خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی
خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پانزدهم) هوش زیر کلاغی (بخش یکم)

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پانزدهم)

هوش زیر کلاغی (بخش یکم)

 

زمانی که قربانی هابیل نزد خدا قبول شد و قربانی قابیل قبول نشد، قابیل برادرش هابیل را به کشتن تهدید کرد. اما در مقابل، هابیل به برادرش قابیل گفت اگر تو دستت را دراز کنی تا من را بکشی من اینکار را نمی کنم ودستم را برای کشتن تو دراز نمی کنم.

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ ﴿۲۷

و داستان دو پسر آدم را به درستى بر ایشان بخوان هنگامى که [هر یک از آن دو] قربانیى پیش داشتند پس از یکى از آن دو پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد [قابیل] گفت‏ حتما تو را خواهم کشت [هابیل] گفت‏ خدا فقط از تقواپیشگان مى ‏پذیرد (۲۷)

 

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۲۸

اگر دست ‏خود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى من دستم را به سوى تو دراز نمى ‏کنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مى‏ ترسم (۲۸)

 

إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ ﴿۲۹

من مى‏ خواهم تو با گناه من و گناه خودت [به سوى خدا] بازگردى و در نتیجه از اهل آتش باشى و این است‏ سزاى ستمگران (۲۹)

 

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۳۰

پس نفس [اماره]اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد و وى را کشت و از زیانکاران شد (۳۰)

 

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ ﴿۳۱

پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مى ‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید (۳۱)

 

مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿۳۲

از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه] پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیاده‏ روى مى کنند (۳۲)

 

اگر گفتگو و مجادله این دو برادر را در نظر بگیریم، شاید از نوع منطق هر دویشان تعجب کنید. زیرا قابیل برای قبول واقع نشدن قربانی، تصمیم به قتل برادرش می گیرد! این منطق در آن دوران نوعی منطق بود که پایین تر از منطق یک کلاغ بود. کلاغ یکی از باهوش ترین حیوانات است ولی ضریب هوشی (EQ) او 2.5  است. در حالی که EQ انسان 7.5   است. یعنی ضریب هوشی یک انسان عادی سه برابر یک کلاغ است. اما ضریب هوشی قابیل از کلاغ هم کمتر بوده است. این را خود قابیل اعتراف میکند. به این میگویند: هوش و منطق زیر کلاغی.

 

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ ﴿۳۱

پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مى ‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید (۳۱)

 

دانشمندان فهمیده اند که هوش یک کلاغ در حد یک کودک هفت ساله است و مشخص می شود که در آن زمان سطح هوش قابیل زیر سطح هوش کلاغ بوده و همین منطق ضعیف راهی برای شیطان گذاشته تا به درون او نفوذ کند و در حالیکه خدای بزرگ فرموده که اگر کسی به شما حمله کرد از خود دفاع کنید و این منطق درست است. به همین خاطر خدا در ادامه آیه هابیل و قابیل می فرماید که قتل بجز در حالت فساد و قصاص مجاز نیست. اینکه قابیل بخاطر قبول نشدن قربانیش تصمیم به قتل هابیل می گیرد؛ یک امر غیرمنطقی و احساسی شیطانی است.

 

 مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿۳۲

از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه] پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیاده‏ روى مى کنند (۳۲)

 

در اینجا میتوان احساس شیطانی را تعریف کرد که منطق افراد را کنار میزند. این نوع احساس و عرفان کابالایی هم اکنون هم در بیشتر انواع عرفانهای قدیم و نو ظهور وجود دارد. اشعار و فیلمهای توهمی و آهنگهای آلفایی و مدیتیشن مهمترین دلایل کنار زدن منطق صحیح است. اما هابیل در جواب این منطق نادرست قابیل، میگوید که من اگر تو دستت را دراز کنی تا من را بکشی من اینکار را نمی کنم ودستم را برای کشتن تو دراز نمی کنم. هابیل صاف و ساده دل بود. او حتی حاضر نبود که از خودش دفاع کند. منطق هابیل کاملا ساده بود. هابیل این تصمیم را گرفت زیرا هنوز دستوری از خدا در این مورد نازل نشده بود و هابیل نمیدانست در این مورد باید در مقابل قابیل چکار کند. هابیل از خدا می ترسید همانطور که خودش گفت (إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ). این دقیقا تعریف خوف از خداست. خوف از خدا یعنی زمانی که در مورد اتفاقی نمیدانید چکار کنید و از طرف خدا حکمی وجود ندارد؛ صبر میکنید و منتظر می مانید تا ببینید خدا چه میخواهد و چه میشود.

 اما خدا در آیه بعدی این مورد را گوشزد میکند و به بنی اسرائیل دستور میدهد که کشتن یک فرد، فقط کشتن یک نفر نیست؛ بلکه کشتن تمام انسانیت است. خدا میخواهد که آدمیان منطقشان را هم رشد دهند و در مقابل حملات دشمنان، دست روی دست نگذارند، بلکه از خود دفاع کنند. اگر انسان منطق درستی نداشته باشد و همچنین احساس درستی نداشته باشد موجب عذاب خود و حتی رنج و سختی اطرافیان و جامعه و نسل های دیگر می شود که خدا در آیات بعدی در بحث محاربه؛ این مشکل را مطرح کرده و راه حل ارائه کرده و به گونه ای به ما منطق درست را یاد می دهد. خدای مهربان دقیقا بعد از نقل قتل هابیل توسط قابیل؛ آیه محاربه را ذکر میکند. خدا به این طریق به قابیل و قابیلیان هشدار داده و همچنین به هابیلیان یاد میدهد که نباید در مقابل حملات غیر منطقی قابیلیان خود را خلع سلاح کنید. کسی که با دلیل غیرمنطقی قصد کشتن شما را دارد، باید به شدت به او برخورد کرد. قابیل می گفت که چرا قربانی هابیل نزد خدا قبول واقع شده ولی مال من نشده است، پس من هابیل را میکشم! این یکی از غیر منطقی ترین قتلهای تاریخ بود. به همین خاطر خدا در مورد این گونه ظلمها، می فرماید که از خود دفاع کنید و نترسید.

 

إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿۳۳

سزاى کسانى که با [دوستداران] خدا و پیامبر او مى ‏جنگند و در زمین به فساد مى ‏کوشند جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت‏ یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند این رسوایى آنان در دنیاست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت (۳۳)

 

إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۳۴

مگر کسانى که پیش از آنکه بر ایشان دست‏ یابید توبه کرده باشند پس بدانید که خدا آمرزنده مهربان است (۳۴)

 

شاید این آیه، مهمترین آیه ای باشد که کانالهای آتئیست و مسیحیان آن را بولد میکنند و از قرآن ایراد می گیرند و قرآن را کتابی خشن معرفی میکنند. اگر با یک آتئیست و یا یک مسیحی بحث کنید؛ برای خشن نشان دادن قرآن، حتما این آیه را برای شما ذکر خواهد کرد. زیرا آنها فکر میکنند که باید مثل هابیل در مقابل حملات قابیل بی تفاوت بود تا کشته شد. اما خدا این نوع منطق را قبول ندارد و آن را تصحیح میکند و دفاع از خود در مقابل کسانی که علیه تو بطور غیرمنطقی محاربه میکنند؛ را به شدیدترین وجه توصیه فرموده است. منطق قابیل شیطانی بود. اما منطق هابیل ساده و بی تفاوتی بود. اگر چه هابیل فرد متقی و خداترسی بود ولی خدا در آیات بعدی، تاکیدا منطق هابیل را تصحیح میکند و علنا می فرماید که با منطق هابیل نمیتوان روی زمین زندگی کرد. به همین خاطر دستوراتی در مورد دفاع از خود بر بنی اسرائیل نوشت.

در ابتدا انسان فکر می کرد که یک جسم مادی دارد. ولی بعدها با افزایش آگاهی متوجه شد که دو بعد مادی و معنوی دارد. اما در واقع انسان چند بُعد و یا چند لایه است. اگر به رنگین کمان نگاهی بیندازید متوجه می شوید که رنگین کمان اسم یک پدیده است که هر چند یک کلمه است ولی هفت طیف رنگی دارد و این هفت رنگ هرکدام طیفی را به خود اختصاص داده اند‌.

انسان هم هفت کالبد وجودی دارد. همان گونه که خدای بزرگ در قرآن فرموده که هفت آسمان وجود دارد، دال بر این است که ابعاد وجودی انسان نیز عمیق تر از یک نگاه ساده است .در ابتدا ما در عالم بالا به صورت نفس بوده ایم ولی در ملا اعلی جنگی بین فرشتگان و شیاطین رخ داد (جنگ ستارگان) که در این جنگ شیاطین از هفت بُعد یا آسمان رانده شده و به پایین ترین طبقه تنزل داده شدند. این مورد در قرآن به آن اشاره شده است.

 

مَا کَانَ لِیَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ یَخْتَصِمُونَ ﴿۶۹

مرا در باره ملاء اعلى هیچ دانشى نبود آنگاه که مجادله میکردند (۶۹)

 

آدم بعد از اینکه با وسوسه شیطان، از دستور خدا سرپیچی کرد، خدای بزرگ وی را هفت طبقه تنزل داد تا اینکه به این بُعد جسمانی رسید. دلیل این کار این بود که خدای رحمان میخواست همه چیز را برای انسان ساده سازی کند تا آدم بتواند به سمت وی برگردد. زمانی که انسان در بهشت بصورت آدم بود، با یک خطا از بهشت رانده شد. در آسمانهای بالاتر و یا ابعاد بالاتر، نمیتوان خطاها را تکرار کرد. زیرا هر خطایی که مرتکب شویم، عواقب خاص و خطرناکی به دنبال دارد که باعث نابودی ما میشود. به همین خاطر آدم و حوا با یک خطا از بهشت بیرون رانده شدند، اگر چه توبه هم کردند (قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ ). اما خدا بعد از توبه، آنان را به زمین تبعید کرد. زیرا مرتکب شدن گناه در بهشت با آن همه امکانات و نعمات، گناه تکرار نشدنی ای است  و توبه واقعی بعد از موفقیت در کره زمین اتفاق خواهد افتاد. برگشت به جایگاه قبلی فقط در این صورت ممکن است.

 

فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ ﴿۲۲

پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید پس چون آن دو از [میوه] آن درخت [ممنوع] چشیدند برهنگى‏ هایشان بر آنان آشکار شد و به چسبانیدن برگ[هاى درختان] بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت‏ شیطان براى شما دشمنى آشکار است (۲۲)

 

قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۲۳

گفتند پروردگارا ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى مسلما از زیانکاران خواهیم بود (۲۳)

 

قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ ﴿۲۴

فرمود فرود آیید که بعضى از شما دشمن بعضى [دیگر]ید و براى شما در زمین تا هنگامى [معین] قرارگاه و برخوردارى است (۲۴)

 

قَالَ فِیهَا تَحْیَوْنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ ﴿۲۵

فرمود در آن زندگى مى ‏کنید و در آن مى‏ میرید و از آن برانگیخته خواهید شد (۲۵)

 

اما خدای مهربان و حکیم ما را هفت آسمان و یا هفت لایه به پایین فرستاد تا امکان ارتکاب تعداد خطاهای بیشتری برای انسان فراهم شود و انسان زمان و تعداد فرصت بیشتری در اختیار داشته باشد تا بتواند به سمت خدا برگردد. این فرآیند فرصت بیشتر، دقیقا جزو نظام رحمانی است. نظام رحمانی مبتنی بر هفت لایه برای همین منظور آفریده شده است.

به همین دلیل، انسان که به صورت آدم در بهشت بود به این جسم مادی تنزل پیدا کرد ولی در این تنزل هر بُعد و طیف از انسان در یک لایه قرار دارد و تا زمان مرگ که فرایندی است که در آن از کالبد جسمانی در لایه اول به سمت کالبد نفس در لایه هفتم یک نوع سیر قهقرایی داریم و ماهیت انسان از هفت لایه عبور کرده و به سمت کالبد نفس خودش که ماهیت اصلی انسان است تکامل و سیر می کند. مفاهیمی که در لایه بالاتر بود در همین جهان هم هست ولی به صورت ساده تر و خلاصه تر تا ما بتوانیم در نبرد بین شرّ و خیر آسان تر راه درست را انتخاب کنیم و دیگر بهانه ای برایمان باقی نماند و اتمام حجت باشد. به عبارت ساده تر خدا جنگ بین خیر و شرّ را به یک میدان کوچکتر منتقل کرده است تا که انسان بتواند از خود دفاع کند و راحت تر بتواند تصمیم خود را بگیرد. کره زمین نسبت به کرات دیگر خیلی کوچکتر است و نسبت به آسمانهای دیگر امکانات خیلی ضعیفی دارد. البته این به سود انسان است زیرا در این میدان کوچک، میتوان اشتباهاتی را مرتکب شد و دوباره از نو شروع کرد. در واقع این میدان، یک محل تمرین و تزکیه و تعلیم هم هست. این میدان همین لایه جسمانی است که ما از خاک آن آفریده شده ایم.

انسان همانند رنگین کمان که هفت طیف رنگی دارد دارای هفت کالبد می باشد که هر کالبد در یک لایه و یا بُعد قرار گرفته است. البته درست است که رنگین کمان هفت رنگ دارد ولی با دقت بیشتر که بنگریم متوجه خواهیم شد که رنگهای زیادتری دارد که به صورت پیوسته در کنار هم قرار گرفته و انسان هم دارای کالبدهای زیادی است که به صورت پیوسته قرار گرفته است ولی با توجه به درک و آگاهی ما و آیات قرآن، هفت کالبد اصلی مانند هفت طیف رنگین کمان تعریف شده است که این هفت کالبد به صورت هفت طیف متوالی هستند که هر طیف در بُعد و لایه خودش قرار دارد.

کالبدها در واقع ارتعاشاتی از انرژی هستند با فرکانس های مختلف و هر کدام از این محدوده های فرکانسی می تواند رنگی خاص ایجاد کند و حتی زمانی که فردی بر یکی از کالبدها تاکید بیشتری داشته باشد رنگ آن لایه بر وی مستولی می شود. ولی در واقع پروردگار دانا برای هر بُعد و یا لایه و یا طیف، دامنه طبیعی و میزانی ایجاد کرده تا در لایه مورد نظر موجبات هدایت انسان را فراهم نماید و از طرفی هر گونه تغییرات احساسی یا افکاری در اشخاص باعث تغییر رنگ در طیف و بُعد مورد نظر می شود. در این قسمت بخاطر احتمالات گوناگون و دقت بیشتر در علمی بودن مطالب، از کلمات لایه، بُعد، طیف و کالبد بطور یکسان برای هفت لایه وجودی انسان استفاده شده است. طبق برداشت از آیات قرآنی، هفت لایه انسان شامل این هفت تا است در مقایسه با رنگهای رنگین کمان.

 

1

مربوط به کالبد مادی

لایه جسمی(قرمز)

2

لایه ناری یا آتشی (نارنجی)

3

 لایه شعور و یا احساسی(زرد)

4

 لایه عقل و منطق و ذهنی(سبز)

5

مربوط به کالبد معنوی

لایه قلب(آبی)

6

لایه نور(نیلی)

7

لایه نفس(بنفش)

 

1-           کالبد جسمی همین کالبدی است که در این جهان و لایه اول استفاده می کنیم و مریضی های جسمی و طعم و مزه غذا ها و سرما و گرما و حرکت جسمی و دیدن با چشم فیزیکی و شنیدن با گوش فیزیکی و از طریق حواس اطلاعاتی از جهان فیزیکی دریافت می کند.

2-           کالبد ناری همان مغناطیس اطراف انسان است که به صورت هاله ای انسان را در برگرفته است و در لایه دوم و یا بُعد دوم قرار گرفته است . این کالبد بسیار مهم است زیرا راه ارتباطی اجنه و شیاطین با انسان است. همانگونه که خدای بزرگ فرموده که جن از نار خلق شده و مغناطیس اجنه و شیاطین از این بُعد بر ما تاثیر دارند. در این لایه، اجنه می توانند از طریق مغناطیس خود بر روی  مغناطیس انسان تاثیر بگذارند و اطلاعاتی را به فرد منتقل کرده و حتی از طریق تاثیر بر جسم ناری انسان، فریب و وسوسه خود را به سه بُعد جسمانی دیگر انتشار بدهند و تفکر و احساس و جسم فرد را از حالت طبیعی و نرمال خارج کنند و البته به سه طیف و بُعد بالایی و معنوی دسترسی ندارند لازم به ذکر است که از این هفت طیف، چهار طیف پایین مادی و یا وابسته با مادیات و سه طیف بالایی معنوی هستند.

3-           کالبد سوم، کالبد شعور و احساس است که تمام احساسات پاک و طیبه مانند مودت و رحمت و مرحمت و مهربانی در این لایه قرار دارند. و همچنین احساسات خبیثه مانند خشم و حسادت و نفرت و کینه هم مرتبط با این کالبد است که در لایه سوم و یا بُعد سوم قرار دارد. شیاطین با تاثیر بر کالبد مغناطیسی فرد و انتقال دیتا به انسان، احساسات و شعور فرد را از حالت سیستم رحمانی خارج می کنند و مفاهیم و فلسفه های شیطانی خود را بر فرد القا می نمایند؛ مانند اینکه باید در مقابل اشتباه دیگران خشمگین شد و هیچ بخششی نداشته باشید و همین سر منشا آغاز تباهی و انجام کار پلید می شود.

4-           کالبد چهارم کالبد منطق (به عنوان عقل و تفکر در قرآن از آن یاد شده ) است که در لایه چهارم و یا بُعد چهارم قرار گرفته است و تمام حافظه و استدلال و منطق در این کالبد و بُعد قرار گرفته است. انجام کارهای منطقی و استدلال و خاطرات گذشته و حل کردن مسائل ریاضی و ... در این بُعد است که شیاطین با انحراف این بُعد، سعی دارند که منطق و فلسفه مرتبط با خود را در دنیای انسان ها بسط و گسترش بدهند. لازم به ذکر است که این چهار بُعد، همان بُعدهای جسمانی است که در تقسیم بندی دو تایی جدول بالا به آن اشاره شد.

5-           کالبد پنجم که در لایه و یا بُعد پنجم قرار گرفته است کالبد قلب است که یک نوع کانورتر است و دیتا و انرژی های چهار بُعد پایین تر را به سمت لایه های بالاتر انتقال می دهد .با توجه به آیات قرآن، تقوا و ربط و خشوع و خضوع و اطمینان مرتبط با این کالبد است و فرد اگر از چهار کالبد مادی استفاده درست نماید و در سیستم رحمانی باشد قلب هم سالم و سلیم می شود و در لایه و بُعد خود بر اساس سیستم رحمانی عمل می نماید. باید بدانیم که سیستم رحمانی بر چهار کالبد مادی حاکم است و سیستم رحیمیت بر سه کالبد معنوی و بالایی.

·      در نظام رحمانیت لایه های چهارگانه اولی که مادی هستند ( کالبد جسمی ، کالبد ناری ،کالبد شعور و یا احساسی و کالبد منطق و ذهنی) باید پرورش یابند.

·      در نظام رحیمیت هم لایه های سه گانه معنوی (کالبد قلب، کالبد نور و کالبد نفس) پرورش می یابند. کسانی که طبق نظام رحمانی زندگی کنند؛ شامل رحیمیت خدای رحمان خواهند شد. معنای بسم الله الرحمن الرحیم همین است.

پس قلب در سیستم رحیمیت جای می گیرد و می تواند بر اساس آن عمل نماید. صفت رحمان خدای بزرگ شامل همه افراد می گردد ولی صفت رحیم فقط شامل افرادی می باشد که عالم معنا و معنویت خود را پرورش داده باشند.

6-           کالبد ششم کالبد نور است که انسان در این کالبد به یقین می رسد و می تواند با کسب نور به سمت بهشت حرکت کند. و کسی که این کالبد را پرورش ندهد، کالبد ششمی اش ظلمانی و تاریک می شود و نمی تواند در قیامت مسیر درست را انتخاب نماید. به همین خاطر کسانی که کالبد نور برای خودشان تهیه نکرده اند، در صحرای قیامت به مشکل بر میخورند. آن روز مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آورده‏ اند مى‏ گویند ما را مهلت دهید تا از مقداری از نورتان را برگیریم و استفاده کنیم و بوسیله آن طی طریق کنیم. در جواب آنها گفته مى ‏شود که شما باید برگردید و نورى را لمس کنید و یا نوری برای خود فراهم کنید (ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا). این همان کالبد نوری است که ما باید برای پرورش و تهیه آن تلاش کنیم.

 

یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ ﴿۱۳

آن روز مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آورده‏ اند مى‏ گویند ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندکى] برگیریم گفته مى ‏شود بازپس برگردید و نورى درخواست کنید آنگاه میان آنها دیوارى زده مى ‏شود که آن را دروازه‏ اى است باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد (۱۳)

 

در نهایت به آنها گفته میشود که شما با عدم تشکیل نور در دنیا، به نفس خویش خیانت کردید و اکنون نفس شما درمانده و بیچاره است(فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ) و به نفس خویش ظلم کردید. یعنی شما اصلا به لایه نور خود توجه نکردید و از آن طریق هیچ بهره ای به نفس خویش نرسانده اید.

 

یُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قَالُوا بَلَى وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۱۴

[دو رویان] آنان را ندا درمى‏ دهند آیا ما با شما نبودیم مى‏ گویند چرا ولى شما خودتان را در بلا افکندید و امروز و فردا کردید و تردید آوردید و آرزوها شما را غره کرد تا فرمان خدا آمد و [شیطان] مغرورکننده شما را در باره خدا بفریفت (۱۴)

 

7-           کالبد هفتم که در لایه هفتم است، کالبد نفس می باشد.

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا کَثِیرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا ﴿۱

اى مردم از پروردگارتان که شما را از نفس واحدى آفرید و جفتش را [نیز ] از او آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد پروا دارید و از خدایى که به [نام] او از همدیگر درخواست مى ‏کنید پروا نمایید و زنهار از خویشاوندان مبرید که خدا همواره بر شما نگهبان است (۱)

 

 

 و اگر لایه نفس مطمئن و رشد یافته باشد، خدای رحیم کالبدی بهشتی به نفس اختصاص می دهد و گر نه کالبدی جهنمی به وی داده خواهد شد.

مراحل رشد انسان نیز از همین مراحل کالبدی عبور خواهد کرد. چند نکته را به خاطر داشته باشیم که این مراحل با همدیگر همپوشانی دارند یعنی اینطور نیست که ابتدا کالبدی پرورش و رشد کند، بعد نوبت کالبد دیگر برسد. یعنی قبل از پایان رشد وتکامل یک کالبد، کالبد دیگر نیز رشد و تکامل خود را شروع میکند.

کالبد جسمی از لقاح تا تقریبا نوزده سالگی (البته این عدد تقریبی است و برای دختران و پسران متفاوت است و در یک دامنه سنی قرار می گیرند) به رشد و نمو جسمانی خود ادامه می دهد و در سن ۱۹ سالگی فرد از نظر جسمانی کامل می شود. رشد کالبد ناری تقریبا همزمان با رشد جسمانی البته کمی با تاخیر آغاز می شود که آنهم بعد از نوزده سالگی به رشد و تکامل می رسد.

کالبد احساسی نیز از همان دوران کودکی با الفت و انس با والدین و سایر سرپرستان شروع می شود و با ارتباطات عاطفی در جامعه و همچنین ازدواج به رشد خود می رسد و بعد از آن فرد با احساسات رشد یافته به زندگی خود تا پایان عمر ادامه می دهد.

کالبد عقل و منطقی نیز در سنین ۲ الی ۳ سالگی شروع شده و فرد دارای تفکرات حسی حرکتی میشود که در نهایت بعد از رشد کامل بُعد احساسی ، کالبد منطقی نیز کامل می شود. بعد از آن کالبد قلبی به رشد خود ادامه می دهد. که فرد متوجه این می شود که جهان دیگری وجود دارد و باید برای نسل دیگر نیز تلاش نماید و شاید با فرزنددار شدن و تربیت نسل بعد، این آموزه ها را به نسل دیگر انتقال می دهد. و فرد ارتباط با خدا را با تقوا و ارتباط معنوی حفظ می نماید. در مرحله دیگر فرد کالبد نوری خود را تقویت می کند و هدایت الهی را می بیند و به آن تکیه می کند. با استقاده از نور خود متوجه معانی و مفاهیم بالاتری می شود و از ظلمات و تاریکی شیطان نجات می یابد و سعی دارد این مفاهیم و معنویات را به نسل های  دیگر انتقال بدهد و با عالم معنا ارتباط برقرار می کند و در مرحله آخر مرحله رشد نفس است که فرد به یک حالتی می رسد که هم خودش راضی است و هم خدا از او راضی و در این حالت با رضایت کامل به سمت پروردگار خود باز می گردد. که در نهایت تا چهل سالگی فرد به این رشد می رسد و بعد از آن است که فرد با ایمان و یقین کامل اعمال درست و شایسته انجام می دهد. در نهایت به عنوان یکی از بندگان مقرب خدا محسوب می شود. تمام تلاش ما باید این باشد که به وسیله لایه جسمانی خود، عبادت و کار و تلاش و کوشش و جهاد در راه خدا کنیم و درنظام رحمانی زندگی کنیم تا لایه های ناری و احساسی و منطقی خود را صحیح پرورش دهیم و در نهایت حس رضایت از نظام رحمانی به خود برسانیم و خدا هم از ما راضی باشد. در آن صورت وارد بهشت برین خواهیم شد.

