خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی
خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی

جادوی شیاطین (قسمت هشتم) منطق و فلسفه شیاطین

دانلود pdf این مقاله


اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هشتم)

منطق و فلسفه شیاطین

 

1) ابعاد شیاطین و اجنه

جهت ادامه بحث لازم است که بدانیم، در دنیایی که ما به آن تبعید شده ایم،  وجود ما به سه بعد محدود است و بعد چهارم نیز که زمان است هم به طور محدود و اجباری در اختیار ما قرار گرفته است. موجودات دو بعدی فقط بر طول و عرض خود مسلطند. موجودات سه بعدی بر طول و عرض و عمق خود آگاهی دارند. موجودات دو بعدی وقتی متوجه موجودات سه بعدی میشوند که سایه موجودات سه بعدی در محیط دو بعدیشان بیفتد. زیرا سایه یک جسم سه بعدی، دو بعدی است.

 

 

ما بعنوان موجودات سه بعدی، اجسام دو بعدی را می بینیم ولی آنها ما را نمی بینند، و ما برای آنها نامرئی هستیم. مگر اینکه سایه ما در محیط آنها بیفتد. بعد چهارم زمان است. از آنجا که ما فقط بر سه بعد تسلط داریم، توانایی مشاهده اجسام چهار بعدی را نداریم. اجسام چهار بعدی ، ما فقط سایه آنها را می بینیم و در آنصورت بعد زمان در سایه آنها موجود نیست و تصویر یک لحظه از آنها را نمایش میدهد. شیطان و اجنه دارای بعد دیگری هستند که ما نداریم و به همین خاطر ما قادر به دیدن آنها نیستیم ولی آنها ما را می بینند.

 

یا بَنِی آدَمَ لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿۲۷﴾

اى فرزندان آدم زنهار تا شیطان شما را به فتنه نیندازد چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند و لباسشان را از ایشان برکند تا عورتهایشان را بر آنان نمایان کند در حقیقت او و قبیله‏ اش شما را از آنجا که آنها را نمى ‏بینید مى ‏بینند ما شیاطین را دوستان کسانى قرار دادیم که ایمان نمى ‏آورند (۲۷)

 

در زمانهای قدیم، شیاطین می­توانستند بصورت جسمی به دنیای انسانها تنزل پیدا کنند که به آنها دیو می­گفتند. فرشتگان هم جهت انجام بعضی امور مثل ارسال پیام و یا تنزیل عذاب می­توانستند به دنیای انسانها تنزل یابند و به شکل بشر درآیند. تنزیل و انزال با همدیگر فرق دارند. تنزیل یعنی آورنده پیام، به بعد انسانها فرستاده میشود. و انزال یعنی خود پیام از بعد بالاتر به دنیای انسانها فرستاده میشود. فرشتگان از آنجا که نیروهای خدا بودند، به شکل یک بشر زیبا و کامل و بی عیب در می آمدند همانگونه که در زمان ابراهیم فرشتگان نزد وی آمدند. اما شیاطین به شکل یک بشر نازیبا و خشن و زمخت و با خصوصیات نابهنجار در می آمدند. در زمان پیامبر سلیمان، این امر انجام شد و شیاطین و اجنه به دنیای انسانها آورده شدند و تحت کنترل انسان در آمدند. اما بعد از آن دیگر چنین اتفاقاتی نیفتاد و شیاطین بصورت جسمی بر دنیای انسانها تنزل پیدا نکردند.

فرشتگان دارای ابعاد دیگری هستند که ما و اجنه را می بینند و آنها دارای ابعاد دیگری هستند که ما و اجنه نداریم. اما خدای قادر متعال به اندازه صفاتش ابعاد دارد و قابل وصف و درک نیست. به همین خاطر خدا براحتی بر همه چیز مسلط ومحیط است و بر همه چیز احاطه دارد و  انجام هر کاری برای او مثل کن فیکون است.

 

لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ﴿۱۰۳﴾

چشمها او را درنمى‏ یابند و اوست که دیدگان را درمى‏ یابد و او لطیف آگاه است (۱۰۳)

 

زمانی که موسی خواست خدا را ببیند، خدا به او فرمود که تو هرگز مرا نخواهی دید، زیرا خدا دارای ابعاد زیادی است و کسی را یارای تسلط  بر او نیست و درک او از قدرت ما بیرون است. زمانی هم که خدا فقط یک اپسیلون زمان (زمان بسیار کوتاه) خودش را به کوه نشان داد، کوه نابود شد. این نشان می­دهد که دنیای آسمان یکم، از ذرات محدود در سه بعد و توخالی درست شده اند و توانایی پذیرش نور خدا را ندارند و به محض ورود خدا به آسمان یکم، همه چیز در هم می ریزد و کل سیستم نابود می شود؛ همان اتفاقی که در قیامت رخ می دهد. حوادث مربوط به قیامت به این دلیل پیش می آید که خدا همراه با فرشتگان به آسمان یکم حضور فیزیکی پیدا می­کنند و به خاطر نامرغوب بودن جنس آسمان یکم، تمام سیستم آن به هم می­خورد و به اصطلاح قیامت می­شود.

 

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِکَةُ وَقُضِیَ الْأَمْرُ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿۲۱۰﴾

مگر انتظار آنان غیر از این است که خدا و فرشتگان در [زیر] سایبانهایى از ابر سپید به سوى آنان بیایند و کار [داورى] یکسره شود و کارها به سوى خدا بازگردانده مى ‏شود (۲۱۰)

 

وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا ﴿۲۲﴾

و پروردگارت و فرشته[ها] صف‏درصف آیند (۲۲)

 

 وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى ﴿۲۳﴾

و جهنم را در آن روز [حاضر] آورند آن روز است که انسان پند گیرد و[لى] کجا او را جاى پندگرفتن باشد (۲۳)

 

خدا دارای ابعادی است که هیچ موجود دیگری ندارد. خدا بر تمام اعمال و پندار و گفتار تمام موجودات جهان تسلط دارد. شرک یعنی اینکه ابعاد خدا را برای موجودات دیگر در نظر گرفتن.  بعضی از صفات خدا که در قرآن آمده است :

بار، باطن، بدیع، بر، بصیر، اله، احد، صمد، اول، آخر، السمیع، البصیر، القدیر، القادر، العلی، الاعلی، البدیع، الاکرم، الحی، الحکیم، العلیم، الحلیم، الحفیظ، الحق، الحسیب، الحمید، الرب، الرحمن، الرحیم، الرازق، الرقیب، الرؤف، السلام، المؤمن، المهیمن، العزیز، الجبار، المتکبر، الشهید، العفو، الغنی، الفاطر، الفتاح، الملک، القدوس، القوی، القریب، القیوم، المجید، المولی، المحیط، المبین، المصور، الکریم، الکبیر، الکافی، النور، الوهاب، الواسع، الودود، الوکیل، التواب، الخبیر، الخالق، الشکور، العظیم، اللطیف

 

خدا بر تمام این صفات مسلط است و به همین خاطر گرداندن امور جهان برای او بسیار ساده ست. به همین خاطر، خدای مهربان، مردم را به صفات بندگی دعوت می­کند و آنان را راهنمایی می­کند که فقط او از رگ گردن به موجودات نزدیکتر است. فقط او خبیر ، علیم و سمیع الدعاست. اگر ما دعاهای خویش را به موجود دیگری مثلا فرشتگان که دارای ابعاد بیشتری از ما هستند، ارائه دهیم، در آنصورت آنان از آنجا که خبیر، علیم، سمیع الدعا نیستند؛ از دعا بی خبرند و بی خبر خواهند بود و دعاهای ما برآورده نخواهد شد.  در آنصورت اجنه و شیاطین که ما را می­بینند، سایه هایی در ذهن ما ایجاد می­کنند و ما را فریب می­دهند و تحت تسلط خود خواهند آورد.

 

وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ ﴿۶۰﴾

و پروردگارتان فرمود مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم در حقیقت کسانى که از پرستش من کبر مى ‏ورزند به زودى خوار در دوزخ درمى ‏آیند (۶۰)

 

کسانی که خدا را نمی خوانند، ناخواسته و یا خواسته اسیر شیاطین خواهند شد. جهان کاملا براساس اصول علمی اداره می­شود و خدا بر این اصول علمی کاملا مسلط و استوار است.

 

الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِیرًا ﴿۵۹﴾

همان کسى که آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است در شش روز آفرید آنگاه بر عرش استیلا یافت رحمتگر عام [اوست] در باره وى از خبره‏ اى بپرس [که مى‏ داند] (۵۹)

 

 وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورًا ﴿۶۰﴾

و چون به آنان گفته شود [خداى] رحمان را سجده کنید مى‏ گویند رحمان چیست آیا براى چیزى که ما را [بدان] فرمان مى‏ دهى سجده کنیم و بر رمیدنشان مى‏ افزاید (۶۰)

 

گاهی شیاطین در اطراف فرد حضور می یابند. در این هنگام در ابعاد خود به دنبال وسوسه کردن و اثر گذاشتن بر مغناطیس فرد هستند ولی ما آنها را نمیبینیم؛ در این شرایط باید به خدا پناه ببریم و با عبادت خدا، درون خود را متوجه پروردگار جهانیان کنیم.

 

وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ ﴿۹۷﴾

و بگو پروردگارا از وسوسه ‏هاى شیطانها به تو پناه مى برم (۹۷)

 

وَأَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ ﴿۹۸﴾

و پروردگارا از اینکه [آنها] به پیش من حاضر شوند به تو پناه مى برم (۹۸)

 

 

2) منطق و فلسفه شیاطین

سرنوشت ابلیس، براساس دیدگاه و فلسفه او شکل گرفت. بر همین منوال شیاطین سعی در گسترش آن فلسفه ها و منطقها در میان انسانها دارند. وقتی خدا به ملائکه فرمود که به آدم سجده کنید، ابلیس سجده نکرد و دلیلش این بود که گفت : من از آدم بهترم زیرا مرا از آتش آفریدى وآدم را از گل آفریدى.

 

قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ﴿۱۲﴾

فرمود چون تو را به سجده امر کردم چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنى گفت من از او بهترم مرا از آتشى آفریدى و او را از گل آفریدى (۱۲)

 

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ﴿۱۳﴾

فرمود از آن [مقام] فرو شو تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایى پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى (۱۳)

 

ابلیس گفت که : أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ؛ در این آیه، خدای حکیم از کلمه نار بدون ال معرفه استفاده نموده است و نه از کلمه النار. یعنی آتشی که ابلیس از آن آفریده شده است، برای ما واضح و مشخص نیست و از جنس آتشی نیست که ما با آن آشنایی داریم.

بااین حال، دلیل و منطق ابلیس، بسیار بی معنی است و قابل توجیه نیست. زیرا انسان موجودی است سه بعدی و ابلیس موجودی چهار بعدی (یک بعد بالاتر از انسان). توانایی های بیشتر ابلیس نسبت به آدمیزاد، او را فریب دارد و فکر کرد میتواند مستقل شود. شیطان اینطور عقیده داشت که قدرتی که خدا به او عطا کرده، او را واجد شرایطی می کند که او هم خدایی کند.  خدا وقتی بشر را خلق کرد، از روح خود در او دمید. تکبر و غرور شیطان نگذاشت که چیزی متوجه شود؛ زیرا خدا از روح خود در آدم دمیده بود، ثانیا خدای حکیم جهت سجده دستور داد. غرور شیطان، منطقش را به هم ریخته بود. همین منطق به دنیای انسانها نفوذ کرده است و مثلا گاهی یک فرد، بخاطر کبر و غرور خود و لجبازی، دستورات واضح خدا را نادیده میگیرد.

زمانی که آدم به زمین منتقل شد در کالبد جسمانی قرار گرفت و در این بعد محدود شد زیرا در بهشت ابلیس با آدم سخن می گفت ولی الان در این بعد دنیوی قادر به درک مادی شیاطین نیستیم. این کالبد دنیایی مسیری است که برای بازگشت به سمت خدای بزرگ تدارک دیده شده است.

 

3) منطقهای غلط

مثلا شاید برای شما هم پیش آمده باشد که یکی از شما سوال کند که آیا خدا می­تواند یک سنگ بزرگتر از خودش را بلند کند یا بسازد! این سوال برای وارد کردن شما در یک منطق آلفایی شکل می­گیرد. فرد سوال کننده، هنوز بزرگی خدا را تعریف و درک نکرده است ولی او به روش خودش " از خدا بزرگتر" را در ذهن شما، تعریف میکند. شما هم به سادگی در ذهن خویش، خدا و یک سنگ را در کنار هم قرار میدهید و بعد مقایسه میکنید. اینچنین به راحتی فریب می­خورید! او هم به­ راحتی ناتوان و محدود بودن خدا را در ذهن شما به خیال خودش ثابت می­کند!

بشر سه بعدی و محدود در سه بعد؛ نمی­تواند بزرگی و عظمت خدا را با مقیاسهای سه بعدی ؛ توضیح دهد. خدا بی نهایت بعد است. کاملترین معنا در مورد بزرگی در ذهن بشر سه بعدی؛ همان حجم است. یعنی از نظر بشر سه بعدی؛ هر کسی حجمش بیشتر باشد؛ بزرگتر است. اما در ابعاد بالاتر بزرگی را اینطوری تعریف نمی­کنند. بشر با تمام محدودیتهای خویش؛ خدا که دارای بینهایت ابعاد است را با مقیاس سه بعدی خودش تصور می­کند. خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است، اما در عین حال ما او را نمی بینیم.  شیطان یک بعد از ما بالاتر دارد و همین مورد باعث میشود که شکهایی را در زندگی ما انسانها مطرح کند که باعث انحراف آنان شود.

 یکی از صفات خدا اول و آخر و ظاهر و باطن است. از نظر انسان مجادله گر سه بعدی، وجود چنین صفاتی در خدا نوعی تضاد است. زیرا اول و آخر در هم جمع نمیشوند. بشر به روش دنیای مادی خویش می­گوید که کسی نمی تواند هم اول باشد وهم آخر. در حالیکه انسان محدود، خدا را با معیارهای سه بعدی می سنجد و به همین خاطرخود را دچار سر در گمی میکند. انسان نمی­تواند خدا را با چشم سر ببیند، زیرا بدن ما فقط برای دیدن اشیاء سه بعدی ساخته شده است.

 یکی از آزمایش های انسان هم همین مورد است که نباید ابعاد بالاتر را درک کند مگر اینکه نفس انسان آماده شود. برای همین زندگی در این دنیا ، لطفی است که پروردگار در حق ما انجام داده است . زندگی در دنیای سه بعدی لطف خداست زیرا همانگونه که خدا می فرماید انا خلقنا الانسان فی احسن تقویم. یعنی این شرایط و قیود محیطی بهترین روش برای تزکیه نفس است. یعنی ساده سازی شده و حضور در بعد پایین تر و محدود شدن ارتباط با شیاطین کار را برای تزکیه نفس راحت تر کرده است.

 

هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿۳﴾

اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چیزى داناست (۳)

 

 

4) فلسفه

از یکی که فلسفه میدانست سوال شد که آیا می­توان از طریق فلسفه خدا را ثابت کرد؛ جواب او جالب بود. او گفت که از طریق فلسفه هم می­شود خدا را ثابت کرد و هم می­شود خدا را رد کرد! البته این جواب او یک واقعیت است زیرا فلسفه ای که انسانها در مورد امور غیبی به آن می پردازند؛ در بیشتر موارد عالم اعلی را درست نفهمیده اند و مثل موجودات سه بعدی به آن می پردازند. به همین خاطر وقتی در مورد خدا صحبت می­شود، مثل یک انسان یا موجود سه بعدی با خدا رفتار می­شود و در نتیجه فورا به بن بست میرسند.  لیس کمثله شی ء

 

5) منطق شیطانی ؛ نا امیدی

بعضی از مردم، ناکامی های خود در زندگی را به علت نادرستی در آفرینش می­دانند. آنان میان خود و خدا رابطه صمیمی و مهر و محـبتی نمـی بـینند و تصور می­کنند درخواستهایشان به خدا نمی­رسد و یا اگر هم برسد بی­فایده است. زیرا آنها فکر می­کنند که چون او خداست ، پس بنده را در آن اختیاری نیست. این نوع تفکرات از دنیای شیاطین سرچشمه می­گیرد. زیرا یکی دیگر از فلسفه های دنیای شیاطین نومیدی است. مثلا یکی از شاعران ، شعر زیر را از زبان شیطان نقل می­کند و در آن هم شیطان نومیدی را تبلیغ میکند و هم اینکه شیطان خود را بی گناه و مظلوم ! نشان میدهد و در عوض خدا را موجودی بی رحم و ستمکار نشان میدهد.

 

ما نه دریاییم تا خود موج خود گردیم/ ما نه طوفانیم تا خود خشم خود باشیم/ ما که از چشمان او بیهوده افتادیم/ از چه میکوشیم تا خود چشم خود باشیم.../ ما اگر در دام ناافتــــاده میرفتیم/ دام خود را با فریبی تازه میگسترد/ او برای دوزخ تبدار سوزانش / طعمه هایی تازه در هر لحظه می­پرورد.

 

نومیدی ناشی از این است که در فضای توهمات، شیاطین به انسان وعده های پوچ و دست نیافتنی می دهند در نتیجه فرد نمی تواند به آن برسد و یا توانایی رسیدن به آنها را ندارد. و همین هم موجب سرافکندگی و یأس فرد می شود. تصورات نادرست و غلط در مورد پروردگار هم موجب انتظارات پوچ و واهی و نادرست از خدا شده و موجبات نا امیدی و انکار خدا می شود. شیطان با القاء منطق نادرست فرد را منحرف می کند.

شاعر، در شعر بالایی خدا را به خودپرستی و بی­عدالتی منسوب می کند.  نا امیدی از خدا، باعث می­شود که انسان و شیاطین نسبت به خدا هر چرندیاتی ببافند. هر چند همین شاعر در جای دیگری به ستایش خدا می­پردازد و اینچنین سردر گم است. اینگونه افراد همیشه در یک دلهره و اضطراب و سردرگمی و حیرت میمانند و خودشان هم نمیدانند علت چیست. زیرا آنها نمیدانند که در منطق شیاطین گیر افتاده اند. شیطان به این علت که در بعد بالاتری از ماست، سعی دارد با همین مورد ما را در درک مفاهیم بالاتر دچار اشتباه کند؛ چنین شاعری به این علت دچار سردرگمی می شود چون قدرت تشخیص بعد شیطان را از ابعاد معنوی و بالاتر خدا را ندارد. همین عدم تمایز موجبات سردرگمی و حیرانی در این نوع مسائل میشود؛ برای همین گاهی از شیطان حمایت می کند و گاهی هم از خدا حمایت می کند یعنی کاملا سرگردان و حیران است. خدا در مورد خداپرستان میفرماید که :

 

بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۱۱۲﴾

آرى هر کس که خود را با تمام وجود به خدا تسلیم کند و نیکوکار باشد پس مزد وى پیش پروردگار اوست و بیمى بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد (۱۱۲)

 

انَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۱۳﴾

محققا کسانى که گفتند پروردگار ما خداست‏ سپس ایستادگى کردند بیمى بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد (۱۳)

 

أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۱۴﴾

ایشان اهل بهشتند که به پاداش آنچه انجام مى‏ دادند جاودانه در آن مى‏ مانند (۱۴)

 

أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۶۲﴾

آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى ‏شوند (۶۲)

 

الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ ﴿۶۳﴾

همانان که ایمان آورده و پرهیزگارى ورزیده‏ اند (۶۳)

 

لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ لَا تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿۶۴﴾

در زندگى دنیا و در آخرت مژده براى آنان است وعده ‏هاى خدا را تبدیلى نیست این همان کامیابى بزرگ است (۶۴)

 

حلاج از زبان شیطان دلیل عصیان خویش را علیه خدای مهربان می گوید:

 

اگر می­دانستم سجده کردن مرا خواهد رهاند. سجده میکردم. لیکن میدانم که از ورای این دایره ها، دایره های دیگری است. با خود گفتم، بر فرض از این حلقه نجات یابم و در امان مانم، چگونه به رهایی از حلقه دوم و سوم وچهارم باور داشته باشم؟

 

همانطور که می بینید این تفکر شیطان در میان انسانها هم نفوذ کرده است. انسانی که گناه میکند، گناه را ترک نمی کند زیرا از خدا نا امید است و فکر میکند خدا او را نمی بخشد. البته در نهایت کسانی که تکبر در وجود آنان ریشه دوانده است، نمی توانند گناه را ترک کنند، زیرا خودشان میدانند که گناهان پی­درپی بعدی را نمیتوانند ترک کنند. نا امیدی از خدا روش و فلسفه شیطان است. نا امیدی از خدا یعنی ادامه گناه و روش غلط.

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿۵۳﴾

بگو اى بندگان من که بر خویشتن زیاده‏ روى روا داشته‏ اید از رحمت‏ خدا نومید مشوید در حقیقت ‏خدا همه گناهان را مى ‏آمرزد که او خود آمرزنده مهربان است (۵۳)

 

وَأَنِیبُوا إِلَى رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ ﴿۵۴﴾

و پیش از آنکه شما را عذاب در رسد و دیگر یارى نشوید به سوى پروردگارتان بازگردید و تسلیم او شوید (۵۴)

 

6) منطق شیطانی براساس منیت می چرخد

همانطور که دیدید؛ شیطان گفت من از آدم بهترم؛ منطق او براساس منیت بنیان نهاده شد. این نوع منطق هم اکنون هم در دنیای شیاطین بسیار گسترده و معمول است و به دنیای انسانها هم نفوذ کرده است. در منطق شیطانی انسان کامل است و همیشه حق با اوست. در منطق شیطانی هدف وسیله را توجیه میکند. هر انسانی با سبک خودش پیش می­رود. این نوع منطق براساس خودشیفتگی و خودسری می چرخد.

فردی با این افکار که خدا را عبادت میکند، فکر میکند که بخاطر این عبادت، خدا هم طبق معیار او باید عمل کند. شیطان دچار همین اشتباه شد. شیطان بخاطر عبادتهای قبلیش فکر میکرد که می­تواند از دستور خدا سرپیچی کند. اقدامات خدا بر اساس حکمتش شکل می گیرد و نه بر اساس حکمت بندگانش.

شیطان وقتی توسط خدا اغوا شد، آدم را مقصر دانست و دشمنی با آدمیان را در دل پرورش داد. در این منطق ، مشکل جایی در خود فرد است ، اما او دنبال مقصر در جای دیگری می گردد. از این جور منطقهای شیطانی در زندگیهای زوجها بسیار دیده میشود. گاها یکی از زوجین نرسیدن به خواسته های خود را ناشی از طرف مقابل می­داند و حتی زوج خود را بدترین فرد در جهان می­نامد! در حالیکه یک لحظه فکر نمی کند که شاید خواسته خودش غیر منطقی باشد!

 

7) منطق کمال گرائی انسان از شیطان نشات گرفته است

ابلیس به آدم سجده نکرد، زیرا آدم از خاک آفریده شده را ناکامل میدانست و او را شایسته خدمت نمی­دانست. سجده کردن به معنای در خدمت بودن است. به همین خاطر فرشتگان در این دنیا، اموری از قبیل بارش باران، تقسیم رزق و روزی؛ کنترل زمین و ماه و سایر ستارگان را به اذن پروردگار انجام می­دهند تا زمین برای ما برقرار و قابل سکونت باشد.

زلزله در زمین بیش از یکی دو دقیقه طول نمی کشد ولی در مریخ ، زلزله تا یک ساعت و نیم طول می­کشد. فرکانس صوتی در زمین همیشه با سرعت ثابتی حرکت می­کند ولی در مریخ سرعت آن در جاهای مختلف و با وسایل مختلف فرق می­کند. اگر همین دو مورد در زمین ثابت نگه داشته نشوند و کنترل نشوند؛ زمین قابل سکونت نخواهد بود. فرشتگان چنین اموری را کنترل می­کنند تا که زمین برای ما قابل سکونت شود. سجده کردن فرشتگان بر آدم و بنی آدم به این معناست.  یعنی خدمت به بنی آدم تا موعد مقرری. ابلیس از این امر سرباز زد. زیرا ابلیس کمالگرایانه فکر میکرد. در منطق شیطانی، انسان همیشه کامل است و در نتیجه نیازی به استغفار و توبه ندارد. در این منطق، همیشه حق با اوست. انسان کمال گرا به تبعیت از شیطان؛ خود را کامل می­داند و در نتیجه همیشه دیگران مقصرند. همین منطق در طول تاریخ باعث شد که اکثر رسولان توسط مردم رد شوند. آنها از درک اینکه یک فرد عادی توسط خدا به عنوان رسول انتخاب می­شود؛ عاجز بودند. آنها از اینکه رسولان مثل آنها غذا می­خورند و میخوابند و زن و بچه دارند و مثل بقیه زندگی میکنند؛ تعجب می­کردند. آنها از اینکه رسولان الهی غیب نمی دانند و هر وقت که بخواهند نمیتوانند هر معجزه ای را  انجام دهند؛ تعجب میکردند. براساس این نوع تفکر شیطانی در نهایت آنها انتظار داشتند که ملائکه از آسمان نازل شوند و به عنوان رسول پیام خدا را برسانند. این طرز نگرش از همان دشمنی شیطان با بنی آدم سرچشمه میگیرد.

منیت موجب می شود که انسان اطلاعات قبلی خود را درست دانسته و از رسولان خدا پیروی نکند.

 

قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ﴿۳۹﴾

گفت پروردگارا به سبب آنکه مرا گمراه ساختى من [هم گناهانشان را] در زمین برایشان مى ‏آرایم و همه را گمراه خواهم ساخت (۳۹)

 

إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ﴿۴۰﴾

مگر بندگان خالص تو از میان آنان را (۴۰)

 

8) احترام به شیطان از روی ترس است

در قسمتهای قبل گفته شد که در میان ادیان جادوئی و یا مجوسی؛ به شیطان تا حدی احترام گذاشته می­شود تا از شر او در امان باشند! آنان برای جلب رضایت شیطان و محافظت از خود، اعمال مخصوصی انجام می­دادند تا شیطان از آنان خشنود باشد. به همین خاطر شیطان را لعنت نمی کردند و گاها بعضی مراسمها را هم جهت خشنودی شیطان انجام میدادند. ازجمله آن اعمال، قربانی کردن انسان بود. قربانی کردن انسان یک رسم شیطانی بود. در حالیکه خدا می فرماید شیطان دشمن شماست شما هم دشمن او باشید.

خدا هرگز به ابراهیم فرمان نداد که پسرش را قربانی کند. صفت الرحیم جزو اولین کلمه های قرآن است. الرحیم یعنی خدا از رحم و بخشایش سرشار است.  آن قادر متعال هرگز خلاف قانون خود رفتار نمی­کند. آن وجود بخشایشگر هیچوقت به ابراهیم فرمان نداد که پسرش را قربانی کند، بلکه شیطان بود که چنین شک و شبهه ای را در دل ابراهیم افکند. اما ابراهیم فکر می­کرد که پیام از طرف خداست و به همین خاطر پیام را باور کرد. صدق و اخلاص ابراهیم باعث شد که خدا او را از فتنه شیطان نجات دهد. در هیچ جای قرآن دیده نمی شود که خدا به ابراهیم دستور داده باشد که فرزندش را قربانی کند. بالعکس، خدا با مداخله خود ابراهیم و اسماعیل را از ترفند شیطان حفظ کرد ، و به ابراهیم گفت،" تو خواب را باور کردی". بدون شک، آن خواب، یک خواب شیطانی بود.

 

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ ﴿۱۰۲﴾

و وقتى با او به جایگاه سعى رسید گفت اى پسرک من من در خواب [چنین] مى ‏بینم که تو را سر مى برم پس ببین چه به نظرت مى ‏آید گفت اى پدر من آنچه را مامورى بکن ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهى یافت (۱۰۲)

 

فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ ﴿۱۰۳﴾

پس وقتى هر دو تن دردادند [و همدیگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پیشانى بر خاک افکند (۱۰۳)

 

وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ ﴿۱۰۴﴾

او را ندا دادیم که اى ابراهیم (۱۰۴)

 

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۰۵﴾

رؤیا[ى خود] را حقیقت بخشیدى ما نیکوکاران را چنین پاداش مى‏ دهیم (۱۰۵)

 

إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِینُ ﴿۱۰۶﴾

راستى که این همان آزمایش آشکار بود (۱۰۶)

 

وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ ﴿۱۰۷﴾

و او را در ازاى قربانى بزرگى باز رهانیدیم (۱۰۷)

 

در هندوستان نیز برخی فرقه ها، سالانه دو روز ضیافت شیطان برگزار میکنند، تا شیطان به آنها آسیبی نرساند. در آئین ایزدیان هم، به شیطان احترام گذاشته میشود تا از شر او در امان باشند. شیطان سعی می کند در هر جایی به گونه ای خود را دخالت دهد.

احترام گذاشتن به شیطان از روی ترس است. اکنون در بیشتر مناطق جهان، احترام گذاشتن از روی ترس به یک فرهنگ تبدیل شده است. قاعدتا باید احترام گذاشتن براساس واقعیت باشد نه از جهت ترس و وحشت و توهم. در زندگی عادی گاهی زن و شوهرهایی در جامعه یافت می­شوند که اصول دینی را رعایت نمی­کنند ولی ظاهرا خیلی خوشبخت هستند و برو بیایی دارند! حتی گاهی دیگران به زندگی آنان غبطه میخورند.  اما اگر در زندگی آنان بیشتر دقت شود؛ متوجه خواهیم شد که آنان از ته دل خویش از هم می­ترسند و بخاطر در امان ماندن از شر همدیگر؛ با هم سازش کرده اند. آنان آبرو و حیثیت همدیگر را گرو گرفته اند. این نوع اعتماد، همان رابطه شیطانی است. منطق شیطان اینطوری است. در آن منطق هدف وسیله و روش را توجیه می­کند.

 

9) شتر از سوراخ سوزن رد نمیشود

شیطان دنبال راههای گریز میگردد، طوریکه از کاه، کوه میسازد. مثلا در آیه زیر خدای حکیم می­فرماید که کافران و مستکبران وارد بهشت نمیشوند مگر اینکه شتر در سوراخ سوزن داخل شود.

 

انَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ ﴿۴۰﴾

در حقیقت کسانى که آیات ما را دروغ شمردند و از [پذیرفتن] آنها تکبر ورزیدند درهاى آسمان را برایشان نمى‏ گشایند و در بهشت درنمى ‏آیند مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن داخل شود و بدینسان بزهکاران را کیفر مى‏ دهیم (۴۰)

 

ما همه میدانیم که شتر هیچوقت از سوراخ سوزن رد نمیشود. اما بعضی ها از همین نکته میخواهند ثابت کنند که انسان برای همیشه در جهنم باقی نمی ماند و بالاخره روزی به بهشت وارد میشود. آنها معتقدند که بالاخره یک روزی شتر از سوراخ سوزن رد میشود! شما فرض کنید که یک فردی یک میلیون سال و یا صدها هزار سال در جهنم باشد و بعد وارد بهشت شود. آیا یک میلیون سال در جهنم زمان کمی است!؟ ما هفتاد سال در این کره خاکی زندگی می­کنیم و خیلی از جهنم هم بهتر است؛ اما گاهی آدمی نا امید میشود و از شدت مشکلات زندگی خسته می­شود و آرزو میکند که بمیرد. یک انسان چطوری میتواند با یک بهانه غیر واقعی، یک میلیون سال در جهنم بماند و دل به این منطق شیطانی خوش کند؟! در حالیکه خدا در آیات دیگر؛ عذاب در جهنم را جاودان میداند. یک روز در جهنم معادل هزاران سال این دنیاست.

بعضی افراد زمانی که پیامی به سوی آنها می آید، پیش فرض آن پیام را رد می کنند بدون اینکه آگاهی کافی داشته باشند. . همیشه به دنبال نکته ی انحرافی هستند تا پیام را رد کنند ولی همین افراد هیچ وقت منطق خود را زیر سوال نمی برند.

 

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقًا ﴿۱۶۸﴾

کسانى که کفر ورزیدند و ستم کردند خدا بر آن نیست که آنان را بیامرزد و به راهى هدایت کند (۱۶۸)

 

إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرًا ﴿۱۶۹﴾

مگر راه جهنم که همیشه در آن جاودانند و این [کار] براى خدا آسان است (۱۶۹)

 

استدلالات و منطق شیطان همیشه بر مبنای سوء استفاده از کلمات و جملات است. خدا در یک آیه ای از قرآن فرموده است که ورود به بهشت غیر ممکن است مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن رد شود. در حالیکه این مثال نشان از یک امر محال است. اما شیطان مغزهای نشئه و خمار را بوسیله این گونه منطقها فریب می­دهد. کسانی که شایستگی هدایت را ندارند، جملات خدا را درست نمی­فهمند و گاها برعکس میفهمند؛ به همین خاطر قرآن برای کافرین مایه خسران است.

 

10) منطق شیطانی آدمی را از راه راست منحرف میکند

منطق شیطانی آدمی را از راه راست منحرف میکند و جلو رشد او را می گیرد. مثلا یکی نماز بجا نمی آورد و میگوید که دین و نماز در جامعه خراب شده است! او این را دلیل خویش برای نماز نخواندن قرار میدهد. منطقهای شیطانی پایه و اساسی ندارند. هر چیزی توجه او را جلب میکند که از راه راست منحرف شود.

راهنمایی و هدایت جمعی است. کسی نمی‌تواند بگوید که من خودم هدایت شده هستم و کاری به بقیه نزدیکان و خویشان خود ندارم. راهنمایی و هدایت جمعی است. ما در سوره فاتحه میگوییم ایا ک نعبد و ایاک نستعین و همچنین می­گوییم اهدنا صراط المستقیم. همه افعال به حالت جمع است. بیشتر دعاهای قرآن حالت جمع دارند. یعنی ما هدایت خویش را از دیگران نباید مخفی کنیم، منظورم اجبار نیست بلکه باید راه درست را به دیگران بگویی تا اتمام حجت شود در صورتی که هدایت خود را مخفی کنید نشان از آن دارد که کامل به روش خودت ایمان ندارید. شما نمی توانید با دوستهایت تفریح بروید و گردش کنید ولی راجع به مرام خودت چیزی نگویید. اگر این کار را بکنید ایمانتان کامل نیست.  یونس جهت هدایت قوم خویش وقت کافی نگذاشت و فکر کرد هدایت خودش کافی است. بیشتر پیامهای خدا برای یک جمع بوده است. خدا همیشه از قوم نوح، قوم لوط، قوم فرعون، قوم ثمود و ... صحبت میکند.

در بسیاری از اوقات، فرد، خودش ریشه ی تمام مشکلات است ولی هیچ وقت نمی تواند این مسئله را قبول کند. یعنی به خودش نگاهی نمی اندازد.

 

11) کفر و ناسپاسی

کفر و ناسپاسی یکی دیگر از حربه های شیطان است که وقایع جهان بوسیله آن سنجیده می­شوند.

