خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی
خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی

جادوی شیاطین (قسمت صدم) خفتگان غار

                                                                    

pdf

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت صدم)

خفتگان غار

 

1.  اصحاب کهف و رقیم:

 

خدای مهربان، نشانه های زیادی برای بیدار کردن مردم گذاشته است. خفتگان غار ؛ نمونه ای از آیات و نشانه های خداست که مردم را از خواب غفلت بیدار میکند. قرآن برای اولین بار اخبار و نکاتی را در متن خود بیان میکند که سرنوشت ما در گرو فهم این اخبار و نکات قرآنی است. خدای مهربان و حکیم در سوره کهف، از دو گروه داخل غار صحبت میکند که تابحال کسی توجه نکرده است. خدا در آیه از دو گروه با عناوین اصحاب کهف و اصحاب رقیم یاد میکند (أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ). کسانی که این داستان را خوانده اند، معمولا از یک گروه داخل غار صحبت میکنند ولی قرآن از دو گروه داخل غار صحبت میکند.

 

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا ﴿۹

مگر پنداشتى اصحاب کهف و رقیم [=خفتگان غار لوحه‏ دار] از آیات ما شگفت بوده است (۹)

 

این افراد همگی کم سن و سال و جوان و حتی نوجوان بوده اند. این از معدود داستانهایی است که زندگی جوانان و نوجوانان مومن را بیان میکند. طبق فرموده آیه، آنان از خدا رشد و بلوغ روحی میخواهند (وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ). معمولا کودکان و نوجوانان دوست دارند که از نظر جسمی رشد کنند ولی کمتر کودک و نوجوانی آرزوی رشد نفس و رشد معنوی میکند.

 

إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ﴿۱۰

آنگاه که جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند پروردگار ما از جانب خود به ما رحمتى بخش و کار ما را براى ما به سامان رسان (۱۰)

 

خدا صراحتا در آیه از دو گروه و یا دو حزب نوجوان و یا جوان صحبت میکند (الْحِزْبَیْنِ).

 

فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا ﴿۱۱

پس در آن غار سالیانى چند بر گوشهایشان پرده زدیم (۱۱)

 

ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ﴿۱۲

آنگاه آنان را بیدار کردیم تا بدانیم کدام یک از آن دو دسته مدت درنگشان را بهتر حساب کرده‏ اند (۱۲)

 

این جوانان و یا نوجوانان کسانی بودند که عقیده یکتاپرستی را انتخاب کرده بودند. با توجه به این که هر دو گروه، از نظر فرهنگی و سطح زندگی بسیار متفاوت بودند؛ ولی همگی در یک غار جمع شده بودند. زمانی که برای خداپرستی برخاستند(إِذْ قَامُوا)، خدا دلهایشان را استوار کرد و آن را اطمینان بخشید.

 

وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا ﴿۱۴

و دلهایشان را استوار گردانیدیم آنگاه که [به قصد مخالفت با شرک] برخاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است جز او هرگز معبودى را نخواهیم خواند که در این صورت قطعا ناصواب گفته‏ ایم (۱۴)

 

گروهی از این جوانان کسانی بودند که بومی آن محل بودند و قبلا با آن غار آشنایی داشته اند. اما گروه دیگر کسانی بودند که در دربار زندگی میکرده اند و همگی از خانواده های درباری و متمول بوده اند.

این دو گروه جوان هر دو به یکتاپرستی رسیده بودند و خدای مهربان بطور برنامه ریزی شده ای، هر دو گروه را به هم رساند و در نهایت همگی در یک غار جمع شدند. آنان محیط زندگی خویش را ترک کردند و به یک محیط عزلت کناره گیری کردند.

 

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقًا ﴿۱۶

و چون از آنها و از آنچه که جز خدا مى ‏پرستند کناره گرفتید پس به غار پناه جویید تا پروردگارتان از رحمت‏ خود بر شما بگستراند و براى شما در کارتان گشایشى فراهم سازد (۱۶)

 

خدا آنان را به مدت سیصد سال شمسی به خواب میبرد و اما وقتی این دو گروه بیدار میشوند، سوالاتی را پیش هم مطرح میکنند که نکات جالبی را در بر دارد.

 

وَکَذَلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلَا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا ﴿۱۹

و این چنین بیدارشان کردیم تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند گوینده‏ اى از آنان گفت چقدر مانده‏ اید گفتند روزى یا پاره‏ اى از روز را مانده‏ ایم [سرانجام] گفتند پروردگارتان به آنچه مانده‏ اید داناتر است اینک یکى از خودتان را با این پول خود به شهر بفرستید تا ببیند کدام یک از غذاهاى آن پاکیزه‏ تر است و از آن غذایى برایتان بیاورد و باید زیرکى به خرج دهد و هیچ کس را از [حال] شما آگاه نگرداند (۱۹)

 

إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا ﴿۲۰

چرا که اگر آنان بر شما دست‏ یابند سنگسارتان مى کنند یا شما را به کیش خود بازمى‏ گردانند و در آن صورت هرگز روى رستگارى نخواهید دید (۲۰)

 

یکی از آنها می پرسد که ما چه مدت داخل غار هستیم؟

یکی جواب میدهد که : روزى یا پاره‏ اى از روز را مانده‏ ایم

و اما یکی دیگر جواب میدهد که : پروردگارتان به آنچه مانده‏ اید داناتر است،

این فرد در ادامه می گوید که اینک یکى از خودتان را با پولی که نزدتان است به شهر بفرستید تا ببیند کدام یک از غذاهاى آن پاکیزه‏ تر است و از آن مقداری برایتان بخرد و برایتان بیاورد و باید زیرکى به خرج دهد و هیچ کس، از حال و مکان شما آگاه نگردد. خیلی جالب است که این طرز مخاطب قراردادن در آیه، نشان میدهد که افراد داخل غار دو گروه بوده اند و گروه اولی ، بطور مداوم در گفته هایشان، گروه دومی را مخاطب قرار میدهند. یکی از گروهها بومی آن محل بوده اند و گروه دیگر از خانواده های اشراف و درباریان بوده اند. قرآن یکی از گروهها را اصحاب الکهف می نامد و گروه دیگر را اصحاب الرقیم می نامد. مثل اینکه یکی از این گروهها آدمهای باسوادی بوده اند و سطح زندگی مرفه و متفاوتی داشته اند، طوریکه هر غذایی را نمیتوانستند بخورند. بنابراین وقتی از خواب بیدار میشوند، یکی از افراد داخل غار که بومی محلی اطراف مکان غار است، به آنها پیشنهاد میدهد که یکی از افراد خودتان، پنهانی وارد شهر شود و غذایی مناسب خودتان بخرد و برای خوردن بیاورد. طرز حرف زدن گروه اولی نشان میدهد که این دو گروه در سبک غذایی و روش تغذیه، کاملا با هم متفاوت بوده اند، طوریکه غذاهای موجود در غار که مال گروه بومی بوده است، گروه اشراف زاده نمی توانستند از آن بخورند و به آن عادت نداشته اند؛ به همین خاطر فرد بومی داخل غار ، طوری حرف میزند، انگار خودش به غذا نیاز ندارد. حتی میگوید که فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ یکی از خودتان را با پول خودتان به شهر بفرستید تا غذایی پاکیزه تر و باب دل خودتان بیاورد. این در حالی ممکن است که افراد بومی داخل غار احتمالا غذاهایی با خود داشته اند ولی گروه اشراف زاده قادر به خوردن آن نبودند. و البته گروه بومی داخل غار با آن مشکل نداشته اند و به آن عادت داشته اند. وقتی میگوییم بومی داخل غار؛ منظور این نیست که این گروه برای همیشه داخل غار زندگی میکرده اند؛ بلکه گروهی بوده اند که اهل روستای دور وبر غار بوده و این غار مکان آشنایی برایشان بوده است و شاید خیلی از مواقع برای عبادت به آنجا می آمده اند. حتی یکی از بومیان داخل غار به گروه دومی می گوید که  إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ یعنی اگر بر شما دست یابند، رجمتان میکنند یا به دین قبلی برتان میگردانند. این طرز صحبت کردن مشخص میکند که گوینده این سخن، خودش در خطر نیست و مثل اشراف زاده ها فراری نیست و این دو گروه یکتاپرست اتفاقی همدیگر را پیدا کرده اند. فردی در داخل غار به گروه اشراف زادگان توصیه میکند که با ورق و پول خود، به داخل شهر بروید و مقداری غذای پاکیزه تر (أَزْکَى) برای خود بیاورید (فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ) . وقتی کلمه پاکیزه تر به کار میبرد، یعنی یکی از گروهها نازپرورده بوده اند و هر غذایی را نمیتوانسته اند بخورند و به آن عادت نداشته اند. مثل بچه های شهری امروزه که عادت به خوردن بعضی غذاهای سنتی ندارند و بیشتر غذاهای فرآوری شده دوست دارند. کسانی که بومی آنجا بودند، غذاهایی ساده تر و طبیعی تر میخوردند و قطعا با طعمهایی تلختر و یا شاید بی مزه تر (و البته مفیدتر). اما گروه شهری که به داخل غار پناه برده بودند، غذاهای شیرین تر و مصنوعی تر و دارای کالری بیشتر دوست داشتند. از آنجا که این دو گروه هر دو جوان و یا حتی نوجوان و بی تجربه بوده اند، انتخاب تغذیه قسمت مهمی از زندگی آنها را تشکیل میداده است. حتی امروزه وقتی با بچه های شهری حرف میزنید، میگویند دوست داریم که در کلبه ای در جنگل زندگی کنیم و یا در یک دهات زندگی کنیم؛ اما وقتی به مرحله عمل میرسند، غذاهای محلی و ساده نمیخورند و از گفته خود پشیمان میشوند. اما طرز بیان آیات نشان میدهد که افراد داخل غار، بی دغدغه تر و بی مشکل تر بوده اند و در کل زندگی ساده تر و کَهفی، بهتر از زندگی شهری و مصنوعی است. وابسته شدن زیاد به تمدن شهری، آدمیان را گرفتار میکند و مشکلات ناخواسته ای برایشان ایجاد میکند.

گروه بومی داخل غار به کسی که برای تهیه غذا می فرستند، توصیه میکنند که با لطافت در شهر رفتار کند. یعنی وقتی وارد شهر و یا یک تمدن شهرنشینی میشوید، باید بعضی قوانین آنجا را قبول کنید و مدارا کنید. مثلا آشغالها را در سطح شهر پرت و پلا نکنید و آن را در سطل آشغال بریزید و ...

به احتمال قوی، اصحاب کهف همان گروه بومی بوده اند. اما اصحاب رقیم، فرزندان درباری و اشراف زاده بوده اند. گروه اشراف زاده طوری پرورش پیدا کرده بودند که برای هر سوالی جواب داشتند. وقتی بین خود می پرسند که چند روز است در غار هستیم، اشراف زاده ها می گویند روزی یا چند روز. اما بومی های آن محل میگویند که خدا بهتر میداند. نشان از این داشت که دو قشر مختلف با روحیات و فرهنگ و اخلاق متفاوت، اما با هدف یکتاپرستی به هم رسیدند و فارغ از تمام تفاوتهای فرهنگی ، قومی و غذایی؛ با هم متحد شدند. اما همگی در یک سخن متحد بودند و همین سخن برای اتحاد آنان کافی بود (رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا). پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است جز او هرگز معبودى را در دعاها نخواهیم خواند که در این صورت قطعا ناصواب گفته‏ ایم.

 

وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا ﴿۱۴

و دلهایشان را استوار گردانیدیم آنگاه که [به قصد مخالفت با شرک] برخاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است جز او هرگز معبودى را نخواهیم خواند که در این صورت قطعا ناصواب گفته‏ ایم (۱۴)

 

همگی متحد بودند که پروردگارشان پروردگار آسمانها و زمین است و بجز او هرگز معبودى دیگر را نخواهند خواند. همین جمله مهم و زیبا آنان را متحد کرد. این دو گروه که در زمان خود فرهنگهای متفاوتی داشته  اند و گروه اشراف زاده نمیتوانستند غذای گروه بومی را بخورند؛ وقتی به زمان آینده رفتند؛ همگی از خدا خواستند که آنان را بمیراند. زیرا هر دو گروه نمیتوانستند، مردمان سیصد سال بعد از خود را تحمل کنند؛ به علت هبوط فرهنگی، اخلاقی و اجتماعی آدمیان چند نسل بعد. این هم یک اتحاد دیگر بین اصحاب کهف و رقیم. سیصد سال بطور تقریبی، تقریبا هفت تا ده نسل را شامل میشود. ما انسانها فقط با انسانهای هم نسل خود راحتیم. کسانی که با اعمال جراحی زیبایی و کارهای دیگر، موقعیت سنی خود را تغییر میدهند، زندگی راحتی نخواهند داشت. کودک ، کودک است و بزرگ ، بزرگ است. با این ادا بازی ها، قاعده بازی تغییر نمی کند.

ای انسان، تو که خودت را پاکیزه تر از دیگران میدانی، اگر به زمان آینده بروی، آنان نه تو را قبول دارند و نه غذایی که میخورید را قبول دارند. تو هم اخلاق و سبک رفتار آنان را قبول نخواهی داشت. شما تصور کنید که به صد سال آینده بروید؛ در این حالت مردمی را می بینید که نود درصدشان، اعم از زن و مرد، جراحی های زیبایی خیلی زیادی روی خود انجام داده اند و هر صد هزار نفر، قیافه های شبیه هم گرفته اند. حیا و مرزهای اخلاقی مثل سابق نیست. قطعا از چنین محیطی خوشتان نخواهد آمد و دوست ندارید آنجا زندگی کنید. آیه کهف از اعتزال صحبت میکند. عده ای نوجوان و جوان از مردم خود و از آدمیان دیگر کناره گیری میکنند و به کهف پناه می برند. اینها به نوعی یتیم شده بودند. زیرا یتیم کسی است که پشتیبان معنوی و یا مادی ندارد. آنها از خانواده های متمول و پولدار بوده اند و پشتیبان مادی خوبی داشتند ولی پشتیبان معنوی نداشتند.  یتیم همیشه به معنای نبود پشتیبان مادی نیست و بلکه اصل معنای یتیم، نبود پشتیبان معنوی است.

 

أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى ﴿۶مگر نه تو را یتیم یافت پس پناه داد (۶)

 

فقط خدا میتواند، پشتیبان معنوی انسان باشد. این جوانان آن موقع به این نتیجه رسیده بودند. آنان به رشد نیاز داشتند و در خانواده ها و اجتماع خود کسی نبود این معنویت را به آنها معرفی کند. در زمان ما، بعضی رسومات و قواعد اجتماعی، آزادی را از انسانها می گیرد. قواعد درباری و شهر نشینی و چشم و هم چشمی، مانع کسب معنویت میشود. اکنون در خیلی از کارها، آدمی حداقل یکی دو نمازش را از دست میدهد. بعضی سیستمهای کاری، تعداد زیادی از نمازهای روزانه را ازت می گیرد و معنویت را از آدمی میگیرد و به این طریق آدمها یتیم و بی ماوا میشوند. دربار و مقام و منصب و عناوین نژادی و نسبی و بعضی قواعد شهرنشینی نمی گذارد که آدمیان یکتاپرست شوند. کسب معنویت فقط در شرایط خاصی امکان پذیر است و باید این شرایط را برای خود مهیا کرد.

 

 

2.  تین و زیتون:

 

خدای مهربان در سوره تین به نکات مهمی در مورد هبوط شرایط محیطی اشاره میکند.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان

 وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ ﴿۱سوگند به انجیر و زیتون (۱)

 وَطُورِ سِینِینَ ﴿۲و طور سینا (۲)

 وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ ﴿۳و این شهر امن [و امان] (۳)

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ﴿۴[که] براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم (۴)

 ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ ﴿۵سپس او را به پست‏ ترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم (۵)

 إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ ﴿۶مگر کسانى را که گرویده و کارهاى شایسته کرده‏ اند که پاداشى بى‏ منت‏ خواهند داشت (۶)

 فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ ﴿۷پس چه چیز تو را بعد [از این] به تکذیب جزا وامى دارد (۷)

 أَلَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحَاکِمِینَ ﴿۸آیا خدا نیکوترین داوران نیست (۸)

 

خدای مهربان انسان را در بهترین حالت و زمانبندی (أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ) آفریده است. احسن التقویم یعنی بهترین زمان و بهترین مکان. انسان با توجه به مقدار سرکشی نفسش، بهترین مکان و زمان در تاریخ برایش در نظر گرفته میشود و این زمان و مکان را خدا برایمان انتخاب میکند و او بهترین انتخاب کنندگان است. اصحاب کهف که از دو قشر متفاوت جامعه بوده اند، زمانی که به زمان آینده رفتند؛ هر دو گروه نتوانستند نسل آینده را تحمل کنند؛ حتی قشر درباری و متمدن و مرفه هم نتوانستند که زمان آینده را تحمل کنند. حتما یک سری حرکات سَبُک و سخیف از آیندگان دیده اند که خود را همتراز و همسطح آنان نمی دانستند و آن محیط را مناسب خود نمی دانستند و به این خاطر از خدا خواستند که آنان را از کره زمین ببرد، زیرا تحملش سخت بود.

وقتی آنها دیدند که نسل سیصد سال بعد آنها، از مسیح مجسمه ها و تصاویر و نمادهایی ساخته و مسیح را به عنوان الهه پذیرفته اند؛ پی بردند که نمیتوانند اینها را تحمل کنند و به اوج جهالت نسلهای آینده پی بردند. آنها بخاطر گرایش به خدا پرستی از جامعه زمان خود فرار کردند ولی حالا پیش کسانی هستند که ادعای پیروی از دین دارند ولی عملا برای خدا شریک قائل میشوند. همیشه در طول تاریخ، دین فقط توسط سابقون و مومنان اولیه بخوبی اجرا شده است و نسلهای بعدی، دین را منحرف کرده و آن را با شرک آلوده کردند.

 و دقیقا به این خاطر است که خدا هرکسی را در بهترین موقعیت و بهترین تاریخ (بسته به شرایط روحی روانی افراد) آفریده است. اما این شرایط احسن، همیشه احسن نخواهد ماند. اگر آدمی در چرخه نیک نباشد، شرایط محیطی احسن نخواهد ماند و به اسفل تبدیل میشود.

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ﴿۴[که] براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم (۴)

 ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ ﴿۵سپس او را به پست‏ ترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم (۵)

 

آخر دوره ها چنین موقعیتی است که زمانها و مکانها با هم جور نیستند. جهنم جایی است که هیچ چیزی با هیچ چیزی جور نیست و خدا این حالت را اسفل سافلین می نامد. خدا أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ را در مقابل أَسْفَلَ سَافِلِینَ  آورده است. البته در ادامه آیات می فرماید که این حالت برای عده خاصی پیش نخواهد آمد. کسانی که پندار نیک (آمَنُوا) دارند و کردار نیک (وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) دارند.

 

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ ﴿۶

مگر کسانى را که گرویده (پندار نیک انتخاب کرده اند) و کارهاى شایسته کرده‏ اند (کردار نیک) که پاداشى بى‏ منت‏ خواهند داشت (۶)

 

خدای مهربان، برای این روش، گفتار نیک را نیاورده است ، زیرا گفتار نیک، کار هر کسی نیست و پندار نیک و کردار نیک حداقل چیزی است که برای رهایی از شرایط اسفل سافلین لازم است. که اگر آدمی این دو شرط را نداشته باشد، زمانبندی ای که خدا برای او در نظر گرفته است را از دست میدهد و در آن صورت به شرایط سخت و پستی دچار خواهد شد. در شرایط اسفل سافلین، آرامش و صلح و امنیت در جامعه و خانواده ها برقرار نیست. وقتی زمانی برسد که براحتی تغییر جنسیت داده شود و افراد در جامعه امنیت انتخاب همسر نداشته باشند، در آن صورت آن جامعه شرایط احسن التقویم را از دست داده است. فرد پیری که نماز نمی خواند و با انواع کلکها خودش را جوانتر نشان میدهد، خودش را با تقویم خدادادی وفق نمی کند و در نتیجه خود و دیگران را به شرایط سختی وارد میکند. نماز آرامش میاورد و زکات امنیت اقتصادی میاورد و جهاد، امنیت جانی میاورد و روزه امنیت و سلامتی جسمی میاورد. اینها همگی دستورات خدای رحمان هستند برای اینکه انسانها به اسفل سافلین سقوط نکنند.

خدا در سوره تین به دو میوه اشاره می فرماید. انجیر و زیتون.  وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ ﴿۱سوگند به انجیر و زیتون (۱) انجیر میوه شیرینی است و زیتون میوه تلخی است. در زندگی باید هم غذاهای تلخ خورد و هم غذاهای شیرین و هم غذاهای خوشمزه و هم غذاهای غیر خوشمزه. در زندگی هم شرایط سخت است و هم شرایط ساده. شیرینی (انجیر) نشانگر آرامش است و تلخی (زیتون) نشانگر امنیت و صلح.  هر دو برای زندگی لازمند. بدون تجربه تلخ و شیرین نمیتوان آرامش و امنیت و صلح را باهم بدست آورد. همانطور که نماز لازم است، روزه و زکات و جهاد در راه خدا و قصاص هم لازم است. آدمهای با تجربه این موضوع را حتی در طریقه غذا خوردن هم درک کرده و رعایت میکنند. مثلا با هر نوع غذایی، فلفل تند و یا زیتون تلخ میخورند تا به شیرینی غذاها زیاد عادت نکنند. بچه ها معمولا این مورد را رعایت نمیکنند و خود را دچار دیابت و بیماریهای دیگر میکنند. خدا زندگی این دنیا را در هر دو نوع شیرینی و تلخی آفریده است و هر دو لازم است. وقتی تعادل بین این دو به هم بخورد، یعنی شرایط احسن از بین رفته است. گاهی حرف حق تلخ است و ما باید خود را برای حرفهای تلخ هم آماده کنیم، که اگر چنین نباشیم، نامتعادل میشویم و تنظیم روان ما به هم میخورد (تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ). توصیه به حق و توصیه به صبر، دو آیتم مهم چرخه نیک هستند که برای هر زندگیی لازم هستند.

