاتر را تجربه و تمرین کنیم. خواب میتواند محل تجربه ای از ابعاد بالاتر و یا پایین تر باشد. یعنی اگر خواب منشاء اش خدایی باشد؛ میتواند تجربه ای از عالم بالاتر باشد و اگر منشاء خدایی نباشد؛ میتواند تجربه ای از عالم شیاطین و منطق آنان باشد. وقتی یک کابوس می بینید؛ بدن شما در شرایط نامناسبی قرار میگیرد و فشار زیادی به بدن شما وارد میشود. تازه این فقط یک کابوس است. بنابراین تصور کردن بهشت و جهنم برای کسی که خواب می بیند راحت تر است.

اما خواب دیدن میتواند فایده دیگری هم داشته باشد؛ میتواند بخشهای حل نشده جدال بین مغز و نفس را نمایان سازد و انسان را راهنمایی کند. بنابراین جدالهای روزانه بین نفس و کالبد بشری (عقل) میتواند در خواب ما تاثیر بگذارد.

آنچه که در قرآن واضح است؛ در حین خواب ؛ نفس ما از بدن ما جدا میشود. بنابراین خواب مربوط به نفس نیست و مربوط به کالبد بشری ماست. بعضی از خوابها نیازهای کالبد بشری به بعضی چیزها را بیان میدارند. شما هر چقدر استدلالهای واضحتری پیش روی نفستان بگذارید؛ خوابهای دقیقتری هم می بینید. خوابهای آشفته یعنی اینکه شما مسائل را واضح برای نفستان ارائه نمی کنید و او را خوب توجیه نمی کنید. ضمیر ناخودآگاه در این ارتباط نقش مهمی دارد و مشکلات را بازگو میکند. زیرا ضمیر ناخودآگاه ما هیچ وقت نمی خوابد و همیشه بیدار است. اما ضمیر خودآگاه ما میخوابد. ما باید با خودآگاه خویش ، نفسمان را به پاکی دعوت کنیم. اما ضمیر ناخودآگاه میتواند در این بین مانع تراشی کند. بنابراین بعضی خوابها به علت مانع تراشیهای این ضمیر است.

خیال پردازی یکی دیگر از جنبه های خواب است. افرادی که به آنچه که میدانند، عمل نمی کنند و یا امکان عمل ندارند؛ بجای خوابیدن؛ به خیال پردازی می پردازند و به نوعی خواب مصنوعی برای خود ایجاد میکنند. زیرا آنان از بازگو کردن مشکلات خود فرار میکنند و واقعیات را نمی پذیرند.

اگر نفس و کالبد بشری به نوعی همراستا شده باشند؛ ممکن است که خدا راهنمایی هایی از طریق خواب به فرد ارائه دهد تا بتواند نفس خویش (و گاهی نفسهای دیگر) را نجات دهد. این نوع انسانها خودشان تعبیر خواب خویش را بلدند. زیرا مربوط به خودشان است.

اما گاهی بعضی پیامها در خوابهای راستین بصورت رمزگونه دریافت میشوند؛ زیرا اینطوری خدا میخواهد که ذهن فرد و اطرافیان را به کنجکاوی و حل مسائل روز وا دارد. همانطور که گاهی نکته ای در قرآن بصورت رمز گونه گفته میشود؛ بوقتش تعبیر میشود و راهنمایی های زیادی در آن است. مثل خواب هم زندانیهای یوسف. زیرا این خوابهای در سطح فکر جامعه نازل میشوند و مرتبط به یک فرد نیستند و نکات جمعی را به همراه دارند.

 

49) شب

خدا خواب در شب را مایه آرامش ما قرار داده است. کلمه ای که خدا در این مورد بکار می برد، سباتا است. سبت هم از همین خانواده است. سبت در عربی یعنی شنبه.

 

وَجَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتًا ﴿۹﴾

و خواب شما را [مایه] آسایش گردانیدیم (۹)

 

خدا در میان بنی اسرائیل ، شنبه را به عنوان تعطیل قرار داده بود. برخلاف عموم مسلمانان که فکر میکنند، خدا جمعه را روز تعطیل قرار داده است؛ خدا هیچوقت روز جمعه را روز تعطیل اعلام نکرده است. بلکه روز جمعه آخرین روز کاری هفته است. و خدا در قرآن صراحتا بیان نموده است که در روز جمعه بعد از نماز جماعت هفتگی؛ به کار خویش ادامه دهید.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۹﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون براى نماز جمعه ندا درداده شد به سوى ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید اگر بدانید این براى شما بهتر است (۹)