 

ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ﴿۱۷﴾

آنگاه از پیش رو و از پشت‏ سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مى‏ تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت (۱۷)

 

اگر کفر و ناسپاسی در رفتار یک فرد ظاهر شد؛ نشانه تحت تاثیر قرار گرفتن  از شیطان است. منطق خدایی براساس سپاس­گذاری و عدم کفران نعمت­هاست. شکرگذاری مهمترین حربه علیه شیطان است. جای مراسم شکرگزاری بین مسلمانان خالی است. شایسته است که یک یا چندین روز به عنوان روز شکرگزاری تعیین شوند و در آن روز مردم نسبت به نعمتهایی که خدا به آنان داده است، شکرگزاری کرده و از روزی های حلال خدای متعال به محرومان جامعه انفاق نمایند.

کفر و ناسپاسی هم از عدم درک درست پروردگار  حاصل می شود. و اینکه فرد هیچ وقت خود را مقصر نمی داند و البته این از کمال گرایی حاصل می شود.

 

 

12) تغییر در خلقت خدا

وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِینًا ﴿۱۱۹﴾

و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد و وادارشان مى ‏کنم تا گوشهاى دامها را شکاف دهند و وادارشان مى ‏کنم تا آفریده خدا را دگرگون سازند و[لى] هر کس به جاى خدا شیطان را دوست [خدا] گیرد قطعا دستخوش زیان آشکارى شده است (۱۱۹)

 

یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۱۲۰﴾

[آرى] شیطان به آنان وعده مى‏ دهد و ایشان را در آرزوها مى‏ افکند و جز فریب به آنان وعده نمى‏ دهد (۱۲۰)

 

أُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلَا یَجِدُونَ عَنْهَا مَحِیصًا ﴿۱۲۱﴾

آنان جایگاهشان جهنم است و از آن راه گریزى ندارند (۱۲۱)

 

تغییر در خلقت خدا، نشان از منطق شیاطین است. خالکوبی، اعمال جراحی غیر ضروری، اسراف، زیاده روی ، ایجاد نیازهای کاذب و غیر ضروری نشان از نفوذ منطق شیاطین در ذهن افراد دارد. البته خود همین کارها کدی است برای جذب بیگانگان (شیاطین و اجنه).

 

13) صفات خدایی مخصوص خداست

هیچ پیامبری تلاش نکرده است که صفاتی خدایی برای خودش بیابد. تمام پیامبران خدا از جمله ابراهیم موسی عیسی محمد و سایر پیامبران همیشه در جستجوی راهی بوده اند که خدا را عبادت کنند و او را به درستی و به یکتایی پرستش کنند. هیچکدام از آنها هیچ وقت نخواسته اند که در بعد دیگری با خدا یکی شوند.  همیشه در قرآن از پیامبران به عنوان عبدنا یعنی بنده ما تعبیر شده است، خدا نفرموده است که پیامبران جزئی از ما هستند. فلسفه ای که شیاطین و اجنه در حال گسترش آن هستند این است که خود را جای خدا قرار دهند. فقط در مراحل جادو است که افراد چنین توهمی به آنها دست می دهد که با خدا یکی شوند یا صفات خدایی پیدا کنند. این همان حقه ابلیس است که برای گمراه کردن مردم طراحی شده است؛ خود شیاطین و اجنه هم دنبال چنین قدرت هایی هستند که البته هیچ وقت به آن نخواهند رسید. شیاطینی که به دنیای انسانها تنزل پیدا کردند و  مدتها در میان انسان ها بوده اند، به درجه ناتوانی رسیدند.  حال آنها چطوری میخواهند در یک بعد بالاتر دست پیدا کنند و جای خدا را بگیرند. اما فرشتگان زمانی که به دنیای انسانها تنزل پیدا کردند به درستی و به زیبایی کارشان را انجام دادند.

صوفی ها فکر میکردند که وظیفه انسانها این است که برای رسیدن به ابعاد بالاتر تلاش کنند. به همین خاطر صوفی های قدیم در تلاش بودند که به صفات خدایی برسند. آنها فکر می‌کردند که خدا پرستی در این است که به صفاتی خدایی دست یابند؛ اما آنها نمی دانستند که هدایت اصلی در این است که به صفات بندگی برسند. هیچ جای قرآن به ما دستور داده نشده است که که برای رسیدن به صفات خدایی تلاش کنیم بلکه همه جا دستور داده شده است که بنده خوبی باشیم و صفات بندگی خود را تقویت کنیم. افرادی مثل حلاج، ابن عربی، بایزید، عطار و سایر عرفا این اشتباه هولناک را کرده‌اند. برای اولین بار شیطان بود که دنبال صفات خدایی میگشت و می خواست جای خدا را بگیرد به همین خاطر فلسفه هایی مثل عشق، وحدت وجود، تناسخ، طریقت و ... را به وجود آورد. این عرفان ها در زمان ما همچنان ادامه دارد؛ در قالب عرفان حلقه و سایر عرفان های شرقی و غربی رواج پیدا می کند. در تمام کتاب های مقدسی که خدا نازل فرموده است، هیچ وقت اشاره نشده است که انسان برای خدایی شدن تلاش کند بلکه همیشه در بنده بودن او تاکید شده است. و در واقعیت هم آزادی و و ارستگی واقعی در همان بندگی است و هیچ لذتی برای انسان از بندگی بالاتر نیست.

 

14) دعانویسی تحریف منطق

خدای مهربان در قرآن از شفا صحبت کرده است شفایی که بوسیله قرآن و عسل و به امر و اذن خدا انجام می پذیرد اما شیاطین جهت مقابله با این موضوع، دعانویسی را پیش کشیده اند دعانویسی به این صورت است که فرد قربانی به کسی غیر از خدا متوسل می شود و به غیر از خدا دلخوش می کند؛ به این طریق اجنه و شیاطین آدم ها را سرکار میگذارند. اگر پیش یک دعانویس بروید قطعاً برای یک بار دیگر هم باید رفت و این آخرین بار نخواهد بود؛ زیرا سیستم آنها بر اساس ناامیدی و القاء ترس و مهم جلوه دادن کار خود صورت می گیرد. فرد مجبور است که بارها و بارها دوباره به آنها مراجعه کند و هیچ وقت هم نتیجه نخواهد گرفت. فقط کسانی به دعانویس مراجعه می‌کنند که از خدا نا امیدند. کسی که از خدا نا امید باشد ناچاراً به غیر خدا روی خواهد آورد. این به نوعی جن درمانی است خدا میخواهد که آدم ها رشد کنند اما شیاطین می خواهند که آدم ها به جای رشد ، در غی فرو روند زیرا ما آدمها به خدا نیاز داریم و  اگه کسی روی  به خدا نداشته باشد، قطعاً رویش به غیر خداست و دارد به سمت غیر خدا حرکت می کند.

خیلی از افراد دنبال صفات خدایی هستند و می خواهند به توانایی‌های مثل خدا دست یابند. متاسفانه این روش، یک روش کاملاً شیطانی است. شیطان می خواهد که انسان فراموش کند که بنده خداست زیرا هدف از آفرینش جن و انس عبادت و بندگی خداست. به همین دلیل شیطان سعی می‌کند که روشی را پیدا کند که خلاف این موقعیت باشد یعنی بنده به جای اینکه بندگی خدا را بکند و دنبال اثبات بندگی خود بگردد و بندگی خود را تقویت کند؛ دنبال این است که صفات خدایی پیدا کند و کرامات انجام دهد؛ در حالی که حتی پیامبران معجزاتی که انجام می داده اند را به اذن و قدرت خدا انجام می دادند و می خواستند ثابت کنند که این معجزات کار خداست. زمانی که موسی عصایش را انداخت برای اولین بار که به مار تبدیل شد ترسید و فرار کرد زیرا موسی خودش از ماهیت معجزه بی‌خبر بود و  فقط به دست او انجام می شد. تمام کارها را خود خدا انجام می داد. زمانی که مسیح شفا می داد شفا دادن فقط به دست رسول انجام میشد. وقتی همه کارها را خود خدا انجام می­داد به این طریق هیچ بنده ای نمی تواند به صفات خدایی دست پیدا کند . بندگان خدا باید دنبال اثبات بندگی خود بگردند تا نزد خدا بخشیده شوند. شیطان برای شفا دکان و بازار باز کرده و مردم را از خدا دور میکند. مردم به بهانه شفا، به بزرگان مذهبی خویش روی می آورند و بجای خدا، از آنان طلب شفا می­کنند.

 

15) منطق شیطان بسیار واضح، الرحمن را هدف گرفته است

هدف از کار ها و حیله های شیطان این است که جنبه رحمانیت خدا را منکر شویم. شما اگر یک معتاد را در نظر بگیرید او هیچ وقت از طبیعت لذت نمی برد و شکر گذار نخواهد بود، او تنها به یک چیز توجه می­کند، آن هم تهیه مواد مخدر برای خودش است بقیه موارد اصلا برایش مهم نیست. در حالی که ما  انسانها در این دنیا آفریده شده ایم تا که شکر گزار خدا باشیم و او را ستایش کنیم و نشانه های او در روی زمین و آسمانها را مطالعه کنیم و در آن تفکر کنیم و جنبه رحمانیت خدا را بشناسیم. به همین خاطر است که پیامبر ابراهیم به پدرش می گوید که ای پدر شیطان را پرستش مکن زیرا شیطان در مقابل الرحمان عصیان گر است.

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴﴾

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است (۴۴)

 

یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا ﴿۴۵﴾

پدر جان من مى‏ ترسم از جانب [خداى] رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان باشى (۴۵)

 

فقط خدا شایسته صفات خدایی است و ما انسانها باید بنده او باشیم و صفات بندگی خود را تقویت کنیم.

جادوی شیاطین (قسمت هفتم) مغناطیس شیاطین

دانلود فایل pdf این  مقاله


اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هفتم)

مغناطیس شیاطین

 

 

1) تنزل شیاطین به دنیای انسانها

در زمان های قدیم شیاطین و اجنه به صورت انسان تنزل پیدا میکردند، در آن موقع خدا این قدرت را به آنها داده بود هرچند که آنها وقتی به دنیای انسان ها می آمدند صورت و صدای مناسبی پیدا نمی کردند. در داستان ها نقاشی شده است که دیوهایی که به دنیای انسان ها می آمدند و جسمیت خاکی پیدا می کردند را در جایی مثل طویله نگهداری می کردند، این بخاطر این بود که آنها از بعد بالاتری به بعد ما انسانها تنزل پیدا میکردند. شیاطین وقتی به دنیای انسانها تنزل پیدا میکردند، دیو نامیده میشدند و نسبت به انسان، شکل زشتی پیدا میکردند.  اما وقتی ملائکه تنزل پیدا می‌کردند به دنیای ما انسان ها، صورت و صدای مناسب و زیبایی پیدا می‌کردند به نحو احسن؛  زیرا که ملائکه نیروهای خدا بودند اما شیاطین و اجنه نیروهای شیطانی بودند. شاید بعضی جاها، در بعضی فرهنگ ها دیده باشید که مثلا مجسمه ای درست شده که کله آن شیر و بدنش بنی آدم است؛ یا کله اش بنی آدم و بدنش ماهی مانند است. اینها از همان دیو هایی گرفته شده که به دنیای انسان ها می آمدند ولی خلقت شان زیبا نبود، این موجودات به دنیای انسان ها می آمدند برای گمراهی انسان ها و آنها به این طریق دنیای انسان ها را تجربه می‌کردند و نمایشات خود را برگزار میکردند.  اما بعد از مدتی این امکان از آنها گرفته شد و یا بسیار نادر شد و آن‌ها دیگر تنزل جسمی پیدا نمی کنند اما تنزل های از نوع دیگر پیدا خواهند کرد و انسان ها را تحت تاثیر قرار می دهند.

شیوا خدای هندوها یکی از این دیوها بود که به دنیای انسانها تنزل پیدا کرد و پایه گذار مذهب جادویی شد. خود هندوها هم اعتراف میکنند که شیوا خدای نابودگر و هلاک کننده است. هفت مرحله یوگا و جادو و طریقت و مفاهیم عشق و ... را دیو شیوا بین مردم رواج داد. به همین خاطر مفهوم دیوها و خدا در مذهب هندو و سایر مذاهب جادویی، با هم قاطی شده است. از همین نقطه ، کلماتی مثل خدایان و خدایگان و خداوند و الهه و سایر مفاهیم بت پرستی بین مردم رواج یافت. در حالیکه خدا یکی است و بنابراین کلماتی مثل خدایان، خدایگان، خداوند و الهه نشان از چند خدایی دارد و قطعا دیوها در گسترش چنین فرهنگ و کلماتی نقش داشته اند.

اما بعد از میلاد مسیح؛ تنزل شیاطین به دنیای انسانها بسیار کم شد و در واقع نوع و شیوه تنزل تغییر یافت. شیوه جدید تنزل در سوره شعراء توضیح داده شده است:

 

هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ ﴿۲۲۱﴾

آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مى ‏آیند (۲۲۱)

 

تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ ﴿۲۲۲﴾

بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى ‏آیند (۲۲۲)

 

یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ ﴿۲۲۳﴾

که [دزدانه] گوش فرا مى دارند و بیشترشان دروغگویند (۲۲۳)

 

وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾

و شاعران را گمراهان پیروى مى کنند (۲۲۴)

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿۲۲۵﴾

آیا ندیده‏ اى که آنان در هر وادیى سرگردانند (۲۲۵)

 

وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾

و آنانند که چیزهایى مى‏ گویند که انجام نمى‏ دهند (۲۲۶)

 

یعنی در زمان حاضر ، تنزل شیاطین به دنیای انسانها از طریق شعر، دکلمه های احساسی، فیلمهای منحرف، آهنگهای نومیدی و انحرافی و ... صورت می گیرد. اما در عوض خدای مهربان، شب قدر را نظر گرفته است که در آن شب ، به امر خدا، ملائکه به دنیای انسانها تنزل پیدا میکنند و مقدراتی برای مردم کره زمین صورت می گیرد. فرود آمدن شیاطین و ملائکه؛ یعنی تنزل آنان به ابعاد پایین تر، هر چند که ما آنها را نمی بینیم.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

به نام خدا رحمتگر مهربان

 

إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ﴿۱﴾

ما [قرآن را] در شب قدر نازل کردیم (۱)

 

وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿۲﴾

و از شب قدر چه آگاهت کرد (۲)

 

لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿۳﴾

شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است (۳)

 

تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿۴﴾

در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر کارى [که مقرر شده است] فرود آیند (۴)

 

سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿۵﴾

[آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است (۵)

 

شب قدر ، از هزار ماه هم بهتر است. هزار ماه تقریبا حدود 82 سال است؛ یعنی اموری که خدا در شب قدر نازل میکند، به اندازه 82 سال تلاش انسانها ارزش دارد.

 

2) مغناطیس روش جدید تنزل شیاطین

وقتی که صبح از خواب بیدار می شوید ابتدا خواب آلود هستید اما بعد از اینکه مقداری آب به سر و صورت خود زدید، کم کم خواب از سر شما می پرد و از حالت خواب و خواب آلودگی خارج میشوید. مغناطیس اجنه هم دقیقاً به همین طریق کار می‌کند. زمانیکه در فکر و خیالات و توهمات به سر می‌برید، با زدن آب به سر و صورت و مسح پا و مسح سر، خواب و خواب آلودگی شما از بین می‌رود یعنی مغناطیسهایی که شما را درگیر کرده اند از بین می روند و خنثی میشوند. این دامنه مغناطیس روش جدید تنزل شیاطین بر مردم است. این مغناطیس در فضای آلفا هنگام خیالات، توهمات، احساسات افراطی، خلسگی، نشئگی، مستی و ... پیش می آید. عوامل پدید آورنده این حالات زیادند؛ از جمله رمانهای خیالاتی، فیلمها و داستانهای توهمی، مواد مخدر، رقص سماع و نوحه و اشعار و شعارهای نژادپرستی و ... .

 

3) ارتباط نماز و وضو و میدان مغناطیسی ما

خدا در آیه مربوط به وضو می فرماید هدف از وضو طهارت و پاکی است. منظور خدای حکیم از یک طرف، شاید پاکی جسمی باشد ولی اگر با دقت بیشتر بررسی کنیم منظور طهارت و پاکی از مغناطیس شیاطین است که شستن و مسح برای این کار در وضو گذاشته شده است. نماز و وضو این میدان را به حد طبیعی خود باز  می­گردانند. و قتی آب یافت نشود با خاک مسح می شود که همان کار آب را انجام می دهد وقتی اجنه با مغناطیس خود، مغناطیس انسان را لمس می کنند باید این مغناطیس بیگانه را از میدان خود بیرون برانیم که با مسح بالاترین و پایین ترین قسمت بدن در وضو (سر و پا)  امکان پذیر است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَإِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنْهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿۶﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون به [عزم] نماز برخیزید صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید و سر و پاهاى خودتان را تا برآمدگى پیشین [هر دو پا را کامل] مسح کنید و اگر جنب‏اید خود را پاک کنید [=غسل نمایید] و اگر بیمار یا در سفر بودید یا یکى از شما از قضاى حاجت آمد یا با زنان نزدیکى کرده‏ اید و آبى نیافتید پس با خاک پاک تیمم کنید و از آن به صورت و دستهایتان بکشید خدا نمى‏ خواهد بر شما تنگ بگیرد لیکن مى‏ خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند باشد که سپاس [او] بدارید (۶)

 

خدای مهربان در پایان آیه ، حتی این کار را اتمام نعمت خود می داند؛ همانی که در سوره حمد از او می خواهیم (صراط الذین انعمت علیهم).   یعنی این طهارت و پاکی نعمتی از جانب خداست. خدا در آیه دیگری  برای قرآن هم می فرماید لا یمسه الا المطهرون. یعنی باید برای درک قرآن از مغناطیس اجنه و شیاطین پاک باشیم.  خود مسئله تیمم نشان می دهد که بیشتر منظور پاکی درونی است زیرا خاک را بر صورت و دستان خود می زنیم. خدا با ساده ترین روش، یعنی نماز و وضو؛ ما را بر مغناطیس اجنه آگاه کرده است و با بجا آوردن این فرایض دینی، خود را از مغناطیس اجنه و شیاطین پاک میکنیم و به همین خاطر خدای مهربان آن را نعمت بزرگی میداند.

در هیپنوتیزم از پاس استفاده می شود، پاس یک سری تماس دست با اعضای بدن مدیوم است.  تماس دست در هیپنوتیزم میدان مغناطیس مدیوم را در حدود و دسترس اجنه قرار میدهد. ولی در نماز، فرد را از این میدان مغناطیسی دور می کند بالاخص که با آب و خاک انجام میشود ولی در هیپنوتیزم با دست خالی. انگار باید از عنصری دیگر برای تخلیه استفاده کرد. خدا می فرماید اذا قمتم الی الصلاه،   یعنی باید فاصله وضو و نماز نباید زیاد باشد؛  بر خلاف عده ای که با یک وضو چند نماز  اقامه می کنند.   برای درک درست نماز و ارتباط درست با خدا؛ باید انسان از میدان مغناطیسی اجنه طاهر و پاک شد.  برای درک درست نماز باید از میدان مغناطیسی پاک بشویم.  اجنه نمی دانند در فکر ما چی میگذرد ولی با دستکاری در میدان مغناطیسی بر ما تاثیر می گذارند.  هر کس فکر منحصر به فرد خود را دارد ولی احساس ها یکسانند. هر سلول بدن انسان دارای میدان مغناطیسی می باشد و مجموع تمام این میدان ها، همان میدان مغناطیسی انسان را تشکیل می دهد. همانطور که می دانید بیشتر از دو سوم بدن انسان را آب تشکیل داده است وقتی میدان مغناطیسی همین مولکول های آب تغییر بیابد و یا نامنظم شوند فرد دچار مشکلات روانی و جسمی می شود زیرا نظم این مولکول ها بر روی سلامتی انسان تاثیر میگذارد. وقتی فردی وضو می گیرد و یا تیمم می کند این دو عنصر که از طبیعت هستند و میدان طبیعی خود را دارند باعث می شوند که میدان بدن هم به حالت طبیعی و نرمال برسد و از تاثیر اجنه و شیاطین جلوگیری شود. وقتی اجنه و یا شیاطین نیروهای خود را در میدان قرار می دهند و با تاثیر بر میدان ما، سبب به هم ریختن نظم قطبی مولکول های آب می شوند، همین بی نظمی موجبات عدم تعادل روانی و جسمی فرد شده و در طولانی مدت سبب بیماری های روانی و جسمی می شود.

مثلا وقتی فردی خشمگین می شود و یا حس منفی را در خود دارد میدان حالت متفاوتی به دست میآورد و بالعکس همین احساس مشخص توسط اجنه ایجاد می شود به این صورت که با تغییر و دخالت در میدان، حس مشخصی را در فرد القا می کنند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶﴾

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

در این آیه از کلمه رجال بدون ال معرفه استفاده شده است. نشان میدهد که جنیان و آدمیان که همدیگر را بازی میدهند، اساسا برای هم شناخته شده نیستند و برای هم حالت مجهولیت دارند ولی با میدانهای مغناطیسیشان همدیگر را به کمک میخوانند و مخصوصا انسانها که در بیشتر موارد به اجنه پناه می برند.

 

4) مسح در وضو

در توقف فکر اهل طریقت و یوگا، که در آن بدن یک میدان مشخص را کسب می کند، اجنه و شیاطین دروندادی حسی را با کد مشخص می فرستند و چون فرد میدان مغناطیسیش پذیرنده کامل است، وی کد را  به حس مربوطه تبدیل می کند و نهایتا مثلا حس کینه را نسبت به شخص مشخصی بصورت خیالبافی القا می کند.  وقتی فرکانس های انسان و فرکانس وسوسه جن یکی میشود، اجنه به سمت وحدت وجود با فرد می روند. ولی در وضو میدان از آن فرکانس بیرون می آید.  وضو مانند پرده ای است که مانع ورودمغناطیس اجنه به میدان ما میشوند. باید توجه شود که در وضو دو عضو سر و پا هر دو باید مسح شوند و حتی زیر پا هم باید مسح شود تا میدان مغناطیسی از بین برود. این است که خدا در آیه وضو، آن را یک نعمت بزرگ بحساب می آورد.

 

5) مغناطیس آب و خاک و کره زمین

عشق، یوگا، سیر و سلوک و طریقت و سایر مقامات جادویی، حالتی را ایجاد می کنند که عقل و فکر را غیر فعال می کنند و فرد کلمات و گفته هایی را میگوید که غیر ممکن و محال است. مثلا همیشه به کسی که عاشق می شد مجنون گفته شده است شاید این همان واقعیت را بیان کند که حالت عشق حالتی است که اجنه در میدان مغناطیسی فرد نفوذ کرده اند و بر روی فرد سنگینی می کنند و فکر و واقعیت را از فرد می­گیرند شنیده ایم که خیلی ها به خاطر معشوق خود کارهای عجیب و غریبی کرده اند که دور از عقل بوده است.

هر چقدر فرد تلاش کند که با منطق آن حالت را از خود دور کند نمی تواند، دلیلش این است که فرد در اصل تفکر نمی کند بلکه در توهم و خیالبافی است. وقتی میدان مغناطیسی ما توسط میدان مغناطیسی اجنه تسخیر شود، حالت توهم و خیالبافی ایجاد می شود و همچنین صفات رذیله و ناپسندی مانند کینه و حسادت و ...ایجاد می شوند. خدا می فرماید من شر حاسد اذا حسد ؛ زیرا  حسود در هنگام حسادت حالتی ایجاد می کند که هم کارهای خطرناکی که حاسد در پیش می گیرد و هم مغناطیسی  دارد که توسط اجنه ایجاد شده و همین حالت مغناطیسی اگر در نزدیکی ما باشد بر ما هم اثر می گذارد.

به صورت علمی ثابت شده است که انسان می تواند با تمرینات مشخص مولکول های آب که قطبی هستند را تحت تاثیر قرار بدهد و آب را به سمت انگشتان خود بکشد و جذب کند که ناشی از همان میدان مغناطیسی بدن وآب می باشد. در وضو و تیمم چون آب و خاک از طبیعت هستند و مغناطیس طبیعی و نرمال برای ما دارند با ارتماس این عناصر با بدن ما، میدان مغناطیسی بدن ما به حالت طبیعی بر می گردد.

تمرینات یوگا و مدیتیشن و هیپنوتیزم و رقصهای سماع و حال دراویش و نوحه و تمرکز یوگی ها و ... سعی برآن دارند که میدان مغناطیسی را برای موجودات اهریمنی باز کنند و این موجودات خیلی آسان تر می توانند به میدان ما نفوذ کنند و با نفوذ و تغییر مغناطیس و دمای بدن ، بدن انسان را تحت تاثیر قرار می دهند و باعث انجام کارهای مسخره و فریبنده می شوند.

میدان مغناطیس اطراف ما با تمام حالات روانی و بدنی ما رابطه مستقیم دارد و با تصویر برداری مغناطیسی می توان این میدان را مشاهده کرد. خدا در قران می فرماید

ما هر چیزی را از آب آفریدیم و در جای دیگری میفرماید که شما را از خاک آفریدیم. یعنی این دو عنصر طبیعی که در طبیعت هستند و به گفته پروردگار

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ ۖ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ ۗ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ

یعنی تمام موجودات در طبیعت صلات و تسبیح خود را دارند و به آن مشغولند؛ نوعی کمک هستند برای انسان. طبیعت ، آب ، خاک با بدن انسان عجین است و اهریمنان سعی دارند که انسان را از حالت طبیعی بیرون بیاورند. به خاطر همین وقتی انسان به طبیعت می رود و یا در آب می رود و یا غسل می گیرد، حس خوبی بهش دست می دهد؛ زیرا میدان مغناطیسی فرد به حالت نرمال می رسد. عشق و یوگا و طریقت همان حالتی است که خدا در سوره بقره می فرماید: اانذرتهم ام لم تنذرهم لایومنون

مثلا فرد در حالت عشق، قدرت تفکر منطقی و واقعی را از دست می دهد.

 

6) پیامبر سلیمان

در زمان سلیمان اجنه از بدن بیرون می آمدند البته بهتر است بگوییم از میدان مغناطیس فرد بیرون می آمدند.  هر فرد هاله و ماده سیاله ای در اطراف خود دارد که همان میدان مغناطیسی است. اجنه و شیاطین از طریق همین میدان مغناطیسی بر انسانها تاثیر می گذارند. فرورفتن در لهو الحدیثها و فضای آلفا، میدان مغناطیسی را زیاد کرده و زمینه برای نفوذ اجنه به انسانها را فراهم می آورد.

زمانی که جن وارد این میدان بشود با ورود جن،  فرد احساسات مختلف را تجربه می کنه و خیالبافیهای او شروع میشود. در مراحل سامادهی یوگا و طریقت، این میدان بطور کامل پذیرای جن می شود و جن میدان را اگر کامل تسخیر کند، فرد جن زده می شود که در زمان پیامبر سلیمان این کار زیاد انجام شده بود. پیامبر سلیمان با تغییر میدان فرد موجب می شد که جن تحت فشار قرار گرفته و از میدان فرد خارج می شد. با خارج شدن میدان اجنه از میدان انسان فرد احساس راحتی و آزادی می کند و حتی بیماری های روانی و جسمی که در زمان ورود جن داشته از بین می رود.

یوسوس فی صدور الناس؛ احتمالا صدور (سینه ها) از جهتی همان میدان مغناطیسی است؛ الم نشرح لک صدرک و وصعنا عنک وزرک؛ خدا می فرماید که آیا صدرت را نگشوده ایم و آن بار گران را از تو فرو ننهادیم چیزی که پشت تو را خم کرده بود؛ فاذا فرغت فانصب؛ یعنی وقتی آن بار را از صدر تو بیرون آوردیم پس از آن عبادت و بندگی را پیشی بگیر. فان مع العصر یسری؛ یعنی بیرون آوردن نیروهای اهریمنی از میدان کار سختی است ولی اگر این کار سخت انجام بشود، بعد از آن دیگر آسانی برای انسان به وجود می آید؛ زیرا صدورمان(میدان مغناطیسی مان) از بیگانگان خالی است و زندگی برایمان راحت تر می شود ولی باید بعد از رها شدن به عبادت بپردازیم یعنی تنها راه جلوگیری از ورود دوباره اجنه وشیاطین به میدان خودمان عبادت و بندگی پروردگار می باشد. به خاطر همین خدا می فرماید و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین. یقین زمانی حاصل می شود که فرد همیشه در واقعیت است و خالصانه و با حالت بندگی پروردگار را عبادت می کند.

وقتی جن بر میدان مسلط می شود فرد دچار عشق می شود و محدود میشود به یک چیز،ولی وقتی صدر شرح بشود و گشوده شود، انسان از بند اجنه آزاد میشود و واقعیت را می بیند. در قرآن از واژه استمع در عبارت استمع نفر من الجن استفاده کرده نه سمع؛ که از باب استفعال می باشد  یعنی آن یک نفر از جن با طلب و تلاش شنیده است. اجنه شاید زبان عربی را بلد نباشند ولی با استفاده از قلب خواننده قرآن، کدهای آن معنا و پیام را دریافت می کنند و در اینجا خود واژه سمع اهمیت شنیداری و صوتی را بیانی می کند ، برای همین در قرآن فرموده نماز را نه با صدای بلند و نه در خفا بخوانید باید صوت و صدا را خودمان بشنویم  و همین کد هم نوعی راه ارتباطی است، البته بعد از نفر از قالو استفاده کرده که معنای گروهی را هم می دهد ولی نه همه آنها. البته سمع از یک طرف برای شنیدن استفاده می شود ولی می توان آن را برای کدگذاری و یا درک پیام و احساس نیز در نظر گرفت.  اجنه فقط وقتی میتوانند زبان انسانها را مثل خودمان بفهمند که به دنیای انسانها تنزل پیدا کنند و به شکل دیو در آیند، در بقیه موارد بصورت کد شده وارد دنیای انسانها میشوند؛ مثلا تا وقتی که انسان وارد توهمات و خیالات نشود ؛ اجنه به او هجوم نمی آورند و سنگینی را بر او تحمیل نمی کنند.

 

7) فقط خدا میداند که چطوری جادوی شیاطین خنثی شود

نماز و روزه و زکات و وضو و سایر دستورات خدا، بهترین روش برای خنثی نمودن جادوی شیاطین است و حتی میتوان گفت تنها روش است و به همین خاطر خدا از این اعمال به عنوان نعمت و اتمام حجت و کامل کننده دین اسلام یاد میکند. در زمان روزه داری فرد برای مدتی از نوشیدن و خوردن غذا خودداری می کند، همین خود داری موجب کاهش میزان آب بدن شده و موجبات تغییر میدان مغناطیسی بدن را فراهم می کند . هر چند فواید بسیار زیاد دیگری در روزه گرفتن وجود دارد ولی همین تغییر میدان باعث دفع نیروهای منفی و ایجاد آرامش روانی و جسمی می شود. بسیاری از بیماری های روانی و جسمی واقعا از همین عدم تعادل میدان به وجود می آیند. فارغ از تمام این فواید که نشان دهنده عظمت پروردگار است و اینکه تمامی این فوایدی که برای بندگان خود قرار می دهد از طرف دیگر ، روزه و نماز عبادت و بندگی است و فارغ از تمام فواید، این از همه مهمتر است که خدا نحوه بندگی و عبادت خود را به بهترین نحو به ما آموزش داده است و اوست که به بندگان خود آگاه تر است و بهتر می داند که چه چیزی برای انسان مناسب تر و مفید تر است.  آیا بهتر نیست زمانی اندک از روز را به عبادت و بندگی آن خالق با عظمت بپردازیم و از مسایل ناچیز و بی اهمیت دنیوی اندکی فارغ بشویم و همیشه به یاد داشته باشیم که این دنیا آزمایش بزرگی است و نباید فریب خورده و وظیفه اصلی خود را فراموش نکنیم.

 

8) طب سنتی

تجربه نشان داده است که کسانی که جن زده اند، همیشه تمام  بدنشان سرد است. احتمالا این دلیل علمی دارد. البته قابل ذکر است که کسی هم که هیپنوتیزم میشود،  دمای بدنش پایین است. فرد هیپنوتیزم شده از نظر مکانیزم سردی بدن، شباهت زیادی به فردی دارد که شیطان و یا جن بر او مسلط شده است. شاید از نظر علمی در آینده ثابت شود که چه تغییراتی در بدن فرد بوجود می آید که چنین اتفاقی می افتد. البته اینجا ما منظورمان از سردی، سردی ناشی از سرمای زمستان و یا یخ نیست. بلکه منظور یک سردی درونی و یا مغناطیسی است. بر اساس طب سنتی و تجربه اطباء قدیمی مثل ابوعلی سینا، منشاء اکثر بیماری ها بر اثر سردی است. ما میدانیم که قسمتی از بدن که سرد میشود،  هم بی حس میشود و هم خونریزی در آن صورت نمی گیرد. سرد شدن درونی بدن مساوی است با کاهش سوخت و ساز بدن و در نتیجه ابتلا به بیماریهای گوناگون. اطباء در گذشته برای جلوگیری از سرد شدن بدن، داروها و غذاهای با طبع گرم برای مریض توصیه می کردند. اما تا وقتی بیمار نتواند منشاء اصلی این سردی را حل کند؛ این نوع داروها و غذاها فقط یک تسکین دهنده موقتی هستند. تنها راه، نجات دادن خود از سلطه و وسوسه شیاطین و اجنه است. غذاهای گرم مثل یک مسکن است و در دراز مدت موثر نیست. باید فرد خود را از مغناطیس و سلطه شیاطین خارج کند. شعر، توهمات، خیالات، لهو الحدیث، عشق ، یوگا، طریقت، هفت وادی عشق و ... همگی از جادوهای شیاطین هستند که فرد را وارد وادی شیاطین میکنند.

 

9) تقطیع افکار و اوهام

بعضی از مردم فکر می کنند که نماز محل تفکرات است. ولی برعکس نماز برای قطع نمودن تفکرات و اعمال روزمره ست و محدود شدن تفکر بخدا. در نماز فقط با خدا گفتگو میشود و لاغیر. در نماز تمام افکار قطع نمیشود بلکه تمام تفکر به خدا معطوف میشود. همانطور که در رانندگی باید فقط توجهتان به رانندگی باشد ، در نماز هم باید فقط توجهتان به خدا باشد، باید فقط روی خدا تمرکز کنید. این اصل و اساس یکتاپرستی است. وقتی سوره فاتحه را میخوانید، به معنای آیاتش توجه کنید که در مورد خدا چی میگویید. وقتی میگوئید الله اکبر، باید به معنای آن توجه کنید. به همین خاطر خدا در قرآن می فرماید که اقم الصلوه لذکری (نماز را برای یاد من بپادار) . یعنی نماز نباید محل فرقه گرائی و به رخ کشیدن عقاید فرقه ای باشد. بلکه فقط در مورد خدا باید باشد و لاغیر.

