اعوذ بالله من الشیطن الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
جادوی شیاطین (قسمت چهاردهم)
مشروبات الکلی
دانشمندی به نام فرانک تادئوس درمورد منشاء پیدایش مشروبات الکلی می گوید که انجیر و میوه های گندیده عامل بوجود آمدن شراب الکلی بوده است. انسان ماقبل تاریخ، انجیر و یا میوه گندیدهای را از زمین برداشته و آن را در دهان گذاشته؛ مزه تلخ و شیرینی در دهانش پخش و بعد الکل وارد خونش شده است. از آن به بعد؛ مغز فرد پیام جدیدی را ارسال و خواهان الکل بیشتر میشود. براساس این نظر، اولین برخوردهای انسان با الکل در میوههای گندیده به طور اتفاقی صورت گرفته است.
پاتریک مکگاورن، باستان شناس مشهور، میگوید که انسان بعد از تجربه اولین تاثیرات الکل حاصل از میوه های گندیده ، تلاش کرد تا بتواند آن را خودش تولید کند و در زندگی روزمره آنرا بکار برد و به طور مرتب بنوشد.
اگر یک میوه قنددار مثل انگور، انجیر، توت و یا خرما در مقابل میکروبها و ویروسها بماند و بگندد؛ طی فرآیندهایی شیمایی ، آب باقی مانده از این میوه های گندیده به الکل تبدیل میشود و در جامعه ما به آن شراب میگویند.
بشر بخاطر خاصیت مست کنندگی غذاهای گندیده، علاقه شدیدی به آن پیدا کرد. قند داخل این میوه ها، می گندد و در نتیجه به نوع خاصی از قند غیر قابل استفاده در بدن تبدیل میشود. در حالیکه خدای مهربان صراحتا به ما دستور میدهد که از غذاهای پاکیزه و طیب بخورید و از نوشیدنیها و غذاهای کثیف همچون مشروب الکلی و گوشت خوک نخورید.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ ﴿۱۷۲﴾
اى کسانى که ایمان آورده اید از نعمتهاى پاکیزه اى که روزى شما کرده ایم بخورید و اگر تنها او را مى پرستید خدا را شکر کنید (۱۷۲)
إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۱۷۳﴾
[خدا] تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که [هنگام سر بریدن] نام غیر خدا بر آن برده شده بر شما حرام گردانیده است [ولى] کسى که [براى حفظ جان خود به خوردن آنها] ناچار شود در صورتى که ستمگر و متجاوز نباشد بر او گناهى نیست زیرا خدا آمرزنده و مهربان است (۱۷۳)
میوه های قند دار گندیده؛ چنان تغییر ماهیت می دهند که قند آنها به یک نوع قند غیر قابل تجزیه و غیر قابل استفاده برای بدن ما تبدیل میشود. بدن انسان نمیتواند از قند موجود در الکل استفاده کند و در نتیجه مصرف کنندگان بعد از مصرف ، کسل و ناتوانند، طوریکه بدن مجبور است از ویتامینهای از قبل موجود در بدن استفاده نماید. بدن ، بعد از مشروب خواریهای فراوان، ویتامینهای اصلی و ضروری خویش را از دست میدهد. اما الکل برخلاف روزه ماه رمضان، باعث آب شدن چربی و مواد مضر بدن نخواهد شد؛ بلکه مواد ضروری و ویتامینهای نایاب بدن را از بین می برد و بعد از مدتی افراد به انواع و اقسام کمبود ویتامینها و مواد دیگر دچار خواهند شد. به همین خاطر خدا می فرماید که ضرر مسکرات بسیار بیشتر از نفع آن است.
یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا وَیَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ ﴿۲۱۹﴾
درباره شراب و قمار از تو مى پرسند بگو در آن دوگناهى بزرک و سودهایى براى مردم است و[لى] گناهشان از سودشان بزرگتر است و از تو مى پرسند چه چیزى انفاق کنند بگو مازاد [بر نیازمندى خود] را این گونه خدا آیات [خود را] براى شما روشن مى گرداند باشد که بیندیشید (۲۱۹)
بعد از مصرف ، الکل چنان در تمام بدن پخش میشود که سیستم عصبی تمام بدن را کند میکند و حتی میتواند سیستم عصبی قلب را هم مختل کند ، بطوریکه منجر به ایست قلبی شود. تا وقتی که اتانول موجود در الکل از بدن خارج نشود؛ اعضای بدن فرد دچار واکنشها و کنشهای غیر طبیعی خواهد بود. برخلاف باور عموم مردم که فکر میکنند زکریای رازی الکل را کشف کرده است؛ بلکه انسانهای اولیه با استفاده از میوه های گندیده الکل بدست آورده اند و زکریای رازی اسم رسمی (الکحل) بر او نهاد. بعدا در زبانهای اروپایی ، الکحل به الکل تبدیل شد.
بشر بخاطر بدست آوردن خواسته های خیالی خویش، از آب میوه های گندیده (الکل) هم میخورد و آن را با توجه به ضرر بسیار زیادش مصرف میکند. چندی پیش ، کیم کارداشیان ، خواننده و مدل مشهور آمریکایی گفت که با خوردن مدفوع مشکلی ندارد؛ تا زمانی که او را جوان نگه دارد. در این مصاحبه که روز چهارشنبه، اول ژوئن ۲۰۲۲، منتشر شد گفت: " اگر به من میگفتید که هر روز خدا باید مدفوع بخورم تا جوانتر بهنظر برسم، این کار را میکردم. فقط انجامش میدادم".
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ ﴿۶۵﴾
و کسانى از شما را که در روز شنبه [از فرمان خدا] تجاوز کردند نیک شناختید پس ایشان را گفتیم بوزینگانى طردشده باشید (۶۵)
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ ﴿۶۰﴾
بگو آیا شما را به بدتر از [صاحبان] این کیفر در پیشگاه خدا خبر دهم همانان که خدا لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزینگان و خوکان پدید آورده و آنانکه طاغوت را پرستش کرده اند اینانند که از نظر منزلت بدتر و از راه راست گمراه ترند (۶۰)
تقلید کورکورانه و وابستگی شدید به قیافه و لذتهای خیالی و جادویی، بشر را به سمت استفاده از الکحل و یا معجونهای جادویی و غذاهای کثیف برده است. معجونهای جادویی برای خوردن نیستند، زیرا پاکیزه و طیب نیستند و با مصرف آن، فرد را به حالت خلسه و مستی می برند. زیرا سیستم اعصاب و مخچه و مغز را به هم می ریزد و منطق و مغز انسان را زایل میکند و از طرف دیگر ضررهای بسیار زیادی به اعضاء مهم بدن میرساند. در حالیکه خدای مهربان ما را برای استفاده از طیبات آفریده است و این شیطان است که ما را به سمت استفاده از کثافات سوق میدهد. شیطان کاری کرده است که در بعضی فرهنگها، خوردن مدفوع و ادرار گاو و شتر رایج شود و شیطان طوری جا انداخته که مردم فکر کنند ، در این معجونهای کثیف، شفا وجود دارد.
مشروب بطور صریح در تورات هم حرام اعلام شده است. یکی از گوشتهایی که هم در تورات و هم در قرآن حرام اعلام شده است؛ گوشت خوک است. هر چند جامعه مسیحیت آن را برخلاف دستور صریح تورات مصرف میکنند.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۱۵۷﴾
همانان که از این فرستاده پیامبر درس نخوانده که [نام] او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مى یابند پیروى مى کنند [همان پیامبرى که] آنان را به کار پسندیده فرمان مى دهد و از کار ناپسند باز مى دارد و براى آنان چیزهاى پاکیزه را حلال و چیزهاى ناپاک را بر ایشان حرام مى گرداند و از [دوش] آنان قید و بندهایى را که بر ایشان بوده است برمى دارد پس کسانى که به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریش کردند و نورى را که با او نازل شده است پیروى کردند آنان همان رستگارانند (۱۵۷)
حرام بودن گوشت خوک، بخاطر خاصیتهای پشت پرده و نهانی خلسگی آن است. از خصوصیات خوک؛ مردار خواری، زباله خواری، مدفوع خواری حتی مدفوع خود را میخورد. بدن خوک لانه انواع ویروسها و میکروبهاست؛ بخاطر چربی زیاد گوشت خوک؛ خیلی از این باکتریها با حرارت هم از بین نمیروند؛ در اماکنی که خوک را پرورش میدهند، بخاطر زباله خواری و مدفوع خواری خوک و وجود کرمها و ویروسهای فراوان در گوشت خوک؛ مجبورند آنتی بیوتیکهای فراوان به خوک بخورانند که با خوردن گوشت خوک، این آنتی بیوتیکها و هورمونها وارد بدن انسان شده و سیستم ایمنی بدن انسان را معتاد و ضعیف می نماید. گوشت خوک بیشترش چربی است و چربی آن هم از نوع چربی مناسب بدن انسان نیست. دکتر گراهام بورگز ثابت کرده است که ویروس سایر حیوانات مثل آنفلوآنزای مرغی براحتی در بدن خوک زنده می ماند ؛ حال آنکه حیوانات دیگر و انسان را بیمار میکند. حتی خوک میتواند ویروسهای بدن انسان را هم در خود نگهدارد. در حالیکه خود انسان را از پا در می آورد ولی بدن خوک نسبت به آن بی تفاوت است و گوشت پر از لایه های چربی خوک محل مناسبی برای مخفی سازی این ویروسهاست؛ بدن خوک مثل اسب تروا عمل میکند. از این نظر گوشت خوک شباهتهای زیادی با گوشت مردار دارد. خوکها یا میخورند و یا میخوابند. در سال 2019، یک زن روسی که به خوکهای خود غذا میداد، غش کرد و بیهوش در طویله خوکها افتاد و بعد خوکها او را خوردند و فقط استخوانهایی از او باقی ماند. امروزه گوشت خوک پرمصرف ترین گوشت در چین و کشورهای آسیایی است. نزدیک به چهل درصد گوشت خوک جهان در چین تولید میشود.
دانشمندان جانور شناسی ثابت کرده اند که خوک بین دو نوع غذای پاکیزه و غذای کهنه و گندیده؛ دومی را انتخاب میکند. اگر حیوانات دیگر، مثل خوک ویروسهایی وارد بدنشان شود؛ می میرند و تلف میشوند؛ اما خوک با جمع زیادی از ویروسها در بدن خویش؛ همچنان سرپاست و تلف نمیشود. حتی بعضی ویروسها و کرمها داخل گوشت خوک با پختن هم از بین نمی روند و بین لایه های چربی گوشت همچنان زنده میماند و وارد معده و روده افراد میشود. معده و روده ما مثل بدن خوک نیست و نمیتواند با این ویروسها در آرامش زندگی کند.
در تورات، سوره های لاویان و تثنیه، صراحتا گوشت خوک حرام اعلام شده است و حتی عیسی مسیح اعمال گناهکاران را به رفتار خوک تشبیه کرده است. خوک از میان غذای خوب و بد، تغذیه بد را انتخاب میکند. گناهکاران هم از میان مشروبات سالم و آب میوه های گندیده و مضر، دومی را انتخاب میکنند. حرص و پرخوری از خصوصیات دیگر خوک است که افراد گناهکار هم دقیقا پرخور و اسرافکارند. در قرآن هم گناهکاران به میمون و خوک تشبیه شده اند.
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ ﴿۶۰﴾
بگو آیا شما را به بدتر از [صاحبان] این کیفر در پیشگاه خدا خبر دهم همانان که خدا لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزینگان و خوکان پدید آورده و آنانکه طاغوت را پرستش کرده اند اینانند که از نظر منزلت بدتر و از راه راست گمراه ترند (۶۰)
در قرآن میمون و خوک بخاطر ظاهر قیافه شان، موردمذمت قرار نگرفته اند؛ بلکه بخاطر خوی و خُلقهایی است که بطور غریزی گرفتارشند. البته میمون و خوک و سایر حیوانات معصوم و بی گناهند ولی خدا آنها را با این خصوصیات جهت یادآوری ما و نشانه برای ما خلق فرموده است تا انسان از آن خصوصیات درس گیرد.
گاهی ما انسانها مثل خوک زندگی می کنیم؛ پرخوری، انتخاب مشروبات و غذاهای کثیف و گندیده، ریختن آشغالها و زباله ها در محیط زندگی خود و ....
در بازاهای مالی؛ اصطلاحی هست به اسم بازار خوکی که در آن افراد پر از حرص و طمع اند و به خاطر طمع به دست آوردن پول بیش تر، پول اولیه خود را هم از دست می دهند. این نوع صفت طمع؛ در حیوان خوک هست. هر چند برای یک خوک جزو غریزه بحساب می آید ولی برای یک انسان جزو اختیار است.
باید بدانیم که در مراحل عمیق جادو، تناسخ و مسخ اتفاق خواهد افتاد که گاها بعضی افراد خود را جنس مخالف تصور کرده و یا حتی بعضی ها خلق و خوی خود را از نوع دیگری می پندارند. افراد تراجنسیتی که خود را به جنس مخالف تبدیل میکنند، در مراحل عمیق جادو به سر می برند و احساس وحدت وجود با جنس مخالف میکنند. این نوع اخلاق خوکی که بین انسانها گسترش می یابد؛ بعلت گناهان زیاد ، به انسان سرایت پیدا میکند.
فروید میگوید که مشروب خوار ؛ زیر مسئولیتهایش زده و میخواهد آزاد باشد. هر چند فروید در این مورد درست میگوید ولی دلیل اصلی، آن نیست که فروید می گوید. بلکه مشروب خواری و نجس خواری به نوعی مقدمه یک جادو است که با مصرف آن، شیطان بر مصرف کنندگان مسلط میشود و آنان را جادو میکند و به همین خاطر به حالت خلسگی میرسند. کسانی که برخلاف دستور خدا، غذاهای کثیف را انتخاب میکنند، از طرف شیطان یک جایزه خواهند گرفت و آن خوشی لحظه ای ناشی از مستی است. اما در عوض تحت کنترل شیطان قرار خواهند گرفت.
دید ناقصی که افراد از این کره خاکی دارند و از زندگی در زمین انتظارات وسیعی دارند، عامل تمام بدبختی هاست. آنان کمبودهای زیادی را در زندگی خویش احساس میکنند زیرا به آنچه که در خیال دارند، نرسیده اند. به همین خاطر برای آسودگی از این تفکرات شکست خورده، میخواهند زیر چتر جادو روند تا وارد دنیای خیالی شوند. زیرا شیطان در دنیای خیالات و توهمات به آنها همه چیز (توهم) میدهد و به آنها شخصیت (در توهمات) میدهد. استفاده از غذاهای کثیف، برخلاف فطرت خدادادی انسان است. با مصرف غذاهای گندیده و کثیف، سیستم اعصاب و مغز انسان کارایی خود را از دست میدهد و در نتیجه در اختلال مغز و اعصاب؛ شیطان بر احساسات انسان سوار شده و افراد را جادو میکند. در جادو، افراد به خواسته های خویش که توهمات است میرسند و در نتیجه دوباره به سمت مصرف آن میروند و به اصطلاح معتاد میشوند.