 

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷اى نفس مطمئنه (۲۷)

 ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹و در میان بندگان من درآى (۲۹)

وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰و در بهشت من داخل شو (۳۰)

 

 

مرگ فرایندی است که جسم در بُعد اول و یا لایه اول دچار سیر قهقرا شده و از بین می رود و همین روند در هفت لایه برقرار می شود و طی زمانی مشخصی هر کالبد در لایه خود از بین رفته و داده ها و دیتاهای آن به کالبد بالاتر می رود تا نهایت به نفس می رسد و نفس هم یا مطمئن میشود و یا شرّ میشود. بنابراین مرگ ، در حالت نهایی یعنی گرفتن نفس (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ). معمولا ابتدا کالبدهای پایین تر می میرند و در نهایت کالبد نهایی، یعنی نفس گرفته میشود.

 

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۴۲

خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‏ ستاند و [نیز] روحى را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض مى ‏کند] پس آن [نفسى] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه مى دارد و آن دیگر [نفسها] را تا هنگامى معین [به سوى زندگى دنیا] بازپس مى‏ فرستد قطعا در این [امر] براى مردمى که مى‏ اندیشند نشانه‏ هایى [از قدرت خدا]ست (۴۲)

 

کالبد نوری بعد از پنج کالبد دیگر رشد می نماید و زمانی است که فرد دیدگاه بالاتری کسب می نماید و خود می تواند با کسب نور، عده ای دیگر و یا نسل های دیگر را به راستی دعوت نماید. و کالبد نفس هم که در آخرین مرحله و زمانی رشد می کند که دیگر فرد برای رضایت خدا و هدفی والاتر تلاش می نماید. که پایان رشد هفت کالبد انسان در چهل سالگی است که فرد دیگر راه خود را انتخاب کرده است. کالبدهای انسان با رنگ های مختلفی تعریف می شوند.

از سمت کالبد جسمانی که به سمت کالبد نفس می رویم رنگ های رنگین کمان سرد تر می شوند و شاید برای همین است که زمانی که وضو می گیریم با سرد شدن کالبدها به سمت کالبد نفس می رویم و توجه مان به سمت بُعد معنوی بیشتر می شود. ناگفته نماند که نماز به راستی هر هفت کالبد را رشد و پرورش می دهد و به نوعی وقفه ای است که باعث می شود تنظیمات سیستم رحمانی دوباره بر وجود ما مستولی شود. نماز این هفت لایه را برای ما تقویت میکند.

 

 

تاثیرات نماز بر لایه ها

1

مربوط به کالبد مادی

لایه جسمی(قرمز)

قیام و رکوع و سجود

2

لایه ناری یا آتشی (نارنجی)

مغناطیس زمین و برخورد آب و زمین با بدن

3

 لایه شعور و یا احساسی(زرد)

حس عبادت و بزرگ شمردن خدا و تسبیح خدا

4

 لایه منطق و ذهنی(سبز)

فهمیدن کلمات و جملاتی که گفته می شود و روابط منطقی این لایه ها

5

مربوط به کالبد معنوی

لایه قلب(آبی)

خشوع و خضوع قلب

6

لایه نور(نیلی)

توجه به هدایت الهی

7

لایه نفس(بنفش)

و بندگی و عبادت و شهادت وجودی و با اراده

 

همچنین کل سیستم رحمانی به گونه ای به انسان کمک می نماید که لایه ها و کالبد ها را به حالت  اولیه بر گرداند مانند تعطیلی شنبه ها یا خواب و  شب و باران و برف و وضو و نماز و روزه و زکات و جهاد در راه خدا و دستورات خدای رحمان و  سایر نزولات و رحمات الهی. که نشان می دهد خدای رحمان و رحیم به انسان کمک زیادی کرده است و میکند. در واقع هفت لایه های رحمانی ما را از ظلمات به نور راهنمایی میکند.

علاوه بر موجودیت انسان که از هفت لایه بهره می برد؛ لایه های هفت گانه زیاد دیگری هم در طبیعت و حوادث آن نهفته است و در قرآن به آن اشاره هم شده است. بطور مثال:

·      جو زمین هفت لایه دارد.

·      طبق فرموده قرآن و تمام کتابهای آسمانی دیگر، خالق رحمان، هفت آسمان خلق کرده است.

·      طبق قرآن، هفت راه در آسمان هست (سبع طرائق)

·      خواب فرعون، بصورت هفت تایی بود (هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را میخورند و هفت خوشه گندم خشکیده هفت خوشه سبز را از بین می برند) و تعبیر آن هم توسط یوسف بصورت هفت تایی بود. هفت سال فراوانی، بعد هفت سال قحطی.

·      مثال قرآنی می گوید که یک دانه، هفت خوشه میدهد و هر خوشه صد دانه. این پاداش انفاق کنندگان است.

·      پوسته زمین هفت لایه دارد.

·       روزهای هفته، هفت روز است.

·      تعداد قاره‌ها هفت هستند. (در زمان نوح یکی از این قاره ها را آب فرا گرفت و هفت لایه به هم خورد)

·      تعداد دریاهای اصلی هفت است.

·      هفت رنگ اصلی رنگین کمان

·      هفت باب و دروازه جهنم

·      هفت شب بلای قوم عاد و

·      ...

هر چیزی که باعث شود تا هفت لایه های رحمانی و یا هفت ابعاد رحمانی کدر و تار شوند، یک امر شیطانی در آن نهفته است. چندی پیش آنقدر گرد و غبار و دود و بخار گرم و روغن در هوا شناور بود که هر جا میرفتی، هوا باز هم گرم بود. با آنکه ابری در آسمان نبود، ولی خورشید واضح دیده نمیشد و حتی زیر سایه ها هم گرم بود. آلودگیها لایه های رحمانی را می پوشانند. این نوع آلودگی ، یک نوع ظلمات و تاریکی هستند. هدف شیطان این است که انسانها را وادار کند تا با کارهای ناشیانه و جاهلانه لایه های رحمانی را بپوشانند. پوشانده شدن هر لایه رحمانی، یک لایه تاریکی و ظلمات بوجود میاورد. زیرا شیطان در لایه ظلمات وتاریکی خود را مخفی میکند و به انسانها از طریق این لایه تاریک حمله میکند. لایه های رحمانی اگر پوشانده نشوند و انکار نشوند، براحتی میتوان از آن طریق شیاطین را رجم و دک کرد. اما اگر هر کدام از لایه های هفت گانه خلقت (چه لایه های آفرینش، چه لایه های وجود انسان) تار و کدر شود؛ شیطان لایه خودش را بجای آن معرفی میکند و انسان ها را فریب میدهد. شیطان هم با تقلید از نظام رحمانی (البته جهت فریب و تله گذاری) در یوگا و مدیتیشن و عشق، هفت لایه خودش را معرفی کرده است.

زمانی که ابری در آسمان نباشد ولی دود، غبار، گرد و خاک، بخار گرم، روغن و سایر آلودگیها در آسمان باشد، مثل این است خورشید و لایه های بالای سر خودمان را پوشانده باشیم. دیگر مثل سابق نمیتوان از سایه برای خنکی استفاده کرد. زیرا سایه فقط در لایه های طبیعت رحمانی کارساز است. در جهنم چنین شرایطی برقرار است و سایه ها در جهنم کارساز نیستند.

 

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ ﴿۲۸آن روز واى بر تکذیب ‏کنندگان (۲۸)

انْطَلِقُوا إِلَى مَا کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ ﴿۲۹بروید به سوى همان چیزى که آن را تکذیب میکردید (۲۹)

انْطَلِقُوا إِلَى ظِلٍّ ذِی ثَلَاثِ شُعَبٍ ﴿۳۰بروید به سوى [آن] دود سه شاخه (۳۰)

لَا ظَلِیلٍ وَلَا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ ﴿۳۱نه سایه‏ دار است و نه از شعله [آتش] حفاظت مى ‏کند (۳۱)

إِنَّهَا تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ ﴿۳۲[دوزخ] چون کاخى [بلند] شراره مى‏ افکند (۳۲)

کَأَنَّهُ جِمَالَتٌ صُفْرٌ ﴿۳۳گویى شترانى زرد رنگند (۳۳)

 

بزرگترین مشکل در جهنم این است که لایه های هفت گانه رحمانی وجود ندارد و یا کارساز نیستند. بشر امروزی کاری کرده است که بخاطر دود و غبار و سایر آلودگیها، آفتاب حتی در طول روز دیده نشود. در شبها نمیتوان ستاره ها را دید. در چنین محیطی سایه بی تاثیر است. هر کسی در داخل خانه یک کولر روشن کرده است و این کولر ها موتورشان خارج از خانه است و گرما را به خارج از خانه پرتاب میکند. از بعضی کوچه ها که رد می شوید، با آنکه زیر سایه راه میروی، ولی انگار در کارخانه ذوب آهن کنار کوره ذوب آهن هستید. اینها همگی پوشاندن لایه های رحمانی است. زیرا در نظام رحمانی، سایه خنک کننده است. اما در جامعه ما و همچنین در جهنم، سایه ها خنک کننده نیستند.

بعضی مواقع دیده اید که بعد از بارش باران، هفت لایه رنگین کمان ظاهر میشود؛ این نشانه پاکیزگی و بکر بودن هوا است. زیرا برف و  باران رحمت است و دوباره نظام هفت لایه رحمانی را رست فاکتوری میکند. هفت لایه ها مثل تابلوهای راهنمایی و رانندگی هستند که انسانها را به راه راست رهنمایی میکند و از ظلمات خارجمان میکنند. پیامبر نوح، در آن زمان مردمش را به دقت در هفت لایه رحمانی دعوت میکرد.

 

أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿۱۵مگر ملاحظه نکرده‏ اید که چگونه خدا هفت لایه و آسمان را توبرتو آفریده است (۱۵)

 وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿۱۶و ماه را در میان آنها روشنایى‏ بخش گردانید و خورشید را [چون] چراغى قرار داد (۱۶)

 

نوح قومش را مخاطب قرار داده و میگوید ای مردم مگر نمی بینید که خدا هفت آسمان و یا هفت لایه را طبقه طبقه روی هم آفریده است. پیامبر نوح، با توجه به بینش آنان نسبت به هفت آسمان ( هفت طبقه یا هفت لایه یا هفت ستاره) ؛ این را نعمتی برای آنان میداند و اهمیت آن را برایشان گوشزد میکند. . اکنون بخاطر دود و آلودگی زیاد هوا، حتی شبها نمی توان ستاره ها را در آسمان واضح دید. اما در زمان پیامبر نوح، شبها می توانستند ستاره ها و سیاره ها را واضح ببینند ، حتی بهتر از شبهای کویر.

انسانها باید نگران لایه های رحمانی باشند و آن را به یکدیگر متذکر و یادآوری شوند و یادشان نرود که این تابلوها را گم نکنند. در زمان پیامبر نوح بعد از طوفان، اگر یکی از لایه های رحمانی پوشانده میشد (مثل خسوف و یا کسوف)، مردم نگران می شدند و به درگاه خدا دعا میکردند تا این نشانه برگردانده شود. زیرا آن موقع آنان دلیل این تغییرات را نمی دانستند و در نتیجه این پدیده در لایه منطقشان جای نمی گرفت و آنان سعی میکردند که با لایه بالاتر از منطق (لایه قلبی) آن را درک کنند و به درگاه خدا، دعا و راز و نیاز میکردند. اما اکنون کسی برای نبود لایه های رحمانی نه تنها نگران نیست و حتی اگر روزی یک لامپ بزرگ مصنوعی به اندازه قرص خورشید در آسمان بگذارند، کسی متوجه نبود خورشید اصلی نمیشود! چند نفر از ما شبها ستاره ها را نگاه می کنیم و یا در طول روز موقعیت خورشید را در نظر داریم؟ تقریبا خیلی خیلی کم.

در لایه های رحمانی وقتی که عصر شود، نور آفتاب کمتر میشود و هوا خنکتر میشود. اما اکنون اینطوری نیست. همه اش غبار و بخار و دود و روغن سوخته و سرب است. شبها که قاعدتا باید هوا خنک شود، ولی اکنون حتی شبها هم زیاد خنک نیست.

در قیامت تمام هفت لایه هایی که در این جهان خلق شده اند، به هم میریزند. حتی لایه های هفت گانه انسان هم به هم می ریزد.

 

فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿۷بگو در آن هنگام که چشمها از شدت وحشت به گردش در آید (۷)

وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿۸و ماه بى ‏نور گردد (۸)

وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿۹و خورشید و ماه یک جا جمع شوند (۹)

یَقُولُ الْإِنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿۱۰آن روز انسان مى‏ گوید راه فرار کجاست (۱۰)

کَلَّا لَا وَزَرَ ﴿۱۱هرگز چنین نیست راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد (۱۱)

إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ﴿۱۲آن روز قرارگاه نهایى تنها بسوى پروردگار تو است (۱۲)

 

اگر چه کالبد احساسی زنان از کالبد احساسی مردان عریض تر است ولی کالبد منطق مردان از کالبد منطق زنان قوام تر است. منطق لایه چهارم است و احساس لایه سوم. بنابراین حالا درک میکنیم که چرا مردان بر زنان قوامیت دارند.

 

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللَّاتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیًّا کَبِیرًا ﴿۳۴

مردان سرپرست زنانند به دلیل آنکه خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده و [نیز] به دلیل آنکه از اموالشان خرج مى کنند پس زنان درستکار فرمانبردارند [و] به پاس آنچه خدا [براى آنان] حفظ کرده اسرار [شوهران خود] را حفظ مى کنند و زنانى را که از نافرمانى آنان بیم دارید [نخست] پندشان دهید و [بعد] در خوابگاه ‏ها از ایشان دورى کنید و [اگر تاثیر نکرد] با قاطعیت با آنان برخورد کنید. پس اگر شما را اطاعت کردند [دیگر] بر آنها هیچ راهى [براى سرزنش] مجویید که خدا والاى بزرگ است (۳۴)

 

همه می دانیم که احساسات در زنان حاکمتر است تا منطق و برای مردان هم منطق حاکمتر است. اما یک کمی منطق برای زنان خیلی زندگی ها را زیبا میکند. پذیرفتن منطقهای ساده و عدم زورگویی در مقابل شوهر، نوعی احترام به قوامیت مردان است و مردانگی را در مردان زنده میکند و به زندگی ها قوامیت می بخشد. عدم قوامیت مردان بر زنان، باعث مرگ مردانگی میشود. لایه منطق و عقل یک لایه بالاتر از لایه احساس است.

یک مقدار منطق در زنان باعث پذیرفتن مرد به عنوان قوام خانواده میشود و این خودش لذت بخش است و این نوعی احترام به پدر خانواده است و بچه در چنین محیطی درست پرورش می یابد. همچنین کمی مهربانی برای مردان هم زیباست که باز هم باعث قوامیت خانواده ها میشود. مادر مریم، یک زن زنانه بود ولی در عین حال منطق زیبایی داشت. او قبول کرد که مذکر و مونث مثل هم نیستند و تفاوتهایی با هم دارند (وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى). او این تفاوتها را پذیرفت و این نوع منطق برای زنان خیلی زیباست. جمله وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى یک جمله منطقی است مربوط به لایه چهارم که توسط مادر مریم پذیرفته شد و زنان با قبول این نوع منطقهای ساده، لایه منطق خود را محکم میکنند و به لایه احساسات خود، یقین می بخشند.

 

فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ﴿۳۶

پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده‏ ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده‏ شده به تو پناه مى‏ دهم (۳۶)

 

زنان نمی توانند لایه احساسات خود را بدون در نظر گرفتن لایه منطق کنترل کنند. زنان باید مقداری منطق در کارهای خویش بکار گیرند و گرنه نمی توانند لایه چهارم را رد کنند و در همان لایه احساسات می مانند و این بدترین اتفاقی است که برای زنان ممکن است بیفتد. زنان اگر لایه منطق خویش را بکار نگیرند و فقط از لایه احساسات خویش استفاده کنند، مجبورا که بجای منطق از کید استفاده کنند و این خودش برهم زننده نظام و لایه های هفت گانه است.

زن اگر فمنیست شود، لایه هفت گانه اش به هم میخورد. اصلا فمنیست یعنی عدم بکارگیری لایه منطق و فقط از لایه احساسی استفاده کردن. زنان باید لایه منطق خویش را با حیا شرم و آزرم ترکیب کنند تا بتوانند آن را پاس کنند. لایه های چهار گانه مادی زنان باید با شرم و حیا همراه باشد و این مهمترین راز موفقیت زنان است.

اعمال جراحی های زیبایی غیر ضروری اعم از بوتاکس و تزریق و ... همگی لایه های جسمانی و ناری (لایه اول و دوم) را خراب میکند و لایه تاریکی بر آدمی می نشیند. مخدرات و قمار هم، لایه های رحمانی را می پوشانند. مدیتیشن و یوگا و باز کردن چاکراها هم لایه های رحمانی را به هم میریزد. شعر و فیلمهای توهمی و آهنگهای آلفایی، لایه احساسی را منحرف کرده و به لایه منطق ما حمله میکند و منطق را ضعیف تر میکند.

لایه سوم (احساس) و لایه چهارم (عقل و منطق) دو لایه کنار هم هستند و احتمال قاطی شدنشان خیلی زیاد است. همانطور که در داستان قابیل و هابیل گفته شد، شیطان برای قابیل همین کار را کرد. قابیل لایه منطقش را زیر سلطه لایه احساسش قرار داد. در لایه احساس او فقط غرور و منیت و تکبر و خود بزرگ بینی بود. به همین خاطر منطق و هوش هیجانی و احساسی قابیل به اندازه کلاغ هم نبود. این تعریف هوش زیر کلاغی است. خدای بزرگ تلاش دارد که انسانها هفت لایه را منفک شده داشته باشند. هم منطق، هم احساس هر دو لازم است.

هر طیف از هفت کالبد انسان دارای محدودیت و میزان متعادل خود هستند که باید هر انسانی این تعادل را در وجود خود حفظ کند. ولی اگر به عنوان مثال کسی در یکی از این طیف ها طغیان و سرکشی کند موجب کم رنگ شدن سایر لایه ها شده و در نهایت به سر منزل مقصود نخواهد رسید .

مثلا اگر یک زن لایه و بُعد احساسی را زیادتر از میزانی که خدا برای وی در نظر گرفته افزایش بدهد موجب می شود که طیف احساسی یا همان رنگ زرد را در هفت طیف خود پر رنگ کند و فقط بر اساس کالبد احساسی زندگی خود را در پیش می گیرد در حالیکه خدا این هفت کالبد را به ما داده است تا بتوانیم با استفاده از هریک از این کالبدها از گمراهی در سایر بخش ها و کالبدهای دیگر جلوگیری کنیم. بعضی فیلمها متاسفانه، زندگی باربی مانند را برای زنان و دختران تبلیغ میکنند. جالب است که فیلمی به همین نام (باربی) درست شده بود و همه رنگها در این فیلم صورتی بود و موضع آن به شدت فمنیستی بود. در این فیلمها، هفت لایه رحمانی انسانها در نظر گرفته نمیشود و پوشانده میشود و همه لایه ها یک رنگ میشوند. این یکی از مشکلات مردم زمان پیامبر نوح بود. یکی از پنج بتی که در زمان پیامبر نوح بود؛ مربوط به همین مساله بود. اصلا ازدواج برای همین است که مردان خیلی در منطق غرق نشوند و زنان هم خیلی در احساسات غرق نشوند و تعادل و توازن افراد نگهداشته شود.

شیطان کاری میکند که انسان هفت لایه رحمانی را بپوشاند. وقتی همه چیز بشود احساسات و فمنیست؛ دیگر همه چیز میشود رنگ صورتی و یا زرد. به این طریق لایه های هفت گانه انسان به رنگ غالب در میایند و در آن صورت نمیتوان لایه ها را تفکیک نمود. به همین خاطر پیامبر نوح به قومش گوشزد میکند که لایه های هفت گانه را در نظر داشته باشند و تاکید میکند که تعداد آن هفت است. خدا میخواهد و اصرار دارد که انسان این هفت لایه ها را منفک شده در نظر بگیرد و آن را قاطی نکند. به همین خاطر به هفت تایی بودن آن تاکید میکند. وقتی زندگی یک فرد همه اش بشود احساسات، یعنی لایه سوم پر رنگ شده و بقیه لایه ها هم به این رنگ نزدیک میشوند و آن وقت تفکیک کردن هفت لایه خیلی سخت میشود.

زمانی که مادر موسی، نوزادش را در دریا رها کرد. نزدیک بود، لایه احساساتش کار را خراب کند و همه چیز را فاش کند. اما خدا بوسیله لایه بالایی (لایه قلب) ، احساسات او را کنترل کرد. بنابراین تقویت لایه های منطق و قلب و نور؛ میتواند تعادل آدمی را استحکام بخشد. در این آیه فُؤَادُ مربوط به کالبد جسمانی و احساس است. اما قلب مربوط به لایه پنجم (لایه قلب) است. زمانی که مادر موسی نزدیک بود تحت تاثیر غریزه مادری قرار گیرد؛ خدا دخالت کرد و قلب او را محکم ساخت و به این طریق لایه جسمانی و غریزی مادر موسی در کنترل مادر موسی قرار گرفت.

 

وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۰

و دل مادر موسى [از هر چیز جز از فکر فرزند] تهى گشت اگر قلبش را استوار نساخته بودیم تا از ایمان‏ آورندگان باشد چیزى نمانده بود که آن [راز] را افشا کند (۱۰)

 

 

کسانی که مدیتیشن و یوگا و چاکرابازی میکنند؛ قصد دارند که لایه اول (جسمی)  و لایه دوم (ناری) را یکی کنند و تفکیک پذیری این دو لایه را از بین ببرند. وقتی در حالت مدیتیشن، لایه اول و دوم یکی شد، در آن صورت؛ انسان وارد میدان شیطان شده است و دو دستی خود را در چنگ شیطان می اندازد. زیرا شیطان می خواهد که هر کدام از این کالبدها را ویروسی کند و یا اگر نقطه ضعفی در یکی از این بُعدها و یا لایه ها باشد به عنوان فرصتی برای نفوذ به آن فرد می بیند و از آن استفاده می کند.

خدای بزرگ و خالق تلاش دارد که هر هفت کالبد را در ما پرورش دهد. یکی از صفات خدا رب العالمین است. رب العالمین یعنی این که تمامی ابعاد انسان را پرورش می دهد و اگر کسی از هدایت خدا استفاده کند هیچگاه شیطان نمی تواند در وی نفوذ کند. اصلا شیطان تلاش دارد که انسان را از حالت تعادل خارج کند و لایه های هفت گانه او را به یک رنگ غالب سوق دهد و به این طریق تفکیک پذیری لایه ها را از بین ببرد. در زمان پیامبر نوح، چنین اتفاقی افتاده بود.  در زمان هم چنین اتفاقی افتاده است.

سه مفهوم ربوبیت، مالکیت، الوهیت که در سوره ناس ذکر شده است، در رشد هفت لایه ما تاثیر دارند. باید انسان در هفت کالبد خود، خدا را به عنوان رب و پرورش دهنده قبول کند و با توجه به آیات قرآن هر هفت کالبد را پرورش دهد‌. مثلا خدای بزرگ در قرآن برای پرورش کالبد جسم فرموده که طعام پاکیزه میل کنید و در داستان ایوب در مورد مغتسل بارد صحبت فرموده است و یا برای سلامت جسم ما را از خوردن گوشت خوک و حیوان مرده منع می کند که تمامی این دستورات نشان میدهد که ربّ ما میخواهد کالبد جسمی (لایه یکم) ما را سالم حفظ کند.

کسی که مفهوم ربوبیت خدا را در سطح کالبد جسمی قبول داشته باشد و خدا را به عنوان ربّ و پرورش دهنده خود قبول می کند و سیستم پرورشی او را انجام می دهد و بر اساس سیستم رحمانی پیش می رود و از نعمات خدا استفاده می کند و همین موجب سلامت جسمی وی می شود.

و مفهوم تاثیر پذیرش الوهیت خدا را اینگونه بر کالبد جسمانی مان می توان توضیح داد که فرد تمام کارهای جسمانی را به منظور نزدیکی به خدا و رضایت وی انجام می دهد و الهه ای به جز رب العالمین نگیرد (لا اله الا الله). مفهوم ملکوت خدا هم این است که خدا را مالک جسم خود بدانیم و به ظاهر و قیافه ظاهری خود مغرور نشویم وخاکی باشیم.

در کالبد نار یا مغناطیسی نیز همین سه مفهوم برقرار است. پذیرفتن ربوبیت خدا یعنی به مغناطیس شیاطین پناه نبریم و از مغناطیس سیستم رحمانی برای ریست کردن خود استفاده کنیم و مفهوم لا اله الا الله یعنی مغناطیس ما پیوسته در مسیر سیستم رحمانی باشد و به سوی سیستم شیطانی مایل نشود .

ومفهوم پذیرش ملکوت خدای جهانیان یعنی اینکه بدانیم کالبد ناری ما متعلق به خداست و خالق آن خدای بزرگ است و نباید کسی دیگر را بر آن مسلط کنیم و صاحب دیگری برای آن پیدا کنیم که در این صورت فرد به صورت مدیوم شیطان در می آید.