 

جادوی شیاطین (قسمت ششم)؛ عشق

دانلود PDF این مقاله


اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت ششم)

عشق

 

1) ریشه کلمه عشق

برخلاف نظر عموم ، عشق کلمه ای عربی نیست، بلکه کلمه ای است با ریشه سانسکریتی و اوستایی که بعدها در میان اعراب هم رواج یافت.  این کلمه ریشه ای آریایی دارد و مربوط به مکتبهای جادویی است. در زبان اوستایی و سانسکریت، کلمه عشق در اصل اشا و یا اشه بوده است. ریشه این کلمه در زبان سانسکریت به صورت زیر است:

 

 iṣta خواسته، محبوب

در زبان اوستایی هم بصورت زیر است:

 išti :  آرزو، مقصود.

 

میتوانید در دیکشنری های آنلاین سانسکریت جستجو کنید.

https://www.learnsanskrit.cc/translate?search=isti&dir=au

 

کلمه عشق آباد که نام یکی از شهرهای آسیایی است؛ قبلا در زمانهای قدیم، اشک آباد تلفظ میشد و این نشان میدهد که واژه عشق که در عربی رواج یافته است؛ اصالتا عربی نیست ؛ بلکه واژه ای ایرانی-سانسکریتی است که برای بیان حالات جذب شدگی افراطی به اشخاص و یا اشیاء اطلاق میشده است. بعدا در زمان سیطره ایرانیان قبل از اسلام بر سرزمین اعراب، این واژه در عربی نفوذ کرد و جزو کلمات عربی گردید و اعراب حرف ا را به ع تبدیل کردند و همچنین ک را به ق تبدیل کردند. نمونه کلمات معرب شده مثل این بسیار است. مثلا عربها کنستانتنیه را به قسطنتنیه تبدیل کردند و ایلام را به عیلام تغییر دادند.

با یک دلیل دیگر هم میتوان براحتی ثابت کرد که عشق اصالتا کلمه ای عربی نیست. همانطور که میدانیم؛ زبانهای عبری و عربی جزو زبانهای سامی هستند و هم خانواده هستند. خیلی از کلمات در این دو زبان با تغییرات بعضی حروف ، هم ریشه اند. اما جالب است که در زبان عبری، کلمه عشق وجود ندارد. این نشان میدهد که کلمه عشق برگرفته از زبانهای آریایی مثل سانسکریت و اوستایی است و بعدا وارد عربی شده است.

2) عشق همان جادوی شیاطین است

بررسی کلمه عشق از آنجا اهمیت دارد که دارنده مفهومی افراطی در مورد علاقه و وابستگی است. بعضی ها دوست داشتن را با عشق اشتباهی می گیرند. دوست ‌داشتن عادی بر پایه عقلانیت است و اما عشق، بر پایه غریزه کور است. نیچه می‌گوید: عاشق بودن، تمایل افراطی به تملک دیگری است. عشق، براساس توهم پیش می‌رود، اما دوست داشتن براساس واقعیت.

یک نوع گیاه هست مثل پیچک که بر تنه درختان و گیاهان می پیچد و عصاره و شهد آنانرا می گیرد ، آنقدر که آن گیاه و یا درخت خشک شود و بمیرد. عربها به این گیاه، عشقه میگویند. آنان این نام را از کلمه عشق اقتباس کرده اند؛ زیرا فرد عاشق دور معشوق خویش می پیچد و آنقدر پیله میکندو افراط میکند تا که دیگر تفاوتی بین عاشق و معشوق نباشد و وحدت وجود پیدا کند. در واقع هدف عاشق، از بین بردن معشوق است  یا حل کردن آن در خود است.

 به همین خاطر شعرا میگویند که : بر اثر عشق مجنون لیلی می شود و لیلی نیز مجنون می گردد. کلمه عشق در اشعار فارسی بسیار زیاد بکار برده شده است و حتی هفت مرحله برای آن در نظر گرفته اند. همانطور که عطار هفت وادی برای عشق در نظر گرفته است. اگر ریز تر بررسی شود؛ هفت وادی عشق همان هفت مرحله یوگاست و یا هفت مرحله جادوست.

 

3) صوفیان میگویند ابلیس عاشق خدا بوده است

برخی از صوفیان، ابلیس را یگانه موحد عالم و یکی از عاشقان خدا میدانند. آنها به دفاع از ابلیس قد علم میکنند و او را عاشقی بزرگ میدانند که از غیرت عشق سرکشی کرد. حلاج میگوید : در میان اهل آسمان موحدی مثل ابلیس نیست. این طرز نگرش نسبت به ابلیس از زبان کسانی گفته شده است که خودشان سالها در مراحل چندگانه یوگا و طریقت (وحدت وجود، تناسخ، حلول و ...) بوده اند و در آن وادی ها طی طریق کرده اند. مراحل چند گانه یوگا همان مراحل جادوست که توسط خود ابلیس اختراع شده است. از همین نظرات صوفی ها میتوان فهمید که ابلیس میخواهد جای خدا را بگیرد و در خدا حل شود. این همان نظریه وحدت وجود صوفیان است که از دنیای شیاطین به دنیای انسانها صادر شده است. در کتاب مقدس هم، شیطان هدف اصلی خود را جای گرفتن در مقام خدا بیان میکند:

 

تو، لوسیفر (شیطان)، در دل خود گفتی: "من به آسمان ها خواهم رفت. تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ستارگان خدا. من روی صندلی خود خواهم نشست. در کوه جماعت، در فرورفتگی های شمال. من تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ابرها بالا برو، من مانند حق تعالی خواهم بود!» اشعیا 14:13-15

 

4) عشق مهمترین فلسفه و ایدئولوژی دنیای شیاطین است

نظریه های وحدت وجود، تناسخ، عشق و ... را فقط میتوان در حالتهای خلسه، شعر، توهمات وخیالات فهمید. زیرا اینها اصالتا نظریات انسانها نیستند. بلکه اینها نظریات ملائکه های رانده شده (شیاطین) هستند. ابلیس ملائکه رانده شده بود. هفت وادی عشق و یوگا و طریقت و یا هر اسم دیگری؛ همان فلسفه های دنیای شیاطین هستند که به دنیای انسانها نفوذ پیدا کردند. مشخص میشود که شیاطین در دنیای خویش به این فلسفه ها اعتقاد دارند و به همین علت آن را بین انسانها ترویج میکنند و البته فقط از همین طریق میتوانند بر انسانها حکمرانی کنند.

 

5) تعریف عشق از نظر شعرا

شاعر معروف بلخی در تعریف عشق میگوید:

عشق عنکبوت را ماند بتنیدست تفته گرد دلم

 

عطار نیشابوری در منطق الطیر از هفت وادی نام می برد و وادی دوم را وادی عشق نامیده است و در بیان آن عشق را به آتش تشبیه میکند:

 

بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید

کس در این وادی به جز آتش مباد و آنکه آتش نیست عیشش

عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو، سوزنده و سرکش بود...

 

مولوی هم عشق را به آتش تشبیه میکند:

ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی زاری از ما نی تو زاری می کنی

آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد

 

اولین بیت حافظ میگوید عشق که در مرحله اول آسان است ولی در نهایت موجب هلاک و مشکلاتی زیادی برای عاشق می شود .

 

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها     که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

 

حافظ اولین بیت دیوان خود را که به عربی هم هست؛ از یزید گرفته است. یزید هم شاعر بوده است.

همانطور که میبینید بیشتر شعرا، عشق را به آتش تشبیه کرده اند و همانطور که میدانید، شیطان از آتش خلق شده است؛ عشق همان فلسفه شیاطین است در تمرد و عصیان نسبت به خدا. حلاج شیطان را یک عاشق یگانه میداند و میگوید: (( شیطان با آنکه میداند مورد لعنت خداست؛ ولی باز جهنم را برای خود میخرد و حاضر نمیشود در برابر غیر خدا سجده کند. این عاشق تندرو از فرجام خویش هیچ باکی ندارد!)).  از نظر حلاج، خودداری شیطان از سجده بر آدم، و پافشاری بر آن نتیجه عشق شیطان به خدا بوده است! فردی مثل حلاج ماهیت عشق را بهتر از دیگران میشناخته است و میدانست که عشق ، مربوط به دنیای شیاطین است. ابلیس عدم سجده بر آدم را با فلسفه عشق برای پیروان خویش توضیح میدهد و قاعدتا آن را به دنیای انسانها هم صادر میکند. اما شیطان نمیداند که خدا بر هر چیزی تواناست و جهنم را خلق کرده است تا صاحبان این جور افکار در آنجا فرجام و ماهیت اصلی فلسفه خویش را با جان و دل درک کنند.

شعرا خیلی از شراره عشق حرف میزنند و این نشان میدهد که عشق شراره و از جنس آتش است. آتشی که قابل دیدن نیست و از ماهیت شیاطین است.

 

6) چرا خدا از کلمه عشق در کتابهای آسمانی استفاده نکرده است

اگر عشق کلمه و مفهوم خوبی بود، خدا در کتابهای آسمانیش از آن استفاده می کرد؛ در حالیکه خدا از کلماتی مانند تقوا و خوف و ... استفاده می کند یعنی اینکه انسان موجودی جدا است که مخلوق پروردگار می باشد نه اینکه ما در توهم خود و از طریق عشق با او یکی بشویم، بلکه خدا با استفاده از تقوا و خوف نشان می دهد که ما به هیچ عنوان قدرت و توانایی حضور وی را نداریم چه برسد به وحدت وجود و عشق بر وی. تقوا و خوف یعنی ایمان به قدرت بی نهایت و ابدی پروردگار که بالاتر از درک و فهم ناچیز ماست و انسان ناچیز کسی نیست که ادعای وحدت وجود و یکی شدن با خدا را داشته باشد. عشق یک تلاش است برای وحدت وجود با معشوق. این کلمه از همان عرفانهای جادویی اخذ شده است و ربطی به دین خدا ندارد. البته شما نباید فریب ترجمه هایی از قرآن را بخورید که در آن از کلمه عشق استفاده شده است. زیرا کسانی که در مراحل طریقت و یوگا هستند و در شعر و شاعری غرق شده اند؛ مودت و رحمت را به عشق ترجمه میکنند و این دست خودشان نیست.

 

7) عشق را غرق شدگی میدانند

 

متاسفانه جدیدا در جملات زیادی از کلمه عشق استفاده می شود ولی نکته جالب این است که مفهوم کلمه عشق هنوز مبهم است یعنی کسی که ادعای عشق دارد، دقیق نمی داند که در چه حالتی باید باشد و این حالت، برای او یک حس توهمی است. مثلا بسیاری از افراد می گویند که در معشوقشان غرق و فنا می شوند! ولی وقتی از نظر فیزیولوژیکی نیازی جسمانی مانند تغذیه و دفع پیدا می کنند سریع باید به نیاز خود بپردازند. پس این غرق شدگی یعنی چه؟

 

8) عشق همان لهو الحدیث است

افرادی ادعا می کنند که اگر معشوق نباشد، آنها هم نمی توانند زندگی کنند و می میرند!  شنیده ایم که فردی به کسی دیگر می گوید اگر نباشی من می میرم!؛ در حالیکه زندگی و مرگ در دست انسان نیست. به همین سادگی خود انسان ها هم از کلماتی استفاده می کنند که مفهومش را دقیق نمی دانند. خدا برای این جور جملات از عبارت لهو الحدیث استفاده کرده است.

 

مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ ﴿۶﴾

و برخى از مردم کسانى‏ اند که سخن بیهوده را خریدارند تا [مردم را] بى[هیچ] دانشى از راه خدا گمراه کنند و [راه خدا] را به ریشخند گیرند براى آنان عذابى خوارکننده خواهد بود (۶)

 

وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا وَلَّى مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ﴿۷﴾

و چون آیات ما بر او خوانده شود با نخوت روى برمى‏ گرداند چنانکه گویى آن را نشنیده [یا] گویى در گوشهایش سنگینى است پس او را از عذابى پر درد خبر ده (۷)

 

 لهو الحدیث یعنی عبارات و جملاتی که بی پایه و اساس و بی ثمر هستند. مانند اینکه می گویند :خواستن توانستن است. در حالیکه این جمله کاملا اشتباه است. هیچ وقت ما نمی توانیم با دستان خالی یک وزنه یک تنی را برداریم، پس خواستن توانستن نیست. ولی به راحتی در رسانه های اجتماعی از این جملات فراوان است که فقط ذهن فرد را فریب می دهند و بیهوده هستند. در رسانه های اجتماعی یک نگاهی بیندازید هزاران جمله و عبارت را می بینید که واقعا وقتی بیشتر تعمق کنید می بینید که اشتباه هستند. همین خواستن توانستن یکی از صفات خدا است که در مفهوم کن فیکون می باشد. ولی می بینیم که انسان برای خود استفاده می کند. باید خیلی هوشیار و دقیق باشیم زیرا از این عبارات لهوالحدیث و بیهوده خیلی زیادند. میبینیم که خیلی افراد روزانه ده ها جمله را می خوانندو هر روز این کار را می کنند و حتی گاهی در پروفایل خود قرار می دهند ولی خود در عمل هیچ کار مفیدی انجام نمی دهند. کلمه ی عشق هم نمونه ای از این لهو الحدیث ها میباشد که به وفور در جملات یافت می شود. قاعدتا همین کلمه عشق دریچه ای برای ورود به دنیای شعر می باشد و با ورود به دنیای شعر دور و تسلسل گمراهی دوباره شروع می شود . مثلا دیده اید که فردی به معشوق خود می گوید تو جانی و جانانی. خوب با اندکی تامل متوجه می شویم آن فرد یک لهو الحدیث را به زبان آورده و دروغ بزرگی گفته است؛ چون طرف مقابل نه جان اوست و نه جانان. کسانی که از عشق دم می زنند اکثرا پر از کینه می باشند. یعنی عشق با کینه که از صفات شیطان می باشند با هم موازی هستند. مثلا این جمله: یک غم، به تنهایی برای نابودی هزاران شادی کافی است. خوب این یک لهو الحدیث است، یعنی نوعی ناشکری است که هزاران شادی که خیلی زیاد است با یک غم از بین می رود که چنین چیزی صحت ندارد. اصلا شیطان سعی دارد اثر غم را خیلی زیاد نشان دهد، در حالیکه خدا می فرماید که أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ؛ یعنی دوستان خدا نه خوفی دارند و نه حزنی.  جملات و لهو الحدیث های زیادی در جامعه هست که ربطی به کلام خدا ندارند و واقعا مردم بسیار کم از قرآن پیروی میکنند. واقعا چنین جوامعی را نباید پیرو قرآن و کلام خدا نامید.

 

9) تفکرات کلیشه ای در مورد عشق

یکی از مشکلات انسان تفکرات کلیشه ای هستند مثلا الان کلمه عشق در جهان به صورت کلیشه ای مورد قبول است و همین باعث میشود جمله ای که از این کلمه استفاده کرده مورد تدبر و تعقل قرار نگیرد. مثلا جملات زیر را ملاحظه بفرمایید:

هر جا عشق است زندگی است     یا       زندگی مانند گلی است که عشق عسل آن است      یا        عشق یعنی یک روح در دو بدن و ....  مطمئن باشید کسانی که این جملات را می خوانند بدون تفکر آن را قبول می کنند. می دانید چرا؟ به خاطر کلمه نمادین عشق. عشق نمادی است که الان به صورت کلیشه ای در جهان موردقبول است و خیلی از آن استفاده می کنند بدون درک معنای آن. مثلا این جمله:   کسی که عاشق خودش است هیچ‌رقیبی ندارد.   این همان خود شیفتگی است و  خیلی مسخره و بی معنی است.   یا این جمله که عشق مذهب من است می توانم برایش بمیرم.   جامعه ما  پر است از اینجور لهو الحدیثها.

مثلا جملات قصار زیر را در نظر بگیرید:

دردی که انسان را به سکوت وامی دارد، بسیار سنگین تر از دردی است که انسان را به فریاد وامی دارد و انسان ها فقط به فریاد هم می رسند نه به سکوت هم!

 

این جور جملات دردی از کسی دوا نمی کند و فقط مثل مسکرات، آرام کننده است و بعد از مدتی افراد به این جور جملات معتاد میشوند و تا چشم باز میکنند می بینند در دامن چند شیطان سرکش افتاده اند و نجات از آن وضعیت بسیار سخت است.

 

10) چرا اجنه فلسفه هایی مثل عشق را بین انسانها ترویج میکنند؟

عشق یکی از فلسفه های دنیای شیاطین و اجنه ست و نظریه پرداز آن ابلیس است. اجنه و شیاطین از طریق همین فلسفه ها می خواهند با انسان وحدت وجود پیدا کنند تا بهتر انسانها را کنترل کنند، این وحدت وجود در میدان های مغناطیسی است.  در زمان سلیمان اجنه از بدن بیرون می آمدند بهتر است بگوییم از میدان مغناطیس فرد بیرون می آمدند.  هر فرد هاله و ماده سیاله ای در اطراف خود دارد که همان میدان مغناطیسی است. اجنه و شیاطین از طریق همین میدان مغناطیسی بر انسانها سوار میشوند. فرورفتن در لهو الحدیث و فضای آلفا، میدان مغناطیسی را زیاد کرده و زمینه برای نفوذ اجنه به انسانها را فراهم می آورد.

 

11) عشق بنیان خانواده را نابود میکند

بعضی از مردم فکر میکنند که عشق بین زوجین در زندگی باعث استحکام زندگی ها میشود. در حالیکه خدا مودت و رحمت را بجای عشق پیشنهاد میدهد.

همانطور که در بالا بحث شد، عشق یکی از فلسفه های دنیای اجنه و شیاطین است و بر زندگی ما انسانها منطبق نیست و اساسا دو انسان هیچوقت نمی توانند در حالت عاشق و معشوق باشند؛ مگر اینکه تحت کنترل شیاطین قرار گیرند. حتی افسانه ها و داستانهایی که در طول تاریخ در میان فرهنگهای مختلف نقل شده است مانند لیلی و مجنون؛ ویس و رامین؛ امیر ارسالان؛ خسرو و شیرین و ... عاقبت نقش اولهای این داستانها همگی دال بر این نکته است که عاشقی برای دنیای انسانها نیست و مربوط به دنیای اجنه ست. عشق یک فلسفه شیطانی است که باعث از بین رفتن بنیاد خانواده میشود. 

 

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

و باز یکی از آیات (لطف) او آن است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در کنار او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود. در این امر نیز برای مردم بافکرت ادله‌ای (از علم و حکمت حق) آشکار است.

 

آنچه که از آیه فوق آشکار است این است که هدف اصلی ازدواج، برقراری مودت و رحمت بین زوجین است. اما گاهی مردم این عبارت را درست نمی فهمند و زندگی را بر خود تلخ میکنند. بعضی ها انتظار دارند که یکی از زوجین به دیگری محبت و عشق زیادی ابراز دارد؛ آنطوریکه طرف دیگر اشباع شود و در نتیجه زندگی محکم شود! یا یکی شمع شود و دیگری پروانه! چنین انتظاری با این منوال ؛ زندگی ها را سست میکند و بی فایده است. در این جور زندگی ها دروغ و ریاکاری در سطح خانواده نمایان میشود و زیاد دوام نمی آورد. ما باید بفهمیم که هدف آیه اصلا این نیست. بلکه خدا میخواهد بفرماید که در زندگی مشترک و سطح خانواده؛ مودت و رحمت را پیش گیرید و براساس آن با یکدیگر رفتار کنید. یعنی اشتباهات همدیگر را ببخشید و  نسبت به خطاها و کوتاهی ها و کمبودهای زندگی ،سختگیر نباشید و نسبت به هم رحم و مودت داشته باشید. مودت و رحمتی که خدا از آن صحبت میکند ، یک رویه در زندگی است و نه یک خواسته یک طرفه. این که زوجین کمبودهای همدیگر را بپوشانند و مثل لباس برای هم باشند و نسبت به هم مودت و رحمت داشته باشند و براین اساس خانواده تشکیل دهند و حرف پراکنی نسبت به هم نداشته باشند؛  و براساس رحمت و مودت؛ حرفهایی نزنند که دیگری را اذیت کند. این روش از زندگی است که پایه های خانواده ها را محکم میکند و در خانواده محیطی آرام و امن و لذت بخش فراهم میکند. خدای مهربان ما را آفریده است و خوب ما را می شناسد؛ فقط آن خالق بی همتا میداند که ما به چه نوع روشی در زندگی نیاز داریم و چه نوع روشی زندگیی امن برای ما فراهم میکند.

 

12) عشق یک رابطه خیالی است

خدا دوست داشتن و مودت و رحمت بین زوجین را منع نفرموده است و در عوض آن را توصیه فرموده است. اما عشق مربوط به دنیای انسانها نیست و ساخته پرداخته خیال انسان (مهندسی شده توسط اجنه) است. زمانی خدا به فرشتگان فرمود که من کسی به اسم آدم خلق میکنم و فرمود که بعد از آفرینش و نفخ روح خود در آن؛ به او سجده کنید.

سجده کردن به معنای در خدمت بودن است. به همین خاطر فرشتگان در این دنیا، اموری از قبیل بارش باران، تقسیم رزق و روزی؛ کنترل زمین و ماه و سایر ستارگان را انجام میدهند تا زمین برای ما برقرار و قابل سکونت باشد.

زلزله در زمین بیش از یکی دو دقیقه طول نمی کشد ولی در مریخ ، زلزله تا یک ساعت و نیم طول میکشد. فرکانس صوتی در زمین همیشه با سرعت ثابتی حرکت میکند ولی در مریخ سرعت آن در جاهای مختلف و با وسایل مختلف فرق میکند. اگر همین دو مورد در زمین ثابت نگه داشته نشوند و کنترل نشوند؛ زمین قابل سکونت نخواهد بود. فرشتگان چنین اموری را کنترل میکنند تا که زمین برای ما قابل سکونت شود. سجده کردن فرشتگان بر آدم و بنی آدم به این معناست.  یعنی خدمت به بنی آدم تا موعد مقرری.

کسی که در آن ماجرا سجده نکرد، ابلیس بود. ابلیس آنموقع فرشته بوده است. از طرز بیان قرآن چنین نتیجه گرفته میشود که فرشتگان و از جمله ابلیس ، خلقت آدم  از خاک را مشاهده کردند. یعنی نقطه ضعف و قوت آدم و آدمیان را میدانند. بنابراین ابلیس میداند که چه فلسفه ای با روان آدمیان سازگار نیست و بنابراین با تزریق فلسفه های غلط، آدمیان را دچار مشکل و سر در گمی میکند.

زوجهایی که بر کلمه عشق بسیار تاکید میکنند، زندگی موفقی ندارند و باعث دردسر خود و زوج خویش میشوند؛ طوریکه بطرز بسیار غیر منطقی و بدون دلیل واضح از هم جدا میشوند و یا با هم قهر میکنند. و یا گاهی زن و شوهر خواسته های غیر منطقی از یکدیگر دارند که خارج از توان طرف مقابل است و این ناشی از توهمات عشق است.

 

13) فرق عشق با مودت و رحمت

نتیجه عشق، بت سازی است ولی در مودت و رحمت، فرد مقابل را انسانی نیازمند مانند خودمان می دانیم که همانند ما به مودت و رحمت نیاز دارد؛ ولی در عشق طرف مقابل را بی نیاز می دانیم و به بتی تبدیل می شود که در نهایت چون هیچی نیست با شکست روبرو می شود. مودت بر اساس عقل و عشق بر اساس توهم است. مودت و رحمت با هم مفاهیمی مشخص دارند اما عشق مفهوم مبهمی دارد. در مودت و رحمت فرد فعال است ولی در عشق غیر فعال؛ چون فقط حرف می زند و عملی در کار نیست. مثلا فرد می گوید برایت میمیرم ولی در واقعیت هیچ وقت اینکار را نمی کند. عشق بر مبنای نوعی هیپنوتیزم و آلفا است، مودت و رحمت بر اساس عمل و واقعیت است اما در عشق فرد فقط در حس غرق می شود  و در گردابی که خود نمی داند سر از کجا در می آورد، می افتد ولی در مودت و رحمت فرد می داند هر دو تا مدت کوتاهی با هم شریک زندگی می باشند. خیلی ها را دیده ایم که عاشق هم بوده اند ولی در نهایت نتوانسته اند با هم زندگی کنند و از هم خسته شده اند.

خدای مهربان یک داستان عالی و واقعی در قرآن ذکر نموده است و آن را احسن القصص نامیده است. بهترین مثال به نظر من داستان یوسف است که زلیخا دم از عشق می زد، در حالیکه کاری خیلی ناپسند می کرد و در نهایت به دروغ متوسل شد و یوسف را به زندان انداخت؛ این هم نتیجه عشق!!

 

14) عشق برای زندگی ها مشکل آفرین است

عشق یک پکیج است که  دروغ و کینه و خشم و حسد و تمام صفات شیطانی دیگر را با خود دارد. به همین خاطر عشق مخالف مودت و رحمت و سایر صفات نیک است. مثلا در زندگیی که براساس عشق آغاز شده باشد؛ زن و شوهر سعی دارند که بر هم دیگر تسلط یابند و مالک همدیگر شوند و بعد از مدتی زندگی را بر هم دیگر مشکل ساز میکنند. مثلا دو فرد که عاشق هم میشوند؛ اگر یکی تمام صورت و دست خود را تتو کرده باشد. دیگری هم میخواهد اینچنین کند و صورت و اعضاء بدن خود را تتویی کند. یا یکی که برای خود شاخ درست میکند؛ دیگری هم همین کار را میکند. عشق باعث میشود که افراد در خلقت و خصوصیات خدادادی خویش دستکاری کنند و شیطان هم همین را میخواهد.  عشق تمام صفات شیطانی را به عاشق و معشوق منتقل میکند.

 در این دنیا ما خیلی زمان اندکی داریم نمی شود به آن دل بست و تمام فکر و ذکر خود را به چیزهای بیهوده گذاشت. عشق همان فرایند فریب شیطان است تا فرد وقتش را با لهو و لعب بگذارند و مشغول تربیت نفس خویش نشود. یعنی توجه فرد را فقط به یک‌چیز معطوف می کند و دیگر چیزها را از دایره توجه او خارج می کند مانند شعبده بازها که توجه را به جایی دیگر معطوف می کنند در حالیکه در جایی دیگر چیزی را پنهان می کنند. همین نوع حیله باعث فریب آدم و حوا شد. شیطان توجه شان را به درختی معطوف کرد و آنها هم چیزهای دیگر را ندیدند؛ یک نوع هیپنوتیزم شدگی خیلی عمیق است.

عشق بار سنگینی است که فرد را در نهایت دچار غم و هم و ناراحتی می کند همه چیز را فقط در یک چیز  مادی و دنیوی جستجو کردن خیلی شکست بزرگی است و نهایت بی برنامگی است.

 

 

 

 

جادوی شیاطین (قسمت پنجم)

دانلود فایل پی دی اف این مقاله



اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت پنجم)

 

1) شعر و نظم

قبل از ادامه بحث، یاد آوری میشود که متن شعر با متن منظوم فرق میکند. در این گفتارها؛ هدف ما نقد متن منظوم نیست؛ بلکه هدف نقد شعر است. شعر یعنی متنی که در حالت احساسات و یا خلسه و یا حالتهای دیگر گفته شده باشد و یا این حالات را به خواننده القا کند. حتی یک فیلم و یک آهنگ هم میتواند چنین حالتی در انسان پدید آورند و در این حالت فیلم و آهنگ هم نوعی شعر به حساب میآیند. اما یک جمله منظوم که متن خاصی را بیان می کند؛ لزوما همیشه شعر نیست. مثلا شعر نو؛ منظوم نیست؛ اما جزو شعر بحساب میآید و بشدت در احساسات سروده شده است. حتی در بعضی زبانها؛ اساسا شعر منظوم زیاد کاربردی ندارد و بیشتر شعر را در حالت نثر نوشته اند. از نظر قرآن شعر هر آنچیزی است که عقل و ذهن را بپوشاند. یک سوره بزرگ در قرآن به اسم شعراء آمده است ولی حتی یکبار از شعر و یا شاعر تمجید نشده است و در تمام موارد شعر در تقابل با وحی الهی آمده است. خدا در قرآن شاعر را تعریف میکند. میفرماید الشعراء یتبعهم الغاوون: شعرا کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی می کنند. این جمله کلام خداست و کسی نمیتواند آن را توجیه کند.

 

2) سحر حلال و سحر حرام!

بیشتر شعرا معتقد به سحر حلال هستند. آنها اشعار خود را سحر حلال میدانند که اهل ذوق را حال به حال میکند و آنان را سحر میکند.  شهریار می گوید که :

 

شعر فکر ظریف را گویند  /  نظم نغز و لطیف را گویند

شعر نظمی بود به سحر حلال /  که کند اهل ذوق حال به حال

 

آنها معتقدند که  بعضی اشعار سحر حلال هست و بعضی اشعار هم سحر حرام هستند. آنها فکر میکنند که دو ملک به نامهای هاروت و ماروت معلمان سحر بوده  و  به مردم سحر حلال یاد می داده اند! بیایید آیه مربوط به هاروت و ماروت را دقیقتر بخوانیم تا مشخص شود که فرشتگان اساسا هیچوقت سحر تعلیم نداده اند.

 

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۱۰۲﴾

و آنچه را که شیطانها در سلطنت‏ سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان[صفت]ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى ‏آموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند] با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم نمیکردند مگر آنکه [قبلا به او] مى گفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مى ‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمى‏ توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و [خلاصه] چیزى مى ‏آموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى ‏رسانید و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهره‏ اى ندارد وه که چه بد بود آنچه به جان خریدنداگر مى‏ دانستند (۱۰۲)

 

اما قطعا این آیه هیچوقت نمی گوید که هاروت و ماروت به مردم سحر را یاد میدادند. بلکه آیه دقیقا می فرماید که دو فرشته طریقه انجام جادو و سحرها توسط شیاطین را به مردم میگفتند تا که مردم تحت تاثیر آنها قرار نگیرند. خدا برای مردم بابل چندین فرشته نازل کرد تا که طریقه باطل کردن جادوها را به مردم یاد دهند. هاروت و ماروت دو فرشته بودند که به مردم طریقه باطل نمودن جادوها را یاد میدادند. آنچه که آنان به مردم یاد میدادند مراحل فریب شیطان بود. مثلا یک شعبده باز از داخل کلاه خالی یک خرگوش خارج میکند و بینندگان آن را باور میکنند و تحت تاثیر قرار می گیرند. اما اگر شما فن و فوت آن شعبده را بدانید؛ دیگر تحت تاثیر قرار نخواهید گرفت. زیرا شما به آن شعبده عالم هستید و دانش دارید. فرشتگان هم دقیقا مراحل فریب شیطان را به مردم یاد میدادند و در نتیجه جادوی شیاطین باطل میشد. جادو یعنی عدم علم و دانش و جهالت. هر کجا ناآگاهی و جهالت باشد؛ جادو هم هست. فرشتگان مراحل سحر شیاطین را برای مردم توضیح میدادند و به نوعی داشتند راز شعبده بازی شیاطین را فاش میکردند و در نتیجه خودبخود جادوی شیاطین باطل میشد. اما متاسفانه بعضی از مردم از این مورد سوء استفاده کرده و آن مراحل را که فرشتگان به عنوان دانش و راز و رمز شیطان به آنها یاد میدادند؛ خودشان بکار میبردند و زندگی همدیگر را به هم میریختند. خدای مهربان هیچوقت به سحر متوسل نمیشود و هیچوقت از طریق ملائکش به مردم سحر یاد نمی دهد. بنابراین سحر حلال بی معناست و اساسا سحر حلال نداریم و هر نوع سحری شیطانی است.

 

3) قرآن در مورد شعرا چه میفرماید؟

تعریف شعر در قرآن کاملا مشخص است. نظم بودن جملات و یا نثر بودن جملات در رتبه بندی شعر تاثیری ندارد. هرکدام از متنها، چه نظم باشد و یا نثر باشد؛ اگر در راستای تخیلات، توهمات، خلسگی و توقف فکر و ذهن و عقل باشد؛ شعر نامیده میشود. قرآن صراحتا شعر را وحی شیطانی مینامد. وحی الهی و وحی شیطانی در آیات زیر از هم تفکیک شده اند.

 

هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ ﴿۲۲۱﴾

آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مى ‏آیند (۲۲۱)

 

تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ ﴿۲۲۲﴾

بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى ‏آیند (۲۲۲)

 

یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ ﴿۲۲۳﴾

که [دزدانه] گوش فرا مى دارند و بیشترشان دروغگویند (۲۲۳)

 

وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾

و شاعران را گمراهان پیروى مى کنند (۲۲۴)

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿۲۲۵﴾

آیا ندیده‏ اى که آنان در هر وادیى سرگردانند (۲۲۵)

 

وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾

و آنانند که چیزهایى مى‏ گویند که انجام نمى‏ دهند (۲۲۶)

 

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷﴾

مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده و خدا را بسیار به یاد آورده و پس از آنکه مورد ستم قرار گرفته‏ اند یارى خواسته‏ اند و کسانى که ستم کرده‏ اند به زودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت (۲۲۷)

 

شعرای عرب جاهلیت معتقد بوده اند که شعرشان را از یک شیطان الهام  می گیرند و حتی یکی از آنها میگوید که شیطان کلیه شاعران مونث است و استثناءا شیطان او مذکر است!

 

إنّی و کل شاعر من البشر     شیطانه أنثی و شیطانی ذکر

ترجمه: براستی که کل شاعران بشر، شیطانی مونث دارند و من شیطان مذکر دارم.

حتی بعضی از آنها مثل اعشی میگوید که اسم شیطان او مسحله است و او این اشعار را به او الهام میکند. زرین کوب میگوید که یونانیان قدیم شعر را موهبت خدایان و سروشان مخصوص می‌دانستند.

شاعران به خیال خود به یک "من"  برتر معتقد بوده اند که در وجود آنهاست و بیشتر اشعار را از آن "من" الهام گرفته اند. به اعتقاد مولوی، نوای این "من"  است که بی‌اختیار، از سرنای وجود او بیرون می‌آید.

 

به حق آن لب شیرین که می دمی در من کـه اختیـار نـدارد بـه نالـه این سرنـا

مـا چـو ناییــم و نــوا در مـا زتــوسـت ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست

 

حافظ هم معتقد بوده است که اشعار او از کس دیگری است که در اندرون او جای دارد:

در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

 

4) شیطان مونث

به زبان ساده تر؛ آنچه که از شعرا مانده است؛ بیشتر زایده تخیلات آنهاست و شاعر فقط نظم دهنده و گوینده است. نیمه پنهان شخصیت شاعران در شعرهایشان مربوط به خودشان نیست و مربوط به شیطانی است که بر آنها مسلط است. مولوی احساس میکند که شعرهایش از درون خودش به او الهام میشود. این نکته بسیار مهمی است که شعرای ماهری  مثل مولوی به آن اعتراف کرده اند.

 

ای که درون جان من تلقین شعرم می‌کنی گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم

 

یا حافظ از شخص سومی میگوید که شعرها را به او الهام میکند:

آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت یار شیرین سخن نادره گفتار من است

 

بیشتر شعرای عرب و غیر عرب ، بر مونث بودن الهام کننده معتقد بوده اند و البته شاید یک نکته را میتوان از این حرفها پیدا کرد و آن هم این است که شعر بیشتر از الهامات اجنه و شیاطین مونث است که بر انسان نازل میشود. در یونان باستان هم الهه شعر، مونث بوده است.