استفاده از کلمات کثیف و خبیث هم از جانب شیطان است. بعضی مردم درمکالمات خویش، چنان از کلمات ناخوشایند استفاده میکنند که برای مردم عادی شده است و اگر زیاد مودب باشید؛ به شما خواهند گفت پاستوریزه و یا بچه مثبت.
وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ ﴿۸۲﴾
ولى پاسخ قومش جز این نبود که گفتند آنان را از شهرتان بیرون کنید زیرا آنان کسانى اند که به پاکى گرایش دارند (۸۲)
بعضی مردم بین کلمات طیب و خبیث؛ کلمات طیب را انتخاب نمی کنند و بلکه از کلمات خبیث در مکالماتشان استفاده می برند. زیرا کلمات خبیث خودبخود، حالت تهاجمی دارند و همچنین اتوماتیک فرد را در حالت عصبانیت و خشم قرار میدهد. کلمات خبیث فرد را در حالت آلفا قرار داده و جادو میکند.
وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ ﴿۲۶﴾
و مثل سخنى ناپاک چون درختى ناپاک است که از روى زمین کنده شده و قرارى ندارد (۲۶)
یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ ﴿۲۷﴾
خدا کسانى را که ایمان آورده اند در زندگى دنیا و در آخرت با سخن استوار ثابت مى گرداند و ستمگران را بى راه مى گذارد و خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد (۲۷)
کلمات خوب و مودبانه بکار بردن در زندگی بسیار مهم است و این کلمات خوب است که برای ما نفع دارد و نزد خدا ارزش پیدا می کنیم.
مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ وَالَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَکْرُ أُولَئِکَ هُوَ یَبُورُ ﴿۱۰﴾
هر کس سربلندى مى خواهد سربلندى یکسره از آن خداست سخنان پاکیزه به سوى او بالا مى رود و کار شایسته به آن رفعت مى بخشد و کسانى که با حیله و مکر کارهاى بد مى کنند عذابى سخت خواهند داشت و نیرنگشان خود تباه مى گردد (۱۰)
خدای مهربان بنی اسرائیل را به میمون تشبیه میکند و از تبدیل و مسخ خُلق و خوی آنان با میمون صحبت میکند. تعدادی از بنی اسرائیل برخلاف دستور خدا شنبه را تعطیل نمی کردند و با کلک شرعی، تعطیلات شنبه را دور میزدند. خدا آنانرا با میمون طرد شده تشبیه میکند.
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ ﴿۶۵﴾
و کسانى از شما را که در روز شنبه [از فرمان خدا] تجاوز کردند نیک شناختید پس ایشان را گفتیم بوزینگانى طردشده باشید (۶۵)
بعد از مدتی، بیشتر مردم بنی اسرائیل از این عمل زشت تقلید کرده و به این نوع کارشکنی روی آوردند. هدف خدا از این مثال جالب این است که ما متوجه شویم که چطوری گاهی اعمال و عادات ناشایست ، آبشاری در جامعه بین مردم منتشر میشود و همگی مقلد میشوند. مثلا گاهی یک نفر ، یک روش غیر شرعی و زشت برای بدست آوردن پول اجرا میکند و بقیه هم دنباله رو و مقلد او میشوند. خدا این چنین موجوداتی را بعد از مدتی به میمون طرد شده تبدیل میکند.
البته این تبدیل از نظر خلق و خوی است و نه اینکه خود فرد به یک میمون تبدیل شود. زیرا نفس انسان با نفس میمون و یا خوک متفاوت است و فقط خصوصیات بد میمون و خوک را کسب میکنند و این نتیجه کار خودشان بوده است. ظاهرا دلیل خاصی برای تبدیل شدن افراد از نظر ژنتیکی به موجودات دیگری همچون میمون و یا خوک وجود ندارد. این نوع نگرش نوعی تناسخ است که تناسخ در قرآن کاملا باطل است. تبدیل شدن افراد به میمون و یا خوک ، یک تبدیل معنوی است. افرادی در ظاهر انسان، ولی با خصوصیات میمون و خوک. مثلا کسی که پرخوری میکند و غذاهای کثیف و گندیده میخورد ؛ به نوعی صفات خوک را جذب کرده است. یا کسی که عصبانی شده است و هر کسی که دم دستش است را میزند و یا طعنه میزند؛ به نوعی صفات میمون طرد شده را در خود بیدار کرده است. کوچک شمردن دستورات خدا و بی اهمیت کردن آن باعث میشود که صفات خوکی و میمون در انسان نمود پیدا کند. گاهی انسان با پرورش صفات زشت در خود، از صفات زشت حیوانات هم جلو میزند.
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿۱۷۹﴾
و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده ایم [چرا که] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى بینند و گوشهایى دارند که با آنها نمى شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه ترند [آرى] آنها همان غافلماندگانند (۱۷۹)
اعوذ بالله من الشیطن الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
جادوی شیاطین (قسمت سیزدهم)
زمان
یکی از مواردی که شیاطین روی آن به طرز وسیعی کار میکنند و میخواهند انسانها را از آن غافل کنند ، گذر زمان است. شیاطین از این فاکتور جهت اغوای انسانها بسیار بهره می برند. با گذشت زمان، آدمی در عقاید غلط یا درستش ثبات بیشتری پیدا می کند. کسی هست که در زمان جوانی بیشتر به توانایی های خود متکی است، مثلاً زورش زیاد است و بعضی مشکلات جسمی را ندارد و چابک است و یا خوش قیافه تر است. اما بعداً که سنش بالا رفت، توانایی های جسمی و زیبایی او کم می شود. اگر فرد در حین جوانیش به توانایی های جسمی خویش مغرور شده باشد و آن را تکیه گاهی برای خود قرار داده باشد؛ در زمانی که این توانایی ها ضعیف شوند، فرد که به غرور و تکبر خود عادت کرده، اینبار مجبور است به داشته های خود مغرور شود. در هر حالت با گذشت زمان، غرور و تکبر به سادگی آدمی را ول کن نیست. بنابراین سن انسان به دو قسمت تبدیل می شود قسمتی از آن که در دوران جوانی است (زیر چهل سال) ، بر تواناییهای خود متکی است اما قسمت دوم که دوره آن میانسالی و پیری است مربوط به تکبر در مورد داشته های خود است. در این سن فرد به داشته های مادی و معنوی خویش مغرور می شود. همین غرور و تکبر باعث می شود که فرد به سختی تغییر کند، بنابراین کسی که در دوران جوانی اقدام به تغییر خویش نکند و شاکله معنوی خویش را تشکیل ندهد، در دوران میانسالی و پیری هم احتمال تغییرش خیلی کم است.
أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿۱۰۹﴾
آیا کسى که بنیاد [کار] خود را بر پایه تقوا و خشنودى خدا نهاده بهتر است یا کسى که بناى خود را بر لب پرتگاهى مشرف به سقوط پى ریزى کرده و با آن در آتش دوزخ فرو مى افتد و خدا گروه بیدادگران را هدایت نمى کند (۱۰۹)
لَا یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ﴿۱۱۰﴾
همواره آن ساختمانى که بنا کرده اند در دلهایشان مایه شک [و نفاق] است تا آنکه دلهایشان پاره پاره شود و خدا داناى سنجیده کار است (۱۱۰)
کسى که بنیاد خود را در دوران جوانی بر پایه تقوا و خشنودى خدا نهاده بهتر است یا کسى که بناى خود را بر لب پرتگاهى مشرف به سقوط پى ریزى کرده است؟ کسی که در دوران جوانی وقتش را به بیهودگی و بطالت گذرانده و در رشد نفس خویش هیچ تلاشی نکرده است؛ خود را در لبه پرتگاهی مشرف به سقوط قرار داده است که هر لحظه احتمال سقوطش است و در دوران پیری بسیار بعید است که بتواند خود را از این پرتگاهها برهاند.
جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، از جنس مرغوبی تشکیل نشده است. اگر وارد جزئیات ریز شویم، حتی پولی که ما کسب می کنیم، بطور کامل پاک نیست و در مراحل زندگی، کامل حق با ما نیست. اگر رحمت و بخشش خدا نباشد، کسی نمی تواند روی کره زمین، روانش را سالم نگهدارد. به همین خاطر خدای مهربان، زکات و انفاق اموال را در نظر گرفته است تا مالی که بدست می آوریم را پاک کنیم.
بعضی مواقع نمردن ساده تر از مردن است. مردن سخت است زیرا در اختیار انسان نیست. انسانها نمی توانند مردن را انتخاب کنند. حتی نمی توانند روش مردنشان را هم انتخاب کنند. خدا بر تمام جزئیات زندگی ما احاطه دارد؛ احاطه علمی ، و احاطه لحظه به لحظه. خدای مهربان، بُعد زمان را بطور محدود و رو به جلو در اختیار ما قرار داده است. از آنجا که شیاطین یک بُعد بالاتر از ما هستند، اهمیت زمان در بُعد ما را درک کرده اند و به همین خاطر میخواهند که انسانها وقتشان را تلف کنند تا زمان مرگشان فرا رسد. زیرا لازمه رفتن آدمیان به بهشت، رشد نفسشان است. نفس آدمیزاد باید آنقدر رشد کند تا توانایی کافی برای ورود به بهشت را پیدا کند. این نکته را از جمله معروف جنیان برای اولین بار که قرآن را شنیدند، میتوان فهمید. آنان برای اولین بار که قرآن را شنیدند، اعلام کردند که قرآن به طرف رشد دعوت میکند.
قلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا ﴿۱﴾
بگو به من وحى شده است که تنى چند از جنیان گوش فرا داشتند و گفتند راستى ما قرآنى شگفت آور شنیدیم (۱)
یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَلَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنَا أَحَدًا ﴿۲﴾
[که] به طرف رشد هدایت مى کند پس به آن ایمان آوردیم و هرگز کسى را شریک پروردگارمان قرار نخواهیم داد (۲)
یکی از لوازم رشد انسان، زمان است. زمانی که خدا در اختیار ما گذاشته است، تنها راهی است که ما میتوانیم در طول آن، نفسمان را رشد دهیم و در نهایت وارد بُعد بهشت شویم. اگر رشد پیدا نکنیم و وقتمان را به بیهودگی و لهو و لعب تلف کنیم؛ بجای بهشت، وارد ابعاد شیاطین شده و تا ابد در جهنم با آنها خواهیم بود. از آیات قرآن میتوان فهمید که در بهشت، بُعد زمان طور دیگری است و خصوصیات دیگری دارد.
در روز قیامت هیچ انسانی نمی تواند بگوید که من نمی دانستم خدا یکی است. در آن روز کسی نمی تواند بگوید که من تابع دین پدرانم بودم. در آن روز کسی نمی تواند بگوید که خدا برای ما رسول نفرستاده است. زیرا خدا قبل از خلقت با همه فرزندان آدم تسویه حساب کرده است. همه مردم باید تا آخرین لحظات زندگی به خدای یکتا ایمان آورند. حتی اگر رسولی برای آنها فرستاده نشود.
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ ﴿۱۷۲﴾
به یاد آور که پروردگارت تمام نواده هاى آدم را احضار کرد و آنها را بر خودشان شاهد گرفت: "آیا من پروردگار شما نیستم؟" همه گفتند: "بله. ما شهادت مى دهیم." بنابراین، شما روز رستاخیز نمى توانید بگویید: "ما از این اطلاع نداشتیم."
أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ﴿۱۷۳﴾
و نمی توانید بگویید: "این والدینمان بودند که بت پرست بودند و ما فقط گام های آنها را دنبال کردیم. آیا ما را به خاطر آنچه دیگران بدعت نهادند، تنبیه خواهی کرد؟"
جوامعی که برای آنها رسول فرستاده نشده است ، باز هم موظفند که به خدا یکتای ایمان آورند. خدا با همه مردم اتمام حجت کرده است و حداقل یک مورد را از همه می خواهد. آن یک مورد، پذیرش خدای یکتا به عنوان رب است.
بنابراین خلقت زمان در بُعد ما، بخاطر فقط پذیرش خدا به عنوان ربّ نیست؛ بلکه خلقت زمان بخاطر رشد نفس است. زیرا نفس ما اگر در این جهان، روی کره زمین رشد نیابد، نمیتواند وارد بُعد بالاتر و یا بهشت شود.
ما تا این حد اشتباه می کنیم؛ روزی نیست که یکی از نزدیکان و رفقا و آشنایان فوت نکند ولی آیا تابحال فکر کرده اید که یک روز هم نوبت ما میرسد. خدا همیشه گذشت زمان را به روشهای مختلف به ما یاد آوری میکند. زمستان طبیعت می میرد و بهار دوباره همان طبیعت زنده میشود و این خودش یاد آوری گذشت زمان است. جالب است که ما در زمستان که هستیم، انتظار بهار را می کشیم و در بهار که هستیم انتظار تابستان و همینطوری این انتظارات ادامه دارد. خدای مهربان یادآورنده های زیادی در این جهان خاکی برای ما گذاشته است.
در کشور آلمان در جنگ جهانی دوم شرایط اقتصادی سختی پیش آمده بود. مردم که وارد رستوران می شدند و غذا سفارش می دادند، فورا پول غذای سفارشی را می دادند ، زیرا می ترسیدند که تا پایان صرف غذا قیمت آن گرانتر شود. چنین شرایط سختی برای مردم پیش آمده بود. عدم ثبات قیمتها ، گرانی لحظه به لحظه زندگی را بر مردم سخت کرده بود. چنین شرایطی در حال حاضر در خیلی از کشورهای دنیا وجود دارد. هر کسی خدا را فراموش کند و از یاد خدا سرباز زند ، خدا شرایط سختی را در زمانهای مختلفی برای او فراهم می آورد.
وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ
مَعِیشَةً ضَنْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى ﴿۱۲۴﴾
و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور مى کنیم (۱۲۴)
قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ کُنْتُ بَصِیرًا ﴿۱۲۵﴾
مى گوید پروردگارا چرا مرا نابینا محشور کردى با آنکه بینا بودم (۱۲۵)
قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَى ﴿۱۲۶﴾
مى فرماید همان طور که نشانه هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى امروز همان گونه فراموش مى شوى (۱۲۶)
انسان در حین مشکلات به خدا فکر می کند و از خدا تقاضای کمک می کند و از او توقع کمک دارد. خدا او را کمک می کند و مشکلات را از سر راه او بر می دارد. خدا دعاهای خالصانه را بدون استثنا جواب می دهد. اما بعد از مدتی یک تفکر شیطانی سراغ فرد می رود. فرد در این حالت دچار شک می شود که آیا واقعا خدا در آن مشکل کمکش کرد! یا قوانین طبیعت و جامعه کمکش کرد و یا اینکه خودش حل شد؟ او از خودش می پرسد که آیا خدا در حل آن مشکل کمکش کرد یا اینکه اتفاقی توسط عوامل طبیعت و جامعه حل شد؟ این سوال او به این خاطر است که او خدا را نمی بیند. آزمایش ما در این جهان طوری طراحی شده است که باید در گذر زمان از روی آیات و نشانه ها، به وجود خدا پی بریم و به او ایمان آوریم. این آیات و نشانه ها بمرور زمان سر راه ما قرار می گیرند و ما در قبال آن مسئولیم.