 

فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلَاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۱۰﴾

و چون نماز گزارده شد در [روى] زمین پراکنده گردید و فضل خدا را جویا شوید و خدا را بسیار یاد کنید باشد که شما رستگار گردید (۱۰)

 

یعنی روز جمعه به عنوان آخرین روز هفته؛ نماز جماعت برگزار میشود و بعد از نماز جماعت دوباره به سر کار خویش برگردید و تعطیل نیست. مسیحیان هم همین اشتباه را کرده اند و یکشنبه را تعطیل اعلام میکنند. در حالیکه از نظر قرآن روز تعطیل شنبه ها برای همه است. سبت در عربی و عبری به معنای روز شنبه است و این روز تعطیل به نوعی مایه آرامش اجتماعی افراد تمام جهان است. تصور کنید که مدرسه یکی از بچه های شما؛ جمعه تعطیل باشد و یکی دیگر شنبه؛ در آن حالت از شما آرامش گرفته خواهد شد و باید هر روز آماده باشید برای اینکار. اگر به یک مسلمان بگوئید که براساس قرآن، شنبه روز تعطیل است؛ ممکن است شما را به یهودی بودن متهم کند. ولی هیچ دلیل خاصی بر تعطیل بودن جمعه وجود ندارد و اساسا جمعه روز آخر کاری هفته است. حتی در فارسی و عربی و عبری و زبانهای دیگر هم ایام هفته از یکشنبه شروع میشود. به همین خاطر در فارسی و عربی و ... روز اول هفته عدد یک را در خود دارد. اینها هیچکدام اتفاقی نیست. کتاب قرآن تاکیدی است بر کتابهای پیشین.

 

جادوی شیاطین (قسمت سی اُم) چطوری نماز به ما رسیده است؟

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم


جادوی شیاطین (قسمت سی اُم)

چطوری نماز به ما رسیده است؟

 

آشفتگی هایی که در میان مسلمانان جهان پدیدار شده است و اخیرا خیلی شدت یافته است، فقط و فقط به یک علت است؛ پیروی از احادیث و تلاش برای به اجرا در آوردن این احادیث است. وقتی که با آیات قرآنی ثابت میشود که قرآن تنها منبع وحی است و تنها پیامِ پیامبر محمد، فقط قرآن است؛ آنها در نهایت می گویند که اگر قرآن تنها منبع وحی است، پس طریقه انجام نماز در کجای قرآن آمده است؟ آنها میگویند که چرا جزئیات نماز در قرآن مثل جزئیات ارث ذکر نشده است؟

 جهت جواب به این سوال ابتدا باید بدانیم که تکالیف دینی (نماز- زکات روزه حج ) از پیامبر ابراهیم به پیامبر محمد رسیده است و پیامبر محمد در این مورد پیرو پیامبر ابراهیم بوده است. نماز در تمام ادیان آسمانی بعد از ابراهیم بوده است و همه آنها نماز به جا می آورده اند. اما بعد از مدتی آنها نماز را ضایع (تحریف) و ترک کردند. مسیحیان نمازها را گم و ضایع کردند و از نتایج آن رنج میبرند زیرا که مناسک مذهبی هدیه ای است از طرف خدا به جامعه بشریت. هر جامعه ای آن را حفظ کند، بیشتر به خدای مهربان نزدیکتر است.

 

[19:59]   فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَوةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا

[19:59]  پس از آنها، او نسل هایی را جایگزین آنان کرد که نمازها (ارتباط با خدا) را ضایع کردند و از شهوات خود پیروی نمودند. آنها از نتایج آن رنج خواهند برد.

 

حتی مشرکان زمان پیامبر هم نماز بجا می آوردند. در زمان پیامبر، کسی از او سوال نکرد که چگونگی نماز را برای ما تشریح کنید، زیرا همه طریقه نماز را میدانستند؛ شامل قیام، رکوع، قعود و سجود. خیلی از آیات قرآن با قل، یستفتونک، یسالونک و ... شروع میشوند و این آیات شامل سوالاتی است که از پیامبر محمد پرسیده میشد. اما هیچوقت کسی از پیامبر سوال نکرد که طریقه نماز را برای ما بگو. زیرا نماز بسیار ساده ست و چند حرکت پشت سر هم نیاز به نوشتن ندارد. هر چند که تمام حرکات نماز شامل قیام، رکوع و سجود در قرآن آمده است. مثلا خدا میفرماید که ای مردم هرگاه برای نماز قیام نمودید، ...؛ این نکته خودش نشان میدهد که اولین حرکت نماز قیام است و بعد رکوع و سجود.