برای کالبد احساسی نیز باید از روش ربّ و پروردگار خویش ( احساسات طیبه مانند مودت و رحمت و کاظمین الغیظ و عافین عن الناس و ...)  استفاده کینم. و همانطور که خدا در آیات زیادی فرموده که افلا تشعرون یعنی باید حس ما در راستای شعوری باشد که خدا به ما آموزش داده است و الهه ای به جز او نگیریم. و همچنین مالک احساسات خود را خدای بزرگ بدانیم همانگونه که پیامبر ابراهیم می گوید:

 

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ﴿۴۳و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند (۴۳)

 

 در کالبد منطقی و ذهنی نیز باید بر اساس سیستم تفکری که خدا و سیستم رحمانی برای ما تعیین کرده پیش برویم مثلا خدای رب العالمین مثل های زیادی در قرآن فرموده که نحوه تفکر درست را به ما می گوید. خدای مهربان در قرآن با روشهای زیادی لایه چهارم ما را پرورش میدهد (تعقل، تفکر، تدبر، تذکر، تعلم، عبرت، تبصر، تفقه). بعضی ها لایه چهارم را فقط در آموزش علم خلاصه میکنند. در حالی که تذکر (پند گیری از گذشته)؛ تفقه (یادگیری احکام دینی)؛ تدبر (تدبیر امور)؛ عبرت (درس گرفتن از اشتباهات خود و دیگران)؛ بصیرت (بینش و جهان بینی صحیح ) و ... هم جزو لایه چهارم است. کسی که بمب اتم میسازد، قسمت علم از لایه منطق را خیلی پرورش میدهد. اما قسمت تدبر، تذکر، بصیرت خود را رها میکند. بنابراین او لایه منطقش ناقص است و به همین خاطر برایش مهم نیست که بمب اتمی که ساخته ممکن است میلیونها نفر را از بین ببرد. بعضی گروههای خشک مذهب، قسمت علم از لایه منطق خود را رها میکنند و فقط به تفقه می پردازند و به این طریق لایه های هفت گانه خود را تک رنگ و خراب میکنند.

قابیل کالبد منطق و عقلش مشکل داشت و تذکر و آینده نگری و جهان بینی صحیح در آن نبود. همچنین در آن لحظه رحمت و مودت در او وجود نداشت.

اگر ما خدا را در کالبد و بُعد منطق و ذهن خود قبول داشته باشیم باید منطقی که او به ما یاد می دهد را نیز یاد بگیریم و تمام مبنا و فنداسیون ذهنی و منطقی را بر اساس آن بنا بنهیم. و وقتی خدای بزرگ را مالک تفکر خود بدانیم ، یعنی به ملکوت او اعتقاد داریم.

این است راه هدایت و انسان باید با توجه به سوره الناس برای رهایی ازدام شیطان هر سه مقوله ربوبیت ومالکیت و الوهیت خدا را رعایت کند تا بتواند شایستگی بهشت و رضایت خود و خدا را داشته باشد.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خدای رحمتگر مهربان

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿۱بگو پناه مى برم به پروردگار مردم (۱)

مَلِکِ النَّاسِ ﴿۲پادشاه مردم (۲)

إِلَهِ النَّاسِ ﴿۳معبود مردم (۳)

مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿۴از شر وسوسه‏ گر نهانى (۴)

 الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ﴿۵آن کس که در سینه‏ هاى مردم وسوسه مى ‏کند (۵)

 مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ ﴿۶چه از جن و [چه از] انس (۶)

 

و این کار زمان بر است و بهتر است که ما زمانی را که خدا برای ما تعیین کرده با لهو و لعب و مسایل بی اهمیت دنیایی نگذرانیم و سعی کنیم به سمت وی برگردیم و خود را در مسیر تربیتی رب العالیمن قرار دهیم.

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهاردهم) درمان بیماری (بخش دوازدهم) بیماریهای اجتماعی

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهاردهم)

درمان بیماری (بخش دوازدهم)

بیماریهای اجتماعی

 

خدای دانا و حکیم دشمنی با شیطان را دو طرفه قرار داده است. آن قادر متعال در قرآن می فرماید که شیطان دشمن شماست، شما هم باید با او مثل یک دشمن برخورد کنید؛ که اگر چنین نباشد، انسانها را به حزب خودش الحاق خواهد کرد. تنها کسی که همیشه دشمن انسان است و هیچوقت از این دشمنی دست نمی کشد، شیطان است.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

شیطان از جنس آتش مخصوص و بی دود آفریده شده است. ما انسانها هم یک آتش ناری در وجود خویش داریم. انسان برای مبارزه با شیطان، دو راه دارد. اگر بخواهد وارد مدیتیشن و یوگا و وحدت وجود و سایر میادین آتشی و مغناطیسی شود و بخواهد در این محلها با شیطان بجنگد؛ نخواهد توانست و به طور قطعی و یقینا شکست خواهد خورد. شیطان در میدان آتش از ما خیلی قوی تر است، زیرا خودش از همان جنس است و آتش میدان اصلی اوست. کسانی که حتی با نیات پاک وارد مدیتیشن و یوگا و وحدت وجود و شعر و سایر میدانهای شیطان میشوند، مقهور شیطان میشوند و در نتیجه اجبارا جذب و برده او میشوند و به طرق مختلف فریب میخورند.

خدا برای حل این مشکل؛ به انسان می فرماید که ای انسان نماز بخوان، روزه بگیر، زکات بده، در نظام رحمانی زندگی کن و بصیرتها و چشمهایت را کنترل کن و سایر دستورات قرآنی ... . یعنی ای انسان تو از خاکی و  برای مقابله با شیطان، باید از این اعمال خاکی و فیزیکی و سجده و رکوع و قیام و ... استفاده کنید و گرنه نمیتوانید با شیطان مقابله کنید. اما شیطان از انسان میخواهد که وارد میدان او شود و گرنه قادر به شکست انسان نخواهد شد. در زمانهای قدیم، شیطان میتوانست وارد میدان جسمی انسانها شود ولی بعدا از این توانایی محروم شد. بنابراین شیطان کاری میکند که انسان وارد میدان او شود. او در این راه، ایدئولوژیهایی نظیر یوگا، مدیتیشن، چشم سوم، چاکرا بازی، ذهن مثبت، فنگشوئی و ... را بنا نهاد. البته روشهای شیطان فقط محدود به اینها نیست. هرروشی که انسان را به میدان شیطان بکشاند، مورد پسند اوست. هدف شیطان از این نوع ایدئولوژیها؛ مدیتیشن و مراقبه و مکاشفه و ... همگی برای به هم ریختن نظام رحمانی است. شیطان ضد خدای رحمان است و علیه قوانین و قواعد نظام رحمانی شورش و عصیان کرده است.

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴﴾

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان علیه خدای رحمان عصیان کرده است (۴۴)

 

به این طریق شیطان در همه سیستمهای انسانی دخالت کرده است. ایدئولوژیهای شیطان، روشها و سبکهای زندگی متفاوتی را ارائه میدهد و این سبک زندگی برای اختلال ایجاد کردن در نظام رحمانی است:

 

·      در پزشکی، مخدرات و مسکنها را ترویج میدهد،

·      در تغذیه؛ عدم استفاده از گوشتها و غذاهای مفید و اسراف و زیاده روی را ؛ و استفاده از غذاهای مضرّ

·      در پوششها؛ لباسهایی را ترویج میدهد که در اصل پوشش نیست و بلکه بیشتر عریان میکند و بیشتر نمایان می کند.

·      با استفاده از مدیتیشن و شعر و یوگا و مراقبه و ... در دین دخالت میکند.

·      یوگا و مدیتیشن را بجای نماز و عبادت معرفی کرده است.

·      مرتاضی و قرص لاغری را بجای روزه معرفی کرده است.

·      و ...

 

در کل شیطان سعی دارد که با این روشهای متفاوت، انسانها را در کار انجام شده قرار دهد و آنها را به میدان خودش بکشاند. او در میدان خودش ، قدرتمند است. اما کسی که به میدان شیطان نرود، شیطان بر او دسترسی ندارد. برای دفاع از خود در مقابل شیطان، بهتر است که هیچوقت به میدان شیطان نروید. نماز و روزه و زکات و لایف استایل پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک مهمترین عاملی است که ما با رعایت آن، اشتباهی به میدان شیطان کشیده نخواهیم شد.

اما شیطان برای مواقعی که انسانها به میدان او نمی روند، هم حربه هایی بکار میبرد.  یکی از حربه های شیطان این است که راه حلهای اصلی مشکلات بشریت را از کار بیندازد. همین حالا اگر در مورد قرآن با یک آتئیست بحث کنید؛ اولین کاری که میکند، پیش کشیدن آیات جلد، کوتاه کردن دست دزد، مقاتله، آیه رجال قوامون علی النساء، ضرب زنان، ضرب رقاب،  آیات جهاد در راه خدا و یک سری آیات دیگر است. کسانی که مسلمانند و از متن قرآن دفاع میکنند، وقتی چنین آیاتی پیش کشیده میشود، نسبت به این آیات، پیش زمینه ذهنی منحرفی پیدا میکنند و نمیتوانند از این آیات دفاع کنند. این مهمترین دلیل متروک گذاشته شدن قرآن است. بعضی مسلمانان برای دفاع از قرآن، میگویند این آیات مربوط به 1400 سال پیش است و اکنون کاربردی ندارد! به این طریق مهمترین شفا و درمانی که خدا در قرآن برای بشریت قرار داده است، خنثی میشود. لیست بعضی از این آیات کلیدی ذکر میشود همراه با معنای صحیح آن.

 

 

 

آیه

برداشت انحرافی

معنای آیه

1

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ  (نور:2)

زناکار چه زن ، چه مرد؛ صد تازیانه بزنید و یا سنگسار کنید

زناکار چه زن ، چه مرد؛ جلد های آتشی او را صد جلد بزنید (جلد)

2

وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً (نور:4)

 

تهمت زنندگان بدون داشتن چهار شاهد، باید جلد های آتشی آنها را هم هشتاد جلد بزنید

3

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا (مائده:38)

دزد چه مرد، چه زن؛ دستش را بطور فیزیکی قطع کنید

دزد چه مرد، چه زن؛ امکاناتی که با آن وسیله دزدی کرده است (ایدی) را کوتاه کنید

4

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ (نساء:34)

لِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ  (بقره:228) 

معنای شیطانی:

مردان مالک زنانند – پسر از دختر بهتر است! -

رجالیت بر نسائیت قوامیت دارد

5

فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ (نساء:34)

وَاضْرِبُوهُنَّ : زنان را کتک بزنید

وَاضْرِبُوهُنَّ : اتخاذ تصمیم قاطعانه در مورد زنان بعد از جواب ندادن مرحله موعظه و مرحله هجرت

6

وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ (بقره:190)

برای مسلمان کردن مردم، با آنان مقاتله کنید

با کسانی که با شما مقاتله میکنند، مقاتله کنید

7

لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ (بقره:256)

به محض پذیرفتن دین، دیگر نمی توان از آن خارج شد و کسی که مرتد شود، باید اعدام شود!

در پذیرش دین اجباری نیست ( کسی که از دین اسلام برگردد، را نباید اعدام کرد)

8

قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا (بقره:275)

داد و ستد و ربا مثل همند

خوردن ربا ، بنیه اقتصادی یک جامعه را نابود میکند. زیرا آنها فکر میکنند که داد و ستد هم مثل رباست. کسانی که ربا را برای اقتصاد تجویز میکنند، نشان میدهند که اختلافی بین بیع و ربا و مرزی بین این دو قائل نیستند. این عدم اختلاف گذاشتن نشان از ذهنی بیمار و مسموم دارد.

 

 

آیه

برداشت انحرافی

حکمت

1

کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَى بِالْأُنْثَى (بقره:178)

 

چرا در آیه بین زن و مرد و برده فرق گذاشته است؟ آیا این بی عدالتی نیست و آیا نسبت به زنان بی احترامی نیست؟

فرق گذاشتن بین مرد و برده و زن در قصاص بخاطر رعایت حقوق این گروهها است. زیرا اگر کسی قتلی میکرد، بجای قصاص خود، یک برده یا یکی از خواهران و یا دختران خود را برای قصاص به خانواده مقتول پیشنهاد میداد و باز هم زنده به گور کردن دختران از یک نوع دیگر پیش می آمد. خدا برای جلوگیری از این مشکل، سه گروه را تفکیک میکند. هیچ قانون بشری اینچنین ریز نگر و مصلحت نگر نبوده و نیست. هیچ انسانی فکرش به این جنبه از قضیه نمی رسد. تفکیکی که خدا در آیه انجام داده است،حکمت مهمی پشت آن است. نه تنها ایراد نیست، بلکه نکات فوق العاده ای در آن نهفته است.

2

وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا  (نساء:4)

چرا مرد میتواند در صورت توانایی و رعایت عدالت تا چهار زن بگیرد؟

عدم قوامیت مردان بر زنان، باعث ایجاد سیستم زن سالاری بر جهان میشود. در این سیستم فرعونی مردان ذبح میشوند. اما بقای نسل و حمایت از زنان، نیاز به تشکیل خانواده های بیشتر دارد. در صورت کاهش مردان نسبت به زنان، این روش بسیار رهگشاست. خدا به خانواده اهمیت میدهد. خدا اصرار دارد که ارتباط زن و مرد فقط از طریق تشکیل خانواده باشد و نه ارتباطهای پنهانی و  خیابانی. امنیت زنان فقط از طریق تشکیل خانواده فراهم میشود. شعارهای فمنیستی زنان را به خارج از خانواده سوق میدهد و آنان را آواره میکند. (خانواده)

3

اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجَالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى (بقره: 282)

چرا شهادت دو زن با شهادت یک مرد برابر است؟

این یک تفاوت مهم بین زن و مرد است. زنان در مسائل اجتماعی تمام توجه و احساسات خود را به موضوعات مورد علاقه خویش منعطف میکنند و نسبت به مسائل دیگر توجه کامل و کافی نمی کنند و این مهمترین جنبه روانشناختی زنان است. شهادت یک امری است که توجه کامل میخواهد و خدا جهت رعایت عدالت، شهادت دو زن را با یک مرد برابر قرار داده است. از نظر خدا، رعایت عدالت و حق مهمتر از شعارهای فمنیستی است. بنابراین این نه تنها توهین به زن نیست، بلکه مهمترین نکته برای این است که زنان بیشتر خود را بشناسند.

4

 

تفکر منحرف: مهریه باید عامل قوامیت زنان بر مردان باشد.

مهریه باید عامل مودت و رحمت باشد و نه عامل زور گفتن زنان بر مردان. مهریه های کنونی مرسوم در جامعه به بزرگترین عامل عدم ازدواج و نسل کشی تبدیل شده است. طریقه دادن مهریه در قرآن (لینک)

5

وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (بقره:179)

قصاص جنایت است!

و اى خردمندان شما را در قصاص زندگانى است باشد که به تقوا گرایید. اگر قصاص نباشد، جامعه به فساد کشیده خواهد شد. البته خدای مهربان در این مورد باز هم بخشش را به مومنان پیشنهاد میدهد.

 

کلیه اختلافاتی که در مورد آیات فوق پیش آمده است، همه اش دارای نکات فوق العاده ای است و ثابت میکند که درمان و راه حل دردهای اصلی اجتماعی بشریت در همین آیات است. اما شیطان این آیات را در طول تاریخ به بدترین وجهش برای مردم معنا کرد و این آیات کلیدی را از چشم مردم انداخت. حتی بعضی مسلمانان که معنای واقعی آیه را نمی دانند و همان معنایی که شیطان جا انداخته را نسل به نسل قبول کرده اند، در مقابل این آیات می گویند که این آیات مربوط به 1400 سال پیش است و اکنون کاربردی ندارند!

شیطان این ابزارها وسلاحها را میخواهد از ما بگیرد تا در مقابل حزب او بی دفاع شویم و ما را در میدان خودمان شکست میدهد. راه حل مشکلات اصلی بشریت دقیقا در آیاتی نهفته است که شیطان خرابش کرده است و آتئیستها آن را به وجه نادرستش تعبیر میکنند و گروههای سلفی و تندرو آن را به وجهی که آتئیستها می گویند اجرا میکنند. ستونهای اجتماعی، خانوادگی، اقتصادی، دفاعی، درمانی در همین آیات است.

بنابراین شیطان سه راه برای شکست انسان پیدا کرده است:

الف کشاندن انسان به میدان آتشی خود از طریق مدیتیشن، یوگا، چاکرابازی و سایر عرفانهای شیطانی

ب- بی سلاح کردن انسان در میدان جسمانی. شیطان برای نیل به این هدف؛ آیات کلیدی قرآن را از کار انداخت و انسانها را بی دفاع کرد. آیات کلیدی قرآن شامل: آیه جلد، رمی،  قطع امکانات دزد، مقاتله، محاربه، جهاد در راه خدا، رجال قوامون علی النساء، مهریه و ...

ج- به انحراف کشاندن آیات کلیدی قرآن و بصورت وحشیانه اجرا کردن آن تا کلا از چشم همه بیندازد و هدف شیطان از انحراف معانی این آیات، تعطیل کردن این آیات بود. تعطیل کردن این آیات یعنی خلع سلاح کردن انسان.

شیطان خیلی خوب میداند که اگر این آیات کلیدی اجرا نشوند، آن ملت دست بسته میشود و در اختیار شیطان قرار می گیرد. وقتی مردم، در یک مسیری از زندگی خیلی با آیه قرآنی فاصله می گیرند، در این حالت برگشت به این آیه های قرآنی، راه غلط آنان را تصحیح خواهد کرد و آنان را از بیماریهای اجتماعی نجات میدهد. در بیشتر ملل مسلمان، این آیات کلیدی اجرا نمی شوند. گروههای تندرو هم که به روش شیطان اجرایش میکنند. آنها مثلا بجای کوتاه کردن امکانات دزدی، دست دزد را با تبر قطع میکنند. گروههای تندرو این آیات کلیدی را با روش شیطان اجرا میکنند و باعث تعطیل شدن آن در جاهای دیگر میشوند. این بزرگترین حربه شیطان علیه آیات کلیدی قرآن است. یکی از حیله های شیطان برای تعطیل کردن یک امر قرآنی؛ این است که از آن به نحو بد دفاع کنید و یا آن را غلط اجرا کنید.

در مورد آیات مربوط به مقاتله، یاد آوری میشود که تمام جنگهایی که در زمان پیامبران رخ داده است؛ همگی بدون استثناء بخاطر دفاع از خود بوده است.

 

أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۱۳

چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده [خدا] را بیرون کنند و آنان بودند که نخستین‏ بار [جنگ را] با شما آغاز کردند نمى ‏جنگید آیا از آنان مى‏ ترسید با اینکه اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید (۱۳)

 

برای درک بهتر آیات مقاتله در قرآن به مثال زیر توجه کنید. فرض کنید چشمان شما را می بندند و شما را وارد یک محوطه ناشناخته می کنند. حالا چشمان شما را می باز میکنند. شما در آن مسیر حرکت میکنید و کنجکاو می شوید و تابلوهایی را در مسیر می بینید و می خوانید؛ تعدادی از نوشته های تابلوها بصورت زیر است.

·      مصرف شیرینی زیاد مضر است

·      خواب کافی داشته باشید

·      از نان سبوس دار استفاده کنید

·      چربی زیاد نخورید

·      پرخوری نکنید

وقتی نوشته های بالا را می خوانید، متوجه نکته ای می شوید و حدس شما این است که شاید در محوطه یک بیمارستان و یا مرکز بهداشت هستید. زیرا این نوشته ها همگی مربوط به یک مبحث خاص سلامتی و بهداشت است. حدس شما درست است.

زمانی که سوره توبه را می خوانید و بیشتر آیات آن از مقاتله و جنگ با کافران صحبت میکند. حدس خواننده سوره این است که احتمالا سوره دارد وقایع و اتفاقات جنگ را توضیح میدهد و اتفاقات جنگ بیان و بررسی میشود. تمام آیاتی که در مورد مقاتله صحبت میکند، در موردی است که به شما حمله شده است و یا شما در میانه یک جنگ هستید و به شما حمله شده است، اموال شما تاراج شده است، زنان و فرزندان شما به بردگی گرفته شده اند.

اگر کسی آیات سوره توبه را بخواند بدون آنکه تابلوها را خوانده باشد؛ گمان می برد که خدا دستور داده است هر وقت که دوست داشتید میتوانید به هر کس در هر جا که خواستید حمله کنید و آنان را قتل عام کنید! این ایده بسیار شیطانی را خود شیطان در ذهن مردم انداخته است. زیرا این جور حمله ها راه و روش شیطان است.

یکی از تابلوها در سوره توبه، آیه شماره 13 است. این آیه می فرماید که: چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده خدا را بیرون کنند و آنان بودند که نخستین‏ بار جنگ را با شما آغاز کردند نمى ‏جنگید آیا از آنان مى‏ ترسید با اینکه اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید.

 

أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۱۳

چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده [خدا] را بیرون کنند و آنان بودند که نخستین‏ بار [جنگ را] با شما آغاز کردند نمى ‏جنگید آیا از آنان مى‏ ترسید با اینکه اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید (۱۳)

 

خدا در اینجا ، مسلمانان را مورد خطاب قرار داده و آنان را سرزنش میکند و می فرماید که چرا از خود دفاع نمی کنید؟ آیا می ترسید؟ خدا در این مورد بخاطر تحریک مسلمانان آن موقع به دفاع از خود؛ حتی آنان را ترسو مخاطب قرار میدهد (أَتَخْشَوْنَهُمْ) تا که آنان را به دفاع از خود ترغیب و تشویق کند. توجه شود که قرآن را با قرآن ترجمه کنید و روایات تاریخی را در آن دخالت ندهید. زیرا این گفته های نقل قول شده، دید غلطی از آیات به شما میدهند. شیطان خودش که نمی تواند با مردم مستقیم حرف بزند؛ او با انسان از طریق همین نقل قولها و روایات حرف میزند و قرآن را منحرف میکند.

دفاع از خود، به معنای سیستم ایمنی جامعه است. اگر بدن شما بیمار شود، اتوماتیک از خودش دفاع میکند. خدا میخواهد این نوع ایمنی را در مورد اجتماع هم ساری و اجرا کند. که اگر این چنین نباشد، جامعه ای بیمار و مرده بوجود میاید. تا وقتی که میکروب به بدن حمله نکند، سیستم ایمنی بدن ما هم به آن کاری ندارد و خودش را در گیر آن نمی کند. بر همین منوال، جنگ در جامعه هم مثل جنگ گلبولهای بدن ما با میکروبهاست تا که مشکل برطرف شود. خدا برای برطرف کردن بیماری ایوب، به او توصیه میکند که با آب و خاک و طبیعت رحمانی مغتسل شود و خاکی باشد. اما اگر کسی از راه دور این مورد را ببیند ممکن است که بخاطر خاکی شدن، تهمت بی فرهنگی به پیامبر ایوب بزند. کسی که از خود دفاع میکند، یک امر طبیعی انجام میدهد که حتی کسانی که از قرآن ایراد می گیرند هم باید همینطوری باشند و همینطوری هم هستند.

وقتی کتاب بینوایان را برای اولین بار می خوانید؛ اگر بریده بریده بخوانید، متوجه نخواهید شد که ژان والژان بخاطر چند قرص نان سالها به زندان افتاد و باقی ماجراها پیش آمد. تازه این کتاب نوشته یک انسان است ولی قرآن نوشته ای فوق انسانی است. قرآن با آنکه ماجراهای مختلفی را توضیح میدهد ولی همیشه همبستگی و شیرازه مطالب را از دست نمی دهد. وقتی قرآن را بارها و بارها بخوانید، متوجه خواهید شد که آن خالق یکتا میخواهد انسان را از یک دردسر بزرگ نجات دهد و اصلا قصد کشتن او را ندارد. کشتن تمام انسانهای روی کره زمین برای خدا کاری ندارد و حتی یک ثانیه هم طول نمی کشد. خدا نیازی به کشتن انسان ندارد. این دنیا خودش یک گردنه سخت است و کسی که بخواهد واقعا این گردنه را طی کند، مشکلات خیلی سخت تر از کشتن در انتظارش است. خیلی از مواقع، مرگ خیلی ساده تر از زندگی کردن است.

خدا فقط در یک مورد امر به قصاص داده است و آن هم زمانی که فردی کسی را کشته باشد و باید متقابلا قصاص شود. تازه خدا در این مورد هم به خانواده مقتول، بخشش را پیشنهاد میدهد. تصورات خود را در مورد خدا درست کنیم. قصاص یک امر حیاتی است و اگر قصاص نباشد، هرج و مرج عجیبی پیش خواهد آمد. ولی خدا در کار قصاص، بخشش را هم گذاشته است.

 

وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ﴿۱۷۹

و اى خردمندان شما را در قصاص زندگانى است باشد که به تقوا گرایید (۱۷۹)

 

خدای مهربان به پیامبر محمد دستور میدهد که با حکمت و اندرز نیکو، مردم را به سمت و راه خدا دعوت کن و از خشونت پرهیز کن. در آیه بعدی می فرماید که: اگر عقوبت کردید همان گونه که مورد عقوبت قرار گرفته اید متجاوز را  به عقوبت رسانید و اگر صبر کنید البته آن براى شکیبایان بهتر است. همانطور که می بینید، خدای مهربان برای دفاع از خود تاکید دارد و حتی در ادامه صبر را هم پیشنهاد میدهد.