بچه ها وقتی بزرگ میشوند فکر می کنند که پدر و مادرشان وظیفه داشته اند که بزرگشان کنند . آنها کمتر از زحمات پدر و مادر تشکر می کنند. آنها فکر می کنند که پدر و مادرشان مثل سایر والدین!، وظایف طبیعی و عادی خویش را انجام داده اند. این خصوصیت همان خاصیت ناشکری و کفر است که در سایز بزرگتر نسبت به خدا انجام می پذیرد. ما در کره زمین با گذشت زمان، نهاد اصلی خود را بیرون میریزیم. با گذشت زمان، این فکر در وجود انسان رخنه می کند که او هم مثل سایر مردم از طریق تلاش خود ، صاحب چیزهایی در روی زمین شده است. این همان خودخواهی است که شیطان به انسانها وسوسه می کند. این نوع خودخواهی باعث میشود که انسان همه چیز را نهایتا از آن خود بداند. انسان خیلی زود قضایا را از یاد می برد. این نوع خودخواهی مقدمه کفر و ناسپاسی است. گاهی این نوع ناسپاسی ها آنقدر ادامه می یابد که فرد کافر میشود بدون اینکه خود بداند. این خودخواهی باعث فراموشی خدا میشود. با این حال خدا چنین فردی را از نعمتهایش محروم نمی کند. او به این فرد بارها و بارها کمک می کند تا که شاید فرد به طرف خدا برگردد. خدا این است، خدا بسیار صبور و بخشنده است. کمکهای خدا به ما نادیدنی است. درک آن شعور و تدبر می خواهد. کسی می تواند آن را درک کند که محبت خدا در دلش، بیشترین باشد. خدا انسانهای ناسپاس و کافر را به بهشت نمی برد زیرا آنها با توجه به شرایطی که برای خود بوجود آورده اند، نمی توانند وارد بهشت شوند و آنها نمی توانند در بهشت زندگی کنند؛ آنها در گذر زمان، هیچ تغییر مثبتی در نفس خویش نداده اند.
به همین خاطر باید نعمات بدست آمده را از آنِ خدا دانست و مطلقا آن را به خدا نسبت داد و این همان حس خوشایند راضیه مرضیه است که بندگان مخلص پروردگار جهانیان، نفس خویش را به آن مرحله می رسانند و شایستگی بهشت رفتن را پیدا میکنند.
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾
اى نفس مطمئنه (۲۷)
ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸﴾
خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)
فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹﴾
و در میان بندگان من درآى (۲۹)
وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰﴾
و در بهشت من داخل شو (۳۰)
خیلی از مواقع ، ما تلاش زیادی کرده ایم تا ثروتمند شویم ولی این اتفاق نیفتاده است؛ زیرا خدا مقدر نکرده است. خدا به اندازه ای که مقدر کرده است، نازل میکند و اگر فرد به این مقدرات راضی نباشد، نه تنها وضعیتش خوب نخواهد شد، بلکه بدتر هم میشود.
جهانی که ما در آن خلق شده ایم و در آن، زمان بصورت محدود در اختیار ما قرار دارد؛ در این جهان صبر مهمترین فاکتور است که میتوان زمان را بدرستی در آن سپری کرد. اگر در مقابل وقایع پیش آمده، صبر نداشته باشیم؛ در تله و تار عنکبوت شیاطین گیر خواهیم افتاد. مثلا کسی که در یک نزاع، صبرش را از دست دهد؛ ممکن است دچار قتل شود و یا صفات خشم و دشنام را در خود پرورش دهد. به این طریق جادوی شیاطین مثل تار عنکبوت ، در کمینگاه اند و کسانی که صبر ندارند، قطعا طعمه خواهند شد. صبر و نماز راهی است که خدای مهربان برای غلبه بر سختی ها در تبعیدگاه زمین به ما معرفی کرده است. نماز و صبر برخلاف تصورات مردم، باری بر دوش نیستند، بلکه باری از دوش بر میدارند. سلامت روانی انسانها فقط بوسیله صبر و نماز تضمین میشود. شرایط زندگی در زمین طوری است که انسانها بوسیله صبر میتوانند روح خود را تزکیه کنند تا که به بهشت برگردند. فقط بوسیله صبر میتوان بُعد زمان را روی کره زمین به سلامت گذارند.
سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ﴿۲۴﴾
[و به آنان مى گویند] درود بر شما به [پاداش] آنچه صبر کردید راستى چه نیکوست فرجام آن سراى (۲۴)
با استراتژی صبر در امور دنیایی، انسان در جادوی شیطانی داخل نمیشود. کسی که صبر داشته باشد، خشمگین نمیشود، ظلم نمیکند،زود تصمیم نمی گیرد، توهین نمیکند، عصبانی نمیشود، جنگ نمی کند، غیبت نمی کند، قتل نمی کند، زنا نمی کند، دزدی نمی کند و خلاصه در همه چیز صبر میکند.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ﴿۱۵۳﴾
اى کسانى که ایمان آورده اید از شکیبایى و نماز یارى جویید زیرا خدا با شکیبایان است (۱۵۳)
خدای نادیدنی با صابرین است. این به معنای واقعی یعنی مبارزه با شیطان و ایجاد سلامت روانی در نفس خویش. انگار که صفات شیطانی در کمینگاه نشسته اند تا انسانها در آن تله بیفتند و تنها راه مصونیت از این تله ها ، صبر و نماز است. به همین خاطر خدا میفرماید که ان الله مع الصابرین. براستی خدا با صابران است. این آیه به آن معناست که کسانی که صبر نمی کنند در جادوی شیاطین گیر افتاده و در نتیجه خدا با آنها نیست.
تصور کنید که تمام مردم دنیا، صفات خشم، عصبانیت، ناسزاگویی، کینه و سایر صفات نابهنجار را داشته باشند؛ در آن صورت کره زمین دیگر جای زندگی نیست و امور عادی روزمره انجام نخواهد شد. خدا براساس حکمتش ، چنین جوامعی را از بین خواهد برد تا اقوام دیگر روی زمین ادامه دهند. اقوام لوط و نوح و سایرین در صفات شیطانی به حداکثر درجه رسیده بوده اند، به همین خاطر خدا آنان را از بین برد. در آن جوامع، صفات شیطانی چنان گسترش یافته بود که دیگر امکان ادامه یک زندگی عادی و مثبت نبود.
وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا ﴿۲۶﴾
و نوح گفت پروردگارا هیچ کس از کافران را بر روى زمین مگذار (۲۶)
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷﴾
چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند (۲۷)
اگر قوانین و سنتهای ثابت خدا نبود، خدا به همه کافرین و منکرین، قصرهایی از طلا و نقره میداد تا این چند روزه در دنیای فانی، الکی خوش باشند. سن ما در این جهان نهایتش هفتاد سال شود. سه چهارم این سن را یا خوابیم و یا مشغول کار. واقعا مدت زیادی جهت تزکیه نفس و تفکر در این جهان باقی نمی ماند.
وَلَوْلَا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ ﴿۳۳﴾
و اگر نه آن بود که [همه] مردم [در انکار خدا] امتى واحد گردند قطعا براى خانه هاى آنان که به [خداى] رحمان کفر مى ورزیدند سقفها و نردبانهایى از نقره که بر آنها بالا روند قرار مى دادیم (۳۳)
وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَسُرُرًا عَلَیْهَا یَتَّکِئُونَ ﴿۳۴﴾
و براى خانه هایشان نیز درها و تختهایى که بر آنها تکیه زنند (۳۴)
وَزُخْرُفًا وَإِنْ کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ ﴿۳۵﴾
و زر و زیورهاى [دیگر نیز] و همه اینها جز متاع زندگى دنیا نیست و آخرت پیش پروردگار تو براى پرهیزگاران است (۳۵)
وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ ﴿۳۶﴾
و هر کس از یاد [خداى] رحمان دل بگرداند بر او شیطانى مى گماریم تا براى وى دمسازى باشد (۳۶)
همین چند آیه به خوبی وضعیت ناپایدار کره زمین را ثابت میکند که چقدر دنیا فانی و لهو و لعب است. خدای مهربان، این جهان فانی را طوری طراحی کرده است که ما جهت رشد نفس خود نیاز به آن داریم که همیشه به سمتِ او برویم و همیشه به سمت خدا در حال فرار باشیم. انگار که اگر کسی این کار را نکند در تیررس جادوی شیاطین قرار می گیرد.
فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ ﴿۵۰﴾
پس به سوى خدا بگریزید که من شما را از طرف او بیم دهنده اى آشکارم (۵۰)
تغییر مکان معنوی، تاثیر گسترده ای در خنثی نمودن جادوی شیطان دارد. این تغییر مکان باید در جهت خدا باشد. همانطور که خدای مهربان سفر حج را برای کسانی که توانایی مالی دارند، گذاشته است تا تغییری در ساختار زندگی خویش بدهند. بعضی نقطه ضعفها و نقطه قوتها در ترک کردن مادیات و مقامات دنیوی مشخص میشود. عبادات ما باید از حالت عادت خارج شوند و به حالت خود آگاهی برسند و باید مکانهای مادی و معنوی که دل به آن بسته ایم را هر از چند گاهی ترک کنیم تا وابستگی خویش را به آن اماکن فیزیکی و معنوی قطع کنیم. گاهی حتی یک تفریح سالم و بدون اسراف تاثیر بسیار خوبی بر افراد خواهد گذاشت. اما متاسفانه افراد در جامعه ما برای تغییر وضعیت و حال خویش از همان جادوی شیاطین بهره می برند. مثلا فرد که غمگین است، سراغ یک آهنگ آلفایی میرود تا او را از آن حالت خارج سازد. بعضی افراد بعضی مواقع از حالت عادی خارج شده و الکی خوشند و حتی خودشان هم نمیدانند که چرا به حالت سرخوشی و شیدایی و خود شیفتگی رسیده اند، طوریکه استرس پیدا میکنند. بعد از مدتی این افراد از استرس ناخواسته ترسیده و برای آرام کردن ترس خویش، خود را به حالت غم میزنند تا از آن حالت خارج شوند. به این طریق شیطان یک دور تسلسل و افراط و تفریط را رواج میدهد. روشهایی که شیاطین برای خارج ساختن افراد از غم و ناراحتی و یا برای آرام ساختن به افراد یاد میدهند، نوعی جادو است که فقط افراط کنندگان دچار آن میشوند. ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین
بعد از مدتی این افراد برای آرام ساختن خویش به روشهای جادویی عادت میکنند و بعد از مدتی به این تغییر شخصیتها و مکانهای معنوی معتاد میشوند و به اصطلاح شخصیت دو قطبی پیدا میکنند. این تغییرات، مثبت نیستند، بلکه فقط غرور و تکبر و شیدایی و خودشیفتگی و استرس و غم و اندوه است. در حالی که بندگان خدا نه ترسی دارند و نه اندوهگینند.
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۶۲﴾
آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند (۶۲)
یکی از دلایل دیگر برای اینکه ثابت شود که این دنیا محل پایداری نیست و برای رشد انسان طراحی شده است نه برای کامجویی، این است که که هیچکس در زندگی خود، حتی اگر ثروتمند و دارا هم باشد، زیاد دلش خوش نیست؛ یا میترسد و یا اندوهگین است. تمام تمهیدات انسان هم برای خارج ساختن خود از این دو حالت است. یعنی انسان مدام میخواهد که الکی خوش باشد، الکی خوش بودن نوعی شیدایی و خودشیفتگی و همراه با ترس و استرس است، بعد میخواهد خود را از این ترس و استرس و الکی خوش بودن خارج سازد و به همین خاطر دنبال اندوه و حزن میرود و بعد دوباره از دست حزن و اندوه میخواهد الکی خوش باشد و به این طریق انسان در این تسلسل و طلسم گیر خواهد کرد. مثل اینکه کسی زیاد میخورد و بدنش کلی چربی تولید میکند و بعد هزینه زیادی میکند تا دوباره چربی بدنش را آب کند و از دست چربی خلاص شود. این سیکل های بی معنی در زندگی ما زیاد پیش میاید. گاهی آنقدر سرخوشیم که بعدش نیاز به حالت غم داریم . یعنی انسان خودش حالت تعادلش را به هم میزند و بعد برای درست کردن این تعادل، دست به دامن روشهای شیطانی میشود. این افراد گاهی مدت زیادی در این حالات میمانند و حالت دو قطبی شدیدی پیدا میکنند.
خدای مهربان، گاها با خلق ویژگیهای خاصی در بدن انسانها، آنها را در مسیر تغییرات قرار میدهد. مثلا زنان حالتی دارند به اسم قاعدگی که بیشتر رنج و اذیت است و بعضی تغییرات در خلق و خوی. این تغییرات در زنان اجباری است. خدا خودش میدانست که زنان به تنهایی و بدون اجبار فیزیولوژیکی ، توانایی تغییرات در بعضی خصوصیات خود را ندارند. بنابراین این خاصیت را در آنان آفرید. یا گاهی بعضی وقایع و پیش آمدها در زندگی افراد پیش می آید و افراد فکر میکنند که این پیش آمد ها خوب نیست. ولی این بسته به موضع گیری خود ما دارد؛ زیرا شاید خدا بخواهد با این پیش آمدها، تغییر اساسی در زندگی ما دهد و نفس ما را رشد دهد. (عَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ).
تمام اهداف خدا در جهان بر این اصل استوار است که در تیررس شیاطین قرار نگیریم و به سمت خدا برویم. این جهان محل کامجویی نیست. ولی عرفانهای ماجیکال برخلاف آن را توصیه و تبلیغ میکنند. پیامبر ابراهیم این مورد را به خوبی درک کرده بود و به همین خاطر گفت:
وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی سَیَهْدِینِ ﴿۹۹﴾
و [ابراهیم] گفت من به سوى پروردگارم رهسپارم زودا که مرا راه نماید (۹۹)
زیرا تنها راه برای نجات یافتن ما، همین است. شما اگر در جایی باشید که تیرهای زیادی پرتاب میشود و هر لحظه ممکن است که تیری به شما بخورد ؛ برای نجات از آنجا باید یک هدف را درنظر بگیرید و به سوی آن فرار کنید و بروید.
فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ ﴿۵۰﴾
پس به سوى خدا بگریزید که من شما را از طرف او بیم دهنده اى آشکارم (۵۰)
وَلَا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ ﴿۵۱﴾
و با خدا معبودى دیگر قرار مدهید که من از جانب او هشداردهنده اى آشکارم (۵۱)
کَذَلِکَ مَا أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ﴿۵۲﴾
بدین سان بر کسانى که پیش از آنها بودند هیچ پیامبرى نیامد جز اینکه گفتند ساحر یا دیوانه اى است (۵۲)
اما گاهی افراد، برای رهایی از این وضعیت، به روشهای غیرمنطقی متوسل میشوند. مثلا دنبال فیلمهای جدید می گردند، یا دنبال آهنگهای آرامش بخش هستند. در حالیکه تغییراتی که خدا مد نظرشه، اصلا از این نوع نیست. این نوع روشها فریبنده هستند و اساسا تغییر نیستند. گاهی یک تغییر مثبت در رشد نفس؛ باعث دگرگونی زیادی در آدمی میشود.
اعوذ بالله من الشیطن الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
جادوی شیاطین (قسمت دوازدهم)
عشق (2)
1) مفهوم عشق جزو فلسفه دنیای شیاطین است
همانطور که در قسمتهای قبلی گفته شد، عشق فلسفه دنیای شیاطین است و آنان عدم سجده برای آدم را بر اساس همین جور فلسفه ها بنیاد نهاده اند. آنان این فلسفه ها را به دنیای ما انسانها نفوذ داده اند . شیطان در هر جایی از جهان نمادهایی از خود به جا گذاشته است و به طرز عجیبی آدمها را غل و زنجیر کرده است. عشق مربوط به دنیای واقعی نیست و مربوط به دنیای خیالی است. به همین خاطر، اکثرا شعرا دم از عشق و عاشقی میزنند؛ ما افراد عادی، حتی اگر ده نفره با هم تلاش کنیم، نمی توانیم حتی یک بیت شعر در مورد این جور فلسفه ها بسراییم!؛ مشخص است که این فلسفه ها از دنیای شیاطین و از طریق آلفا و آواز و اشعار و سایر اسباب خلسه گی به دنیای انسانها نفوذ کرده است. کسی که در این حالات خلسه نباشد، نمیتواند از این جور حرفها بزند. شیطان فقط آدمها را وسوسه نمی کند بلکه سعی میکند فلسفه های خودش را هم میان آدمیان گسترش دهد زیرا این روش ماندنی است و کار را برای او و جنودش راحت می کند.
2) تغییر در خلقت الهی
مفهوم عشق که در جامعه ما اکنون گسترش پیدا کرده است باعث افزایش عمل های جراحی و آرایش ها و پیرایش های غیرمنطقی شده است زیرا فردی که به عشق معتقد است دنبال جذب شده گی و یکی شدگی و وحدت وجود و یا تسلط بر دیگری است. بنابراین او طبق این هدف در زندگی پیش می رود، او دنبال این است که از هر روشی جنس مخالف و یا حتی غیر مخالف را عاشق و شیفته خویش کند. این روش غیر منطقی و غیر قرآنی باعث نابودی خانواده ها میشود. شیطان با این کارها میخواهد که روال زندگی عادی را از افراد بگیرد و آنان را به مفاهیم غیر خدایی جذب کند تا که وقت آنان را در زندگی تلف کند و از آخرت بازدارد. خیلی از زنان بخاطر اینکه مردان را عاشق خویش کنند؛ در خلقت خدادادی خویش دستکاری میکنند و بیشتر مواقع لذت زندگی واقعی را از خود می گیرند. یا اینکه زنان و مردان ناخواسته در یک مسابقه جذابیت در اجتماع می افتند و فکر میکنند با این روش ، مقدمه لذت را برای خود فراهم میکنند. در حالیکه لذت واقعی ، لذتی است که خدا به مردم اعطا میکند. خداست که خوشبختی و بدبختی را تعریف میکند. خداست که می گریاند و می خنداند. آن خالق متعال بهتر میداند که چه روشی ما را خوشبخت میکند و چه روشی مناسب زندگی نیست.
وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى ﴿۴۲﴾
و اینکه پایان [کار] به سوى پروردگار توست (۴۲)
وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ﴿۴۳﴾
و هم اوست که مى خنداند و مى گریاند (۴۳)
وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا ﴿۴۴﴾
و هم اوست که مى میراند و زنده مى گرداند (۴۴)
وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَى ﴿۴۵﴾
و هم اوست که دو نوع مى آفریند نر و ماده (۴۵)
مِنْ نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى ﴿۴۶﴾
از نطفه اى چون فرو ریخته شود (۴۶)
3) عشق نوعی تسلط بر دیگری است
یکی دیگر از منطق های شیاطین این است که به جای یادآوری و ذکر خدا ، آنها را به سمت لذت بردن از مفهوم "مالکیت" سوق می دهد؛ مثلاً کسی که که یک باغ دارد تمام لذت او در این خلاصه می شود که او مالک است، در حالی که این نوع لذت اهمیتی ندارد. فرد باید در این که خدا به او یک نعمتی داده است برای یادآوری خدا و برای نزدیک شدن به او استفاده کند. در عشق هم، فرد همواره از مالک شدن یک فرد دیگر لذت می برد و این را یک پوان مثبت برای خودش در نظر می گیرد؛ در حالیکه آدمیزاد باید جوری زندگی کند که خود را مالک دیگران نپندارد و سبکبال باشد. مثلا یک زن و یا یک مرد از اینکه زوج و یا زوجه خویش را از جهات مختلف تملک کرده است و تمام توجهات و خدمات او را به خودش جذب کرده است، لذت می برد و این حس شیطانی را در خود پرورش داده است و به آن تکیه میکند. اگر روزی کوچکترین خللی در این توجهات و خدمات بیفتد؛ او خود را در عشق شکست خورده به حساب می آورد و جوری وانمود میکند که انگار دنیا برایش زیر و رو شده است. عشق زندگیهای شیشه ای بوجود می آورد که بسیار لرزان است و در لبه پرتگاه و آتش بنا شده است.
در حالی که روابط بین زوجین باید براساس احترام باشد؛ اما در عشق ، احترام بی معنی است. زیرا زوجین در عشق میخواهند که تا حد اکثر ممکن و غیرممکن، همدیگر را به بردگی بگیرند. طوریکه مالک هم شوند. در مکتب عشق، زندگی ها فقط به همین روش بیمه میشود. اگر روزی روزگاری ، یکی از بندهای این بردگی بگسلد و یا سست شود، زوجین فکر میکنند که زندگی آنها به پایان رسیده است!
همانطور که پرخوری برخلاف سلامت طبیعی بدن ماست، عشق هم برخلاف غریزه طبیعی خدادادی انسان است. عشق باعث میشود که عاشق بجز معشوق و امور مربوطه چیز دیگری را نبیند. در بیشتر موارد این افراد بندگی خدا را از یاد می برند. زیرا از سیستم خدا خارج شده اند و خودشان دنبال بنده هستند.
یک زن برای عاشق کردن مردان، مجبور است که در مورد سن و یا موقعیت خانوادگیش دروغ گوید و هر روز یک نوع آرایش کند و تمام این کارها به این خاطر است که نمایشی به اجرا گذاشته است خیالی و البته نباید این نمایش هیچوقت تمام شود. زیرا طرف مقابل هم جذب این نمایش شده است و نبود این نمایشات یعنی شکست رابطه دو طرف!
دراین گونه نمایشات، واقعا زنان بیشترین ضرر را میکنند و ضربه روحی زیادی می خورند و واقعا اینها چیزهایی نیست که یک زن به آن نیازمند باشد و فقط افتادن در فلسفه شیطانی است.
4) عشق پایه و اساس عرفانهای جدید
اشو پایه گذار یکی از عرفانهای دنیایی میگوید:
(( عشق، از آمیزش جنسی زاییده میشود و آنگاه عبادت از عشق زاییده میشود و آنگاه خداوند در اثر عبادت در انسان تجلی می یابد و این انسان به بالاتر و بالاتر و بالاتر و به اوج گرفتن ادامه میدهد. ))
از نظر اشو، عشق مهمترین رکن زندگی است و باید همه چیز فدای عشق شود. اشو میگوید که ازدواج عشق را از بین می برد. او میگوید که در مسائل زناشویی، انسانها باید مثل حیوانات باشند و محدودیتی نداشته باشند. اشو در این مورد توجه نمی کند که حتی حیوانات هم در مسائل زناشوئی قوانین خودشان را دارند و محدودیتهایی دارند.
اشو روابط سالم ازدواج را قبول ندارد؛ او میگوید که عشق شکست میخورد ولی ازدواج شکست نمی خورد و به تو آرامش میدهد و او در ادامه میگوید که خطر اصلی اینجاست که تو به یک اسباب بازی راضی میشوی!
همانطور که میبینید ، اشو حرفهای به ظاهر، خام پسند میزند؛ حرفهای او عده خاصی را فریب میدهد. زیرا فلسفه او بر پایه رفع نیازهای جنسی است. او فکر میکند که رفع نیازهای جنسی آدمی را به کمال میرساند. حال آنکه این نیازهای جنسی نیست که انسان را رشد میدهد؛ بلکه رعایت قوانین و حریمهای خداست که انسان را رشد میدهد. از نظر اوشو، قوانین دینی لهو و لعب هستند و محدود کننده هستند. از نظر او قوانین دینی مخالف لذت هستند. او لذت را در دور زدن قوانین دینی میداند!
وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا کَسَبَتْ لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَلَا شَفِیعٌ وَإِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لَا یُؤْخَذْ مِنْهَا أُولَئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِمَا کَسَبُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَعَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْفُرُونَ ﴿۷۰﴾
و کسانى را که دین خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا آنان را فریفته است رها کن و [مردم را] به وسیله این [قرآن] اندرز ده مبادا کسى به [کیفر] آنچه کسب کرده به هلاکت افتد در حالى که براى او در برابر خدا یارى و شفاعتگرى نباشد و اگر [براى رهایى خود] هر گونه فدیه اى دهد از او پذیرفته نگردد اینانند که به [سزاى] آنچه کسب کرده اند به هلاکت افتاده اند و به [کیفر] آنکه کفر مى ورزیدند شرابى از آب جوشان و عذابى پر درد خواهند داشت (۷۰)
حال آنکه کتابهای آسمانی، دنیا را لهو و لعب میدانند. این دو عرفان دقیقا مخالف و ضد همند. خدا دنیا را لهو و لعب میداند ولی شیطان از طریق پیامبرانش (اشو و شعراء و سایر عرفانهای شیطانی) میگوید که دین لهو و لعب و محدود کننده است.
وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۶۴﴾
این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست و زندگى حقیقى همانا [در] سراى آخرت است اى کاش مى دانستند (۶۴)
فلسفه شیاطین بر این اساس بنیاد نهاده شده است که دین ضد آزادی و لعب و لهو است. (الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا). اما خدا میفرماید که دین لعب و لهو نیست و بلکه دنیاست که لعب و لهو است. این دو فلسفه دقیقا مخالف هم هستند. عرفانهای جدید و عرفانهای قدیم همگی روی این نکته تمرکز کرده اند که دین محدود کننده است و لعب و لهو است. در روشی که خدا تعیین کرده است، دنیاست که لهو و لعب است و نه دین؛ اما در عرفانهای شیطانی، دین لهو و لعب است.
5) عشقه
شهاب الدین سهروردی در توصیف عشق میگوید:
عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بن درخت؛ او بیخ در زمین سخت کند؛ پس سر برآرد، و خود را در درخت می پیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کشد که نم در میان رگ درخت نماند و هرغذا که بواسطه آب و هوا به درخت میرسد، به تاراج میبرد، تا آنگاه که درخت خشک شود، همچنان است در عالم انسانیت که خلاصه موجودات است.
برخی دیگر از شاعران عرفانهای جادویی گفته اند:
صح عند الناس انی عاشق
غیر ان لم یعلموا عشقی لمن
ترجمه: همه مردم میدانند که من عاشقم، اما با این تفاوت که نمیدانند که عاشق کیستم و عشقم چگونه ست!
شاعر عاشق در بیت بالا راست میگوید که نمیداند عاشق کیست. زیرا نه تنها عشق مبهم است ، بلکه معشوق هم مبهم است و در هاله ای از ابهام است. برخلاف این فیلسوفان و عرفا که فکر میکردند عاشق خدایند، بلکه آنها با شیطان وحدت وجود پیدا کرده بودند و در واقع خودشان در یک شیطان وحدت پیدا کرده بودند و به همین خاطر همیشه وجودشان سرشار از سر در گمی و حیرانی بود و انگار وجودشان سرتاپا شراره آتش بود. آنها در نهایت و سالها خود را به شراره آتش، دریای خروشان، شعله آتش، لهیب آتش، و ... تشبیه میکردند و این گونه ناخواسته ثابت میکردند که در آغوش یک شیطان سرکش افتاده اند؛ هر چند بعضی از آنان خبر نداشتند و فریب خورده بودند.
بیشتر این عرفا دنبال یک انسان خدا گونه بودند. آنها معتقد بودند که انسان میتواند تا مقام خدایی بالا رود! خود حلاج وقتی میگفت انا الحق؛ گاها اعتراف میکرد که نمیداند خود او این جمله را میگوید یا دلش یا روحش؟! یا حتی حلاج میگفت که او دیگر تسلیم نیرو و قدرت برتر شده است و از خود بیگانه شده است. این جملات که ناخواسته به نوعی اعتراف هم هست، ثابت میکند که در وحدت وجود افراد کنترلشان را از دست میدهند و از آنجا به بعد شیطان قضایا را کنترل میکند.
وقتی خود حلاج میگفت که او دیگر تسلیم نیرو و قدرت برتر شده است و از خود بیگانه شده است. نشان از آن دارد که حلاج به درجه ای رسیده بود که خود را فراموش کرده بود و در نتیجه از خود بیگانه شده بود.
وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۱۹﴾
و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان همان نافرمانانند (۱۹)
هدف عرفانهای جادویی، اعم از عشق و وحدت وجود و حلول و ... این است که تسلیم نیرو و قدرت بیگانه شوند. قدرت بیگانه در اینجا همان شیطان است.
6) فمینیسم
آنچه که از آیات قرآن نتیجه گرفته میشود، این است که خدا هر فردی را در بهترین موقعیتش خلق کرده است.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ﴿۴﴾
[که] براستى انسان را در نیکوترین حالت آفریدیم (۴)
یعنی اگر فردی مشکل جسمی دارد، و یا در یک خانواده فقیر بدنیا آمده است ؛ خدا به او لطف کرده است؛ زیرا این موقعیت برای او بهترین حالت است تا نفس خود را نجات دهد. اگر خدا کسی را زن آفریده و دیگری را مَرد؛ جنسیت او دقیقا بهترین حالت برای برگشت به سمت خدا بوده است. زیرا آزمایش زنان و مردان با هم دیگر خیلی متفاوت است. شاید تجسس، غیبت، تمسخر، عیبجوئی، خیانت جزو مهمترین آزمایشهای اکثر زنان باشد ولی رشوه، ربا ، مال حرام خوردن، ظلم و ... هم جزو مهمترین آزمایشهای اکثر مردان می باشد. خدای مهربان با توجه به ماهیت و نقطه قوتها و ضعفهای یک نفس، آنان را به شکل و حالت زن و یا مرد وارد این دنیای فانی میکند تا آزمایش شوند. کسانی که به مرد بودن و یا زن بودن خود راضی نیستند؛ به نوعی میخواهند حسن نیت خود را نسبت به خدا زیر سوال ببرند. یکی از اهداف شیطان، از بین بردن حسن نیت نسبت به خداست و شک کردن در خلقت اوست.