سقراط معتقد بوده است که شعر را خدای شعر و هنر به شاعران الهام میکند. حتی سقراط معتقد است که شاعران در یک خلسه و جذبه خاصی شعر میسرایند و بعد از بیرون آمدن از آن حالت؛ خودشان هم معنای شعرشان را درست درک نمی کنند و نمیتوانند دیگر شعر بگویند.

 

مولوی میگوید که:

تو مپندار که من شعر به خود میگویم    تا که هشــیارم و بیدار، یکى دم نزنم

 

بعضی از شعرا هم صراحتا از زبان ابلیس سخنهایی گفته اند و به نوعی مظلومیت ابلیس را میخواهند نمایش دهند:

 

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد در این دیر خراب آبادم

 

یا شاعر عرب بشار بن برد میگوید:

 

ابلیس خیر من ابیکم آدم     فتنبهوا یا معشر الفجار

ابلیس من نار و آدم طینت    والارض لا تسموا سموا النار

 

الهام شعر توسط شیاطین درست برخلاف نفخ روح خدا در بنی آدم است. در قرآن حتی یک آیه در مدح شعر ذکر نشده است و همگی آیاتی که کلمه شعر در آنهاست؛ مخالف شعرند و شعر را نوعی سحر میدانند. این مورد نمیتواند اتفاقی باشد.

 

5) گرایش به شیطان

خیلی از شعرا، با شیطان انس می گیرند:

 

آتش دوزخ باشد

شراب باشد

تو کنار من باشی

و شیطانی که گولمان بزند

شب که شد

از بام جهنم خودمان

بهشت دیگران را می‌بینیم

 

یا بعضی از آنها معتقدند که سرپیچی از دستورات خدا باعث ایمنی از طرف شیطان میشود. این همان ایده ایزدیها و هندوها در مورد ملک طاووس و شیوا است. این ایده ها براحتی در اشعار بیان میشود.

 

راهی که راهزن زد یک چند امن باشد

ایمن شدم ز شیطان تا توبه را شکستم

 

جالب است که کسی از این اشعار ایراد نمی گیرد و در جواب میگویند که شعر است! انگار شعر یک دیوانه است که اختیارش دست خودش نیست.  مولوی در مظلومیت ابلیس میگوید؛ جوری که انگار شیطان پشیمان و مظلوم و ستمدیده است! مولوی چنان از ابلیس صحبت میکند که آدمی حق را به ابلیس میدهد!!

 

گفت ما اول فرشته بوده‏ایم ** راه طاعت را به جان پیموده‏ایم‏

پیشه‏ی اول کجا از دل رود ** مهر اول کی ز دل بیرون شود

در سفر گر روم بینی یا ختن ** از دل تو کی رود حب الوطن‏ 

ما هم از مستان این می بوده‏ایم ** عاشقان درگه وی بوده‏ایم‏

ناف ما بر مهر او ببریده‏اند ** عشق او در جان ما کاریده‏اند

روز نیکو دیده‏ایم از روزگار ** آب رحمت خورده‏ایم اندر بهار

نه که ما را دست فضلش کاشته ست ** از عدم ما را نه او برداشته ست‏

ای بسا کز وی نوازش دیده‏ایم ** در گلستان رضا گردیده‏ایم‏ 

بر سر ما دست رحمت می‏نهاد ** چشمه‏های لطف از ما می‏گشاد

وقت طفلی‏ام که بودم شیر جو ** گاهوارم را که جنبانید او

از که خوردم شیر غیر شیر او ** کی مرا پرورد جز تدبیر او

 

اصل نقدش داد و لطف و بخشش است ** قهر بر وی چون غباری از غش است‏

چند روزی که ز پیشم رانده است ** چشم من در روی خوبش مانده است

کز چنان رویی چنین قهر ای عجب ** هر کسی مشغول گشته در سبب‏

من سبب را ننگرم کان حادث است ** ز انکه حادث حادثی را باعث است‏

 

 

به این طریق اشعار، زمینه انس افراد به ابلیس را فراهم میکنند. ابلیسی که خدا در مورد او به ما دستور میدهد که او دشمن شماست و شما هم دشمن او باشید.

 

6) تناقض در اشعار

تناقض در مضامین اشعار موج میزند. مثلا گاهی جملاتی بیان میشوند که دو تناقض را در خود جمع میکند و این خودش اولین قدم برای سرکوب منطق و ذهن است. مثلا بعضی اشعار که تناقض در آنها موج میزند. خواننده مجبور میشود که تناقض ها را با هم جمع کند و دیگر تشخیصها و تفاوتها را از دست میدهد.

 

روشن‌تر از خاموشى چراغى ندیدم.

وز خدا شادى این غم به دعا خواسته‌ام

 

اى هوس! رسوایى دیبا و اطلس روشن است    بیش از ین جامه عریانیم عریان مخواه

جان دل و دیده منم گریه خندیده منم       یار پسندیده منم، یار پسندید مرا

 

در هیچ پرده نیست نباشد نواى تو

عالم پر است از تو و خالى است جاى تو

 

نمى‌توان ز نشان پى به بى‌نشان بردن

وگرنه سنگ نشان است سنگ راه تمام

 

کى شود این روان من ساکن؟

این چنین ساکن روان که منم

 

7) سروش

نظامی گنجوی میگوید:

 

دل هرکرا کو سخن گستر است      سروشی سراینده یارگیر است

از این پیشتر کان سخنهای نغز        برآوردی اندیشه از خون مغز

سراینده ای داشتم در نهفت           که با من سخنهای پوشیده گفت

کنون آن سراینده خاموش گشت      مرا نیز گفتن فراموش گشت

 

او در جایی از خضر به عنوان الهام بخش اشعار خود یاد میکند.

 

مرا خضر تعلیم گر بود دوش      به رازی که نامه پذیرای گوش

که ای جامگی خوار تدبیر من      ز جام سخن چاشنی گیر من

چو سوسن سر از بندگی تافته      نم از چشمه زندگی یافته

 

البته خضر اصلی که موسی با او دیدار کرد ؛ بنده خداپرستی بوده است. ولی بعد از مرگ او؛ شیطان از موقعیت او سوء استفاده کرده است و در جاهای مختلف خودش را خضر معرفی نموده است و مردم را سرکار میگذارد.

 

همانا که آن هاتف خضر نام     که خارا شکافیست خضرا خرام

درودم رسانید و بعد از درود    به کاخ من آمد ز گنبد فرود

دماغ مرا بر سخن کرد گرم      سخن گفت با من به آواز نرم

که چندین سخنهای خلوت سگال    حوالت مکن بر زبانهای لال

 

یکی از شعرای قدیمی ایرانی به اسم عمعق بخارایی؛ بیشتر اشعارش از زبان جن همزادش است.  این جن همزاد در اشعار گاهی به صورت کلماتی از قبیل نسیم زلف یار ؛ معشوق دلبر ؛ سروش ؛ و ... خود را برجسته میکند. شاعران شعر را در حالات بخصوصی میتوانستند بسرایند و در غیر آنحالت شعر نمی آمد. همین نکته نشان میدهد که شیطانی بر آنها الهام میکرده است. شعر اگر چه همان زبان مردم است ولی با زبان گفتگوی عامه فرق دارد. جملات را طوری بیان میدارد که خواننده در هر حالتی آن را بپذیرد، چه غلط باشد و چه درست باشد.

مولوی الهام کننده شعرش را گاهی قافیه اندیش من مینامد:

 

قافیه اندیشم و دلدار من   گویدم مندیش جز دیدار من

خوش نشین ای قافیه اندیش من   قافیه دولت توی در پیش من

حرف چه بود تا تو اندیشی از آن      حرف چه بود خار دیوار رزان

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم     تا که بی این هر سه با تو دم زنم

آن دمی کز آدمش کردم نهان      با تو گویم ای تو اسرار جهان

آن دمی را که نگفتم با خلیل       و آن غمی را که نداند جبرئیل

آن دمی کز وی مسیحا دم نزد      حق ز غیرت نیز بی ما هم نزد

ما چه باشد در لغت اثبات و نفی      من نه اثباتم منم بی ذات و نفی

من کسی در ناکسی در یافتم      پس کسی در ناکسی در بافتم

 

مولوی گاهی آن را دلدار خود و هاتف غیب می نامد. گاهی شاعر ، صریحا بیان میکند که کسی درون او نهان شده و سخنانی را از زبان او جاری میکند و او را آوازه خوان مینامد:


کیست این پنهان مرا در جان و تن     کز زبان من همی گوید سخن؟
این که گوید از لب من راز کیست       بنگرید این صاحب آواز کیست؟
در من اینسان خود نمایی می‌کند         ادعای آشنایی می‌کند
متصلتر با همه دوری به من                ازنگه با چشم و از لب با سخن!
خوش پریشان با منش گفتارهاست    در پریشان گوئیش اسرارهاست
مدتی آن عشق بی نام و نشان         بد معلق در فضای بیکران
دلنشین خویش مأوائی نداشت       تا درو منزل کند جایی نداشت

 

در شعر بالا؛ شاعر گوینده شعر را صاحب اصلی آواز و شعر مینامد. همزاد شاعران که شعر را الهام کرده اند؛ اکثرا مونث بوده اند و این یکی از دلایلی است که در قرن ششم و هفتم که شعر و شاعری در اوج بود؛ ایرانیان نتوانستند از خود در مقابل مغولان دفاع کنند زیرا روحیه مردان هم به سمت خصوصیات مونثی گرایش پیدا کرده بود.  هندوها که همیشه در اشعار غرق بوده اند؛ بیشتر اوقات نمی توانستند از سرزمین خود دفاع کنند.

 

8) شیطان وعده دروغ میدهد

خدا پس از آفرینش آدم و حوا، به آنها اجازه داد از تمام میوه ها  و نعمات بهشت بخورند و تنها از نزدیک شدن به یک درخت بپرهیزند و از فریب شیطان برحذر باشند. شاید آن یک درخت یکی از میلیاردها نعمت خدا بوده باشد. اما آدم و حوا دقیقا در آن یک درخت گیر کردند. این نشان از گستره حقه شیطان دارد که فریب انسانها برایش خیلی سادست. از میان میلیاردها نعمت که خدا آفریده است دنبال یکی بروی که دقیقا آن یکی حرام است. این یعنی شیطان تا اینجا پرقدرت ظاهر شده است. اما اگر روش فریبش را بدانیم؛ بسیار براحتی دک میشود.

در تورات جمله جالبی در این باره میگوید: خدا به آدم و حوا میگوید که ای آدم و حوا از درخت ممنوعه نخورید که با خوردن آن خواهید مرد. یعنی از نظر تورات ، تبعید شدن به زمین از بهشت؛ مثل مردن است. و البته رفتن از زمین به بهشت هم دقیقا همانند زنده شدن است. اما جالب است که شیطان برای فریب آدم و حوا گفت که ای آدم و حوا آیا میخواهید یک درخت به شما معرفی کنم تا زندگی جاوید یابید و فرشته شوید. اما وعده شیطان دقیق برعکس از آب درآمد. فرشته نشدیم ، بلکه انسان شدیم با خصوصیات متعدد بد و زشت مثل طمع، حسد و جهل و ... و  تبعید شدیم به کوچکترین سیاره ممکن و با مشکلات زیاد. زندگی جاوید هم پیدا نکردیم؛ بلکه هفتاد سال زندگی پر از دردسر و دغدغه و ...

 

آدم و حوا برای یافتن زندگی جاوید و ملک فنا ناپذیر از شیطان پیروی کردند.

 

فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَا یَبْلَى ﴿۱۲۰﴾

 

پس شیطان او را وسوسه کرد گفت اى آدم آیا تو را به درخت جاودانگى و ملکى که زایل نمى ‏شود راه نمایم (۱۲۰)

 

یعنی آدم برای فنا نشدن؛ حتی حاضر است از شیطان پیروی کند. کلا خطاهای انسان، بخاطر بدست آوردن عمر جاودانه؛ ثروت تمام نشدنی؛ خانه تمام نشدنی و ... است و کلا میخواهد خودش را در زمین تثبیت کند؛ زمینی که روزی از بین میرود. انسان میخواهد که مقداری بدست آورد که خودش هم نمیداند آیا روزی به آن نیاز پیدا خواهد کرد یا نه؟ حاضر نیست محاسبات ساده ای انجام دهد! حتی در اینجا هم حاضر نیست عقلش را بکار برد. بلکه خصوصیات بد انسانیت (حسد، ظلوم، جهول، کفور ) را بکار می برد. سیستمی که شیطان براساس آن پیش میرود؛ گستردگی آن براساس صفات بد انسانیت است.

 

9) پادشاهی شیطان در مقابل پادشاهی خدا

تمام پیامبران برای این مبعوث شده اند که پادشاهی شیطان را بر اندازند. شاید کسی بگوید که شیطان کجا پادشاهی دارد؟ اما این سادگی محض است که فکر کنیم، شیطان بر انسانها سیطره و پادشاهی ندارد. شاید بهتر است که پادشاهی را به سیطره ترجمه کنیم. به طور مثال جامعه خودمان را در نظر بگیریم؛ ببینیم کلام خدا بیشتر رواج دارد یا کلام شیطان. در هر خانه ای ، کتاب شعری یافت میشود و همه مردم از سلوک عرفانی این شعرا به به و چه چه میگویند و آن را الگوی خویش قرار میدهند. در حالیکه آنچیزی که خدا نازل نموده است در بیشتر موارد با این سلوک مخالف است. هفت مرحله یوگا؛ هفت مرحله تصوف؛ هفت مرحله عشق؛ هفت مرحله عرفان و ... بنام دین خدا به مردم یاد داده شده است. در حالیکه اینها روشهایی شیطانی هستند و شیطان به این وسیله این نوع جادوها، ذهنها را کنترل میکند. در زمان ظهور مسیح این روشهای جادویی به اوج خود رسیده بود. قبل از مسیح میزان سلطه شیاطین بر انسانها تا نود درصد هم رسیده بود. روشهایی که مسیح برای نجات از دست عرفانهای کاذب مطرح کرد، تا پنجاه درصد سلطه شیطان را کاهش داد. اما هم اکنون دوباره به همان نود درصد برگشته است. تنها راه نجات، پیروی از دستورات ساده و بدون غرض قرآن است. در عصر حاضر فقط عمل به دستورات قرآن است که جادوها را باطل میکند. با این کار سلطه شیاطین دوباره کاهش می یابد و انشا الله تمام جادوهای شیاطین فاش میشود و شیطان سلطه خویش بر جامعه جهانی را از دست میدهد. این همان وعده الهیی است که خدا آن را حق میداند و در قرآن و تورات و انجیل هم وعده داده شده است.

 

10) ولایت تکوینی و صوفیان

بعضی از صوفیان اسلامی، از بعضی آیات قرآن قصد دارند که برای غیر خدا ولایت تکوینی را اثبات کنند. در اینجا ثابت میشود که ولایت تکوینی برای غیر خدا اصلا امکان پذیر نیست و تمام صوفیان در طول تاریخ در این تقلا شکست خورده اند. ولایت تکوینی فقط برای خداست و لاغیر و هر گونه ولایت تکوینی برای غیر خدا،  شرک بحساب میاید.

ولایت تکوینی را برای اولین بار در جهان اسلام؛ ترمذی و ابن عربی مطرح کردند. صوفیان بعد از آنها هم بسطش دادند. آنها معتقدند که بسم الله صوفی مثل "کن" الهی است. تدوین کنندگان اولیه نظریه ولایت تکوینی ، ولایت تکوینی را مثل استجابت دعای خود میدانستند و نه به معنای تصرف در کائنات. اما بعدا آنان دعای خود را مثل تصرف در کائنات فرض کردند.

بعضی از آنها هم معتقد بودند که اولیاء با نزدیک شدن به خدا، صفات خدا را پیدا میکنند و حتی بایزید بسطامی خود را در مقام رب پروردگار میدید. آنان طی الارض را به عنوان تصرف در کائنات میدانستند و در این مورد حادثه اسراء پیامبر را مثال می آورند. این نکته بسیار مهم است که صوفیان معتقدند که اولیاء بطور نسبی صفات خدا را پیدا میکنند و هر صوفیی بیشتر دارای صفات خدایی باشد؛ والاتر است. آنها اجابت دعا، دانستن اسم اعظم، و اسامی روحانیون از جن و انس را به طور نمونه جزو کرامات اولیاء ذکر میکنند. در کتابهای عرفانی اولیه ، مرتبه ای تحت عنوان عین الیقین برای عارف مطرح میشود که مرحله فناست و از آن به تکوین هم تعبیر شده است. آنان معتقدند که در این مرحله، عارف بطور کامل در ارادة حق تعالی فانی شده است و در این مرحله است که دستور "کن" برای عارف محقق خواهد شد.  همانطور که حلاج گفته بود که اولیاء به مرتبه ای خواهند رسید که مثل  "کن" عمل خواهند کرد؛ یعنی بسم الله اولیاء قدرت و اثری مثل "کن" الهی دارد!

از نظر صوفیان تنها کسی به مقام ولایت تکوینی خواهد رسید که مرحله "کن"  الهی در او تحقق یافته باشد. از نظر آنان ولایت تکوینی یعنی مظهریت اسماء خدا در عارف. اگر عارف به چنین مرحله ای برسد، ولایت تکوینی خواهد داشت و میتواند در کائنات تصرف کند. بعضی از آنها مثل حلاج میگفتند که به اسم حق خدا رسیده اند و کسی مثل بایزید بسطامی فکر میکرد که به صفت رب خدا دست یافت است. ترمذی هم فکر میکرد که به صفت ولی خدا دست یافته است. ولایت تکوینی شباهت بسیار نزدیکی با نظریه باطنی گرایی هندوها دارد . و جالبتر آن است که اثری از ولایت تکوینی در قرآن نیست. اساسا خدای مهربان کلیه صفات الهی را از مخلوقاتش نفی میکند و این اساس یکتاپرستی است. هیچکس شریک خدا نیست؛ نه در ذات و نه در صفات. خدای مهربان جن و انس را آفریده است که خدا را عبادت کنند و عبد و بنده خدا باشند.

 

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ ﴿۵۶﴾

و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند (۵۶)

 

اما صوفیان میخواهند که صفات خدا را پیدا کنند و میخواهند به قدرتهای خدایی برسند وقدرتهای خدایی پیدا کنند. این درست برخلاف آن چیزی است که خدا از ما انسانها میخواهد. حتی پیامبرانی مثل مسیح هم در مسیر بندگی خدا تلاش میکردند و نه در مسیر دستیابی به صفات خدایی. حتی ملائکه هم هیچوقت تلاش نکردند که صفات خدایی پیدا کنند. این فقط شیطان بود که تلاش کرد صفات خدایی پیدا کند.

 

لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعًا ﴿۱۷۲﴾

مسیح از اینکه بنده خدا باشد هرگز ابا نمى ‏ورزد و فرشتگان مقرب [نیز ابا ندارند] و هر کس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگى فروشد به زودى همه آنان را به سوى خود گرد مى ‏آورد (۱۷۲)

 

ابلیس تنها کسی که تلاش کرد به صفات خدایی برسد و آرزوی آن را در دل داشت. این ایده و آرزوی ابلیس بوده است و همان ایده ها را بین انسانها تبلیغ میکند. در کتاب مقدس در مورد شیطان (لوسیفر) نوشته شده است:

 

تو، لوسیفر، در دل خود گفتی: "من به آسمان ها خواهم رفت. تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ستارگان خدا. من روی صندلی خود خواهم نشست. در کوه جماعت، در فرورفتگی های شمال. من تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ابرها بالا برو، من مانند حق تعالی خواهم بود!» [اشعیا 14:13-15]

 

این همان آرزوی شیطان است که صوفیان و یوگی ها در آن افتاده اند و میخواهند قدرتهای ماورایی پیدا کنند و صفات خدایی پیدا کنند.  خدای مهربان میخواهد که انسان و جن عبد او باشند و در صورت عبد خدا بودن؛ به بهشت جاویدان بر میگردند.

 

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾

اى نفس مطمئنه (۲۷)

 

ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸﴾

خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

 

فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹﴾

و در میان بندگان من درآى (۲۹)

 

وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰﴾

و در بهشت من داخل شو (۳۰)

 

شیطان از طریق صوفی گری و طریقت و یوگا و سایر مکاتب عرفانی میخواهد که مردم بندگی خدا را فراموش کنند و دنبال صفات خدایی بروند و در نتیجه خدا را فراموش میکنند. بیشتر کسانی که دنبال اینجور طریقتها رفته اند؛ فقط عده ای را دور خود جمع کردند تا ستایششان کنند. این همان چیزی است که به آن رسیدند. آنها فقط ستایش و تعریف مردم را خواستند و به آن هم رسیدند. خدا از ما میخواهد که بنده او باشیم و صفات بندگی خود را تقویت کنیم. ایاک نعبد و ایاک نستعین

 

 

 

 

 

 

 

جادوی شیاطین (قسمت چهارم)

دانلود فایل pdf این مقاله


اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت چهارم)

 

1) مجوس (عرفان مبتنی بر جادو)

قبلا گفته شد که کلمه مجوس که در قرآن ذکر شده است، به معنای جادوست. یعنی مذهبی که با جادو عجین شده است. در زمان پیامبر محمد؛ آیین هندو، میترا و بعضی طریقتهای دیگر چنین حالتی داشتند. مجوس از مغ (روحانیون و یا جادوگران ایران باستان و هند باستان) گرفته شده است. در زبان انگلیسی هم کلمه مجیک (magic) از همین کلمه مغ (magos) گرفته شده است. مجوس معرب همین کلمه است. سانسکریت ودایی یکی از زبان‌های باستانی هندوآریایی است. این زبان شکلی کهن‌تر از زبان سانسکریت است و یکی از فرزندان نخستین زبان هند و ایرانی می‌باشد. سانسکریت ودایی پیوند نزدیکی با زبان اوستایی و دیگر زبان‌های ایرانی باستان دارد. پیروان این زبانها؛ دینشان را با جادو آمیخته بوده اند و خدا در قرآن آنها را مجوس مینامد.

بعد از نزول قرآن؛ بعد از مدتی ؛ گروههای زیادی از مسلمانان از قرآن دور افتاده و به سمت طریقت گرایش پیدا کردند. طریقتی که از آیینهای باستانی ایران و هند (مجوس) گرفته شده بود. آنان دقیقا همان مراحل جادوی شیاطین را وارد دین کردند و فقط مقداری مناسکی اسلامی روی آن قاطی کردند. به این طریق تمام هفت مرحله یوگا (وحدت وجود) وارد اسلام شد.

 

2) طریقت

در ادیان طریقت؛ مفهوم خدا با مفهوم شیطان قاطی شده است. مثلا در سانسکریت به کلمه خدا ، دیو (DEVA) گفته میشود. حتی در زبانهایی آریایی مثل فرانسه هم ، به نام خدا میشود Au Nom De Dieu. شاید تعجب کنید که نظریه تثلیث از دین هندو در مسیحیت تاثیر گذاشته است. شما هیچوقت در تمام تورات و انجیل یک آیه مشخص و واضح نمیتوانید پیدا کنید که نظریه تثلیث را کامل بیان کند و از همین جا مشخص میشود که اختراع نسلهای بعدی است. یا ضیافت شام جزئی ثابت از آیین ایرانی میترا بوده است که بعدا در مسیحیت وارد شده است. در مذهب هندو، عامه مردم شیوا را به عنوان خدا میشناسند؛ در حالیکه شیوا همان شیطان است. شیطان خیلی موزیانه و حرفه ای خودش را در هر جایی مطرح کرده است. حتی صوفی های مسلمان و بعضی عرفانهای نوظهور شیطان را تنها موحد عالم میدانند. عرفانهای نوظهور مثل عرفان حلقه و صوفی گری نوین، جزو مجوسی گری بحساب می آیند زیرا بیس و پایه آنها براساس امداد از نیروهای شیطانی بنا شده است. وقتی از نوظهور صحبت میشود؛ به این معنا نیست که عرفانهای کهن خوب هستند؛ بلکه همگی از یک ریشه اند. یکی از خصوصیات این فرقه های جادویی و مجیکال(مجوسی)، وجود قطب در آنهاست. موجودیت آنها به وجود یک فرد وابسته است. در حالیکه اسلام دین تمام پیامبران بوده است و از آدم تابحال به فرد خاصی وابسته نبوده است.  زبان سانسکریت و اوستایی ریشه زبانهای ایرانی و آریایی است. حتی خیلی از زبانهای محلی ایران؛ هم اکنون هم خیلی از کلماتشان به ریشه اوستایی و سانسکریتی آن بر میگردد.

 

3) ادیان ماجیکال

طریقتهای ماجیکال؛ به معاد چندان نمی پردازند زیرا تناسخ را بجای آن جایگزین کرده اند. مثلا شما کتاب بزرگی مثل مثنوی معنوی؛ چندان آثار زیادی از معاد و قیامت در آن نمی بینید. در این کتابها، دنبال تسلط "من" بر نیروهای جهان هستند. آنها در درون خویش دنبال خدا و هر چیز دیگری می گردند.

 انسان از کجا آمده است و قرار است به کجا برود و هدف آفرینش انسان چیست؟ خدای مهربان خودش این سوالات را در قرآن جواب داده است. حال وقت آن است که انسان در راستای این اهداف کار کند و نه اینکه سردر لاک خود فرو برد و به قول این عرفانها، درونکاوی کند.

 

4) شفا در قرآن و در عرفانهای جادویی

در عرفان حلقه، ادعا میشود که پیروان آن به حلقه ها و انرژیهای کیهانی وصل میشوند و شفا می یابند. این افراد نمیدانند که اصلا شفا چیست. بیایید ببینیم که کلام خدا در این مورد چی میگوید. شفا فقط در دو مورد در قرآن ذکر شده است. یکی  شفا را در قرآن میداند و دیگر آیه شفا را در عسل. جالب است که هر دوی این موارد حاصل وحی است.

 

ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۶۹﴾

سپس از همه میوه ‏ها بخور و راههاى پروردگارت را فرمانبردارانه بپوى [آنگاه] از درون [شکم] آن شهدى که به رنگهاى گوناگون است بیرون مى ‏آید در آن براى مردم درمانى است راستى در این [زندگى زنبوران] براى مردمى که تفکر مى کنند نشانه [قدرت الهى] است (۶۹)

 

وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا ﴿۸۲﴾

و ما آنچه را براى مؤمنان مایه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى ‏کنیم و[لى] ستمگران را جز زیان نمى‏ افزاید (۸۲)

 

شفا بودن عسل؛ بخاطر این است که به زنبور عسل وحی میشود. و شفا بودن قرآن هم بخاطر وحی بودنش است. پس نتیجه میگیریم که وحی بودن از طرف خدا باعث شفا بخش شدن اینها شده است. عسل شفای بدن ماست و قرآن شفای روح است. عسل را باید بخورید تا شفایش اثر کند و قرآن را هم باید بخوانید و عمل کنید تا قلب شما شفا یابد.

اما عرفانهای جادویی میگویند که شفا در کائنات ول است و ما باید با مراقبه جمعش کنیم. اما همه میدانیم که وحی یک طرفه است و از طرف بالا به پایین. خدا خودش گیرنده وحی و شفا را انتخاب میکند و خدا خودش زمانش را انتخاب میکند. بنابراین باز کردن چاکراها و دنبال شفا گشتن؛ نهایتش به شیاطین ختم میشود. به همین خاطر، قربانیان این فرقه ها، بجای خداپرستی ناخواسته و خواسته به آغوش جادوگری می افتند و به همین خاطر خدای حکیم در کل آنها را مجوس می نامد.

 

5) شفا فقط و فقط نزد خداست

بعضی از عرفانهای مبتنی بر جادو که اخیرا در دنیا زیاد شده اند؛ برای ایجاد احساس شفا در بیماران خود؛ از حربه هایی استفاده میکنند. مثلا یکی از ترفند های مدعیان شفا درمانی برای قانع کردن بیماران استفاده از ترشحات آدرنالین در فرد داوطلب است.  بدن هر انسانی در هنگام ترس یا اضطراب و هیجان  ماده‌ای به نام آدرنالین ترشح می‌کند. آدرنالین سبب ایجاد تسکین در وی شده و بنابراین در چنین موقعیت‌هایی، شخص بیمار دردی که در بدن خود دارد، را احساس نمی‌کند.  آدرنالین مسکن و ضد درد بسیار قویی است. مدعیان درمانگری نیز با سیلی یا ضربه زدن به فرد مورد نظر ، فریاد ناگهانی زدن و  لمس ناگهانی نقاط خاصی از بدن داوطلب و ایجاد دلهره سبب ترشح آدرنالین در او می‌شوند و این مسکن قوی باعث میشود فرد تا مدتی هیچ دردی احساس نکند.  در جریانهای عرفانی مسیحی  به این کار تدهین یا لمس شفا (The Healing Anointing) می‌گویند و در بعضی مواقع از تلقین و هیپنوتیزم هم استفاده میکنند. اینها روشهایی هستند که بدن هر انسانی نسبت به آن واکنش طبیعی نشان میدهد و ربطی به شفا ندارد ولی متاسفانه مدعیان شفا، این موارد طبیعی را با نام خود و یا شیخ خود تمام میکنند. در واقع آنها بیماران را از حالی به حال دیگر می برند و بیمار فکر میکند که شفا یافته است.

 بشر در درک مسائل معنوی بسیار کوته بین است و خیلی فاصله دارد تا بفهمد که شفا فقط نزد خداست و بس. اگر مسیح بیماران را شفا میداد؛ به خاطر اذن و اجازه خدا بود. باید بدانیم که اذن یک امر دو طرفه است. یعنی وقتی مثلا من به خانه شما بیایم؛ باید ابتدا از شما اذن بگیرم و در مرحله بعدی، شما هم باید اجازه دهید. مسیح پیامبر خدا بود و به اذن خدا بیماران را شفا میداد. وقتی بحث اذن در قرآن مطرح میشود؛ یعنی آن معجزه یک رابطه دو طرفه بوده است و کاملا تحت کنترل خدا بوده است. معجزات را خود خدا انتخاب میکند و نه پیامبر. زمانیکه موسی برای اولین بار عصا را انداخت و به مار تبدیل شد؛ ترسید و فرار کرد. این یعنی حتی موسی نمیداند که چطوری عصا به مار واقعی تبدیل میشود و فقط معجزه با اجازه و اذن خدا در دستان موسی انجام می گیرد. موسی عصا را به مار تبدیل میکرد برای اینکه ثابت کند از طرف خدا پیام دارد و از طرف خدا اذن برای اینکار دارد. چرا؟ زیرا معجزات فقط به اذن خدا انجام میپذیرند و پیامبران از آن به عنوان مدرک از طرف خدا بودن استفاده میکنند. هر پیامبری معجزه ای انجام میداد، میخواست که نشان دهد از طرف خدا پیام دارد؛ زیرا این کار فقط بوسیله خدا انجام می پذیرد و نه فرد دیگری. وقتی مسیح بیماران را شفا میداد؛ میخواست به مردم بگوید که ای مردم فقط خدا بیماران را شفا میدهد و من مسیح در این مورد به اذن او انجام میدهم تا ثابت کنم که فقط خدا شفا میدهد. در زمانه مسیح؛ علم پزشکی که تقریبا با جادوگری هم آمیخته بوده است؛ پیشرفتهای زیادی کرده بود. به همین خاطر خدا این نشانه را برای آن زمان انتخاب کرد. بنابراین نمیتوان شفا را برای غیر خدا در نظر گرفت. این آیات قرآنی را باید با آب طلا نوشت و سر درب همه مساجد نصب کرد.

الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ ﴿۷۸﴾

آن کس که مرا آفریده و همو راهنماییم مى ‏کند (۷۸)

 

وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ ﴿۷۹﴾

و آن کس که او به من خوراک مى‏ دهد و سیرابم مى‏ گرداند (۷۹)

 

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ﴿۸۰﴾

و چون بیمار شوم او مرا درمان مى ‏بخشد (۸۰)

 

وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ ﴿۸۱﴾

و آن کس که مرا مى‏ میراند و سپس زنده‏ ام مى‏ گرداند (۸۱)

 

وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ﴿۸۲﴾

و آن کس که امید دارم روز پاداش گناهم را بر من ببخشاید (۸۲)

 

6) جادوگران اولین مدعیان شفا بودند

در زمانهای قدیم که علم آنچنان پیشرفت نکرده بود؛ بیماران روانی (دیوانگی، صرع، کم خوابی، تعیین نوع بچه و ...) را پیش جادوگران برای درمان می بردند. به همین خاطر جادوگران در آن موقع، برو بیایی داشتند. آنها به نوعی عرفانی کاذب برای مردم و خودشان ساخته بودند. آنها طریقه دستیابی به جادو را راز می دانستند و به هر کسی یاد نمی دادند. بشر بیشتر از جادو برای غلبه بر ناتوانایی های خود بهره می برد. شفای بیماریها یکی از این موارد بود که بشر را همواره جذب عرفانهای کاذب و  جادوگران میکرد. تاریخ ثابت کرده است که مردم در زمانهای قدیم؛ در مواجهه با بیماریهای صعب العلاج، به جادوگران مراجعه میکردند و جادوگران از همین روشها و یا تلقین استفاده میکردند. در واقع میتوان گفت که جادوگران زمان قدیم بزرگترین روانشناسان سنتی زمان خود بوده اند و چیزهایی علمی در مورد بدن انسان میدانستند که سایر مردم اطلاع نداشتند و البته  به نام شفا به خورد مردم میدادند. در میان هندوها، شفا گرفتن از طریق مانترا با استفاده از یوگا امری شایع بوده و هست.

 

7) نور و ظلمات

کلمات نور و ظلمات در قرآن بصورت مفرد و جمع آمده است. نور همان واقعیت و حقیقت است که واحد و یکی است و برای همه یکسان است مانند اینکه شب تاریک است و روز روشن که همه به این ایمان دارند و یا اینکه خدا وجود دارد و  احد و واحد است.

ولی ظلمات همان تخیلات و توهمات است که به عدد انسان های روی کره زمین مختلف است یعنی هیچ دو نفری پیدا نمی شود که تخیلات و توهماتشان مثل هم باشد. دقیق مانند اثر انگشت و هر کس به گونه ای در فضای آلفا, توهم و تخیل را تجربه می کند. البته هر فردی هم هر بار تخیل را به صورت متفاوتی تجربه می کند.  این نشان از دنیای تاریک و پر از شک و تردید است.