همیشه عده ای بوده اند که نماز را حفظ کرده اند. افرادی مثل نصرانیان (شاخه ای از مسیحیان) آن را حفظ کردند. نصرانیان فعلی در سوریه و حلب دقیقا مثل ما  نماز میخوانند (17 رکعت در شبانه روز) و همچنین یهودیهای مسکو هنوز هم نمازشان را دقیقا با همان حرکات نماز ما به جا می آورند. حفظ نمازمسئولیتی است بر دوش بشریت، اگر ما اینقدر بی مسئولیت باشیم که نمازها را گم کنیم، نماز نخواندن شایسته ماست. لقمان طریقه نماز را به پسرش یاد می دهد و او را به نماز توصیه میکند.

 

[31:17]    یَبُنَىَّ أقِمْ الصَّلَوةَ وَأمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنْ الْمُنکَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أصَابَکَ إنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأمُورِ

[31:17]  "ای پسر من، نمازها (ارتباط با خدا) را به جا آور. طرفدار پرهیزکاری باش و پلیدی را منع کن و در برابر سختی ها صبور باش. اینها از برجسته ترین صفات است.

 

اسماعیل طریقه نماز را به خانواده اش یاد میدهد:

 

[19:55]  وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَوةِ وَالزَّکَوةِ وَکَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا

[19:55]  او به خانواده اش سفارش می کرد تا نمازها (ارتباط با خدا) را به جا آورند و زکات (انفاق واجب) را بدهند؛ او مورد قبول پروردگارش بود.

 

حرکات نماز نسل به نسل به افراد منتقل شده است و حرکات نماز تابحال گم نشده است. اما نام غیر خدا در آن وارد شده است که حذف باید بشود. تمام حرکاتی که یک نمازگزار باید انجام دهد در قرآن به صراحت ذکر شده است همچون ایستادن (3:39 و 39:9) رکوع و سجود (2:43 و 9:112 و 3:43). وقتی خدا میگوید که نماز، قیام و رکوع و سجود دارد، قطعا این حرکات در میان خویش شامل قعود (نشستن) هم خواهد بود. وقتی سجده باشد، حتما رکوعی در کار بوده است. زیرا برای سجده باید اول قیام و بعد رکوع بجا آورد.

 

 زمان پنج وعده نماز صراحتا در قرآن ذکر شده است:

 

1-      نماز صبح :  24:58

2-      نماز ظهر :17:78

3-      نماز عصر :2:238

4-      نماز مغرب :11:114

5-      نماز عشا :24:58 و 11:114

 

ارث یک قانون است که باید نوشته شود. زیرا ارث ممکن است برای یک نفر، در طول عمرش یکبار پیش آید و حتی ممکن است که پیش نیاید. بنابراین نوشتن چنین قانونی در قرآن ضروری است و همچنین ارث مربوط به مادیات است و اگر در قرآن ذکر نمیشد، ممکن بود که مردم زیرش بزنند. جزئیات وضو در قرآن آمده است زیرا اینطوری وضو گرفتن برای اولین بار در قرآن تشریع شد و قبلا وضو به این طریق در کتاب تورات سابقه نداشت. با این حال ، طرفداران حدیث و سنت برای اینکه ثابت کنند قرآن کامل نیست و به حدیث نیاز است؛ سوال مطرح میکنند که جزئیات نماز کجای قرآن ذکر شده است؟

جهت جواب فقط در نظر داشته باشید که اگر کتابهای حدیث و سنت نماز را حفظ کرده اند، پس مردم چند قرن اولیه هجری  ) آنموقع کتب حدیث وجود نداشت(، چطوری نماز بجا می آوردند؟ این نکته ای است که ثابت میکند که کتب حدیث و سنت نقشی در حفظ نماز نداشته اند و حتی نقش مخرب هم داشته اند. آنها در عوض براحتی نام غیر خدا را به نماز اضافه کردند.