 

چرخه نیک= پندار نیک+کردار نیک+گفتار نیک+گفتار صبر

 

قرآن کتابی است دارای دستورات شیرین و بشارت و همزمان دستورات تلخ هم دارد. اما بطور کلی دستورات انجیل شیرین و بشارت است ولی دستورات تورات همراه با تلخی است. مسیحیانی که فقط دستورات انجیل را اجرا میکنند و به تورات توجه نمی کنند، متعادل بار نمی آیند و به انواع عرفانهای شرقی و شیطانی و مدیتیشن گرایش پیدا میکنند. از طرف دیگر، یهودیانی که به دستورات انجیل بی توجهی میکنند، خشک و خشن و بیرحم بار می آیند. قرآن ترکیبی از انجیل و تورات و زبور و صحف و کتابهای تمام پیامبران در طول تاریخ بشریت را در خود دارد که از این جهت یک معجزه است و کتاب مفصل و کاملی است و قرآن دارو و دوای دردهای روانی بشریت را در خود دارد.

قبلا مردم یک کوچه و حتی خیابان همدیگر را با نام میشناختند ولی حالا مرزبندی ها عوض شده است و حتی همسایه از همسایه خبر ندارد. اینها نمونه روال تدریجی هبوط شرایط محیطی و اجتماعی است. مرزبندی ها حساستر و دقیقتر شده است. قبلا برای خرید زمین، یک سنگ پرتاب میکردند، تا مسافت سنگ پرتاب شده، را قیمت گزاری میکردند و میفروختند؛ اما حالا زمین خدا را با سانتی متر میفروشند! مرزبندی ها حساستر شده است و زندگی ها به جزئیات بیشتری وابسته تر شده است. رفتار بچه ها تلخ تر شده است؛ اکنون اکثر بچه ها، سوال را با سوال جواب میدهند. اکنون در یک شهر بزرگ، اگر حتی هیچی نخوری و هیچ حرکتی نکنی، باز هم هزینه های زیادی برایت میاید. شیرینی ها و تلخی ها (تین و زیتون) پیچیده تر شده اند و به سادگی بدست نمی آیند.

از زمان آدم تا پیامبر نوح، آرامش و امنیت و صلح عجیبی برقرار بود و زندگی روی زمین واقعا لذت بخش بود. بعد از طوفان نوح؛ شرایط محیطی زمین تا حدی تغییر کرد. در تورات ذکر شده است که پیامبر نوح درون کشتی حین طوفان، کبوتر را رها کرد و بعد از چند روز کبوتر با شاخه ای زیتون برگشت. شاخه زیتون شروع شرایط سخت و تلخ بعد از طوفان بود. نشان از این داشت که مردم برای زندگی، علاوه بر شیرینی، تلخی های زیادی هم خواهند داشت و تلخی بر شیرینی برتری می یابد. دیگر آدمیان، به اندازه غذا و حتی بیشتر، به صلح و کردار نیک و گفتار نیک نیاز دارند.

 

3.  بیشتر مردم هبوط میخواهند:

 

وقتی یاران غار، بیدار شدند، نتوانستند مردمان آینده را تحمل کنند و از خدا خواستند که آنان را بمیراند. به احتمال قوی، نسل جدید بعد از سیصد سال، از نظر اخلاقی و فرهنگی و ایمانی سقوط سنگینی کرده بوده اند و جامعه جدید، برای یاران غار قابل تحمل نبود. بر همین سبک، نسل آینده هم برای ما قابل تحمل نخواهد بود. این که دقیقا چه نوع هبوطی پیش آمده بود را فقط خدا میداند ولی براساس تجربیات جامعه خودمان، میتوان یک ترسیم کلی از آن بدست آورد. اما چرا این هبوط پیش میاید؟

زمانهایی میرسد که حیله های شیطان خیلی زیاد میشود و در نتیجه انسانها زندگیشان به هم میریزد. در این حالت، شیاطین ضعیف تر میشوند و اما در عوض محیط اجتماعی و زیستی انسانها هم هبوط پیدا میکند. وقتی مردم دچار فشار روانی شوند و نتوانند هواها و هوسهای خود را کنترل کنند؛ حتی از دست خود خسته میشوند و ناخودآگاه دلشان هبوط میخواهد. آنها هبوط میخواهند تا از آن وضعیت نجات یابند. این یک نوع دیوانگی است، زیرا دیوانگی بروز رفتارهایی است که برای خودت هم قابل کنترل نیست.

اکنون در زمانه ما این حالت پیش آمده است. مردم از هر نظر نا آرامند و فقط یک هبوط میتواند آنان را آرام کند. بعضی آدمها در حین درگیری، تا کتک نخورند، آرام نمیشوند. آدمیان در حالت کلی، بعضی مواقع، فقط یک سقوط و هبوط و یک جنگ میتواند آنان را آرام کند. جامعه جهانی، بعد از جنگهای جهانی گذشته و کشته دادن بسیار، تا مدتی، آرامش نسبی پیدا میکرد.

زمانی که آدم و حوا در بهشت، نافرمانی خدا را کردند و به نفس خود ظلم کردند، از آنجا هبوط یافتند و به زمین منتقل شدند. زیرا ظالم به نفس، نمیتواند خود را در محیطی مثل بهشت تحمل کند و ناچارا محیط زندگی آنان نزول و هبوط یافت و به زمین منتقل شدند، تا انسان خود را تحمل کند و فرصت برگشت و توبه پیدا کند.

 

قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۲۳

گفتند پروردگارا ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى مسلما از زیانکاران خواهیم بود (۲۳)

 

قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ ﴿۲۴

فرمود فرود آیید که بعضى از شما دشمن بعضى [دیگر]ید و براى شما در زمین تا هنگامى [معین] قرارگاه و برخوردارى است (۲۴)

 

یکی از خواص هبوط این است که عداوت بین انسانها زیادتر میشود. دوستی و نزدیکی بین جامعه انسانی روز بروز تنگتر و کمتر میشود. هبوط درون زمینی هم اینطوری است. بشر تا قیامت، دفعات دیگری داخل همین زمین هبوط پیدا میکند و روز به روز صفا و صمیمیت بین انسانها و خانواده ها کمتر میشود.

انسانها خودشان هبوط درون زمینی را انتخاب میکنند. جهنم آخرین هبوط و هبوط نهایی خواهد بود. اصلا از یک جنبه دیگر، انسانها خودشان به دلخواه خود جهنم را انتخاب میکنند، زیرا آنان بارهای زیادی برای خود درست میکنند و فقط جهنم میتواند آنان را پذیرا باشد. آتش جهنم عذاب است ولی از بُعد دیگر، یک پناهگاه و ماوا هم است (مَأْوَاکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلَاکُمْ).

 

فَالْیَوْمَ لَا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَلَا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْوَاکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلَاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿۱۵

پس امروز نه از شما و نه از کسانى که کافر شده‏ اند عوضى پذیرفته نمى ‏شود جایگاهتان آتش است آن سزاوار شماست و چه بد سرانجامى است (۱۵)

 

انسانها خودشان، به دلخواه خود این پناهگاه و دوست را انتخاب میکنند. با مطالعه قرآن متوجه خواهیم شد که در روز آخرت، کسانی که توبه نکرده اند، از بس که تحت فشار روانی قرار دارند؛ تنها با آتش جهنم آرام میشوند و به همین خاطر به این ماوا و مولا روی می برند. هر چند که مترجمین قرآن، کلمات ماوا و مولا را طور دیگری معنا کرده اند؛ اما خود کلمه عربی قرآن برای ما ملاک است و معنای اصلی را از آن می گیریم و ترجمه ها برای ما اعتبار قطعی ندارند.

انسانها قبلا به هم دیگر نزدیکتر بودند ولی اکنون روز به روز از هم فاصله می گیرند و برای هم بیگانه تر میشوند. عفت و حیا در اجتماع و خانواده ها کمتر شده است و به همین خاطر افراد از هم فاصله می گیرند، تا از شرّ همدیگر در امان باشند. دیگر کودکان و نوجوانان اهمیت سابق را برای والدین خویش قائل نیستند. اینها همگی روش جدیدی را برای زندگی  ایجاد میکند و در نتیجه انسانها برای همدیگر غیر قابل تحملتر و بالتبع تنها تر میشوند و در نتیجه شرایط زندگی هبوط میکند و شرایطی پیش میاید که انسانها از همدیگر دورتر شوند تا که برای همدیگر قابل تحملتر شوند. وقتی از هبوط اجتماعی و خانوادگی صحبت میشود؛ منظور این نوع تغییرات است.

هر انسانی که سرنوشتش جهنم باشد، به این خاطر به جهنم میرود، چونکه به آن نیاز دارد و این تنها راه است برایش. به همین خاطر خدا جهنم را برای اهل جهنم مَأْوَا و مَوْلَا می نامد. مردم به دلخواه خود جهنم را انتخاب میکنند. یک خلافکار با ذهن مسموم و بیمار باید حبس شود تا به دیگران آسیب نرساند؛ جهنم چنین جایی است. اما بهشت جایی طبیعی و ساده است و انسان در بهشت از هرگونه دغدغه فکری بدور است. بهشت جای نفسهای سرکش نیست. همانطور که شیطان از بهشت اخراج شد. وقتی شیطان از بهشت اخراج شد، فقط او اخراج نشد؛ بلکه تمام کسانی که فریب او را خورده بودند، بالتبع اخراج شدند.

 

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ﴿۱۳

فرمود از آن [مقام] فرو شو تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایى پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى (۱۳)

 

این نوع هبوط در جهنم هم ادامه خواهد داشت و آخرین درجه آن اسفل سافلین است. افراد در جهنم ، باز هم هبوط پیدا میکنند و از طبقات و مراحل مختلف جهنم به شرایط بدتر هبوط پیدا میکنند.

جادوی شیاطین (قسمت نود و نه) دیوهای خفته بخش یکم (مهریه)

pdf

                                           

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و نه)

دیوهای خفته بخش یکم (مهریه)

 

شعر همان وحی شیاطین است که باعث ضربه زدن به نظام رحمانی میشود. هیچوقت شعر را دست کم نگیرید، همانطور که هیچوقت نباید شیطان را دست کم گرفت. زیرا جملات شعر مثل دیوهای خفته ای هستند که بوقت خود و سر فرصت، زندگی ها را بر باد میدهند. عدم توجه به کلام خدا، مشکلات عدیده ای را برای جوامع مسلمان پیش آورده است و این مشکلات به مرور زمان، پیچیده تر و پیچیده تر میشود و به مرحله غیر قابل حل میرسند. یکی از این مشکلات، که خیلی هم مهم است ، مهریه در ازدواج هاست که اکنون خیلی بولد شده است و ازدواج جوانان را تقریبا به بن بست کشانده است. یک جمله ای هست شعر مانند که مردم آن را تکرار میکنند و به خیال خود ابتدا میگفتند که این فقط یک گفتار است و هیچوقت به مرحله کردار نخواهد رسید. این جمله مهریه را کی داده و کی گرفته؟ است.

معمولا چرخه ی نیک در زندگی، از پندار شروع شده و به مرحله کردار و بعد به مرحله گفتار میرسد. اما این جمله شعر مانند ابتدا از گفتار شروع میشود ولی پندار مبهمی پشت آن خوابیده است و هر لحظه ممکن است که به مرحله عمل و کردار برسد. این پندار مبهم همان دیو طمع و تفرقه بین زن و مرد است. شروع اجرای این پندار مبهم، منتظر یک جرقه است. کافی است که کوچکترین مشاجره ای پیش ازواج پیش آید، فورا به مرحله عمل رسیده و به اجرا گذاشته میشود. این دیو خفته عملا مهریه را که نشان مهر و محبت باید باشد، به نشان تنفر و انتقام تبدیل میکند. کلا پشت هر گونه پندار مبهم و شرّی یک شیطان منتظر است. بعضی صفات و پندارهای زشت در انسانها هستند که ظاهرا خفته هستند ولی در مواقع بحرانی که آدمی کنترل خشم و غضب خود را ندارد، بیدار میشوند. مثلا دیده ای که طرف می گوید که:  اون روی سگ من را ندیده ای!؟ منظورش این است که فرد روی دیگری دارد که خفته است و هنوز رو نکرده است و دقیقا متضاد روی دیگرش است. خدای مهربان، در قرآن ما را به یک رویی و صاف و سادگی دعوت میکند و انسانها را به کظم غیض (وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ) و تعادل و توازن در رفتار و گفتار دعوت میکند.  به همین دلیل ما باید همیشه پندار نیک داشته باشیم و از ورود پندارهای غلط به ذهن خویش اجتناب کنیم.

 

الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۳۴

همانان که در فراخى و تنگى انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى ‏برند و از مردم در مى‏ گذرند و خداوند نکوکاران را دوست دارد (۱۳۴)

 

کی مهریه داده کی گرفته؟ کی سمرقند داده کی گرفته؟ کی بخارا داده کی گرفته ؟ به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را!

آیا شباهتی بین این جملات شعر گونه نمی بینید. در هر تنفر و افتراقی بین زوجین، جملاتی شعر گونه هست. اصلا شعر، وسیله و ابزار جادوست. این جملات شعر گونه دو رو دارند. یک روی عادی و یک روی زشت. وقتی فرد عصبانی نیست، یک نوع برداشت از جمله شعر گونه میکند؛ اما وقتی فرد عصبانی شده و قادر به کنترل خشم و غضب خود نمیشود، برداشت متضادی از این جمله میکند. این حالت از پندار، بسیار خطرناک است.

مهریه ابزار تهدید و مشاجره نیست و در قرآن به عنوان نشانه راستی و صداقت در مودت و مهر بین زوجین ذکر شده است. به همین خاطر یکی از اسامی مهریه، صداق است. یعنی مرد این صداق را به زن میدهد تا صداقت خود را در این مودت و رحمت نشان دهد. قطعا مقدار مهریه و صداق باید در توان مرد باشد و گرنه فقط یک پندار مبهم و یا یک شعر و طلسم است.

 

وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا ﴿۴

و مهر زنان را به عنوان هدیه‏ اى از روى طیب خاطر به ایشان بدهید و اگر به میل خودشان چیزى از آن را به شما واگذاشتند آن را حلال و گوارا بخورید (۴)

 

همانطور که فقرِ مالی هست، فقرِ ازدواج هم هست. وقتی شرایط برای یک ازدواج سخت شود، یعنی فقرِ ازدواج پیش آمده است. فلسفه ها و روشهای شیطان فقر و فحشاء را به ارمغان میاورد (الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ). عدم ازدواج نوعی فقر است ولی نه از نوع فقر اقتصادی. هر چند اقتصاد جنبه مهم آن است ولی اصل این فقر، اقتصادی نیست و بلکه فقر پنداری است. بزودی همگی خواهند دانست که فرهنگ غلط ازدواج، بقای یک نسل را در یک کشور به خطر انداخت. این فرهنگ غلط، یک نوع فقر است. روشهای شیطان در ازدواج، فقرِ ازدواج را به ارمغان می آورد.

 

الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿۲۶۸

شیطان شما را از تهیدستى بیم مى‏ دهد و شما را به زشتى وامى دارد؛ و(لى‏) خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش مى‏ دهد، و خداوند گشایشگر داناست‏. (۲۶۸)

 

تعهدات مالی براساس یک جمله مبهم و منافقانه مثل مهریه را کی داده و کی گرفته؟  قرار داده نمیشود. این جمله خودش نوعی جمع اضداد است و شرّ تولید میکند. زیرا شرّ نتیجه جمع اضداد  است. بعضی ها می گویند که مهریه زیاد یک ضمانت برای کنترل مردان هوسباز است. خود این جمله هم یک جمله دو پهلو و شیطانی است. خدا یک قانون کلی را برای فقط مردان هوس باز طرح نمی کند، بلکه برای تمام مردم است و این گفته غلط است. زمانی هم که طلا و سکه گران شد، خیلی از زنان هم مهریه خود را به اجرا گذاشتند. خدا قوانین را کلی طرح میکند و منافع همگی را در نظر می گیرد. نعوذبالله خدا طرفدار قشر خاصی نیست که بخواهد منافع آن قشر را در نظر بگیرد. چه زن و چه مرد همگی بندگان خدایند و خدا مصلحت همه را میخواهد. خیلی از جوانان بخاطر ترس از مهریه های زیاد به سمت ازدواج نمیروند و این اگر تنها دلیل عدم ازدواج نباشد، قطعا مهمترین دلیل آن است. مهریه سنگین انگیزه های زیادی را در افراد ایجاد میکند؛ چه برای زنان و چه برای مردان؛ حتی در خیلی موارد کار به قتل زنان و زندانی شدن مردان هم کشیده شده است. حتی جوری شده است که مهریه بعضی زنان ده ها برابر دیه آنان است. گاهی بعضی مردان بعد از طلاق ، زیر بار اقساط مهریه میمانند و تا آخر عمرشان نمی توانند دیگر ازدواج کنند. ضررات مهریه بالا آنقدر زیاد است که میتوان در این مورد یک کتاب نوشت. وقتی زوجین، با مهریه بالا شروع به زندگی کنند، از همان اول، زن این قدرت و برگ برنده را در ذهن خود بحساب می آورد و در هر فرصت و چالشی این برگ را رو میکند. مرد هم همیشه دنبال دور زدن و دروغ میباشد و به چشم دیگری، زوجش را نگاه میکند. در این حالت، هیچگونه مودت و رحمتی بین آن دو وجود نخواهد داشت و همه چیز به پول و زور و پنهان کاری ختم میشود.

اصلا هدف از ازدواج چیست؟ مگر هدف از یک ازدواج، مشارکت در ساخت یک زندگی مشترک با مودت و رحمت و تلاش دو جانبه نیست؟ پس هر آنچه که منافی این تلاش و کوشش و مودت و رحمت باشد، اضافی است. به جرات می توانم بگویم که مهریه زیاد مثل یک طلسم است که در ذهن افراد نگهداری میشود و همین طلسم است که خوشی را از زندگی ها می برد. کاهش تصاعدی ازدواجها بخاطر این روش زندگی است.

جمله مهریه را کی داده و کی گرفته؟   یک پندار مبهم است. پندار مهریه را کی داده و کی گرفته؟  یک دیو خفته است که در پندار طرفین می خوابد تا بوقتش بیدار شود. این دیو در ذهن زن می خوابد و بعضی زنان ممکن است در پندار خود حتی برای آن برنامه ریزی هم بکنند. این دیو بالقوه خطرناک است. حتی این دیو در ذهن مرد هم هست و مرد هیچ وقت به همسرش مودت و رحمت واقعی ابراز نمیکند زیرا همیشه آن دیو را حامی و پشتیبان زن می بیند. در حالیکه در قرآن، خدا دستور فرموده است که مهریه باید به زن پرداخت شود. اما مهریه ای که بالا باشد و قابل پرداخت نباشد، توصیه قرآن نیست و حتی ضد دستورات خداست.

زمانی سکه و طلا ارزان بود و مردم براحتی مهریه های از این نوع را قرار میدادند ولی اکنون اینها خیلی گران شده است و نود و نه درصد جوانان نمی توانند اینها را تهیه کنند و نمی توانند این مهریه های سنگین را متعهد شوند. مهریه زیاد یک نوع ربا هم هست. زیرا مهریه ای که به طور تصاعدی هر روز بالا میرود، خاصیت ربا دارد. خدا در قرآن، از صدقات، به عنوان متضاد ربا استفاده می فرماید. نام دیگر مهریه صداق است که هم خانواده صدقات است. بنباراین مهریه هر چی هست، نباید مثل ربا باشد.

 

یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ﴿۲۷۶

خدا از (برکت‏) ربا مى ‏کاهد، و بر صدقات مى‏ افزاید، و خداوند هیچ ناسپاس گناهکارى را دوست نمى دارد. (۲۷۶)

 

مهریه تصاعدی یک نوع رباست و برکت ندارد. یکی از خواص ربا این است که ربا از جنس آتش است و همین آتش به جان زندگی ها افتاده است و دارد همه را میسوزاند.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَأْکُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۱۳۰

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید ربا را [با سود] چندین برابر مخورید و از خدا پروا کنید باشد که رستگار شوید (۱۳۰)

 

قرآن کتاب کاملی است و باید بر این اساس، زندگی مان را تنظیم کنیم. حدیث و سنت، پیام خدا نیستند و نباید بر اساس آن زندگی ها پایه ریزی شود. حدیث و سنت وحی نیستند و بلکه نوشته راویان حدیث در قرن دوم و سوم هجری هستند. نمیتوان مساله مهمی مثل مهریه را با قیاس و براساس سنت گذشتگان بدست آورد. قبلا طلا و سکه ارزان تر بود و قابل تهیه بود ولی اکنون شرایط تغییر کرده است و نمیتوان آن روش را ادامه داد.