 

ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ﴿۱۲۵

با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوه‏ اى] که نیکوتر است مجادله نماى در حقیقت پروردگار تو به [حال] کسى که از راه او منحرف شده داناتر و او به [حال] راه‏یافتگان [نیز] داناتر است (۱۲۵)

 

وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ ﴿۱۲۶

و اگر عقوبت کردید همان گونه که مورد عقوبت قرار گرفته اید [متجاوز را ] به عقوبت رسانید و اگر صبر کنید البته آن براى شکیبایان بهتر است (۱۲۶)

 

وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلَا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ ﴿۱۲۷

و صبر کن و صبر تو جز به [توفیق] خدا نیست و بر آنان اندوه مخور و از آنچه نیرنگ مى کنند دل تنگ مدار (۱۲۷)

 

خدای حکیم و مهربان حتی دشنام دادن به مشرکان را منع فرموده است، چه برسد به حمله. دشنام دادن خطرناکتر است یا کشتن؟

 

وَلَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذَلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۱۰۸

و آنهایى را که جز خدا مى‏ خوانند دشنام مدهید که آنان از روى دشمنى [و] به نادانى خدا را دشنام خواهند داد این گونه براى هر امتى کردارشان را آراستیم آنگاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود و ایشان را از آنچه انجام مى‏ دادند آگاه خواهد ساخت (۱۰۸)

 

خدای قادر توانا، به مومنان دستور میدهد که خیانتها، دشنام دادن، توهین، افترا و سایر اعمال زشت مشرکین را تا وقتی که جان و ناموس شما مورد حمله قرار نگرفته است، بی جواب بگذارند و در مقابل آن صبر کنند و از آنان گذشت کنند (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ).

 

فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۳

پس به [سزاى] پیمان شکستنشان لعنتشان کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم [به طورى که] کلمات را از مواضع خود تحریف مى کنند و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند و تو همواره بر خیانتى از آنان آگاه مى ‏شوى مگر [شمارى] اندک از ایشان [که خیانتکار نیستند] پس از آنان درگذر و چشم پوشى کن که خدا نیکوکاران را دوست مى دارد (۱۳)

 

خدا خیلی زیبا در جای جای قرآن می فرماید که ای کسانی که جنگ بر شما تحمیل شده و مورد ستم قرار گرفته‌اید و از خانه و کاشانه خویش رانده شده اید، اجازه دفاع از خود را دارید. این آیات خیلی مهم هستند و سیاستهای کلی قرآن را بیان میدارند. خدایی که انتخاب دین را آزاد گذاشته است و برای انتخاب آن کتاب نازل میکند؛ چطوری با زور شمشیر دگر اندیشان را به پذیرش آن وادار میکند! خدای رحمان از این نوع تفکر شیطانی مبراست. خدا کوچکترین ذره ای اجبار در پذیرش دین نگذاشته است. ممکن است که عواملی را به عنوان تشویق قرار داده باشد، ولی اجباری در کار نیست.

خدا هیچوقت سنگسار را تجویز نکرده است. در طول تاریخ عمل جلد به سنگسار تبدیل شد (جلد). در قرآن، آخرین کتاب آسمانی، پنج بار عمل سنگسار ذکر شده است که در هر پنج مورد مومنان بوسیله کافران سنگسار و مجازات می شوند. این نکته اثبات می کند که کشتن مخالفان عقیدتی کار کافران و معاندین خداست.

 

قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۱۸

پاسخ دادند ما [حضور] شما را به شگون بد گرفته‏ ایم اگر دست برندارید سنگسارتان مى ‏کنیم و قطعا عذاب دردناکى از ما به شما خواهد رسید (۱۸)

 

کشتن مرتد در قرآن وجود ندارد. قرآن یک کتاب است و با قلم جواب میدهد. بنابراین کشتن مرتد مطابق دین اسلام نیست و در اسلام انتخاب عقیده آزاد است. اسلام دین تمام بشریت از زمان آدم تابحال بوده است و بنیه خیلی قوی ای دارد و اصلا برای اسلام اُفت دارد که مخالفان عقیدتی را به اعدام محکوم کند. خدا قلم را با قلم جواب میدهد.

شیطان با این نوع افراط و تندروی ها، اسلام را خراب کرده است و آیات کلیدی قرآن را خراب کرده است و ابزارها و سلاحها را از مومنان گرفته است و به این طریق براحتی در میدان خود انسانها، شکست را به آنان چشانده است.

آیاتی از قرآن که جنگ و حوادث آن را بیان میدارند؛ مربوط به زمان جنگ است. همانطور که آیاتی هستند که مربوط به وصیت است و ممکن است برای افراد در طول عمرشان حتی یکبار هم مصداقیت پیدا نکند. ولی به هر حال این آیات نباید تعطیل شوند. آیه وصیت در طول عمر یکبار برای هر فرد قابل استفاده است و حتی بعضی مواقع ممکن است لازم هم نشود. آیه مقاتله هم مثل آیه وصیت زمانی قابل استفاده است که حمله ای از طرف مقابل پیش آید.

آنچه که قرآن بیان میدارد، با آنچه که در طول تاریخ اجرا شده است، تفاوتهای زیادی دارد. در آیه جلد در قسمتهای قبلی بیان شد که زدن جلد در طول تاریخ به سنگسار تبدیل شد و این تحریف آشکارا به دین راه یافت و همگی بجای پذیرفتن آن چیزی که قرآن بیان میدارد؛ به پذیرش آنچه که تاریخ می گوید روی آوردند. کسانی هم که از قرآن ایراد می گیرند ، هیچکدام متن عربی آیه را بدرستی نخوانده اند و آیات قبل و بعد آن آیه را در نظر نمی گیرند. همگی اینها، ترجمه ای از قرآن را مد نظر قرار میدهند و نوشته های راویان حدیث را مورد استناد قرار میدهند. در حالی که قرآن خودش یک کتاب کامل است و نیازی به مکمل ندارد. وقتی کسی آیه لا تقربوا الصلوه را می خواند، یعنی نماز نخوانید. اما بقیه متن قرآن می فرماید و انتم سکاری. یعنی نماز نخوانید وقتی در حالت خلسگی بسر می برید. بنابراین کسی که متن قرآن را بریده بریده معنا میکند و آن را ملاک قرار میدهد؛ اصول منصفانه کتاب خواندن را هم بلد نیست. آیا در مورد کتابهای دیگر غیر از قرآن هم اینچنین قضاوت میکند؟

خدا از کلمه مقاتله برای جنگ استفاده میکند. مقاتله بر وزن مفاعله است و به معنای یک پیکار دو طرفه و دو جانبه است. مقاتله ممکن است حتی منجر به کشتن هم نشود. اصلا هدف از مقاتله در قرآن، کشتن نیست، بلکه دفع حمله طرف مقابل است. کسانی که واقعا و خالصانه قرآن میخوانند، اصلا چنین برداشتی از قرآن نمی کنند. فقط کسانی که قرآن را لوح زندگی خویش قرار نداده اند، برداشت شروع جنگ از آن میکنند.

زمانی که قربانی هابیل نزد خدا مورد قبول واقع شد و قربانی قابیل مورد قبول واقع نشد؛ قابیل برادرش هابیل را به کشتن تهدید کرد. اما در مقابل، هابیل به برادرش قابیل گفت: اگر تو دستت را دراز کنی تا من را بکشی من اینکار را نمی کنم و دستم را برای کشتن تو دراز نمی کنم.

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ ﴿۲۷

و داستان دو پسر آدم را به درستى بر ایشان بخوان هنگامى که [هر یک از آن دو] قربانیى پیش داشتند پس از یکى از آن دو پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد [قابیل] گفت‏ حتما تو را خواهم کشت [هابیل] گفت‏ خدا فقط از تقواپیشگان مى ‏پذیرد (۲۷)

 

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۲۸

اگر دست ‏خود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى من دستم را به سوى تو دراز نمى ‏کنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مى‏ ترسم (۲۸)

 

إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ ﴿۲۹

من مى‏ خواهم تو با گناه من و گناه خودت [به سوى خدا] بازگردى و در نتیجه از اهل آتش باشى و این است‏ سزاى ستمگران (۲۹)

 

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۳۰

پس نفس [اماره]اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد و وى را کشت و از زیانکاران شد (۳۰)

 

اگر منطق این دو برادر را در نظر بگیریم، شاید از این نوع منطق تعجب کنید. زیرا قابیل به علت قبول واقع نشدن قربانیش، تصمیم به قتل برادرش می گیرد! این منطق در آن دوران نوعی منطق بود که حتی پایین تر از منطق یک کلاغ بود.

کلاغ یکی از باهوش ترین حیوانات است ولی ضریب هوش هیجانی (EQ) او 2.5  است. در حالی که EQ انسان 7.5   است. یعنی ضریب هوش هیجانی و احساسی یک انسان عادی سه برابر یک کلاغ است. اما ضریب هوشی قابیل از کلاغ هم کمتر بوده است. این را خود قابیل اعتراف میکند (قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ= گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم).

 

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ ﴿۳۱

پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مى ‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید (۳۱)

 

دانشمندان فهمیده اند که اکنون در زمانه ما هوش هیجانی و احساسی یک کلاغ در حد یک کودک هفت ساله است و مشخص می شود که در آن زمان سطح هوش هیجانی قابیل زیر سطح هوش کلاغ بوده و همین منطق ضعیف، راهی برای شیطان گذاشته تا به درون آنها نفوذ کند. البته باید توجه شود که در جبهه مقابل، شیطان هم آن موقع نسبت به امروز هوش و تجربه بسیار پایینتری داشته است. زیرا همگی جزو اولین موجودات شعورمند روی زمین بوده اند و تجربه و آموزشی در این مورد نداشته اند.

هابیل در مقابل تهدید قابیل گفت: اگر تو دستت را دراز کنی تا من را بکشی من اینکار را نمی کنم و دستم را برای کشتن تو دراز نمی کنم. اما در قرآن و سایر کتابهای آسمانی، خدای قادر و بزرگ فرموده که اگر کسی به شما حمله کرد از خود دفاع کنید. به همین خاطر خدا در ادامه آیه هابیل و قابیل می فرماید که قتل بجز در حالت فساد و قصاص مجاز نیست. اینکه قابیل بخاطر قبول نشدن قربانیش تصمیم به قتل هابیل می گیرد؛ یک امر غیرمنطقی و یک احساس شیطانی بود.

 

 مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿۳۲

از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه] پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیاده‏ روى مى کنند (۳۲)

 

در اینجا میتوان احساس شیطانی را هم تعریف کرد که این نوع احساس شیطانی، منطق افراد را کنار میزند. کنار زدن منطق، یعنی خلع سلاح کردن یک جامعه. این نوع احساس و عرفان کابالایی (عرفان قابیلی) هم اکنون هم در بیشتر انواع عرفانهای قدیم و نو ظهور وجود دارد. اشعار و فیلمهای توهمی و آهنگهای آلفایی و مدیتیشن مهمترین دلایل کنار زدن منطق صحیح هستند.

هابیل در جواب این منطق نادرست قابیل، میگوید که اگر تو دستت را دراز کنی تا من را بکشی من اینکار را نمی کنم و دستم را برای کشتن تو دراز نمی کنم. هابیل صاف و ساده دل بود. او حتی حاضر نبود که از خودش دفاع کند. منطق هابیل کاملا ساده بود. اما خدا در آیه بعدی این مورد را گوشزد میکند و به آنان دستور میدهد که کشتن یک فرد، فقط کشتن یک نفر نیست؛ بلکه مثل کشتن تمام انسانهاست و زنده گذاشتن یک انسان مثل زنده گذاشتن تمام انسانهاست. به این طریق خدا میخواهد که آدمیان منطقشان را هم رشد دهند و در مقابل حملات دشمنان، دست روی دست نگذارند، بلکه از خود دفاع کنند. اگر انسان منطق و شعور درستی نداشته باشد، موجب عذاب خود و حتی رنج و سختی اطرافیان و جامعه و نسل های دیگر می شود که خدا در آیات بعدی در بحث محاربه؛ این مشکل را مطرح کرده و راه حل ارائه کرده و به گونه ای به ما منطق درست را یاد می دهد. خدای مهربان دقیقا بعد از نقل قتل هابیل توسط قابیل؛ آیه محاربه را ذکر میکند. خدا به این طریق به قابیل و قابیلیان هشدار داده و همچنین به هابیل می گوید که نباید در مقابل حملات غیر منطقی قابیلیان خود را خلع سلاح کنید. کسی که با دلیل غیرمنطقی قصد کشتن شما را دارد و به شما حمله میکند، باید با شدت به او برخورد کرد.

قابیل می گفت که چرا قربانی هابیل نزد خدا قبول واقع شده ولی مال من نشده است، پس من هابیل را میکشم! قابیل از خدا ناراضی بود ولی آن را سرِ هابیل خالی میکرد. این یکی از غیر منطقی ترین قتلهای تاریخ است. به همین خاطر خدا در مورد این گونه ظلمها، می فرماید که از خود دفاع کنید و نترسید و افراد متجاوز و محارب را تار و مار کنید.

 

إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿۳۳

سزاى کسانى که با [دوستداران] خدا و پیامبر او مى ‏جنگند و در زمین به فساد مى ‏کوشند جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت‏ یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند این رسوایى آنان در دنیاست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت (۳۳)

 

إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۳۴

مگر کسانى که پیش از آنکه بر ایشان دست‏ یابید توبه کرده باشند پس بدانید که خدا آمرزنده مهربان است (۳۴)

 

شاید این آیه، مهمترین آیه ای باشد که کانالهای آتئیست و مسیحیان، از قرآن ایراد می گیرند و با ذکر این آیه ، قرآن را کتابی خشن معرفی میکنند. البته آنان با زیرکی تمام، آیات قبل از آیه محاربه که در مورد نزاع قابیل و هابیل است را ذکر نمی کنند! و در قضاوت خود در مورد قرآن خیانت میکنند.

زیرا آنها فکر میکنند که باید مثل هابیل در مقابل حملات قابیل بی تفاوت بود تا کشته شد. اما خدا این نوع منطق را قبول ندارد و آن را تصحیح میکند و دفاع از خود در مقابل کسانی که علیه تو محاربه میکنند؛ را به شدیدترین وجه توصیه فرموده است. کار قابیل محاربه بود. زیرا منطق قابیل شیطانی بود. اما منطق هابیل ساده و بی تفاوتی بود. اگر چه هابیل فرد متقی و خداترسی بود ولی خدا منطق هابیل را تصحیح میکند و در آیات بعدی علنا می فرماید که با منطق هابیل نمیتوان روی زمین زندگی کرد. به همین خاطر دستوراتی در مورد دفاع از خود بر آنان نوشت (مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ). اگر چه هابیل فرد ساده و پاکی بود و وارد بهشت شد. اما شیطان میخواست که ابزارهای دفاعی را از جامعه بگیرد و آنان را خلع سلاح کند. آیه محاربه در این مورد نازل شده است و میخواهد به ما بفرماید که شیطان وارد میدان انسان می شود و بوسیله منحرف کردن احساسات و منطق، آنان را فریب میدهد و آنان را خلع سلاح میکند. قابیل منطق شیطانی و غلطی بکار برد و هابیل هم منطق و احساس را با هم استفاده نکرد و خود را بی سلاح کرد. خدای مهربان هیچوقت بخاطر عقیده و دین دستور به حمله نمیدهد و بلکه همگی برای دفاع از خود بوده است.

عرفان کابالا بطور ناخواسته از همان اول توسط قابیل (کابالا از قابیل آمده است) راه اندازی شد. این عرفان ناخواسته پیش آمد ولی از جهت و بُعد شیاطین، کاملا خواسته و هدفمند پیش آمد. نظم نوین جهانی اصول اولیه خویش را از عرفان کابالا گرفته است و به همین خاطر با آیات کلیدی قرآن مخالفت میکند و آن را از کار انداخته است. وقتی قابیل به هابیل گفت که من تو را به قتل می رسانم زیرا قربانی من توسط خدا رد شده است. این یک بی نظمی و هرج و مرج است. نابودی خانواده، نابودی اقتصاد سالم و غیر ربایی، از بین رفتن قوامیت مردان، حذف نام خدا از مناسبات و ایام سالیانه، حذف خدا از زندگی ها، رسمی شدن دزدی ها با کم فروشی و گران فروشی و... عرفان کابالا و قابیلی میخواهد که به این روشهای مضرّ حالت قانونی ببخشد. در علوم قابیلی ، کم فروشی و گران فروشی و کلاه گذاری سر مشتری به علم بازاریابی و مهارت فروش تغییر نام داده است. با نام تساوی زن و مرد، فمنیست گسترش پیدا میکند و نسل بشر به خطر می افتد و ...

اگر آیات ستونی قرآن اجرا نشود، دقیقا مطابق با سیستم قابیل و یا کابالایی عمل شده است. ما باید بدانیم که هر کس وجود خدا را انکار کند شیطان پرست است نه بی خدا.  بی خدا یعنی کسی که هنوز به رب خود ایمان نیاورده است. کابالا میگوید که آنچه که ما به عنوان شر تجربه می کنیم به همان اندازه الهی است که ما به عنوان نیکی تجربه می کنیم. به این طریق بی تفاوتی نسبت به شر و خیر مطرح میشود، انگار همه چیز خوب است.

هابیل نتوانست از خودش دفاع کند، زیرا نمیدانست چه کار کند. هنوز دستور و کتابی در این زمینه نازل نشده بود. هابیل مجوز لازم از طرف خدا برای دفاع از خود را نداشت. نبود و عدم دستور برای قابیل خیلی خوب از آب در آمد. زیرا کنار زدن دستورات خدای رحمان، کارهای او را خیلی راحت میکرد. نبود کتاب آسمانی و یا اجرا نکردن آن باعث میشود که فرقه قابیلی پیروز و غالب شود. سیستم این دنیا در اصل قابیلی هابیلی است ولی خدا بوسیله نازل کردن کتاب و دستورات، آن را تصحیح میکند تا گروه شرّ پیروز نشود. منطق و تفکر قابیل حتی از کلاغ هم کمتر بود. این قسمت از آیه (قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ = ای وای بر من که حتی به اندازه این کلاغ هم توانایی و هوش ندارم) چنین گفته ای را اثبات میکند. البته تمام عرفانهای دروغین منطقشان در حد منطق زیر کلاغ است. دستورات کتاب که خدا بر بشریت نازل کرد، این نوع منطق را تصحیح میکند. زیرا در منطق سطح پایین و زیر کلاغی، همیشه قابیلیان برنده میشوند. زیرا هابیل بدون مجوز خدا نمی خواست مرتکب قتل شود و از خود دفاع کند. این تعریف خوف از خداست.

 

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۲۸

اگر دست ‏خود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى من دستم را به سوى تو دراز نمى ‏کنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مى‏ ترسم (۲۸)

 

قابیل تصور میکرد که چون قربانی او قبول واقع نشده، پس قربانی هابیل هم نمیبایست قبول واقع میشد. در واقع عرفان قابیلی، یک نوع تفکر مذهبی فاشیستی کمونیستی است که اصرار دارد که همه با هم علیه خدای رحمان عصیان کنند. قوم لوط هم اینچنین میخواستند. آنها به لوط و سایر مسلمانان آنموقع گفتند که اینها را بیرون کنید، زیرا اینها خواستار طهارت و دنبال پاکی هستند!

یک ضرب المثل شیطانی: هر کس با ما نیست، علیه ماست.

 

وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ ﴿۸۲

ولى پاسخ قومش جز این نبود که گفتند آنان را از شهرتان بیرون کنید زیرا آنان کسانى‏ اند که به پاکى تظاهر مى کنند (۸۲)

 

کلا عرفانهای قابیلی ، فکر میکنند ( و میخواهند) که آخرین نسل بشر باشند و هیچ درک درستی از آینده و نسل آینده ندارند. حالا مردم چاه آب میزنند وآنقدر آب از آن بیرون میکشند که انگار آخرین نسل بشر در آن  قسمت از گیتی خواهند بود. این نوع منطق و تفکر یک منطق زیر کلاغی است.

قوم شعیب ، همگی با هم گرانفروش و کم فروش شدند و کسی که از این عرفان پیروی نمی کرد، می بایست همراه با شعیب از آنجا اخراج میشد. قابیل بعد از کشتن هابیل، پشیمان شد و اظهار ندامت کرد (فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ) ولی ندامت بیفایده است. زیرا آنچه که نزد خدا مهم است، توبه و اصلاح امور است. ندامت یک نوع عذاب وجدان است و با توبه فرق دارد. حتی افراد در جهنم هم نادم هستند ولی وقتی به این دنیا بر گردند، دوباره همان کارها را مرتکب میشوند.

منطق زیر کلاغی امروزه در میان انسانها خیلی جا افتاده است. مثلا آنها فکر میکنند که اگر آخرین مدل گوشی  و ماشین را داشته باشند، یعنی خیلی پیشرفته اند. تعریف پیشرفته بودن در منطق قابیلی اینطوری است. حتی در حد درک و فهم کلاغ هم نیست. عشق یک مفهوم قابیلی در حد هوش زیر کلاغ است. زیرا کسی که عاشق میشود، خود را مالک معشوق میداند.

یک منطق خام و نپخته قابیلی میگوید که نباید هیچ جرمی برای دزد در نظر گرفته شود. زیرا دزدی حق دزد است. در حالی که خدای حکیم، میفرماید که امکانات و ایادی دزد باید کوتاه شوند. منطق قابیلی میگوید که همه جامعه با هم دزد شویم و با هم خوش باشیم! این منطق قابیلی بعد از مدت کوتاهی، نیروی انسانی، اقتصاد، امنیت یک جامعه را نابود میکند. همانطور که گفته شد، همیشه قابیلیان فکر میکنند آخرین نسل بشر هستند. در مورد قطع دست دزد، باید بدانیم که در قرآن کلمه "ایدی" که این کلمه جمع مکسر "ید" است، به معنای دستها، قدرت، امکانات و... است. در این حالت ایدی به اختیارات و قوت هم معنا میشود. بنابراین در آیه ای که خدا دستور به قطع دست دزد داده است، منظورش این است که  اختیارات و امکانات دزد را قطع کنید.

 

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۳۸

و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه کرده‏ اند دستشان را به عنوان کیفرى از جانب خدا کوتاه کنید و خدا توانا و حکیم است (۳۸)

 

در این آیه " أَیْدِیَهُمَا " به دستان فیزیکی دزد دلالت ندارد. بلکه به معنای امکانات، اختیارات، قوات و ... است. خدای مهربان برای کسی که قتل غیر عمدی انجام داده باشد تنبیه در نظر گرفته است (آیه 92 سوره نساء) و اگر قتل عمدی باشد ابتدا بخشش را پیشنهاد میکند بعد قصاص را. خدای مهربان در تمام قصاصهای بدنی بخشش را در نظر میگیرد اما در قطع دست دزد این کار را نکرده است. زیرا در اصل قطع دست دزد بر بریدن دست با تبر دلالت ندارد. بلکه به قطع "ایدی" دزد یعنی امکانات و تجهیزات دزد اشاره دارد. و در واقع این روش است که موثر است. کلمه أَیْدِیَهُمَا یعنی دستهای دو دزد. که اگر منظورش دست فیزیکی بود؛ می بایست می فرمود یداهُمَا (دو دست دو دزد). زیرا حتی در بریدن فیزیکی دست دزد، فقط یکدست را قطع میکنند. متاسفانه حدیث و سنت تصور نادرستی از آیات قرآنی بوجود آورده است و نمی گذارد کلام خدا درک شود.

قطع دست دزد که در قرآن به آن اشاره شده است، به معنای کوتاه کردن و بریدن امکانات اکتسابی دزد است که باعث دزدی شده است و با آن امکانات اکتسابی دزدی انجام داده است. به این طریق دزد باید اموال دزدی شده را هم برگرداند همراه با ضرر و به این طریق تنبیه هم میشود و هم اینکه دیگر آن امکانات و روزنه های اکتسابی که باعث دزدی شده است، از او سلب شود. دست فیزیکی دزد نباید قطع شود. بلکه امکانات و قدرتی که دزد کسب کرده است از او گرفته شود. خدای حکیم مهربان بسیار دقیق کلمات را بیان می دارد.

اما شیطان در این مورد چکار کرده است؟ با معنای افراطی و خشن و منحرف آیه، کاری کرد که آیه کلا تعطیل شود. این آیه کلیدی که سلامت و امنیت یک جامعه را تضمین میکند، تعطیل شده است و یک جامعه را به فساد میکشاند. در جامعه ای که امکانات دزد کوتاه نشود، دیگر امنیت مالی وجود ندارد و فساد همه جا را می گیرد.

همانطور که گفته شد، تفکر قابیلی خیال میکند که آنها آخرین نسل بشر هستند. در کشوری مثل کره جنوبی، جای زنان و مردان عوض شده است و مردانگی و زنانگی مفهوم خود را از دست داده است. بیشتر مردان هم اعمال جراحی زیبایی انجام میدهند. این مورد باعث شده است که قوامیت مردان بر زنان از بین رود و کلا زاد و ولد در این کشور به سمت صفر میرود. وقتی از آنها می پرسید که چرا بچه دار نمیشوید، آنها واقعا و صراحتا می گویند که میخواهند آخرین نسل باشند! این منطق قابیلی فقط به فکر خودش است؛ گذشت، ایثار، فداکاری، مروت، انصاف، آینده نگری در این نوع بینش جایی ندارد. دیگران کاشتند، ما می خوریم؛ ما میکاریم دیگران بخورند، در مکتب قابیلی و کابالایی جایی ندارد.