اما نکته دیگر این است که تمام کتابهای حدیث را بگردید، یک حدیث جامع و کامل که طریقه نماز را گفته باشد، وجود ندارد. نمازی که نسل به نسل حفظ شده است و بوسیله معجزه ریاضی قرآن هم تایید میشود ؛ چرا روح و روان خودم را دست کتابهایی بدهم که آن را به هم بریزند و از کلام خدا دورم کنند. برای طریقه نماز خواندن؟؟؟ نمازی که آن را بلدم و در کتب حدیث نیست؟

شیطان متاسفانه به مردم وعده های دروغین میدهد. به بهانه جزئیات نماز، شما باید کتابهایی را در کنار قرآن قرار دهید، که نباید در کنار قرآن باشند. کتب حدیث و سنت بسیار خطرناکند و جوامع انسانی را به نابودی میکشانند. حدیث و سنت بجای حفظ نماز، موارد دیگری به آن اضافه نموده است. از جمله قنوت، تعقیب وتسبیحات، تحیات.  اما در تشهد که فقط شهادت به یگانگی خداست، در نماز سنت ، چند جمله به آن اضافه شده است. پس حدیث و سنت نه تنها نماز را حفظ نکرده اند، چندین مرحله و جمله به آن اضافه کرده اند. نماز تراویح را اختراع کردند و این نوع نماز ، نود درصدش قرائت قرآن است. درحالیکه خدا بین قرآن خواندن و نماز خواندن تفکیک قائل شده است و این دو باید جدا باشند و ماهیتشان متفاوت است.

طریقه انجام نماز در هیچکدام از کتابهای پیشین، مثل تورات و انجیل هم نیامده است. در حالی که تمام پیامبران و پیروانشان نماز بجا می آوردند. حتی بنی اسرائیل زمانی که در مصر برده فرعون بودند، نماز بجا می آوردند و خانه های خود را قبله قرار میدادند.

 

وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِیهِ أَنْ تَبَوَّآ لِقَوْمِکُمَا بِمِصْرَ بُیُوتًا وَاجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۸۷﴾

و به موسى و برادرش وحى کردیم که شما دو تن براى قوم خود در مصر خانه ‏هایى ترتیب دهید و خانه هایتان را قبله قرار دهید و نماز برپا دارید و مؤمنان را مژده ده (۸۷)

 

همینطور میدانیم که نه موسی کتاب سنت داشت و نه مسیح کتاب سنت داشت. هر چه بود، فقط کتابهای آسمانی بودند، شامل تورات و انجیل.

طرفداران حدیث خواستار آن هستند که در قرآن شکل نماز بصورت تصویری و مرحله به مرحله آمده باشد؛ در غیر آنصورت تهدید میکنند که به کتب حدیث و سنت مراجعه میکنند! واقعا وقتی خدای مهربان دستور به انجام نماز داده است، یعنی نماز باید انجام شود و خدای حکیم حتی میزان تن صدا، طریقه سجده در حین جنگ، و حتی اوقات آن را در قرآن ذکر فرموده است. طریقه انجام وضو قبل از انجام نماز هم ذکر شده است. پس نماز فیزیکی وجود دارد و باید بجا آورده شود.  اما اینکه چرا حرکات آن را مرحله به مرحله نیاورده است، به این خاطر است که طریقه انجام نماز (قیام، رکوع، سجده) شاید ده درصد معنای واقعی نماز باشد و بقیه نود درصد آن، معنا و مفهوم و تقطیع امور روزانه در نماز است. با آمدن انجام مرحله به مرحله آن در قرآن، مردم آن را بدون فکر انجام میدادند و فکر میکردند که کار تمام است. خدای مهربان طریقه نماز را مرحله به مرحله در قرآن نیاورده است تا که ما خودمان آن را حفظ کنیم. حفاظت از شکل نماز بسیار مهم است. یکی از مهمترین جنبه های نماز، حفاظت از نماز است که برعهده خود ماست. نکته بسیار مهم این است که حفاظت از نماز، مرحله ای از مراحل نماز است و دقیقا به همین خاطر مرحله به مرحله نماز در قرآن نیست و اصلا نباید در سنت هم باشد. مردم بی توجه به این موضوع، این وظیفه مهم را برعهده حدیث و سنت میگذارند. در حالیکه باید خودشان انجام دهند. حفظ نماز وظیفه یک نسل است و نه یک کتاب. و در واقعیت هم بوسیله افراد و نسل حفظ شده است و نه بوسیله کتب حدیث.