بیایید در قرآن به داستان یک ازدواج نگاه کنیم. مقدار مهریه و روش پرداخت آن براحتی از این آیه قابل استخراج است. خدا برای هر مشکلی در قرآن راه حل دارد و هیچوقت انسانها را تنها نمی گذارد. خدای حکیم و مهربان می فرماید که در قرآن از هر گونه مثلی زده است. مساله مهمی مثل مهریه هم قطعا مثالی از آن در قرآن هست.

 

وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ﴿۲۷

و در این قرآن از هر گونه مثلى براى مردم آوردیم باشد که آنان پندگیرند (۲۷)

 

پیامبر موسی از دست فرعونیان فرار کرده و بجایی میرسد و بدون هیچ چشم داشتی، دختران شعیب را کمک میکند و ادامه داستان که در قرآن ذکر شده است. شعیب به خاطر امانت دار بودن و کاری بودن موسی، دخترش را به موسی میدهد. مقدار مهریه در این آیه بطور واضح معین و مشخص است.

 

 

قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ ﴿۲۶

یکى از آن دو [دختر] گفت اى پدر او را استخدام کن چرا که بهترین کسى است که استخدام مى ‏کنى هم نیرومند [و هم] در خور اعتماد است (۲۶)

 

قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِکَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿۲۷

[شعیب] گفت من مى‏ خواهم یکى از این دو دختر خود را [که مشاهده مى ‏کنى] به نکاح تو در آورم به این [شرط] که هشت‏ سال براى من کار کنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختیار با تو است و نمى‏ خواهم بر تو سخت گیرم و مرا ان شاء الله از درستکاران خواهى یافت (۲۷)

 

قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَیَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ ﴿۲۸

[موسى] گفت این [قرار داد] میان من و تو باشد که هر یک از دو مدت را به انجام رسانیدم بر من تعدى [روا] نباشد و خدا بر آنچه مى‏ گوییم وکیل است (۲۸)

 

شعیب به موسی میگوید که من دخترم را به نکاح تو در میاورم با اجرت هشت سال کار کردن. موسی هشت سال  باید برای شعیب کار کند. در این مدت شعیب، مخارج اولیه زندگی موسی و همسرش را میدهد. این یک قرارداد بود بین شعیب (پدر دختر) و موسی. شعیب به موسی میگوید که من نمى خواهم کار را بر تو مشکل بگیرم (وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ) و مرا ان شاء الله از درستکاران خواهى یافت (سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ ). درستکاران یعنی کسانی که کردار نیک دارند. بنابراین مهریه زیاد تعیین نکردن و سخت نگرفتن، یک نوع عمل صالح و کردار نیک است و از پندار نیک بر می خیزد. انسانها از هر فرصتی میتوانند برای خود کردار نیک جمع کنند. خدا نمی خواهد بر انسانها سخت بگیرد. بنابراین قراردادی که شعیب با موسی بست، اصلا سخت و مشکل نبوده است. در این آیه دو روش برای محاسبه مهریه هست:

روش اول:

مهریه در این آیه مساوی است با اجرت هشت سال کار کردن منهای مخارج اولیه زندگی موسی و همسرش. نسل آینده، از نظر درآمدی، زندگی کاملا واضحی خواهند داشت و مقدار درآمد و هزینه های اولیه زندگی روشن و واضح خواهد بود. اما این روش قرآنی، چطوری برای نسل آینده قابل اجراست. فرض کنید جوانی که ازدواج میکند و کار میکند و ماهیانه x میلیون تومان درآمد دارد. این جوان ماهی y میلیون تومانش را صرف مخارج (اولیه) زندگی میکند. بنابراین x-y میلیونش می ماند. بنابراین این جوان سالیانه 12* (x-y) میلیون تومان درآمد مازاد بر مخارج اولیه زندگی دارد. بنابراین نصف این درآمد مازاد، یعنی 6* (x-y) مال همسرش است به عنوان مهریه. برای هشت سال میشود 48*(x-y) میلیون تومان. که اگر مرد به دلخواه خودش خواست ده ساله اش کند و در این حالت  میشود 60(x-y) میلیون تومان.

توجه شود که منظور از هزینه ها و مخارج اولیه زندگی در اینجا شامل خرید ماشین و مسکن و مغازه نیست؛ زیرا زن در اینها شریک نیست و البته اگر شریک باشد، باید به عنوان هزینه آورده شود. در این روش قرآنی، حتی اگر زن در مخارج زندگی صرفه جوئی کند و از خریدهای اضافی چشم پوشی کند، مهریه بیشتری به او تعلق خواهد گرفت و عدم اسراف به سود خودش هم هست. این طریق محاسبه فقط زمانی ممکن است که درآمد و هزینه خانواده مشخص باشد. در حالتی که درآمد و هزینه مشخص نباشد، میتوان بطور تخمینی با توجه به رسته شغلی، مقدار ثابتی را به عنوان درآمد و هزینه مشخص کرد. اگر این بستر فراهم شود، و درآمدها و هزینه های زوجین مشخص باشد، قطعا در این روش، هیچ فشاری به آنها نخواهد آمد و مهریه قابل پرداخت خواهد بود.

ممکن است که برای روش اولی؛ کسی بگوید که افراد ممکن است در مورد مقدار درآمد دروغ بگویند. اما اکنون در زمانه ما، براحتی مقدار درآمد افراد مشخص است و همچنین میتوان قبل از ازدواج، مقدار دارائی افراد را هم تخمین زد. برای کاری که موسی برای شعیب انجام میداد(دامداری)، درآمدها کاملا مشخص بود. در بعضی کشورهای خارجی هم ، قبل از ازدواج، دارائی افراد را بدست می آورند و  در آمدهای بعد از آن نصف ، نصف تقسیم میشود. اما قرآن درآمدهای مازاد بر مخارج اولیه حداکثر تا هشت سال و یا ده سال را به عنوان مهریه تقسیم می کند و نه کل عمر را. چندی پیش بیل گیتس و زنش بعد از سی سال زندگی مشترک از هم جدا شدند. زن بیل گیتس نصف دارائی بیل گیتس را صاحب شد. اما از نظر قرآن، فقط درآمد هشت سال متعلق به همسر بیل گیتس بود. هرچند آنان، ممکن است این پول را مهریه ننامند. البته در این مورد، حتی درآمد هشت سال بیل گیتس، درآمد بسیار زیادی بود. پول زیاد وسوسه انگیز است و براحتی ازواج را از هم جدا میکند.

روش دوم:

شاید هنوز بستر تعیین مهریه به روش اولی برای ما مهیا نباشد؛ بنابراین برای مهریه هایی که از قبل تعیین شده است و نمیتوان مقدار آن را تغییر داد؛ میتوان طبق آیه قاعده هشت سال را روی آن اجرا کرد. یعنی اگر زن، مهریه ای برایش تعیین شده است و یا میشود و بعد از مثلا یک سال تقاضای مهریه میکند، به مقدار یک هشتم از مهریه به او تعلق می گیرد. در نهایت بعد از گذشت هشت سال، مهریه کامل به او تعلق خواهد گرفت. حتی اگر این نکته مهم از آیه هم اجرا شود، خودبخود خیلی از مشکلات حل میشود. این آیه هر طور اجرا شود، منفعت است.

·      در این روشها ، اگر مرد هوسبازی کند و مثلا بعد از یک سال قصد طلاق زن را داشته باشد؛ باید هزینه تا آخر قرارداد را به زن دهد (مهریه هشت سال). و همچنین اگر زن بخواهد بعد از مثلا یک سال، زندگی را ترک کند و قرارداد را به هم بزند، فقط مهریه آن یک سال به او تعلق خواهد گرفت (یک هشتم). این روش قرآنی فایده های مهم و زیادی دارد.

·      دیگر مرد هوسبازی نمی کند و در صورتی که بخواهد مثلا بعد از چند سال زن دیگری بگیرد، باید مهریه کامل هشت سال به زن بدهد و این نوع قرارداد برای طلاق بازدارنده است.

·      بعضی زنان بعد از چند ماه زندگی مشترک، با کوچکترین درگیری ای، مهریه را به اجرا می گذارند. اما در این حالت، زن اگر بخواهد بعد از چند ماه زندگی مشترک  زندگی را ترک کند و مهریه بگیرد، فقط مهریه آن چنده ماه (به نسبت هشت سال) به او تعلق می گیرد و این مبلغ خیلی کمتر است و دیگر بعضی زنان بخاطر کاسبی و سوء استفاده از مهریه ازدواج نمی کنند و درصد طلاق بخاطر مهریه خیلی پایین میاید. علاوه بر آن، ذهنیت کلی جامعه در این مورد به آرامش میرسد و جوانان به ازدواج اطمینان پیدا میکنند و ازدواج زیاد میشود. تنها راه حل مشکلات، همین راه حل قرآنی است.

·      عدم ازدواج جوانان به علت عدم اعتماد به روش ازدواجی است که حالا مرسوم است. اما این روش قرآنی، امنیت و آرامش را دوباره بر می گرداند.

·      خدای مهربان در آیه، دو راه پیش پای مرد گذاشته است. یکی مهریه هشت سال و دیگری مهریه ده سال. به این طریق صداقت و تعهد مردان را به آنان تذکر میدهد و حتی به این طریق به مردان می فهماند که مهریه بطور اختیاری تا 25 درصد (دو سال اضافی تقسیم بر هشت سال میشود یک چهارم یا 25درصد) از طرف آنان قابل افزایش است. طبق آیه ، اگر مهریه مبلغ زیادی باشد، افزایش اختیاری آن به مقدار 25 درصد توسط مرد، بی معناست. بنابراین این آیه هیچوقت بر مهریه زیاد دلالت ندارد.

·      قرارداد مهریه تا هشت سال و (قابل افزایش تا ده سال به اختیار مرد) تعیین شده است. این ماگزیمم مهریه است و بیشتر از آن نیست. مصلحت آن را خدای مهربان و حکیم میداند. معمولا زنان و مردان بعد از هشت سال با هم انس می گیرند و بچه دار میشوند و به ندرت از هم جدا میشوند و اگر هم بعد از هشت سال زندگی مشترک بخواهند جدا شوند؛ دیگر چیزی نمیتواند جلودارشان شود. بنابراین مهریه بی نهایت نیست و حد و حدودی دارد. زنی که هشت سال برای یک زندگی تلاش کرده باشد، براحتی از آن دل نمی کند.

·      مهریه در قرآن باید به زن داده شود و البته اگر زن آن را ببخشاید، دیگر دادن مهریه لازم نیست. اما اکنون خیلی از مردان جوان هیچوقت نمی توانند مهریه ها را پرداخت کنند، زیرا اصلا در محدوده توانایی آنها نیست و به این صورت همیشه مدیون زن می مانند و یا حتی بعضی مردان، به روشهای مختلف از دادن آن فرار میکنند و زنان را اذیت میکنند و برای خود پندار آلوده و دروغ میسازند و همچنین با اذیت کردن زن، برای خود کردار آلوده میسازند.

·      از آنجا که مهریه در طول و درازای هشت سال داده میشود و خدا فرصت هشت ساله به آن داده است؛ بنابراین بکارگیری واژه عندالمطالبه در اسناد ازدواج بی معناست و از نظر قرآن باطل است. همین کلمات من در آوردی باعث رونق کاسبی بعضی وکلا شده و آنان را از راه راست و قرآنی خارج ساخته است.

·      خدای مهربان، بی هدف این داستان را در قرآن ذکر نفرموده است و بلکه حتما میخواهد ما را به طریق مهریه راهنمایی فرماید. بشریت تنها یک راه برای خوشبختی دارد و آن هم پیروی از قرآن است و هیچ راه حل دیگری ندارد.

·      گاهی بعضی مهریه ها آنقدر زیاد است که مرد برای فرار از این مهریه های غیر منطقی، دچار انواع دروغ و ریاکاری و پنهان کاری میشود و این خودش افراد را از چرخه ی نیک خارج میسازد. بنابراین با تعیین مهریه زیاد، مرد همیشه در طول تمام زندگی خویش، یک دروغ را با خود حمل میکند و خود را دچار یک پندار دروغ میکند و همین دروغ در سایر اعمال و نگاه او نسبت به زن موثر است و مودت و رحمت را بین زن و مرد از بین می برد.

·      وقتی که مهریه و یا صداق که نشان صداقت و مهر است، به ابزار تهدید و مشاجره و چانه زنی تبدیل شود، دیگر مودت و رحمت بی معناست و به همین خاطر است که زنان و مردان امروزی خیلی از هم فاصله گرفته اند و همدیگر را متوجه نمیشوند.

·      در جامعه، زنان بخاطر اهرم مهریه بالا، با عناوین رئیس مخاطب قرار داده میشوند که همین نکته در زندگی های مشترک، کلا مودت و رحمت را نفی میکند. مودت و رحمت مخالف شقاوت است. مهریه بالا، از زنان و مردان افراد شقی و بی رحم نسبت به هم میسازد. که قاعدتا زنان باید مودت بیشتری نسبت به مردان داشته باشند و مردان هم رحم بیشتری نسبت به زنان داشته باشند و دل رحم تر باشند. اما مهریه بالا از آنان فرد دیگری میسازد. یکی از دلایلی که آدمی را وارد جهنم میکند، شقی بودن است.

 

قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا وَکُنَّا قَوْمًا ضَالِّینَ ﴿۱۰۶

مى‏ گویند پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شد و ما مردمى گمراه بودیم (۱۰۶)

 

رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ ﴿۱۰۷

پروردگارا ما را از اینجا بیرون بر پس اگر باز هم [به بدى] برگشتیم در آن صورت ستمگر خواهیم بود (۱۰۷)

 

قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ ﴿۱۰۸

مى‏ فرماید [بروید] در آن گم شوید و با من سخن مگویید (۱۰۸)

 

·      گاهی بعضی زنان، با توجه به این که میدانند، توان مالی مرد اصلا در حد و اندازه آن مهریه نیست، ولی انتظار دارند که پرداختش کند! یا گاهی بعضی مردان، با توجه به آنکه توانایی پرداخت مهریه را دارند ولی پرداختش نمی کنند تا همیشه یک گرویی از زنشان داشته باشند و اینها همگی نوعی شقاوت است. این نوع تصور از زندگی، بسیار عجیب است و دلیل جادو شدن افراد است. 

جادوی شیاطین (قسمت نود و هشت) عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش دهم) وحی شیاطین (شعر) بخش دوم

pdf

 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و هشت)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش دهم)

وحی شیاطین (شعر) بخش دوم

 

 

در قسمت قبل در مورد شعر گفته شد. توجه شود که مفهوم شاعر بسیار گسترده تر از سراینده متن منظوم می باشد؛ شیطان خوب میداند که  برای ایجاد فلسفه ها و حلقه های مدرن، شاعران مدرن نیاز است.کسی که ویدئوی کمک به یک انسان را در فضای اینترنت پخش می کند ولی خودش کوچکترین قدمی برای انجام کار خوب  و کردار نیک بر نمی دارد خودش یک شاعر است. کسی که سخنان و سخنرانی بسیار زیبایی می کند ولی خودش انجام نمی دهد ویا حتی به آن از نظر پنداری هم باور ندارد یک شاعر و دروغگو است. یا نوشته ای را بر روی لباس و ماشینش می نویسد ولی حتی برای یکبار به مرحله کردار نمی رساند شاعر است. ویدئو و یا متنی بر روی ماشینش نوشته که مادر عزیزم؛ ولی همین فرد به مادرش احترام نمی گذارد. شاعران زیاد شده اند و اکنون فضای مجازی و کانالهای مجازی بلندگوی و تبلیغ گر این شاعران جدید هستند.

مولوی در کتاب شیطانی مثنوی، داستانهایی را نقل کرده است که آدمی حتی از ذکر عنوان این داستانها شرم میکند. برای مثال یک داستان در کتاب شیطانی خود ذکر کرده است با عنوان: داستان مهمان و همبستر شدن با زن صاحب خانه!

وقتی که خودتان داستان را مطالعه کنید، می بینید که بسیار بی معنی و بی محتواست. هدف از این گونه داستانها با عناوین زننده و بی حیا؛ این است که پندار آدمیان را به این گونه بی حیایی ها و پرده دری ها عادت دهد. بی حیایی یک امر پنداری است. انسانها، بدون بکارگیری حیا، خیلی زشت میشوند. شیاطین به همین خاطر زشت هستند که بی حیا هستند و پندار سالمی ندارند. خیلی از مواقع، پندار از طریق گفتارِ زشت، بی حیا میشود. در کتابهای وحی شده توسط شیطان، بی حیایی فراوان است.

جملات شعر مانند و داستانهای اینطوری مثل دیو خفته ای هستند که در حافظه ناخودآگاه خواننده جای می گیرند. این جملات شیطانی، سر فرصت در حافظه ناخودآگاه مثل قارچ سبز میشود. یکی از خصوصیات قارچ این است که یهویی سبز میشود. این جملات در ضمیر ناخودآگاه در زمان خماری، مستی، احساسات شدید، افسردگی، غم و ... خود را نمایش میدهند و فرد را درگیر خود میکنند و به عنوان یک راه حل جایگزین این مشکلات، خود را معرفی میکنند. یکی از دلایل گرایش مردم به اشعار ، همین است. حتی تصویری بَزَک شده و غیرواقعی و یا زندگی سلبریتی ها در فضای مجازی، هم نوعی شعر است. زیرا اینها فقط تحریک کننده احساساتی غیر منطقی هستند. بنابراین جوانی که اینها را نگاه میکند و فکر خود را مشغول این چرت و پرتها میکند؛ با کوچکترین استرس و نا امیدی و غم در زندگی؛ این قسمت از حافظه ناخودآگاه او مثل قارچ در ذهن او سبز میشود و فرصت انتخاب به او نمیدهد و کنترل ذهن او را در دست می گیرد. در مواقع بحرانی، فرد ضعیف شده و فرصت انتخاب ندارد و یا حوصله ندارد انتخاب کند، بلکه دوست دارد برایش انتخاب شود و البته گذشته و اعمال قبلی او تعیین کننده این وضعیت اوست. صحنه ها، اشعار، گفته ها و یا آهنگهایی که قبلا وارد حافظه ناخودآگاه او شده است، در این مواقع انتخابهایی ناشایست پیش پای او می گذارد. جهنم هم یک موقعیت بحرانی است که فرصت انتخاب واقعی برای آدمیان نمی گذارد و آدمی براساس آنچه که قبلا کسب کرده است، تعیین وضعیت میکند و یا میشود.

هر انسانی میتواند شاعر باشد، حتی یک فرد بیسواد. زن و مرد جوانی بودند که در ظاهر با هم خوش بودند و ساعتها با همدیگر می نشستند و قلیان می کشیدند و ساعتها دود وارد ریه خود میکردند. البته هنوز جوان بودند و فعلا مشخص نبود که چه بلایی سر ریه خود آورده اند. این دو زوج بجای اینکه شریک زندگی هم باشند، شریک ضرر رساندن به همدیگر بودند. شیطان برای زوجین چنین طرحهای شاعرانه ای می ریزد. شریک و هماهنگی  در مصیبت، شریک ضرر، شریک در اسراف و زیاده روی. این نوع زندگی هم، نوعی زندگی شاعرانه است. در ظاهر زن و مرد با هم خوبند ولی به قیمت گزافی. در این حالات انسانها یک شریک نامرئی و سوم دارند که خودشان اطلاع ندارند و این شریک اسمش شیطان است. شیطان در ضرر رساندن، اسراف، زیاده روی و هر گونه ضرر دیگری شریک انسانها خواهد بود و عامل این شراکت است.

 

وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۶۴

و از ایشان هر که را توانستى با آواى خود تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شرکت کن و به ایشان وعده بده و شیطان جز فریب به آنها وعده نمى‏ دهد (۶۴)

 

إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ وَکَفَى بِرَبِّکَ وَکِیلًا ﴿۶۵

در حقیقت تو را بر بندگان من تسلطى نیست و حمایتگرى [چون] پروردگارت بس است (۶۵)

 

براساس این شراکت، زن و مرد هر دو به اسراف و ولخرجی روی میاورند و این نوع کردار هم کرداری بر پایه پندار غلط است. درست است که در ظاهر اتحادی را میان زوجین ایجاد میکند ولی کردار بر پایه پندار غلط، در نهایت به چرخه شرّ تبدیل میشود و آنان دیر یا زود به بن بست میخورند. اینها را نمیشود زندگی نام نهاد. بلکه آن را "از دست دادن زندگی بطور تدریجی و شاعرانه" بنامیم، بهتر است.

بعضی ها برای گرامیداشت و خوشگذرانی، شب شعر می گذارند. شب وقت آرامش و سکون و خواب است. حتی خدای مهربان می فرماید که اگر شبها نخوابیدید، عبادت کنید و آن را با لهو و لعب طی نکنید.  شب نشینی های طولانی برای خانواده ها بسیار مضرّ است. زیرا پیوستگی روانی در آنها ایجاد میکند و آنان را وارد خواب و خیالات میکند. در آن وقت، دیوهای خفته در ذهن افراد، بیدار میشوند و پندار را خراب میکنند.