خیلی اوقات چند نفر دور هم جمع می شوند ولی به تفاهم نمی رسند و یا همدیگر را درک نمی کنند دلیل آن یک چیز است، آن هم تفاوت در نوع و شیوه تخیلات آن ها است و الا هر جا انسان بر اساس واقعیت رفتار بکند دیگر دچار عدم تفاهم نمی شود. البته باید در نظر بگیریم که گاهی فردی در واقعیت است ولی دیگری در توهم است خوب قاعدتا کسی که در توهم است نمی تواند واقعیت را درک کند. ریشه تمام رذایل زشت در تخیل و توهم آلفایی می باشد. اکر کسی نوری که خدا تعیین کرده را تبعیت کند دچار مشکل نمی شود. زمانی که کسی به درجه ای می رسد که به خاطر عمق توهمات خود و در نتیجه باور این توهمات به خیال خود هدایت یافته اند در حالیکه اینگونه نیست. هیچ تخیل و توهمی شبیه توهم دیگری نیست و تا زمانی که توهم از بین نرود افراد همدیگر را به درستی درک نمی کنند زمانی که موسی عصای خود را انداخت چون معجزه واقعی بود تمام توهمات ساحران را از بین برد. برای همین گاهی فردی در حالت توهم شدید سیلی می خورند و انگار برای یک لحظه واقعیت را درک می کند و از توهم بیرون می آید.

گاهی باید واقعیت به صورتی به میان بیاید تا فرد از توهم بیرون بیاید. نماز هم موردی ارادی است که فرد با انجام دادن آن خود را از رفتن در آلفا بر حذر می دارد. برای همین انسان باید همیشه در تلاش باشد و سعی کند و زحمت بکشد که به توهم و تخیل وارد نشود . بله دقیقا باید تلاش کند؛ با تنبلی و دست پشت دست گذاشتن هیچی حلی نمی شود باید به سمت خدا با سرعت حرکت کنیم زیرا زمان خیلی کم است و عمر انسان تمام می شود.

گاهی دو نفر آنقدر در توهمات غرق شده اند و به مراحل بالاتری از آلفا رفته اند که در توهم و تخیل به وحدت می رسند و همین باعث می شود به صورت موقت با هم سازش کنند ولی صد البته به دلیل دنیای تاریک و ظالمانه آلفا، زمانی می رسد که آن دو نفر از هم دیگر دور می شوند. و از هم متنقر می شوند (و زادهم نفورا).

 

أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ ۚ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ

 

در این آیه ‌خدای بزرگ با آوردن مثلى ، وضع منافقین را مجسم می سازد چون منافقین کسانی هستند‌که دو دنیای مختلف دارند دنیای تخیلات و توهمات که دنیای ظلمات و تاریکی است،  و دنیای واقعی که در آن زندگی می کنند این فرد در ظلمات و تاریکى  قرار گرفته است، بطوریکه خیر را از شر، تشخیص نمیدهد، و براى بر طرف شدن آن ظلمت ، دست به یک وسیله روشنى مى زند، یا آتشى روشن میکند که این همان نار است، که با آن اطراف خود را ببیند، یا وسیله اى دیگر و چون آتش روشن میکند  و این آتش یا نار همان تخیلات و توهمات شیطانی است مانند اینکه برای حل مشکلی به کینه یا حسادت یا دروغ و دزدی روی بیاورد و برای مدت کوتاه و به گمان خود پیرامونش روشن میشود اما خدا بوسیله اى از وسائل که دارد یا باد، یا باران ، یا امثال آن ،که نماد واقعیت و حقیقت است آتشش را خاموش کند،زیرا وقتی واقعیت به میان می آید توهمات و نارهایی که فرد برای خود ایجاد کرده بود، دیگر نمی مانند (مانند عصای موسی که توهمات را از بین برد ) دوباره به همان ظلمات و تاریکی گرفتار میشود، و بلکه این بار میان دو ظلمت قرار گیرد، یکى ظلمت تاریکى ، و یکى هم ظلمت حیرت ، و بى اثر شدن اسباب. و اینکه چگونه می شود که همه چیز به هم خورد و از بین رفت، زیرا نار و فریب های شیطانی و راهکارهایی که شیطان و اجنه در آن دنیای تاریک نشان می دهند همه اش رذیلت اخلاقی است و راه به جایی ندارد و نهایتا به بدبختی و گمراهی بیشتر منجر می شود .

نار جهنم یعنی در جهنم برای حل مشکلات از نار و آتش استفاده می کنند یعنی همین رذیلتهای اخلاقی. در حالیکه در بهشت از نور استفاده می کنند یعنی فضیلت اخلاقی. رذیلت بر اساس توهم و خیال و ظلمات است و فضیلت بر اساس واقعیت و حقیقت و دستورات خدا (الله نور السماوات و الارض). نور و ظلمات دو مفهوم پارادوکس هستند یعنی با هم در یک جا جمع نمی شوند برای رهایی از ظلمات باید به نور تکیه کنیم. یعنی زندگی خودمان را پر از نور و واقعیت کنیم با انجام عبادات و اعمال صالح. شیطان خیلی مکارانه برای هر نوری یک نوع نار را درست کرده که امور بر افراد مشتبه شود. یعنی سایه واقعیت را درست کرده و می خواهد اصل دیده نشود بلکه فریب را ببینیم(تحریف واقعیت).

 

8) تناسخ در اشعار

بیشتر شاعران ایرانی که طرفداران زیادی هم دارند؛ پیرو عرفان مجوسی بوده اند. مثلا اکثرشان معتقد به تناسخ بوده اند.

عمر خیام هم به تناسخ معتقد بوده است:

ای رفته و باز آمده و چم گشته                         نامت ز میان نام ها گم گشته

ناخن همه جمع گشته و سم گشته                      ریشت ز عقب در آمده ، دم گشته

 

سهراب سپهری:

اهل کاشانم نسبم شاید رسد به گیاهی در هند ؛ به سفالینه ای از خاک سیلک

 

مولوی در مورد تناسخ میگوید:

از جمادی مردم و نامی شدم    از نما مردم به حیوان سر زدم

   مردم از حیوانی و آدم شدم     پس چه ترسم کی زمردن کم شوم

   جمله دیگر بمیرم از بشر       تا برآرم چون ملائک بال و پر

    بار دیگر از ملک پران شوم    آنچه در وهم ناید آن شوم 

    بار دیگر بایدم جستن ز جو      کل شیئی هالک الا وجهه

   پس عدم گردم عدم چون ارغنون   گویدم کانا الیه راجعون

 

به همین خاطر در شعر این شاعران بسیار کم و یا شاید هیچ از معاد و آخرت سخن به میان می آید. زیرا تناسخ و معاد با هم جور در نمی آیند.

 

9) کارما در اشعار

در اصطلاح عرفان مجوسی، کارما یعنی آدمی نتایج کارهای خوب و بد خویش را در تناسخ بعدی می بیند. یکی از مشکلات اساسی این نظریه این است که این افراد فکر می کنند که اگر در یک خانواده ثروتمند به دنیا بیایند و یا با بدن سالمتر پا به این دنیا بگذارند؛ خوشی و خوشبختی به آنها روی خواهد آورد! در حالیکه این جزییات ملاک خوشبختی نیست. هیچ انسانی احساس خوشبختی نمی کند در این دنیا. میتوانید از کسانی بپرسید که آرزوی موقعیت آنان را دارید. اصلا کسی که کار خوب انجام بدهد اتفاقا نباید اصلا وارد این دنیا شود، چون این دنیا هیچ و پر از سختی است.

 

10) سحر سیاه و سحر سفید

مولوی معتقد بوده است که اگر گره درکار کسی ایجاد شود سحر سیاه است ولی باز کردن همان گره را سحر سفید و یا سحر حلال می نامند! درحالیکه هر دو سحر هستند چون در آلفا و توقف فکر انجام می شود. کار خدا علم مطلق است و کار شیطان سحر. خدا با سحر کارها را انجام نمی دهد و اساسا سحر حلال نداریم. ولی مولوی می خواهد افراد را در گنکی و ابهام قرار بدهد. مولوی خود در اشعارش در تضاد کامل بود بعضی جاها از خدا حرف میزند این زمانی است که از آلفا بیرون آمده، ولی حالب این است وقتی از آلفا بیرون آمده باز هم تاحدی از سحر شیطان نتوانسته بیرون بیاید چون جنبه منفی اشعار خودش را نمی دیده است. این جنبه ی جالبی است که خود مولوی هم می گوید که خیلی از چیزها در شعرم هست ولی چون سحر است ما نمی بینیم. همین مراحل یوگا سالیان سال هیچکس نمی دانسته است که همان مراحل سحر است.

خدای مهربان در قرآن شعر را در مقابل ذکر و قرآن مبین می آورد. این نشان از خطرناک بودن شعر دارد و با این وصف؛ شعر حتی ضد پیام خداست و به نوعی جادوست.

 

وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِینٌ ﴿۶۹﴾

و [ما] به او شعر نیاموختیم و در خور وى نیست این [سخن] جز اندرز و قرآنى روشن نیست (۶۹)

 

11) چشم زخم!

چشم زخم را همگی میدانید که چیست و تقریبا در فرهنگها و آیینهای تمام ملل دنیا رواج دارد. در انگلیسی به آن EVIL EYE یا چشم شیطان میگویند. تعریف چشم زخم از نظر ملتها؛ گونه‌ای از بدخواهی است به گونه‌ای که در بسیاری از فرهنگ‌ها این عقیده وجود دارد که فرد بد چشم می‌تواند عامل بدشانسی یا صدمه به دیگران گردد. آنها معتقدند که صدمات و بداقبالی‌های وارده از طریق نگاه دشمنانه یا بدخواهانه به دیگران وارد می‌گردد . ایرانی ها آن را نظر زدن یا چشم زدن مینامند. آویزهای تک چشم، نعل اسب و اشیاء دیگر را برای جلوگیری از چشم زخم بهره می برند و خودشان اقرار میکنند که جواب داده است!

اسپند سوزاندن که معتقدند دود حاصل از آن با خون قاطی شده و به این طریق بلا دور میشود! عباراتی مثل "بترکه چشم حسود" استفاده میشود؛ آیه ان یکاد را سر درب مغازه ها نصب میکنند تا از چشم زخم جلوگیری شود. یا در بعضی نقاط سوزاندن تکه ای از پارچه فرد چشم خورده و یا حتی بعضی دولتها به آتش زدن زمینهای زراعی و جنگلها روی می آورند. آویزهای اسپندی با رنگ آبی و یا سوزاندن کمی از مژه فرد چشم خورده؛ تخم مرغ شکستن، به تخته زدن و آویز کردن تک چشم آبی توی اتوموبیلها  و.. همگی برای جلوگیری از چشم زخم خوردن استفاده میشود.

در هندوستان ، یک آینه با خود حمل میکنند تا چشم نخورند و از نظر آنها فلسفه آینه این است که آنها فکر میکنند آینه بدخواهی و حسادت افراد را به فرد بدخواه و حسود بر میگرداند. این نوع تصور در مورد حسادت و بدخواهی ، بسیار مادی است. حسادت و یا بدخواهی یک چیز مادی نیست که با مادیات دفع شود. براساس آیات قرآنی متوجه خواهیم شد که حسد و سایر صفات شیطانی از نفس انسان سرچشمه میگیرند.

 

وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۱۰۹﴾

 

بسیارى از اهل کتاب پس از اینکه حق برایشان آشکار شد از روى حسدى که در وجودشان بود آرزو میکردند که شما را بعد از ایمانتان کافر گردانند پس عفو کنید و درگذرید تا خدا فرمان خویش را بیاورد که خدا بر هر کارى تواناست (۱۰۹)

 

همانطور که در قسمتهای قبلی گفته شد؛ در جامعه ای که ما در آن زندگی میکنیم؛ انواع صفات شیطانی مثل حسد، بغض،کینه، خشم و ... در افراد بروز و نمود پیدا میکند. کسانی که خود را در معرض این صفات شیطانی قرار دهند؛ زندگی را بر خود مشکل میکنند و دچار دردسر می شوند. در معرض این نمودها و ابرازها قرار گرفتن؛ یعنی باور کردن و تاثیر گرفتن از آنها.  پیشنهاد خدای مهربان در این گونه مواقع؛ این است که به خدا پناه ببریم و جذب صفات شیطانی نشویم. به همین خاطر خدای مهربان می فرماید که :

 

وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ‏ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ؛

و آنان که کافر شدند، چون قرآن را شنیدند، چیزى نمانده بود که تو را تحت تاثیر قرار دهند و می‌گفتند: او واقعاً دیوانه‏ است.

 

خدای مهربان در این آیه از ابصار (دیدگان و نگرش و نهاد) کافرین صحبت میکند. خدا در این آیه از کلمه عین (چشم) صحبت نمی کند.  بنابراین این فرضیه که بعضی مردم با چشمهایشان دیگران را دچار صدمه میکنند؛ کاملا باطل است. زیرا ابصار در قرآن به معنای چشمان فیزیکی نیست. بلکه به معنای بصیرت؛ بینش و تصور معنوی در مورد یک چیزی است. کافرین نسبت به پیامبر، حس حسادت، دشمنی و لجاجت خود را در حین گوش دادن به پیام خدا، در نفس خود بروز و نمود میدادند و در نهایت او را دیوانه می نامیدند. این حسادت و لجاجت و دشمنی؛ آدمهای کم ایمان را تحت تاثیر قرار میدهد و آنان را در راه خدا سست میکند. بروز و نمود صفات شیطانی در افراد ؛ تنها ضرری که به دیگران میرساند؛ سست کردن و کرخت کردن افراد در راهشان است. نکته مهم قضیه اینجاست که فقط افرادی تحت تاثیر این صفات شیطانی قرار میگیرند که خودشان راه نفسشان را برای تاثیرگیری از آن باز کرده اند. حتی سحر و جادو روی کسانی موثر است که تحت تاثیر آن قرار گرفته اند. در این مورد هم فقط کسانی تحت تاثیر حالات طرف مقابل قرار میگیرند که حالات آن فرد حسود و یا کینه ایی برایشان مهم است. به همین خاطر خدا به پیامبر محمد میفرماید که ای محمد تحت تاثیر آنان قرار نگیر و نافرمانی و سرباز زدن کافرین از قبول حق ناراحتت نکند و تو را غمگین و افسرده نکند تا تحت تاثیر این صفات شیطانی آنان قرار نگیری.

 

وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلَا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ ﴿۱۲۷﴾

و صبر کن و صبر تو جز به [توفیق] خدا نیست و بر آنان اندوه مخور و از آنچه نیرنگ مى کنند دل تنگ مدار (۱۲۷)

 

إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ ﴿۱۲۸﴾

در حقیقت ‏خدا با کسانى است که پروا داشته‏ اند و [با] کسانى [است] که آنها نیکوکارند (۱۲۸)

 

لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿۸۸﴾

و به آنچه ما دسته ‏هایى از آنان [=کافران] را بدان برخوردار ساخته‏ ایم چشم مدوز و بر ایشان اندوه مخور و بال خویش براى مؤمنان فرو گستر (۸۸)

 

وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ ﴿۸۹﴾

و بگو من همان هشداردهنده آشکارم (۸۹)

 

 

خدا هیچوقت به پیامبر دستور نمیدهد که برو و یک آینه با خود همراه داشته باش، یا برو اسپند دود کن تا از حرفهای آنها در امان باشی. بلکه آن قادر مطلق به پیامبر دستوراتی مثل صبر؛ نماز؛ چشم ندوختن به اموال کافران؛ عدم حزن بخاطر طرف مقابل؛ عدم دلتنگی از مکرشان و ... را پیشنهاد میدهد. در واقع خدا ؛ مردم را به صفات خوب میخواند. زیرا این تنها راه حل پیشگیری از افکار منفی دیگران است. آیه ۵ سوره فلق می‌فرماید: وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ؛ پناه می‌برم به خدا از شر هر حسود، آن‌گاه که حسد ورزد. پناه بردن به خدا یعنی از دستورات او پیروی کردن و در نتیجه خود را در پناه او قرار دادن.

در اروپای قرون وسطی، ستایش فرزندان یا دارایی‌ها، بدشانسی تلقی می‌شد، بنابراین برخی از عبارت‌ها مانند "به خواست خدا " یا" خدا برکت دهد"  و شکر گذاری ها رواج داشت کلیسا بر این باور بود شکر گذاری خود مانع چشم بد می شود. یکی از فلسفه های شکرگزاری؛ جلوگیری از گسترش و بروز و نمود صفات شیطانی در جامعه است. به همین خاطر است که دومین آیه قرآن با ستایش و شکر خدا شروع میشود. الحمد لله رب العالمین

 

12) زبان ارتباطی با خدا

در سالهای کم آبی ، روستاییان روسی با ریختن آب در غربال؛ صحنه ای شبیه به بارش باران ایجاد میکنند و باور داشتند که این کار در بارش باران تاثیر دارد، یا در بعضی روستاهای ایران؛ برای بارش باران؛ مراسمی به اسم "عروس باران" دارند. آنها فکر میکنند که فرشتگان مامور باران؛ این صحنه ها را دیده و تحت تاثیر قرار میگیرند و باران نازل میشود و بعضی از آنها هم اصلا نمیدانند که چکار میکنند و فکر میکنند که انجام این مراسم در بارش باران موثر است. در این مراسمات؛ نکته مشترک آن است که خدا نقش بسیار کم رنگی دارد. در حالیکه منشاء و مبداء اصلی تمام رزق و روزی و خیر و برکات نزد خداست و خدا نور  آسمانها و زمین است و همه چیز نزد اوست.

متاسفانه مردم جهان نمیدانند که خدا کیست و مهمتر از همه نمیدانند که فرشتگان تحت اوامر خدایند و بدون امر و اذن او دست به کاری نمی زنند. با این وضع مردم از خدا طلب باران نمی کنند و آنچه در قلبشان است را به خدا نمی گویند؛ آنها بیشتر تابع نمایشاتی هستند که از پیشینیان خویش به ارث برده اند. خدا رب العالمین است و اوست که تمام جهانیان را پرورش و زندگی میدهد، او صدای همه را میشنود و همه را می بیند و به درخواستهای همگی جواب میدهد.

 

جادوی شیاطین (قسمت سوم)

دانلود pdf این مقاله


اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت سوم)

عرفان جادویی

 

1) آریایی ها و یوگا

در بابل قدیم، مردم جذب جادوی شیاطین شده بودند. خدای حکیم برای خنثی نمودن آن و تعلیم مردم؛ دو فرشته به نامهای هاروت  ماروت را برای آنها فرستاد تا طریقه جادوی شیاطین را باطل نمایند.   هاروت و ماروت طریقه جادوها را به مردم میگفتند. آنچه که آنان به مردم یاد میدادند مراحل فریب شیطان بود. مثلا یک شعبده باز از داخل کلاه خالی یک خرگوش خارج میکند و بینندگان آن را باور میکنند و تحت تاثیر قرار می گیرند. اما اگر شما فن و فوت آن شعبده را بدانید؛ دیگر تحت تاثیر قرار نخواهید گرفت. زیرا شما به آن شعبده عالم هستید و دانش دارید. فرشتگان هم دقیقا مراحل فریب شیطان را به مردم یاد میدادند و در نتیجه جادوی شیاطین باطل میشد. اما متاسفانه عده ای از مردم؛ آن را یاد گرفتند تا بوسیله آن روشها بین زن و مرد جدائی افکنند . زمانی که آریایی ها از این مناطق به هند مهاجرت کردند؛ با قبائل بومی آنجا که آنها هم درگیر جادو بودند؛ با همدیگر مشترکا درگیر جادو شدند. به این طریق فرصت خوبی پیش آمد که آریایی ها هم آموخته های خویش (بهتر است بگوییم سوء استفاده ها ) از هاروت و ماروت را مطرح کنند و به این طریق مراحل هفتگانه یوگا را در ترکیب با جادوهای محلی آنجا بوجود آورند.

زبان سانسکریت زبانی است که شباهتهای زیادی با زبان باستانی ایران و اوستایی دارد. زیرا هر دو زبان آریایی ها بوده است. اعتقاداتی که بعضی فرقه های ایرانی از جمله آیین مهر یا میترا داشته اند ؛ بسیار شبیه عقاید هندوهاست و عقاید مشابهی را ترویج میکنند. مثلا هر دو  به جادو خیلی اهمیت میداده اند. آیین مهر یا میترا افرادی داشته اند به اسم مغ که همگی در جادو دست داشته اند. کلمه مجوس از مغ آمده است و همچنین به این خاطر در انگلیسی به جادو، مجیک (magos  magi - magic) میگویند. مجیک در انگلیسی از همان مجوس گرفته شده است. زیرا مجوس معرب مغ است. مغان ایران باستان توانایی انجام کارهایی سحرآمیز داشته‌اند که موجب شده است زبانهای اروپایی چنین برداشتی از این واژه کنند.

 بنابراین براحتی میتوان نتیجه گرفت که قرآن، آیینهای قدیم ایرانی و همچنین هندو  را مجوس می نامد. زیرا این آیینها در موقع نزول قرآن با جادو آمیخته شده بوده اند. بنابراین کلمه مجوس منظور زرتشتی نیست؛ بلکه تمام آیینهای قدیم و جدید منظورش است شامل میترا، ایزدی و هندو  و عرفان حلقه و ... را که جادو را وارد دینشان کرده بودند، شامل میشود.

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿۱۷﴾

کسانى که ایمان آوردند و کسانى که یهودى شدند و صابئى‏ ها و مسیحیان و مجوسیان و کسانى که شرک ورزیدند البته خدا روز قیامت میانشان داورى خواهد کرد زیرا خدا بر هر چیزى گواه است (۱۷)

 

2) زبان شعر

تاریخ ثابت کرد که تخیلات و توهمات در هر قومی گسترش یابد؛ زبان آنان به گونه ای شعر مانند تمایل پیدا میکند. مثلا در زبان سانسکریت؛ برای گفتن یک جمله لزومی ندارد که ترتیب فاعل و فعل و مفعول را رعایت کنید. هر جور بگویید صحیح است. اهل طریقت در ایران زیادند؛ طوری که آنان آینده زبان ایران را تعیین کردند. مولوی؛ حافظ؛ فردوسی و ... حتی داستانهای فردوسی هم از هفت خان و جادو و ... صحبت میکند و بیشتر خیالی و مثالی هستند. نکته مهم این است که یوگا در سانسکریت به معنای طریقت ، اتصال، وحدت وجود است.  مرحله آخر یوگا سامادهی نام دارد و به معنای ذوب شدگی و یکی شدن است.

وقتی ما از یوگا صحبت میکنیم؛ از یک مفاهیم گسترده تاریخی صحبت میشود؛ از طریقت و تصوف و ریاضت صحبت میکنیم. خیالات و توهمات ساختار زبانها را طوری نگهداشته است که پیشینه گذشته آن ملت را بازگو میکند. مراخل یوگا همان مراحل طریقت موسوم به اسلامی است .

هندوها با پرداختن به خیالات و طریقت و راههای جادو؛ هیچوقت نتوانستند در مقابل حمله کشورهای دیگر مقاومت کنند. زیرا خدا ما را آفریده است که در دنیای واقعی زندگی کنیم و نه در محیط شعرگونه و احساسات و جادو.  حمله مغول به ایران در قرن هفتم هجری اتفاق افتاد و این دقیقا زمانی بود که مذاهب طریقت و شعر شعرا بر تمام سرزمین های اسلامی چنبره زده بود و همان بلای هندی ها بر سرشان آمد و نتوانستند دفاع آنچنانی در مقابل مغولان داشته باشند.

 

3) جادوگری

زمان قدیم؛ بعلت نبود علم کافی؛ مردم جذب جادو میشدند. بعضی از آثار جادو های قدیم در زمان قدیم، هنوز در میان مردم هست. مثلا وقتی عطسه یکبار باشد؛ از سفر رفتن خودداری میکنند و اگر تعداد عطسه دوتا میشد؛ به معنای تایید بود. این مورد، مربوط به جادوگریهای زمان قدیم است که مانده است. وقتی مردم نمی دانستند که یک سفری و یا کاری برای آنها خوب است یا بد؛ تصمیم خود را به یک عطسه میسپاردند. یا اینکه فال گرفتن که به نوعی از جادوهای زمان قدیم مانده است. در این نوع جادوها؛ علم جایی ندارد و بیشتر ابهامات جای علم را می گیرد. یا اینکه پشت مسافر؛ آب می ریزند. یا در زمانهای قدیم؛ اگر بین دو قبیله جنگ در می گرفت؛ هرکدام عروسکی از رئیس قبیله مقابل درست میکرد و آن عروسک را مجروح میکردند و  روی آن وردهایی میخواندند یا میسوزاندند تا که بلکه در جنگ هم همین اتفاقات بیفتد.

همه این اتفاقات تنها به یک دلیل روی میداد؛ بخاطر نادیده گرفتن قدرت خدای متعال بوده است. مردم آن زمان قدرت خدا را درک نمی کردند و در رد جادوها و اعمال متعاقب آن شک میکردند. خدایی که خالق آسمانها و زمین است؛ همه قدرتها از اوست و فقط باید او را به صداقت و خالصانه در حاجات و نیازها خواند.

 

4) پیام خدا در مقابل عرفانهای جادویی

در قسمتهای قبلی ، گفته شد که عرفانهای شرقی و غربی ، قربانی را فریب میدهند با این بهانه که به او انرژی می دهند و او را به نیروهای بالاتر وصل میکنند. هر چقدر که قرآن را بیشتر بخوانیم؛ بطرز عجیبی از عرفانهای شرقی و غربی دور می افتیم. انگار سیستم خدا جور دیگری است و با این عرفانها بیگانه است. آنها میگویند که انرژیهای کیهانی در کائنات ول است و فقط باید چاکراها را باز کنیم و دریافتش کنیم و یا انرژیها را شکارش کنیم. اما ثابت شد که چاکراها که باز شوند؛ به محل و لانه شیاطین و اجنه تبدیل میشود. بنابراین آنان که مدام از دل و عشق حرف میزنند؛ خودشان را در دست چند شیطان قرار میدهند و شیاطین را قرین خویش قرار میدهند.

خدای مهربان در قرآن می فرماید که :

بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ مُسَوِّمِینَ

بلی اگر صبر و مقاومت پیشه کنید و پرهیزکار باشید، چون کافران بر سر شما شتابان بیایند خدا پنج‌هزار فرشته را با مشخصاتی معین به مدد شما می‌فرستد.

 

خدا 5000 ملائکه را با مشخصاتی معین و تعریف شده (مُسَوِّمِینَ)  به کمک شما میفرستد. به شرطی که صبر و تقوی داشته باشید(إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا).  یعنی برای دریافت کمکهای خدا ؛ کافیست صبر و تقوی داشته باشیم. نیازی به چاکرا باز کردن و مراقبه و سایر کارها نیست. کسانی که چاکرا را باز میکنند با این کار ثابت میکنند که صبر ندارند و از آنجا که خود را در گمراهی قرار میدهند؛ تقوی هم ندارند. به این طریق چاکرا در مقابل صبر قرار می گیرد. بازکردن چاکرا به معنای عدم صبر است. خدا هر وقتی که خودش صلاح بداند؛ جواب بنده هایش را میدهد و او را کمک میکند. به همین خاطر خدا میفرماید بوسیله صبر و صلاه کمک بگیرید. این یعنی خدا را عبادت کنید و بخوانید و در راه او تلاش کنید و صبر کنید. صبر کنید یعنی اینکه خودتان سرخود، موعد کمک را مشخص نکنید و چاکرا را باز نکنید؛ بلکه به خدا واگذارید.

 همچنین عبارت یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ نشان میدهد که اجازه و صدور این کمک در دستان خداست و به امر اوست و ملائکه، سرخود، کاری برای کسی انجام نمی دهند. بنابراین اینکه کسی فکر کند که انرژی های کیهانی دریافت میکند از ملائکه؛ کار عبثی انجام میدهد و در عوض شیاطین را به کمک خوانده است.

 

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ أَهَؤُلَاءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ ﴿۴۰﴾

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را محشور مى ‏کند آنگاه به فرشتگان مى‏ فرماید آیا اینها بودند که شما را مى ‏پرستیدند (۴۰)

 

قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ ﴿۴۱﴾

مى‏ گویند منزهى تو سرپرست ما تویى نه آنها بلکه جنیان را مى ‏پرستیدند بیشترشان به آنها اعتقاد داشتند (۴۱)

 

5) عبادات باید در حالت آگاهانه باشد

باز کردن چاکرا آدمی را به حالت نا آگاهی می برد. خدا در قرآن می فرماید که ای مردم در حالت مستی (خلسگی؛ نا آگاهی و سایر حالت چاکراها) نماز نخوانید. این نشان میدهد که در این حالات صدای ما به خدا نمیرسد و در عوض به شیاطین میرسد. با رفتن به حالت خلسگی و سایر چاکراها؛ شیاطین صدا زده میشوند و این علائم و حالات، نمادی هستند جهت صدا زدن شیاطین. حتی در حالت مانتراو یا ذکر ؛ کلماتی بی معنی مدام باید تکرار شود و این خودش ؛ یوگی و یا صوفی را به حالت آلفا و خلسه می برد. کلمات بی معنی؛ اعلان این است که چاکراها باز است و در نتیجه شیاطین وارد میشوند. اما در عبادت باید بدانید که چی میگوئید. در مراقبه صوفیه؛ ذهن موجودی مزاحم است که باید رانده شود. حتی کسی که مشروبات الکلی مینوشد؛ میخواهد ذهن را حذف کند. همه روشها یکی هستند.

 

6) عرفان منسوب به اسلامی؛ همان یوگاست ولی با زبانی دیگر

در گردهمایی که درسال 1377 به مناسبت بزرگداشت اسلام و تصوف در آلباخ هند (شهری از ایالت بیهار) با حضور پژوهشگران و یوگیهای هفتاد و سه کشور و جمعی از مسلمانان تشکیل گردید؛ پارام هامساسوامی ساتیاناندا که دارای لباس صوفی ایرانی بود طی سخنانی اظهار داشت عرفان و تصوف و فرهنگ ایرانی همان یوگای هندی است، روحی است در دو کالبد.

حتی شعرای ایرانی دقیقا از همان اصطلاحات یوگی ها بهره می برند. مثلا کلمه نیلوفر آبی در شعرهای سهراب سپهری. یا وحدت وجود؛ فناء فی الله و ... در شعر سایر شعرا همگی از یوگا اتخاذ شده است. سوال مهمی که پیش میاید این است که چرا کسانی که دنبال تصوف و یوگا رفته اند؛ هیچکدام نتوانسته اند به آرامش دل برسند. حتی مولوی در پایان اشعارش؛ به پسرش توصیه میکند که راهی که او رفته است را نرود؛ زیرا آن راه خطرناک و صعب است. در حالیکه تمام پیامبران در طول تاریخ همیشه راه خودشان را به مردم توصیه  کرده اند. یک شاعر باید در حالت خاصی باشد تا بتواند آن اشعار؛ یا مثل آن را بسراید. این مساله نشان میدهد که اشعار کلا در مراحل یوگا سروده میشوند و به همین خاطر هرکسی درکش نمی کند. فقط کسی میتواند درکش کند که خودش را به همان مرحله شاعر رسانده باشد. به همین خاطر پیروی از اشعار به نوعی جادوی شیاطین است که مردم را در اختیار شیاطین قرار میدهد. بی خود نیست که خدای عالمیان در قرآن میفرماید: الشعراء یتبعهم الغاوون

 

7) هدف یوگا و عرفان و تصوف نزدیک شدن به درخت ممنوعه است

آنچه که در قرآن به آن اشاره و تاکید شد است؛ دوری نمودن از یک سری رذائل اخلاقی و روی آوردن به یک سری صفات  اخلاقی خوب است. و اینها باید عملا اجرا شوند. هیچوقت خدا دستور نداده است که برای پاک کردن درون خود؛ خود را به حالت خلسه و بی ذهنی و سایر مراحل یوگا ببرید. در قرآن عمل است که باعث رشد میشود و نه بی فکری  و مراقبه یوگا. مثلا خدا میفرماید که غیبت نکنید و شک و گمان بد نبرید و ... اینها هستند که باعث رشد فرد خواهند شد. یوگا و یا ورژن اسلامی آن یعنی عرفان و تصوف همان مراحل جادو است که بین مردم رایج شده است ولی خود خبر ندارند. یوگا همان درخت ممنوعه است که خدا ما را از آن نهی فرموده است. زیرا شیطان فقط از طریق مراحل یوگا میتواند ما را بفریبد. تمام گناهانی که بشر انجام میدهد؛ به نوعی در یکی از مراحل یوگا صورت می گیرد. 

 

8) مراحل هفتگانه یوگا در قرآن

مراحلی که در یوگا صورت می گیرد؛ دقیقا همان مراحل گمراهی است. تابحال توجه کرده اید که کسانی که دنبال تصوف و یوگا میروند؛ همگی از شعر شروع میکنند!  تمام متصوفین تاریخ ایران و جهان اکثرا شاعر بوده اند؛ یا خود شعر می سروده اند و یا اینکه در اشعار دیگران غرق بوده اند. زیرا فقط از طریق شعر میتوان دیگران را دچار سر در گمی کرد. کلمه الغاوون (گمراهان) در قرآن اشاره به کسانی دارد که دنبال شعر و احساسات و به قول معروف اهل دلند. الغاوون هفت حرف دارد و یوگا هم هفت مرحله دارد.

 

وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾

و شاعران را گمراهان پیروى مى کنند (۲۲۴)

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿۲۲۵﴾

آیا ندیده‏ اى که آنان در هر وادیى سرگردانند (۲۲۵)

 

وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾

و آنانند که چیزهایى مى‏ گویند که انجام نمى‏ دهند (۲۲۶)

 

 

وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ ﴿۹۱﴾

و جهنم براى گمراهان نمودار مى ‏شود (۹۱)

 

وَقِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ ﴿۹۲﴾

و به آنان گفته مى ‏شود آنچه جز خدا مى ‏پرستیدید کجایند (۹۲)

 

مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ أَوْ یَنْتَصِرُونَ ﴿۹۳﴾

آیا یاریتان مى کنند یا خود را یارى مى‏ دهند (۹۳)

 

در ادامه آیات به نکته جالبی بر میخوریم. خدا میفرماید که الغاوون (گمراهان) در آتش وارد میشوند، همراه با سپاهیان ابلیس. سپاهیان ابلیس (وَجُنُودُ إِبْلِیسَ) یعنی همانهایی که مردم را در مراحل گناه و یا یوگا و خلسگی سرکار می گذاشتند. از همین آیه مشخص میشود که مراحل هفتگانه فریب را خود ابلیس اختراع کرده است.

 

فَکُبْکِبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ ﴿۹۴﴾

پس آنها و همه گمراهان در آن [آتش] افکنده مى ‏شوند (۹۴)

 

وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ ﴿۹۵﴾

و [نیز] همه سپاهیان ابلیس (۹۵)

 

قَالُوا وَهُمْ فِیهَا یَخْتَصِمُونَ ﴿۹۶﴾

آنها در آنجا با یکدیگر ستیزه مى کنند [و] مى‏ گویند (۹۶)

 

تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ ﴿۹۷﴾

سوگند به خدا که ما در گمراهى آشکارى بودیم (۹۷)

 

إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۹۸﴾

آنگاه که شما را با پروردگار جهانیان برابر میکردیم (۹۸)

 

وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ ﴿۹۹﴾

و جز تباهکاران ما را گمراه نکردند (۹۹)

 

9) فرق توهم و تفکر

خدا بعد از نام و صفات خود از کلمه حمد استفاده کرده است. چرا؟

بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین

اولین لغتی که استفاده شده است حمد می باشد. بسیار نکته  مهمی در این امر وجود دارد. کسی که به درستی و با ایمان کامل، این کلمه را در نماز و زندگی خود به کار ببرد به این معنا است که از شرایط موجود ( حتی با وجود تمام کاستی­های که در این دنیای فانی وجود دارد) رضایت کامل دارد. و کسی که رضایت کامل دارد در نتیجه دارای نفس مطمئن می­باشد. ریشه­ تمام مشکلات انسان به نحوی به همین مسئله برمی­گردد یعنی نارضایتی. زمانی که فرد از زندگی رضایت ندارد و یا قادر به انجام کاری نیست و یا توانایی رسیدن به موقعیتی را ندارد درنتیجه به سراغ دنیای پنهانی و خطرناک درون خود می­رود. یعنی به سراغ تخیلات و توهمات.