 

وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿۳۴﴾

و کسانى که بر نمازشان مداومت مى ‏ورزند و آن را حفظ میکنند (۳۴)

 

حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِینَ ﴿۲۳۸﴾

بر نمازها و نماز میانه مواظبت کنید و خاضعانه براى خدا به پا خیزید (۲۳۸)

 

لقمان به پسرش نماز یاد  میدهد و اسماعیل به خانواده اش و سایر پیامبران هم همینطور. به این طریق نماز حفظ میشود و نیازی به کتابی غیر از قرآن نیست. نیامدن نماز مرحله به مرحله در قرآن به معنای آن نیست که خدا بخواهد ما را به سمت کتب حدیث و سنت سوق دهد و عملا نقش قرآن را به عنوان کتاب کامل و مفصل خنثی کند. مگر ممکن است که خدا مدام ما را به سمت قرآن بخواند و از آن به عنوان تبیانا لکل شیء، بیانا، تفسیرا، مفصلا و ... یاد کند ولی یهو ما را به سمت کتابهای نانوشته دیگری سوق دهد! آیا از حکمت خدا به دور نیست که ما را به سمت کتابهایی که دو سه قرن بعد از مرگ پیامبر نوشته شده است،  موکول کند؛ کتابهایی که هر آنچه مردم دلشان خواسته است در آن تزریق کرده اند.

برای فهم دقیق نماز لطفا جملات زیر را با دقت بخوانید. تصور کنید در طول روز مشغول انجام کارهایی هستید. رانندگی می کنید. مطالعه می کنید. مشغول تفکر در مورد یک موضوع هستید.  تفریح می کنید. غذا می خورید. فیلم نگاه می کنید. خیابان گردی می کنید. پیاده روی می کنید و یا مشغول درس خواندن هستید و یا یک آزمایش علمی انجام می دهید و یا قرآن را قرائت می کنید، و یا تجارت می کنید و ... دراینجا منفی بودن و یا مثبت بودن این امور مهم نیستند. حتی ممکن است که مشغول قرائت قرآن باشید. نماز یعنی قطع این امور و ذکر خدا بمدت دو سه دقیقه. در این دو سه دقیقه فقط باید بخدا فکر کنید و کلمات مخصوصی که ثابت شده هستند مثل سوره فاتحه و الله اکبر و سبحن ربی الاعلی و ... طی قیام، سجده و رکوع را بگویید. باید بدانید که دارید چی میگوئید. نباید مثل طوطی تکرار شود. باید در این دو دقیقه خدا را مخاطب قرار دهید و فقط و فقط برای او باشد. حتی امور مهمی مثل قرائت قرآن و تفکر در آیات خدا هم باید قطع شوند و نماز بجا آورده شود.

نماز برای این است که بشریت در هیچ امری غرق نشود. خدا مخالف تفریح، مطالعه، تجارت و... نیست. اما جهت بهبود روح بشر، نیاز است که این امور در طول شبانه روز 5 بار قطع شوند و در این 5 بار به فقط خدا پرداخته شود. تمام انحرافات و منکرات و کارهای بد از همین عدم تقطیعها سرچشمه می گیرد. اگر ترمزی برای افکار، تفریحات، مطالعه، وبگردی، تجارت و ... نباشد، بشر در آن غرق میشود. امور فحشاء و منکر از همین روزنه ها و پیوستگی های مداوم در زندگی پیش می آید. بعضی از مردم فکر می کنند که نماز محل تفکرات است. ولی برعکس نماز برای قطع نمودن تفکرات و اعمال روزمره ست و محدود شدن تفکر بخدا. در نماز فقط با خدا گفتگو میشود و لاغیر. در نماز تمام افکار قطع نمیشود بلکه تمام تفکر به فقط خدا معطوف میشود.

خدا به پیامبر دستور میدهد که وامر اهلک بالصلوهَ (خانواده ات را به نماز امر کن) . همچنین اسماعیل خانواده اش را به نماز امر میکند. در اینجا امر کردن، فقط به معنای دستور دادن نیست؛ بلکه به معنای حفظ کردن هم است. یعنی نماز باید در سطح خانواده ها حفظ شود. دقیقا به همین دلیل طریقه انجام نماز بطور کلی و مرحله به مرحله در قرآن نیامده است. حفظ نماز ، خودش رکنی از ارکان نماز است. وقتی نماز توسط نسلی اقامه شود، یعنی فرآیند انتقال و حفظ حرکات آن به نسل بعدی انجام شده است.