 

إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ وَاللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضَى وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَآخَرُونَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۲۰

در حقیقت پروردگارت مى‏ داند که تو و گروهى از کسانى که با تواند نزدیک به دو سوم از شب یا نصف آن یا یک سوم آن را [به نماز] برمى ‏خیزید و خداست که شب و روز را اندازه‏ گیرى مى ‏کند [او] مى‏ داند که [شما] هرگز حساب آن را ندارید پس بر شما ببخشود [اینک] هر چه از قرآن میسر مى ‏شود بخوانید [خدا] مى‏ داند که به زودى در میانتان بیمارانى خواهند بود و [عده‏ اى] دیگر در زمین سفر مى کنند [و] در پى روزى خدا هستند و [گروهى] دیگر در راه خدا پیکار مى ‏نمایند پس هر چه از [قرآن] میسر شد تلاوت کنید و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و وام نیکو به خدا دهید و هر کار خوبى براى خویش از پیش فرستید آن را نزد خدا بهتر و با پاداشى بیشتر باز خواهید یافت و از خدا طلب آمرزش کنید که خدا آمرزنده مهربان است (۲۰)

 

روش فریب انسان توسط شیطان از طریق حلقه است. حلقه به هر مجموعه پنداری در میان انسان ها گفته می شود که از طریق فعال سازی چشم سوم یک فلسفه مشترک را در بین پیروان خود ایجاد می کند که در این زمان چون تمام چشم سوم های اعضاء بر یک فلسفه مشترک تمرکز دارند، مغناطیس انسانی آنها فعال شده و توسط اجنه شناسایی و با مغناطیس اجنه مس و متصل می شود و حس شور و انرژی را به آنها منتقل می نماید؛ که در نهایت حتی افراد را مجبور می کند که برای ماندن در حلقه و دست یابی به این شور و انرژی و تکرار آن، دست به هرکاری بزنند.

زمانی که فردی خارج از حلقه است، حلقه خود را زیبا و دارای زینت نشان می دهد تا افراد را به خود جذب کند و برای ورود به آن، فرد باید ابتدا به سطح فرکانس آلفا رفته و در توهمات و خیالات قرار بگیرد و از این طریق زمانی که فرد در آلفاست، مار کندالیتی از چاکرای ریشه به سمت چاکرای چشم سوم رفته و در نهایت به چاکرای تاج سر راه می یابد و چهره زشت و پلید و شیطانی خود را تشکیل می دهد و کردار شر و گفتار شر تولید می نماید .چند خصوصیت که تمام حلقه ها دارند در آیه زیر مشخص شده است.

 

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿۲۰

بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزون‏جویى در اموال و فرزندان است [مث ل آنها] چون مث ل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینى آنگاه خاشاک شود و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابى سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست (۲۰)

 

یعنی تمام حلقه ها مانند یک لعب و بازی خیالی است که در نهایت هیچ کار خیری انجام نمی شود مانند جمله کی مهریه داده کی گرفته؟ فقط توهمات بین اعضا حلقه رد و بدل می شود. و همچنین حلقه ها لهو و بیهوده هستند و هیچ کارایی ندارند، جز دلخوش کردن افراد و تلف کردن وقت با ارزش آنها در ازای چیزی بی ارزش و تمامی حلقه ها از بیرون بسیار جذاب و جالب هستند ولی وقتی وارد شوید دچار انواع سختی ها و مشقت ها می شوید و همچنین حلقه ها جایی است که انسان به تفاخر و تکبر و خود بزرگ پنداری مشغول هستند و تمامی اعضا سعی می کنند که رتبه و درجه خود را در حلقه بالاتر ببرند تا به دیگران فخر بفروشند. و همچنین تکاثر و ازدیاد مال و منال را در راه می گیرند تا با افزودن ثروت بر دیگران برتری جویی کنند و به اهداف دنیایی خود بپردازند و مادیات را شعار اصلی خود قرار می دهند.

خیلی جالب است که خدای بزرگ و مهربان ویژگی های دقیق این حلقه ها را گفته و شیطان هم از طریق جذاب کردن حلقه و زینت دادن به آن، افراد را به حلقه جذب کرده و فرد برای رفتن به داخل حلقه باید به فرکانس آلفا برود و وقتی در آلفا و توهم قرار می گیرد. مار کندالیتی از چاکرا بالا رفته و چشم سوم فرد را باز می کند و مانند یک بازی خیالی با دیگران ارتباط و تفاهم فکری پیدا می کند و به کارهای بیهوده می پردازند و در نهایت برای اینکه بتوانند به مرحله ساقی برسند باید به مقام های داخل حلقه برسند تا تفاخر کرده و در نهایت با تکاثر مادیات بتوانند حلقه ای برای خود دست و پا کنند و خود را ساقی و افروزنده آتش حلقه کنند.

 

 اینبار بیایید یکی از شعرهای حافظ را بررسی کنیم.

 

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها

که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها

 

در قرآن بیشتر اوقات، مخاطب آیات، مومنان هستند مانند یا ایها الذین آمنوا (ای کسانی که ایمان آورده اید = ای کسانی که پندار نیک برگزیده اید). ولی حافظ به تقلید اندر تقلید (زیرا مصرع اول از یک شاعر عرب می باشد) ساقی را مخاطب قرار داده است (یا اَیُّهَا السّاقی). و ساقی در اصل همان کسی است که در حلقه های عرفانی شور و شیدایی سایرین را افزایش می دهد با دادن می به آنها. می در اینجا یک نوع فلسفه و یا شعر و یا تصویری که عمق آلفا را افزایش می دهد، است.

بیت یا اَیُّهَا السّاقی  متضاد آیه یا ایها الذین آمنوا  است. زیرا معنای آیه "ای کسانی که پندار نیک برگزیده اید" است. بنابراین الساقی در بیت حافظ متضاد پندار نیک است. فلسفه عشق که از توهمات و شعر بر می خیزد و حلقه ی خاصی است در ابتدا آسان است ولی زمانی که به حلقه وارد بشوند می بینند راه دور و دراز و سختی در پیش دارند زیرا توهمات و هوی و هوس پایان ندارد.

 

به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید

ز تابِ جَعدِ مِشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

 

بوی عطر موی معشوق نوعی حس شور در هنگامی است که فرد در عمق آلفا در حلقه قرار دارد و آن را حس میکند. و تاب خوردن موی وی که دلها را خونین می کند منظورش این است که همیشه شیطان و اجنه در حلقه ها آرزوها و آمالی را برای فرد ایجاد میکنند که فرد را مشتاق تر می کنند. این شور چیزی است که همیشه افراد در حلقه به دنبال آن هستند. و برای آن دست به هرکاری می زنند.

 

مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش چون هر دَم

جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِل‌ها

 

خیلی جالب است که حتی این حلقه که تشکیل شده و افراد در آن به بوی معشوق دل خوش کرده اند با صدای زنگ کاروان از هم پاشیده شد و از توهم مربوطه باید خارج شوند . این زنگ می تواند رویدادی واقعی باشد که فرد را از خواب و توهمات بیدار می کند. این رویداد، یک اتفاق واقعی است و یا یک رعد و برق است که آدمیان را در فضای بسته حلقه بیدار میکند و نشئگی را از سرشان می پراند.

 

به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید

که سالِک بیخبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها

 

کسانی که هفت مرحله عشق را رفته اند و هفت چاکرا را باز کرده اند به نوعی پیر و دنیا دیده این مسیر هستند اگر چنین پیر با تجربه ای به فرد بگوید که عقل (سجده با پیشانی است و پیشانی هم نماد منطق و عقل) را بوسیله شراب (که همان تفکرات آلفایی و توهمی حلقه است و ساقی به فرد می دهد) از بین ببر و به حالت آلفا ببر؛ باید پیروان بدون هیچ تردیدی این کار را بکنند زیرا پیر چیزی را می داند که مبتدی ها نمی دانند.

 

شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل

کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل‌ها

 

کسانی که در ساحل یعنی مرز بین منطق و توهم هستند و هنوز وارد توهم نشده اند حالِ این افراد را که در گرداب و مشکلات داخل حلقه هستند را نمی فهمند. به قولی دیگر هر که در این حلقه نیست فارغ ازین ماجراست؛ فقط افراد داخل حلقه از مفهوم ها و اشارات داخل حلقه خبر دارند.

 

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر

نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِلها

 

همه کارهای داخل حلقه از روی خودخواهی است که درنهایت موجب رسوایی فرد می شود زیرا هیچ چیز در حلقه نمی ماند و در نهایت به کردار و یا گفتار بد تبدیل شده و موجب رسوایی فرد می شود. اصلا خروجی حلقه فحشا و منکر است (وَمَنْ یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ).

 

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ

مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها

 

حافظ اگر می خواهی که همیشه در سامادهی و توقف فکر باشی و در حلقه باشی نباید غیبت داشته باشی و همیشه اگر قصد رفتن به حلقه و در نهایت خلوت با اجنه و شیاطین را داشتی با دنیای واقعی وداع کن و به حلقه ی توهمی و پنداری روی بیاور.

 

اگر ان ترک شیرازی به دست آرد دل ما

به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را

 

خیلی جالب است که حافظ به نکاتی مهم در مورد حلقه های شیطانی اشاره می کند. یعنی اینکه اول حافظ می گوید اگر کسی بتواند وی را مانوس یعنی انسان زده کند و دلش را به توهم و آلفا ببرد. به خال هندویش، سمرقند و بخارا را می بخشد. خال هندو که همان چشم سوم است که بین دو چشمان در پیشانی قرار گرفته و با فعال شدن، فرد در توهماتی حلقه ای گیر می افتد؛ وقتی شاعر خود در خیال و توهم است می گوید سمرقند و بخارا را به آن معشوق که وی هم چشم سومش باز است می بخشد و این معشوق که چشم سومش باز است و در توهم این را باور می کند و انگار که واقعا طرف، سمرقند و بخارا را به او داده است. در حالی که اینها همگی در پندار رد و بدل میشود. جمله کی مهریه داده کی گرفته؟ هم در این حلقه ها درست است زیرا در حلقه ها هیچ چیز واقعی رد و بدل نمی شود جز پندارهای غلط و توهمی. مثل دو کودک که در خیال خود در حال بازی هستند و به خیال خود خانه بزرگی دارند که پر است از وسایل در حالیکه چنین نیست. در حلقه ها نوعی تله پاتی یا انتقال فکر در بین پیروان حلقه ایجاد می شود زیرا چشم سوم همه آنها باز است و منظور و مفهوم همدیگر را درک می نمایند.

زمانی که مار کندالیتی از چاکرای ریشه به سمت بالا می رود و به چاکرای چشم سوم میرسد فرد دچار انواع توهمات و خیالات می شود که در نهایت همین توهمات با رفتن مار به سمت چاکرای تاج سر به کردار بد تبدیل می شود و آن دیو و یا مار پنهان چهره کریه و زشت خود را نشان می دهد. آیه زیر بسیار جالب است.

 

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِیهَا کَالِحُونَ ﴿۱۰۴

آتش چهره آنها را مى‏ سوزاند و آنان در آنجا ترش‏رویند (۱۰۴)

 

آتشی که کندالیتی از درون به سمت بالا می آورد در نهایت کردار و گفتار این افراد را فرا می گیرد و زشتی و پلیدی بسیاری را در این افراد نشان می دهد که همان مار یا دیو خفته بیدار شده است. این آتش درون در نهایت از درون فرد بیرون می آید و هدفی جز سوزاندن و از بین بردن دیگران و یا انداختن آنها به این حلقه ندارد، که ادامه آیه این است:

 

أَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِهَا تُکَذِّبُونَ ﴿۱۰۵

آیا آیات من بر شما خوانده نمى ‏شد و [همواره] آن را مورد تکذیب قرار نمى‏ دادید (۱۰۵)

 

قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا وَکُنَّا قَوْمًا ضَالِّینَ ﴿۱۰۶

مى‏ گویند پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شد و ما مردمى گمراه بودیم (۱۰۶)

 

رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ ﴿۱۰۷

پروردگارا ما را از اینجا بیرون بر پس اگر باز هم [به بدى] برگشتیم در آن صورت ستمگر خواهیم بود (۱۰۷)

 

گروهی از افراد(حلقه) رو در نظر بگیرید که همیشه با هم هستند و جزو فرقه ای هستند که افکار خطرناکی دارند، خُب یک انسان عادی با چنین گروهی آشنا می شود. اولین کاری که افراد این حلقه انجام می دهد زینت دادن به حلقه و گروه خود است (زینت) یعنی کاری بکنند که این فرد هم به گروهشان اضافه شود (تکاثر) برای همین یک سری مزیت ها و ویژگی ها را برای گروه خود قرار می دهند مثلا می گویند اگر با ما باشی می توانی راحت از امکانات داخل حلقه استفاده کنی و شور و هیجان کسب کنید؛ مثلا هر هفته ما دور هم جمع می شویم و خوش می گذرانیم (لعب). کم کم فرد خوشش می آید و وارد شده ولی برای ورود باید حتما در فرکانس آلفا قرار بگیرد تا بتواند آن حس و حال را بگیرد که اکثرا این حس و حال یا با مشروب و مواد مخدر یا سخنرانی های احساسی انجام می شود. و سپس وقتی فرد به آلفا برود، مار کندالیتی چاکرای سوم را باز کرده و نقطه اشتراک بین اعضا را به آنها نشان می دهد و نوعی تفاهم ایجاد می شود. و در نهایت فرد حاضر است برای گروه و حلقه هر کاری بکند تا اولا بیرونش نکنند (جذب) دوما مقام و رتبه ای پیدا کند (تفاخر) و در نهایت فرد سعی می کند چیزهایی که در گروه مهم هستند مانند پول یا هر چیز دیگری را جمع کند (تکاثر). تا بتواند در نهایت خود حلقه ی دیگری درست کند. همانطور که می بینید، تمام چیزهایی که در این گونه شب شعرها و تجمعات حلقه ای مطرح میشود شامل تفاخر، تکاثر، زینت دنیایی، لهو و لعب و ... است.

 

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿۲۰

بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزون‏جویى در اموال و فرزندان است [مث ل آنها] چون مث ل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینى آنگاه خاشاک شود و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابى سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست (۲۰)

 

و در نهایت مارکندالیتی چشم سوم را باز می کند و به چاکرای تاج سر میرود؛ فرد و در نهایت جمع گروه (حلقه) که از همبستگی و ارتباط این افراد ایجاد شده، چهره نحس و پلید و شوم خود را نشان می دهد و چیزی جز فحشا و منکر و گناه و فقر ایجاد نمی کند؛ که ریشه تمام مشکلات در جامعه همین است.

مار کندالیتی وقتی به سمت چشم سوم برود و پندار انسان را فاسد کند به سمت تاج سر می رود تا همین افکار پلید را در گفتار و کردار اجرا کند و گفتار و کردار شر تولید کند و در هنگامی که در تاج سر است مغناطیسی در انسان ایجاد می شود که راه ارتباطی با اجنه باز می شود. خیلی جالب است شیطان تا زمانی که مار کندالیتی به سمت چشم سوم می رود به فرد اجازه نمی دهد، کردار نیک انجام دهد زیرا کردار نیک، پندار را تنظیم می کند ولی به محض اینکه مار وارد پندار شد آنگاه این پندار پلید را به گفتار و کردار شر تبدیل می کند. این خلاصه طریقه جذب افراد به داخل حلقه ها و اشعار بود. خدا در قرآن، شعر را مخالف وحی آورده است و خیلی جالب است که کمتر مسلمانی این نکته قرآنی را توجه میکند. فراموش کردن آیات قرآنی به این واضحی را داریم می بینیم.

 

وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِینٌ ﴿۶۹

و [ما] به او شعر نیاموختیم و در خور وى نیست این [سخن] جز اندرز و قرآنى روشن نیست (۶۹)

 

لِیُنْذِرَ مَنْ کَانَ حَیًّا وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ ﴿۷۰

تا هر که را [دلى] زنده است بیم دهد و گفتار [خدا] در باره کافران محقق گردد (۷۰)

 

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و هفت) عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش نهم) وحی شیاطین (شعر)

pdf 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و هفت)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش نهم)

وحی شیاطین (شعر)

 

 

شعر یعنی متن یا گفتاری که در حالت احساسات و یا خلسه و یا حالتهای دیگر گفته شده باشد و یا این حالات را به خواننده القا کند. از نظر قرآن شعر هر آنچیزی است که عقل و ذهن را بپوشاند. هر متنی ، چه نظم باشد و یا نثر باشد؛ اگر در راستای تخیلات، توهمات، خلسگی و توقف فکر و یا توقف ذهن و توقف عقل باشد؛ شعر نامیده میشود. یک سوره بزرگ در قرآن به اسم شعراء آمده است ولی حتی یکبار از شعر و یا شاعر تمجید نشده است و در تمام موارد شعر در تقابل با وحی الهی آمده است.

 

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۱۰۲﴾

و آنچه را که شیطانها در سلطنت‏ سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان[صفت]ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى ‏آموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند] با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم نمیکردند مگر آنکه [قبلا به او] مى گفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مى ‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمى‏ توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و [خلاصه] چیزى مى ‏آموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى ‏رسانید و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهره‏ اى ندارد وه که چه بد بود آنچه به جان خریدنداگر مى‏ دانستند (۱۰۲)

 

در زمان قدیم، در بابِل، فرشتگان هاروت و ماروت هم دقیقا مراحل فریب شیطان را به مردم یاد میدادند و در نتیجه جادوی شیاطین باطل میشد و آنها به مردم گوشزد میکردند که اینها که به شما یاد میدهیم، جهت آزمایش شماست و ما با این آموزشها میخواهیم شما را از سحر شیاطین آگاه کنیم و آنها به مردم می گفتند و تاکید میکردند که از این آموزه ها سوء استفاده نکنید. این آیه دقیقا می فرماید که دو فرشته طریقه انجام جادو و سحرها توسط شیاطین را به مردم میگفتند تا که مردم تحت تاثیر آنها قرار نگیرند. شما اگر راز یک شعبده را بلد باشید، دیگر خیلی تحت تاثیر آن قرار نخواهید گرفت. سحر نوعی کلک و حیله است؛ که اگر حیله اش را بدانید، دیگر تحت تاثیر آن قرار نخواهید گرفت. شعر هم در راستای سوء استفاده از همان آموزشهاست.

قرآن صراحتا شعر را وحی شیطانی مینامد. وحی الهی و وحی شیطانی در آیات زیر از هم تفکیک شده اند. در این آیات، شعر به عنوان وحی نازل شده توسط شیاطین معرفی شده است.

 

هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ ﴿۲۲۱﴾

آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مى ‏آیند (۲۲۱)

 

تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ ﴿۲۲۲﴾

بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى ‏آیند (۲۲۲)

 

یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ ﴿۲۲۳﴾

که [دزدانه] گوش فرا مى دارند و بیشترشان دروغگویند (۲۲۳)

 

وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾

و شاعران را گمراهان پیروى مى کنند (۲۲۴)

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿۲۲۵﴾

آیا ندیده‏ اى که آنان در هر وادیى سرگردانند (۲۲۵)

 

وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾

و آنانند که چیزهایى مى‏ گویند که انجام نمى‏ دهند (۲۲۶)

 

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷﴾

مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده و خدا را بسیار به یاد آورده و پس از آنکه مورد ستم قرار گرفته‏ اند یارى خواسته‏ اند و کسانى که ستم کرده‏ اند به زودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت (۲۲۷)

 

مروری بر سوره العصر داشته باشم:

 

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱

سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

 

إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲

که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

 

إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

مگر کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى نیک کرده (کردار نیک) و همدیگر را به حق سفارش (گفتار نیک) و به شکیبایى توصیه کردهاند (گفتار صبر) (۳)

 


در سوره العصر
  خدای بزرگ و مهربان می فرماید که انسان در خسران و زیان می باشد به جز کسانی که دارای پندار نیک (آمنوا) , کردار نیک (عملوا الصالحات), و گفتار نیک (تواصوا بالحق)، و وجود صبر در این سه مورد (تواصوا بالصبر) باشند. اگر توجه کنید می بینید که کردار بر گفتار مقدم است. چرا؟ چون خدای بزرگ از این ترتیب کلمات هدف خاصی داشته است. هدف او این است که باید ابتدا پندار به مرحله عمل برسد سپس به گفتار تبدیل شود. زیرا عمل و کردار موجب تنظیم پندار شده و گفتاری درست و نیک را تولید می کند. شاید شما هم گاهی مشاهده کرده‌اید که بعضی انسانها پندارهای خیالی و توهمی خیلی زیادی دارند و به راستی نمی‌شود آن را به مرحله عمل در آورد، پس نباید هم گفته شود. مثلا کسی یک داستان از خود می گوید و در محتوای این داستان، در توهم و خیال خود، بدون هیچ‌ وسیله ای پرواز می کند و کارهای خارق العاده دیگر انجام میدهد؛ ولی وقتی از او بخواهیم که این خیال خود را به مرحله عمل برساند دچار عجز خواهد شد و پی به اشتباه خود می برد و می فهمد که نمی تواند این کار را انجام بدهد و دیگر این ادعا را نمی کند و دیگر در موردش حرفی نمی زند.

شاعران هم از این قاعده مستثنی نیستند. آنها چیزی را می گویند که از مرحله عمل و کردار نگذشته است. یعنی هر پندار توهمی و تخیلی که دارند از صافی کردار  نمی گذرانند و سریع به گفتار تبدیل می‌کنند و این دقیقترین تعریف شعر است.