یکی از نمادهای شیطان در کشورهای غربی، یک مجسمه با سر بز و پیکر انسان است. این مجسمه ریش دارد ولی در عین حال بعضی خصوصیات زنانه هم دارد. شیطان به این طریق میخواهد فرقی بین زن و مرد نباشد و هویت زن و مرد را با هم مخلوط کند. جنبشهای فمنیستی از قربانیهای این فلسفه ها هستند.
این نوع تفکر که زن و یا مرد ، توانایی های خدا دادی خویش را نادیده گرفته و دنبال یکی شدن با جنس مخالف باشند. همین حس یکی شدن (همان وحدت وجود ولی اینبار با جنس مخالف) ، موجب به هم ریختگی هورمونهای زنانه و یا مردانه شده و بیماریهای فراوانی به افراد روی می آورند. معمولا زنان بیشتر از مردان قربانی این نوع تفکرات فمنیستی هستند و به همین جهت، بیماریهای هورمونی و زنانه در میان زنان خیلی زیاد شده است. خدای مهربان از نظر شرایط بدنی، زن و مرد را مثل هم نیافریده است و از این نظر یکی نیستند. به همین خاطر خدای مهربان و حکیم در قرآن می فرماید که مذکر و مونث مثل هم نیستند (لیس الذکر کالانثی).
فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ﴿۳۶﴾
پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده شده به تو پناه مى دهم (۳۶)
جالب است که خدا می فرماید مذکر مثل مونث نیست (لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى). آن قادر متعال نمی فرماید که لَیْسَ الرجل کَالْأمراه. یعنی زن و مرد از نظر فیزیولوژی بدنشان، (مونث و مذکر) با هم متفاوتند و همین تفاوت، توانایی های مختلفی به آنها داده است. اگر زن و یا مردی این تفاوتها را در نظر نگرفته و در خیال تداخل و وحدت وجود با توانایی های جنس مخالف باشد، هورمونهای بدن خویش را به هم ریخته و خود را دچار بیماری و مریضی میکند و تعادل روانی خود را به هم می ریزد. زنان با ایجاد این توهمات در خود، بیماریهای زنانه را برای خود درست میکنند. زیرا شرایط فیزیولوژی آنها برای روحیه و روان مونث خلق شده است و با آن شرایط فقط سازگار است.
مریم یکی از زنانی بوده است که خدا از او به عنوان زن نمونه در قرآن ذکر فرموده است . با آنکه مریم سالها در معبد تربیت شده بود و عبادت میکرد، اما هیچوقت نزد خدا شکایت نکرد که چرا او یک پیامبر نشده است و اما پسرش یک پیامبر است. رضایت به جنسی که خدا برای ما در نظر گرفته است، از عوامل رشد نفس ماست. عدم رضایت به جنس خود، باعث میشود که خانواده ها به هم ریزند و زن و مرد در کارهای مربوط به هم دخالت کنند و به یک دیکتاتور کوچک در مقابل هم تبدیل شوند.
اعوذ بالله من الشیطن الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
جادوی شیاطین (قسمت یازدهم)
نمادها و حلقه های شیاطین
1) نمادها و حلقه های شیطان
کارهایی که شیاطین انجام میدهند، براساس نمادها و حلقه ها بنیاد نهاده شده است. با یک مثال موضوع بیشتر توضیح داده میشود. مثلا بعضی از مردم نماد تک چشم آبی را در خانه خود نگه میدارند تا از چشم زخم و ترس در امان باشند؛ این نماد، یک تک چشم آبی رنگ در وسطش دارد و بعضی از مسلمانان در حین استفاده معمولا آیه "این یکاد" را هم در حاشیه اش نوشته اند.
نماد تک چشم آبی
فرد با نگه داشتن این نماد در خانه و یا اتوموبیل خویش، احساس میکند که از شر و چشم زخم دیگران در امان است! این افراد با آنکه معتقدند که شیطان شر است ولی خواسته و یا ناخواسته باز به یک نماد شیطانی پناه می برند. این نمادها مثل یک دکل مخابراتی عمل میکنند و شیاطین را در آن محل جمع میکنند. البته در ادامه ثابت میشود که خود نماد نیست که به عنوان دکل عمل میکند، بلکه توجه و روی آوردن به نماد است که شیاطین را جذب میکند. ما باید بدانیم که شیاطین از نمادها برای فریب آدمیان بهره می برند. وقتی کسی به این نماد دل می بندد، به نوعی به یک دکل امواج تبدیل میشود و شیاطین را جذب خود میکند. بنابراین فردی که این علامت را در خانه خود نگه میدارد؛ بجای محافظت از خود؛ عملا به یک تقویت کننده شیاطین تبدیل میشود و عملا دروازه معنوی محل زندگی خویش را برای ورود شیاطین به خانه و کاشانه خود باز میکند.
توجه کنید که فرد از ترس شیطان به چنین نمادی پناه می برد ولی در عوض شیطان را به خانه خود راهنمایی میکند و بوسیله این نماد به او فرکانس میدهد. این نوع فریب، جزو بزرگترین حربه های شیطان در طول تاریخ بوده است. در مجموعه مقالات قبلی جادوی شیاطین عرض شد که ایزدیها و هندوها و سایر عرفانهای مجوسی به شیطان احترام میگذارند تا که به قول خودشان از شر او در امان باشند. حالا خیلی از مردم هم در خانه خود از نمادهایی همچون چشم زخم استفاده می برند تا که از شر در امان باشند؛ غافل از اینکه این کار آنها احترام گذاشتن به شیطان است و پناه بردن به غیر خداست.
وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ ﴿۳۰﴾
و براى خدا مانندهایى قرار دادند تا [مردم را] از راه او گمراه کنند بگو برخوردار شوید که قطعا بازگشت شما به سوى آتش است (۳۰)
یا انگشترهایی که بعضی افراد جهت افزایش نیرو و کسب قدرتهای خاصی در انگشتان خویش دارند؛ مثل یک دکل عمل میکند. وقتی کسی این انگشترها را در
در دست دارد و هدفش این است که به او نیرو بخشد و یا او را محافظت کند؛ به
نوعی به این انگشتر توجه معنوی کرده و به آن تکیه کرده است و عملا به غیر خدا توجه ویژه کرده است و این نمادها و دکلها وقتی در یک جامعه در کنار هم قرار داده شوند؛ به هم متصلند و یک حلقه را تشکیل میدهند. به این طریق شیطان یک مجموعه از دکلها برای خودش درست میکند تا مردم را از راه خدا گمراه کند و عملا این حلقه ها جزو قلمرو معنوی شیطان و پیروانش بحساب می آیند.
شاعران که بزرگترین ترویج کننده های عرفان مجوسی بوده اند به چشم زخم معتقد بوده اند و تعویذ هایی برای این کار در نظر می گرفتند . این تعویذها همان نمادهای شیطانی هستند.
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل
عموما بیشتر تتو کردنهای بدن، به نوعی ایجاد نمادهای شیطانی است. خیلی از تتوها، شامل نمادها و حرفهایی است که روی پوست بدن حک میشوند و برای همیشه می مانند. این نمادها به نوعی به یک دکل و پرچم تبدیل میشوند که کلا یک مجموعه و حلقه را تشکیل میدهند و افراد را جادو میکنند.
زمانی که یک خواننده، نماد خاصی را روی بدنش تتو میکند؛ تمام طرفدارانش آن را می بینند و از آن الگو می گیرند. حتی بعضی از خواننده ها و بازیگران مشهور اعتراف میکنند که این جور کارها، به آنها انرژی میدهد و در حرفه خوانندگی خویش موفق ترند. البته از این نظر راست میگویند، زیرا بیشتر این نمایشات به نوعی درمراحل جادو انجام می گیرد و در کارهای جادو ، انرژیشان را از شیاطین اخذ میکنند و با هر مرحله بیشتر معتاد این انرژیها میشوند و بعد از مدتی، بدون خلسگی، کار جذب کننده ای نمی توانند ارائه دهند. در مراحل بالاتر، خواننده یا سراینده برای از دست ندادن طرفدارانش ، مجبور به پذیرش بعضی رفتارهای الهامی از طرف شیاطین میشود. مثلا یکی از خوانندگان مشهور در یکی از مراسمها، عملا به خدا توهین میکند و یا انجیل را زیر پا له میکند. البته این خواننده خودش یک قربانی است و فقط به آلت دست شیطان تبدیل شده است. در سال 2017، کیم جونگ هون، هنرپیشه محبوب و مشهور کرهای، خودکشی کرد. در کنار جنازه او یادداشتی یک جملهای بود: از درون ویران شدم. آخرین جمله او تمام وضعیت او را بدرستی نمایش میداد. زیرا او گیر شیطان افتاده بود و هربار که خوانندگی میکرد مجبور بود به آنچه که شیطان میخواهد تن دهد و به همین خاطر از درون ویران شده بود.
شیاطین و اجنه که از جنس آتش مخصوص و یا مغناطیس هستند؛ بوسیله توجهاتی که به نمادها میشود؛ از وجود نمادها باخبر میشوند. بنابراین توجه کردن و پناه بردن انسانها به این نمادهاست که مهم است. خود نماد که از جنس چوب و فلز و خاک و میله و یا غیره است؛ اهمیتی ندارد. توجه نمودن، روی آوردن انسانها به این نمادهای ساخته شده ؛ باعث جذب شیاطین میشوند. توجه نمودن، روی آوردن، پناه بردن به نمادها، یک امر معنوی است و حالتهای خاصی از مغناطیس و فرکانس ذهنی را در انسان پدید می آورد که اجنه و شیاطین متوجه آن شده و احضار میشوند و روی فرد چنبره میزنند و او را اذیت میکنند. به نوعی ارتباط مغناطیس با مغناطیس است. شیاطین که از جنس آتش مخصوص و یا مغناطیس هستند، فورا توجهات و روی آوردنهای افراد به غیر خدا را متوجه شده و فرد را جادو میکنند. زیرا روی آوردن و توجهات به غیر خدا از جنس مغناطیس و آتش اجنه است و آنان براحتی آن را درک میکنند و می فهمند.
به همین خاطر الگوی یکتاپرستان جهان، پیامبر ابراهیم، این موضوع را درک کرده بود و اعلام میدارد که : من از روی اخلاص توجه و روی خود را به سوی پدید آورنده آسمان و زمین میگردانم و به هیچ نمادی غیر از خدا توجه و روی نمی گردانم.
انِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۷۹﴾
من از روى اخلاص پاکدلانه توجه خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم (۷۹)
واقعا این آیه را باید هر روزه برای خود یادآوری کنیم. زیرا نکته مهمی را بیان میدارد. زمانی که یک فردی، پیش دعا نویس رفته و یک نوشته را به گردن خود می آویزد؛ به نوعی به غیر از خدا توجه نموده است و جزو حلقه شیاطین قرار می گیرد. زیرا با تمام کسانی که از این نمادها استفاده میکنند و باعث فراخوانی شیاطین میشوند، یکی میشوند و وحدت وجود پیدا میکنند. بعضی ها فکر میکنند که اگر در این نوشته ها که به گردن می آویزند، آیه قرآن نوشته شود؛ مشکلی نیست! در حالیکه خود نماد اصلا مهم نیست. بلکه توجه نمودن و روی آوردن است که مهم است. فرکانسهایی که آدمی در موقع روی آوردن به تنها خدا صادر میکند، با فرکانسهایی که در موقع روی آوردن به نوشته دعانویس و یا هر نماد دیگری صادر میکند؛ کاملا فرق میکند. اولی خالصانه است و شیطان به این فرکانسها دسترسی ندارد و نمیتواند بر آن سوار شود. اما آن فرکانسی که برای غیر خدا باشد؛ شیطان بر او سوار شده و کنترل افراد را در دست میگیرد. به همین خاطر شیطان نمیتواند مخلصین را کنترل کند زیرا به فرکانس معنوی آنان دسترسی ندارد.
قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ﴿۸۲﴾
[شیطان] گفت پس به عزت تو سوگند که همگى را جدا از راه به در مى برم (۸۲)
إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ﴿۸۳﴾
مگر آن بندگان پاکدل تو را (۸۳)
قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ ﴿۸۴﴾
فرمود حق [از من] است و حق را مى گویم (۸۴)
لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَمِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ ﴿۸۵﴾
هرآینه جهنم را از تو و از هر کس از آنان که تو را پیروى کند از همگیشان خواهم انباشت (۸۵)
شیطان به روی آوردنها و توجه های بندگان مخلص دسترسی ندارد، نه به این خاطر که نخواهد، بلکه نمیتواند.
متاسفانه اعضاء بعضی احزاب مسلمان همچون طالبان، داعش و ... با قراردادن کتابهای حدیث و سنت در کنار قرآن، نمادهای خطرناکی برای خود درست کرده اند. آنان یک سری دستورات بی فایده و غیر ضروری را از حدیث و سنت اخذ کرده اند و خود را مکلف به رعایت آن کرده اند. همین دستورات بی فایده ، به یک نماد تبدیل شده است. مثلا با پای چپ وارد دستشویی شدن و با پای راست خارج شدن؛ در حین ورود به اماکن مختلف ذکر خاصی گفتن، با سبک خاصی ریش وسبیل گذاشتن و یا نگذاشتن؛ لباس کوتاه پوشیدن و ... وقتی کسی وارد این احزاب و گروهها شود، اولین کاری که میکند این است که این جزئیات و نمادها را رعایت میکند. فقط چند لحظه توجه کنید که همه چیز نمادسازی است. ریش گذاشتن به روش خاصی که در این گروهها ذکر میشود یک نماد است ( من در اینجا کاری به ریش گذاشتن و یا نگذاشتن ندارم و این یک مساله شخصی است و ربطی به دین ندارد و خدا هیچوقت ریش گذاشتن و یا نگذاشتن را توصیه نفرموده است و این یک امر و سلیقه شخصی است ). یک جوان که وارد این گروهها میشود، برای شروع ، این نمادها را رعایت میکند و مشغول رعایت این نمادها میشود. بعد از مدتی میبینید که این افراد از جامعه خویش کناره گرفته اند ولی این نمادها را بخوبی رعایت میکنند. بعد از مدتی این فرد هزار نکته و حدیث در مورد طهارت بلد است و همه را رعایت میکند ولی جان و آزادی بیان و آزادی عقیده دیگران برایش پشیزی ارزش ندارد و براحتی در میان جمعیتِ مردم خود (حتی مردم خود)، عملیات انتحاری انجام میدهد و آن را به دستور خدا نسبت میدهد. او حتی هنوز نمیداند که در دین اجبار نیست، او هنوز نمیداند که پیامبر محمد بخاطر دفاع از خود با کفار میجنگید و نه بخاطر اجبار دین به آنها.