قوامیت مردان بر زنان؛ یک اصل قرآنی است. وقتی که قاعده قوامیت رعایت نشود؛ دیگر مردان نمی توانند از زنان دفاع کنند. زمانی که داعش و گروههای سلفی به کشورهای مسلمان حمله کردند؛ زنان را به بردگی گرفتند. این حادثه دردناک  زمانی پیش آمد که مردان قوامیت خود را بر زنان از دست داده بودند و به همین خاطر مردان آن جامعه نتوانستند از خود دفاع کنند و در نتیجه نتوانستند از زنان خود هم دفاع کنند. تفکرات فمنیستی جامعه را به سمت نابودی می برد. با تفکرات فمنیستی دیگر مردان، مردان خوبی برای زنان نخواهند بود. اگر زنان این را میدانستند، هیچوقت دنبال این نوع تفکرات نمی رفتند.

اگر در آیات قرآنی ذکر شده خوب توجه کنید؛ این گروه مشرکان بوده اند که همیشه به زنان و کودکان حمله کرده اند و آنان را از کاشانه خویش آواره کردند و به زنان و بچه ها تعرض کرده اند. خدا آنان را مخاطب قرار میدهد و میگوید که چه شده است شما را؟ چرا دفاع نمی کنید؟ آیا می ترسید؟ آیا بهتر نیست که از خدا بترسید. وقتی قوامیت مردان بر زنان از بین برود، دیگر کسی نمیتواند از زنان و کودکان دفاع کند. فمنیست، این قوامیت را از بین می برد.

 

أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۱۳

چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده [خدا] را بیرون کنند و آنان بودند که نخستین‏ بار [جنگ را] با شما آغاز کردند نمى ‏جنگید آیا از آنان مى‏ ترسید با اینکه اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید (۱۳)

 

در زمان پیامبر محمد هم کسانی بودند که تفکرات فمنیستی آنان را از دفاع در برابر خود منع میکرد. خدا آنان را قاعدون می نامد. گروههای داعش و سلفی و سایر گروههای تندرو دقیقا مصداق کامل همان گروههای مشرک هستند. خدا خیلی دقیق کلمات را بیان میدارد. اگر چه گروه داعش هم بظاهر قرآن میخوانند. ولی آنان پیرو قرآن نیستند و بلکه پیرو شیطان هستند. شیطان هم قرآن میخواند. این که گفتم شیطان قرآن میخواند، اصلا شوخی نیست. شیطان واقعا قرآن میخواند و البته دنبال آیاتی میگردد که از آن سوء استفاده کند و ایدئولوژی های خود را با آن پیش ببرد. شیطان آیات را طوری معنا میکند که باعث خسران شود.

شیطان میخواست در طول تاریخ، آیات کلیدی دفاع از خود و مقاتله و زدن جلد و کوتاه کردن ایدی (امکانات) دزد و قوامیت مردان بر زنان را در وجوه مختلف خراب کند و این کار را کرد. گروههای داعش و سلفی و آتئیست و سایر گروههای تندرو ابزار این کار بودند. قوامیت مردان بر زنان به معنای به بردگی گرفتن زنان و زور گفتن و کتک زدن و خشونت و کارهای مسخره دیگر نیست (لینک). این آیات کلیدی به عنوان اشکالات قرآن توسط آتئیستها مطرح میشود و مسلمانان تندرو هم (که در اصل پیرو آتئیستها هستند) دقیقا همانطور که آتئیستها برایشان معنا میکنند، اجرا میکنند. به این طریق یک گروه بی دین، آیات قرآنی را برای یک گروه بظاهر مسلمان معنا میکند و این گروههای تندرو هم مطابق نظام شیطانی جلو میروند. آتئیستها و سلفی ها و گروههای تندرو، هوش بسیار پایینی دارند در حد زیرکلاغی.

یک نمونه منطق زیر کلاغی : گفتند و می گویند معامله مثل رباست. آنها اختلافی بین این دو و مرزی بین این دو قائل نیستند. خدای حکیم بر این نکته تاکید دارد که باید مرزی بین معامله و ربا باشد. هر جامعه ای باید مرز بین ربا و غیر ربا را برای خودش مشخص کرده باشد و گرنه اقتصاد خویش را نابود میکند. کلمه حرام به معنای مرز و حریم است. وقتی خدا چیزی را حرام اعلام میکند (وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا یعنی باید مرزش با مرز دیگر آیتمها مشخص شده باشد. متاسفانه بیشتر مسلمانان هنوز بطور دقیق و بخاطر بعضی ملاحظات، نمیتوانند مرز بین ربا و بیع را مشخص کنند. این مرز نباید شکسته شود بخاطر هیچ مصلحتی. فقط منطق زیر کلاغی اجازه میدهد که بخاطر مصلحت، ربا گسترش یابد.

 

الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۲۷۵

کسانى که ربا مى ‏خورند، (از گور) برنمى ‏خیزند مگر مانند برخاستن کسى که شیطان بر اثر تماس‏، آشفته ‏سرش کرده است‏. این بدان سبب است که آنان گفتند: (داد و ستد صرفاً مانند رباست‏.) و حال آنکه خدا داد و ستد را حلال‏، و ربا را حرام گردانیده است‏. پس‏، هر کس‏، اندرزى از جانب پروردگارش بدو رسید، و (از رباخوارى‏) باز ایستاد، آنچه گذشته‏، از آنِ اوست‏، و کارش به خدا واگذار مى ‏شود، و کسانى که (به رباخوارى‏) باز گردند، آنان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود. (۲۷۵)

 

 

تقریبا تمام این آیات ، بخاطر اینکه شیطان آنها را خشن و غیر منطقی معرفی کرده است؛ تعطیل شده است. این آیات ستون یک جامعه اند و در اجرا نکردن این آیات، یک جامعه کاملا بیمار بوحود میاید و قابیلیان پیروز میشوند. خدا از آوردن این آیات قرآنی که در ظاهر خشن معرفی شده اند، شرم نمی کند. خدا خالق ماست و او بهتر از هر کسی انسان را می شناسد و میداند که به چی احتیاج دارد. خدا میتوانست قرآن را بدون این آیات نازل کند ولی واقعیتهای زندگی و اجتماعی چیز دیگری است. زیرا در یک جامعه؛ دزدی، قتل، زنا، تهمت، اختلافات خانوادگی، اختلافات زناشویی و هزاران مشکل دیگر پیش میاید وتمام این مشکلات را هم شیطان پیش میاورد. خدا دقیقا برای مقابله با شیطان این آیات را نازل فرموده است.

استالین بیست میلیون نفر، چنگیزخان چهل میلیون، هیتلر بیست میلیون را قتل و عام کردند و همینطور سایر دیکتاتورهای مشهور جهان. اما رعایت نکردن و تعطیل کردن آیات و دستورات قرآنی؛ باعث ایجاد مشکلات عدیده ای میشود که دست کمی از این قتل عامها ندارد.

 

آیه

در صورت اجرا نکردن آیه ↓

آیه کوتاه کردن ایدی و امکانات دزد

دزد ها زیاد میشوند و دزدی ها قانونی میشود. امنیت اجتماعی به هم میخورد.

آیه ربا

نابودی اقتصاد مفید و نابودی نیروی انسانی

آیه مقاتله

نابودی امنیت یک جامعه

آیه محاربه

به خطر افتادن جان زنان و کودکان و کلیه افراد یک جامعه. در صورت بکار نبردن این آیه، قابیل پیروز میشود و مظلومینی مثل هابیل از بین می روند.

آیه الرجال قوامون علی النساء

جامعه ای که قوامیت مردان بر زنان از بین برود، نسل آن جامعه و زاد و ولد در آن از بین میرود و این یک نسل کشی در سایه است.

آیات تفاوت قائل شدن بین زن و مرد

شعارهای فمنیستی، یک جامعه مرده بوجود میاورد و یک سیستم فرعونی ایجاد خواهد کرد.

عدم اجبار در دین

اجبار در دین ، نه تنها به نفع دین نیست، بلکه خود دین را از بین می برد. اگر دین انتخابی نبود، خدا پیامبر نمی فرستاد تا به مردم ابلاغش کند.

 

در کل سیستم فرعونی و قابیلی، شاید در اوائل موفق شود ولی در دراز مدت، امنیت جامعه (سیاسی، اقتصادی، جانی ، اجتماعی و ...) را به خطر می اندازد. آیات فوق مهمترین رکن اساسی دین اسلام است و بدون آن، جامعه امنیت ندارد و یک جامعه بیمار است. اصلا سیستم فرعونی فقط در حالتی پیش میاید که آن جامعه بیمار باشد. اجرا نکردن آیات فوق، یک جامعه پر از بیماری بدخیم بوجود میاورد که یک نسل کشی تمام عیار است. دلیل بدبختی ها و سختی اوضاع فعلی بخاطر اجرا نکردن آیات فوق است. البته این آیات در کتابهای قبل از قرآن هم آمده است و در ده فرمان موسی و هفت فرمان نوح، بصورت و وجه دیگری آمده است. ما بیشتر از گذشتگان به اجرای چنین آیاتی نیاز داریم. هر ملتی این آیات را اجرا نکند، محکوم به نابودی است. گذر زمان ثابت میکند و ثابت کرده است که بشریت تنها یک راه برای نجات از مشکلات اجتماعی دارد و آن هم عمل به قرآن است بطور کامل و تمام.

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سیزدهم) درمان بیماری (بخش یازدهم) آفرینش

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سیزدهم)

درمان بیماری (بخش یازدهم)

آفرینش

 

بطور عجیبی روشهای درمان و سلامتی ، به طرز آفرینش و خلقت جهان هستی ربط پیدا میکند. خدای رحمان، روشهای درمان و سلامتی روانی ما را در سبک خلقت جهان هم جاسازی کرده است. در تورات، گفته شده است که جهان در شش روز آفریده شد و روز هفتم (شنبه) جهان به استقرار و سکون و آرامش رسید. همین آیه از تورات، اساس هفت روزه هفته ای را که بشر تا به امروز از آن استفاده می کند را ایجاد کرد. روز هفتم همان شنبه است. بر این اساس، خدا روز شنبه را هفتمین و آخرین روز هفته قرار داد و به مردم دستور فرمود که در روز شنبه از فعالیتهای کاری و تجاری خود دست بکشند و به عبادت بپردازند. اهمیت این موضوع آنقدر مهم بود که تعطیل بودن شنبه به عنوان روز هفتم هفته، جزو ده فرمانی قرار گرفت که خدا بر مسلمانان آن موقع نازل کرد. حتی در قرآن هم روز جمعه تعطیل نشده است و صراحتا بیان شده است که بعد از اقامه نماز جماعت هفتگی، به سر کارهای خود بروید. نماز جماعت در روز جمعه برگزار میشود، زیرا جمعه آخرین روز کاری هفته است. از نظر قرآن هم، شنبه روز تعطیل است و خدا در این مورد هیچ تغییری نداده است. بنابراین آخرین روز کاری هفته (جمعه) روز جمع شدن و روز نتیجه گیری و روز جمع بندی است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۹

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون براى نماز جمعه ندا درداده شد به سوى ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید اگر بدانید این براى شما بهتر است (۹)

 

فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلَاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۱۰

و چون نماز گزارده شد در [روى] زمین پراکنده گردید و فضل خدا را جویا شوید و خدا را بسیار یاد کنید باشد که شما رستگار گردید (۱۰)

 

براین اساس دستور خدای حکیم، روزهای کاری هفته شد شش روز (یکشنبه تا جمعه). چرا روزهای کاری هفته ، نشد هشت روز یا ده روز و شد شش روز؟ خلقت جهان، طراحی عجیبی در آن بکار برده شده است. شش روز کاری هفته را به شش روز خلقت آفرینش، میتوان نسبت داد. ما وقتی شش روز هفته را کار می کنیم، روز هفتم باید به حالت سکون برسیم. این یک حسی است که از بدو خلقت؛ جهان براساس آن خلق شده است. خدای رحمان از استراحت و خواب و سایر خصوصیات انسانی مبراست و آن قادر متعال نیازی به استراحت و سکون ندارد. اما نظامی که او آفریده است، براساس سکون هفتمین روز بنا شده است.  اگر ما انسانها بخواهیم طبق نظام رحمانی زندگی کنیم و دچار بیماری جسمی و روانی نشویم، به چنین اینتروال و سکونی نیاز داریم. خدا جهان را در شش روز (یا شش مرحله) آفرید، اما مرحله هفتم آن، همین وضعیتی است که ما در آن هستیم.

وقتی نوح قومش را به سمت خدا دعوت میکند؛ به آنها نکته جالبی می گوید که قطعا نکته عجیبی در آن نهفته است. طبق فرموده خدا در قرآن؛ پیامبر نوح آنان را مخاطب قرار میدهد و می گوید:

 

أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿۱۵مگر ملاحظه نکرده‏ اید که چگونه خدا هفت آسمان را توبرتو آفریده است (۱۵)

 وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿۱۶و ماه را در میان آنها روشنایى‏ بخش گردانید و خورشید را [چون] چراغى قرار داد (۱۶)

 

نوح قومش را مخاطب قرار داده و میگوید ای مردم مگر نمی بینید که خدا هفت آسمان را طبقه طبقه روی هم آفریده است. آیا قوم نوح هفت آسمان طبقه به طبقه را آن موقع بدون هیچگونه تکنولوژی امروزی می دیدند؟ در اینجا سماوات بدون ال معرفه ذکر شده است. با دقت در آیه مشخص میشود که این آیه نقل قول و گفته پیامبر نوح است و این که آنان دید دیگری نسبت به هفت آسمان داشته اند. ولی پیامبر نوح، با توجه به بینش آنان نسبت به هفت آسمان ( هفت طبقه یا هفت لایه یا هفت ستاره) ؛ این را نعمتی برای آنان میداند و اهمیت آن را برایشان گوشزد میکند. هر چند این نوع دید هم درست است. زیرا کلا لایه های کائنات هفت تایی خلق شده اند. بعضی ها می گویند که عدد هفت را سومری ها کشف کردند. اما طبق آیه قرآن مجید، متوجه خواهید شد که پیامبر نوح  قبل از طوفان، که قبل از سومری ها بوده است، از عدد هفت استفاده میکند. زمان قدیم، وقتی کسوف و یا خسوف میشد؛ مردم می ترسیدند که خورشید دیگر برنگردد و برای همیشه جهان تاریک شود. به همین خاطر آنان به درگاه خدا دعا میکردند و قربانی میکردند، تا خورشید برگردد. آنها به درگاه خدا دعا میکردند، زیرا برگرداندن خورشید از دسترس آنان خارج بود. انسانها هر چقدر که پیشرفته تر شوند و دانسته هایشان بیشتر شود، نسبت به هفت لایه و وقایع طبیعی آسیب پذیرتر میشوند. دیگر کسی برای برگرداندن خورشید در حین کسوف دعا نمی کند. زیرا اکنون بشر با پیشرفت علم، تا حدی مطمئن شده است که کسوف و خسوف فقط حاصل گردش زمین و ماه دور خورشید است و گاه گاهی پیش میاید. اما مردم زمان قدیم، این را نمی دانستند و آنان لایه های هفتگانه را طور دیگری میدیدند و براساس آن حوادث طبیعی را قضاوت میکردند. اما در زمان ما، دیگر نمیتوان به سادگی این نشانه ها را دید. خیلی از مردم با آن که سنشان از بیست سی سال هم گذشته است، ولی هیچوقت کسوف و خسوف ندیده اند. آنان فقط در اینترنت و تلویزیون چنین نشانه هایی را دیده اند. اکنون بخاطر دود و آلودگی زیاد هوا، حتی شبها نمی توان ستاره ها را در آسمان واضح دید. اما در زمان پیامبر نوح، شبها می توانستند ستاره ها و سیاره ها را واضح ببینند ، حتی بهتر از شبهای کویر. هم اکنون هم در کویر بعلت عدم آلودگی هوا و دود، آسمان خیلی واضح و شفاف دیده میشود.

رصد آسمان در کویر

 

اگر در طبیعت بیشتر توجه کنیم؛ هفت تایی های دیگری را هم می بینیم. به عبارت دیگر، بسیاری از اجزای اساسی طبیعتی که ما می بینیم به یک شکل با عدد هفت مرتبط هستند و همچنین در قرآن عدد هفت، به گونه عجیبی با آفرینش و ساختار لایه بندی آن گره خورده است. بطور نمونه:

·      جو زمین هفت لایه دارد.

·      طبق فرموده قرآن و تمام کتابهای آسمانی دیگر، خالق رحمان، هفت آسمان خلق کرده است.

·      طبق قرآن، هفت راه در آسمان هست (سبع طرائق)

·      خواب فرعون، بصورت هفت تایی بود (هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را میخورند و هفت خوشه گندم خشکیده هفت خوشه سبز را از بین می برند) و تعبیر آن هم توسط یوسف بصورت هفت تایی بود. هفت سال فراوانی، بعد هفت سال قحطی.

·      مثال قرآنی می گوید که یک دانه، هفت خوشه میدهد و هر خوشه صد دانه. این پاداش انفاق کنندگان است.

·      پوسته زمین هفت لایه دارد.

·       روزهای هفته، هفت روز است.

·      تعداد قاره‌ها هفت هستند. (در زمان نوح یکی از این قاره ها را آب فرا گرفت و هفت لایه به هم خورد)

·      تعداد دریاهای اصلی هفت است.

·      هفت رنگ اصلی رنگین کمان

·      هفت باب و دروازه جهنم

·      هفت شب بلای قوم عاد

·      و ...

 

بنابراین دعوت نوح از قومش برای رویت هفت بنا و یا آسمان طبقه طبقه؛ دعوت آنان به دقت در آفرینش است. نوح آنان را دعوت میکند که به لایه های هفت گانه کائنات توجه کنند تا متوجه شوند که جهان تصادفی درست نشده است و خالق یکتایی پشت قضیه است.

این که خدا می فرماید که ای نوح، از هر حیوانی چند جفت بردار. منظور حیواناتی بوده است که قوم نوح با آنها سر و کار داشته اند. منظور حیواناتی از قبیل شیر و فیل نبوده است.

 

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ ﴿۴۰

تا آنگاه که فرمان ما دررسید و تنور فوران کرد فرمودیم در آن [کشتى] از هر حیوانى یک جفت با کسانت مگر کسى که قبلا در باره او سخن رفته است و کسانى که ایمان آورده‏ اند حمل کن و با او جز [عده] اندکى ایمان نیاورده بودند (۴۰)

 

این که خدا از عبارت (از هر حیوانی یک جفت کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ) استفاده می فرماید. کلمه کُلٍّ  به وسعت دید قوم نوح بستگی دارد. خدا انتخاب حیوانات را بر عهده نوح می گذارد و آن را بر وسعت علمی او می گذارد. زیرا حتی ما در قرن حاضر خیلی از حیوانات را هم ندیده و نمی شناسیم. شاید آن طوفان فقط در قاره آسیا پیش آمده باشد و مربوط به قاره آفریقا نبوده است. اگر هم توجه کنید، بیشتر حیوانات وحش در آفریقا هستند و در قاره های دیگر به نسبت آفریقا بسیار کم هستند. بعد از طوفان، حیوانات دیگر از آفریقا به قاره های دیگر رفتند ولی هنوز هم اکثر حیوانات وحش در آفریقا هستند. بعد از طوفان، مردم نسلشان زیاد شد و بعدا تعدادی از آنان از طریق سیبری وارد آلاسکا در قاره آمریکا شدند. در فرهنگ دینی سرخپوستان آمریکا، آنان عقیده دارند که آخرین بار جهان توسط طوفان نابود شده است.

وقتی طوفان نوح بررسی میشود، همیشه این سوال در ذهن مطرح میشود که آن همه آب که تا بالای کوهها هم میرسید، بعد از طوفان کجا رفت؟ در آن طوفان حتی مرتفع ترین کوههای آن منطقه هم زیر آب رفتند. در قرآن فرموده است که به امر خدا، زمین گرم شد و آبهای زیر زمین بالا آمد (وَفَارَ التَّنُّورُ) و همچنین از آسمان هم باران بارید و این دو حادثه (فوران آب زیرزمین و بارش باران) همزمان ، باعث تجمع آب زیادی شدند.

 

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ ﴿۴۰

تا آنگاه که فرمان ما دررسید و تنور فوران کرد فرمودیم در آن [کشتى] از هر حیوانى یک جفت با کسانت مگر کسى که قبلا در باره او سخن رفته است و کسانى که ایمان آورده‏ اند حمل کن و با او جز [عده] اندکى ایمان نیاورده بودند (۴۰)

 

 

خدای مهربان و حکیم در ادامه جواب سوال ما را میدهد و می فرماید که :

 

وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِیَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿۴۴

و گفته شد اى زمین آب خود را فرو بر و اى آسمان [از باران] خوددارى کن و آب فرو کاست و فرمان گزارده شده و [کشتى] بر جودى قرار گرفت و گفته شد مرگ بر قوم ستمکار (۴۴)

 

در این قسمت از آیه (وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ) می فرماید که :گفته شد اى زمین آب خود را درون خود فرو بر.  یعنی آب داخل زمین رفت و به عنوان آبهای زیرزمینی ذخیره شد. اکنون هم ثابت شده است که حجم زیادی از آبهای شیرین زمین در زیر زمین است و بیشتر دریاچه ها و آبهای زیرزمینی در قسمتهای مختلف زمین، بعد از طوفان نوح بوجود آمده است و پیدایش آنها به آن زمان بر میگردد. فسیل‌های رسوبی که در بالای کوههای بلند هم یافت شده است، از طوفان آن زمان به جا مانده است و گرنه فسیل موجودات دریایی بالای کوه بی دلیل است. بیشتر آبی که در آن موقع، فوران کرد از خود زمین بود. وَفَارَ التَّنُّورُ یعنی آب از زمین فوران و جوشش کرد. اگر توجه کنید، زیر زمین فشارهای زیادی وجود دارد و  به همین خاطر بعضی مواقع، یک چشمه بوجود میاید که آب از آن میجوشد و بالا میاید. گاهی این جوششها آنقدر فشار داشت تا بالای کوهها هم میرسید (وَهِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ). این داستان زیبای مهم قرآنی نقل شد تا این نکته را متوجه شویم که خدا بوسیله آتش و گرما، آبهای زیرزمین را بالا آورد و باعث جوشش آنها شد و طوفان بزرگی ایجاد شد و در نهایت آتش زمین را کم کرد و آبها در زمین فرو رفت و اما آن قومی که کافر بودند، به یک آتش بیگانه (آتش جهنم) سپرده شدند (مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا). عذاب قوم نوح، بخاطر به هم خوردن تراز آب یکی از قاره های هفت گانه (آسیا) بوده است و هم چنین بخاطر به هم خوردن تراز آبهای هفت دریای اصلی بوده است. هفت لایه آتمسفری بالای سر ماست که ما را از اشعه های مضر محافظت میکند. ضعیف شدن یکی از این لایه ها (مثلا لایه ازن) باعث به خطر افتادن سلامتی محیط زیست انسانهاست. شاید در آینده بخاطر هبوط زمین و عصیان انسان، لایه های هفت گانه آفرینش تا حدی به هم بخورد و یا ضعیف شود و انسان در زمین مجبور به ایجاد شرایط گلخانه ای شود. قبل از طوفان نوح، این لایه های هفتگانه بسیار واضح و منفک بوده اند ولی با هبوط زمین، تا حدی این لایه ها ضعیف شده اند و ضعیف تر هم خواهند شد.

هفتهای زیاد دیگری هم در طبیعت نهفته است. هندوئیسم معتقد به هفت جهان برتر و هفت جهان زیرین هستند. اما طبق قرآن، هفت جهان برتر همان هفت آسمان هستند و هفت جهان زیرین همان هفت دروازه جهنم هستند. ما در وضعیت فعلی در کره زمین؛ در این بین هستیم و هنوز تکلیف ما روشن نشده است. ما هفت لایه بالای خود را می بینیم و البته هفت دروازه جهنم هم به ما هشدار داده شده است. روز آخرت، یا انسانها به طبقات بالاتر آسمانها عروج میکنند و به بهشت میرسند و یا سقوط میکنند و به دروازه های هفتگانه جهنم وارد میشوند.

وقتی خدا آسمانها و زمین را آفرید؛ هفت آسمان ابتدا یکی بوده است بعدا جدایش کرده است (فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ). هر آسمانی هم قوانین مخصوص خود را دارند (وَأَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا). علمی که در آسمان ما کاربرد دارد، در آسمانهای دیگر کاربردی ندارد. ما در کره زمین، طبق دانسته های خویش، ماده را با مولکول و الکترون و اتم و پروتون و نوترون و ... می شناسیم. اما در آسمانهای دیگر، امورات طور دیگری است و اصلا شاید خبری از اتم و الکترون و پروتون نباشد و قوانین علمی در آسمانهای بالاتر کاملا متفاوت است.

 

هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿۲۹

اوست آن کسى که آنچه در زمین است همه را براى شما آفرید سپس به [آفرینش] آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار کرد و او به هر چیزى داناست (۲۹)

 

فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظًا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿۱۲

پس آنها را [به صورت] هفت آسمان در دو هنگام مقرر داشت و در هر آسمانى کار [مربوط به] آن را وحى فرمود و آسمان [این] دنیا را به چراغها آذین کردیم و [آن را نیک] نگاه داشتیم این است اندازه‏ گیرى آن نیرومند دانا (۱۲)

 

از آیه قرآن نتیجه گرفته میشود که همانطور که زمین هفت لایه است، آسمانها هم به این روش هفت تایند. یعنی تو در تو  و لایه به لایه همچون لایه های زمین. هر آسمانی داخل آسمان بالایی است.