 

 برای همین خدای بزرگ می فرماید:


وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ «
224» أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ «225» وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ «226»


کلمه
الْغاوُونَ از ریشه غی و متضاد رشد است یعنی کسانی که از شعرا تبعیت می کنند راه غی و گمراهی را انتخاب کرده اند. و در هر موضوع و مطلبی سرگردان و گیج هستند و به نتیجه درست و دقیقی نمی رسند و نفس آنان رشد نمی کند و در عوض نفس آنان گمراه میشود. چرا؟ چون آنان چیزی را می گویند که به آن عمل نمی کنند و یا به عبارتی پندارشان از مرحله کردار نمی گذرد در نتیجه تعدیل و تنظیم نمی شود و فراتر از حقیقت و توانایی هایشان صحبت می کنند. و همین باعث می‌شود که نتوانند مطالب را به درستی تجزیه و تحلیل کنند و در نهایت به سرگردانی می رسند. به این شعر توجه کنید:


تا شب نشده

خورشید را …

لای موهایت می گذارم

و عاشق می شوم

فردا برای گفتن

دوستت دارم

دیر است



فارغ از ضد و نقیض های زیاد داخل این شعر کافی است به این شاعر بگوییم که در عمل همین کار را انجام بده و خورشید را از آسمان بیاور پایین و در بین موهای طرف قرار بدهد. می دانیم و می داند که نمی تواند. همان معشوقش اگر از این فرد بخواهد هنگام شب در حین خواب لیوانی آب برایش بیاورد این کار را نمی کند. چه برسد به خورشید و آن هم در لای موهایش.

هدف از این مثال این است که به نتیجه ی دقیقی برسیم و اینکه شاعران پنداری بلند و غرورآمیز و پر از غی و گمراهی دارند که چون از فیلتر کردار نگذشته است از واقعیت و حقیقت خیلی بدور است و انسان را به گمراهی می کشاند.

نکته ی مهم دیگر این است که این گفتار سرکش و بی منطق و بلند پروازانه و مبتنی بر پندار نادرست، چون انجامش غیر ممکن است موجب می شود که برای یک انسان عادی، عجیب به نظر برسد و جذب بشود. و حتی در ابتدا هیچی از شعر متوجه نمی شود ولی برای درک شعر باید در حس و حالی مانند حس و حال شاعر قرار گیرد. و این شروع ورود به حلقه عرفانی شاعر مورد نظر است. حلقه های عرفانی شاعران زمانی درک می شود که فرد نیز حس و حال مورد نظر را گرفته و وارد فاز این شاعران بشود. آنگاه است که حلقه های عرفانی مانند عرفان مولوی و حافظ و عطار و حلاج و.. ایجاد میشود. در قسمتهای قبلی گفته شد که در هر حلقه عرفانی، بیشتر اعضاء آن شیاطین هستند و شیاطین اعضاء ناپیدای حلقه هستند. در حلقه یک شاعر، خود شاعر جزو اعضاء مهم حلقه عرفان قرار دارد و به نوعی خود شاعر عنصر مهم انسانی حلقه و جزو تله و دام شیاطین حلقه است برای جذب افراد دیگر به این حلقه.

بله دقیقا! هر شاعری با توجه به میزان گمراهی و  غرور در شعرش به عرفانی دست می یابد که چون هیچ کس نمی تواند گفته هایش را به بوته آزمایش بگذارد در نگاه اول بسیار جالب و جذاب به نظر می رسد و افراد را به داخل خود می کشاند.
مانند این که کسی بگوید که در اعماق یک دریا پر است از یک فلز گرانبها.
اما در زمان های قدیم چنین سخنی چون امکان راستی آزمایی آن نبود نمی شد آن را رد کرد زیرا که شبهه در این جمله وجود دارد. از یک نگاه می توان به دیگران گفت اگر قبول ندارید خلافش را اثبات کنید. یعنی بروید در اعماق دریا و ببینید مثلا مروارید هست یا نیست.

کلام شاعر هم اینچنین است چیزی را می گوید که اگر به بوته عمل گذاشته نشود نمی توان پی برد که اشتباه است. زیرا شعر از فیلتر عمل و کردار نمی گذرد.
اصلا هر چیزی که از فیلتر عمل نگذرد و تنظیم‌ نشود موجب غی و تباهی و گمراهی است و نوعی شعر است. برای همین پروردگار عالم می فرماید حتما بعد از پندار باید این پندار به مرحله عمل برسد بعد از این به گفتار تبدیل شود و سپس بر روی گفتار و سخن خود صبر نشان بدهیم و در طول زمان به این چرخه پایبند باشیم.

 

پندار نیک --> کردار نیک --> گفتار نیک --> گفتار صبر

 

خروجی این چرخه، خیر است ولی شعر حاصل این چرخه نیست . شعر دقیقا حاصل فرآیندی است که از این چرخه تخطی میکند. در شعر پندارها بسیار گوناگون و گیج کننده هستند و همچنین کردار در آن حذف شده است و حتی گفتار در آن چند پهلو است. چنین چرخه ای نه تنها صبر تولید نمی کند، بلکه انسانها را سرگردان و حیران و بی تاب میکند. بنابراین چرخه تولید شعر اینطوری است:

 

پندارهای خیالی و توهمی--> حذف کردار --> گفتار چند پهلو و مبهم --> حیرت و بی تابی کردن

 

گفتاری که از مرحله کردار نگذرد، به گفتار نیک تبدیل نمیشود و بلکه به گفتار غی و گمراهی تبدیل میشود و باعث رشد انسانها نخواهد شد. کلام شاعر چیزی را می گوید که اگر به بوته عمل گذاشته نشود نمی توان پی برد که اشتباه است. زیرا شعر از فیلتر عمل و کردار نمی گذرد. اصلا هر چیزی که از فیلتر عمل نگذرد و تنظیم‌نشود موجب غی و تباهی و گمراهی است و نوعی شعر است. برای همین پروردگار عالم می فرماید که حتما بعد از پندار باید این پندار به مرحله عمل برسد بعد از این به گفتار تبدیل شود و سپس بر روی گفتار و سخن خود صبر نشان بدهیم و در طول زمان به آن پایبند باشیم  و حتی چرخه نیک خودش صبر می افزاید.

نکته ی مهم این است که فرد زمانی که شعر می گوید چون چیزی فراتر از حقیقت و توانایی فرد گفته و این چیز جدیدی است موجب ترشح هورمون دوپامین و سروتونین در مغز طرف مقابل شده و باعث ایجاد سرخوشی و شور و شعف در فرد می شود که شاعران از آن به عنوان شور و شیدایی یاد می کنند. وقتی کسی به معشوقش بار اول می گوید ماه را برای تو می آورم، معشوق از این پندار و گفتار عجیب و غریب دچار شور و شیدایی می شود. و بار دیگر نیز به همین میزان ترشح هورمون و ایجاد شیدایی نیاز دارد و دفعه بعد هم فرد می گوید علاوه بر ماه این دفعه خورشید هم را برای تو می آورم یا از خورشید زیباتری , این دفعه نیز دوباره در معشوق دوپامین و سروتونین بیشتری ترشح و جذابیت بیشتری ایجاد می شود. (برای فهم نحوه عملکرد هورمونها به مقاله 47 ام جادوی شیاطین مراجعه شود)

و به این طریق کم کم حلقه ی عرفانی عشق در طول زمان ایجاد شد و افراد به آن جذب شدند. وقتی فرد پندار غیر واقعی و متوهمانه ای دارد و از مرحله کردار نمی گذرد، موجب این می شود که چیزهایی عجیب و غریبی را بیان کند که باعث ایجاد شور و شیدایی در طرف مقابل می شود و طرف مقابل را تحت تاثیر خود قرار بدهد. شنیده ایم که خیلی اوقات یک فرد با گفتار شاعرانه خود که فراتر از توانایی های انسان بوده موجب جذب جنس مخالف شده است و دلیل این کار این است که مثلا با گفتن اینکه من ماه را برای تو می آورم موجب ایجاد شور وشیدایی در طرف می شود و هورمون دوپامین و سروتونین در فرد ترشح می شود و فرد معشوق بدون این که بداند جادو شده و به نوعی معتاد این نوع جملات می شود.

خیلی جالب است عاشق در اصل معشوق خود را معتاد این نوع جملات می کند. معتاد به شور و شیدایی. ولی نمی داند که بعد از مدت زمانی فرد مقابل به شور و شیدایی بیشتر نیاز دارد که یا باید شعرهای بلندپروازانه تری بگوید یا در عمل برای فرد کاری فراتر از توانایی اش انجام بدهد. مثلا در خبرها شاید خوانده باشید که مرد ثروتمندی برای معشوقش ماشین گرانقیمتی به عنوان هدیه خریده چون خواسته شور و شیدایی را در طرف ایجاد کند. ولی بازهم طرف می گوید باید ادامه بدهی و شور برای من ایجاد کنی و به نوعی معتاد این شور است. خلق الانسان ضعیفا و چون انسان از هر نظری ضعیف است در یک نقطه کم میاورد و معشوق مجبور است منبع دیگری برای ایجاد شور پیدا کند. این منبع چیست؟ در زمانی که فرد دچار شور و شیدایی زیادی می شود از نظر فیزیولوژیکی ضربان و تنفس او بالا می رود و از نظر روانی و پنداری هیجان و شور دارد. آنگاه از لحاظ مغناطیسی نیز میدان بزرگتری ایجاد شده که توسط دنیای اجنه شناسایی شده و نقشه توپوگرافیک فرد را پیدا می کنند و به طرف وصل شده و به وی از نظر مغناطیسی شور و شیدایی و حس عجیبی منتقل می کنند و فرد را جذب ایدئولوژی خود کرده و در نهایت به برده خود تبدیل می کنند. بعد از پیدا شدن این منبع شور جدید و بیگانه، دیگر معشوق به فرد اولی نیاز ندارد و فرد شاعر را در خماری تنها می گذارد و ادامه داستان ...

ولی اگر فرد بعد از هر پنداری ، آن پندار را به مرحله عمل برساند دیگر دچار توهم نشده و گفتار و پندار و کردارش تنظیم می شود و اسیر موجودات بیگانه نمی شود. زن و شوهر برای هم نعمت هستند و اگر در زیر سایه مودت و رحمت زندگی کنند نیازی به شور و شیدایی ندارند و معتاد نمی شوند. و به خوبی در کنار هم زندگی می کنند. پس شاعران با اوهام و پندارهای غیر عملی و مغرورانه خود موجب ایجاد حلقه های عرفانی جدیدی می شوند و طرفداران زیادی نیز پیدا می کنند. زمانی که پندار از مرحله کردار نگذرد انسان به درجه ای می رسد که راحت هر توهمی و خیالی را در ذهن خود می پروراند. توهمی که هیچ‌پایان و انتهایی ندارد و این همان هوی و هوس است. اجنه و شیاطین می توانند پندار فرد را به هر سویی و وادی بکشانند و  او را به توهمات و افکاری وسوسه کنند که موجب ایجاد نوعی حلقه عرفانی بشوند و افراد را جذب خود کنند. دقیقا محل لانه شیاطین و اجنه، پندار فرد است. برای همین شیطان می خواهد کردار را از زندگی انسان حذف و کمرنگ کند. زیرا حذف این بخش بسیار مهم که خدا در سوره العصر به آن اشاره فرموده است کار آنها را آسان می کند و فرد در گمراهی و غی باقی می ماند.

ولی خدای بزرگ چرخه پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک و گفتار صبر را به ما یادآور شده است که از لانه کردن شیاطین در پندار فرد جلوگیری کند و از ایجاد حلقه های عرفانی ممانعت کند. وقتی فردی پنداری را به بوته عمل برساند این پندار تنظیم و متعادل شده و بعد که آنرا بیان می کند از ترویج شر و حلقه ی عرفانی نادرست جلوگیری میکند. بعد فرد می تواند بر گفته خود صبور باشد و به گفته خود در طول زندگی با چاشنی صبر عمل کند. ولی باحذف کردار و مهار نشدن پندار. تفکر انسان دچار پلیدی و آلودگی می شود و انسان را به تباهی می رساند و شیاطین با حذف کردار و ایجاد هوی و هوس در پندار فلسفه های خود را به انسان القا و وسوسه می کنند و فرد را گمراه می کنند و حتی گاهی فرد به سفیر شیطان تبدیل شده و پندارهای فاسد و توهمی ناشی از وسوسه شیطان را به دیگران منتقل کرده و حلقه ی عرفانی مورد نظر را در جهان ترویج می کنند. از طرفی پندار وقتی با کردار همراه نباشد موجب فساد و تباهی پندار شده و دیگر بعد از مدتی، کردار درستی نیز از فرد صادر نمی شود و فرد شعورش را از دست میدهد؛ زیرا فرد نمی داند چگونه این پندار را به مرحله عمل برساند. مثلا فردی که دچار غرور شده و خود را از دیگری بهتر می داند در جامعه از طریق دروغ (دروغ هم در گفتار و هم در کردار) خود را جور دیگری معرفی می نماید.

ملاحظه می نمایید که پندار نادرست و غرور آمیز در نهایت موجب ایجاد کردار و گفتار فاسد و نادرست میشود. یک شاعر با گفتارهای نادرست و شر خود موجب ایجاد حلقه ی جدیدی می‌گردد که در ابتدا بسیار جذاب و وسوسه انگیز است. و افراد را به سمت خود جذب میکند. در اساس در طول تاریخ تمامی فلسفه ها و حلقه های شیطانی اینچنین به وجود آمده اند.

البته شاعر حتماً قرار نیست که متن نظمی را بسراید شاید هر فردی که در خلسه و فرکانس شیطانی باشد با ایجاد یک حلقه و عرفان و فلسفه جدید دیگران را جذب کرده و به گمراهی بکشاند مانند آنتوان لاوی که سراینده متن نظم نیست ولی ایده‌های بسیار خطرناکی را ترویج می کرد. مولوی و بسیاری از شعرای دیگر هم از این قاعده مستثنی نیستند و در شعر خود با ایجاد حس و توهماتی عجیب نوعی حلقه و عرفان مخصوص به خود درست کرده که به گونه ای جذبه ایجاد می کند و افراد را به سمت این پندارهای توهمی و خیالی می کشاند. مثلا در ابیات زیر نوع پندارهای توهمی و غی آمیز خود را بیان می کند که به یک حلقه ی عرفانی تبدیل شده و پیروان زیادی پیدا کرده است.


بشنو از نی چون شکایت می کند

از جدایی ها حکایت می کند


قبل از هر چیز خیلی عجیب است همیشه شیطان می خواهد که تقلیدی از کارهای خدا را داشته باشد مثلا در قرآن اولین آیه ای که بر پیامبر محمد نازل شد با
اقْرَأْ شروع شده که یعنی بخوان، چه چیزی را بخواند آن چیزی که خدا بر وی وحی و نازل می کند یعنی همان قرآن. اما شیطان در این بیت اول به شاعر می گوید بشنو
و شاعر هم همان سخن شیطان را به مریدان خود می رساند و می گوید حلقه به گوش باشید.

 

یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ ﴿۲۲۳﴾

که [دزدانه] گوش فرا مى دارند و بیشترشان دروغگویند (۲۲۳)


خوب شیطان می خواهد چه چیزی را بگوید می خواهد بگوید که شیطان مانند یک نی است که از نیستان جدا شده و الان از این حالت پیش آمده شکایت دارد . نیستان همان عالم اعلی و عالم فرشتگان بوده که شیطان طرد شده (به خاطر شکایت از خدا و اینکه از انسان بهتر است) و الان دوباره از این وضعیت شکایت میکند.
و می خواهد چیزی دیگر را نیز بگوید و آن این است که طرفداران این حلقه ی عرفانی در نهایت به سمت شیطان باید بازگردند. نی نوعی گیاه تو خالی است و حتی شیطان می خواهد به فرد بگوید که باید توخالی و تهی شد و الا نمی تواند برگردد. یعنی نباید هیچ عمل و کردار درستی داشته باشد و تمامی افراد داخل این حلقه همه تهی و توخالی هستند. و اینکه افرادی که در حلقه می افتند همه شبیه هم هستند.

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند


نه تنها خود شیطان از نیستان یعنی عالم اعلی طرد شده است بلکه از طریق ایجاد شور در شاعر و انسانهای دیگر پیام و درد خود را بیان می کند. این شعر و نمونه های آن، همان فریاد و ایدئولوژی شیطان است که از طریق جنود انسانی اش به گوش همه می رسد.

 

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

 تا بگویم شرح درد اشتیاق


شرح صدر که در قرآن به آن اشاره شده منظور روانکاوی است که شیطان در این شعر، بازهم سوء استفاده میکند و می گوید که باید روان انسان توسط شیاطین دوباره روانکاوی شود تا از طریق تحریف پندار و ایجاد توهمات نادرست فرد را وادارند که درد وی را به گوش انسان های دیگر برساند.


هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

 

شاید شیطان در این بیت می خواهد بگوید هرکاری انجام بدهید در نهایت به اصل و اساس خویش برمی گردید. شاید هم امیدی واهی به انسان می دهد که شیطان هم در نهایت مورد بخشش خدا قرار می گیرد. از طرفی می خواهد بگوید که وقتی انسان به شیطان وصل بشود از طریق توقف فکر دوباره می خواهد بازگردد. و اینکه اگر به دنیای اجنه و شیاطین وصل بشوی برای کسب شور و شیدایی دو باره مثل معتاد مجبور هستید که برگردید و انرژی کسب نمایید.


من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

سر من از نالهٔ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست


شیطان در تمامی حلقه ها حضور دارد و حلقه هایی که سطح انرژی پایین است و دچار غم و اندوه هستند و حلقه هایی که دچار شور و شیدایی هستند. انسانی که در حلقه های واهی و متوهمانه گیر می افتد یک سری ایدئولوژی هایی کسب میکند که برای دیگران که از حلقه خارج هستند غیر قابل درک هست و نمی توانند کامل آن را درک کنند. ولی خودش هم جواب می دهد که اسراری که می خواهد بگوید در همین اشعار نهفته است ولی کمتر کسی می تواند این مسئله مهم را درک کند. زیرا برای درک مفاهیم و فلسفه های یک حلقه حتماً باید در فاز آن حلقه وارد شد.


تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد


اگر فرد در  فضای آلفا و توقف فکر قرار بگیرید کسی نمی‌داند که چه توهماتی در فرد ایجاد می‌شود و این صدایی که در این فضا و از طریق شیاطین به شاعر الهام می شود نوعی نار و آتش است که خوانندگانش را به آتش می کشد زیرا نوعی شور در فرد ایجاد می کند و حسی متوهمانه را درست می نماید که به آن معتاد و وابسته می شود و حتی شعر می گوید که کسی که این نوع شور و شیدایی را درک نکند باید از بین برود که نوعی دشمنی با انسانهای مومن و خوب است.


آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد.

 

و این فلسفه ایجاد شور و شیدایی همان عشق است که در شیطان و نهایتا فرد می افتد و از طریق خمر و میسر، انسان می تواند برای خود این نوع شور را ایجاد کند.
برای همین بعضی از کسانی که از معشوق خود جدا می شوند، به مشروبات الکلی و مخدر ها روی می آورند تا از منبع دیگری شور را دریافت کنند.

 

نی حدیث راه پر خون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند


این راهی که فرد شاعر در پیش گرفته یعنی ایجاد شور در معشوقش برای معتاد کردن وی و وابسته کردنش راه بسیار سختی است زیرا طرف مقابل فقط باید هر بار دُز (اندازه) شعرش را بالا ببرد تا شور در فرد ایجاد شود و گرنه خیلی بی رحمانه طرد می شود.

فلسفه عشق که همه دم از آن میزنند هدفش معتاد کردن طرف و به سوی بردگی و تباهی کشاندن طرف می باشد. همان شور و شیدایی و یا ایجاد غم و غصه در طرف مقابل می‌باشد زیرا نهایت و نتیجه حلقه ها چیزی جز فریب نیست.


محرم این هوش جز بیهوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست


چقدر جالب که این اشعار که هوشمندانه بیان شده فقط افرادی را که از منطق درست خود استفاده نمی کنند جذب می کند و فرد باید حلقه به گوش سراینده باشد . فقط افرادی که در مدیتیشن هستند و درگیر حلقه مورد نظر هستند درد شاعر و سراینده را درک می کنند.


و در نهایت شعر می گوید:

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام


یعنی کسانی که این مسیر را رفته اند و در نهایت به سامادهی و توقف فکر وارد شده اند و یا در حلقه ای گرفتار شده اند توسط کسانی که خارج از حلقه هستند درک نمی شوند. برای درک این افراد باید ماهم وارد این حلقه بشویم تا ببینیم ماجرا از چه قرار است
همین که شاعر می‌گوید:

هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

 

یعنی حلقه های ایجاد شده به وسیله ی شاعران را نمی توان درک کرد مگر با ورود به آن.

یا این شعر حافظ:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


که شاعر چیزی را می بخشد که در کردار امکان پذیر نیست یعنی همان حذف کردار از چرخه پندار و کردار و گفتار نیک و گفتار صبر. برای اینکه بتواند طرف مقابل را به مرحله شور و مستی بیاورد شاعران دیگر هم به تقلید از حافظ جوابهایی دیگر دارند مانند این که:

صائب تبریزی می گوید:

هر آن کس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

 

اگر اشعار این شعراء را از حافظ شروع کنیم و رقابت شعرای دیگر را با آن مقایسه کنیم؛ متوجه خواهیم شد که توهمات در شعر غیر قابل کنترل است.