 

وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿۳۴﴾

و کسانى که بر نمازشان مداومت مى ‏ورزند (۳۴)

 

حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِینَ ﴿۲۳۸﴾

بر نمازها و نماز میانه مواظبت کنید و خاضعانه براى خدا به پا خیزید (۲۳۸)

 

ما بخواهیم نخواهیم، تحت تاثیر نسل گذشته قرار داریم. کاری که آنها کردند، زندگی ما را هم تحت تاثیر قرار داده است. نوشتن کتابهای حدیث و سنت و خَلق یک منبع دیگر در کنار قرآن، در قرن بیست و یکم دارد آثار خودش را نشان میدهد و خاورمیانه را بهم ریخته است. حدیث و سنت مثل تیری بودند که قرن سوم پرتاب شده و دارد در قرن 20 و 21 فرود میاید و روی زندگی مردم تاثیرگذار است و تاثیر مخرب خودش را گذاشته است. نماز در مقابل تمام این تیرها قرار دارد. مشرکان قریش از نوادگان اسماعیل بوده اند. خدا در مورد اسماعیل میگوید که :

 

[19:55]  وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَوةِ وَالزَّکَوةِ وَکَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا

[19:55]  او به خانواده اش سفارش می کرد تا نمازها (ارتباط با خدا) را به جا آورند و زکات (انفاق واجب) را بدهند؛ او مورد قبول پروردگارش بود.

 

اسماعیل خانواده اش را به نماز سفارش میکرد و به آنان یاد میداد. به همین خاطر مشرکان زمان پیامبر تا حدی نماز را همچنان اجرا میکردند. نماز چیزی نیست که نوشته شود، بلکه باید حفظ شود. حفظ نماز خودش جزو نماز است و در طول زمان اگر حفظ شود، به عنوان یک نماز واقعی است. مسیحیان و یهودیان نمازها را گم کردند. البته به این معنا نیست که طریقه نماز در تورات و انجیل نیست. بلکه اگر هم باشد، بیفایده است. زیرا عملا بجا آورده نمیشود.

 

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا ﴿۵۹﴾

آنگاه پس از آنان جانشینانى به جاى ماندند که نماز را تباه ساخته و از هوسها پیروى کردند و به زودى [سزاى] گمراهى [خود] را خواهند دید (۵۹)

 

خدای حکیم بجا نیاوردن نماز را در آیه بالایی اضاعه نماز یا ضایع کردن نماز می نامد. خدا میتوانست بگوید نماز را نخواندند. حتی در مبحث برگزاری نماز، خدا لفظ قرائت و تلاوت را برای نماز بکار نمی برد، بلکه از لفظ اقامه به معنای بجاآوردن استفاده مینماید. نماز چیزی نیست که نوشته شود. ماهیت آن نوشتنی نیست؛ بلکه بجاآوردنی و عملی است. خیلی از نسل جوان مسلمان ما، اکنون نماز بجا نمی آورند و تعداد زیادی هم نمازها را خراب کرده اند و نام غیر خدا را در آن وارد کرده اند و خالصانه برای خدا بجا آورده نمیشود و این یعنی حفظ نکردن نماز. یکی از دلایل حفظ نشدن نماز واقعی، خود کتابهای حدیث و سنت هستند. آنان با وارد نمودن جزئیات اضافی در نماز، باعث فوت و ضایع نمودن نماز شدند. مثلا نماز تراویح که حدود نیم ساعت تا یک ساعت طول میکشد؛ عملا نماز را به قرائت قرآن تبدیل کرده است و معنا و مفهوم نماز را از بین برده است. خدای مهربان بین نماز اقامه کردن و قرائت قرآن فرق قائل میشود.

 

إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً یَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ ﴿۲۹﴾

در حقیقت کسانى که کتاب خدا را مى‏ خوانند و نماز برپا مى دارند و از آنچه بدیشان روزى داده‏ ایم نهان و آشکارا انفاق مى کنند امید به تجارتى بسته‏ اند که هرگز زوال نمى ‏پذیرد (۲۹(

 

در آیه بالایی 1-تلاوت قرآن،2- اقامه نماز ،3- انفاق هرکدام یک امر جداگانه هستند و هرکدام نقش خودشان را دارند. بنابراین نماز تراویح که ترکیب اولی و دومی است؛ نماز را از هدف واقعی خویش دور میکند.