 

اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا ﴿۱۲﴾

خدا همان کسى است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین آفرید فرمان [خدا] در میان آنها فرود مى ‏آید تا بدانید که خدا بر هر چیزى تواناست و به راستى دانش وى هر چیزى را در بر گرفته است (۱۲)

 

یعنی آسمان یکم در آسمان دوم واقع شده و آسمان دوم در آسمان سوم و الی آخر؛ همانطور که لایه اولی زمین که همان هسته است در میان لایه بعدی قراردارد. بیرونی ترین لایه ، همانجایی است که ما روی آن زندگی میکنیم. خارجی ترین لایه بسیار وسیع تر است و به جاهای دیگر ارتباط دارد و کاملا باز است. آسمان هفتم هم به این صورت است. (خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ)  (هفت آسمان)

آسمانها لایه لایه و تو در تو هستند، مثل تخم مرغهای تو در تو . هر امری از عرش خدا  از طریق هفت آسمان به زمین میرسد، از آسمانهای مختلف طی میشود و از هر آسمان بالاتر به آسمان پایین تر نازل میشود. در حین تنزل ، پیامها طوری تبدیل میشوند که هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت به نسبت امکانات موجود در آسمان مورد نظر ، قابل استفاده باشند. کلام خدا در آسمان هفتم، اصلا با کلمات نیست ولی زمانی که همان پیام به آسمان ما میرسد و بر انسان نازل میشود،  در قالب کلمات و زبان قراردادی انسان در می آید. در واقع آسمان یکم ساده سازی شده (simplified) آسمان های بالاتر است. در عین حال از نظر امنیت و زندگی هم کمیت و کیفیتش بسیار پایین تر از آسمانهای بالایی است.

ما هرگاه به آسمان نگاه می کنیم، ستاره هایی که می بینیم، الان نه آنجا هستند و شاید هم وجود نداشته باشند و توسط سیاه چاله هایی خیلی وقت ها پیش، حتی قبل از خلقت انسان، بلعیده شده باشند. ولی به هر حال ما تازه داریم این حادثه را می بینیم.

 

وَبَنَیْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعًا شِدَادًا ﴿۱۲و بر فراز شما هفت [آسمان] استوار بنا کردیم (۱۲)

وَجَعَلْنَا سِرَاجًا وَهَّاجًا ﴿۱۳و چراغى فروزان گذاردیم (۱۳)

 

خدای مهربان، هفت آسمان آفرید تا که از آسمانهای بالاتر به ترتیب امورات ساده سازی شود و به آسمان دنیا نازل شود. اگر نتیجه ای بخواهد از آسمان دنیا به آسمانهای دیگر برود، قرآن آن را عروج می نامد.

 

یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ ﴿۵

کار [جهان] را از آسمان [گرفته] تا زمین اداره مى ‏کند آنگاه [نتیجه و گزارش آن] در روزى که مقدارش آن چنان که شما [آدمیان] برمى ‏شمارید هزار سال است به سوى او بالا مى ‏رود (۵)

 

خدای مهربان در آیه دیگری می فرماید که رزق شما و وعده های دیگر که به شما داده شده است، در آسمان است. یعنی رزق شما از آسمان بر شما نازل میشود و وعده ها هم از آسمان کنترل میشود و به وقتش وعده ها تحقق می یابند. وقتی خدا از وجود چیزی در آسمان حرف میزند، یعنی از کنترل انسانها خارج است.

 

وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ ﴿۲۲و روزى شما و آنچه وعده داده شده‏ اید در آسمان است (۲۲)

 

آیه دیگری از حفاطت از آسمانها در مقابل شیاطین صحبت می فرماید؛ که به معنای بستن هفت لایه برای آنهاست. یعنی دیگر شیاطین نمیتوانند لایه ها را جستجو و دستکاری کنند. زمانی شیاطین میتوانستند از لایه های آسمانهای بالاتر استراق سمع کنند ولی بعد از هبوط زمین؛ این توانایی ها را از دست دادند. تا آن موقع شیاطین بصورت جسمانی میتوانستند وارد دنیای انسانها شوند. اما بعد از ممنوعیت از دستکاری و رصد هفت لایه آفرینش، دیگر خیلی از توانایی های خود را از دست دادند. شیطان باز هم ضعیف تر خواهد شد و توانایی های او محدودتر خواهد شد.

آیه دیگری از هفت بحر  (سَبْعَةُ أَبْحُرٍ) صحبت میکند. جالب است که تعداد اقیانوسهای جهان هم اکنون هفت تاست.

 

وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۲۷

و اگر آن چه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریاى دیگر به یارى آید سخنان خدا پایان نپذیرد قطعا خداست که شکست‏ ناپذیر حکیم است (۲۷)

 

مردم بعد از درک این موضوع که امورات واقع شده در آسمان های بالاتر می توانند بر روی حوادث روی زمین موثر باشند، ویژگی های آسمانی و جادویی را به عدد هفت دادند. از این رو خرافات زیادی را به عدد هفت افزودند. مثلا مردم در زمان قدیم، کودک هفتم را دارای خواص جادویی میدانستند!

قبلا در زمان قدیم، تعداد فصلهای سال هفت بوده است و اکنون به سمت دو فصلی و در نهایت نزدیک قیامت به سمت تک فصلی (سرما) می رویم. این همان هبوط زمین است که قطعا اتفاق خواهد افتاد. انسان میخواهد خودش، هفت لایه را بسازد و از خودش محافظت کند. که البته تصمیم بسیار ظالمانه و جاهلانه ای است.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

انسان این امانت را قبول کرد و این واقعا تصمیم ظالمانه و جاهلانه ای بود. خدا انسان را در قرآن با صفات ظلوم، جهول، کفور، هلوع، جزوع، منوع ، کنود، فخور، قتور و عجول یاد کرده است. اینها صفات واقعی یک انسان خام و هدایت نشده است و تمام مشکلات بشریت از همین صفات مذموم است. همین نکته ثابت میکند که اصلا ما آفریده شده ایم تا انسانیت را رد کنیم. بعضی ها می گویند که دین ما انسانیت است. اما واقعا ما انسان خلق شده ایم تا انسانیت را رد کنیم و حماقتی به اسم انسانیت را با پوست و گوشت خود لمس کنیم و بعد ردش کنیم. همه انسانها بطور حتم از جهنم خواهند گذشت (وَإِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا) و این اتفاق هم اکنون افتاده است. با توجه به عبارت (حَتْمًا مَقْضِیًّا ) در آیه، اثبات میشود که این اتفاق افتاده است و ما خودمان متوجه نیستیم. اما خدای قادر توانا، پرهیزگاران را نجات خواهد داد.

 

وَإِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا ﴿۷۱و هیچ کس از شما نیست مگر [اینکه] در آن وارد مى‏ گردد این [امر] همواره بر پروردگارت حکمى قطعى است (۷۱)

 

ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا ﴿۷۲آنگاه کسانى را که پرهیزگار بوده‏ اند مى ‏رهانیم و ستمگران را به زانو درافتاده در [دوزخ] رها مى ‏کنیم (۷۲)

 

بطور قطع از آیه فوق برداشت میشود که فرآیند این دنیا، یک نوع عملیات نجات پرهیزگاران است (ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا) و گرنه، ظالمان در همان جهنمی که خود در این دنیا برای خویش ساخته اند می مانند و همین راه را ادامه میدهند.

هفت مرحله یوگا و هفت مرحله عشق؛ روشهایی است که انسانها بنا بوسوسه شیطان، آن را طی میکنند و خود را در آن گیر می اندازند. گرچه شیطان خالق نیست ولی با سوء استفاده از چاکراها و سیستم عصبی انسان، هفت مرحله یوگا و مدیتیشن طراحی کرد. این هفت مرحله یک نوع تله است و مثل تار عنکبوت است که انسانها در آن گیر می افتند.

 

وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِینًا ﴿۱۱۹

و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد و وادارشان مى ‏کنم تا گوشهاى دامها را شکاف دهند و وادارشان مى ‏کنم تا آفریده خدا را دگرگون سازند و[لى] هر کس به جاى خدا شیطان را دوست [خدا] گیرد قطعا دستخوش زیان آشکارى شده است (۱۱۹)

 

یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۱۲۰

[آرى] شیطان به آنان وعده مى‏ دهد و ایشان را در آرزوها مى‏ افکند و جز فریب به آنان وعده نمى‏ دهد (۱۲۰)

 

جالب است که کلمات کلیدی (فَلَیُبَتِّکُنَّ - لَآمُرَنَّهُمْ  - لَأُضِلَّنَّهُمْ – فَلَیُغَیِّرُنّ - خَلْقَ اللَّهِ) هر کدام هفت حرف دارند. که نشان از نظم عجیبی دارد که شیطان در همان قالب هفت تایی ها مردم را فریب می دهد و آنان را در دام می اندازد. در اینجا خیلی راحت متوجه میشویم که تنها راه برای نجات از دست حیله های شیطان، به آغوش نظام رحمانی رفتن است و زندگی براساس خلقت خدای رحمان و در راستای آن. اما متاسفانه مردم این هفت لایه ها را ریز تر میکنند و آنرا بیشتر میکنند و کار خود را مشکل تر میکنند.

آخرین لایه بدن ما، پوست ماست. این آخرین لایه باید با آخرین لایه زمین (پوسته زمین که روی آن زندگی می کنیم) درگیر باشد تا سلامتی خود را از دست ندهیم. بعضی ها نمی گذارند هیچوقت خاکی شوند و هیچوقت روی خاک نمی نشینند و پوست خود را با خاک و سایر اجزای طبیعت تماس نمی دهند. این خودش نشان از تکبر بزرگی دارد که برای سلامتی آنان بسیار مضر است و خلل ایجاد کردن در لایه بندی های خلقت است. خدای مهربان در صورت نبود آب، برای وضو؛ تیمم با خاک را امر فرموده است و این نشان از اهمیت این موضوع دارد. خدا پنج بار تماس اجباری پوست ما را با لایه هفتمی زمین دستور داده است و این لزوم آن را اثبات میکند. انسانها اگر وضو و نماز بجا نیاورند، از خاک بیگانه میشوند و لایه های مصنوعی برای خود ایجاد میکنند. به همین خاطر مردم سراغ انواع اعمال زیبایی غیر ضروری میروند و لایه های اضافی بر بدن خود می گذارند.

نوح، بعد از طوفان، هفت قانون الهی را به مسلمانان آن موقع ابلاغ کرد. مسلمانان موظف شدند که این هفت قانون را رعایت کنند. این هفت قانون در تورات ذکر شده است:

 

1-   ممنوعیت بت‌پرستی: هیچ نوع بتی را عبادت نکنید          

2-   ممنوعیت قتل: خون کسی را به ناحق بر زمین مریزید، خودکشی نکنید و فرزندان خود را نکشید و آنان را قربانی نکنید.

3-   ممنوعیت زنا: زنا مکنید.

4-   ممنوعیت قسم ناروا: سوگند ناروا نخورید و عهد نشکنید و تهمت نزنید.

5-   گوشت حیوان را زنده زنده نخورید و آن را ابتدا ذبح کنید.

6-   عدل و داوری را برپا سازید.

7-   تشکیل دادگاه شرعی. برای نظارت بر انجام شش فرمان مورد اشاره.

 

متن این هفت قانون، برای ما واضح میسازد که مشکلات و گناهان قوم نوح حول چه محورهایی بوده است. قوم نوح خدا را می شناختند ولی برای خدا حرمت و قدری قائل نبودند و شکوه و ارج خدای عالمیان را رعایت نمی کردند. این که فکر کنیم، مردم زمان نوح، از همه نظر بت پرست بوده اند، اشتباه محض است. نوح از لفظ الله برای آنان صحبت میکند (مَا لَکُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا ) و این ثابت میکند که آنان در کل خدا را قبول داشتند ولی حرمت و قدر و وقار خدا را رعایت نمی کردند.

 

مَا لَکُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا ﴿۱۳شما را چه شده است که از شکوه خدا بیم ندارید (۱۳)

 

قتل، زنا، خوردن گوشت حیوان زنده بدون اینکه ذبح شود. تمام این اعمال زشت؛ نشان از شدت خشونت مردم آن زمان دارد. هفت قانون زمان نوح؛ از خشونتی حکایت دارد که بین مردم آن زمان نهادینه شده بود. تمام این مشکلات قبل از طوفان ، در دوره ما دوباره بر میگردد و البته شبیه همان نوع خشونتها اکنون برگشته است. وقوع جنگهای بیرحمانه بین کشورهای مختلف بخاطر اهداف هیچ و پوچ و مبهم. قسم دروغ خوردن؛ یعنی مردم به عهدها و قراردادها عمل نمی کنند. قوم نوح، قبل از طوفان؛ امکانات زیادی داشتند. اموال (منابع طبیعی) و فرزندان و نیروی انسانی زیاد (بَنِینَ به معنای نیروی انسانی هم هست) و باغها و رودخانه ها در اختیار آنان بود.

 

وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا ﴿۱۲

و شما را به اموال و پسران یارى کند و برایتان باغها قرار دهد و نهرها براى شما پدید آورد (۱۲)

 

اکنون در دوره ما هم، نیروهای انسانی زیادی (بَنِینَ) وجود دارد که از آنها استفاده ای نمیشود و یا بطرز صحیح استفاده نمیشود. منابع طبیعی هم که کلا تلف میشوند. دوران قبل از طوفان، وضعیت آخر دوره ها را به ما می نمایاند. در هیچ کتاب آسمانی دیگری بجز قرآن، اطلاعات دقیقی از وضعیت اخلاقی، اجتماعی آن دوره نمانده است، بجز قرآن. قرآن بهترین تصویر از جامعه آن زمان (قبل از طوفان) را به ما ارائه میدهد.

 

یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرْکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لَا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۴

[تا] برخى از گناهانتان را بر شما ببخشاید و [اجل] شما را تا وقتى معین به تاخیر اندازد اگر بدانید چون وقت مقرر خدا برسد تاخیر بر نخواهد داشت (۴)

 

از آیه براحتی میتوان فهمید که قوم نوح قبل از طوفان دچار ذنب (مِنْ ذُنُوبِکُمْ) شده بودند. ذنب به گناهانی گفته میشود که اثرات بدی به دنبال دارد. ذنب در عربی به معنای دُم و دنباله هم هست. یعنی گناهی که در نگاه سطحی اهمیت ندارد ولی نتایج بدی برای فرد و جامعه به دنبال دارد و به بار می آورد و یا خواهد آورد. این نتایج بعد از مدتی دودش به چشم همه خواهد رفت و جامعه به نابودی کشانده خواهد شد. به همین خاطر خدای مهربان در مقابل این ذنبها و گناهان ادامه دار، از مغفرت صحبت میکند. مغفرت یعنی چشم پوشی کردن از آن نتایج در قبال فرد و بخشیدن او.

 

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿۵۳

بگو اى بندگان من که بر خویشتن زیاده‏ روى روا داشته‏ اید از رحمت‏ خدا نومید مشوید در حقیقت ‏خدا همه گناهان را مى ‏آمرزد که او خود آمرزنده مهربان است (۵۳)

 

وَأَنِیبُوا إِلَى رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ ﴿۵۴

و پیش از آنکه شما را عذاب در رسد و دیگر یارى نشوید به سوى پروردگارتان بازگردید و تسلیم او شوید (۵۴)

 

کسی که نماز بجا نمی آورد یا کسالی بجا می آورد، ذنب مرتکب شده است. زیرا بجا نیاوردن نماز، گناهی است که عواقب آن دنباله دار است، هم برای فرد و هم برای اجتماعش. فقط یک راه برای بخشیدن ذنوب هست و آن هم استغفار به درگاه خدا است. ذنب در ظاهر شاید ضرری برای دیگران نداشته باشد، ولی نتایج و عواقب آن در بُعد ما، قابل دیدنی نیست و به همین خاطر ادامه دار بودن ذنب، یک جامعه را به نابودی میکشاند. اسراف کردن یک نوع ذنب است. در ظاهر افراد آب زیادی مصرف میکنند و می گویند پولش را میدهیم. این حرف در ظاهر مشکلی ندارد ولی در اصل یک ذنب است و نتایج آن دنباله دار است.  در ظاهر این فرد قانون را رعایت کرده است ولی ما یک درک بالاتر از قانون هم داریم که هدف از پرورش نفس رسیدن به آن نوع درک است. اکنون قانون و تبصره زیاد شده است و اکثرا هم به درد نخور و غیر قابل استفاده. یکی از جنبه های هبوط زمین، همین ازدیاد قانون است. کلک شرعی طبق قانون انجام میشود ولی از نظر خدا غیر شرعی است. انسانها ممکن است بتوانند قانون اختراعی خود را دور بزنند ولی نمیتوانند قانون خدا را دور بزنند. کشورهای جهان در این مورد گیر کرده اند. گاهی در اروپا پدر و مادری را به زندان می اندازند بخاطر محدود کردن بچه شان. در ظاهر قانونی است ولی بی معنا.

قانون بخاطر مهریه های زیاد، مرد را زنجیر میکند و آیه الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ زیر سوال میرود و خانواده به بن بست می رسد. قانون ساخت بشر، فقط تا حدی خوب است و گرنه دست و پا گیر است. قانون را براحتی میتوان دور زد، فقط کافیست با یک وکیل دَورزن مشورت شود. خدای مهربان در قرآن می فرماید که علم و حکمت با هم. اگر علم تنها باشد، و حکمت نداشته باشد؛ میشود قانونهای دست و پاگیر و الکی. خدا روزه را برای ما نوشته است. روزه حکمت دارد و راز سلامتی ما در آن است. اما داروها و قرصهای شیمیایی را تکنولوژی بوحود آورده است. تکنولوژی بدون حکمت مضر است. البته تکنولوژی همراه با حکمت خیلی بدرد بخور است. لقمان حکمت داشت.

 

وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَمَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ ﴿۱۲

و به راستى لقمان را حکمت دادیم که خدا را سپاس بگزار و هر که سپاس بگزارد تنها براى خود سپاس مى‏ گزارد و هر کس کفران کند در حقیقت ‏خدا بى ‏نیاز ستوده است (۱۲)

 

پزشکان قدیم علاوه بر علم، حکمت هم داشتند و آنان را حکیم می نامیدند. حکمت خیلی بالاتر از علم است. داوود جالوت را از بین برد، بخاطر این که داوود حکمت داشت و جالوت قدرت. زیرا حکمت بالاتر از  قدرت است.

 

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ ﴿۲۵۱

پس آنان را به اذن خدا شکست دادند و داوود جالوت را کشت و خداوند به او پادشاهى و حکمت ارزانى داشت و از آنچه مى‏ خواست به او آموخت و اگر خداوند برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمیکرد قطعا زمین تباه مى‏ گردید ولى خداوند نسبت به جهانیان تفضل دارد (۲۵۱)

 

متاسفانه محیطهای مدرسه و دانشگاه های فعلی، حکمت را به افراد تعلیم نمی دهند و علم و فرمولهای بدون حکمت یاد میدهند که بیمه کننده نیست. اگر افراد در زمان ما حکمت یاد می گرفتند، متوجه میشدند که زندگی ساده در نظام رحمانی بسیار بهتر از زندگی پر زرق و برق است. ذنب به گناهانی گفته میشود که حکمت در آن نیست. مثلا یکی آب زیادی مصرف می کند و می گوید پولش را میدهم؛ این یعنی کارهایش قانونی است ولی حکمت ندارد و این یک نوع ذنب است. شکرگزاری ضد ذنب است. به همین خاطر، پیامبر نوح بعد از طوفان بسیار به شکرگزاری اهمیت میداد و روزهای خاصی را به آن نسبت داد و آن را به مسلمانان آن روز یاد میداد. یکی از صفات نوح، شکور بود.

 

وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ ﴿۱۳۵

و آنان که چون کار زشتى کنند یا بر خود ستم روا دارند خدا را به یاد مى ‏آورند و براى گناهانشان آمرزش مى‏ خواهند و چه کسى جز خدا گناهان را مى ‏آمرزد و بر آنچه مرتکب شده‏ اند با آنکه مى‏ دانند [که گناه است] پافشارى نمى کنند (۱۳۵)

 

أُولَئِکَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ ﴿۱۳۶

آنان پاداششان آمرزشى از جانب پروردگارشان و بوستانهایى است که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است جاودانه در آن بمانند و پاداش اهل عمل چه نیکوست (۱۳۶)

 

قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ ﴿۱۳۷

قطعا پیش از شما سنتهایى [بوده و] سپرى شده است پس در زمین بگردید و بنگرید که فرجام تکذیب ‏کنندگان چگونه بوده است (۱۳۷)

 

هَذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ ﴿۱۳۸

این [قرآن] براى مردم بیانى و براى پرهیزگاران رهنمود و اندرزى است (۱۳۸)

 

خدا در هفت فرمان نوح می فرماید که قتل نکنید. اما ممکن است کسی خشمگین شود و یکی را بکشد و بگوید دیه اش را میدهم. پیامبر موسی بخاطر عصبانیت و تعصب قومی، در زمان جوانی یکی را میکشد و خدا آن گناه را ذنب می نامد. این گناه در تصمیم گیریهای بعدی موسی هم تاثیر گذار بود.

 

وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ ﴿۱۴﴾  و [از طرفى] آنان بر [گردن] من خونى دارند و مى‏ ترسم مرا بکشند (۱۴)

 

اما موسی ، کوچکترین دفاعی از این ذنب خود نکرد و آن را به شیطان نسبت داد و فورا از خدا تقاضای استغفار کرد (فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ) و او نگفت خون بهایش را میدهم.

 

وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ ﴿۱۵

و داخل شهر شد بى‏آنکه مردمش متوجه باشند پس دو مرد را با هم در زد و خورد یافت‏ یکى از پیروان او و دیگرى از دشمنانش [بود] آن کس که از پیروانش بود بر ضد کسى که دشمن وى بود از او یارى خواست پس موسى مشتى بدو زد و او را کشت گفت این کار شیطان است چرا که او دشمنى گمراه‏ کننده [و] آشکار است (۱۵)

 

قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿۱۶

گفت پروردگارا من بر خویشتن ستم کردم مرا ببخش پس خدا از او درگذشت که وى آمرزنده مهربان است (۱۶)

 

قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ ﴿۱۷

[موسى] گفت پروردگارا به پاس نعمتى که بر من ارزانى داشتى هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود (۱۷)

 

بنابراین بنا به گفته پیامبر موسی، استغفار از ذنب، به معنای رسیدن فرد به این نوع تشخیص است که ذنب یک نوع عمل شیطانی است (هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ). این تشخیص آنقدر مهم است که موسی بعد از این تشخیص، شخصیت دیگری پیدا کرد و بالکل عوض شد. اما قوم نوح، قبل از طوفان حاضر به چنین اعترافی نبودند و در نهایت، ذنوبی که قوم نوح مرتکب شدند؛ دنباله دار بود و بر آن اصرار ورزیدند و آنها را به سمت ارتکاب خطاها برد (مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا) و غرق شدند و داخل آتش شدند.

 

وَقَدْ أَضَلُّوا کَثِیرًا وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلَالًا ﴿۲۴

و بسیارى را گمراه کرده‏ اند [بار خدایا] جز بر گمراهى ستمکاران میفزاى (۲۴)

 

مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصَارًا ﴿۲۵

[تا] به سبب گناهانشان غرقه گشتند و [پس از مرگ] در آتشى درآورده شدند و براى خود در برابر خدا یارانى نیافتند (۲۵)

 

این آیه ثابت میکند که اگر کسی ذنوب را کنترل نکند، قطعا دیر یا زود به سمت خطا خواهد رفت و سرنوشت خوبی نخواهد داشت. آخرین دعای نوح قبل از شروع طوفان این بود.

 

وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا ﴿۲۶

و نوح گفت پروردگارا هیچ کس از کافران را بر روى زمین مگذار (۲۶)

 

إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷

چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند (۲۷)

 

رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَبَارًا ﴿۲۸

پروردگارا بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى که در سرایم درآید و بر مردان و زنان با ایمان ببخشاى و جز بر هلاکت‏ ستمگران میفزاى (۲۸)

 

حوادث قبل از طوفان نوح؛ دقیقا در آخر دوره ها برای جامعه امروز ما هم اتفاق خواهد افتاد. این مثال بسیار خوبی است برای ما تا متوجه شویم که در آخر دوره ها چه اتفاقی می افتد. پنج بتی که در دوره قبل از طوفان بود وضعیت آن زمان را برای ما مشخص میکند. قوم نوح قبل از طوفان، روزهای خاصی برای تقدیس جنس نرینه، جنس مادینه، و تقدیس حیوانات خاصی داشته اند. شکرگزاری به معنای تقدیس طبیعت نیست، بلکه به معنای تقدیس خداست. قوم نوح، پنج مفهوم منحرف شده داشته اند که از یک نوع شکرگزاری منحرف، منشعب شده بود.

 

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳

و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و یعوق و نسر را (۲۳)

 

هر کدام از این اسامی معنا و مفهوم خاص خود را داشته اند.