 

حافظ :


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

صائب:


هر آن کس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

شهریار:


هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را


سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را

امیر نظام گروسی:


اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را

بدو بخشم تن و جان و سرو پا را


جوانمردی به آن باشد که ملک خویشتن بخشی

نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را

 

دکتر انوشه:


اگر آن مهرخ تهران بدست ارد دل ما را

به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را

 

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن مه لقای ما که شور افکنده دنیا را



خوب این توهمات در کردار امکان پذیر نیست و شاعر پنداری را بیان می کند که از مرحله عمل نگذشته و نمی تواند اجرا کند باز هم حرف بدون عمل  که موجب پندار مسموم و مریض می شود.

شهریار می گوید: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را .

روح امری است از جانب خدا، چطوری می شود کسی چیزی را که در سیطره توانایی او نیست ببخشد! این جملات فقط توهمات و پندارهای شیطانی است که انسان ها را دچار اشتباه کرده و به عبارتی مخ طرف زده می شود. مخ زدن یعنی فرد را در توهم و شور و شیدایی و مستی قرار دادن و او را به این شور و شیدایی معتاد کردن. باز هم شاعران زیاد دیگری که جوابهایی برای این شعر داده اند و همین امر نشان می دهد همگی توسط شیاطین گرفتار شده اند و در حلقه ای گیر افتاده اند.

 

یا این شعر:

کاش درقیامتش

بار دگر بدیدمش

آنمچه گناه او بود

من بکشم غرامتش

 

در روز رستاخیز و قیامت، مادر از فرزند و برادر از خواهر و برادر خود نمی پرسد چه برسد به فرد دیگر. شاعر این شعر در توهمی بس عمیق گیر افتاده و این سخن قابل آزمایش نیست چون هنوز که قیامت نشده و حرفی زده که نمی‌تواند در آینده به آن عمل کند و این یعنی گفتار بدون عمل و در نتیجه پندار نادرست و نا متعادل.

اگر فرد کردار نداشته باشد همین بلا بر سر پندارش می‌آید و فلسفه ها و ایدئولوژی های بسیار نادرستی در ذهن و روانش ایجاد شده که آن را سرلوحه زندگی خود قرار می دهد.

یکی از راههای فریب افراد استفاده از شور و شیدایی است. چگونه؟ به این طریق که مثلاً اگر کسی بخواهد فردی را جذب خود کند شعری برای فرد می سراید این شعر مثلاً می‌تواند اینجوری باشد:

 

با تیشه ی خیـــــــال تراشیده ام تو را

در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را

از آسمــان بــه دامنـــــــــم افتاده آفتاب؟

یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را

هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ

من از تمــــام گلهـــــــا بوییده ام تـــــــــــو را

رویای آشنای شب و روز عمــــر من!

در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را

از هــــر نظر تــــــــو عین پسند دل منی

هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را

زیباپرستیِ دل من بی دلیل نیست

زیـــرا به این دلیل پرستیده ام تو را

با آنکه جـز سکوت جوابم نمی دهی

در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را

از شعر و استعـــاره و تشبیه برتــــری

با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را

 

طرف مقابل با شنیدن این شعر که اصلاً در عمل و کردار امکان‌پذیر نیست دچار شور و شیدایی و هیجانی می‌شود که ناشی از ترشح هورمون دوپامین و سروتونین است. و حس عجیبی به وی القاء می شود و به سمت طرف مقابل جذب می شود. و طرف مقابل هم باید برای دفعات بعدی چنین اشعار و گفتارهای نادرستی را بسراید تا دوباره معشوق به همان حس شور و شیدایی برسد. در هنگام شور وشیدایی میدان مغناطیسی فرد با میدان مغناطیسی شیاطین و اجنه دچار مس می‌شود (به این حالت مجنونی میگویند) و موجودات دیگر وی را پیدا می کننند و به او متصل می‌شوند و کم کم معشوق به این حس معتاد شده و باید برای دفعات زیادی آن را تجربه کند. و سراینده بدون اینکه بداند طرف مقابل را معتاد و سرگردان می‌کند و مانوس می‌شود (یعنی به انسانی دیگر وابسته می شود) و دوای دردش هم پیش خودش است. ولی نکته مهم اینجاست که دیگر فرد با گفتار به هیجان و شور دست نمی یابد و فرد باید حتماً در عمل چیزی را انجام بدهد که دوباره شور را ایجاد کند که اگر فرد نتواند این کار را انجام بدهد معشوق به جن تکیه کرده و سعی میکند با کارهایی مانند گوش کردن به آهنگ و یا مشروب خوردن به سطح آلفا رفته و از طریق اجنه آن شور و شیدایی را تجربه کند و از مانوس به مجنون تبدیل می شود. خود سراینده هم در ابتدا مانوس و دلبسته فردی دیگر شده که در نهایت با اتصال به مغناطیس اجنه، وی نیز مجنون می شود.

جادویی که بین زن و مرد فاصله می اندازد، همین جور عشق است. یعنی همین روش بین زن و مرد فاصله می‌اندازد زیرا فرد به جای اینکه مودت و رحمت را سرلوحه زندگی خود نماید، شور و شیدایی را سرلوحه زندگی می‌کند و در نهایت چون توانایی به عمل آوردن گفتارش را ندارد موجب جدایی از فرد دیگر شده و از طرف دیگر طرف مقابل هم دیگر به او نیازی ندارد و به موجود بیگانه‌ای رو کرده و شور و مستی را از وی می گیرد.

همیشه شعر و عشق به پیروان خود اینگونه شور و شیدایی می‌دهد و پیروان شعر همیشه به دنبال شعری دیگر و شعری دیگر و شعری دیگر و هستند تا با به‌به و چه‌چه دوباره به همان شور و شیدایی برسند. و در نهایت حلقه ی ایجاد شده و همیشه به آن حلقه پناه می‌برند و خود را هدایت یافته می‌بینند، زیرا همین حس شور و شیدایی را نشانه خوشبختی و راه هدایت می بینند. آنان حس شور و شیدایی را با معنویت واقعی اشتباه می گیرند و به این طریق عمر خود را تلف میکنند و همیشه سرگردان و حیران می مانند و هیچوقت هم به مرحله یقین نمی رسند.

هر کسی می‌تواند شاعر باشد. هر کس که پندارش از فیلتر کردار نیک نگذرد و به مستقیما به مرحله گفتار برسد نوعی شاعر است زیرا پندارش تنظیم نیست و هر چیزی می گوید. و از طرف دیگر فرد شاعر بر گفته خود پایبند نیست و هر بار در وادی سرگردان است.

گاهی انسانها حرفی را که از پندار نادرست خود بیرون آمده، بارهای بار انکار میکنند. و این یعنی عدم صبر و پایبندی به گفته خود. برای شاعر بودن حتماً که نباید متن نظم گفته شود؛ خود پیروان شاعر هم خود کم کم به شاعر تبدیل می شوند. و همان اشعار شاعر را با افتخار در مجالس و حضور دیگران بیان می کنند. و هر بار در حلقه ای خود را مشغول می کنند. در جامعه شاعران زیاد هستند کسانی که همیشه سخنی را می‌گویند که به آن عمل نمی کنند. خدا در قرآن می فرماید:

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿۲

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چرا چیزى مى‏ گویید که انجام نمى‏ دهید (۲)

 

کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿۳

نزد خدا سخت ناپسند است که چیزى را بگویید و انجام ندهید (۳)

 

یعنی گفتن چیزی که هیچ کرداری به دنبال ندارد نزد خدا بسیار مورد غضب می‌باشد زیرا که تنظیمات انسانی را که در سیستم رحمانی خلق شده بر هم می زند. و از لحاظ دیگر افکار و پنداری که به مرحله عمل نمی رسد کم کم به عقده‌های روانی و ذهنی تبدیل می‌شود و فرد را به بیماری‌های روانی و در نهایت به بیماری‌های جسمانی مبتلا می کند. اگر پندار به وسیله ی کردار تنظیم نشود مشکلات جدی برای فرد ایجاد می‌شود زیرا لانه ای برای اجنه و شیاطین می‌شود و از طریق مس مغناطیسی فرد را به سمت های خطرناک و وادی های سرگردانی می کشانند.

شعر ایمان را ضایع می‌کند زیرا ایمان مربوط به پندار است و زمانی که پندار شر و نادرست باشد ایمان تشکیل نمی شود. شیاطین از طریق شاعران انسان، حلقه ها را ایجاد می‌کنند. مثلاً اوشو یک شاعر و سفیر شیطان است که چون پندارش از مرحله کردار نمی‌گذرد هر گونه حرف عامه پسندی را می‌زند و این همان جادو است که انسان ها را به سمت خود می‌کشد و وارد حلقه ی خود می نمایند.

اگر کسی در ذهن خود خیال کند که حریف ده نفر در مبارزه است و زمانی که  این ادعا را به شما بگوید و شما از وی بخواهید که با ده نفر مبارزه کند و بعد از آن متوجه می‌شود که حتی حریف یک نفر هم به درستی نمی‌تواند باشد؛ آنگاه به اشتباه پنداری خود پی می برد وپندار خود را اصلاح می‌کند ولی اگر عملی نباشد همان پندار را حفظ می‌کند و حتی شاید ادعایش بالاتر رود و بگوید که حریف بیست نفر هم می‌شود زیرا هیچ سنگ محکی برای پندارش نیست.

و حتی گاهی فرد چیزی را می‌گوید که در پندارش هم می‌داند که نمی‌تواند انجام بدهد ولی چون کرداری درکار نیست؛ نمی‌توان درستی آن را متوجه شد مگر از بوته آزمایش صبر که آیا فرد بر گفته خود پایبند است یا نه. مثلاً کسی که پندارش دروغگوست؛ به فردی وعده می‌دهد که دختر خوبی را برای وی به منظور ازدواج معرفی می کند ولی این فقط حرفی بوده که حتی در پندارش هم می‌داند که انجام نمی‌دهد ولی باز هم به فرد وعده میدهد؛ ولی با کمی صبر معلوم می‌شود که وی دروغ گفته است. بنابراین بعضی پندارهای غیر واقعی، بوسیله عمل افشا میشوند و بعضی پندارهای غیرواقعی دیگر بوسیله صبر افشا میشوند.

 

 

تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ ﴿۲۲۲﴾

بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى ‏آیند (۲۲۲)

 

یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ ﴿۲۲۳﴾

که [دزدانه] گوش فرا مى دارند و بیشترشان دروغگویند (۲۲۳)

 

پس تعریف دیگری هم از شعر را متوجه شدیم و آن این است که حرفی را می‌زنند که حتی خود به آن باور ندارند فقط عامه پسند حرف میزنند. بعضی سیاستمدارها پوپولیست هستند و حرفهایی اصولی نمیزنند، بلکه حرفهایی میزنند که عامه پسند است و حتی خیلی مواقع ، خود آن را باور ندارند. شاید تعجب کنید که جهان توسط چنین سیاستمدارهایی اداره میشود. پادشاهی شیطان همین است. شعر، سخنان شعرگونه، حذف تدریجی کردار در جهان شیوع پیدا میکند و حتی افراد به ظاهر مومن هم جذب این سیستم شیطانی میشوند.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿۲

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چرا چیزى مى‏ گویید که انجام نمى‏ دهید (۲)

 

کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿۳

نزد خدا سخت ناپسند است که چیزى را بگویید و انجام ندهید (۳)

 

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُمْ مَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ ﴿۱۵

آنگاه که آن [بهتان] را از زبان یکدیگر مى‏ گرفتید و با زبانهاى خود چیزى را که بدان علم نداشتید مى گفتید و مى ‏پنداشتید که کارى سهل و ساده است با اینکه آن [امر] نزد خدا بس بزرگ بود (۱۵)

 

یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ ﴿۸

مى‏ خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گر چه کافران را ناخوش افتد نور خود را کامل خواهد گردانید (۸)

 

کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لَا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ ﴿۸

چگونه [براى آنان عهدى است] با اینکه اگر بر شما دست‏ یابند در باره شما نه خویشاوندى را مراعات مى کنند و نه تعهدى را شما را با زبانشان راضى مى کنند و حال آنکه دلهایشان امتناع مى ‏ورزد و بیشترشان منحرفند (۸)

 

توجه شود که مفهوم شاعر بسیار گسترده تر از سراینده متن منظوم می باشد؛ شیطان خوب میداند که  برای ایجاد فلسفه ها و حلقه های مدرن, شاعران مدرن نیاز است.کسی که ویدئوی کمک به یک انسان را در فضای اینترنت پخش می کند ولی خودش کوچکترین قدمی برای انجام کار خوب  و کردار نیک بر نمی دارد خودش یک شاعر است. کسی که سخنان و سخنرانی بسیار زیبایی می کند ولی خودش انجام نمی دهد ویا حتی به آن از نظر پنداری هم باور ندارد یک شاعر و افاک اثیم است. یا نوشته ای را بر روی لباس و ماشینش می نویسد ولی حتی برای یکبار به مرحله کردار نمی رساند شاعر است. ویدئو و یا متنی بر روی ماشینش نوشته که مادر عزیزم؛ ولی همین فرد به مادرش احترام نمی گذارد. شاعران زیاد شده اند و اکنون فضای مجازی و کانالهای مجازی بلندگوی و تبلیغ گر این شاعران جدید هستند.

جادوی شیاطین (قسمت نود و شش) عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش هشتم) تنظیم روان

pdf

                                      

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم 


جادوی شیاطین (قسمت نود و شش)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش هشتم)

تنظیم روان

 

عرفانهای کاذب، در تلاشند که برای تنظیم روان پیروان خویش یک میانبر بزنند. آنان از مدیتیشن و یوگا و مانترا و آهنگ آلفایی و فیلم توهمی و اسراف و سایر حقه های جادویی بهره می برند. اما خدای مهربان ، روشهای رحمانی برای این امر پیشنهاد میدهد. از روی گفته های جهنمیان براحتی میتوان فهمید که مشکلات و کمبودهای معنوی چطوری ایجاد میشود و براحتی از روی این آیات میتوان فهمید که گیر کار کجاست؟ تعدادی از آیات قرآنی، دلایل جهنمی شدن را از زبان خود جهنمیان بیان میکند و نکات مهمی را برای ما بیان میدارند. به تعدادی از آنها نگاه کنید:

 

1.  تکذیب پیامهای وحی

قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ کَبِیرٍ ﴿۹

گویند چرا هشدار دهنده‏ اى به سوى ما آمد و[لى] تکذیب کردیم و گفتیم خدا چیزى فرو نفرستاده است‏ شما جز در گمراهى بزرگ نیستید (۹)

 

2.  نشنیدن و تعقل نکردن

وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۱۰و گویند اگر شنیده [و پذیرفته] بودیم یا تعقل کرده بودیم در [میان] دوزخیان نبودیم (۱۰)

 

3.  نماز بجا نیاوردن

مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ ﴿۴۲چه چیز شما را در آتش [سقر] درآورد (۴۲) 

 قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ﴿۴۳گویند از نمازگزاران نبودیم (۴۳)

 

4.  عدم اطعام مسکین

 

وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ ﴿۴۴و بینوایان را غذا نمى‏ دادیم (۴۴)

 

5.  غرق شدن در امور دنیوی

 

وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ ﴿۴۵با هرزه‏ درایان هرزه‏ درایى میکردیم (۴۵)

 

6.  جدی نگرفتن روز داوری فلسفه های زندگی

 

وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ ﴿۴۶و روز جزا را دروغ مى ‏شمردیم (۴۶)

 حَتَّى أَتَانَا الْیَقِینُ ﴿۴۷تا مرگ ما در رسید (۴۷)

 

این اعترافات را خود کسانی انجام میدهند که جهنم آنان قطعی شده است و در آن بسر می برند. تمام این اعترافات بر این مبنا هستند که میزان و تنظیمات چرخه نیک افراد به هم خورده است. چرخه ی نیک:

 

پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر

 

خصوصیان روان سالم و تنظیم شده؛

·      پندارها نیک هستند.

·      پندار نیک به کردار نیک تبدیل میشود.

·      کردار نیک هم به گفتار نیک تبدیل میشود.

·      و همگی اینها دارای چاشنی صبر هستند.

 

این چرخش، چرخه ی نیک است. این چرخه، روان آدمیان را تنظیم میکند. مثلا وقتی افراد جوان اند و بی تجربه؛ به زور خود مینازند و به هر کسی زور می گویند. اینها هنوز در پندار مانده اند و چرخه ی زندگیشان نچرخیده است. اما همین جوان اگر روزی با یکی زورمندتر از خودش درگیر شود، سر عقل میاید و متوجه موضوع میشود و پندارش تعدیل میشود. از آن زمان به بعد، دیگر زورگویی و رجز خوانی خود را تعدیل میکند. به این طریق کردار ، پندار را تعدیل میکند. دقیقا به همین دلیل، پندار بدون کردار، خطرناک است. پندار تعدیل نشده، باعث توقف چرخه ی نیک خواهد شد.

یا یکی هست که در حین بروز بعضی مشکلات اجتماعی، میگوید قانونی حل شد، شد و گرنه خودم غیرقانونی حلش میکنم!  آدمیان در خیالات و پندارشان، خیلی خیالبافی ها میکنند، ولی تا یکی از این پندارها را به مرحله کردار نرسانند، متوجه مشکلات موضوع نمیشوند و خام می مانند. در زمان قدیم، به افراد خام و جوان، جاهل می گفتند، زیرا پندارهای افراط و تفریطی نوعی جهالت است. پنداری که قابلیت تبدیل شدن به کردار نیک نداشته باشد، نوعی خیالپردازی و جهالت است.

حتی کردار هم، گفتار را تنظیم و تعدیل میکند. کسی که مدام از توانایی های خویش لاف میزند، اگر یکبار به مرحله عمل برود، دیگر متوجه خواهد شد که نه بابا اینطوری ها هم نیست و به این طریق گفتار خود را متعادل و تنظیم میکند.

اصلا تواضع به معنای پندار، کردار، گفتار متعادل و تنظیم شده است. افراد متواضع به اندازه توانایی های خود حرف میزنند و به اندازه مقدورات خویش آرزو می کنند. تعریف قرآنی تواضع؛ پندار، کردار، گفتار تنظیم شده و متعادل است. عمل به دستورات و آیات قرآنی، برخلاف سایر کتابهای دیگر، خلق و خوی متعادل و متواضعانه ای در افراد ایجاد میکند. خدا به پیامبر محمد، می فرماید که تو بر خُلق و خوی والایی قرار داری. منظور آیه این است که ای محمد تو با عمل به قرآن، بر خلق و خوی والایی قرار خواهی گرفت. خوی والا همان پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک است. عمل به دستورات و پیامهای قرآن به تمام معنا، باعث چرخش این چرخه خواهد شد.

 

وَإِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ ﴿۴و راستى که تو بر خویى والایی قرار گرفته ای (۴)

 

وسواس یعنی پندار و کردار و گفتار با هم تنظیم نیستند. وقتی پندارها به مرحله کردار و گفتار نرسد، افراد پندار لق و شکننده ای پیدا میکنند و وسواس می گیرند. خود جوان پنداری نوعی عدم تنظیم پندار است. یکی که نزدیک پنجاه سالش بود و  حس خود جوان پنداری به او دست داده بود، یکبار در صف نانوایی ایستاده بود و جوانی آمد و به او گفت عمو نفر آخر تویی؟  این فرد با شنیدن کلمه عمو؛ رنگش سرخ شد و کل سیستم پندارش به هم ریخت. زیرا کلمه عمو او را پیر نشان میداد و او اصلا فکرش را هم نمی کرد که کسی به او بگوید عمو.

بعضی مواقع پندار میگوید بله تو جوانی، ولی کردار و تجربه میگوید که نه چندان هم جوان نیستی. به این طریق تضاد بین اینها پیش میاید و باعث استرس و افسردگی میشود. حتی بعضی مواقع افراد برای جلوگیری از این حوادث، به سمت جراحی های زیبایی میروند و مشکلات خود را هزار برابر میکنند. همه اینها بخاطر عدم تنظیم پندار است.

در حالی که خدای مهربان، میفرماید که خدا را به حالت تضرع و مخفیانه و امید و طمع بخوانید. این روش دعا و خواستن بخاطر تنظیم پندار است. به این طریق پندار ما بادش میخوابد و تنظیم میشود. خدا را به حالت بیم و امید و به حالت زاری و نهانی بخوانیم و باید خود را در مقابل خدای عالمیان به خاک اندازیم و خود را در مقابل خدا کوچک کنیم تا غرور و باد پندارمان بخوابد و چرخه ی زندگیمان تنظیم شود. شیطان در طول زندگی خیلی غرورها و تکبرات و آمال و آرزوها به افراد تزریق میکند و تنها راه مقابله با این حیله شیطان، به خاک افتادن در مقابل خدای عالمیان است.

 

وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ ﴿۵۶

و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید و با بیم و امید او را بخوانید که رحمت‏ خدا به نیکوکاران نزدیک است (۵۶)

 

ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْیَةً إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ ﴿۵۵

پروردگار خود را به زارى و نهانى بخوانید که او از حدگذرندگان را دوست نمى دارد (۵۵)

 

وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ ﴿۵۶

و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید و با بیم و امید او را بخوانید که رحمت‏ خدا به نیکوکاران نزدیک است (۵۶)

 

افراد مومن با پندار نیک کسانی هستند که ، چون نشانه ها و آیات خدای عالمیان به ایشان یادآورى شود، سجده‏ کنان به رو مى‏ افتند و به ستایش پروردگارشان تسبیح مى‏ گویند و آنان تکبر و بزرگى نمى‏ فروشند. خدا به این طریق، روشهای تنظیم پندار را هم به ما می گوید. خلاصه، برای خواباندن بادهای پنداری، باید در مقابل خدا، به خاک بیفتیم.