 

الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ ﴿۲۳﴾

همان کسانى که بر نمازشان پایدارى مى کنند (۲۳(

 

وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿۳۴﴾

و کسانى که بر نمازشان مداومت مى ‏ورزند (۳۴(

 

الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿۵﴾

که از نمازشان غافلند (۵(

 

الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿۲﴾


همانان که در نمازشان فروتنند (۲(

 

بنابراین حدیث و سنت هیچ نقشی در حفظ نماز نداشته و ندارند و حتی میتوان گفت که نماز ها را ضایع کرده اند. مثلا طالبان و گروههای مشابه در فرق مختلف اسلامی با اجرای حدیث و سنت؛ باعث میشوند که دیگر کسی کودکانش را به نماز و اسلام دعوت نکند و ده بیست سال دیگر ، تعداد کسانی که نماز بجا می آورند ؛ آنچنان کم شوند که بکلی نماز گم شود. آنموقع دیگر چه اهمیتی دارد که نماز در حدیث باشد یا نباشد؟! آنموقع دیگر حدیث و سنت زهر خودش را ریخته است. مسیحیان نمازها را گم کرده اند و اگر هم در کتابهایشان طریقه نماز هم باشد؛ دیگر بیفایده ست و عملا بود و نبودش یکسان است.

بیشتر تصمیمات زندگی بشر تحت تاثیر ضمیر ناخودآگاه اوست. ضمیر ناخودآگاه ما، هر آنچه که در طول زندگی پیش آید را در خود دارد. ضمیر ناخودآگاه زبان خاصی ندارد،  اما اعمال و حرکتها را خوب متوجه میشود و آن را برای همیشه ضبط میکند و کنترلهای بعدی زندگی ما را بر اساس آن صورت میدهد. وقتی ما انسانها یک واقعه را مشاهده میکنیم، ضمیر خودآگاه ما قسمتهایی از آن را میبیند ولی قسمتهایی دیگر از آن را ضمیر ناخودآگاه ما می بیند. ضمیر ناخودآگاه بطرز عجیبی هر چیزی را بطور کامل ضبط میکند. گاهی شما یک آهنگ گوش میدهید، ولی آنچیزی که ضمیر خودآگاه می شنود با آن چیزی که ضمیر ناخودآگاه درک میکند، کاملا فرق دارد. گاهی ضمیر خودآگاه ما از آهنگ چیزی نمیفهمد و یا حواسش پرت است، ولی ضمیر ناخودآگاه در همان موقع کار خودش را انجام میدهد؛ این مساله بسیار مهم است که بدانیم ضمیر ناخودآگاه کنترل شدیدی بر افراد دارد. ضمیرناخودآگاه ما را، فقط خودمان نمیسازیم؛ بلکه هر آنچه که میبینیم و یا میشنویم و یا عمل میکنیم؛ در ساختن آن تاثیر دارد. حتی اعمال دیگران هم در آن موثر است. آدمها بهتر است که زندگیشان را دست ناخودآگاه نسپارند. به به همین خاطر، باید بدانیم که حرکت و اعمال در ناخودآگاه تاثیر دارد. پس ناخودآگاه بوسیله حرف ساخته نمیشود، بلکه فقط حرکت مثبت و عمل صالح باعث رشد آن خواهد شد. همه چیز در جهان در حال تکاپو و حرکت است. حتی یک درخت همیشه برگهایش حرکت میکند، یک الکترون همیشه در حال چرخش است. بشر بدون عمل صالح مثل یک مرده است. اعمال صالح و نماز حرکتهای مثبتی هستند که ضمیر ناخودآگاه مارا تشکیل میدهند و آن را تصحیح میکنند. ما باید در طول روز هر طوری هست ناخودآگاه خود را قانع کنیم تا که واکشی اطلاعات غلط نکند. انجام یک نماز از آنجا که شامل حرکت است و شامل قیام، رکوع، سجود است؛ تاثیر بسزایی در ناخودآگاه ما دارد و مسیر و کانال آن را تا نماز بعدی مشخص میکند. نماز از آن جهت مهم است که انجام آن تاثیر بسزایی در کل جامعه دارد. ما قبل از خلقت با خدا عهد بستیم که فقط او را پرستش کنیم و قاعدتا باید به آن پایبند باشیم. نماز یکی از مهمترین ابزارهاست برای پایبندی به این قول و عهد. حدیث و سنت مثل تیری زهر آلود هستند که در قرن دوم و سوم هجری شلیک شده و اکنون در قرن حاضر به زمین می نشینند و زندگی مردم را دچار اختلال کرده است؛ این نکته به آن معناست که زندگی ما چه بخواهیم و چه نخواهیم تحت تاثیر نسلهای گذشته است. نماز یک فریضه و امانت است که نسل به نسل بدست ما رسیده است و نسل بشر باید خودشان آن را به نسلهای بعدی منتقل کنند. تنها در سه آیه در قرآن ، فردی به خانواده اش به نماز امر و توصیه میکند. یکی پیامبر اسماعیل و دیگری پیامبر محمد و دیگری لقمان.