 

·      وَدًّا (ودّ نمایانگر مرد، پدر، پسر و در کل جنس نرینه  )

·      سُوَاعًا  (سواع نمایانگر  زن، مادر، دختر و در کل جنس مادینه )

·      یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا  (هر کدام از این سه بت، نمایانگر حیوانات مختلف بوده اند. یغوث=شیر، یعوق= اسب ، نسر= کرکس  و هر کدام از این سه حیوان نمایانگر یک خاصیت بوده اند. شیر پادشاه جنگل و نماد قدرت؛ اسب نماد سرعت و قدرت نظامی و زیبایی ؛ کرکس نماد پرندگان قوی و شکار...  )

 

اما در زمان ما این پنج الهه معناهای متفاوتی را در بر دارند که در ادامه ذکر میشود. خدای مهربان فقط جهت اطلاعات عمومی ، نام این بتها را ذکر نفرموده است؛ بلکه میخواهد چیزهایی به ما یاد دهد. یک نکته مهم یاد آوری میشود و آن هم این است که هر نوع فلسفه ای که لایه های رحمانی را بپوشاند و آن را کتمان کند؛ نوعی الهه و بت است. به همین خاطر نوح به مردمش، هفت لایه بودن آسمانها را تذکر میدهد. اگر توجه کنید، پنج بت زمان نوح، همگی این لایه های رحمانی را میپوشانند و آن را کتمان میکنند. معناهای جدید این بتها در دوره ما به صورت زیر است:

 

·      وَدًّا = مردانگی، نیروی انسانی، نیروی کار، ساختهای بزرگ و عظیم 

·      سُوَاعًا  = زنانگی، مادر، نیروی تبلیغاتی، نیروی بازاریابی،

·      یَغُوثَ = شیر، قدرت، پادشاهی، رهبری، ریاست، مقام،

·      یَعُوقَ = اسب، سرعت، قدرت نظامی، ادوات نظامی پیشرفته، نیروی نظامی،

·      نَسْرًا  = کرکس، پرنده شکاری، هواپیما، پهباد، نیروی هوایی ، ماهواره ، فضانوردی،

 

تمام این پنج نماد، طوری اسم گذاری شده اند که در زمان ما میتواند به مفاهیم دیگری معنا شود. مردم بجای شکرگزاری از خدا، روزهای خاصی به نام روز پزشک، روز مهندس، روز معلم، روز مادر، روز پدر، روز دختر، روز زن و ... که همگی نشان از یک تفکر منحرف دارد. یا اینکه جملات غلطی است که می گوید"مادرو عشق است". این جملات که برای بت ساختن از مادران و پدران است؛ نوعی بت سازی است و این همان بتهای ودّ و سواع است. اکنون ناموس پرستی، مادر پرستی ، وطن پرستی یک نوع فلسفه زندگی است که ادامه همان تفکرات منحرف زمان نوح هستند. دولتها بیش از حد به نیروی نظامی اهمیت میدهند و اگر زور داشته باشند، هر کار که دلشان خواست میکنند و به هر جا که بخواهند به بهانه های واهی حمله میکنند.

اینها نوعی تقدیس و تقدس بخشیدن به غیر خداست. تقدیس طبیعت، تقدیس پدر، تقدیس مادر، تقدیس زن و مرد و هر چیز دیگری بجز خدا، جایز نیست. خدا بجای تقدیس اینها، شکرگزاری گذاشته است. دیگر حالا کمتر پدر و مادری فرزندشان را نصیحت میکنند که حنیف و مسلمان باش. بلکه همگی فرزندان خود را توصیه میکنند که وکیل و دکتر و مهندس و ... شو. یک پدر واقعی مثل یعقوب در لحظات آخر عمرش، فرزندان خود را توصیه میکند که مسلمان باشید و فقط خدا را معبود خود قرار دهید.

 

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ ﴿۱۴

و انسان را در باره پدر و مادرش سفارش کردیم مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى و از شیر باز گرفتنش در دو سال است [آرى به او سفارش کردیم] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش که بازگشت [همه] به سوى من است (۱۴)

 

وَإِنْ جَاهَدَاکَ عَلَى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۱۵

و اگر تو را وادارند تا در باره چیزى که تو را بدان دانشى نیست به من شرک ورزى از آنان فرمان مبر و[لى] در دنیا به خوبى با آنان معاشرت کن و راه کسى را پیروى کن که توبه‏ کنان به سوى من بازمى‏ گردد و [سرانجام] بازگشت‏ شما به سوى من است و از [حقیقت] آنچه انجام مى‏ دادید شما را با خبر خواهم کرد (۱۵)

 

خدای مهربان، آسمانها و زمین و جو زمین و سایر لایه های هفت تایی آفریده است تا که ما را از شر شیاطین حفظ کند. آفرینش این هفت لایه ها به این خاطر است که ما راه را گم نکنیم. تمام قانونهای هفت گانه نوح، همگی از نهی راه و سبیل بد صحبت میکنند (وَسَاءَ سَبِیلًا ).

 

قانون دوم و سوم نوح:

 

وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلًا ﴿۳۲

و به زنا نزدیک مشوید چرا که آن همواره زشت و بد راهى است (۳۲)

 

وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلَا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا ﴿۳۳

و نفسى را که خداوند حرام کرده است جز به حق مکشید و هر کس مظلوم کشته شود به سرپرست وى قدرتى داده‏ ایم پس [او] نباید در قتل زیاده‏ روى کند زیرا او [از طرف شرع] یارى شده است (۳۳)

 

یعنی اینکه زنا، قتل و سایر گناهان؛ دور زدن آفرینش و خلقت خداست. خدا بجای زنا، ازدواج گذاشته است. کسی که زنا میکند، به نوعی هفت لایه رحمانی و آفرینش را دور میزند و البته به خودش هم ضربه میزند. هر وقت انسان لایه ها و قوانین رحمانی را دور بزند، به شیطان نزدیک میشود و در تیررس او قرار خواهد گرفت.

خود انسان لایه های مختلفی دارد؛ دو لایه مهم انسان لایه جسمانی و لایه ناری یا آتشی اوست. انسان برای پاک کردن لایه آتشی خود، باید از لایه جسمانی خود شروع کند. باید بوسیله کالبد و لایه جسمانی خود، وضو بگیرد، نماز بخواند، روزه بگیرد و ... و لایه جسمانی خود را با خاک و آب و هوا و سایر عناصر طبیعت تماس دهد و خاکی باشد و به نوعی یک سپر جسمانی برای خودش درست کند. این سپر جسمانی همان مغتسل شدن با طبیعت رحمانی است که در آیه ایوب مفصل مورد بررسی قرار گرفت. لایه های مختلف هفت گانه رحمانی پاک کننده و تطهیر کننده هستند. کل نظام رحمانی پاک کننده است. در عالم نار و آتش؛ انسان نمیتواند با شیطان مقابله کند؛ زیرا شیطان از آتش آفریده شده است و او در این لایه بسیار ماهر است. تنها راه تجهیز شدن در مقابل شیطان و مقابله با او؛ رعایت لایه های رحمانی است. ما از خاک آفریده شده ایم و جسم هستیم. بنابراین نماز، روزه، زکات، مغتسل شدن با طبیعت و سایر کارهای جسمانی میتواند ما را از لایه ناری شیاطین حفظ کند. اگر خدا بخواهد، در قسمت بعدی این مبحث مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و دوازدهم) دیوهای خفته بخش دوم (خانواده)

pdf

                                    

  

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و دوازدهم)

دیوهای خفته بخش دوم (خانواده)

 

یکبار خانمی گفت که بیشتر گناهان کبیره را مردان انجام میدهند و این اغلب اوقات مردان هستند که کارهای بد از جمله قتل، دزدی، جنگهای جهانی، رباخواری ، کم فروشی، گران فروشی و ... انجام میدهند و زنان گناهان کمتری به نسبت مردان انجام میدهند. او گفت که گناهان اصلی را مردان مرتکب میشوند و نه زنان. این قسمت از جادوی شیاطین به بررسی این ادعای احساسی و شعر گونه می پردازد. در این قسمت، قصد بر این نیست که از مردان حمایت شود. ولی از آنجا که گناهان زنان، مقداری پوشیده تر و شعر گونه تر هستند؛ تشخیص آن سخت است و گرنه شیطان برای هیچکدام از گروههای مردان و زنان نخوابیده است و هر دو گروه را هدف گرفته است. زمانی که شیطان آدم و همسرش را در بهشت فریب داد، هر دو را فریب داد، همانطور که آیه قرآنی می فرماید (أَزَلَّهُمَا = هر دو را لغزانید و یا فریب داد).

 

فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ ﴿۳۶

پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به درآورد و فرمودیم فرود آیید شما دشمن همدیگرید و براى شما در زمین قرارگاه و تا چندى برخوردارى خواهد بود (۳۶)

 

در قسمتهای قبل ثابت شد که شعر (اعم از بیت و غزل و فیلمهای توهمی و آهنگهای آلفایی و احساسات فریبنده و ...) همان وحی شیاطین است که باعث ضربه زدن به نظام رحمانی میشود. نباید نفوذ شعر در میان مردم دست کم گرفته شود، همانطور که هیچوقت نباید شیطان را دست کم گرفت. جملات شعرگونه مثل دیوهای خفته ای هستند که بوقتش و سر فرصت، بیدار میشوند و زندگی ها را بر باد میدهند. وقتی شیاطین از بُعد بالاتر بخواهند مطلبی را بر انسانها نازل کنند، به زبان شعر نازل میشود.

هر بار که دستورهای خدا در قرآن نادیده گرفته شود، یک دیو خفته بوجود میاید که در زمان مناسب ظاهر میشود و اثرات مخربش را می گذارد. برای نابود کردن یک جامعه، کافیست بنیاد خانواده ها سست شود. فرعون این نکته مهم را خیلی خوب میدانست. مشاوران فرعون، یک راه عجیب برای کنترل قدرت بنی اسرائیل به فرعون پیشنهاد دادند. آنها فرزندان مذکر را ذبح میکردند و زنان را زنده می گذاشتند.

 

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ ﴿۶

و [به خاطر بیاور] هنگامى را که موسى به قوم خود گفت نعمت‏ خدا را بر خود به یاد آورید آنگاه که شما را از فرعونیان رهانید [همانان] که بر شما عذاب سخت روا مى‏ داشتند و پسرانتان را سر مى ‏بریدند و زنانتان را زنده مى‏ گذاشتند و در این [امر] براى شما از جانب پروردگارتان آزمایشى بزرگ بود (۶)

 

در این آیه، دو فعل ذبح کردن (وَیُذَبِّحُونَ) و زنده نگهداشتن (وَیَسْتَحْیُونَ) استفاده شده است. یُذَبِّحُونَ به معنای از پا در آوردن هدفمند و قانونی است. یَسْتَحْیُونَ به معنای زنده گذاشتن و عَلَم کردن خاصیتی بطور هدفمند و به منظور خاصی است. اگر توجه کنید، هر دوی این حیله های فرعونی، در میان خانواده صورت می گیرد. ذبح کردن همیشه به معنای کشتن نیست. بلکه به معنای از پا در آوردن قانونی و رسمی است. شاید شنیده باشید که وقتی تمام اختیارات یک فردی را می گیرند؛ میگویند که رسما او را حذفش کردند.

فرعون مردان را از پا در می آورد و خاصیت مردانگی را از آنها می گرفت و به جای آن، خاصیت زنانگی را عَلَم میکرد. وقتی از فرعون حرف زده میشود، بعضی ها فکر میکنند که فرعون یک نفر است. اما باید بدانیم که فرعون یک نفر نیست (مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ) و بلکه یک سیستم است. بطور مثال زمانی که فضای مجازی و تلویزیون و تبلیغات دیگر برای مردان؛ کرم ضد چروک و بوتاکس و سایر اعمال زیبایی غیر ضروری پیشنهاد میدهد و در حد گسترده ای آن را تبلیغ میکند؛ این خودش به نوعی ذبح خاصیت مردانگی است و این همان نکته ای است که آیه می فرماید (وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ). چرا برای یک مرد باید چین و چروک صورت و شکل بینی مهم باشد؟ این موارد شاید برای بعضی زنان مهم باشد، ولی برای مرد با خاصیت مردانگی، نباید اهمیتی داشته باشد. اگر افرادی که در گروههای موسیقی مثل بی تی اس (گروهی در کره جنوبی) فعالیت میکنند، را نگاه کنید، متوجه میشوید که جنسیت در این گروهها زیاد مهم نیست و بلکه جنسیتها با همدیگر ادغام شده اند. کشوری مثل کره جنوبی هم اکنون، با مشکل زاد و ولد روبرو شده است و تقریبا زاد و ولد هر خانوار به زیر یک فرزند (هفت دهم) رسیده است؛ یعنی خیلی از خانواده ها اصلا فرزند ندارند. مسکن در کره جنوبی آنقدر گران شده است که برای خیلی ها یک رویا است. مردان زنانه و زنان مردانه، بطور قطع زندگی و نسل بشر را به خطر می اندازند. کره جنوبی برای تشویق زنان و مردان به فرزندآوری، هزینه های میلیاردی انجام میدهد ولی نتیجه قابل توجهی بدست نیاورده است. تمام پیشرفتهایی که در زمینه های مختلف تکنولوژی در کره جنوبی بدست آمده است، اهمیتی نخواهد داشت، مگر اینکه زنانگی به زنان و مردانگی به مردانشان برگردانده شود و گرنه شهرهای بزرگ این کشور بزودی خالی از سکنه خواهند شد و نیروی کار خود را از دست خواهند داد. وقتی نسل یک کشور به خطر افتد، یعنی نیروی ماهر و کاری خود را از دست میدهد. دیگر خبری از ساخت و سازها و کارهای بنیادی نخواهد بود و به همین خاطر است که قیمت مسکن در این جوامع روزبروز بالاتر خواهد رفت.

اساسا قائل شدن تفاوتهای آفرینشی بین زن و مرد، بستر پیشرفت را برای یک کشور فراهم می آورد. سیاستمداران کره جنوبی درنظر دارند وزارتی به نام وزارت زاد و ولد تاسیس کنند تا این مشکل جدی را حل کنند. بشر بخاطر رعایت نکردن دستورات ساده خدای رحمان، خودش را دچار یک بدبختی عجیب و غریب و پیچیده کرده است. کسی در پنجاه سال پیش هیچوقت تصور نمی کرد که بشر مجبور به راه اندازی وزارت زاد و ولد شود. خیلی از کشورها این معضل را ریشه یابی کرده ولی به نتیجه درستی نرسیدند. آنها برای حل موقت این مشکل، انواع یارانه ها و امتیازات مختلف برای زنان در نظر گرفتند ولی به نتیجه نرسیدند و کار خراب تر شد. آنان هیچوقت نمیخواهند متوجه شوند که در جامعه ای که مردان زنانه شوند و زنان مردانه شوند؛ کلا همه چیز به هم خواهد ریخت. مشاوران فرعون این نکته را فهمیده بودند و آنان برای کاهش جمعیت بنی اسرائیل، این حربه شیطانی و کاری را بکار بردند. وقتی یک خانواده دو نفره، یک کودک داشته باشند، یعنی دو نفر به یک نفر تبدیل شده و نسل بعدی نصف خواهد شد و همینجوری برای نسلهای بعد تصاعدی کمتر میشود. این یک نسل کشی تمام عیار است؛ اما اینبار بطور سیستماتیک، طوری که افراد متوجه نیستند.

خدای مهربان خلقتش را کامل انجام داده است و خدا اصرار دارد که مردان مردانه باشند و زنان زنانه باشند و نگهداری این وضعیت فقط در نظام رحمانی امکان پذیر است. خدا میخواهد که مردان از مردانگی خود محافظت کنند و زنان از زنانگی خود محافظت کنند. مردان باید اهل تلاش و کوشش و جهاد در راه خدا باشند تا بتوانند مردانگی خود را حفظ کنند.  زنان هم باید اهل حیا و شرم و آزرم باشند تا بتوانند از زنانگی خود محافظت کنند. اینها امانتهایی هستند که خدا به مردان و زنان داده است و باید آن را محافظت کنند و در این مورد امانت دار باشند. آن امانتی که خدا در آیه قرآنی از آن حرف میزند، از جنبه جنسیتی همین است.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ وَیَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ﴿۷۳

[آرى چنین است] تا خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و توبه مردان و زنان با ایمان را بپذیرد و خدا همواره آمرزنده مهربان است (۷۳)

 

وقتی خدا می فرماید (وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ) یعنی چیزهایی که در مورد صورت و بدن برای زنان مهم است، به مردان سرایت میکند. به این طریق خاصیت مردانگی ذبح میشود. به این طریق سیستم خانواده و در نتیجه اجتماع براساس فنداسیون زنانه می چرخد و سلایق زنانه بر جامعه مسلط خواهد شد. در حالی که سیستم و نظام رحمانی، نه زنانه است و نه مردانه و بلکه ترکیب خاص خود را دارد که در آن زنان اهمیت خاص خود و مردان هم اهمیت خاص خود را دارند و نظام رحمانی، نعوذ بالله مردانه و یا زنانه نیست. سیستم خدا براساس فنداسیون فمنیستی نیست. حتی مشرکان زمان پیامبر محمد، معتقد بودند که سیستم خدا براساس فنداسیون زنانه بنا شده است و آنان فرشتگان را از جنس مونث می پنداشتند.

 

فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّکَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ ﴿۱۴۹پس از مشرکان جویا شو آیا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است (۱۴۹)

أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِکَةَ إِنَاثًا وَهُمْ شَاهِدُونَ ﴿۱۵۰یا فرشتگان را مادینه آفریدیم و آنان شاهد بودند (۱۵۰)

أَلَا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ ﴿۱۵۱هش‏دار که اینان از دروغ پردازى خود قطعا خواهند گفت (۱۵۱)

وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿۱۵۲خدا فرزند آورده در حالى که آنها قطعا دروغگویانند (۱۵۲)

أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِینَ ﴿۱۵۳آیا [خدا] دختران را بر پسران برگزیده است (۱۵۳)

مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ﴿۱۵۴شما را چه شده چگونه داورى مى ‏کنید (۱۵۴)

أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿۱۵۵آیا سر پند گرفتن ندارید (۱۵۵)

 

خدا به آنان تذکر میدهد که نظام خدا جنسیتی نیست. اینکه خدای مهربان و حکیم بعضی کلمات را در قرآن به صورت مونث و بعضی ها را بصورت مذکر بیان فرموده است، مربوط به قواعد زبان عربی است. مثلا وقتی کلمه ملائکه و یا الشمس (خورشید) را بکار میبرد، آن را مونث بکار میبرد؛ نه به آن خاطر که ملائکه و خورشید مونث باشند؛ بلکه این جزو قواعد عربی است. اصلا جنسیت در مورد خورشید و ملائکه و ... بی معناست. وقتی پیامبر ابراهیم چالش مشهور را در مورد خورشید و ماه و ستاره ایجاد کرد؛ در نهایت وقتی به خورشید رسید گفت که هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ. در این حالت باید میگفت هَذَه أَکْبَرُ ، زیرا کلمه الشمس در عربی مونث است. دلیل این کار این است که پیامبر ابراهیم زبانش عربی نبوده است و بلکه زبان او سریانی و یا آرامی بوده است و در قواعد آن زبان مونث و مذکر برای کلماتی مثل خورشید مطرح نبوده است. خدای حکیم در اول آیه می فرماید الشَّمْسَ بَازِغَةً یعنی خورشید برآمده. خدا در این قسمت خورشید را با قواعد عربی مونث (بَازِغَةً) ذکر کرده است؛ اما وقتی نوبت به نقل قول و گفته پیامبر ابراهیم میرسد؛ جنسیت خورشید در نظر گرفته نمیشود و کلمه هذا بصورت مذکر بیان میشود.

 

فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿۷۸

پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من من از آنچه [براى خدا] شریک مى‏ سازید بیزارم (۷۸)

 

بنابراین جنسیت بخشیدن به اشیاء و ملائکه و خورشید و ...، یک امر زبانی است و ربطی به ماهیت مونث و مذکر ندارد.

اما خدای حکیم برای بشر صراحتا می فرماید که ای انسان شما را بصورت مونث و مذکر خلق کرده ام. یعنی حالت سومی نیست. مذکر باید مذکر باشد و باید از ظاهرش مشخص باشد و نباید مذکر خودش را به شکل مونث درآورد؛ که این مخالف خلقت خداست.

 

وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَى ﴿۳و [سوگند به] آنکه نر و ماده را آفرید (۳)

 

 در جامعه ای که مردان مثل زنان آرایش کنند و چین و چروک برایشان مهم باشد، یعنی فنداسیون جامعه زنانه است و این مخالف نظام رحمانی است. فیلمهای هالیوودی و شبکه های تلویزیونی داخلی و خارجی این چنین سیستمی را تبلیغ میکنند و متاسفانه هم خیلی جا افتاده است. در جامعه ای که فنداسیون مردان براساس سلایق زنان، بنا نهاده شود، آن جامعه قوامیت خود را از دست میدهد. فرعون کاری میکرد که مردان به زنان دسترسی نداشته باشند. زنان بنی اسرائیل به مرتبه ای رسیدند که از مردشان دورتر میشدند. چنین جامعه ای برای زنان، به ظاهر یک امنیت جور میکند و به آنها انواع یارانه میدهد و البته در کنار آن مردان را پایمال میکند. طبق نظام قرآنی، مردان بر زنان قوامیت دارند (الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ). این قوامیت به معنای برتری مردان بر زنان نیست، زیرا کرامت انسانها فقط به تقواست و ربطی به جنسیت ندارد (ان اکرمکم عندالله اتقیکم)؛ کرامت جنسیتی نیست. بنابراین قوامیت به معنای اختصاصی بودن و بجا آوردن وظایف هر طیف، مخصوص به خودش است. زنان و مردان، هر کدام سیستم مخصوص خود را دارند و طبق آن متفاوت از دیگری خلق شده اند. خدای قادر متعال بهتر از هر کسی میداند که آدمیان را چطوری خلق کند. اصلا اگر تفاوتهایی بین زن و مرد نباشد، زن و مرد نمی توانند با هم زندگی کنند. شیطان این نکته را به خوبی میداند و به همین خاطر سعی دارد که به زنان تلقین کند که مردانه بودن مردان مانع خوشبختی آنها است و باید مردان تحت قوامیت زنان باشند. یا به مردان تلقین میکند که زن بودن یک عیب است. در جامعه ما اینطور رایج است که مثلا کسی که زیر قولش بزند، را به زن تشبیه میکنند که این تشبیه اصلا درست نیست. خدای مهربان زنان را زن آفریده است و چنین قضاوتی در مورد زنان، عدم شناخت خلق و خوی زنان است.

بعضی آئینهای شیطانی نوین و قدیم (مثل بهائیان) بطور کلی بر عدم تفاوت زنان و مردان تاکید دارند. بهانه اصلی آنان برای اتخاذ چنین رویکردی، آزار و اذیت و خشونت علیه زنان بود. اما آنان بجای بکارگیری دستورات خدا در جهت حل این معضل؛ از دیوهای خفته ای استفاده کردند که سالها در روان آدمیان خوابیده بوده است. خدای حکیم خالق ماست و از نظر او مردان بطور کلی بر زنان قوامیت دارند.

 

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللَّاتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیًّا کَبِیرًا ﴿۳۴

مردان سرپرست زنانند به دلیل آنکه خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده و [نیز] به دلیل آنکه از اموالشان خرج مى کنند پس زنان درستکار فرمانبردارند [و] به پاس آنچه خدا [براى آنان] حفظ کرده اسرار [شوهران خود] را حفظ مى کنند و زنانى را که از نافرمانى آنان بیم دارید [نخست] پندشان دهید و [بعد] در خوابگاه ‏ها از ایشان دورى کنید و [اگر تاثیر نکرد] با قاطعیت با آنان برخورد کنید. پس اگر شما را اطاعت کردند [دیگر] بر آنها هیچ راهى [براى سرزنش] مجویید که خدا والاى بزرگ است (۳۴)

 

وَاضْرِبُوهُنَّ در آیه بالایی به معنای زدن و یا کتک زدن نیست، بلکه به معنای برخورد قاطعانه است. خشونت علیه زنان، نشانه مردانگی نیست؛ بلکه خشونت و کتک زدن، شیوه منحرف شده این دستور الهی است. بعضی احزاب و گروهها به اشتباه فکر میکنند که با پیشرفت تکنولوژی و مصنوعی شدن تمدن بشری، دیگر مردان بر زنان قوامیت ندارند. آنان به اشتباه تصور میکنند که عصر حاضر ، عصر عدم تفاوت بین زنان و مردان است. اتفاقا تفاوت بین زن و مرد باعث تحکیم بنیان خانواده است.  اگر در یک اجتماع، به تفاوتهای بین زن و مرد معتقد نباشند، دیگر خانواده ای وجود ندارد. اصلا خانواده یعنی وجود این نوع تفاوت و پذیرش این نوع تفاوت و در این مورد به تفاهم رسیدن.

در قرآن؛ بر وجود احترام ، مهربانی، مراقبت از اعضای خانواده، یتیمان و زنان و مردان تاکید شده است. وجود منطق، احترام، مهربانی (هر سه) در خانواده ضروری است. عدم تفاوت زن ومرد؛ این اصول را از خانواده حذف میکند و خانواده ای مرده بدست میاید. ممکن است کسی بپرسد که چطور بفهمیم که خدا زن و مرد را متفاوت خلق کرده است. اینکه زنان نتوانسته اند پیامبر شوند؛ نشان از این دارد که توانایی های آنان با مردان کاملا متفاوت است و البته این عیب و نقطه ضعف نیست و بلکه خدای آفریننده اینطوری خلق کرده است. چه دلیلی بالاتر از اینکه بگوییم خدا اینطوری آفریده است.