 

إِنَّمَا یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا الَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ ﴿۱۵

تنها کسانى به آیات ما مى‏ گروند که چون آن [آیات] را به ایشان یادآورى کنند سجده‏ کنان به روى درمى‏ افتند و به ستایش پروردگارشان تسبیح مى‏ گویند و آنان بزرگى نمى‏ فروشند (۱۵)

 

تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿۱۶

پهلوهایشان از خوابگاهها جدا مى‏ گردد [و] پروردگارشان را از روى بیم و طمع مى‏ خوانند و از آنچه روزیشان داده‏ ایم انفاق مى کنند (۱۶)

 

آدمی نباید در مقابل خدا مغرور باشد. باید با عبادت و خشوع و خضوع و سجود و رکوع، خود را در مقابل خدا کوچک کند؛ تا که ناخالصی پندار خود را بگیرد. ما باید در برابر خدا ، درمانده باشیم. البته در اصل واقعا درمانده هم هستیم. کسی که خود را در مقابل خدا درمانده نداند، پندار صحیحی در مورد وقایع جهان و خدا ندارد. با این همه شیاطین انس و جن و وسوسه های گوناگون، پندارها میزان نیستند و تنها راه این است که درماندگی خود را بشناسیم و بدانیم در چه چیزی درمانده و بیچاره هستیم و  به این طریق پندار خود را تنظیم کنیم.

 

أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ ﴿۶۲

یا [کیست] آن کس که درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى ‏کند و گرفتارى را برطرف مى‏ گرداند و شما را جانشینان این زمین قرار مى‏ دهد آیا معبودى با خداست چه کم پند مى ‏پذیرید (۶۲)

 

به همین خاطر است که بندگی کردن هدف اصلی هر آدم موحدی است. بنده گان خدای رحمان، طرز کردارشان هم متین و آرام است، آنان به نرمی روی زمین گام بر می دارند. به نرمی گام گذاشتن روی زمین (یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا)، یعنی کردار تنظیم شده و  (وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ) هم یعنی گفتار تنظیم شده.

 

·       یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا = به نرمی گام گذاشتن روی زمین = کردار نیک

·       وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا = مخاطب قراردادن نادانان با ملایمت = گفتار نیک و صبر

 

 

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)

 

وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا ﴿۶۴

و آنانند که در حال سجده یا ایستاده شب را به روز مى ‏آورند (۶۴)

 

وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَامًا ﴿۶۵

و کسانى‏ اند که مى‏ گویند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بازگردان که عذابش سخت و دایمى است (۶۵)

 

هدف از کردار نیک و گفتار نیک  در آیه 63، تنظیم پندار است. در نظر داشته باشید که براساس آیات بالایی، برای متعادل نگه داشتن و تنظیم پندار دو روش وجود دارد:

 

ü   انجام کردار نیک و گفتار نیک : این روش پندار را تنظیم خواهد کرد و آن را وارد چرخه نیک خواهد کرد.

ü   عبادت و قیام و رکوع و خشوع و سجده و دعا به درگاه خدای عالمیان : این روش هم باد پندار را می خواباند.

 

بندگان خدای رحمان، میخواهند که به صفات بنده گی برسند ولی کسانی که در وحدت وجود غرق شده اند، قصد دارند به صفات خدایی و کرامات برسند. وحدت وجود باعث آلوده شدن پندار میشود و در نتیجه به کردار نیک هم تبدیل نخواهد شد. پندار آدمی باید زمینی و خاکی باشد.

وقتی نام مبارک خدا ذکر میشود، او را همراه با یکی از صفاتش (رحمان، رحیم، قادر مهربان، بخشنده، توانا و ... ) ذکر کنید. تا ابهت و عظمت و قدر و حرمت خدا در ذهن و پندارتان یادآوری شود و پنداری خاکی و زمینی داشته باشید و مثل وحدت وجودی ها دچار توهمات خود خدا پنداری نشوید. هر انسانی خیلی راحت میتواند به یک فرعون تبدیل شود، کافیست در مقابل خدا خشوع و خضوع  نداشته باشد و در مقابل خدا به خاک و سجده نیفتد. توبه، انابه، استغفار، استعانت، سجده و رکوع و خشوع همگی باید برای خدا باشد و به این طریق آدمیان پندار تنظیم شده و سالمی خواهند داشت. توبه فرعون در لحظات آخر عمرش قبول واقع نشد؛ زیرا او پندارش را تصحیح نکرده بود. توبه او ازگفتار شروع شد و فرصت پیدا نکرد که گفتارش را به پندار نیک تبدیل کند. بنابراین پندار نیاز به زمان دارد که اصلاح شود و افراد برای پندار نیک و واقعی، باید انواع عبادات انجام دهند و به درگاه خدا به خاک افتند.

پندار تنظیم و سالم هم ، کردار و گفتار معتدل و سالمی بیرون میدهد. پندار تنظیم شده و معتدل، تاثیر خوبی بر جامعه جنیان خواهد داشت و کردار و گفتار سالم هم تاثیر خوبی بر جامعه انسانها خواهد داشت. به این طریق چرخه ی نیک هم در جامعه جنیان و هم در جامعه انسانها به چرخش در خواهد آمد.

اگر پندارها بدون کردار باشند، این پندارها بدون در نظر گرفته شدن توانایی افراد، بزرگ میشود و باد میشود. به این میگویند غرور و تکبر. این نوع پندارهای به نتیجه نرسیده، به عقده های روانی تبدیل میشوند. بنده باید روان خود را به مرحله راضیه مرضیه برساند. رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً  یعنی افراد پندار و کردار و گفتار خویش را براساس توانایی های خویش تنظیم می کنند و حس رضایت بدست می آورند و حسهای غرور و تکبر و عقده را از خود دور کنند.

 

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷اى نفس مطمئنه (۲۷)

 ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

 

کسی که هزاران پندار در ذهن خویش دارد و هیچکدام از آنها هم به نتیجه نرسیده است، این فرد به حس رضایت نخواهد رسید. حتی بعضی مواقع افراد، تضادهای بین آن همه پندار حل نشده در ذهن خویش را نمیتوانند حل و فصل کنند و در نتیجه به پیشنهاد شیطان، تصمیم می گیرند که پندار خود را متوقف کنند و این حالت از توقف پندار یکی از مراحل یوگاست و آن را سامادهی می گویند و به این طریق افراد عملا به جنود شیطان تبدیل میشوند. سامادهی آخرین مرحله جادو است که افراد در آن مرحله به شیطان میرسند.

در ادامه اعترافات جهنمیان، قسمتی از آن مربوط به اطعام مسکین بود. خدا در آیات قرآنی راجع به تغذیه دستور می فرماید که:

 

1-            از نوع غذاهایی که خود میخورید، مسکینان را هم طعام دهید. جهنمیان به عدم اجرای این امر اعتراف میکنند و یکی از دلایل به جهنم رفتن را این مورد بیان می کنند (وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ ).

2-           از نوع غذاهای ساده مسکینان هم بخورید (که چاشنی و خوشمزگی کمتری دارند) (وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ)

 

رعایت این رابطه دو طرفه به این خاطر است تا پندار خود را از زیاده خواهی و تکبر در مورد تغذیه دور کنید و باد و غرور آن را از بین ببرید. زیرا تغذیه جنبه مهمی از زندگی انسان را تشکیل میدهد و هر گونه تکبری در این مورد، پندار آدمی را تحت تاثیر قرار میدهد. افراد ممکن است که به بعضی غذاهای ساده تر و کم محتواتر تمایلی نشان ندهند و این بخاطر عدم تنظیم پندار است. این نوع پندار ، پنداری منحرف و متکبرانه است. رعایت نکردن این دو دستور مهم قرآنی، نشان از پندار منحرف دارد. خدا این دو نشانه را برای ما گذاشته است تا که وضعیت پندار خویش را چک کنیم. اصلا پندار ما تعیین کننده جهنم و یا بهشت است. کردار و گفتار در این دنیا برای کمک به پندار ما است تا چرخه نیک بچرخد و پندار نیک تر شود و گرنه در جهنم پندار ماست که تعیین کننده وضعیت ماست. افراد براساس پندار کسب شده در این دنیا، به دلخواه خود جهنم و یا بهشت را انتخاب میکنند.

تغذیه، جنبه مهمی از زندگی ما را تشکیل میدهد و بنابراین رعایت کردن دو دستور قرآنی در تربیت پندار ما خیلی مهم هستند. برای عاقل کردن پندار، باید بر خلاف توقع پندار نادرست، کردار درست را انجام داد. کردار درست در این مورد این است که از نوع غذاهایی که مسکینان میخورند، هم بخورید و همچنین از نوع غذاهایی که خود میخورید، برای مسکینان هم بخرید تا صفات حرص، طمع و ولع پندار خود را سرکوب کنید. بعضی افراد وقتی به طبیعت می روند، روی خاک نمی نشینند، در حالی که همگی ما از خاک آفریده شده ایم. برای تادیب و تربیت پندار، حتی این نوع غرور را هم باید از بین برد. همانطور که در اول بحث خواندید،  اینها هم یکی از دلایل مهم به جهنم رفتن آدمی است. برای به جهنم رفتن، همیشه لزومی به قتل و دزدی نیست و همین نکات ساده میتواند هر کسی را به جهنم اندازد. قتل همیشه آدمی را به جهنم نمی اندازد. موسی یکی را میکشد ولی توبه میکند و خدا او را می بخشد. اتفاقا همین زیاده روی های ظاهرا ساده در مورد تغذیه، اگر ادامه پیدا کند، جهنم را برای آدمی تضمین میکند.

از نظر قرآن، پندارهای خیلی احساساتی هم خوب نیست. مومنان کسانی هستند که در انفاق ولخرجی نمی کنند و خسیس هم نیستند و میان این دو روش، حد وسط انتخاب میکنند و از زیاده روی و افراط و تفریط پرهیز میکنند.

 

وَالَّذِینَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامًا ﴿۶۷

و کسانى‏ اند که چون انفاق کنند نه ولخرجى مى کنند و نه تنگ مى‏ گیرند و میان این دو [روش] حد وسط را برمى‏ گزینند (۶۷)

 

روز داوری، روز داوری پندار است و خدا به نوع گناه کاری ندارد. خدا پندارها را وزن میکند.

 

فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ﴿۷پس هر که هموزن ذره‏ اى نیکى کند [نتیجه] آن را خواهد دید (۷)

 وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ﴿۸و هر که هموزن ذره‏ اى بدى کند [نتیجه] آن را خواهد دید (۸)

 

برخلاف باور بعضی ها، خدا هیچوقت در روز داوری از افراد سوال نمی کند که نماز بجا آورده اید یا خیر؟ بلکه بهشتیان از جهنمیان سوال میکنند که چطور شد کارتان به اینجا (جهنم) کشید و چرا این راه را انتخاب کرده اید؟ (مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ ) این خود جهنمیان هستند که دلیل جهنمی شدن خود را بیان می کنند و زبان به اعتراف می گشایند و می گویند که ما از نمازگزاران نبودیم (قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ) :

 

مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ ﴿۴۲چه چیز شما را در آتش [سقر] درآورد (۴۲) 

 قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ﴿۴۳گویند از نمازگزاران نبودیم (۴۳)

 

اصلا سقر جایی است که افراد به آن میرسند و این سبک و روش زندگیشان است که آنان را به سقر میرساند. سقر انتخابی است و خود افراد این سبک و روش را انتخاب میکنند. اولین چیزی هم که در این انتخاب تاثیرگزار است، نماز بجا نیاوردن است. این آیه خیلی مهم ثابت میکند که نماز یک نوع سبک زندگی است. کسانی که نماز بجا می آورند، یک سبک خاص از زندگی را انتخاب کرده اند که پندارشان را محافظت میکند.

کسی که روزه نگرفته است و روزه خواری کرده است، برای اصلاح پندار، باید تاوانش را بپردازد و گرنه پندار سرکش رام نخواهد شد. به همین خاطر خدای مهربان، برای روزه خواری عمدی، مجازات سنگینی در نظر گرفته است. به ازای هر روز ، روزه خواری باید شصت روز از روزهای دیگر روزه باشد و یا شصت وعده غذا به نیازمندان بدهد. این نوع تنبیهات ، برای تنبیه و اصلاح پندار است. البته کسی که عمدی روزه خواری بکند، باید این تنبیه را به خود بقبولاند و گرنه پندار او روز به روز پر روتر خواهد شد و مشکلات بسیار بیشتری برای او بوجود خواهد آورد. خدای مهربان با وضع این تاوانها، میخواهد که پندار را میزان و تنظیم کند. کسی که نتواند بدون هیچ دلیلی، در طول یک روز، هوای شکمش را کنترل کند، فقط با پرداخت این تاوان، پندارش بیدار خواهد شد. روزه داری مشکل اطعام و طعام مسکینان را حل خواهد کرد. کسی که روزه بگیرد، قدر غذاها را خواهد دانست و آن وقت غذاهای ساده هم برایش خوشمزه است و به این طریق حرص و ولع تغذیه ای او معتدل خواهد شد.

در پندارهای افراطی، افراد تصورات درستی از  شوهر و یا زن ندارند و اینها بعدا به مشکل میخورند. بنابراین افراد قبل از ازدواج، باید چرخه ی نیک خود را اصلاح کنند و پندارهای غلط خویش را از بین ببرند. بعضی افراد تا وقتی که جوانند، نماز بجا نمی آورند و این خودش یعنی پرورش یک پندار کاملا غلط که ازدواج و زندگی او را خراب میکند. چون بدون نماز، پندار یک مریض روانی است و هر گونه ازدواج و کارهای دیگر را به بن بست می کشاند.

متاسفانه بشر به سمتی خواهد رفت که میخواهد یواش یواش، کردار را از چرخه ی نیک حذف کند. در قدیم، یک کشاورز، صبح زود بیدار میشد و می رفت زمین کشاورزی و یا باغش را آبیاری میکرد. زنان در خانه مشغول پختن نان بودند و این پختن نان، دو سه ساعت بیشتر طول میکشید. اینها ممکن است که از نگاه نسل جدید وقت تلف کردن باشد؛ ولی در واقع مردم آن زمان را تا حد زیادی در چرخه نیک نگه میداشت. زیرا آنان برای هر چیزی زحمت می کشیدند و همین زحمت و کردار ، پندارشان را تعدیل و تنظیم میکرد. اما اکنون نسل جدید همان نانی که دو سه ساعت طول می کشید، را در نانوایی اتوماتیک در عرض ده دقیقه بدست می آورند و قدر آن را نمیدانند. رفاه خوب است ولی رفاه زدگی خوب نیست. نسل جدید هنوز متوجه نیست که هدف از زندگی در این دنیا، تنظیم روان است و نه کسب رفاه. هر چند رفاه امر خوبی است ولی نه به قیمت عدم تنظیم روان. در این حالت اصلا خوب نیست و بلکه بدبختی است.

یک دو چرخه، اگر یک چرخش سریعتر از چرخ دیگر بچرخد، سرنگون میکند. یا اگر یک چرخ آن از چرخش بایستد، دوچرخه متوقف میشود. بنابراین کم رنگ کردن کردار به بهانه رفاه، به ضرر بشریت است. بشر نسل جدید کردار کمتر دارد و پندار بیشتر. بنابراین یک چرخ از چرخ دیگر سریعتر می چرخد و در نهایت سرنگونش میکند.

مخصوصا اینکه فضاها و کانالهای اجتماعی مجازی، پندار آدمیان را خیلی گسترده تر کرده اند. بنابراین مجموعه کردار نیک در خطر است.  در حال حاضر، تعمیرکار به تعویض کار تبدیل شده است. دلال سود بیشتری از تولید کننده می برد. ربا و معاملات ربایی و قمار به عنوان کار معرفی شده اند. اینها جامعه را میسوزانند و کردار را از چرخه ی نیک حذف میکنند. قمار یک نوع پندار انحرافی است که کردار را از چرخه زندگی حذف میکند. زحمت کشیدن یک امر پسندیده است که باعث تنظیم روان ما میشود. کلمه الْمَیْسِرُ در قرآن به چیزی گفته میشود که کردار را از چرخه نیک حذف کند. الْمَیْسِرُ یعنی چرخه ای که در آن کردار حذف شده باشد.

 

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۹۰

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید شراب و قمار و بتها و تیرهاى قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند پس از آنها دورى گزینید باشد که رستگار شوید (۹۰)

 

إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ﴿۹۱

همانا شیطان مى‏ خواهد با شراب و قمار میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد پس آیا شما دست برمى دارید (۹۱)

 

به امید سودهای هنگفت و شانس و جایزه نشستن و فعالیت نکردن، در جهت حذف کردار از چرخه ی زندگی هاست. کردار در چرخه ی نیک از ضروریات است.

 

پندار نیک کردار نیک گفتار نیک گفتار صبر

 

و اگر کردار نباشد، گفته های انسانها نیک نخواهد بود و بلکه یک نوع شعر است. اصلا مهمترین دلیل بوجود آمدن اشعار، کم رنگ شدن کردار بود. وقتی آدمیان کردار را کم کنند، از نظر پنداری برده شیاطین و از نظر اجتماعی هم برده سایر ملتها خواهند شد.

اگر حوادث تاریخی را دقت کنید، قبل از حمله چنگیز خان مغول به ملل مسلمان؛ مسلمانان در شعر و شاعری غرق شده بودند. صدها من کتاب شعر بوجود آمد که اکثر کتابهای شعر مهم مربوط به قبل از حمله چنگیز خان بوده است. گسترش شعر ، نشان از حذف و انحراف کردار در جامعه قبل از حمله داشت. با حذف کردار، چنگیز خان ضعف و زبونی در ملل مسلمان مشاهده کرد و با یک حمله کار را تمام کرد. اگر پندار آنقدر بزرگ شود که قابلیت عملی شدن نداشته باشد، خطرناک است و حتی موجودیت یک نسل را به خطر می اندازد.

از نظر قرآن، شعرا چیزهایی می بافند که خودشان آن را تجربه نکرده اند و اکثر نوشته هایشان باد و غرور است (وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ).

 

وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴و شاعران را گمراهان پیروى مى کنند (۲۲۴)

 أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿۲۲۵آیا ندیده‏ اى که آنان در هر وادیى سرگردانند (۲۲۵)

 وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶و آنانند که چیزهایى مى‏ گویند که انجام نمى‏ دهند (۲۲۶)

 إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷

مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده و خدا را بسیار به یاد آورده و پس از آنکه مورد ستم قرار گرفته‏ اند یارى خواسته‏ اند و کسانى که ستم کرده‏ اند به زودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت (۲۲۷)

 

شعراء آنقدر در پندارهای خیالی غرق میشوند که عمل و کردار نزد آنان سبک میشود. آنان از کردار دور میشوند. مثلا در پندار و خیال خود به معشوق خیالی خود می گویند که برایت ستاره و ماه میاورم و سمرقند و بخارا را به تو میبخشم و ... حتی اگر با فرض محال، این افراد روزی به معشوق هم برسند، اگر معشوق در خواب یک لیوان آب از این فرد بخواهد، برایش نمی برند؛ ولی در پندار و خیال، سمرقند و بخارا را بخاطر او می بخشند! در پندار هر چیزی ممکن است. شما در پندار و خیالتان می توانید هر چیزی را (حتی اگر مال خودتان هم نباشد) به هرکسی ببخشید. چیزی از کسی کم نمیشود. اینها نوعی فریب و غرور است.

اکنون در این زمانه زوجین کنار همدیگر هستند و در یک خانه زندگی میکنند، اما از طریق پیامک با هم ارتباط برقرار میکنند. زیرا هنوز نتوانسته اند، مرحله ارتباط خویش را به گفتار برسانند. آنها هنوز نتوانسته اند از مرحله پندار خارج شوند و بنابراین نمیتوانند رو در رو با هم صحبت و گفتگو کنند. گفتار یک امر دو طرفه است. ماندن و توقف در پندار نشان میدهد که افراد جادو شده اند و در دنیای واقعی بسر نمی برند. تنها راه نجات بشریت چرخش چرخه نیک است و تنظیم و تعادل این چرخه است. فقط عمل به دستورات قرآنی این امر را میسر میکند.

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و پنج) عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش هفتم)

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و پنج)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش هفتم)

 

 

در قسمتهای قبل راجع به این موضوع صحبت شد که عرفانهای نوظهور، اصلا نوظهور نیستند و بلکه عمری به اندازه درازای تاریخ دارند؛ شیطان دستی روی سر و صورتش کشیده و به عنوان یک عرفان جدید بیرون میدهد. شیطان با تشکیل حلقه، کارهایش را پیش میبرد و مردم را دسته جمعی کنترل میکند. وقتی از حلقه صحبت میشود، منظور فقط عرفان حلقه ای نیست که در زمانه ما عده خاصی پیرو آن هستند؛ بلکه تمام کارهای شیطانی مد نظر است که بصورت حلقه تشکیل میشود. بنابراین غیبت، حسد، کینه، چشم و هم چشمی، فرهنگهای غلط، رسومات غلط و انواع اسرافها ، همگی به شکل یک حلقه اند و به اینها گناهان حلقه ای می گویند. قبلا در زمان قدیم، قبل از زرتشت، شیاطین بصورت جسمانی و دیو وارد دنیای انسانها میشدند و حلقه های از نوع کرداری و حتی گفتاری با انسانها تشکیل میدادند. اما بعدا شیاطین این توانایی ها را از دست دادند و استراق سمع  آنان هم کنترل شد. به همین خاطر شیاطین اکنون بصورت حلقه پنداری ، جامعه انسانی را کنترل میکنند. دیگر آنان توانایی تشکیل حلقه در سطح کردار و گفتار را ندارند و بلکه توانایی آنان به سطح پندار محدود شده است. هر چند آنان اکنون از طریق نفوذ در پندار آدمیان، بطور غیر مستقیم در کردار و گفتار آنان دخالت میکنند.