 

[19:55]  وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَوةِ وَالزَّکَوةِ وَکَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا

[19:55]  او به خانواده اش سفارش می کرد تا نمازها (ارتباط با خدا) را به جا آورند و زکات (انفاق واجب) را بدهند؛ او مورد قبول پروردگارش بود.

 

جالب است که پیروان این سه ، توانستند حرکات نماز را در بین خود و نسلهای بعدی منتقل کنند و یا حداقل حرکات آن را حفظ کنند. اسماعیل به عنوان پدر اعراب جاهلیت که اعراب جاهلیت نماز بجا می آوردند (البته با کلمات غلط)؛ لقمان هم نماینده انسانهای آزاده در تمام جهان که بعضی افراد در اقصی نقاط جهان هنوز نماز بجا می آورند و دیگری پیروان پیامبر محمد که توانستند ظاهر نماز را زنده نگهدارند. با این اوصاف، این ادعا که حدیث و سنت نماز را حفظ کرده است؛ بسیار خنده دار است. زیرا حدیث و سنت خودش را نتوانسته است حفظ کند و پر است از تضاد و اختلاف. این انسانهای آزاده در هر دینی هستند که نماز را به نسلهای بعدی منتقل کردند و میکنند و نه حدیث و سنت.

 

خدا میفرماید که من در این کتاب از هرگونه مثالی آورده ام؛

 

[18:54] ولقد صرفنا فی هذا القرءان للناس من کل مثل وکان الانسن اکثر شىء جدلا

 

[18:54]  ما هرگونه مثالی در این قرآن برای مردم آورده ایم، ولی انسان بیش از هر موجودی اهل مجادله است.

 

خدا در کلمات صادق ترین است و او خالق ماست و میداند که چه کلماتی و به چه مقدار برای هدایت ما لازم است. وقتی خالق ما میفرماید که قرآن دارای هرگونه مثالی (کل مثل) است، به این معناست که باید به کتاب قرآن اکتفا کرد. منظور خدا این است که قرآن تنها منبع وحی است و بس. بنابراین کتابهای دیگری که منبع وحی نامیده میشوند، بر طبق این آیه در برابر قرآن قرار می گیرند. کسانی که منبع وحی دیگری غیر از قرآن تولید کنند، آشکارا برخلاف قرآن عمل کرده اند. به همین خاطر تولید کنندگان حدیث، در زمان پیامبر نمی زیستند. این یک نکته اساسی است و آن هم این است که چرا تولید کنندگان حدیث در زمان پیامبر کمترین حضور را داشته اند. ابوهریره و ابن عباس، بیشترین احادیث را روایت کرده اند و جالب است که اینها کمترین دیدار را با پیامبر داشته اند. ابن عباس در زمان فوت پیامبر، فقط سیزده سال داشته است! اما در زمان خلافت بنی عباس، احادیث زیادی از ابن عباس نقل شد؛ زیرا پدر بزرگ خلفای عباسی بوده است! پیروان حدیث و سنت ناخواسته و نادانسته دارند از یک کتاب درباری پیروی میکنند. یک کتاب درباری در مقابل کتاب خدا!

راویان حدیث ، با جمع آوری و ثبت جملاتی دیگر که تا دو سه قرن دهن به دهن می چرخیده است؛ کتابهای دیگری تشکیل دادند. این عمل، نسلهای بعدی را هدف قرار داد. آیه زیر، بطور بنیادی اگر کمی رویش فکر کنید و تدبر به خرج داده شود؛ تماما مشخص میکند که حدیث چه جایگاهی در قرآن دارد.

 

[77:50] فبای حدیث بعده یؤمنون

[77:50] کدام حدیث را، غیر از این، قبول می کنند؟

 

خدا دارد از ما سوال میکند و ما باید به این سوال قرآنی جواب دهیم. خیلی از مردم تابحال این سوال قرآنی را از خود نپرسیده اند. کدام حدیث را غیر از قرآن قبول دارید؟ ما باید جواب سوال خدا را بدهیم و گرنه مورد بازخواست قرار میگیریم.

 

طریقه انجام نماز به صورتی که تمام پیامبران و از جمله پیامبر محمد انجام میداد در فایل زیر ذکر شده است.

 

https://s2.picofile.com/file/8411080334/namaz.pdf.html