در تخیلات هر کس می­تواند به هر چیزی فکر کند و هر چیزی که دردنیای واقعی به آن نرسیده در توهمات و تخیلات خود به آن برسد.

شاید عجیب باشد ولی ریشه تمام خصلت های پلید، مانند دروغ و ریا و حسد و کینه و...،همین توهمات و تخیلات است. قبل از هر چیزی باید تفاوت بین تفکر( تعقل) و توهم( تخیل) را به خوبی مشخص کرد. تفکر و تعقل دارای ریشه است و هدفی خاص دارد و به صورت خودآگاهانه می باشد و بر روی یک موضوع واقعی می­باشد ولی توهم و تخیلات بدون ریشه و بدون هدف و به صورت ناخودآگاه می­باشند. مثلا زمانی که در مورد یک مسئله فیزیک یا ریاضی تعمق می­کنیم یعنی به صورت هدفمند و آگاهانه بر روی یک مسئله واقعی و حقیقی فکر می­کنیم و در نهایت به پیشرفت علم و دانش و انسانیت کمک می­کنیم. ولی زمانی که در توهم و تخیلات ( خیال بافی) هستیم نا­آگاهانه و بدون هدف مناسب و درست، فقط کمبود های دنیای واقعی را در تخیلات خود تصور می­کنیم. بدون هیچ نتیجه و پیامدی. مصداق آیه  زیر:

 

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا

(زیانکارترین مردم) آنها هستند که (عمر و) سعی‌شان در راه دنیای فانی تباه گردید و به خیال باطل می‌پنداشتند که نیکوکاری می‌کنند.

 

10) مثال در این مورد

برای نمونه زمانی که از حقیقت و دنیای واقعیت راضی نیستیم و به صورتی شکرگذار نیستیم، به دنیای پنهانی در خیالات خود می­رویم و در آنجا خود را در اختیار توهمات و تخیلاتی می­گذاریم که معلوم نیست ما را به کجا می­برند.

زمانی که دنیای فانی را باور می­کنیم و کسانی را می بینیم که دارای مقام و ثروت زیادی هستند و خود این ثروت و مقام را نداریم در تخیلات، خود را فردی ثروتمند و دارای مقام تصور میکنیم و به این صورت خود را فریب می­دهیم. یا اینکه کسی دوست دارد صدای خوبی داشته باشد برای همین خود را در حالتی تصور می­کند که در روی صحنه قرار دارد و برای شنونده ها آهنگی زیبا می­خواند. چرا؟

دلیلش نارضایتی است. وقتی انسان در واقعیت زندگی کند و چیزهایی که خدا به او داده برایش کافی باشد و شکرگذار باشد و فریب ظواهر دنیای فانی را نخورد دیگر از اینکه صدای خوبی ندارد و یا قدرت جسمی زیادی ندارد و یا اینکه ثروت آنچنانی ندارد، ناراحت نیست. زندگی در تخیلات برای افراد مختلف درجات متفاوتی دارد، ولی در هر صورت باید مواظب این دنیای پنهان بود زیرا جایی است برای اینکه بسیاری از رذایل زشت از آنجا سرچشمه می­گیرد.

 

11) دنیای پنهان؛ جایی برای ملاقات با شیاطین

زمانیکه فرد از دنیای واقعی قطع ارتباط میکند و به عبارتی حواس خود را قطع می­کند در نتیجه آن درونداد­های حسی برای تجزیه و تحلیل به مغز نمی­رسند و فرد منبع موثق و مطمئنی برای تشخیص واقعیت از توهم ندارد و به درجه ای می رسد که خود را به دست افکاری پراکنده و همچنین اجنه و شیاطین می­سپارد برای همین هم به عنوان مثال زمانی که از فردی خوشمان نیاید سریع در ذهن خود او را در توهم خود از بین می­بریم خیلی اوقات بوده افرادی در خیال و توهمات خود کسی را زده­اند و با اینکار حس تنفر خود را ابراز کرده اند. گاهی انسان فکر می­کند که با این کار تنفر تخلیه می­شود ولی همین دنیای پنهان تخیلات جایی برای پرورش و افزایش قدرت رذایل پست می باشد. وقتی که فردی در توهم خود تنفر خود را با کتک زدن فرد مورد نظر تخلیه می­کند به نحوی فرصتی برای تقویت همین حس کینه و نفرت فراهم می نماید و از طرفی هم راه افزایش تنفر را به خودش آموزش می­دهد و به مرور زمان اگر در موقعیت مورد نظر قرار گیرد همان کار را که بارها تکرار کرده انجام می­دهد چون همین راه خطرناک را تمرین کرده است و راهی دیگر به ذهنش خطور نمی کند.

توهم و خیالبافی زیاد و تکراری باعث می­شود که فرد آن خیالات و توهمات را باور کند و وقتی این خیال ها به باور فرد تبدیل شود فرد آن را به مرحله عمل در می­آورد یعنی خطر فقط در خلوت و درون فرد نیست بلکه به بوته عمل در آمدن آن تخیلات خطر بزرگ تری است که در پس آن وجود دارد.

 

12) موجودات خیالی زمان خلوت ما، همان شیاطین هستند

خیلی اوقات زمانی که از فردی می­پرسیم که در مورد خودش چگونه قضاوت میکند می­گوید که فرد خوبی نیست!! و این برای ما خیلی عجیب است زیرا فرد دنیای درون خود را که ما از آن آگاهی نداریم  بهتر میشناسد و وقتی که با موجودات خیالی خود خلوت می­کند، در توهمات و خیالات خود انواع رذایل اخلاقی را انجام می­دهد.

 

وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ

و چون به اهل ایمان برسند گویند: ما ایمان آوردیم؛ و وقتی با شیاطین خود خلوت کنند گویند: ما با شماییم، جز این نیست که (مؤمنان را) مسخره می‌کنیم.

 

برای همین این خیالبافی باعث می­شود که انسان دارای دو شخصیت مجزا باشد و همین ریشه تمام مریضی­ها و اختلالات روانی می­باشد. وقتی فردی کسی دیگر را در زمینه­ای بهتر می­داند و توانایی رقابت با آن فرد را ندارد در ذهن خود کینه و حسد را پرورش می­دهد و در دنیای پنهانی درون خود به روش هایی در پی جبران این کمبود بر می­آید و چون منبع موثقی برای تکیه کردن ندارد و اجنه نیز بر تصمیمات و ذهن فرد تاثیر می­گذارند فرد به سمت موارد خطرناکی پیش می­رود که به خود و فرد دیگر و حتی جامعه آسیب می­زند.

 

مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ

خدا در درون یک مرد دو قلب (و دو مبدأ ادراک و اراده) قرار نداده.

 

خدا دو قلب برای یک مرد قرار نداده است. یعنی نمیتواند دنیای خلوت خود را در دنیای واقعی دخالت ندهد. ناگزیر و قطعا ، تفکرات و اندیشه های دنیای خلوت در دنیای واقعی ما تاثیر گذارند. تفکرات و تعقل و اندیشه پاک از منبع واقعیت و حقیقت سرچشمه می­گیرد و برای پیشبرد انسان و علم به کار می­رود ولی توهمات از منبع شیاطین و اجنه می­باشد و هیچ فایده و ثمری ندارد چه بسا انسان را به سمت بدی و بدبختی سوق می­دهد.

 

13) توهمات باعث بدبختی انسان است

 خیلی جالب است توهمات و تخیلات هیچ دردی را دوا نمیکند و فقط وقت انسان را تلف می­کند. پس چرا وقت و زمان خود را بر اساس واقعیت نگذرانیم و خود را به موجودی سودمند هم برای خود و هم برای جامعه تبدیل کنیم.

خدای حکیم می فرماید:

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ

ای اهل ایمان، هرگز در حال مستی به نماز نیایید تا بدانید چه می‌گویید (و چه می‌کنید)

 

کلمه سکارا به این معنی است که نباید در هنگام نماز دچار توهم و تخیل شویم بلکه باید به صورت خود آگاهانه کامل بدانیم که چه چیزی را می گوییم مثلا بعضی افراد در هنگام نماز سعی می­کنند در خیال خود و توهم خود خدا را به صورت نور یا آدم بزرگی تصور کنند که این یعنی دخالت خیالات .  نباید کلمات قران را به صورت تخیل در آوریم این نکته مهمی است. سعی کنیم وقتی نماز میخوانیم کلمات را به درستی ادا کرده و سعی نکنیم در خیال خود توهمی به وجود بیاوریم. دقیقا همین خیال و توهمات موجب بدبختی انسان است. اگر یک لحظه تعمق کنیم متوجه می­شویم که ریشه تمام گناهان همین خیال و توهم است و الا اگر اسان راضی و شاکر باشد و بداند که این دنیا بازیچه ای بیش نسیت دیگر در توهم خود نسبت به هیچ کس احساس حقارت نمی کند زیرا می داند .

 

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ  إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ

همانا بزرگوار و با افتخارترین شما نزد خدا با تقواترین شمایند، همانا خدا کاملا دانا و آگاه است.

 

پس زمانی که مال و ثروت و مقام و زیبایی ظاهر ملاک برتری نیست و فرد ایمان کامل داشته باشد آنگاه هیچ نیازی به توهمات و تخیلات ندارد.

 

14)  مفاهیمی که در قران وجود دارد خیلی با ظرافت انتخاب شده اند.

 

الم ﴿۱﴾

الف لام میم (۱)

 

ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ﴿۲﴾

این است کتابى که در [حقانیت] آن هیچ تردیدى نیست [و] مایه هدایت تقواپیشگان است (۲)

 

الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿۳﴾

آنان که به غیب ایمان مى ‏آورند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به ایشان روزى داده‏ ایم انفاق مى کنند (۳)

 

وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ﴿۴﴾

و آنان که بدانچه به سوى تو فرود آمده و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان مى آورند و آنانند که به آخرت یقین دارند (۴)

 

أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۵﴾

آنان برخوردار از هدایتى از سوى پروردگار خویشند و آنان همان رستگارانند (۵)

 

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿۶﴾

در حقیقت کسانى که کفر ورزیدند چه بیمشان دهى چه بیمشان ندهى بر ایشان یکسان است [آنها] نخواهند گروید (۶)

 

خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿۷﴾

خداوند بر دلهاى آنان و بر شنوایى ایشان مهر نهاده و بر دیدگانشان پرده‏ اى است و آنان را عذابى دردناک است (۷)

 

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ ﴿۸﴾

و برخى از مردم مى‏ گویند ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده‏ ایم ولى گروندگان [راستین] نیستند (۸)

 

یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ ﴿۹﴾

با خدا و مؤمنان نیرنگ مى‏ بازند ولى جز بر خویشتن نیرنگ نمى‏ زنند و نمى‏ فهمند (۹)

 

فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ ﴿۱۰﴾

در دلهایشان مرضى است و خدا بر مرضشان افزود و به [سزاى] آنچه به دروغ مى گفتند عذابى دردناک [در پیش] خواهند داشت (۱۰)

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ﴿۱۱﴾

و چون به آنان گفته شود در زمین فساد مکنید مى‏ گویند ما خود اصلاحگریم (۱۱)

 

أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لَا یَشْعُرُونَ ﴿۱۲﴾

بهوش باشید که آنان فسادگرانند لیکن نمى‏ فهمند (۱۲)

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۱۳﴾

و چون به آنان گفته شود همان گونه که مردم ایمان آوردند شما هم ایمان بیاورید مى‏ گویند آیا همان گونه که کم خردان ایمان آورده‏ اند ایمان بیاوریم هشدار که آنان همان کم‏خردانند ولى نمى‏ دانند (۱۳)

 

وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ﴿۱۴﴾

و چون با کسانى که ایمان آورده‏ اند برخورد کنند مى‏ گویند ایمان آوردیم و چون با شیطانهاى خود خلوت کنند مى‏ گویند در حقیقت ما با شماییم ما فقط [آنان را] ریشخند مى ‏کنیم (۱۴)

 

خدای بزرگ چه زیبا می گوید که ای انسان به آنچه در خلوت خود و در خیالات خود به آن می پردازی آگاه هستیم و مفاهیمی مانند ایمان به قیامت و غیب را بیان می­کند، باعث می­شود که انسان از خیال پردازی دوری کند زیرا زمانی که بدانیم خدا از نهان ما آگاه است این ایمان باعث می­شود که وارد توهم نشویم و از طرفی دیگر ایمان به روز قیامت باعث می­شود که ما این دنیای فانی را جدی نگیریم تا دیگر لازم نباشد وارد توهم و خیال بشویم. خدا می فرماید که به واقعیت روی آوردن و دوری از توهم و خیال باعث رستگاری انسان می­شود. کسانی که واقعیت را کتمان می کنند و به نوعی کافر و پوشاننده واقعیت هستند و از واقعیت فرار می­کنند؛ در خیال و توهم خود غرق شده و دیگر هر آنچه از دروندادهای حسی به فرد برسد نه می­شنود و نه می بیند شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که در خیالات غرق شده و دیگر از آن مکان و زمان هیچ ادراکی نداشته اید تا اینکه نفری دیگر شما را به خود آورده باشد و سپس متوجه شده اید که در خیال خود غرق شده بودید. در حالت خیالبافی و توهم دیگر انگار مهر و مومی بر اعضای حسی ما نهاده می­شود و متوجه هیچی نمی­شویم. خیلی ها دیگران را فریب می­دهند و می­گویند که ما دارای ایمان هستیم ولی در خلوت خود هر آنچه که دوست دارند انجام می­دهند ولو به صورت ذهنی و خیالی هم باشد بازهم روی فرد تاثیر می­گذارد ولی انسان که خلوص داشته باشد به این معنا است که فقط یک قلب دارد که آنهم با واقعیت سروکار دارد نه توهم. همین خیالبافی اگر کنترل و متوقف نشود اندک اندک به نوعی بیماری و اعتیاد تبدیل می شود که فرد هر چند مدت یکبار باید وارد تخیلات خود بشود و این نوعی از بدترین اعتیادها می باشد که افراد بدون اینکه بدانند دچار آن شده اند. به گونه ای که فرد نمی داند معتاد است و به گمان خودش انسان خوبی است ولی نمیداند که این خیالات هیچ دردی از جامعه دوا نمی­کند. مواظب باشیم این نوع اعتیاد ناشناخته گریبانگیر همه انسان ها است و باید از آن دوری کنیم.

 

15) تخیلات باعث میشود که فرد بعد از مدتی تحمل واقعیتها را نداشته باشد.

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ﴿۱۶﴾

همین کسانند که گمراهى را به [بهاى] هدایت‏ خریدند در نتیجه داد و ستدشان سود[ى به بار] نیاورد و هدایت‏ یافته نبودند (۱۶)

 

مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لَا یُبْصِرُونَ ﴿۱۷﴾

مثل آنان همچون مثل کسانى است که آتشى افروختند و چون پیرامون آنان را روشنایى داد خدا نورشان را برد و در میان تاریکیهایى که نمى ‏بینند رهایشان کرد (۱۷)

 

صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَرْجِعُونَ ﴿۱۸﴾

کرند لالند کورند بنابراین به راه نمى ‏آیند (۱۸)

 

أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ ﴿۱۹﴾

یا چون [کسانى که در معرض] رگبارى از آسمان که در آن تاریکیها و رعد و برقى است [قرار گرفته‏ اند] از [نهیب] آذرخش [و] بیم مرگ سر انگشتان خود را در گوشهایشان نهند ولى خدا بر کافران احاطه دارد (۱۹)

 

 

یعنی فرد به درجه ای می­رسد که تخیلات خود را باور کرده و دیگر تحمل واقعیت را ندارد و وقتی در معرض حقیقت و واقعیت قرار می گیرد می ترسد زیرا خود را پرورش نداده است. و اکثرا در مواجهه با مشکلات به تخیلات و دنیای پنهای خود پناه می برد زیاد دیده ایم که فردی در هنگام یک مشکل اولین کاری که می کند این است که یک موسیقی گوش میدهد و در خیال خود تا ساعت ها با موجودات و پندارهای خیالی خود خلوت می­کند. نوعی اعتیاد خطرناک که بسیار افزایش پیدا کرده است. فرد با توسل به خیال و توهم اراده و اختیار را کم کم  از خود سلب می کند و دیگر به موجودی که هیچ اراده ای ندارد تبدیل می­شود. به گونه ای که دیگر بدون توهم و خیالات نمی تواند زندگی کند.

جادوی شیاطین (قسمت اول)

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت اول)

چاکرا

 

دراین مقاله ، به نکاتی در مورد عرفانهای شرقی پرداخته میشود.

 

1) چاکراها

جهت شروع مطلب، ابتدا تعریف کلمه چاکرا در عرفانهای شرقی جهان معرفی میشود؛ هفت چاکرای اصلی برای بدن در مسیر ستون فقرات تعریف شده است. این چاکراها از نظر آنان محل جذب و دریافت انرژیهای کیهانی است.

از نظر آنان چاکراهای اصلی به ترتیب شامل:

1.  چاکرای تاج

2.  چاکرای چشم سوم

3.  چاکرای گلو

4.  چاکرای قلب

5.  چاکرای خورشیدی

6.  چاکرای خاجی

7.  چاکرای ریشه

است. ما در اینجا کاری به علمی بودن یا نبودن این مورد نداریم. طبق تعریف یوگی ها، چاکراهای هفت گانه ، هفت نقطه روی ستون فقرات هستند. البته علم ثابت کرده است که تمام اعضا بدن را میتوان پیوند داد، بجز ستون فقرات. زیرا ستون فقرات محل عبور و تجمع اعصاب هستند و روی عملکرد بدن ما بسیار تاثیر گذارند. بنابراین از این نظر وجود چاکرا را نمیتوان انکار کرد؛ اما تعدادش محل بحث است. ما هم همان کلمه چاکرا را بکار می بریم.

 

2) یوگا

جهت ادامه بحث باید یوگا را هم تعریف کنیم. یوگا در زبان سانسکریت به معنای یکی شدن و وحدت وجود است. خود استادان یوگا در هندوستان، هیچوقت یوگا را یک ورزش ندانسته اند و بلکه یک مذهب عرفانی میدانند. قصد ما در این مقاله، رد کردن حرکات ورزشی نیست و کاری به این جنبه از قضیه نداریم.  به زبان ساده یوگا سعی دارد که انرژی کیهانی را از طریق چاکراها جذب بدن کند. البته بیشتر مردم، از یوگا فقط انجام بعضی حرکات  و نرمشها را بخاطر می آورند ولی در واقع یوگا کار اصلیش، جذب انرژی کیهانی است و ریشه در عرفان شرقی دارد. در این مقاله ثابت میشود که یوگا دقیقا برخلاف نماز است و اهداف آن هم دقیقا برخلاف نماز است. البته در واقع نباید اسم عرفان را برای یوگا بکار برد و بهتر است که اسم جهل را بکار برد؛ زیرا یوگا پیشرفت را در توقف فکر و آرامش ذهن میداند و اساسا این مخالف عرفان و شناخت است.

 

3) یوگی نفس را خفه میکند

یوگی کسی است که یوگا را انجام میدهد. یوگی ها ظاهرا اهداف اصلی یوگا را سلامت بدن، بدون در نظر گرفتن نفس میدانند. یوگی سعی دارد که بدن را بدون دخالت نفس به آرامش برساند.  به همین خاطرمرتاضهای هندی، سعی دارند که نفس خویش را خفه کنند، تا بتوانند بدن خویش را تربیت کنند و به قدرتهای ماورائی برسند!! مرتاضها فکر میکنند که عمل به خواهشهای نفسانی چاکراها را به هم میریزد. آنها حتی خواهشهای عادی نفس را هم خفه میکنند. مرتاضهایی هستند که چندین سال غذا نمی خورند و یا مرتاضهایی هستند که روی میخ میخوابند! و ...

ما به این دنیا آمده  ایم تا که نفس خویش را پرورش دهیم؛ اما یوگا میگوید که نفس را پرورش نده و بیا بچسب به آرامش بدن. این همان تاکتیک معروف شیطان است تا که نفس را از رشد بازدارد و نفس بیهوده و بی بهره به دنیای قبلی بازگردد.

ظاهرا هدف یوگی ها ، جوانسازی و جاودانگی است. در سیستم خدا ، یکی از وظایف نفس نسبت به بدن این است که نگذارد بدن به جاودانگی فکر کند. زیرا کالبد بشری ما فنا میشود و در خاک تجزیه میشود. بعضی مواقع نفس بدن را فریب میدهد تا بدن زمینی شود.

 

4) یوگا توهم زاست

شاید یوگا موقتا باعث آرامش اعصاب شود؛ ولی بعد از مدتی فرد فکر میکند که فرد خوبی شده است؛ در حالیکه فرد کاری برای پرورش نفس خویش نکرده است و این فقط یک توهم است. فرق نماز و یوگا در این است که در نماز، نفس بر بدن مسلط میشود؛ اما در یوگا بدن بر نفس مسلط میشود.

قطعا هدف از آفرینش انسان، رشد است. کلمه ای که در قرآن در مقابل رشد؛ ذکر شده است؛ غی است. در حالت رشد؛ نفس، بدن را به خوبی هدایت میکند و در حالت غی؛ نفس، بدن را سمت بدی هدایت میکند.

 

لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿۲۵۶﴾

در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد به یقین به دستاویزى استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست (۲۵۶)

 

5) نماز

از یک نظر سلامتی بدن، یعنی بدن بدون بیماری؛ اما گاهی میتوان سلامتی بدن را جور دیگری تعریف کرد؛ سلامتی بدن برای آینده. مثلا نماز و وضو به نوعی خالی کردن جریان الکتریسیته جمع شده در بدن است که این جریان در مسیر اعصاب  قرار دارد. مثلا سجده کردن باعث میشود که جریانهای مغناطیسی جمع شده در بدن خارج شود و همچنین باعث تنظیم فشار خون میشود. شیطان از طریق همین مسیر اعصاب بر اعصاب و مغز انسان مسلط میشود. روزه و نماز و زکات و حج به معنای واقعی و معنویت نهفته در آنان؛ کار پاکسازی اعصاب را انجام میدهد.

هر چند لغته چاکرا قدیمی تر است و به نظر من علم کالبد شناسی و اعصاب پیشرفت بیشتری کرده است و لازم نیست خود را درگیر کلمات و یا تعداد چاکراها کرد؛ زیرا این کلمات مربوط به علم قدیمند و بدتر از همه اینکه حالت تقدس پیدا کرده اند و نمیتوان نقد کرد و مردم انتظارات غیر معمول از آن دارند.

 

6) هر آنچه که علم ثابت کرده است باید پذیرفت

گاهی قبول کردن دیدگاه های مکاتب هندی، چینی در مورد چاکرا؛ خطرات زیادی دارد؛ زیرا با قبول آن؛ انبوهی از خرافات دیگر وارد میشود. بهترین راه این است که هر آنچه علم ثابت کرده است ؛ پذیرفت و سخنان اساطیر الاولین بر علم ترجیح داده نشود. حتی گاهی چاکراهای بدون فکر و بدون تایید علم؛ به شیطان پرستی منتهی میشود. زیرا از یک کتاب مقدس دست نخورده مثل قرآن به ما نرسیده است. از کتابهایی به ما رسیده است که گاو را مقدس میدانسته اند و هنوز هم مقدس میدانند. یعنی چاکراها باید از نظر علم کالبد بشری ثابت شده باشند و فقط از نظر علمی قبولشان کرد و نه از نظر دینی و معنوی. زیرا از منبع پاکی مثل قرآن به ما نمیرسد. تجربه ثابت کرده است که کسانی که بدون علم بر چاکراها ، دست به انجام آن میزنند؛در آن گیر می افتند و در هاله ای از ابهام خود را فرو میبرند و نهایتا مکاتب هندی و چینی را با غلطهایش پذیرا میشوند. زیرا آدمی برای رفع ابهامش تا آخرش میرود. به همین خاطر چاکرایی که از نظر علمی ثابت نشده باشد؛ انجام آن مضر است.

 

7) نماز

نماز ها و وضو چنان از نظر بدنی فایده دارند که آرامش اعصاب خاصی به همراه دارند. آدمی باید کاری کند که تحت تاثیر مغناطیس اجنه قرار نگیرد و این دقیقا وسیله ای است برای بیرون بردن افراد از حالت آلفا. حتی زمانهایی که نماز بجا آورده میشود؛ دقیقا زمانهایی است که مقدار انرژی و الکتریسیته زیادی در مسیر اعصاب جمع میشود که دقیقا بوقتش با انجام نماز تخلیه میشود. قبل از نماز ، وضو باید بگیریم؛ وضو حتی اگر آب نباشد؛ باید با با خاک تیمم کنیم. این نکته جالبی دارد زیرا خاک و آب دو عنصر زمینی و مهم هستند. و تماس بدن ما با این دو ماده، فایده زیادی دارد.

در زمانهای مشخصی ، مردم باید سجده کنند. مثلا در تهران ، مردم ساعت 6 در مغرب سجده میکنند و در اراک ساعت 7؛ و در کابل مردم ساعت 8 سجده میکنند. به نوعی حالت موج مکزیکی در سجده پیش میاید. این به نوعی بسیار گسترده تر از یوگاست. یوگا زمان مشخصی ندارد و اساسا از خیلی چیزها بی بهره است.

مثلا همگی سوره فاتحه میخوانند و تعداد حرف باء  و میم در سوره فاتحه نوزده است. این دو حرف تنها حروفی هستند که با لبها تلفظ میشود و حالت چکشی و ضربه ای دارد و به زبان و لهجه ربطی ندارند. یعنی همگی در قیام، تعداد نوزده بار مشترکا لبها (لایه ظاهری دهان) را روی هم میگذارند و اینها همه اش بسیار پرمعنی است.

 

8) چاکراها محل دریافت انرژی های شیطانی هستند

یوگی ها میگویند که هفت چاکرای اصلی مرکز دریافت انرژی کیهانی هستند ولی از یک طرف دیگر مرکز دریافت انرژی منفی از جنها هم هستند و این همان نکته ای است که مورد سوال قرار نمی دهند؛ حتی گزارش شده است که بسیاری از یوگی ها در مراحل بعدی دچار حالات روانی نامناسب و جن زدگی میشوند. فرقی که نماز و یوگا دارند این است که در نماز فقط به خدا فکر میشود ولی در یوگا، اصلا مفهوم خدا مطرح نیست. این است فرق اساسی یوگا و نماز. اگر نماز مثل یوگا بجا آورده شود؛ از نظر خدا باطل است. نماز باید با حضور قلب و فکر باشد و فقط مربوط به خدا باشد. اگر اینطوری نباشد، باری از دوش برداشته نمیشود، بلکه اضافه میشود. به همین خاطر خدا میفرماید که در حالت مستی و خلسه نماز بجا آورده نشود. اما هدف اصلی یوگا، بردن افراد به حالت خلسگی است و این یعنی یوگا درست برخلاف هدف نماز عمل میکند.

 

9) آیا برای دریافت کمک از خدا باید چاکراها را باز کنیم؟

هندوها معتقدند که فرشتگان (البته از نظر آنان خدایان)، چاکراها را جهت دریافت انرژی کیهانی به آنها یاد داده اند؛ اما در ادامه مقاله ثابت میشود که ماجرا اینطوری نیست اصلا.

یک نمونه از دریافت کمک از فرشتگان را طبق قرآن بررسی کنیم. طبق قرآن فرشتگان در جنگ بدر مسلمانان را کمک کردند. اما مسلمانان از فرشتگان تقاضای کمک نکرده بودند. یعنی اصلا لازم نیست که اعمال خاصی برای دریافت کمک از جهان متافیزیک( غیر از خدا) انجام داد؛ بلکه خدای آسمانها خودش آن را امر خواهد فرمود؛ کافیست در مسیر او حرکت کنید و از فقط خدا بخواهید.

هدف اصلی یوگا این است که چاکراهای افراد را باز کند. زیرا چاکرا (مسیر ستون فقرات که محل اصلی اعصاب است) که باز شود؛ محل دریافت نیروهای کیهانی است. اما نکته ای که یوگی ها توجه نمیکنند این است که جهان محل شیاطین هم هست و نیروهای شیطانی بدون اجازه و کمک خواستن فرد، به چاکرای باز شده حمله کرده و آن را تسخیر میکنند.

 

10) عرفانهای حلقه

این عرفان هم میگوید که امواج انرژی و شفادهنده در کائنات جریان است و فقط باید دریافتش کنیم. یعنی بازهم برای دریافت انرژی و شفای کیهانی؛ باز باید چاکراها دستی باز شوند.  چاکراها که دستی باز شوند؛ محل هجوم شیاطین خواهند بود. تمام این عرفانها با این سبک همگی اشتراکات زیادی دارند و بر این اساس بنا نهاده شده اند. در این عرفان بعضی ها ادعا دارند که میتوانند بیماران را شفا دهند. در حالیکه اصلا اینطوری نیست و اینها فقط چاکرای افراد را باز میکنند و بقیه را دست شیاطین و اجنه می سپارند. زیرا نیروهایی که در جهان ما هستند؛ یا متعلق به شیطان هستند و یا متعلق به خدا. نیروهای شیطانی برای کار روی فرد؛ دعوت نمی خواهند و خودشان بدون اجازه روی افراد دستکاری میکنند. اما نیروهای خدا فقط با اجازه خدا به مردم کمک میکنند و این زمانی میسر است که ما از خدای تنها کمک بخواهیم. ایاک نعبد و ایاک نستعین

کسانی که ادعای شفای بیماران را دارند؛ به نوعی همان ادامه دهنده راه دعانویسان هستند؛ هر چند خود را در قالب کلمات جدید ارائه دهند. این یک اصل اساسی است که فقط خدا میتواند آدمیان را کمک کند و باید فقط از او طلب کمک کنیم.

 

11) مراحل یوگا

مرحله اول(یاما)( تحریف و تغییر معانی): در مرحله اول یوگا، حرفهای جذب کننده زده میشود و مثلا میگویند که دوست داشتن خوب است. اما وقتی به مراحل بعدی میرسند؛ دوست داشتن معنای دیگری پیدا میکند. مثلا یکی با شما لج کرده است و شما را اذیت میکند. تو از او خواهش میکنی که لطفا اذیتم نکنید. او هم در جواب می گوید که من دوست دارم اینجوری کنم. عبارت دوست دارم در اینجا دقیقا به معنای دوستی نیست؛ بلکه بهتر است بگوید که من تنفر دارم که اینجوری کنم.

حتی خود یوگی ها معتقدند که برای رسیدن به مرحله بعدی یوگا، باید معانی را جور دیگر دید و خوبی را جور دیگر تعریف کرد. البته کسانی که جذب یوگا میشوند بخاطر ظاهر این حرفها و یک سری نرمش است. بعد از مدتی می بینند که نتایج مورد انتظار گرفته نشده است و بنابراین مجبورند که وارد مراحل بعدی یوگا شوند.

1) مرحله دوم(آسانا)( حرکات یوگا؛ نوعی سمبل و نماد است برای فراخواندن شیاطین): این مرحله مرحله حرکات است. مثلا حرکت لوتوس از شیوا اخذ شده است. حتی مجسمه های شیوا هم به شکل لوتوس است. حرکات یوگا نمادهایی در فراخواندن شیاطین هستند. هرکدام معنای خاصی دارند. حرکت لوتوس، به معنای باز کردن چاکرا و آماده ورود شیاطین از آن چاکرا به داخل بدن فرد است.

مرحله سوم(پرانا)( حالت خلسه و تلقین پذیری): با تنفس عمیق؛ نبض پایین می آید و فرد وارد آلفا میشود. مغز فرد سردتر میشود و فرکانس مغزی او پایین می آید. یک نوع هیپنوتیزم سبک پیش می آید.

مرحله چهارم(پراتی)( ورود به دنیای توهم و خیالات): حواس کم کم قطع میشود و مغز فرد سردتر میشود. حتی فردی که وارد خیالات میشود و در آن غرق میشود؛ دقیقا در این مرحله از یوگا قرار دارد.

مرحله پنجم (دهارانا)( خالی کردن ذهن و تکیه بر یک موضوع): در این حالت فرد روی آنچیزی تمرکز میکند که شیاطین میخواهند.

مرحله ششم(دیانا)( مراقبه): در این مرحله فرد خودش را از یاد می برد و غرق در موضوعی میشود.

مرحله هفتم(سامادهی)( وحدت وجود و احساس تناسخ): در این حالت فکر متوقف میشود و حتی موضوع را از یاد می برد. یعنی در ظلمات می افتد و به نوعی تسخیر میشود. خود یوگی ها می گویند که این مرحله؛ مرحله وحدت وجود و وصل، پیوستن، هماهنگی و هم‌سویی، درک عمیق قوانین مسلط حیات و طبیعت و یکی شدن با طبیعت ذاتی خود و ذات خدا. بیشتر کسانی که نظریه های وحدت وجود را مطرح میکنند ؛ در این مرحله به آن میرسند. یعنی وحدت در انرژی های کیهانی. یعنی همگی به همدیگر وصلند برای استفاده انرژی کیهانی و یکی شدن. این ایده را شیاطین مطرح میکنند تا مردم را علیه خدا همراه و یکی کنند.

 

2) یوگی فریب خورده است

یکی از مواردی که فرد یوگی را فریب میدهد؛ تلاش اوست. اما تلاش او بیفایده و در گمراهی است.

 

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴﴾

[آنان] کسانى‏ اند که کوشش‏شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى ‏پندارند که کار خوب انجام مى‏ دهند (۱۰۴)

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا ﴿۱۰۵﴾

[آرى] آنان کسانى‏ اند که آیات پروردگارشان و لقاى او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و روز قیامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهیم نهاد (۱۰۵)

 

شیطان پرستی هم نوعی یوگاست و دقیقا افراد آن، مراحل یوگا را با شکلی دیگر طی میکنند. اساسا تمام گناهان که انجام میشود؛ به نوعی چندین مرحله یوگا را طی میکنند ولی مردم خبر ندارند.

 

3) چشم سوم

یکی دیگر از مراحل یوگا (مرحله سوم) میگوید که چشم سوم را باز میکند! مثلا شما تصور کنید که یکی چشم سوم دارد و مدام از شما ایراداتی می گیرد و به ظن خودش فکر شما را میخواند و در نتیجه در وجود شما به شک و گمان می افتد. در این حالت بین افراد دشمنی بوجود می آید و اصلا با این وضع نمیتوان در جامعه زندگی کرد. خیلی از زن و شوهرها بخاطر شک و گمان بد نسبت به همدیگر؛ زندگیشان را به هم میریزند و به نوعی هرکدام فکر میکنند که نسبت به دیگری چشم سوم دارد.