نمادسازیها مردم را از اصل دین دور نگه میدارد و البته هدف شیطان هم همین است. اما چرا شیطان پیروان اینچنینی را به رعایت نمادها تشویق میکند. زیرا نمادها ، وسیله ارتباطی این افراد با شیطان هستند. این نمادها مثل یک لجام میمانند که شیطان بوسیله آن ، قربانیانش را همچنان در راه خود و متحد نگه میدارد. سلفی ها فقط با دیدن ظاهر افراد، آن را خودی و یا غیر خودی می نامند. از نظر آنان هر کس نمادها را رعایت نکند، از آنان نیست. همین کار آنان ثابت میکند که نماد از نظر آنان، از هر چیزی مهمتر است.
جوانانی که وارد گروههای طالبان و داعش و ... میشوند و نمادهایی برای خود انتخاب میکنند؛ بعد از مدتی به سختی میتوانند از این نمادها دست بکشند. یک جوان با ریش نگذاشتن و یا گذاشتن به طرز خاصی و لباس پوشیدن و رعایت کردن دهها نکته طهارت در فقه، این توهم برش میدارد که واقعا برگزیده خداست و وظیفه دارد که دیگران را به دین امر و نهی کند!
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿۴۴﴾
آیا مردم را به نیکى فرمان مى دهید و خود را فراموش مى کنید با اینکه شما کتاب [خدا] را مى خوانید آیا [هیچ] نمى اندیشید (۴۴)
این افراد با رعایت چند نماد میخواهند که دنیا را داشته باشند و حتی حیطه وظایف خویش را از پیامبر هم بالاتر میدانند.
2) عرفانِ نمادسازی به اسمِ اسلام تبلیغ میشود
چندین سال پیش پیکارجویان حزب الاسلام سومالی به مردان در موگادیشو دستور دادند که ریش بگذارند و سبیلهایشان را مرتب نگه دارند. یک پیکارجوی حزب الاسلام با اعلام این دستور میگوید: هرکس که از این قانون تخطی کند مجازات خواهد شد. یکی از این احادیث که قرنها پیش توسط صحیح بخاری روایت شده میگوید: موی شارب (سبیل) را کوتاه نگاه دارید و ریشهایتان را بلند کنید. یکی از بابهای طهارت در کتب حدیث این است که چگونه ریش خود را مرتب کنید و آنرا زیبا نگاه دارید!
واقعا باعث تاسف است که حدیث و سنت به چه چیزهایی می پردازد و چقدر سخیفانه دین را معرفی میکند. اصلا اینجا بحث ما، ریش گذاشتن و یا نگذاشتن نیست و این مساله ربطی به دین ندارد و یک مساله شخصی است؛ ریش گذاشتن و یا نگذاشتن به سلیقه و زندگی خصوصی اشخاص مربوط است و اسلام در این موارد دخالت نمی کند. اما حدیث و سنت صدها نماد مثل این برای مردم ساخته است و آنان را به نمادپرستی سوق میدهد. جوانی که وارد این گروهها میشود، با طرز خاصی از ریش داشتن و لباس کوتاه پوشیدن و چند مورد دیگر در مورد طهارت، احساس تکبر کرده و فکر میکند که آدم دینداری شده است! غافل از آن که او با این کارها دقیقا طبق برنامه شیطان پیشرفته است و نماد پرست شده است.
وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِینًا ﴿۱۱۹﴾
و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد و وادارشان مى کنم تا گوشهاى دامها را شکاف دهند و وادارشان مى کنم تا آفریده خدا را دگرگون سازند و[لى] هر کس به جاى خدا شیطان را دوست [خدا] گیرد قطعا دستخوش زیان آشکارى شده است (۱۱۹)
شیطان به آنان وعده مى دهد و ایشان را در آرزوها مى افکند و جز غرور به آنان وعده نمى دهد. وقتی با رعایت کردن چند دستور طهارت، فکر کنید که دیندارید و بر دیگران حق حکومت کردن دارید، این یعنی غرور و شیطان پرستی.
یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۱۲۰﴾
[آرى] شیطان به آنان وعده مى دهد و ایشان را در آرزوها مى افکند و جز فریب به آنان وعده نمى دهد (۱۲۰)
أُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلَا یَجِدُونَ عَنْهَا مَحِیصًا ﴿۱۲۱﴾
آنان جایگاهشان جهنم است و از آن راه گریزى ندارند (۱۲۱)
اینگونه نمادها که بعضی احزاب و گروههای مسلمان خود را به آن پایبند میدانند، حتی ظاهر دین هم نیست، بلکه خارج از دین است. اما جالب است که تمام کسانی که این گونه دستورات ظاهری را از سنت و حدیث می گیرند، بعد از مدتی به فکر حکومت کردن بر دیگران می افتند! معلوم نیست که چرا رعایت کردن دستورات این چنینی، منجر به خود رئیس پنداری میشود. خیلی واضح است که این دستورات نماد هستند، بنابراین به جز غرور و تکبر، چیز دیگری نیست و این تکبر وغرور است که آنان را به سمت حکومت کردن و امر کردن به دیگران سوق میدهد. به همین خاطر بدون استثناء ، تمام سنت گرایان افراطی یا دنبال حکومتند، یا دنبال امر و نهی کردن دیگران!
رقیه شرعی و تعویذ، یکی دیگر از حربه های شیطان است که متاسفانه بعضی گروههای مسلمان در آن افتاده اند . به این ترتیب آنان برای بطلان جادو، به خود جادو پناه می برند. یکی دیگر از حربه های شیاطین ، تقاضای شفا از صالحینِ فوت شده است، بطوریکه مقبره افراد صالح در جوامع اسلامی به محل تقاضای شفا از غیر خدا تبدیل شده است. آنچه که روشهای شیطان را محکم میکند، وجود نمادها در جامعه است، بطوریکه مردم به آن نمادها توجه کنند و روی آورند. توجه کردن و روی آوردن است که افراد را جادو میکند و گرنه خود موجودیت مقبره ها که از اول خلقت تابحال بوده است.
حتی گروههای مسلمانی که خود را یکتاپرست میدانند و ادعای آن را دارند، از دست نمادهای ساخت شیطان در امان نمانده اند. هدف اصلی شیطان ، نگه داشتن مردم و حفظ اتحاد آنان بر نمادهاست و او تلاش دارد که مردم را به عنوان دکل خویش نگهدارد. شما یک لحظه تصور کنید؛ کسی که براحتی دیگران را که بر عقیده دیگری هستند به قتل میرساند؛ آیا اگر چنین فردی ادعای اسلام بکند؛ از نظر شما قابل قبول است!؟ خیلی واضح است که این افراد جزو دکلهای شیطان هستند و به عوامل شیطان تبدیل شده اند و از اسلام که دین صلح و آشتی است بویی نبرده اند.
شیاطین ، دکل بودن افراد برایشان مهم است، حتی اگر شیطان را هم منکر شوند؛ کوچکترین اهمیتی برای شیطان ندارد. بعضی از گروههای شیطان پرستی؛ وجود خود شیطان را منکر میشوند و فقط او را یک نماد مجازی میدانند و شیطان به این نوع هم راضی است.
یکی از معانی حج در زبان عربی "قصد و یا نیت" است. مسیحیان مراسمی همچون حج دارند و دانشمندان لغت عرب این معنا از حج را با معنایِ حج، درنظر مسیحیان عرب یکی میدانند. آنچیزی که در حج مهم است، روی آوردن و توجه به خداست و قصد و نیت افراد باید فقط به خدا تخصیص داده شود. نمادهایی که در حج انجام میشود، مثل طواف، فقط باید برای خدا باشد و لاغیر؛ و گرنه اعراب جاهلیت هم این نمادها را انجام میدادند ولی آنان ، مراسم حج را برای بتهای خویش انجام میدادند. در زمان جاهلیت، حج به محل عرضه اشعار تبدیل شده بود. در آن مراسم، آنچه که مطرح نبود، یاد خدا بود. شیطان هم همین را میخواست. اعراب جاهلیت ، حج را از پیامبر ابراهیم و از طریق اسماعیل به ارث برده بودند. در مراسم حج در دوران جاهلیت، زنان و دختران، خویش را به نمایش می گذاشتند و مردان حج رفته هم به رویارویی با این زنان وقت می گذراندند. عاشقه سرایی شاعران در مراسم حج جاهلیت مشهور است. تصویر و جلوه زنان طواف کننده در زمان حج، به یکی از مهمترین اهداف مردان در حج تبدیل شده بود. شعرهای زیادی در این مورد قبل و بعد از اسلام سروده شده است. ابن عربی در این مورد میگوید:
هنگام گرفتن کعبه، دوشیزگانی که به قصد پاداش برای طواف آمده بودند، دور مـرا گرفتند و در حالیکه نقاب از چهره های خورشیدگون خود گشوده بودند، گفتند: پرهیـز پیشـه کن که مرگ جانها در چشمهای کشنده زیبارویان است. و چه بسا جانهای باتقوایی که به هنگام جمرات در شنزار منا، کشته ایم.
به همین خاطر بعضی شعرای ایرانی و عرب سروده اند که : مقصود تویی، کعبه و بت خانه بهانه است.
اینچنین حتی بعد از اسلام، نیات و اهداف بعضی افراد از انجام حج کاملا فرق کرد. خدا مراسم حج جاهلیت را قبول ندارد، هر چند که اعراب از پیامبر ابراهیم به ارث برده بودند. زیرا مراسم حج به یک سری نماد شیطانی تبدیل شده بود. قرآن حج را از این نمادسازیها پیراست و به فقط خدا اختصاص داد.
وقتی حج به فقط خدا اختصاص نیابد، آنوقت به محل تجمع شیاطین تبدیل میشود. وقتی افراد به صورت خالصانه و با هم مراسم طواف را انجام دهند، و قصدشان فقط خدا باشد؛ مغناطیس جمعی آنان، خیلی قوی بوده و مغناطیسهای مزاحم شیاطین را از بین می برند. به همین دلیل گاها کسانی که به حج رفته و دسته جمعی و خالصانه خدا را خوانده اند و به فقط خدا روی آورده اند؛ بعد از برگشت از حج؛ از نظر معنوی زیر و رو شده اند.
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِی الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ ﴿۱۹۷﴾
حج در ماههاى معینى است پس هر کس در این [ماه]ها حج را [برخود] واجب گرداند [بداند که] در اثناى حج همبسترى و گناه و جدال [روا] نیست و هر کار نیکى انجام مى دهید خدا آن را مى داند و براى خود توشه برگیرید که در حقیقت بهترین توشه پرهیزگارى است و اى خردمندان از من پروا کنید (۱۹۷)
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ ﴿۱۹۸﴾
بر شما گناهى نیست که [در سفر حج] از فضل پروردگارتان [روزى خویش] بجویید پس چون از عرفات کوچ نمودید خدا را در مشعر الحرام یاد کنید و یادش کنید که شما را که پیشتر از بیراهان بودید فرا راه آورد (۱۹۸)
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۱۹۹﴾
پس از همان جا که [انبوه] مردم روانه مى شوند شما نیز روانه شوید و از خداوند آمرزش خواهید که خدا آمرزنده مهربان است (۱۹۹)
در کتاب زبور پیامبر داوود صراحتا از سفر حج صحبت شده است و از محلی به نام بکا یاد شده است که همان بکه است که در قرآن مجید ذکر شده است.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًى لِلْعَالَمِینَ ﴿۹۶﴾
در حقیقت نخستین خانه اى که براى [عبادت] مردم نهاده شده همان است که در بکه است و مبارک و براى جهانیان [مایه] هدایت است (۹۶)
فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِیمَ وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ ﴿۹۷﴾
در آن نشانه هایى روشن است [از جمله] مقام ابراهیم است و هر که در آن درآید در امان است و براى خدا حج آن خانه بر عهده مردم است [البته بر] کسى که بتواند به سوى آن راه یابد و هر که کفر ورزد یقینا خداوند از جهانیان بى نیاز است (۹۷)
Psalm 84
1 How lovely is your dwelling place,
O LORD of hosts!
2 My soul longs, yes, faints
for the courts of the LORD;
my heart and flesh sing for joy
to the living God.
3 Even the sparrow finds a home,
and the swallow a nest for herself,
where she may lay her young,
at your altars, O LORD of hosts,
my King and my God.
4 Blessed are those who dwell in your house,
ever singing your praise! Selah
5 Blessed are those whose strength is in you,
in whose heart are the highways to Zion.
6 As they go through the Valley of Baca
they make it a place of springs;
the early rain also covers it with pools.
7 They go from strength to strength;
each one appears before God in Zion.
8 O LORD God of hosts, hear my prayer;
give ear, O God of Jacob! Selah
9 Behold our shield, O God;
look on the face of your anointed!
10 For a day in your courts is better
than a thousand elsewhere.
I would rather be a doorkeeper in the house of my God
than dwell in the tents of wickedness.
11 For the LORD God is a sun and shield;
the LORD bestows favor and honor.
No good thing does he withhold
from those who walk uprightly.
12 O LORD of hosts,
blessed is the one who trusts in you!
بنابراین حج در ادیان پیشین همان حجی بوده است که پیامبر ابراهیم بجا می آورده است.
شیطان براحتی در هر جایی نمادهایی میگذارد تا مردم مشغولش شوند. بعد از مدتی به مشکل بزرگی در جامعه تبدیل میشود. در جامعه ما هم ، گاها مراسم فاتحه خوانی، به محل و عرضه ی زنان و مردان بر یکدیگر تبدیل شده است و اهداف این گونه مراسمات، غیر از آن چیزی است که خدا میخواهد. این نوع مراسمات در بین مسلمانان، به تفاخر و تکاثر تبدیل شده است. چشم و هم چشمیهای بسیار وسیع در این گونه مراسمات موج میزند. مثلا مراسم فاتحه خوانی که اکنون رایج است؛ چنان پر از ریا و تظاهر و خود نمایی است که بعید است باعث تسلی خاطر بازماندگان متوفی شود. شیطان از این گونه مراسمات بیشترین استفاده را میبرد. آن را به یک دکل تبدیل کرده است که صفات شیطانی زیادی در آن وجود دارد؛ چشم و هم چشمی، ریا، تظاهر، تفاخر و ...
اگر از قرآن بخواهیم، یاد بگیریم و حرف خدا را گوش کنیم؛ چند ساعت بعد از تدفین و خاکسپاری که با اقامه نماز میت ، خاتمه می یابد و بعد از آن اضافی و بیهوده است.
وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ ﴿۸۴﴾
و هرگز بر هیچ مرده اى از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نایست چرا که آنان به خدا و پیامبر او کافر شدند و در حال فسق مردند (۸۴)
وَلَا تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ ﴿۸۵﴾
و اموال و فرزندان آنان تو را به شگفت نیندازد جز این نیست که خدا مى خواهد ایشان را در دنیا به وسیله آن عذاب کند و جانشان در حال کفر بیرون رود (۸۵)
3) گوساله پرستی در زمان قدیم یک نوع عرفان بوده است
بعد از نجات بنی اسرائیل از دست فرعونیان، موسی بمدت سی روز برای دریافت وحی به کوه طور رفت. اما خواست خدا این بود که تا چهل روز ادامه پیدا کند. در این مدت بنی اسرائیل در غیاب موسی و با راهنمایی و وسوسه سامری، زیورآلات خویش را جمع کردند و از آن یک گوساله درست کردند. گوساله طلایی جوری درست شده بود که مثل بوق و همانند مکانیسم آلات موسیقی ، صدایی از او خارج میشد. این صدای بی معنی مردم را جذب خود کرد و سامری اعلام کرد که این گوساله الهه شما و الهه موسی است.
فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُکُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِیَ ﴿۸۸﴾
پس براى آنان پیکر گوساله اى که صدایى داشت بیرون آورد و [او و پیروانش] گفتند این خداى شما و خداى موسى است و [پیمان خدا را] فراموش کرد (۸۸)
فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُکُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِیَ ﴿۸۸﴾
پس براى آنان پیکر گوساله اى که صدایى داشت بیرون آورد و [او و پیروانش] گفتند این خداى شما و خداى موسى است و [پیمان خدا را] فراموش کرد (۸۸)
وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لَا یُکَلِّمُهُمْ وَلَا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا اتَّخَذُوهُ وَکَانُوا ظَالِمِینَ ﴿۱۴۸﴾
و قوم موسى پس از [عزیمت] او از زیورهاى خود مجسمه گوساله اى براى خود ساختند که صداى گاو داشت آیا ندیدند که آن [گوساله] با ایشان سخن نمى گوید و راهى بدانها نمى نماید آن را [به پرستش] گرفتند و ستمکار بودند (۱۴۸)
با توجه به اینکه با وزش باد و یا گرما صدایی از گوساله بیرون می آمد، اما خدای حکیم در آیه میفرماید که: مگر نمى بینند که پاسخ سخن آنان را نمى دهد و به حالشان سود و زیانى ندارد.
أَفَلَا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا وَلَا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا ﴿۸۹﴾
مگر نمى بینند که [گوساله] پاسخ سخن آنان را نمى دهد و به حالشان سود و زیانى ندارد (۸۹)
صدایی که از گوساله بیرون می آمد کاملا بی معنی بود و طبق مکانیسم آلات موسیقی بود و ربطی به زنده بودن گوساله نداشت و یک صدای طبیعی بود. هرچند قبل از آن، هارون تمام تلاش خودش را کرد که بنی اسرائیل منصرف شده و گوساله را پرستش نکنند ولی بیفایده بود.
یکی از شاگردان تصوف میگوید که توحید عوام آنست که پیامبران به مردم می گفتند بت نپرستید. ولی توحید خواص آنست که جمیع عبادتها عبادت حق تعالی است. بعضی دیگر در تایید گفته های ابن عربی شعر هم سروده اند:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بتپرستی است
این اشعار بی مفهوم و گمراه کننده ، نشان از تمایل شدید بشر به واسطه تراشی و شفیع تراشی و شرک دارد. بعضی مردم اصرار دارند که خود را خواص بنامند و دیگران را عوام بنامند.
4) توحید از دید عرفان های شیطانی
اگر توحید را از دید عرفانهای ماجیکال نگاه کنیم، به تثلیث و ثنویت تبدیل میشود. حتی یک آیه در تورات و یا انجیل هم یافت نمیشود که تثلیث را معرفی کرده باشد و یا به آن اشاره ای شده باشد. تثلیث نوعی عرفان مجوسی است که بعد از مسیح از هندوستان و عرفان های قدیمی ایرانی گرفته شد. وقتی توحید را از دید این عرفانها نگاه کنیم، خودبخود به تثلیث تبدیل میشود. در عرفانهای ماجیکال ، دوست داشتن خدا به معنای عشق است. در عرفانهای ماجیکال، عبادت خدا به معنای وحدت وجود با اوست. در عرفانهای ماجیکال کسی که خیلی به خدا نزدیک شود، با خدا حلول پیدا کرده است! در مسیحیت تاثیر گرفته از عرفان ماجیکال، خدا در شخص مسیح حلول پیدا کرد. در عرفانهای ماجیکال، گوساله پرستی هم نوعی یکتاپرستی است. در سیستمهای غیر رحمانی، مفاهیم خداپرستی کاملا متفاوت است. در این عرفانها، خدا فقط خالق است و بقیه کارها برعهده شعور کیهانی است. در این عرفانها، جادو درمانی مورد استفاده قرار می گیرد. در سیستمهای غیر رحمانی، با یک سری ریاضتها میتوان به قدرتهای خدایی همچون شفا دست یافت. این سیستمهای عرفانی، هرکدام به یک روشی میخواهند که خود را از خدا جدا و یا بی نیاز کنند.
اعوذ بالله من الشیطن الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
جادوی شیاطین (قسمت دهم)
اسم اعظم
1) اسم اعظم!
شاید شنیده و یا خوانده باشید که صوفی ها و کسانی که اهل طریقت هستند زیاد از اسم اعظم نام می برند، هرچند که بیشتر آنان نمی دانند واقعیت اسم اعظم چیست؛ مثلاً بعضی از آنان به شاگردان خویش می گویند که اسم اعظم را بلدند ولی آن را فاش نمی کنند! ؛ به این طریق آنها به خیال خود یک چیز ناگفته را از بقیه پنهان میکنند و مرام و مسلک خود را مهم جلوه میدهند؛ در حالی که در قرآن و سایر کتب آسمانی هیچ وقت از کلمه ای با عنوان"اسم اعظم استفاده نشده است. قرآن که کاملترین کتاب آسمانی است، در هیچ آیه ای از آن در مورد اسم اعظم خدا صحبتی نشده است؛ اما طریقت های شیطانی اسم اعظم را مطرح میکنند تا کارهای خود را رازآلود جلوه دهند؛ حتی بعضی از آنها در دعاها یک سری اسم می نویسند ولی عمدا اسم اعظم را نمی نویسند و به خیال خود رازداری میکنند!؛ باید بدانیم که اسم اعظم وجود ندارد؛ خدا همان الله است که در قرآن و کتابهای تورات و انجیل نوشته شده است. بنابراین اسم اعظم اختراع شیطان است برای سرکار گذاشتن مردم، با کشیدن آن به داخل طریقت های عرفانی شیطانی. مثلاً آنها می گویند که بعضی از اولیا کرامت شان را با گفتن اسم اعظم خدا انجام می دهند؛ آنها می گویند کسی که اسم اعظم خدا را بلد باشد میتواند کن فیکون کند! این طرز نگرش نسبت به خدا بسیار جاهلانه است، زیرا دانستن یک اسم چطوری می تواند فردی را در جای خدا قرار دهد و یا قدرتی مثل خدا به او دهد!. با ریزتر شدن در اعمال و گفته های این عرفانها متوجه خواهیم شد که اسم اعظم از نظر آنان همان شیطان است؛ زیرا کارهای شیطان است که مخفی کاری و رازآلود هست؛ کار خدا واضح و صاف و ساده و مبین است. کسانی که مدعی دانستن اسم اعظم و یا رازهایی دیگر بوده اند؛ هیچوقت به آن نرسیده اند و فقط وعده داده شده اند. شیطان با وعده دادن اسم اعظم؛ آنان را به داخل طریقت رهنمون میشود و در مراحل سامادهی و جادو آنان را سر کار میگذارد؛ در نهایت شیطان به آنها خواهد گفت که از دانستن اسم اعظم صرف نظر کنند و دچار خود فراموشی شوند.
این سوال پیش خواهد آمد که چرا دسترسی به اسم اعظم، منشأ اثرات بسیاری مانند استجابت دعا، برخورداری از علم غیب و تأثیرگذاری بر قوانین طبیعت است؟ و چرا کسانی که مدعی دانستن اسم اعظم بوده اند، آنرا به دیگران نیاموخته اند؟ آیا این چیزی غیر از حقه شیاطین است تا که توانایی های خدا را در حد دانستن یک اسم پایین آورند. شیطان به بهانه دانستن و یاد دادن اسم اعظم، خیلی از افراد را تا حد سامادهی و جادو پیش برده است. جالب است که در آن مرحله هم به آنان پیشنهاد میدهد که خواسته های خود را فراموش کنند و افکار و خواسته های خویش را متوقف کنند! و به این ترتیب عملا آنان را سرکار می گذارد و دروغ بسیار بزرگی به آنها میگوید. شیطان از نشر دروغ میان انسانها هیچ ابایی ندارد.
2) نامهای نیکو
خدا در آیات متعددی از صفات و اسامی مختلفی برای خود استفاده فرموده است و وعده سر خرمن هم نداده است. خدا واضح صحبت میکند و کسی را سر کار نمی گذارد.
قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِکَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلًا ﴿۱۱۰﴾
بگو خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را بخوانید براى او نامهاى نیکوتر است و نمازت را به آواز بلند مخوان و بسیار آهسته اش مکن و میان این [و آن] راهى [میانه] جوى (۱۱۰)
قطعا کسانی که مردم را با اسامی من در آوردی اسم اعظم سرکار میگذارند و جادو میکنند؛ در دام شیطان افتاده اند و باعث دوری هر چه بیشتر مردم از خدا میشوند.
لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۱۸۰﴾
و نامهاى نیکو به خدا اختصاص دارد پس او را با آنها بخوانید و کسانى را که در مورد نامهاى او به کژى مى گرایند رها کنید زودا که به [سزاى] آنچه انجام مى دادند کیفر خواهند یافت (۱۸۰)
وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ ﴿۱۸۱﴾
و از میان کسانى که آفریده ایم گروهى هستند که به حق هدایت مى کنند و به حق داورى مى نمایند (۱۸۱)
وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۱۸۲﴾
و کسانى که آیات ما را تکذیب کردند به تدریج از جایى که نمى دانند گریبانشان را خواهیم گرفت (۱۸۲)
وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ ﴿۱۸۳﴾
و به آنان مهلت مى دهم که تدبیر من استوار است (۱۸۳)
خدای مهربان می فرماید: نامهاى نیکو به خدا اختصاص دارد پس او را با آنها بخوانید و کسانى را که در مورد نامهاى او به کژى مى گرایند رها کنید زودا که به سزاى آنچه انجام مى دادند کیفر خواهند یافت. از نظر این عده، ذکر یک نام مخفیانه و راز آلود معجزه میکند و شفا میدهد و کن فیکون میکند!؛ اما با کمال تعجب کمک خواستن از خدا با ذکر صفات او مثل الرحمن و الرحیم و قادر و ... برای آنان کارساز نیست! در حالیکه خدا دومین روش را توصیه فرموده است.
این عده یک اسم راز آلود در مکتب خود میسازند، طوریکه دیگران ندانند و به این طریق حتی در دعا هم خود را خاصه میشمارند. آنان خود را به کن فیکون و شفا و غیره منتسب میکنند. کسانی که اسم اعظم من در آوردی خود را در تاریخ نوشته اند، هیچکدام با هم هماهنگ نبوده اند و هر کسی چیزی گفته است. در نتیجه آنان نشان دادند که خدایان متعددی را می پرستند و دنبال آن هستند تا که نیروهای خدایی را به خود نسبت دهند. اسم اعظم ساخته و پرداخته شیطان است و چنین اسمی وجود ندارد. شیطان مردم را از اصل یکتاپرستی دور کرده و مردم را دنبال نخود سیاه می فرستد. خدا در قرآن خود را در حد افکار ما معرفی میکند و واضح حرف میزند.
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ﴿۲﴾
خداست که هیچ معبود [بحقى] جز او نیست و زنده [پاینده] است (۲)
3) آزمایش سگهای پاولوف و بلعم باعورا
یکی از کسانی که ادعا داشت اسم اعظم را بلد است، بلعم باعورا بوده است. این فرد یکی از علمای بنی اسرائیل بوده است و خدا بسیاری از آیاتش را بر او نمایانده بود ولی در نهایت او منحرف شد. شیطان او را هم جادو کرده بود. سرنوشت او بطور خلاصه در قرآن ذکر شده است.
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ ﴿۱۷۵﴾
و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت آنگاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد (۱۷۵)
وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذَلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۱۷۶﴾
و اگر مى خواستیم قدر او را به وسیله آن [آیات] بالا مى بردیم اما او به زمین [=دنیا] گرایید و از هواى نفس خود پیروى کرد از این رو داستانش چون داستان سگ است [که] اگر چیزی را بر آن تحمیل کنی زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کنى [باز هم] زبان از کام برآورد این مثل آن گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند پس این داستان را [براى آنان] حکایت کن شاید که آنان بیندیشند (۱۷۶)
در این آیه ، این عالم بنی اسرائیل به سگ تشبیه شده است. برای فهم آیه بهتر است که آزمایش شرطی سازی سگ توسط پاولوف را بررسی کنیم تا بدانیم که معنای عمیق آیه چیست. پاولوف فیزیولوژیست روسی در اولین مرحله از آزمایش خود سگی را داخل قفسی قرار داد که فقط توسط یک روزنه با محیط بیرون ارتباط داشت. او از طریق این روزنه تکه گوشتی را به سگ نشان داد که باعث ترشح بزاق سگ شد (سگ در حین ترشح بزاق ، زبانش را از دهانش بیرون می آورد (یَلْهَثْ در آیه به این مورد اشاره دارد)). سپس پاولوف صدای یک زنگ را به صدا درآورد که منجر به پاسخ طبیعی تیزکردن گوشها شد. در مرحله دوم پاولف میخواست با همراه کردن صدای زنگ و تکه گوشت ، سگ را شرطی کند بگونهای که با شنیدن صدای زنگ ، زبان سگ بزاق ترشح کند. به همین منظور چندین بار صدای زنگ را چند ثانیه قبل از نشان دادن غذا به سگ به صدا درآورد و این عمل باعث شد که سگ با شنیدن صدای زنگ بدون نشان دادن غذا نیز بزاق ترشح کند و در واقع صدای زنگ جای گوشت را گرفت. پاولف این پدیده را که یک محرک جای محرک دیگر را میگرفت و پاسخ آن را به خود اختصاص میداد، شرطی سازی نامید. در این مثال غذا محرک غیر شرطی و صدای زنگ محرک شرطی است( به واسطه همزمانی).
همزمانی دو محرک باعث می شود که محرک دوم همان اثر محرک ابتدایی را ایجاد می کند. شیطان برای فریب انسان از این تکنیک مهم خیلی استفاده می کند. نکته در این جای مثل نهفته است که صدای زنگ جای گوشت را می گیرد. مثلا زمانی که خدا نشانه ای را می فرستد شیطان هم همزمان رویدادی را مقارن می سازد و فرد به اشتباه آن نشانه را به رویداد و حسی که شیطان القا کرده نسبت می دهد. برای همین، این انحراف از واقعیت موجب گمراهی می شود. به همین خاطر خدا از عبارت فَانْسَلَخَ مِنْهَا استفاده فرموده است. یعنی بلعم باعورا از واقعیت جدا شد و حوادث را به مبداهای غیر واقعی نسبت داد.