خدا دلیل قوامیت مردان بر زنان را می فرماید: الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ یعنی دلیل قوامیت مردان بر زنان بخاطر متفاوت بودن فضیلت مادی و معنوی مردان و زنان است و این که مردان از اموالشان خرجی خانواده را می دهند. مردانِ خوب کار میکنند و هر آنچه که بدست می آورند را برای زن و بچه هایشان هزینه میکنند؛ اما زنان بطور کلی نمیتوانند اینچنین انفاق کنند و توانایی چنین انفاقی را ندارند. ما اینجا به حالتهای استثناء کاری نداریم. دلیل اصلی این تفاوت خیلی ساده است، خدا زنان را اینجوری آفریده است و زنان و مردان با هم دیگر واقعا تفاوت دارند و هر کدام باید نقش خود را ایفا کنند.

کانورتر و قلب مرد، مردانه است و کانورتر و قلب زن، زنانه است. یک مادر از بچه اش نگهداری میکند و بر بچه اش قوامیت دارد. اما این مادر نمیتواند بر شوهرش همین نوع قوامیت را داشته باشد. متاسفانه بعضی زنان، میخواهند مثل کودکانشان، مردان را کنترل کنند که این روش اشتباهی است. خصوصیات مادری  برای مرد، با خصوصیات زنانگی خیلی فرق میکند.

 

الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَرًا مِنَ الْقَوْلِ وَزُورًا وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ﴿۲

از میان شما کسانى که زنانشان را ظهار مى کنند [و مى‏ گویند پشت تو چون پشت مادر من است] آنان مادرانشان نیستند مادران آنها تنها کسانى‏ اند که ایشان را زاده‏ اند و قطعا آنها سخنى زشت و باطل مى‏ گویند و[لى] خدا مسلما درگذرنده آمرزنده است (۲)

 

خدای حکیم مهربان که خالق ماست، بین زنان و مردان تفاوت قائل شده است و همه چیز را در کتاب آسمانی قرآن بطور واضح بیان فرموده است. کسانی که قرآن را کتاب آسمانی خود میدانند، به امر خدا تسلیم میشوند و حق اضافی برای خود نمی خواهند. تمام مشکلات خانواده ها از اختراع همین حق اضافی هاست. مثلا ممکن است که بعضی زنان بخواهند شوهرشان را از هر نظر کنترل و مدیریت کنند که این یک نوع حق اضافی و مضر است و دودش در چشم خودشان خواهد رفت. یا اینکه بعضی مردان میخواهند در عقاید همسرشان دخالت کنند و تفتیش عقاید میکنند که این ها همگی نوعی حق اضافی و مضر برای طرفین بحساب میاید. خدای دانای حکیم انسانها را از این نوع افراط و تفریطها بر حذر میدارد و این نوع افراط و تفریطها بمرور زمان به یک دیو خفته تبدیل میشود و در زمان معین سر بر میاورد و زندگی خانواده و بالتبع جامعه را نابود میکند.

زنانه بودن برای زنان، بسیار مناسب است و این خلقت خدا در مورد زنان است. اما جامعه جدید تلاش دارد که مردان را زنانه سازی کند، یعنی مردان را به سمتی هُل دهد که مردان مثل زنان آرایش کنند و مثل زنان به صورت و سایر اعضای خود اهمیت دهند. این اصلا خوب نیست. خدا هیچوقت مخالف نظافت و پاکیزگی نیست ولی پاکیزگی و نظافت مردان خیلی با زنانه سازی مردان تفاوت دارد. اگر بهتر دقت کنید، این نوع تغییر، جامعه را به سمت همجنس گرائی می برد. زیرا مردان زنانه شده با زنان زندگی میکنند و این یک نوع همجنس گرائی است. تحقیقاتی در یکی از دانشگاههای خارجی ثابت کرد که مردانی که ظاهر خود را زنانه می سازند و به آن خیلی اهمیت میدهند، مردان دیگر به سمت آنان متمایل میشوند.

در یک خانواده ای، بچه شان بیمار شد و سرماخوردگی گرفت؛ مادر کودک گفت باید فورا آموکسی سیلین بهش بدهیم تا خوب شود. اما پدر خانواده گفت بگذارید خودش خوب شود و بطور طبیعی از او مواظبت می کنیم و داروی شیمیایی به او ندهیم، زیرا داروهای شیمیایی سیستم ایمنی بدن کودک را ضعیفتر میکند و میکروبهای مفید بدن کودک را از بین می برد. اما چون قدرت با مادر خانواده بود، داروی شیمیایی به بچه داده شد. چه مشکلی در کار است که مادر خانواده به حرف پدر خانواده گوش نداد و غیر منطقی عمل کرد؟

همه می دانیم که احساسات در زنان حاکمتر است تا منطق و برای مردان هم منطق حاکمتر است. اما یک مقدار منطق برای زنان خیلی زیباست. پذیرفتن منطقهای ساده و عدم زورگویی در مقابل شوهر، نوعی احترام به قوامیت مردان است و مردانگی را در مردان زنده میکند و به زندگی ها قوامیت می بخشد. یک مقدار منطق در زنان باعث پذیرفتن مرد به عنوان قوام خانواده میشود و این خودش لذت بخش است و این نوعی احترام به پدر خانواده است و بچه در چنین محیطی درست پرورش می یابد. همچنین کمی مهربانی برای مردان هم زیباست که باز هم باعث قوامیت خانواده ها میشود. مقداری مهربانی برای مردان از نوع  حَنَانًا بسیار زیباست. همانطور که یحیی بکار می بُرد.

 

یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا ﴿۱۲اى یحیى کتاب [خدا] را به جد و جهد بگیر و از کودکى به او نبوت دادیم (۱۲)

 وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَکَاةً وَکَانَ تَقِیًّا ﴿۱۳و [نیز] از جانب خود مهربانى و پاکى [به او دادیم] و تقواپیشه بود (۱۳)

 وَبَرًّا بِوَالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُنْ جَبَّارًا عَصِیًّا ﴿۱۴و با پدر و مادر خود نیک‏رفتار بود و زورگویى نافرمان نبود (۱۴)

 

و همچنین مقداری منطق برای زنان خیلی زیباست. همانطور که مادر مریم داشت. مادر مریم، زنانه بود ولی در عین حال منطق زیبایی داشت. او قبول کرد که مذکر و مونث مثل هم نیستند و تفاوتهایی با هم دارند (وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى). او این تفاوتها را پذیرفت و این نوع منطق برای زنان خیلی زیباست.

 

فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ﴿۳۶

پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده‏ ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده‏ شده به تو پناه مى‏ دهم (۳۶)

 

در آیه فوق، الذَّکَرُ همان مردانگی (Masculinity) است و  أُنْثَى هم همان زنانگی (Femininity) است. مادر مریم فرد آگاهی بوده است و می گوید که وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى یعنی که با مرد نباید مثل زن رفتار کرد. این دید یک زن مومن و خداپرست بوده است. یعنی زنانگی نمیتواند بر مردانگی قوامیت داشته باشد و اگر زن بخواهد بر مرد قوامیت داشته باشد، باید خاصیت زنانه به مردش بدهد و به این طریق مردانگی را از شوهرش می گیرد. این یک نوع تلاش بیفایده و مضر است. مردی که خاصیت مردانگی اش ضعیف شود؛ دیگر نمیتواند از زن محافظت کند و حتی از خود هم نمیتواند محافظت کند.

تبارک الله احسن الخالقین. مبارک و والا و پر برکت باد خدای بزرگ آن بهترین آفریننده. کسی که به خلقت کامل خدا ایمان داشته باشد می داند که او همه چیز را در جای خود و در مکان و زمان مناسب آفریده است. اگر یک نفر زن خلق شده و یا یک نفر مرد، این بهترین حالت است و باید شکر گذار خدای بزرگ بود. زنانگی (Femininity) و مردانگی(Masculinty)  مفهومی وسیع تر و گسترده تر از زن و مرد است. در اصل از نظر فیزیولوژیکی ، مردان اصیل و طبیعی، جذب Femininty  زنان و زنان اصیل و طبیعی، جذب Masculinity مردان می شوند. برای همین بسیار جالب است که در جامعه گاهی یک مرد که به خاطر عوامل منحرف شده، شصت درصد زنانگی و چهل درصد مردانگی دارد به دنبال زنی است که شصت درصد مردانگی و چهل درصد زنانگی داشته باشد. زیرا به نوعی مانند یک قطعه پازل هستند که به ظاهر همدیگر را کامل می کنند. ولی مشکل اینجاست که اگر میزان زنانگی و مردانگی در یک انسان از حالت طبیعی و خدادادی خارج شود به دلیل ترشح ناهماهنگ و نامتعادل هورمون ها باعث ایجاد بیماری های جسمی و در نهایت روانی می شود و کانون خانواده از هم می پاشد. در مردانی که زنانگی زیادتری دارند امکان جذب شدن به سمت مردان ماسکولین بسیار زیاد می شود که منجر به کردار ناشایست قوم لوط می شود.

و یا حتی قبل از طوفان نوح به گونه ای مفهوم زنانگی زینت داده شده بود و مردم به این سمت گرایش پیدا کرده بودند و برای خود الهه هایی در این زمینه ایجاد کرده بودند. تنها تقوای الهی است که انسان را به خدا نزدیک می کند نه زنانگی و مردانگی. برای همین نباید انسان از زن بودن و مرد بودن خود ناراضی باشد.

مرد با خاصیت مردانگی خود امنیت را در خانواده و زن با زنانگی خود آرامش را در خانواده بنا می نهند و در نهایت موجب ایجاد حرمت و احترام و جایگاهی نیک از منظر همدیگر شده و بقای خانواده تامین می شود. ولی به محض اینکه بر اثر جهل و خود خواهی یکی از طرفین تعادل وجودی خود را از هم بپاشد تعادل طرف دیگر را نیز در خطر می اندازد و موجب تزلزل و اختلاف در خانواده می شود. متاسفانه شاید فرد بتواند در کالبد جسمی خود تغییراتی ایجاد نماید ولی کالبد آتشی و ناری خود را چکار می کند و فطرت خود را چکار می کند؟ در واقع فرد به طغیان علیه سیستم خدای رحمان پرداخته و نوعی ناسپاسی انجام داده است.

در اصل غرور و فریب موجب می شود که انسان راه نادرست و کج را انتخاب کند.
مریم نمونه کامل یک زن بود که به موجودیت و زنانگی خود راضی بود و از همین طریق خود را تزکیه داد و خدا از نظر زنانگی وی را بر زنان جهانیان برتری داد.

 

وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ ﴿۴۲

و [یاد کن] هنگامى را که فرشتگان گفتند اى مریم خداوند تو را برگزیده و پاک ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است (۴۲)

 

یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَاسْجُدِی وَارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ ﴿۴۳

اى مریم فرمانبر پروردگار خود باش و سجده کن و با رکوع ‏کنندگان رکوع نما (۴۳)

 

 جالب اینجاست معمولا زنان دوست دارند نسبت به زنان دیگر برتری داشته باشند برای همین به مردانگی و ماسکولینیتی پناه می برند تا نوعی تفاوت ایجاد کنند و به برتری برسند. همین مسائل ساده شروع فریبی بزرگ می باشد. و یا یک مرد برای اینکه خود را به یک زن اثبات کند به جای اینکه مردانگی خود را اثبات کند خود را درکانال زنانه قرار می دهد و سعی دارد از آن کانال زن را مجذوب خود نماید، در حالیکه زن به یک مرد نیاز دارد و نه به یک زن. جامعه به هردوی مرد و زن نیاز دارد. مرد امنیت و زن آرامش را ایجاد می کند. جنگهای جهانی همیشه بخاطر به هم خوردن این نوع تعادل بوجود آمده است. زمانی که جامعه زنانه میشود، بعد از مدتی مردان برای گرفتن حق خود، جامعه را بیش از حد مردانه میکنند و عدم تعادل این دو، باعث جنگهای بزرگ، عذاب خدا و یا نابودی جامعه و یک نسل میشود.

بعضی زنان اعتقاد دارند که همه مشکلات شان ناشی از مردان است! چرا جدیدا زنان این نوع جملات را زیاد می گویند. برای همین است که جنبش های فمنیستی ایجاد گردیده و سعی در کمرنگ کردن مردان و بی اهمیتی نسبت به مردان می شود.
باید جواب این سوال را در فمنینیتی و ماسکولینیتی یافت. مثلا زنی که قوامیت مرد را قبول نمی کند و بر اساس غرور می خواهد این رابطه درست را وارونه نماید و خود قوام باشد. مجبور است ماسکولینیتی خود را افزایش بدهد. این افزایش ماسکولینیتی از طرف شوهر وی جذابیت زنانگی را ندارد و از جهتی تعادل هورمونی خود زن را هم از بین می برد و وی را به بیماری های روانی و در نهایت جسمی سوق می دهد.
پس بهتر است بگوییم مشکلات او ناشی از گرایش به ماسکولینیتی (مردانگی) است. همان ماسکولینیتی که در خود افزایش داده موجب دردسر وی شده است و نه شوهر وی. شیطان دقیقا میخواهد این تئوری غلط را در ذهن مرد و یا زن بیندازد و آنان را در خانواده به جان هم بیندازد. افزایش  ماسکولینیتی (مردانگی) در زنان، باعث عدم رضایت زن میشود ولی زن به اشتباه عدم رضایت خود را به شوهرش نسبت میدهد. همچنین مردان فمنینیتی (زنانگی) را در خود افزایش میدهند و همین افزایش ، باعث نارضایتی آنان نسبت به همسرش میشود و به اشتباه عدم رضایت قلبی خود از زندگی را به زنش نسبت میدهد. شیطان ملعون از همین طریق خیلی زندگی ها را نابود کرده است.

جالب است گاهی زنان حتی به اشتباه ماسکولینیتی را در خشونت و فحاشی و ضرب و شتم میدانند. خیلی از زنان را دیده ایم که نسبت به شوهران خویش از ضرب و شتم استفاده می کنند که در نهایت این حیله شیطان است برای معرفی نادرست مردانگی که در نهایت زن را در ورطه بدبختی می اندازد ولی اگر زن لطفات و زنانگی خود را حفظ کند و آرامش را در زندگی ایجاد نماید، دیگر هیچ مشکل روانی و جسمی آزارش نمی دهد؛ و برای مرد هم همین طور. گاهی مرد برای اینکه بتواند به دل زن راه یابد به اشتباه فکر میکند که باید مردانگی خود را کاهش و زنانگی را افزایش بدهد و منجر به ادا و اطوارهای زشتی می شود که زن را ناراحت می کند چون در اصل زن دنبال زنانگی نیست. بیایید به خدا و خلقت خدا احترام بگذاریم و اعتماد کنیم و تفاوتها را بپذیریم و حس برتری جویی را در خود از بین ببریم. چون تنها راه نجات همین است.

متاسفانه زنان امروز، به آرایش مردانشان خیلی اهمیت میدهند و مرد مردانه را نمیخواهند، زیرا به اشتباه فکر میکنند که مرد مردانه، آزادی آنان را می گیرد؛ به همین خاطر سعی در هم سطح کردن مردان با خود را دارند و یا بعضی مواقع سعی دارند خودشان را همسطح مردان کنند و به این طریق خاصیت قوامیت را خنثی کنند.

وقتی ترکیب مردانگی عوض شود، دیگر انسانها آسیب پذیرتر میشوند و آن وقت انسانها یک جفت به اسم شیطان پیدا میکنند و کل ماجرا عوض میشود.

در جامعه ما تعریف درستی از مردانگی و زنانگی نشده است. کتک زدن زنان، مردانگی نیست. اینها تعاریف نادرست مردانگی است. همچنین بی منطقی و زور گفتن به شوهر هم تعریف زنانگی نیست و اینها تعاریف شیطانی این موضوع هستند. یکی از روشهای شیطانی برای تسخیر مردان توسط زنان، زنانه سازی مردان است. و یا کتک زدن زنان و خشونت علیه زنان که روشی شیطانی برای قوامیت مردان بر زنان است.

زنانی که دستورات خدا و خلقت او را قبول ندارند، سعی دارند که مردان را هم سطح خود کنند و در سطح خود بیاورند و او را زنانه سازی کنند تا بتوانند او را کنترل کنند. زنی که قوامیت مرد را قبول ندارد، به اشتباه فکر میکند که قوامیت مرد بر او، آزادی او را می گیرد و محدودیتهایی برای او ایجاد میکند و جلو خوشبختی او را می گیرد. زنانی که توانایی بکار گیری زنانگی خود را ندارند و قادر به جذب مرد خود نیستند، سعی میکنند که مردانگی مرد خود را کاهش داده و او را به سمت زنانگی سوق دهند و مرد را وارد میدان خود کنند تا بتوانند او را کنترل کنند. این حس برتری جویی باعث بدبختی خانواده ها میشود. همچنین مردانی که به مردانگی خود اعتماد ندارند، سعی در مردانه کردن زنان خود دارند و به این طریق سعی میکنند زن را وارد میدان خود کنند تا بتوانند او را کنترل کنند. تمام اینها بخاطر عدم اعتماد و عدم توکل به کلمات و دستورات خداست.

زنانه سازی مردان و مردانه سازی زنان، مقدمه گرایش به هم جنس گرائی است و هر دو یک نوع بیماری خانوادگی هستند که به مرور به یک بیماری اجتماعی مثل هم جنس گرائی تبدیل میشوند. پس هم جنس گرائی یک بیماری اجتماعی است که از یک بیماری خانوادگی (زنانه سازی مردان و یا مردانه سازی زنان) ناشی میشود.

عملکرد شیطان  مثل گذشته ها نیست و شیطان راهکارهای خود را عوض کرده است. دیگر شیطان یک نفری و بی واسطه کار نمیکند و بطور مستقیم افراد را فریب نمیدهد و بلکه شیطان بطور سیستماتیک و آبشاری کار میکند. ما باید در شناخت شیطان و عملکردش در جامعه جدید بیشتر دقت کنیم و در ایده های خود نسبت به شناخت شیطان بازنگری کلی انجام دهیم. زیرا شیطان مثل گذشته نقطه به نقطه و فیس تو فیس عمل نمی کند. بلکه مراحل فریب پیچیده تر شده است و مثل کلاف پیچ در پیچ شده است.

جادوگران زمان فرعون، براساس وحی شیاطین و استراق سمع از آسمانهای دیگر، متوجه شدند که یک نوزاد مذکر (Masculinity) در بنی اسرائیل متولد خواهد شد و نظام او را از بین می برد.( توجه شود که قبلا شیاطین توانایی استراق سمع از آسمانهای دیگر را داشتند؛ اما بعدا محدودتر شدند و اکنون محدودیتهای بیشتری پیدا کرده اند و البته باز هم محدودتر خواهند شد.) فرعون برای جلوگیری از این امر؛ تصمیم گرفت که فنداسیون مردانه را از جامعه بنی اسرائیل حذف کند و فنداسیون زنانه (Femininity) را جایگزین آن کند. به این طریق براحتی جامعه بنی اسرائیل خنثی میشد. زیرا مردان جامعه توسط زنان همان جامعه کنترل میشدند و دیگر آن جامعه از پا در می آمد. فرعون جامعه بنی اسرائیل را بدون هیچ هزینه ای کنترل میکرد. فقط کافی بود که زنان جامعه را به جان مردان آن بیندازد. آن موقع مردان را از کار و زندگی می انداخت و خیالش بابت حکومتش راحت میشد.

درک ما از مردانگی و زنانگی منحرف شده است. مردان باید مردانه باشند و زنان باید زنانه باشند؛ که اگر اینطوری نباشد و این ها از آنان گرفته شود، حس رضایت از خلقت رحمانی کسب نخواهند کرد و عاقبت جالبی نخواهند داشت. حتی این افراد در این جهان مادی هم عزت نفس و اعتماد به نفس خویش را از دست میدهند.

بعضی گفته های احساسی و شعرگونه در ابتدا، یک جمله ساده اند ولی با گذشت زمان، به یک دیو تبدیل میشوند. مردی که معیار انتخاب زوج برای او بر مبنای زیبایی ظاهری مصنوعی است و زنی که مرد را فقط بخاطر پول و مادیات انتخاب میکند؛ در فراز و نشیبهای زندگی زیر این توافق میزنند. زیرا این نوع معیارها فقط یک شعر هستند. شیطان بوسیله این احساسات مبهم در خیلی از زندگیها سرمایه گذاریهای درازمدت و عمده ای کرده است. اگر انسانها معیار زندگی مشترک را پول و مادیات و زیبایی مصنوعی و سایر شعارهای هیچ و پوچ قرار دهند، در واقع از پول و اینها یک الهه برای خود ساخته اند.

قانونی که انسانها میگذارند، نهایتش تا ده بیست سال دوام آورد، بعد از آن کارائی خود را از دست میدهد و دوباره باید قانون از نو نوشته شود. اما قانون خدا ازلی ابدی است. زیرا خدا قانونش را براساس آفرینش و خلقت بیان میدارد و مو لای درزش نمی رود. خانواده در لایه بالایی از طریق مردان کنترل میشود. هیچ دولتی نمیتواند خانواده ها را کنترل کند. هر وقت دولت در کنترل خانواده ها و پوشش زنان دخالت کرد، یک سیستم فرعونی ایجاد شد. خدا به پیامبر محمد می فرماید که ای نبی، به زنان و دختران خود بگو که پوشش های خود را بر خود فروتر گیرند. پیامبر از جنبه زندگی شخصی، به خانواده خود باید این مطلب را می گفت. یعنی مردان مسئول خانواده خود هستند.

 

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ﴿۵۹

اى پیامبر به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو پوششهاى خود را بر خود فروتر گیرند این براى آنکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند [به احتیاط] نزدیکتر است و خدا آمرزنده مهربان است (۵۹)

 

وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا ﴿۳۳

و در خانه ‏هایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهاى خود را آشکار مکنید و نماز برپا دارید و زکات بدهید و خدا و فرستاده‏ اش را فرمان برید خدا فقط مى‏ خواهد آلودگى را از شما افراد خانواده بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند (۳۳)

 

وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفًا خَبِیرًا ﴿۳۴

و آنچه را که از آیات خدا و [سخنان] حکمت[آمیز] در خانه ‏هاى شما خوانده مى ‏شود یاد کنید در حقیقت ‏خدا همواره دقیق و آگاه است (۳۴)

 

مبحث پوشش، فقط در سطح خانواده قابل حل است و لا غیر. بعضی دولتها بخاطر سیاستهای غلط، مردان را بیکار کرده اند و شغل مناسبی برای مردان فراهم نیست و در نتیجه قوامیت  مردان بر زنان از بین رفته است و یا کاهش یافته است. پدر  خانواده شغل میخواهد که با کار و تلاش و کوشش بتواند خرجی خانواده را فراهم کند و به خانواده خود انفاق کند. فراهم کردن شغل برای مردان بسیار مناسبتر از دادن پول نقدی و یارانه است. اما وقتی دولت با پرداخت نقدی ، نقش مردان را در خانواده از بین می برد و یا کم رنگ می کند؛ در واقع عملا به معنای ذبح کردن مردان است. البته این خاصیت به نفع زنان هم نیست و زنان هم از یک مرد مردانه محروم میشوند. خدای حکیم، کار کردن و فعالیت زنان را منع نکرده است و بلکه بعضی کارها برای زنان مناسبتر است ولی در هر حالتی باید قوامیت مردان حفظ شود. دستور خدا یک حُکم است. وقتی خدا می فرماید (الرجال قوامون علی النساء)؛ یعنی این یک نوع نظم است که با نظام رحمانی هماهنگ است و در غیر اینصورت، نظام شیطانی است و باعث قطع نسل میشود.

در زمان پیامبر نوح و پیامبر لوط، خدای قادر توانا دو بلای سخت بر آن جوامع نازل فرمود. زیرا اگر اینجوری نمیشد، نسل بشر همان موقع از بین میرفت. در زمان نوح طوری شده بود که حتی زن پیامبری مثل نوح، علیه نوح بود و به هیچ عنوان قوامیت نوح را قبول نداشت. زن لوط هم با قوم لوط ماند.

 

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ ﴿۱۰

خدا براى کسانى که کفر ورزیده‏ اند آن نوح و آن لوط را مثل آورده [که] هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کارى از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل شوندگان داخل آتش شوید (۱۰)

 

این حوادث نشان میدهد که قوامیت زنان بر جامعه، جامعه را به سمت فرعونیت و استکبار میرساند. قوامیت زنان بر مردان، باعث شد که تعادل جوامع آن موقع به هم بخورد. طوری که قوم لوط به سمت انقطاع نسل رفتند و قوم نوح هم به نقطه ای رسیدند که دیگر رشد افراد صالح در آن جامعه به بن بست رسیده بود.

 

وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا ﴿۲۶

و نوح گفت پروردگارا هیچ کس از کافران را بر روى زمین مگذار (۲۶)

 

إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷

چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند (۲۷)

 

قوامیت زنان بر مردان ایراد اساسی دارد و مطابق خلقت و نظام رحمانی نیست. اگر زنانی این را قبول ندارند، در واقع در خلقت خدای آفریننده شک دارند. قوامیت مردان بر زنان نه تنها کوچک شمردن زنان نیست، بلکه ارزش دادن به زنانگی است. مسلمان یعنی کسی که تسلیم دستورات خداست، هر چند که مطابق با نفس سرکش او نباشد. هر فردی چه مرد و چه زن، یک گردنه و عقبه دارد که باید ردش کند و خودش را به پذیرش آن مجاب کند. پذیرفتن قوامیت مردان بر زنان همان گردنه سختی است که زنان باید طی کنند و گرنه نفسشان رشد نمی کند.