 آیه قرآن میفرماید که :

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ

و محققا بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم، چه آنکه آنها را دلهایی است بی‌ادراک و معرفت، و دیده‌هایی بی‌نور و بصیرت، و گوشهایی ناشنوای حقیقت، آنها مانند چهارپایانند بلکه بسی گمراه‌ترند، آنها همان مردمی هستند که غافل‌اند.

 

چشمی که نمی بیند؛ چشمی است که تدبر و تفکر و تعقل نمی کند. بنابراین چاکرا نمیتواند این چشم را باز کند؛ بلکه این چشم بوسیله تدبر و تعقل و تفکر در نشانه های خدا و اعمال صالح باز میشود و لاغیر.  یکی از مراحل یوگا رسیدن به چشم سوم است که فرد را نسبت به جامعه و خانواده اش مشکوک میکند و زندگی را به هم میریزد. این همان جادویی است که در قرآن هم ذکر شده است که بین زن و شوهر را به هم میریزد.

 

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۱۰۲﴾

و آنچه را که شیطانها در سلطنت‏ سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطانها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى ‏آموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند] با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم نمیکردند مگر آنکه [قبلا به او] مى گفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مى ‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمى‏ توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و [خلاصه] چیزى مى ‏آموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى ‏رسانید و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهره‏ اى ندارد وه که چه بد بود آنچه به جان خریدنداگر مى‏ دانستند (۱۰۲)

 

زمانی که از جادو صحبت میشود؛ مردم فکر میکنند که جادو چیز عجیب و غریبی است. چشم سوم به نوعی همان جادوی شیطان است که یکی از مراحل یوگاست. زمانی در طول تاریخ در سرزمین بابل؛ مردم دچار جادو شده بودند و زندگی مردم به هم ریخته بود. خدای مهربان دو فرشته به اسم هاروت و ماروت فرستاد و آنان به مردم یاد میدادند که جادوها چطوری عمل میکنند. وقتی طریقه انجام جادو مشخص شود؛ یعنی جادو باطل شده است. جادوها در نبود دانش و علم و در جهالت صورت می گیرد. بنابراین با فاش ساختن طریقه انجام آن؛ خودبخود باطل میشود و تاثیرش را از دست میدهد. مثلا یکی شما را شب بیرون میبرد و شما را از یک فردی در بالای کوه  میترساند و شما هم میترسی؛ اما فردا که بالای کوه میروی؛ می بینی این یک فرد نبوده است و فقط یک درخت خشکیده بوده است. شب بعد دیگر شما نمیترسی چون میدانی که جریان چیست. دانش و علم و دین جادو را از بین میبرد. زیرا واقعیتها را آشکار میسازد. هاروت و ماروت هم طریق جادوی شیاطین را به مردم یاد میدادند؛ نه بخاطر آنکه مردم انجامش دهند؛ بلکه به این خاطر که مردم بدانند که جادو حاصل ترس و هیجان است و در نتیجه وقتی طریقه جادو روشن شد؛ خودبخود اثرش را از دست میدهد و باطل میشود.  اما متاسفانه بعضی از مردم ؛ از همین روش که هاروت و ماروت فاش میکردند؛ سوء استفاده کرده و از آن برای جدایی انداختن بین زن و شوهر استفاده میکردند. در آن زمان؛ چشم سوم برای این مورد استفاده میشد. چشم سوم یکی از مراحل یوگاست. هم اکنون هم مردم با یاد گرفتن چشم سوم؛ زندگی خود و دیگران را به هم میریزند.

 

4) فرشتگان و شیاطین

در زمان قدیم؛ مردم در مناطق مختلف جهان و مخصوصا بابل؛ تحت تاثیر مراحل فریب شیطان قرار گرفتند. خدا برای آنها چندین فرشته نازل کرد تا که طریقه باطل کردن جادوها را به مردم یاد دهند. هاروت و ماروت دو فرشته بودند که به مردم طریقه باطل نمودن جادوها را یاد میدادند. آنچه که آنان به مردم یاد میدادند مراحل فریب شیطان بود. مثلا یک شعبده باز از داخل کلاه خالی یک خرگوش خارج میکند و بینندگان آن را باور میکنند و تحت تاثیر قرار می گیرند. اما اگر شما فن و فوت آن شعبده را بدانید؛ دیگر تحت تاثیر قرار نخواهید گرفت. زیرا شما به آن شعبده عالم هستید و دانش دارید. فرشتگان هم دقیقا مراحل فریب شیطان را به مردم یاد میدادند و در نتیجه جادوی شیاطین باطل میشد. جادو یعنی عدم علم و دانش و جهالت. هر کجا ناآگاهی و جهالت باشد؛ جادو هم هست. فرشتگان مراحل هفتگانه یوگا را برای مردم توضیح دادند تا جریان خلسگی و چشم سوم و بی فکری را برای مردم توضیح دهند و به نوعی داشتند راز شعبده بازی شیاطین را فاش میکردند و در نتیجه خوبخود جادو باطل میشد. اما متاسفانه بعضی از مردم از این مورد سوء استفاده کرده و آن مراحل را که فرشتگان به عنوان دانش و راز و رمز شیطان به آنها یاد میدادند؛ خودشان بکار میبردند و زندگی همدیگر را به هم میریختند و هم اکنون هم به عنوان یوگا بین مردم شایع شده است.

 

 

 

5) فرشتگان

هندوها معتقدند که چاکراها را فرشتگان به آنها یاد داده اند (شاید منظورشان هاروت و ماروت در بابل باشد) و از آن طریق از فرشتگان انرژی دریافت کرده اند. اما براساس قرآن؛ فرشتگان در حال کمک به انسانها هستند و این را خود خدا تعیین میکند و نه ما. این یعنی امر به دریافت کمک و یا انرژی یک طرفه است و نه دو طرفه. یعنی ما هر وقت خواستیم نمیتوانیم  فرشتگان را در اختیار خود داشته باشیم. بلکه خدا براساس اعمال ما خودش اینکار را میکند. این یعنی همان یکتاپرستی یعنی فقط خدا.

 

إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ ﴿۱۱﴾

[به یاد آورید] هنگامى را که [خدا] خواب سبک آرامش‏ بخشى که از جانب او بود بر شما مسلط ساخت و از آسمان بارانى بر شما فرو ریزانید تا شما را با آن پاک گرداند و رجز شیطان را از شما بزداید و دلهایتان را محکم سازد و گامهایتان را بدان استوار دارد (۱۱)

 

إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلَائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ ﴿۱۲﴾

هنگامى که پروردگارت به فرشتگان وحى مى ‏کرد که من با شما هستم پس کسانى را که ایمان آورده ‏اند ثابت‏قدم بدارید به زودى در دل کافران وحشت‏ خواهم افکند پس فراز گردنها را بزنید و همه سرانگشتانشان را قلم کنید (۱۲)

 

خدای مهربان در آیات بالایی از نعاس (چرت کوتاه) صحبت میکند و در همین چرت کوتاه؛ خدای مهربان انرژی های لازم را به مسلمانان تزریق کرد. به زبان ساده تر ، خدای مهربان اگر بخواهد که به افرادی کمک برساند؛ خودش چاکرای آنها را باز کرده و کمک را به آنها انجام میدهد و نیازی نیست که ما خودمان چاکرا را باز کنیم. خواب سبک آرامش‏ بخش (نعاس) همان بازکردن چاکراست (هر چند من خودم کلمه چاکرا را آنطور که هندوها میگویند قبول ندارم). اما اینکه افراد خودشان چاکرا را باز کنند، محل هجوم شیاطین میشود. زیرا در همان آیات در ادامه خدا میفرماید که شیاطین در حین نزول ملائکه فرار میکنند و بنابراین نمیتوانند چاکراهای باز شده را مورد هجوم قرار دهند. در ادامه ثابت میشود که یوگا ساخت شیطان است و شیوا خدای هندوان همان شیطان است.

 

6) بشر اولیه

حواس و اعصاب بشر در قدیم، دقت بسیار بیشتری داشت. مثلا خانه ها درب نداشتند؛ اما همگی حتی درخواب هم مواظب بودند تا حیوانات وحشی آنها را مورد حمله قرار ندهد. آنها راس ساعت مشخصی می خوابیدند و راس ساعت مشخصی بیدار میشدند. اما امنیت ایجاد شده شهر نشینی؛ این جور حواس انسان را بسیار ضعیف کرد. البته این نوع حواس در حیوانات بسیار قوی تر است. آنها سی ثانیه قبل از زلزله، محل را ترک میکنند و البته این ربطی به معنویت ندارد و فقط یک حس مادیست. مثلا حیوانات از طریق تله پاتی که یک نوع حس است از افکار صاحب خویش آگاه میشوند. آنها نمیتوانند فکر انسان را بخوانند؛ بلکه آنها افکاری که در انسان به احساسات بدل میشود را درک میکنند؛ یعنی آنها احساسات ابراز شده را درک میکنند و البته فکر صاحب خویش را نمی توانند بخوانند.

انسانهای اولیه قدرت تکلم چندانی نداشتند، ولی از طریق تله پاتی و بدون سخن؛ نیت هم را می فهمیدند. زیرا آنها آنچه که میخواستند بیان کنند را با احساساتشان نشان میدادند. بشربعد از تکلم؛ دیگر این حسها را از دست داد و یا ضعیف شد.

بشر در مقابل مشکلات قرار گرفت؛ او بجای دعا؛ طلسمها را انتخاب میکرد. زیرا طلسمها مادی تر بودند و با خود حمل میکردند. آنها به دعا ایمان نداشتند؛ زیرا دعا سخن گفتن با لایه غیبی بود. آنها برای بدست آوردن آرامش؛ روی بدن خود کار کردند؛ غافل از اینکه آرامش حقیقی در نفس فراهم می یابد. یوگا بدست آوردن آرامش از طریق کالبد بشری است و خدا در آن نقشی ندارد و به نوعی همان جادوی شیاطین است. یوگا فرورفتن در کالبد بشری است.

 

7) موکلان رحمانی

بعضی از مردم مسلمان که به چاکراها و مانتراها میپردازند، اعلام میدارند که دنبال موکلان رحمانی هستند! این لغت به نوعی تمام ماجرا را نشان میدهد که چیست. منظورشان این است که کسانی را از طرف خدا جذب میکنند (فرشته ها) تا که همراه و همیارشان در زندگی باشد. این دقیقا همان شفاعت گرفتن از غیر خداست. خدا در قیامت از فرشته ها می پرسد:

 

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ أَهَؤُلَاءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ ﴿۴۰﴾

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را محشور مى ‏کند آنگاه به فرشتگان مى‏ فرماید آیا اینها بودند که شما را مى ‏پرستیدند (۴۰)

 

قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ ﴿۴۱﴾

مى‏ گویند منزهى تو سرپرست ما تویى نه آنها بلکه جنیان را مى ‏پرستیدند بیشترشان به آنها اعتقاد داشتند (۴۱)

 

آیه خیلی زیبا می فرماید که آنها فکر میکردند که با این کارها نیروهای خوب و ملائکه را جذب میکنند؛ بلکه آنها جنها را به کمک میخوانند. یکتاپرستی یعنی از فقط خدا کمک خواستن و نه از فرشته ها و نیروهای غیبی. آنها چاکراهایشان را باز میکنند تا نیروهای رحمانی به آنها نزدیک شوند، ولی نمیدانند که در واقع نیروهای شیطانی به آنها وارد میشوند.

 

8) شیوا همان شیطان است

ایزدی ها که تقریبا عقایدشان شباهت عجیبی با هندوها دارد؛ معتقدند که شیطان مقدس و به شکل جوانی زیباست و نباید با او کاری داشته باشیم تا او هم به ما کاری نداشته باشد. آنها شیطان را منشاء شر و ویرانگری میدانند و میگویند که اگر شیطان را مقدس بپنداریم و او را تقدیس کنیم؛ دیگر به ما کاری ندارد! شیوا در مذهب هندو هم خدای ویرانگر و وحشت معرفی شده است. شباهت عجیبی بین شیطان در ایزدی ها و شیوا در هندوها وجود دارد و این نشان میدهد که هر دو یکی هستند. حتی ایزدی ها معتقدند که شیطان جزو هفت فرشته اصلی است که در گرداندن جهان موثر است و البته نقش ویرانگری دارد. هندوها هم به شیوا احترام میگذارند؛ دقیقا به همان دلیل ایزدی ها؛ زیرا نمیخواهند از شیوا چیز بدی به آنها برسد. آنتوان لاوی نویسنده کتاب انجیل شیطان؛ شیوا را به عنوان یکی از نامهای شیطان لیست میکند و این بسیار تامل انگیز است. شیوا در مجسمه های هندو هم به شکل لوتوس (یکی از حرکات یوگا)  نشسته است و به این طریق به مردم می آموزد که چاکراهای خود را باز کنند تا آرامش به آنها برسد. البته آرامشی که شیطان مد نظرش است؛ همان خلسگی و گناه است. بنابراین بازکردن چاکرا دستور و نصیحت شیطان است برای مردم؛ زیرا شیطان با بازکردن چاکرا بر افراد مسلط میشود.

ایزدی ها میگویند که ما اگر توجه شیطان را به خود جلب نکنیم از انتقام او خلاصی نیاییم و اگر او را راضی و خشنود کنیم سعادت ابدی دنیا و آخرت را به دست آورده ایم. این تفکر در مورد شیوا در میان هندوها هم هست. جالب است که ایزدی ها معتقدند که شمس تبریزی ایزدی بوده است. خیلی از شاعران عرفانی اشعارشان پر است از اینکه تفکر زائد است و باید برای رسیدن به وحدت باید فکر را متوقف کرد. توقف فکر همان یوگاست. این نوع تفکرات ، که افکار را رد میکنند؛ حتی عرفای مشهور مثل مولوی را هم حیران کرده بود.

هندوها سه خدای برهما، ویشنا و شیوا را پرستش میکنند؛ هر کجا حرف از سه خدایی باشد؛ شیطان خودش را در یکی از آنها جای داده است. این خاصیت چند خدایی است. جالب است که نام شیوا در ودا کتاب اصلی هندوها نیامده است! این مساله جای بحث زیادی دارد.

 

9) عالم معنا و عالم توهم

جهان از نظر ارتباطی به دو نوع تقسیم میشود. بیشتر مردم با عالم توهم مرتبط میشوند و فکر میکنند که با عالم معنا مرتبطند. مثلا از طریق یوگا میخواهند که با خدا مرتبط شوند؛ برای اینکار خود را به حالت آلفا و خلسه فرو میبرند. در حالیکه خدا در هرحالی در دسترس است و همیشه هم دست یافتنی است. خدا میفرماید که در حالت مستی و خلسگی نماز نخوانید. زیرا در آن حالت چاکراها باز است و شیاطین وارد بدن افراد میشوند. خدا از رگ گردن به آدمها نزدیکتر است و از خود ما به خودمان آگاه تر است. هر وقت او را از ته قلب بخوانید؛ او جواب میدهد.

 

10) دیدار شمس و مولوی برای اولین بار

در نقد کردن اشعار زیر؛ قصد توهین به هیچکدام از شخصیتها نیست؛ اما چون آثار آنان جهانی است ؛لازم است که نقد شود. دیدار شمس و مولوی برای اولین بار نکته جالبی دارد؛ مولوی با اسبش پیش شمس میرود. شمس از مولوی می خواهد که از اسبش پیاده شود تا دو نفر همتراز شوند. مولوی جا می خورد. تا آن موقع هیچ کس با او چنین رفتاری نداشته بود. بر نفسش مسلط می شود. از اسب پایین می آید و شمس را که به او پشت کرده و در راهی می رود ، صدا می زند. مولوی می گوید برگرد می خواهم جواب سوالت را بدهم. شمس بر می گردد و می پرسد؛ به نظرت پیامبر محمد و بایزید بسطامی کدام بزرگ تر هستند؟ مولوی با عصبانیت می پرسد؛ این چه سوالی است؟! پیامبر خدا محمد مصطفی را با یک صوفی یک لا قبا یکی می دانی؟ شمس لحن صحبتش را عوض می کند و می افزاید؛ “خوب فکر کن! مگر پیامبر این گونه نفرموده اند که؛ «ای پروردگار تو را ستایش می کنم. چندان که شایسته است، تو را نشناختم». حال آن که بایزید بسطامی گفته است: «خود را ستایش می کنم، مرتبه ام متعالی است. زیرا خدا را در خرقه ام دارم». یکی خودش را در مقایسه با خدا کوچک می داند و دیگری خدا را در درونش دارد. به نظر تو کدام یک ازاین دو نفر والاتر است”؟

 

شمس با طرح سوالات سخت و سفسطه ها افراد را جذب خود میکرده است. این نوع حربه های شیطانی برای جذب افراد بوده است. مولوی هم تشنه جواب این سوال بود. اما در نهایتش به جواب سوال هم نرسید. بعضی ها میگویند که شمس درد مولوی را میدانست و به همین خاطر این سوال را مطرح کرد. البته شمس درد مولوی را نمیدانست؛ بلکه مولوی را به درد خود مبتلا کرد. خیلی از شعرای جهان اسلام؛ دچار همان مراحل یوگا شده اند. وحدت وجود در مرحله آخر یوگا رخ میدهد. کسی که به مرحله آخر یوگا میرسد؛ آنچنان در خلسگی فرو میرود که خود را با دیگران و حتی با خدا یکی میداند. این تفکر کفر آمیز فقط در حالت خلسگی قابل بیان است. شما هر چقدر که برای یک صوفی و یا یوگی توضیح دهید که وحدت وجود اشتباه است؛ او قبول نمی کند؛ زیرا او در مرحله آخر یوگا و ریاضتش به آن رسیده است.

ابن عربی در مورد وحدت وجود میگوید:

"حمد و ستایشی را که تو از این یک‌دانه گل می‌نمائی اختصاص به خدا دارد. یعنی حمد از آن خداست. گل جلوه‌ای از جَلَوات خداست. ظهوری از مظاهر خداست. تو اسم گل بر روی آن نهاده‌ای! در زیر حجاب این اسم، خدا را پنهان نموده‌ای! اسم را بردار! غیر خدا چیزی نیست."

یا اینکه ابن عربی جای دیگری میگوید:

"هوای نفسانی بالاترین معبود است. همانطورکه خدا هم فرموده‌است: آیا دیدی آن کس را که هوای نفس خود را معبود خود گرفته‌ است."

منظور ابن عربی این آیه است:

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿۲۳﴾پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده‏ اش پرده نهاده است آیا پس از خدا چه کسى او را هدایت‏ خواهد کرد آیا پند نمى‏ گیرید (۲۳)

 

ابن عربی و سایرین با منطق و سفسطه سوالاتی را مطرح میکردند که ذهن آدمی در جوابش بماند و این همان آلفای آنان بوده است. آنان با پیچیده کردن مسائل و گره زدن نکات آن؛ و غرق شدن در یافت جواب آن؛ خود را به این درجه میرساندند که با فکر نمیشود مسائل را حل کرد و سپس نتیجه میگرفتند که هر آنچه دل بگوید. و به همین خاطر همیشه سر در گم بوده اند.

محمود شبستری٬ سراینده گلشن راز نیز که از بزرگان صوفیه می‌باشد می‌گوید:

"مسلمان گر بدانستی که بت چیست یقین کردی که دین در بت‌پرستی است"

 

مولوی میگوید :

عشق اول می کند دیوانه ات

تا ز ما و من کند بیگانه ات

عشق چون در سینه ات مأوا کند

عقل را سرگشته و رسوا کند

می‌شوی فارغ ز هر بود و نبود

نیستی در بند اظهار وجود

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، مست

مرده دل کی عشق را آرد به دست

عشق را با نیستی سودا بود

تا تو هستی، عشق کی پیدا بود

 

یعنی اینکه در ابتدا ای انسان باید از خودت بیگاه بشوی و تعقل خودت را ازدست بدهی و و مولوی در بکاربردن دیوانه شدن استعاره از این دارد.

 

مولوی کامل در اشعارش اشاره به توقف فکر دارد و اینکه تفکر زائد است:

شکن سبو و کوزه ای میرآب جان ها

تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهان ها

بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها

تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحان ها

ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن

مگذار کان مزور پیدا کند نشان ها

ور جادویی نماید بندد زبان مردم

تو چون عصای موسی بگشا برو زبان ها

عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر

چون آینه ست خوشتر در خامشی بیان ها

 

مولوی میگوید ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن؛ به این طریق مولوی مراحل یوگا را واضح توضیح میدهد.

 

ور جادویی نماید بندد زبان مردم

در اینجا مولوی  اشاره به سحر و جادو دارد

 

تو چون عصای موسی بگشا برو زبان ها

در اینجا مولوی میگویدکه  کامل خود را در اختیار نیروی کیهانی بزار

 

یا در این شعر اشاره به توقف فکر و مسخ شدگی دارد و اینکه فرد آینه ی جن وشیطان می شود هر چه آنها بگویند او هم می گوید:

عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر

چون آینه ست خوشتر در خامشی بیان ها

 

خیلی عحیب است که 90 در صد شعرهای مولوی فقط همین مسئله را تکرار می کنند. هی تکرار و تکرار؛ اما از طریق داستانهای مختلف.

 

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده

آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی

چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

 

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

 

تمام این اشعار بر این دلالت دارند: کشتن نفس و قطع ارتباط با حواس

تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی

یعنی وقتی نفست را در قبر بیفکنی و بکشی آنگه چیزهایی بر تونازل می شود!

 

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

اینها همان توقف فکر است

 

متاسفانه در طول تاریخ بسیاری از فیسلوفان و شعرا در اثر گمراهی در مسیر اشتباه قرار گرفتند و توقف فکر را و ارتباط با اجنه و شیاطین را با خدا اشتباه می گرفتند. خیلی اوقات اجنه و شیاطین به صورتهای زیبا و حالتهای در ظاهر خوب در ذهن فرد نمود پیدا می کنند. الان هم در هند بعضی یوگی ها استاد خود را می پرستند زیرا استاد آن فرد گاهی در توقف فکر با تلقین در ذهن فرد جای دارد برای همین یوگی با استادش یکی می شود. و در هنگام حالت سامادهی یوگا یا توقف فکر شمس به مولوی تلقیناتی می کرد برای همین مولوی اسیر شمس بود  و برای شمس دیوان شمس را سرود. شمس یک یوگی بوده است و  با مطرح کردن شکهایی که خودش به آن رسیده بود؛ دیگران را به دنبال خود می کشاند و دیگران را شیفته خود میکرد.

 

شیطان مسیر خود را در هرجایی پیدا کرده و جای پایش را گذاشته و آنقدر هوشمندانه خود را به جهانیان معرفی می کند؛ واقعا دشمن بزرگی است.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶﴾

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

 روش جذب کردن دیگران خیلی راحت است . کافی است شرایطی پیش بیاید که تفکر فرد قادر به پاسخگویی و درک آن نباشد. مثلا بعضی افراد به نوعی برای جذب دیگران از همین روش استفاده می کنند. مثلا برای جذب فردی دیگر شعبده ای را انجام می دهند و زمانیکه فرد نتواند درک کند که او چگونه آن را انجام داده است جذب او می شوند . شمس هم با یک سوال و جواب عجیب مولوی را جذب خود کرد .

 

در سامادهی یا توقف فکر گاهی اجنه به صورت فردی ظاهر می شوند که انسان در ذهنش قبلا به آن مشغول بوده و چون فرد مسخ شده، خودش را با او، یکی می داند و در او غرق شده و خود را با او یکی می داند و‌حس میکند فقط در حضور آن شخص آرامش می گیرد) حالتی مثل عشق که مولوی همیشه بیان کرده).  زیرا خود مولوی وقتی شمس از شهرش رفت دچار غم شد . در حالیکه انسان برای خدا باید اینجوری باشد نه یک انسان ناقص. الان اکثر افرادی که به عشق دچار شده اند در سامادهی دچار شده اند. یعنی بدون اینکه فرد بخواهد نمی تواند به چیزی فکر نکند. انگار نیرویی او را می برد . این نیرو همان مسخ شدن توسط شیاطین و اجنه است.

جالب اینجاست کسی که در سامادهی است چون ظلمات است و پر از اجنه است؛ هیچ وقت به جواب آن چیزی که در ابتدا به دنبالش بوده نمی رسد. فقط مثل یک معتاد می خواهد آن شرایط را دوباره تجربه کند. هدف نهایی شیطان این است که انسان او را عبادت کند. برای همین هم افرادی مثل شمس و مولوی و یوگی ها و تصوف و شیوخ و دراویش و ... دچار اشتباه شده و شیطان را با خدا اشتباه گرفتند و فکر می کردند در حالت خلسه و توقف فکر با خدا یکی شده اند در حالیکه با شیطان وحدت پیدا کردند در این دنیا انسان نمی تواند خدا را ببیند همانطور که خدا به موسی می گوید که موسی من در این دنیا دیده نخواهم شد.

 

1) چرا ترک کار زشت سخت است؟

چرا افراد با توجه به اینکه می دانندکاری زشت و ناپسند هست ولی باز هم آن را انجام می دهند؟ مثلا کسی که سیگار می کشد خیلی از دیگران بهتر می داند که سیگار برای بدن مضر می باشد ولی بازهم نمی تواند سیگار کشیدن را ترک کند. خیلی از پزشکان و ورزشکاران و ... را دیده ایم که با اینکه می دانند که سیگار کشیدن مضر است باز هم سیگار می کشند. همین مورد برای سایر موارد مانند اعمال ناپسندی همچون و مواد مخدر و مشروبات الکلی و دیگر موارد هم به همین صورت است. جواب در این نکته است که تمامی این کارها علاوه بر اینکه بر بدن تاثیر شیمیایی بد و نامناسب دارند نوعی کد و رمز برای ارتباط با نیروی بالاتر است . بسیاری افراد برای این ارتباط از کدهای میانبر استفاده می کنند مانند شعر یا موسیقی و یا مخدرات و مشروبات الکلی و قرصهای روانگردان.

خیلی افراد وقتی ناراحت می شوند یا غم و غصه دارند سریع یک آهنگ و شعر آلفایی را گوش داده و به سراغ بالایی ها (شیاطین و اجنه) می روند تا ببیند آنها چه می گویند!

شعر می گوید: ما زبالاییم و بالا می رویم

خیلی افراد را دیده ایم که وقتی عصبانی هستند یا ناراحت؛ سریع به سراغ سیگاری رفته تا به قول خودشان اعصابشان آرام شود در حالیکه این افراد با این کار اتحاد خود را با نیروی بالاتر نشان می دهند و نوعی قرار ملاقات دارند و به صورت موقت از نظر ذهنی بدون اینکه مشکل را حل کنند با رفتن به فضای آلفایی از نظر تخیلی و توهمی صورت مسئله را تغییر داده و یا فراموش می کنند.

افراد معتاد با رفتن به نشئگی جلسه را با اجنه برگزار کرده و آرامش کاذبی را برای مدت کوتاه به دست می آورند و برای همین برای آرامش های بیشتر مجبور به تکرار و تکرار و بازهم تکرار می شوند. این افراد برای حل مشکل و مسایل به بتی که در ذهنشان است پناه می برند. اکثرا مسئله ای که برای فرد حل نشود و خودش توانایی حل کردن نداشته باشد به دیگران(اجنه) روی می آورد. اجنه و شیاطین هم فقط از طریق پاک کردن صورت مسئله یا فراموشی و یا راههای شیطانی و پلید و غیر الهی استفاده می کنند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶﴾

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِیَاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْوَاکُمْ خَالِدِینَ فِیهَا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ ﴿۱۲۸﴾

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را گرد مى ‏آورد [و مى‏ فرماید] اى گروه جنیان از آدمیان [پیروان] فراوان یافتید و هواخواهان آنها از [نوع] انسان مى‏ گویند پروردگارا برخى از ما از برخى دیگر بهره بردارى کرد و به پایانى که براى ما معین کردى رسیدیم [خدا] مى‏ فرماید جایگاه شما آتش است در آن ماندگار خواهید بود مگر آنچه را خدا بخواهد [که خود تخفیف دهد] آرى پروردگار تو حکیم داناست (۱۲۸)

 

دلیل این مشکلات هم ناسپاسی و ناشکری و عدم درک درست از جهان است. و همچنین زیاده خواهی و تکبر می باشد. و الا این جهان طبق گفته خدا بازی و سرگرمیی بیش نیست. خدای نعمت های زیادی به انسان عطا کرده ولی انسان با ناسپاسی خود هیچ‌کدام را به یاد ندارد و دنبال مشکلات توهمی و عشقیات میرود.

 

2) تناسخ

وحدت وجود یکی از نتایج یوگا بود. تناسخ هم یکی از دیگر نتایج یوگاست. خیلی از افراد که مراحل بالای یوگا میرسند؛ در آن مراحل به وحدت وجود خواهند رسید و این وهم برایشان پیش میآید که با دیگران و از جمله خدا یکی شده اند. نظریه وحدت وجود ساخته توهمات یوگی هاست. البته خودشان هم میگویند که تا اهل فن نباشی، نمیتوانی درکش کنید. بعد از رسیدن به توهم وحدت وجود؛ آنان فکر میکنند که به موجودی دیگر تبدیل شده اند و یا حتی فکر میکنند که قبلا یک موجود دیگر بوده اند.

در زمان ما افرادی که تغییر جنسیت داده اند، هم در خلسه عمیق خود را با توهمات جنس دیگر می دانند. به نظر من این افراد تسخیر شده اجنه هستند و باید از نظر روانی و دینی درمان شوند. واقعا تناسخ و خود را با همه چیز یکی دانستن موحب اختلالات روانی زیادی می شود.

 

جادوی شیاطین (قسمت دوم)

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت دوم)

یوگا

در این قسمت؛ مراحل یوگا بطور ریزتر مورد بحث قرار می گیرد

1) عرفانهای شرقی

انسان همیشه برای نجات و رهایی خود از رنج و دردهای جسمانی و مشکلات روحی و روانی خود به دنبال راهی بوده است. برای همین هم در دوره­های گوناگون به روش­های مختلفی روی آورده است. یکی از روش­هایی که از دیرباز مردم به آن روی آورده­اند عرفانهای شرقی است که شامل مواردی مانند یوگا، مدیتیشن و مراقبه میباشد. تبلیغات گسترده­ای در سراسر جهان برای این نام ها شده است. ولی واقعا اینها چی هستند و چه چیزی در پشت پرده این مرام های مرموز و رازآلود جود دارد. همانگونه که می­دانید با افزایش این روش­ها هیچ مشکلی حل نشده و هیچ تغییری نیز در جوامع به وجود نیامده است. آیا کسی که به این مرام­ها  روی می­آورد آگاهی و دانش کافی در مورد آنها دارد یا نه. و چگونه انسان می­تواند بدون آگاهی کافی به عرصه­ای وارد شود که از پایان و هدف آن خبری ندارد.

 

2) تاریخچه یوگا

با توجه به ذات پنهان کار آموخته های یوگا نقاط مبهم و نامفهومی در این مورد وجود دارد. تاریخچه یوگا به گفته بعضی مورخان به پنج هزار سال قبل بر می­گردد و حتی برخی مورخان نیز اعتقاد دارند که تاریخچه یوگا به ده هزار سال پیش بر می­گردد.

واژه یوگا که به معنی وحدت و یگانگی است اولین بار در متون وداها که شامل اشعار و مانتراها و آیین­ها بود، استفاده گردید البته همین متون پر از نفرین ها و ادعیه های سحر­انگیز می باشد که به وسیله این سحر و جادو­ها سعی میشود بر مشکلات جسمانی و روحی فائق شد. کاهنان ودایی و برهمن­ها نیز از آنها استفاده میکردند. و سپس همین برهمن­ها اعمال و اعتقادات خود را در اوپانیشاد (کتب مقدس) مکتوب کردند. اوپانیشاد ایده قربانی‌های آیینی را از وداها اقتباس کرد و آن را درونی‌سازی کرد، به این صورت که قربانی‌کردن نفس از طریق خودآگاهی و خودشناسی با انجام اعمال (یوگا)، را آموزش داد.

تا آن زمان یوگا ترکیبی از ایده‌ها، اعتقادات و فنون گوناگون بود که اغلب با یکدیگر در تعارض بودند و یکدیگر را نقض می‌کردند. سپس پاتانجلی اعمال یوگا را در قالب یک «مسیر هشت شاخه» سازماندهی کرد، و گام‌ها و مراحلی را که در راستای دستیابی به سامادهی(سامادهی-Samadhi) یا روشنگری نیاز بودند در آن جای داد.

 

3) یوگا خود را به کشورهای توسعه یافته رساند

چند قرن پس از پاتانجلی، اساتید یوگا مجموعه‌ای از اعمال و تمرینات را با هدف جوان‌سازی تن و افزایش طول عمر پدید‌آوردند و شاید هم جاودانگی بدنی هدف غایی بوده است و همچنین اندام جسمانی را به عنوان ابزاری برای دستیابی به روشنگری پذیرفتند و هدف از این اعمال شکستن گره‌هایی بود که ما را در وجودیت جسمانی‌مان محصور کرده‌اند.

و درنهایت در قرون اخیر یوگا از هندوستان که مبدا اصلی اش بود به سایر کشورها و همچنین غرب راه پیدا کرد و پیروان زیادی را یافت. در سراسر جهان تبلیغات زیاد و پر از کلمات جذب کننده و وسوسه کننده ای رواج پیدا کرده است و مردم بدون آگاهی به این عرصه پای می­گذارند. ولی واقعا یوگا چیست و چه چیزی در پس پرده  این مرام رازآلود وجود دارد.

 

4) چاکراها چیست؟

قبل از هر چیز باید کمی در مورد چاکراها بدانیم و اینکه چاکرا چیست؟

یوگا اغلب از تصاویر یک درخت با ریشه‌ها، تنه‌، شاخه‌ها، شکوفه‌ها و میوه‌ها استفاده می‌کند. هر «شاخه» یوگا نشان‌دهندۀ کانونی متفاوت و مجموعه‌ای از صفات است. واژه «چاکرا» در زبان سانسکریت یعنی «چرخ» یا «صفحه گرد» ، اما در واقع این واژه به یک مرکز انرژی روحانی در درون بدن انسان اشاره می‌کند که بنابر نظریات هفت چاکرای اصلی در امتداد ستون فقرات، و در گردن و فرق سر قرار دارند این مراکز در قدیمی ترین متون وداها یافت می­شود.. البته مراکز چاکرای فرعی زیادی در سراسر بدن وجود دارد مانند دست و پا و ... ولی این هفت مرکز اصلی مهم ترین آنها هستند. هرکدام از این مراکز چاکرایی با اندام‌های خاص بدن و همچنین شرایط جسمانی، عاطفی، روانی، و روحانی خاصی مرتبط هستند و تمام جنبه‌های زندگی را تحت تاثیر قرار می‌دهند. درون این چاکراها «پرانا،» یا به عبارتی انرژی شفابخش نهایی قرار دارد که اطراف ما را کاملا احاطه کرده و در درونمان نیز وجود دارد، تا ما را شاد، سلامت و پرنشاط نگه‌دارد. هنگامی که چاکراها باز و مرتب باشند، انرژی ما به طور پیوسته و آزاد جریان می‌یابد و به پرانا این امکان را می‌دهد که در چاکراها جریان پیدا کند.