بهتر است با مثالهای امروزی مثل را توضیح دهیم؛ مثلا یک زوج داروها و تمهیداتی را استفاده میکنند تا که بچه شان پسر شود و در نهایت وقتی خدا به آنها بچه پسر اعطا نمود؛ بجای نسبت دادن آن به خدا؛ آن را به داروها نسبت میدهند و به این طریق مثل بلعم باعورا زیر واقعیت می زنند.
یا اینکه پیش یک دعا نویس برای بچه دار شدن میروند و وقتی که خدا به آنها بچه اعطا نمود، آن را به دعانویس نسبت میدهند و نه به خدا. انسان همیشه کارهای خوب را به تلاش خود نسبت میدهد و کارهای بد را به خدا نسبت میدهد و به این طریق از واقعیت خود را جدا می کند و به حوادث زمینی می چسبد.
یا اینکه زلزله می آید؛ او آن را به وقایع زمینی رخ میدهد و قدرت خدا را در آن دخالت نمی دهد. اینچنین علم و آیات خدا را یادآور نمیشود و به زمین می چسبد. (أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ) .
مثلا فردی یکبار عطسه میکند و همان موقع بطور اتفاقی مشکلی برایش پیش می آید؛ از آن زمان به بعد دیگر یکبار عطسه را بد شگون میداند و به این طریق حوادث را درست نمی فهمد و آن را به منشاء های غیر واقعی نسبت میدهد. این عالم بنی اسرائیل هم شرطی شده بود و حوادث را به مبناهای غیرواقعی نسبت میداد.
بعضی ها از قرآن ایراد می گیرند که چرا خدا در این آیه قرآن به سگ توهین کرده است!؛ واضح است که خدا خودش سگ را آفریده است و او خودش بهتر از انسان میداند که سگ چه خصوصیاتی دارد و اگر کسی را با آن خصوصیات سگ مقایسه میکند، جنبه علمی دارد. حالا که جنبه علمی آن توسط پاولوف دانشمند روسی یافت شده است؛ بر علمی و متقن بودن امثال قرآن باید بیشتر ایمان بیاوریم.
4) انا الحق!
جمله "انا الحق" از گفته های مشهور حلاج است. وحدت وجود با خدا از ایده های اصلی عرفانهای جادویی بوده است. منصور حلاج با گفتن انا الحق ، میخواست بگوید که با خدا وحدت پیدا کرده است. وحدت وجود با خدا و رسیدن به صفات خدایی از مفاهیم اصلی عرفانهایی جادویی است. خدا از ما خواسته است که بنده او باشیم و نه الهه! خدا هیچ انسانی را الهه نساخته است. خدا برای خدایی بودن کافیست و کسی را شریک خود نمیسازد و نیازی هم به کسی ندارد که او را کمک کند و دستیار او باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خدا رحمتگر مهربان
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿۱﴾
بگو اوست خداى یگانه (۱)
اللَّهُ الصَّمَدُ ﴿۲﴾
خداى صمد [ثابت متعالى] (۲)
لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ﴿۳﴾
[کسى را] نزاده و زاده نشده است (۳)
وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ ﴿۴﴾
و هیچ کس او را همتا نیست (۴)
متاسفانه بشر برای حل مشکلاتش، سعی دارد که به صفات خدایی برسد و از خود یک الهه بسازد. حال آنکه خدا برای انسان کافیست و خدا برای خدابودن کافیست.
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿۳۶﴾
آیا خدا کفایت کننده بنده اش نیست و [کافران] تو را از آنها که غیر اویند مى ترسانند و هر که را خدا گمراه گرداند برایش راهبرى نیست (۳۶)
اما اگر شما هم تا اینجا فکر میکنید جمله "انا الحق حلاج از خودش بوده است و منظور حلاج این بوده است که با خدا وحدت پیدا کرده است، اشتباه میکنید. گوینده انا الحق در اینجا شیطان است و این جمله فقط از زبان حلاج خارج میشد. این یک واقعیت است که طرفداران حلاج از شنیدن آن ممکن است ناراحت شوند ولی در مراحل سامادهی جادو ، شیطان با حلاج یکی شده بود و شیطان از طریق حلاج حرفهایش را میگفت و نظرات خود را در مورد خدا اظهار میکرد. در واقع حلاج ناخواسته و یا خواسته با شیطان وحدت وجود پیدا کرده بود. شیطان میخواست که ادای خدابودن را در بیاورد. به همین خاطر میخواست یکی مثل مسیح عَلَم کند ؛ برای این کار حلاج آماده سازی شده بود. شیطان میخواست حلاج را مثل مسیح بفرستد. مسیح به اذن خدا شفا میداد و معجزه میکرد و حلاج هم جادو میکرد. جادو در مقابل شفا! حلاج در مقابل مسیح! هر کاری که خدا جهت راهنمایی مردم انجام میدهد، شیطان هم نقطه مقابلش را از طریق مغزهای خماری مثل حلاج به نمایش میگذارد. جهت اثبات این مورد حتی در کتابهای تاریخ ثابت شده است که حلاج جادو انجام میداده است. یک بیت از حلاج را بخوانید تا بدانید که او یک جادوگر بوده است و با شیطان وحدت وجود پیدا کرده بود.
پروردگار خود را، با چشم دل بدیدم
پس گفتمش: که هستی؟ گفتا خودِ تو هستم
همانطور که می بینید حلاج پروردگارش را خودش میداند و این حالت فقط در حالت سامادهی (آخرین مرحله جادو) شکل میگیرد. در حالت سامادهی، او ناخواسته خودش را در مقام خدا میدانست. البته حلاج نمیدانست که آنکس که او در حالت سامادهی و جادو با او وحدت وجود پیدا کرده است، خدا نیست؛ بلکه شیطان است. تمام کسانی که وارد خلسه میشوند و در حالتهای عمیق وحدت وجود فرو می روند، با شیطان وحدت وجود پیدا میکنند. البته شیطان از قبل به آنها وعده داده بود که با خدا یکی میشوند. این وعده دروغی است که شیطان مردم را بوسیله آن فریب میدهد.
شیطان فکر میکرد که عبادات گذشته اش ، او را در مرحله ای قرارداده است که میتواند بخاطر آدم سجده نکند. حلاج هم تحت تاثیر شیطان، فکر میکرد که با انجام بعضی واجبات میتوان بعضی واجبات دیگر را انجام نداد. در اینجا قصد خراب کردن فرد خاصی نیست؛ درمورد روشها صحبت میشود و نه در مورد افراد خاصی. در مورد جادوهایی که افراد مشهوری در طول تاریخ گرفتارش شده بودند. فقط حلاج نیست، هم اکنون در قرن حاضر هم افراد سرشناسی همان تفکرات جادویی را تکرار میکنند. بنابراین این گرفتاری مربوط به یک فرد خاصی نیست و مربوط به اکثریت جامعه است. از حلاج و ابن عربی و سایرین مثال آورده میشود تا درک مسائل ساده تر شود.
یکی از جادوهایی که حلاج انجام میداد و از آن به عنوان کرامت برای خودش یاد میکرد، آوردن میوه ها در خارج از فصل مربوطه بود و او البته این کارها را با طرحهای از پیش آماده شده انجام میداد. او با اینکارش میخواست ادای مسیح بودن را در بیاورد. او جای مخصوص و پنهانی در خانه اش داشت که میوه ها را به روش خاصی نگهداری میکرد و پیروانش را به این طریق فریب میداد. در روشهای جادویی، فریب دادن مقلدین مجاز است.
مهمترین دلیل بر بطلان عقاید این افراد، آن است که آنان در فکر مطرح کردن خویش بودند و نه در فکر مطرح کردن خدا. آنان بیشتر توانایی های خویش را برجسته میکردند و بر محور خود تکیه میکردند؛ آنان میخواستند خود را مرجع قرار دهند و مردم به آنان مراجعه کنند. در حالی که افراد پاک، عبد و بنده خدایند و فقط به سوی خدا میخوانند. پیروان عرفان مجوسی، میخواهند که خود را مستجاب الدعا معرفی کنند وخود را صاحب شفا معرفی میکنند. این گونه افراد مطمئنا ، بندگان خدا نیستند. زیرا شفا فقط نزدخداست و بس.
مهمترین دلیل بر بطلان افرادی مثل حلاج آن بود که گفته های آنان اختلاف شدیدی با قرآن داشت. مثلا حلاج شیطان را عاشق و یگانه موحد جهان میدانست. این جمله از عقاید اصلی حلاج بوده است و او سایر نظریه های خویش را بر این نظریه بنا نهاد. حسن ظن آنان نسبت به شیطان از علامات انحراف آنان بوده است. در حالیکه خدای مهربان در قرآن، شیطان را عصیانگر و دشمن آدمیزاد و لعنت شده میداند.
البته شیطان از یک بعد دیگر، قرآن را مهجور ساخته بود و احادیث زیادی را بین مردم رواج داده بود. در این احادیث، دین اجباری ترویج میشود. بنابراین در این شرایط ، قرآن مهجور میماند و مردم فکر میکردند که احادیث جزو دین اسلام است و بنابراین از احکام آن خسته شده و رو به عرفان مجوسی آوردند. در چنین شرایطی معلوم است که حلاج به عنوان یک قهرمان مطرح میشود. خلفای عباسی که گسترش دهنده کتابهای حدیث بودند، حلاج را کشتند و از او یک قهرمان ساختند. حال آنکه خدا در قرآن تاکید میکند که دین اجباری نیست و راه درست و غلط مشخص است و هر کسی در انتخاب دین مختار است. بنابراین کشتن افراد به جرم داشتن عقیده ای دیگر برخلاف قرآن است و خدا هیچوقت چنین حکمی نداده است. در وصف حلاج می نویسند که : در مستی شطحیات گفت و پای از جاده رسوم بیرون نهاد. آنان اعتراف میکنند که جملات حلاج در مستی بوده است. مستی بسته به شدتش، یکی از مراحل جادوست.
5) صدای الاغ
شاید توجه کرده باشید که یک الاغ بدون هدف و بی مقدمه و ناوقت فریاد سر میدهد و باعث آزار و اذیت دیگران میشود. هر چند که الاغ یک حیوان معصوم و بی گناه است و خدا او را اینطوری خلق کرده است. اما لقمان در قرآن فرزندش را توصیه میکند که صدایش را آهسته سازد و صدایش مثل صدای الاغ نباشد.
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿۱۸﴾
و از مردم [به نخوت] رخ برمتاب و در زمین خرامان راه مرو که خدا خودپسند لافزن را دوست نمى دارد (۱۸)
وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ ﴿۱۹﴾
و در راه رفتن خود میانه رو باش و صدایت را آهسته ساز که بدترین آوازها بانگ خران است (۱۹)
کسانی که عصبانی میشوند، در حین خشم صدایشان را بلند میکنند و از گلو داد میزنند. آنان برای حرف زدن از زبان و لب استفاده نمی کنند و برای ابراز حس خشم و عصبانیت خود، از گلو هم استفاده میکنند. شیطان در حین عصبانیت ، قواعد سخن گفتن را برای قربانیانش عوض میکند. خدا برای صحبت کردن، زبان و دو لب داده است. استفاده از گلو و دادزدن برای صحبت کردن مناسب نیست. بعضی از موسیقی های راک ، از گلو برای تاثیر گذاری آوازهای خود استفاده میکنند و حس خوشایندی به شنونده نمی دهد.
أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ ﴿۸﴾
آیا دو چشمش نداده ایم (۸)
وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ ﴿۹﴾
و زبانى و دو لب (۹)
باید توجه کنیم که فرکانس صوتی در کره زمین همیشه با سرعت ثابتی حرکت میکند ولی در کره مریخ سرعت آن در جاهای مختلف و با وسایل مختلف فرق میکند. خدا زمین را برای زندگی ما انسانها آفریده است و شرایطی را در آن مهیا ساخته است تا که ما بتوانیم در آن زندگی عادیی را بگذارنیم. اما شیاطین سعی دارند تا که این قواعد را به هم زنند. زیرا بدن جسمی ما در این شرایط آرام است و اگر غیر از این شرایط برقرار باشد، سیستم بدنی و عصبی ما صحیح کار نمی کند. آلودگی صوتی، آلودگی هوا و سایر آلودگی ها باعث به هم ریختن نظم زندگی ها خواهد شد. صدا را بالا بردن و داد زدن به نوعی نظم و قواعد را به هم میریزد.
کسی که صدایش را بلند میکند، به نوعی می خواهد عقل و منطق را تحت تاثیر قرار داده و از احساس خشم و عصبانیت و ترس برای پیشبرد هدف خویش استفاده میکند. این همان پوشاندن عقل است. یعنی شیطان در هر حالت، میخواهد منطق و تفکر را از افراد بگیرد و میخواهد احساسات منفی را جایگزین آن کند. زیرا احساسات منفی شامل خشم، تهدید، عصبانیت ، کینه، تهدید و ... شامل ترس هستند و شیطان از همین ترسها بر مردم مسلط میشود.
الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿۲۶۸﴾
شیطان شما را از تهیدستى بیم مى دهد و شما را به زشتى وامى دارد؛ و(لى) خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش مى دهد، و خداوند گشایشگر داناست. (۲۶۸)
اهل طریقت و یوگا یک زبان دیگر برای خود در نظر گرفته اند که به آن زبان سکر می گویند که به نوعی آن را رمز گونه می دانند. آنها معتقدند که افراد در حالت عادی، این جملات و کلمات را نمی فهمند. هر چند که آن جملات از کلمات عادی تشکیل شده است ولی منظور آن، شعر مانند است و فقط در حالت بخصوصی قابل درک است. مثلا اگر یک نفر اهل طریقت چند جمله را در مرحله سوم طریقت گفته باشد؛ آن چند جمله برای خواننده وقتی قابل فهم است که خواننده شعر هم مثل شاعر در مرحله سوم طریقت باشد. مثلا کسی که در مرحله هفتم جادو یعنی سامادهی، بگوید که با خدا وحدت وجود پیدا کرده است؛ وقتی میتوان منظور او را درک کرد که خواننده هم در آن مرحله باشد. به همین خاطر رمز گونه بودن و نشانه دار بودن قربانیان اهل طریقت ، مشهور است. شیطان با این حیله از طریق رمز گونه بودن جملات و شعر بودن جملات، افراد را در کار انجام شده قرار میدهد. راهی که شیطان در اختیار افراد می گذارد، انتخابی برای افراد قرار نمی دهد و از یک مرحله ، مرحله بعدی مشخص است و راه دیگری نیست و در نهایت به شیطان ختم میشود و فرد قربانی در چنگال شیطان می افتد.