 

5) هفت چاکرای اصلی

هفت چاکرای اصلی در امتداد ستون فقرات تا فرق سر قرار دارند. که از پایین ستون فقرات به سمت بالا شامل موارد زیر می باشند:

چاکرای اول: چاکرای ریشه که در انتهای ستون فقرات، کف لگن، و سه مهره نخست ستون فقرات قرار دارد. یعنی پایین ترین بخش ستون فقرات، تقریبا همان استخوان دنبالچه. که مربوط به تحرک و انجام فعالیت ها می باشد. و همچنین مربوط به اعتماد بنفس می باشد.

چاکرای دوم: چاکرای ساکرال(خاجی) که با توجه به اسمش پیداست که در بخش استخوان خاجی قرار دارد. و به موازات دستگاه تناسلی قرار دارد. و مربوط به انرژی جنسی می­باشد.

چاکرای سوم: چاکرای شبکه خورشیدی که در ناحیه میان ناف تا قفسه سینه(موازات معده) قرار دارد، و بر تمامی موارد مربوط به سوخت‌وساز بدن، گوارش، و شکم حاکم است. که بر نیروی اراده فردی،حل یک مسئله که ذهن ما را به خود مشغول کرده، قدرت شخصی، و تعهدمندی متمرکز است.

چاکرای چهارم: همان چاکرای قلب که در مرکز سینه قرار دارد و نشان‌دهنده محل اتصال بعد جسمانی و روحانی است. البته بعضی هم این چاکرا را مربوط به عشق می­دانند و می گویند هنگامی که چاکرای قلب شما تراز و متعادل باشد، عشق و شفقت آزادانه جریان می‌یابند.

چاکرای پنجم: چاکرای گلو، مرتبط با بازگوکردن واقعیت درونی است به ما کمک می­کند که بتوانیم اندیشه، احساسات، نیازها و به عبارتی شخصیتمان را ابراز کنیم. این چاکرا اولین مورد از سه چاکرایی است که به عنوان چاکراهای منحصرا معنوی شناخته می‌شوند ( بر خلاف چاکراهای پایین‌تر، که خود را به روش‌های جسمانی‌تر بروز می‌دهند).

چاکرای ششم: چاکرای پیشانی یا چشم سوم از لحاظ جایگاه جسمانی در میان ابروها قرار دارد، که مربوط به بصیرت می­باشد. چشم سوم مسئول تمام مواردی است که میان شما و جهان خارج جریان دارد و نیز مانند پلی بین این دو (شما و جهان خارج) عمل می‌کند. این چاکرا به شما این امکان را می‌دهد تا هرگونه توهمات و هیجانات بدون کنترل را کنار زده و به تصاویر روشن و واقعی دست پیدا کنید. در واقع این چاکرا نقطۀ ارتباط میان دو جریان مهم انرژی در بدن است.

چاکرای هفتم: چاکرای تاج سر، مرکز روشنگری و ارتباط روحانی ما با نسخه‌های والاترخودمان، دیگران، و تله پاتی و در نهایت با نیروی بالاتر است. گفته می‌شود هنگامی که این چاکرا تراز باشد، ادراکاتی که درون شما رخ می‌دهند در امتداد خطوط هوشیاری خالص آگاهانه هستند ، یکپارچه و دربرگیرنده همه چیز. که اساسا بزرگ‌تر از خودتان است ولی همچنان بخشی از یک جهان بسیار عظیم است.

به هر کدام از چاکراهای گفته شده رنگ ها و نت های مختلفی نیز انتساب داده شده است که رنگ ها از چاکرای اول به هفتم شامل ( قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی آسمانی، آبی لاجوردی و بنفش) است و نت های موسیقی از چاکرای ریشه به سمت تاج سر شامل هفت نت موسیقی می باشد(Sol, La, Si Do, Re, Mi, Fa,) و همچنین به هر چاکرا سنگ متفاوتی نیز نسبت داده شده که تمامی این­ نمادها نشان دهنده این است که چاکرا ها با آهنگ و جریان طبیعت هماهنگ هستند.

 

6) چاکراها در حیوانات

چاکراها در تمام حیوانات نیز وجود دارد و مختص به انسان نیست و لزومی ندارد که ما آن ها را تنظیم کنیم حیوانات هیچ گونه اطلاعی از این چاکراها ندارند. ولی بدنشان هم درست کار می­کند. چاکرا ها جریان طبیعی بدن هستند و مرتبط با فرایند عصبی بدن انسان می باشد اکنون دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که هر گونه اشکال در سیستم عصبی، بخشی از بدن را دچار مشکل میکند و از طرفی دیگر افسردگی و عصبانیت و فشارهای عصبی به دلیل اختلال در کار اعصاب، هر کدام قسمتی از بدن را دچار مشکل می­کنند.

 

7) چرا عرفانهای شرقی اصرار دارند که مردم باید چاکراها را باز کنند

 ولی چرا در عرفان شرقی اصرار بر این است که مسیر چاکراها را باز کنیم؟ آیا خدای بزرگ طبیعت را کامل خلق نکرده است چرا ما سعی کنیم که طبیعت را به حالت درست در بیاوریم. و در کار خدا دخالت کنیم. آیا بهتر نیست ما به جای آن سعی نماییم ویژگی های بد و رذایل اخلاقی خود را اصلاح نماییم. آیا با دستکاری چاکرا ما کنترل خود را نسبت به محیط از دست نمی دهیم و بزرگترین موهبتی که خدا به ما داده است و آنهم اراده می باشد را از دست خود خارج نمی کنیم؟

 

8) یوگی میخواهد که به وحدت و یگانگی با انرژی کیهانی برسد

عرفان شرقی می گوید که از طریق یوگا ما می­توانیم با نیرو های شعو­رمند که در طبیعت وجود دارند ارتباط برقرار کنیم و به این وسیله کارهای خارق العاده انجام بدهیم. و به نیرویی بالاتر وصل بشویم و به وحدت و یگانگی با انرژی کیهانی برسیم. وحدت و یگانگی که بعضی از شعرا و فیلسوفان به آن اشاره کرده اند چیست؟ و می گویند که کسی که به این وحدت و یگانگی برسد در این دنیا به بالاترین درجه و لذت می رسد که حالتی ناب است.

یوگا به عنوان ورزش ذهن شناخته می­شود و عموم مردم هم آن را به عنوان یک ورزش در نظر می­گیرند ولی خود اساتید یوگا و پژوهشگران آن را به عنوان یک راه معنوی و پر از اسرار می­دانند. وضعیت های بدنی که در آموزشگاه ها و مراکز یوگا انجام می­شود نقطه شروعی برای ورود به یک مسیر پر از ابهام و عجیب و غریب است.

 

9) شیوا تعلیم دهنده یوگا بوده است

شیوا تعلیم دهنده اصلی یوگا بوده است. در اعتقادات هندویی شیوا خدای مرگ و نابودی است و در مجسمه‌ها و تصویرها با جمجمه‌های آویخته به گردن در حالت لوتوس(وضعیت بدنی یوگا) به تصویر کشیده می‌شود و اغلب برای او چشم سوم را میان دو ابرو رسم می‌کنند که نمادی از روشن‌بینی است. تعالیم یوگا برای این است که کندالیتی از درون فعال شود، کندالینی یعنی مار پیچیده در پایین ستون مهره‌ها نهفته و بیداری و برانگیختگی او موجب بالا‌آمدن از ستون فقرات و رسیدن به شیوا خواهد شد به اعتقاد اساتید یوگا کندالیتی همان نیروی نهفته در انسان می باشد. همیشه وقتی فردی در مورد یوگا حرف می­زند سعی میکند آن را رمزآلود بیان کند و از عباراتی وسوسه برانگیز استفاده کند تا فرد مقابل نیز جذب بشود. ولی خود اساتید یوگا هم همیشه هدف یوگا را به گونه ای بیان می کنند که مخاطب دوست داشته باشد. و هیچ وقت هم خود اساتید نمی­توانند بیان و توضیح کاملی را از هدف یوگا بیان کنند فقط می گویند باید خودتان تجربه کنید!

 

10) شاعران هم مثل یوگی ها فکر میکنند

بعضی از شاعران هم همیشه به گونه ای سعی دارند مرحله ای از عرفان را به تصویر بکشند که نهایت و غایت لذت و دنیا است. و با رفتن به آن مرحله به وحدت می­رسیم. بعضی از فیلسوفان و شاعران تفکر را زائد می­دانند و می گویند که تفکر مانع رسیدن به وحدت می شود. و باید فکر متوقف شود . حتی در متون مربوط به هیپنوتیزم مرحله آخر هیپنوتیزم همان توقف فکر می باشد.

شاید انجام یک سری وضعیت های بدنی تاثیرات بدنی و ذهنی داشته باشد اما هدف یوگا چیزی فراتر از این­ها می­باشد. حتی گهگاه وقتی به اساتید یوگا گفته می­شود که اجرای این وضعیت های بدنی هیچ تاثیری بر سلامتی نداشته در پاسخ می گویند که وضعیت های بدنی کافی نیست! بلکه باید با تنفس و مراقبه به درون رفت و بیرون و درون را با هم هماهنگ کنیم. و به ندای درون گوش فرا دهیم. یعنی ما را به مراحل بعدی دعوت می کنند. و نوعی وسوسه برای انسان ایجاد می شود تا برای تاثیر کامل قدم به مراحل بعدی بگذارد. یک شاعر هم در دیوان شعرش؛ مدام یک مساله را با روشهای مختلف بیان میکند و البته در نهایتش همچنان سر در گم و حیران است.

 

11) دگرگونی ارزشها

دگرگونی ارزشهای انسانی هدف اصلی یوگا است و با این کار می­توان به درون راه یافت. اساتید یوگا و مدیتیشن می­گویند که باید نسبت به بدی ها و خوبی ها بی­ تفاوت باشید و قضاوت نکنید و به جای تعقل و اندیشه به ندای درون گوش فرا بدهید کلیه فنون یوگا متوجه همین نکته است، یعنی انجام دادن عکس آنچه که آدمی بدان خوگرفته است. در واقع واژگونی کلیه ارزش‌های انسانی، هدف واقعی یوگا است. در حالیکه بر اساس تعالیم اسلام انسان نباید نسبت به اطراف خود بی توجه و بی تفاوت باشد. انسان باید نسبت به ظلم و ستم واکنش نشان بدهد و یا اینکه انسان باید به ضعیفان کمک کند و هر جا که توانست خوبی بکند.

 

12) یوگا نماد میسازد

 

نوعی وحدت و ارتباط با نیروهای شیطانی از طریق یکسری نمادها و رمزها، هدف نهایی یوگا است. و اهداف کوچکی مانند سلامتی و زیبایی فقط اهداف کوچکی هستند که برای جذب افراد به کار برده می­شود. کسی از پتنجلی می‌پرسد هدف یوگا چیست؟ او پاسخ می‌دهد: «هدف یوگا رسیدن به اتحاد قوای سه گانه: جسم، روان و روح است که به منظور بیداری کندالینی(نیروی نهفته در انسان) و رسیدن به مرحله سامادهی انجام می‌گیرد» او در یوگا سوتره می‌نویسد: «یوگا متوقف‌ کردن هرگونه آگاهی و فعل و انفعالات ادراکی است».

 

13) مرحله اول یوگا:  تحریف و تغییر معانی

مرحله اول: یاما یوگا و نیاما یوگا، که در این مرحله از عباراتی فریبنده برای جذب افراد استفاده می­شود عباراتی مانند اینکه باید از دزدی و دروغ و شهوت­رانی دوری کنیم و یکسری کارها را انجام بدهیم مانند پاکیزگی و قناعت و قربانی کردن و .... ولی این فقط ظاهر کلمات است ولی زمانی که به همین کلمات ورود پیدا می­کنیم می­بینیم که مفاهیم متفاوتی با باور و اعتقادات ما دارند تصوری که ما از پاکیزگی داریم به گونه ای دیگر است ولی درتعالیم یوگا به گونه ای دیگر،مثلا برای پاکیزگی فرد باید آب نمک را بخورد و سپس آن را استفراغ کند و یا نخی را از سوراخ بینی رد کند و از سوراخ دیگر بیرون بیاورد و چیزهایی شبیه به این که مشخص می شود این کلمات فریبنده فقط برای جذب افراد می باشد. و خود این فعالیت ها هم خیلی بی معنا و بدون فایده هستند فقط قصد دارند که اراده فرد را به سمت مراحل بعد سوق بدهند و این تلاش خود معنا و مفهوم زندگی را کم کم از ذهن فرد خارج می کند فرد هیچ وقت از خودش نمی پرسد که اجرای این موارد چه سودی برای انسانیت و جهان و جامعه دارد و حالتی از خود خواهی را در فرد به وجود می آورد که برای رسیدن به هدف خود هر چیزی را انجام بدهد جالب اینجاست یکی از مفاهیم دوری از خود خواهی است که خیلی هوشمندانه فرد بدون اینکه متوجه باشد در دام خودخواهی می افتد. زیرا یک فریب بزرگ زمانی میسر است که قدم به قدم باشد و به گونه ای باشدکه فرد نداند دارد فریب می خورد.

 

14) مرحله دوم یوگا:  حرکات یوگا؛ نوعی سمبل و نماد است برای فراخواندن شیاطین

مرحله دوم : آسانا یوگا، شناخته شده ترین بخش یوگا در حال حاضر همین وضعیت های بدنی هستند که در سراسر جهان مورد استفاده قرار می­گیرد. البته این را بدانیم انجام وضعیت های بدنی بالاخره یک سری فوایدی نیز خواسته یا ناخواسته دارا میباشد که بازهم برای جذب افراد می­باشد ولی در مقابل ضرر بزرگی که به دنبال آن دارد را نیز باید مد نظر داشته باشیم. قاعدتا ورزش های بسیار زیادی وجود دارد که خیلی بهتر سیستم قلبی عروقی و سیستم تنفسی و سیستم های عضلانی را به فعالیت وا می­دارد ولی در یوگا گاهی بدون توجه به سیستم عضلانی فرد و اینکه چه اختلالات جسمانی دارد هر وضعیتی که استاد میگوید باید انجام شود پس باید بیشتر بیندیشیم. شاید وحدت و قدرت های ذهنی و ارتباط با نیروهای بالاتر به نوعی فرد را جذب کنند و اکثرا هم ادعاهای بزرگی وجود دارد و ادعا دارند که بیماری های زیادی را می توان درمان کرد که از نظر علمی اثبات هم نشده است هر زمان کسی بگوید که با انجام وضعیت های بدنی اثری حاصل نکرده، آنگاه فرد را تشویق به انجام مراحل بعدی و عمیق تر میکنند و می گویند که تنها انجام این وضعیت های بدنی کافی نیست بلکه باید به درون رفت. البته خود این وضعیت های بدنی هم اگر بیشتر مورد کنکاش قرار گرفته شوند متوجه می شویم که خود یک نوع اجرای مراسم آیینی و عبادی است هر کدام از وضعیت ها نوعی ستایش الهه های قدیم و اسطوره های کهن مانند ستایش الهه خورشید در حرکت سلام بر خورشید می باشد و یا سایر وضعیت­ها نیز هر کدام فلسفه خود را دارا است . پس اگر بیشتر تعمق بکنیم متوجه میشویم این وضعیت ها نوعی نماد و سمبل هستند که برای ارتباط با نیروی برتر  و به صورت بسیار دقیقی انتخاب شده اند. آساناها، نمادهایی هستند که رمزهایی را منتقل می‌کنند و فرد را در ارتباط با آن چیزی قرار می‌دهند که در یوگا به‌نام آگاهی برتر یا  شعور کیهانی معرفی می‌شود. در واقع انجام آساناها فرد را در یک ارتباط ناشناخته با موجوداتی ناشناخته قرار می‌دهد که به‌عنوان آگاهی برترمعرفی شده‌اند. موجوداتی که در ادامه از او خواسته می‌شود که بدون هیچ فکر، میل و اراده و تشخیصی در برابرشان تسلیم محض باشند، تا به نهایت یوگا برسند.

اکثر افراد وقتی به آنها می گوییم نماز بخوانند تنبلی کرده و یا اینکه می گویند که نماز چه فایده ای دارد ولی همین افراد وقتی در مورد یوگا حرف زده شود سریع جذب  شده و کل ماجرا را باور می­کنند، یا اینکه وقتی در مورد خدای بزرگ حرف می­زنیم ناراحت می­شوند ولی وقتی در مورد نیروی کیهانی صحبت می­شود خیلی با انگیزه و دقت گوش میدهند. خیلی تعجب آور است که هر دوحالت درمورد نیروی بالاتر است ولی آنها ناخودآگاه به سمت نیروی کیهانی پیش میروند و یا اینکه به نیروی کائنات اعتقاد دارند ولی به وجود خدای یکتا ایمان ندارند. آیا این مسئله چیز عجیب و غریبی نیست؟

 

15) مرحله سوم یوگا:  حالت خلسه و تلقین پذیری

مرحله سوم: پرانایاما، که برنامه تنفسی یوگا است. این برنامه تنفسی به صورت دقیق طراحی شده است. با اجرای برنامه تنفس ، مغز و بدن انسان کند و آرام عمل می‌کند، حتی با تنفس عمیق، ضربان قلب و گردش خون هم کندتر می‌شود. این وضعیت، ذهن را به حالت خلسه ( تلقین پذیری کامل) نزدیک می‌کند و غده هیپوفیز را برای ترشح هرمون‌های توهم‌زایی نظیر سروتونین فعال می‌کند چنین فردی بسیار تلقین‌پذیر است و ذهنش با داشتن کمترین قدرت تشخیص و تصمیم، آماده پذیرش هر چیزی است. افرادی که هیپنوتیز می‌شوند، در این حالت قرار دارند.

شباهت بسیار زیادی بین هیپنوتیزم و مراحل یوگا وجود دارد در هیپنوتیزم هم ابتدا فرد را با قول ها و ادعاهای عجیب و غریب جذب می­کنند و قتی فرد قبول کرد که هیپنوتیزم شود و این یعنی باور به نیروهای بالاتر و تسلیم فرد هیپنور شدن. و پس از آن عضلات در حالت ریلکس قرار می گیرد  با استفاده از تنفس های عمیق ، ضربان قلب و گردش خون کاهش پیدا کرده و فرد در حالت خلسه قرار می گیرد. در حالت خلسه میزان تلقین پذیری فرد بسیار افزایش پیدا می کند.

پرانایاما فرد را آماده می‌کند، تا پاسخ رمزهایی را دریافت نماید که از طریق آساناها ارسال کرده در واقع فراخوانی موجودات ناشناخته به‌عنوان آگاهی برتر، با وضعیت پرانایاما، به ارتباطی از آنسو تبدیل می‌شود. در این حالت تمرکز روی سمبل‌های خدایان، یا تکرار نام‌های آنها( اکثرا کلمات بی معنا) و مانتراهایی که به نوبه‌ی خود دارای ابعاد سمبولیک و رمزگونه هستند، به ارتباط با موجودات ناشناخته فراخوانده شده کمک می‌کنند که خدایان یا آگاهی کیهانی می‌نامند. تنفس کند و تاثیرات فیزیولوژیکی آن، سیستم حفاظتی هوشیاری و ارادی فرد را به رخوت می‌برد و او آماده اثرپذیری از هر منبع القا کننده‌ی خارجی می‌شود.

در هیپنوتیزم منبع القاکننده فرد هیپنور است ولی اگر به مراحل بالاتر برسد گاهی کنترل فرد از دست فرد هیپنور هم خارج می شود.

اراده و تعقل انسان مهمترین نیروهایی هستند که انسان می تواند با بزرگترین دشمن خود یعنی شیطان به کار برد ولی زمانی که انسان خود را در حالت تلقین پذیری قرار می­دهد و آماده فرامین و دستورات او می شود چه چیزی بهتر از این برای شیطان وجود دارد که ما خود را در اختیار او قرار دهیم.

 

16) مرحله چهارم یوگا:  ورود به دنیای توهم و خیالات

مرحله چهارم: پراتی هارا، مرحله‌ای است که ابعاد غیر انسانی و بلکه ضد انسانی یوگا در آن به‌تدریج آشکار می‌شود «پراتی‌ها­را پیروی کردن حواس از ذهن از طریق عقب‌ راندن حواس پنجگانه است»  جدا کردن ذهن از دنیای واقعیت‌ها و تسلط ذهن بر حواس موجب می‌شود که چیزی را ببینی یا بشنوی یا احساس کنی که ذهن فرمان می‌دهد. ورود به دنیای توهمات و تخیلات؛ این توهمات ذهن را از ادراک واقعیات بازمی‌دارد و یک قدم به توقف نزدیک می‌کند. زیرا قبلا حواس اطلاعات را به ذهن میبرد و ذهن این اطلاعات را تجزیه و تحلیل می کرد و بعد از پردازش ادراک می کرد و بعد از ادراک پاسخ حرکتی مناسب را به اندام های بدن می فرستد و اندام ها هم فعالیت و پاسخ مورد نظر را انجام میدهد.

ذهن دریافت‌ کننده و تحلیل‌گر داده‌های حسی است و ذهن برای این ساخته شده که ادراکات ما را مدیریت کند، آنها را دریافت، تجزیه، تحلیل، داوری، گزینش، تصمیم‌گیری و انتخاب کند و نتایج عملی به بار آورد. خارج‌ کردن ذهن از این موقعیت طبیعی بسیار دشوار است.

راهی که یوگا پیشنهاد می‌کند، این است که در ابتدا، ذهن را دچار سردرگمی کنیم و بعد او را به توقف واداریم. ایجاد تردید و توهم  در ذهن از این طریق امکان‌پذیر است که ورودی‌های او تغییر داده شود. به عبارت دیگر اگر تاکنون حواس اطلاعاتی را در اختیار ذهن قرار می‌دادند، لازم است که از طریق منبع دیگری که در یوگا با نام آگاهی برتر معرفی می‌شود، اطلاعات به او داده شود. به‌طور طبیعی یک ذهن آگاه و هوشیار در مواجهه با ورودی‌های موهوم، در قیاس با ورودی‌های واقعی و حسی که از اندام های مختلف به ذهن میرسد، دچار تردید نمی­شود زیرا ورودی های حسی و احساس دنیای اطراف باعث می شود ما واقعیت و دروغ را از هم تفکیک کنیم. وقتی ما ارتباط حسهای اندام ها را با ذهن قطع کنیم، ذهن در سردرگمی میان وهم و واقعیت گرفتار شود و مرز میان واقعیت و وهم را گم کند. در این حالت می‌توان او را از فعالیت و انجام وظایف طبیعی بازداشت.

پراتی‌هارا موجب می‌شود که خدمات حواس به ذهن تضعیف شود و نظام ادراکی انسان به‌صورت معکوس عمل کند، کاهش عملکرد حسی موجب محرومیت حسی و آغاز توهمات دیداری و شنیداری است اگر ذهن ورودی‌های حسی را در اختیار داشته باشد می‌تواند این توهمات را مدیریت کند. در غیر این صورت اگر این ورودی‌ها بسته شود و قرار شود به‌صورت خروجی‌های ذهن عمل کند، ذهن نیازمند ورودی جدیدی خواهد بود. منبع ورودی‌های جدید آگاهی برتر است. در واقع به‌جای اینکه ذهن بر اساس ورودی‌های حسی عمل کند، بر اساس ورودی‌های آگاهی برتر (آکاهی کیهانی)عمل می‌کند. این تغییر کارکرد ذهن که با هدف توقف ذهن انجام می‌شود، تفاوتی بنیادین را به‌دنبال می‌آورد و آن این است که ذهن تحلیل‌گر، داوری‌ کننده و آزاد، به ذهنی پذیرنده و تسلیم، ناتوان از داوری و عاجز از تصمیم‌گیری تبدیل می‌شود، به بیان دیگر ذهن در بند آگاهی برتر قرار می‌گیرد.

در این شرایط موجود ناشناخته با نام آگاهی برتر بیشتر می‌تواند بر وجود انسان مسلط شود و از طریق ذهن و القائات ذهنی، کنترل سیستم احساسی، ادراکی و حرکتی، فرد را در اختیار بگیرد. در واقع ذهن بر حواس مسلط نیست، بلکه به گفته پتنجلی: «تسلط بالاتری بر حواس وجود دارد»  و انسان به‌سمتی حرکت می‌کند که به یک موجود تسخیر شده تبدیل شود.

 

17) مرحله پنجم یوگا:  خالی کردن ذهن و تکیه بر یک موضوع

مرحله پنجم: دهارنا،

چهار مرحله ی قبلی مراحل بیرونی بودند و زمینه را برای سه مرحله بعد فراهم میکنند. دهارنا  که تمرکز بر روی یک موضوع به منظور خالی کردن ذهن از سایر موضوعات است. در واقع می‌توان دهارانا را بیرون راندن سایر موضوعات و تصورات ذهنی با تکیه بر تصور یک موضوع دانست. این موضوع هر چیزی می‌تواند باشد، یک تصویر، یک نام، یک صدا، یک شیء و یا یک شخص. در اصل دهارنا کانونی‌ کردن ذهن بر یک نقطه(موضوع) است.

 

18) مرحله ششم یوگا:  مراقبه

مرحله ششم: دیانا،

در این حالت سایر موضوعات از ذهن رانده شده و تنها یک موضوع باقی مانده است. در حالت دایانا ذهن دو مشغولیت دارد، یکی موضوع مورد مراقبه و دیگری خود آگاهی نسبت به مراقبه.  یعنی اینکه شخص متوجه خودش است که روی یک موضوع مراقبه می‌کند و سایر موضوعات را کنار گذاشته است.

 

19) مرحله هفتم یوگا:  وحدت وجود و احساس تناسخ

مرحله هفتم: سامادهی،

در مرحلۀ بعد که سامادهی نام دارد، خودآگاهی از مراقبه محو می‌شود و فقط موضوع باقی می‌ماند. گویی که شخص با موضوع مراقبه یکی‌ شده و از دوگانگی مراقبه‌ کننده و موضوع مراقبه خبری نیست «موقعی که فقط موضوع بدون خودآگاه شخص ظاهری می‌شود، آن حالت تبدیل به سامادهی می‌گردد» به این ترتیب سه مرحله‌ی دهارانا، دیانا و سامادهی عبارت است از تلاش برای برون راندن سایر موضوعات، سپس تمرکز خودآگاهانه روی یک موضوع و در نهایت کنار رفتن خودآگاهی نسبت به تمرکز و تنها ماندن موضوع در ذهن.

خود سامادهی نیز دو سطح دارد: سطح اول سامادهی که در آن یک موضوع وجود دارد و یوگی در آن موضوع محو شده و خودآگاهی‌اش را از دست داده است. بنابراین هنوز فکر یکسره متوقف نشده و موضوعی در ذهن باقی مانده است، اگرچه غیر از آن هیچ چیزی در ذهن نیست، حتی به این‌که روی یک موضوع متمرکز شده هم توجهی ندارد؛ سطح دیگر، سامادهی این است که آن موضوع هم از بین رفته و فقط حالت محو شده‌گی وجود دارد. در حقیقت اینجا توقف کامل ذهن صورت گرفته است و اثری از موضوع ذهنی و صاحب ذهن نیست  به این ترتیب یوگی در تاریکی مطلق و خلاء محض فرو می‌رود. نه‌ اندیشه‌ای و نه‌ اندیشنده‌ای هیچ‌یک وجود ندارد.

در یوگا این حالت خلاء و توقف‌ اندیشه و ذهن را برابر با تجربه‌ی آگاهی برتر یا روح برتر می‌دانند. زمانی‌که فکر و‌ اندیشه و گوهر حقیقی وجود انسان وا می‌ماند و باز می‌ایستد، آگاهی برتر و گمشده‌ی یوگا پیدا می‌شود. آگاهی برتر نوعی آگاهی و قدرت ناشناخته است، که بر شعور و اراده یوگی مسلط می‌شود و دیگر یوگی خودش نیست.

20) یوگی در نهایت به تناسخ خواهد رسید و فکر میکند که زندگی او حاصل تناسخ است

در تلقی یوگا از ذهن یا «چیتا» لایه‌های نیمه‌ هشیار و ناهشیار ذهن که به گمان یوگی‌ها خاطرات زندگی‌ها و تناسخ‌های گذشته را دربردارد، بخشی از ذهن محسوب می‌شود. به این ترتیب ذهن همه ظرفیت‌های آگاهی بشر را فرا می‌گیرد.

با سرکوب‌ شدن ذهن در مراحل سامادهی، اساس و پایه همه معرفت‌ها و شناخت‌های انسانی از بین می‌رود. اساساً مبنای درک خود به‌عنوان یک موجود آگاه و فاعل شناسایی زیربنای همه‌ی معرفت‌های ما است. هر شخصی وقتی حضور خود را در هستی درک می‌کند و می‌فهمد که هستی، هست و به این ترتیب بدیهی‌ترین گزاره معرفت‌شناختی را کشف می‌کند، خود را به‌عنوان یک موجود آگاه و شناسنده می‌یابد. توقف خودآگاهی در سامادهی این زیربنا را فرو می‌ریزد و شخص در دنیایی از حیرت و تاریکی فرو می‌رود. در این شرایط فرق میان هست و نیست را متوجه نمی‌شود و حتی میان اوهام ساخته‌ی ذهن و حقایق آفرینش تفاوتی نمی‌گذراد. به همین علت یکی از راه‌های رسیدن به سامادهی استفاده از گیاهان مخدر و توهم‌زا بوده «نیرو‌های یوگایی از تولد، گیاهان، مانتراها، ریاضت‌ها یا سامادهی به وجود می‌آیند»  که امروزه با دارو‌های روان‌گردان دنبال می‌شود.

 

21) فرآیند هیپنوتیزم هم شبیه یوگاست

در هیپنوتیزم هم پس از آنکه فرد به هیپنوتیزم ترغیب شود و با استفاده از وعده های جذب کننده فرد تصمیم می­گیرد هیپنوتیزم شود. به صورت ارادی خود را در اختیار فرد هیپنوتیزم کننده قرار می­دهد. و در ابتدا با تمرینات ریلکسیشن و آرام سازی عضلات و اندام های فرد ریلکس می­شوند و سپس با استفاده از تنفس های منظم و کنترل شده و عمیق ضربان قلب و جریان خون کاهش داده می­شود و همین امر موجب رفتن به حالت خلسه می­شود که در این حالت فرد در حالتی قرار می گیرد که تلقین پذیری بالایی دارد. سپس فرد هیپنوتیزم کننده با تلقینات خود فرد را وا میدارد که بر سر یک موضوع متمرکز شود و ارتباط حواس فرد با ذهن قطع می­شود برای همین دمای اندامها پایین می­آید و اگر در این مرحله دست فرد را بالا بیاوریم و رها کنیم دست فرد پایین می ­افتد و یا درحالت عمیق تر اگر سوزنی را بر دست فرد وارد کنیم حس نمی­کند و در نهایت فرد به مرحله ای می­رسد که ذهن فرد در تاریکی قرار می گیرد و فقط کلمات فرد هیپنوتیز کننده شنیده می شود ولی نکته ای که هست فرد هیپنوتیزم کننده تسلط کامل را بر فرد ندارد زیرا موجودات شیطانی و اجنه نیز می­توانند در این حالت بر فرد تاثیر بگذارند زیرا فرد کاملا مسخ شده و هر چیزی که در فضای تاریک ذهن او باشد به عنوان واقعیت تلقی می­کند . برای همین گاهی کنترل فرد از دست هیپنوتیزم کننده خارج می­شود. و هر آنچه که در حافظه تاریخی فرد باشد و مواردی که اجنه القا میکنند به عنوان واقعیت تلقی میکنند.

 

22) مرحله نهایی یوگا

یعنی در مرحله سامادهی فرد به درجه ای می رسد که با توجه به اینکه چشم و گوش و قلب دارد ولی هیچکدام از این اندام ها کار نمی­کنند و فرد در ظلمات و تاریکی اجنه وشیاطین را معبود خود قرار می­دهد.

خیلی از عرفا به این مرحله رسیده بوده اند و به همین خاطر ابن عربی میگوید که : هوای نفسانی بالاترین معبود است. همانطورکه خدا هم فرموده‌است: آیا دیدی آن کس را که هوای خود را معبود خود گرفته‌ است.

 

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿۲۳﴾پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده‏ اش پرده نهاده است آیا پس از خدا چه کسى او را هدایت‏ خواهد کرد آیا پند نمى‏ گیرید (۲۳)

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ(7-179)

 

23) مرحله وحدت وجود

و محققا بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم، چه آنکه آنها را دلهایی است بی‌ادراک و معرفت، و دیده‌هایی بی‌نور و بصیرت، و گوشهایی ناشنوای حقیقت، آنها مانند چهارپایانند بلکه بسی گمراه‌ترند، آنها همان مردمی هستند که غافل‌اند.

یعنی در مرحله سامادهی و توقف فکر که آن را درجه وحدت و نهایت غایی می دانند خدا در این مرحله می گوید که از حیوان هم پایین تر هستند. آیا این تضاد جالب نیست. زیرا از اساسی ترین نعمت های خدا که به وسیله آن می توانیم خود را نجات بخشیم دوری می کنیم و آگاهانه خود را در آن می اندازیم. به همین خاطر انسان در این مراحل یوگا ، حتی از حیوانات هم پایین تر است زیرا از آنچه خدا بهش داده است بهره ای نمی برد.

 

فَرِیقًا هَدَىٰ وَفَرِیقًا حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلَالَةُ ۗ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ اللَّهِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ

جمعی را هدایت کرده؛ و جمعی (که شایستگی نداشته‌اند،) گمراهی بر آنها مسلّم شده است. آنها (کسانی هستند که) شیاطین را به جای خداوند، اولیای خود انتخاب کردند؛ و گمان می‌کنند هدایت یافته‌اند!

 

یعنی خیلی جالب است این افراد اتفاقا خود را هدایت یافته می دانند در حالیکه کاملا گمراه هستند.

 

آیه: 36 وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولـئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً

ترجمه:

و از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن ، چون گوش و چشم و دل ، همه ی اینها مورد بازخواست قرار خواهد گرفت .

 

به نظرشما بهتر نیست که از چیزی که به آن علم نداریم پیروی نکینم؟ چرا بسیاری از افراد بدون اینکه آگاهی کافی داشته باشند وارد عرصه ای می شوند که دارای مشکلات زیادی است . ولی همین افراد اگر به آنها گفته شود خدای بزرگ را عبادت کنید قلبشان پر از تنفر می شود.

 

وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ۖ وَإِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ

و چون نزد مردم بی‌ایمان به آخرت، خدا را به یکتایی یاد کنند (آنها از ذکر حق) سخت ملول و دلتنگ می‌شوند و هرگاه ذکر غیر خدا (از بتها و امور مادی) کنند خرّم و دلشاد می‌گردند.

 

این همه دشمنی با خدای بزرگ چرا؟

 

(در قسمت تعاریف هفتگانه یوگا از سایت  https://www.pezeshkyemrooz.com گرفته شده است)