نظام فرعون نمونه کاملی از یک حلقه بود که بوسیله تشکیل حلقه، قومش را کنترل میکرد. فرعون از سران حلقه بود، زیرا او ادعای ربوبیت داشت. در هر حلقه ای ، قوانین و قواعد خاصی برقرار است که با نظام رحمانی نمی خواند. این قواعد و قوانین برای انسانها دست و پاگیرند و آنان را اذیت میکند، اما انسانهای داخل حلقه مجبورند که قبولش کنند. فرض کنید رئیس کارخانه ای، برای کار بیشتر کشیدن از کارگرانش، آنان را به جان هم می اندازد و رقابت ناسالم بین آنان ایجاد میکند. کارگران با شروع رقابت ناسالم، شروع میکنند به غیبت کردن و تجسس همدیگر و از هر نظر همدیگر را اذیت میکنند. در نتیجه کارگران دچار انواع غیبت و سایر گناهان حلقه ای میشوند. آنان با این کار، گرفتار همدیگر و گرفتار گناه حلقه ای میشوند و از همه مهمتر اینکه آنها در نهایت، برده کارفرما هم میشوند. روش جدید به بردگی گرفتن انسانها اینطوری است.

 

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ ﴿۵۴

پس قوم خود را خوار و خفیف کرد و آنگاه قوم او اطاعتش کردند چرا که آنها مردمى منحرف بودند (۵۴)

 

رقابت ناسالم، از پندار غلط سر چشمه می گیرد. قوم فرعون، پندار مناسبی نداشتند و در نتیجه فرعون قومش را خفیف و خوار کرد و آنان هم مجبورا اطاعتش کردند، زیرا آنها قوم فاسقی بودند. قومش فاسق بودند زیرا که آنها خود به دلخواه خویش وارد حلقه فرعون شده بودند و به دلخواه خود، قوانین و قواعد حلقه را پذیرفته بودند. حلقه یک گناه دسته جمعی است و تا دسته جمعی شرکت نکنند، حلقه تشکیل نخواهد شد. وقتی آدمیان وارد یک حلقه شوند، دیگر خیلی از تصمیمات دست خودشان نیست و مجبورند تا آخرش باشند. فسق یعنی پندار منحرف و جدا شدن از دستورات خدای رحمان. وقتی پندار فردی منحرف شد، دیگر وارد هر حلقه ای خواهد شد. هر حلقه ای شیاطین زیاد دارد و فرمانروا دارد و افراد مطیع هم دارد. کلا افراد در حلقه در این سه سِمَت هستند. در حلقه ها ، آزادی از بین میرود و تقلید و بردگی گسترش می یابد. در حلقه ها، افراد ناخودآگاه به سمت بردگی میروند ولی خودشان متوجه نیستند؛ زیرا در تصمیمات مهم ،گروه اولی (شیاطین) همه کاره هستند.

دیده ای بعضی افراد می گویند که تازه خودم را پیدا کرده ام. منظورش این است که تازه وارد یک حلقه شده ام و غرور و تکبری در آنجا یافته ام. طلاق در جامعه زیاد شده  است؛ زیرا زنان و مردان می گویند که ما تازه خودمان را پیدا کرده ایم. منظورشان این است که آنها تازه غرور فمنیست زنانه و مردانه را یافته اند و دچار حلقه فمنیست زنانه و یا مردانه شده اند. در صورتی که زن و یا مرد وارد این حلقه ها شوند، دیگر بقیه قضایا دست خودشان نیست و باید به قوانین حلقه تن دهند. قوانین خیلی از این حلقه ها، شامل کارهایی است که خلقت خدادادی را تغییر میدهند. مثلا عملهای جراحی زیبایی غیر ضروری انجام میدهند تا جایگاهی در میان حلقه پیدا کنند و از نو زندگی تازه ای بر مبنای تازه شروع کنند؛ یا اینکه خواص مردانگی و یا زنانگی خویش را منحرف میکنند تا توسط حلقه طرد نشوند. البته آنها با تغییر درخلقت خدادادی، خدا را فراموش میکنند و در نتیجه اصل خودشان را هم فراموش میکنند. و این افراد به این طریق جزو قوم فاسقین خواهند شد و در نتیجه براساس آیه (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ ) تحت فرمان حلقه خواهند بود و به یک ربات تبدیل خواهند شد.

کسی که خدا را فراموش کند، به خودش برمی گردد و در نتیجه خودش را فراموش میکند. کسی که بخواهد خدا را فریب دهد، به خودش بر میگردد و در نتیجه خودش فریب میخورد (یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ). خدا خداست و کسی نمیتواند به او ضربه زند. اگر هم کسی بخواهد به خدا ضربه بزند، به خودش بر میگردد. خدا بزرگتر از آن است که انسان بخواهد او را فریب دهد و یا ضربه بزند. او قدرت مطلق و بی نیاز مطلق است.

 

وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۱۹

و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان همان نافرمانانند (۱۹)

 

بنابراین :

فریب دادن خدا = فریب دادن خود

فراموش کردن خدا = فراموش کردن خود

 

فاسق یعنی کسی که از واقعیت جدا میشود. به این طریق فرد داخل حلقه کم کم از قوانین رحمانی و از واقعیت جدا میشود و در نتیجه به فرد فاسقی تبدیل میشود، تحلیل درستی از وقایع ندارد، زیرا در داخل حلقه است و از دنیای واقعی درک درستی ندارد و به همین خاطر خدا می فرماید که مطلبی که فاسق برای شما بیان کرد، زود باور نکنید؛ بلکه باید دوباره مورد تحقیق و تبیین قرار گیرد. زیرا مطلبی که فاسق می آورد، ممکن است که از واقعیت جدا باشد و فقط حاصل یک جوگیر شدن باشد. پس فاسق یعنی فردی که قوانین و قواعد داخل حلقه را جدی تلقی کرده و آن را عمیقا می پذیرد و بعد از این پذیرش، از واقعیت و دنیای واقعی جدا میشود و از راه راستی جدا میشود و به جاده خاکی میزند. جدا شدن از واقعیت، از خصوصیات بیشتر عرفانهای کاذب است. 

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ ﴿۶

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید اگر فاسقى برایتان خبرى آورد نیک وارسى کنید مبادا به نادانى گروهى را آسیب برسانید و [بعد] از آنچه کرده‏ اید پشیمان شوید (۶)

 

مثلا کسانی که در حلقه غیبت قرار دارند، نمیشود حرفهای آنان را زیاد باور کرد، زیرا آنان غیبت را به عنوان یک واقعیت و حق خود قبول کرده اند. منظور خدای مهربان از این مثال این است که افراد داخل حلقه، درک درستی از واقعیات ندارند و ممکن است که خواسته و یا ناخواسته، اطلاعات اشتباهی در این زمینه به شما بدهند. اصلا غیبت کردن پشت سر دیگران هم بخاطر این ناآگاهی و زودباوی است. اطلاعاتی که بعضی عرفانها به افراد میدهند، بر مبنای درستی بنا نشده اند و خیلی بدور از واقعیت است. این یعنی فسق و از واقعیت جدا شدن.

در یکی از سایتها نوشته بود که با محاسبات ساده ای مشخصات و اسم فرشته موکل خود را پیدا کن! و مذکر یا مونث بودن موکل خودت را مشخص کن! نویسنده این مطلب، یا نمی داند فرشته کیست و یا این آیه را نخوانده است:  

 

أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِکَةَ إِنَاثًا وَهُمْ شَاهِدُونَ ﴿۱۵۰یا فرشتگان را مادینه آفریدیم و آنان شاهد بودند (۱۵۰)


این افراد فرشتگان را با شیاطین قاطی کرده اند و از واقعیت بسیار دور شده اند. از این نوع عرفانها زیادند و هر کسی شعارها و خرافاتی برای خودش برگزیده است. در حلقه ها، کلام خدا زیاد لذت بخش نیست و بلکه این نوع حرفها و اشعار خیلی طرفدار دارد. زیرا بعضی اشعار چند پهلو سروده شده اند و برای محیطهای متضاد یک حلقه مناسب است. اساسا اشعار کتاب ماورائی و کتاب مقدس داخل حلقه هاست. سیاستهای کلی یک فرد عضو حلقه، را ستونهای حلقه تدوین میکنند. تمام صفات شیطانی که در دنیای واقعی بروز می یابند، از حلقه ها به دنیای واقعی تراوش میکنند. وقتی کسی در حلقه است، شیاطین و سردسته های حلقه از فرد میخواهند که صفت شیطانی مثلا کینه را به دنیای رحمانی  اکسپورت کنند.

در حلقه ها مودت و رحمت بین زوجین بی معنی است؛ بلکه در داخل حلقه های شیطانی، زن در ازای پول ، به زوجش سرویس میدهد و مرد به ازای سرویس گرفتن، به زن پول میدهد. این جزو مودت و رحمت نیست و اصلا این بده بستان ها مخالف مودت و رحمت است. یکی از زوجین برای دیگری یک هدیه میخرد و این خودش نوعی مودت و رحمت است. اما در حلقه ها زوجین این را به عنوان مودت و رحمت نمی بینند و بلکه به عنوان یک خرید و وظیفه می بینند. بنابراین مداوم باید این خریدها تکرار و متنوع تر شود تا افراد احساس خوشحالی کنند و این حسها ادامه یابد. در حالی که خدا می فرماید که روابط بین زوجین باید براساس مودت و رحمت باشد. اما روابط بدون مودت و رحمت، بعد از مدتی، از خرید هدیه به نیاز به حس خرید و بعد به دستور خرید تبدیل میشود.

در حلقه ها، مبانی کار براساس گوش دادن و فرمانبری است. به همین خاطر، افراد دوست دارند که حلقه برایشان انتخاب کند. اینها نوعی تمرین حلقه به گوشی است و فرد به سمت بردگی میرود. بعضی مواقع ، افراد واقعا نیازی به فیلم نگاه کردن در ساعت 12 و یک نصفه شب ندارند؛ اما چون افراد زیادی با همان پندارهای مشابه در همان ساعت نگاه میکنند، آنان هم نگاه میکنند. مثلا همان فیلم را اگر داخل سی دی بگذاری تا افراد ببینند، بیشتر افراد تمایلی به نگاه کردن فیلم به صورت انفرادی ندارند. زیرا اینطور کارها بصورت حلقه ای انجام می پذیرد و هم آوایی پنداری در حلقه ها لذت بخش است. لذت بعضی کارها در حلقه ها، بخاطر هم آوایی پنداری است. زیرا در کارهای شرّ، شیاطین پای ثابت حلقه ها هستند و به افراد لذت کاذب وارد میکنند. این نوع هماهنگی پنداری، تجدید میثاق با حلقه و سران حلقه است.

چند سال پیش یک ویدئو دیدم که در آن یک هیپنور فردی را هیپنوتیزم کرد. در این ویدئو، فرد هیپنور ترتیب اعداد را به فرد هیپنوتیزم شده تلقین میکرد. او در این ترتیب، عدد شش را حذف کرد. بعد به مدیوم گفت که تو حالا بیداری میشوی. مدیوم بیدار شد (توجه شود که مدیوم از آن حالت اولیه خارج شد و گرنه مدیوم واقعا بیدار نشده بود و هنوز در حلقه هیپنور بود. هیپنور با مهارت کامل خواب و بیداری را بصورت دیگری برای مدیوم تعریف کرده بود)؛ حالا به مدیوم گفت: اعداد را بشمارید. مدیوم اعداد را شمارش میکرد و میگفت 1-2-3-4-5-7-8-9-10 این فرد عدد شش را نمی گفت. زیرا طبق آنچه که در هیپنوتیزم به او دیکته شده بود، عمل میکرد. حتی اگر هیپنور یک عددی را آن بین اضافه میکرد، مدیوم قبول میکرد.

بعضی حلقه ها هم مثل هیپنوتیزم، بعضی واقعیتها را برای اعضاء حلقه حذف میکنند یا عقاید بخصوصی را  بین اعضای خود اضافه و دیکته میکنند و این مجموعه هدف، تعداد زیادی از افراد را تشکیل میدهند و حتی گاهی یک اعتقاد نادرست ، به مرز یک میلیارد نفر هم میرسد.

مثلا در بعضی کشورهای جهان، بعضی اعداد را نحس میدانند و آن را استفاده نمی کنند. در ژاپن و چین ، عدد 4 را نحس میدانند و حتی از آن استفاده نمی کنند. ظاهرا به این علت است که تلفظ عدد چهار شبیه به کلمه مرگ است. چنین اعتقادی آنقدر قوی است که در آسانسورها و خیابانها و خیلی جاهای دیگر، عدد 4 اصلا استفاده نمیشود. انگار که عدد چهار اصلا وجود ندارد. در ساختمانها، طبقه چهارندارند و بلکه طبقه بالای طبقه سه، طبقه پنج شماره گذاری میشود. انگار اصلا عدد چهار وجود ندارد.

 

 

یا اینکه در ایران خودمان، عدد 13 را نحس میدانند و حتی در پلاک خانه ها، بجای عدد 13 مینویسند 12+1. این اعتقادات آنقدر قوی است که به مرحله کردار رسیده است و مردم واقعا آن را اجرا میکنند. تسری و جریان اعتقادات داخل حلقه ها، به این طریق صورت می گیرد. گاهی افراد یک جامعه روی یک عقیده و اخلاق غلط پافشاری میکنند و از آن دست بر نمی دارند. این هم خودش یک نوع حلقه است. یک حلقه پنداری که همگی عدد 4 را نحس می پندارند. این پندار غلط به مرحله کردار رسیده است.

یا گاهی یک حلقه تشکیل میشود که گاو را مقدس می پندارند. حتی کسانی در هندوستان هستند که مدرک دکترایشان را هم گرفته اند ولی هنوز گاو را مقدس می دانند و این عقاید آنقدر ریشه دار است که جزو اساطیر الاولین است. ظاهرا این که عدد 4 یا 13 را نحس میدانند، ممکن است که ضرری برای مردم نداشته باشد ولی ضرر اصلی این جور حلقه ها در قسمت پندار شکل می گیرد. یک حلقه بزرگ میلیونی از یک خرافه شکل گرفته است و همگی حلقه به گوش آن هستند و این تا حد زیادی خطرناک است و بالقوه در چنگ شیاطین قرار دارند. این امر در ظاهر بی ضرر، تمرین یک نوع سرسپردگی و بندگی حلقه هاست که در آینده بدرد حلقه های دیگر میخورد.

یکی خاطرات دوران نوجوانی خود را تعریف میکرد، میگفت که در نوجوانی، یک نیروی خاصی در پندار و ذهنش؛ بعضی مواقع او را امر میکرد که دست به یک سیم لخت برق روی دیوار بزند. او در ذهن خودش فکر میکرد که اگر دست به آن سیم نزند، گناهکار است. نیرویی در حال کنترل پندار او بود. هر چند که ظاهرا شاید سیم روی دیوار، برق نداشته باشد و یا شاید دست زدن به سیم ضرر زیادی نداشته باشد؛ اما نکته مهم این است که پندار فرد در حال کنترل و تست بود. اجنه و شیاطین، از همان دوران نوجوانی در حال تشکیل حلقه ها هستند و آدمیان را به بودن در حلقه عادت میدهند و افراد را برده و مطیع بار می آورند.

یکی از ضررات اینجور حلقه ها این است که افراد براحتی واقعیات و دستوراتی را از زندگی واقعی خویش حذف میکنند و یا حتی دستوراتی را از سرِ ترس  اضافه میکنند. در آن صورت آنان در این موارد هیچ شکی نخواهند داشت. حذف عدد 4 در امور روزمره زندگی ، امر ساده ای نیست و خیلی قابل توجه است. با توجه به اینکه مردم ژاپن، از نظر صنعتی پیشرفته هستند، ولی با کمال تعجب، عدد 4 را در خیلی از موارد محیط زندگی خویش حذف کرده اند و این خودش ثابت میکند که خرافات ربطی به پیشرفته بودن تکولوژی ندارد و در قسمتی از حافظه  انسانها پنهان است که ربطی به وضعیت کنونی ندارد و بسیار قدرتمند است. این جور خرافات لزوم پیروی از دین نازل شده از طرف خدا را اثبات میکند.

شیطان بوسیله فریبهای شبیه به این، براحتی میتواند یک سری واقعیتها را حذف کند و یا یک سری چیزهای دیگر را جایگزین آن کند. کلا عرفانهای کاذب بر این اساس میچرخند. مثلا در این عرفانها، وحی زیاد اهمیت ندارد و حتی وحی را یک نوع تجربه و رویاهای رسولانه می نامند و آن را از خدا سلب میکنند. ولی در عوض به شعر خیلی اهمیت میدهند و آن را مثل وحی از طرف خدا می پذیرند. شما میتوانید کتابهای کسانی که طرفدار مولوی هستند را بخوانید تا متوجه شوید که آنان مثنوی معنوی را مثل کتاب وحی قبول دارند.

مدیتیشن و یوگا و بیشتر عرفانهای کاذب ، به قربانیان خود، حساسیتهای بی مورد و کاذب میدهند. آزمایش ثابت کرده است کسانی که مدیتیشن میکنند، بوهای بیشتری را حس میکنند و در محیط اجتماعی بیشتر اذیت میشوند. مدیتیشن باعث عدم تعادل حس بویایی میشود. کلا در مدیتیشن و گناهان حلقه ای، حسهای پنجگانه تعادل طبیعی خودش را از دست میدهد و حتی صداهای بیشتری می شنوند. کسانی که چاکرا باز میکنند، تعریف میکنند که بمرور صداهای بیشتری به گوششان میرسد و نسبت به طبیعت و محیط زندگی بیگانه تر و جداتر میشوند. فسق در عربی به معنای جدا شدن است؛ جدا شدن از واقعیت. بنابراین این نوع عرفانها، اعضاء خویش را از واقعیت و نظام رحمانی جدا میکنند و فاسق بار می آورند.

بزرگترین نعمتی که خدا به انسانها داده است، نعمت فراموشی و خواب است. اما مدیتیشن فراموشی را کم رنگ میکند و آدمیان در این عرفانها بعضی مشکلات را فراموش نمی کنند و بار اضافی برای خود درست میکنند. یکی بود که مشغول مدیتیشن بود، شبها که صدای سگ در کوچه می آمد، بیدار میشد و دیگر نمیتوانست بخوابد. در حالی که صدای سگ یک صدای طبیعی است و اصلا نباید آزار دهنده باشد. انسانها باید موجوات دیگر را هم در نظر داشته باشند. وقتی یک سگ عو عو میکند، حتما دلایلی دارد و انسانها نباید مغرور و متکبر باشند و فقط مشکلات و خواب خودشان برایشان مهم باشد. در محیطی که زندگی می کنیم، باید قوانین نظام رحمانی را بپذیریم؛ که اگر اینجوری باشد، خیلی از مشکلات روانی انسانها حل خواهد شد.

بیشتر بی خوابی ها و کم خوابی ها، بخاطر وارد شدن به یک نوع مدیتیشن است. مدیتیشن فقط حرکات یوگا نیست. بلکه افراط در فیلم نگاه کردن، افراط در آهنگ گوش دادن، ویگردی بی هدف، دیر خوابیدن شبها، نماز بجا نیاوردن، خریدهای اضافی، اسراف و ... همگی نوعی مدیتیشن است.  

تکرار کلمات و حرکات در بعضی عرفانها، بخاطر فراخوانی شیاطین و افتادن در جادوست. خودشان آن را مانترا و یا ذکر می نامند. دراویش با تکان دادن سر خویش و تکرار بعضی کلمات، خود را وارد حالت خاصی از ذهن می برند و به این روش، اجنه و شیاطین را فراخوانی میکنند. تکرار بعضی کلمات و بعضی حرکات تکراری پشت سر هم، یک نوع مانترا و جادوست. کسی که هر روز صبح بی هدف به سایتهای مد و استایل سر میزند؛ این یک نوع تکرار و مانتراست و بدون اینکه خود بداند، در یک جادو افتاده است و با این تکرار بی هدف، شیاطین را فراخوانی میکند. بعضی از مسلمانان، ذکرهای خاصی به زبان عربی را بدون آنکه به معنایش توجه کنند، مدام تکرار میکنند که این هم خودش یک نوع مانتراست.

حتی خدای مهربان، در کتاب آسمانی قرآن، بعضی آیات را پشت سر هم تکرار کرده است و جالب است که عمدا تکرار آیه را با یک اختلاف یک کلمه ای شروع کرده است، تا دو آیه پشت سر هم، دقیقا مثل هم نباشد. مثلا میفرماید کَلَّا سَیَعْلَمُونَ  اما در آیه بعدی می فرماید  ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ . این تکرار در آیه بعدی با کمی تغییر صورت گرفته است (ثُمَّ در اول آیه بعدی آمده است) تا تکرار جملات و کلمات پشت سر هم انجام نشود. البته این کار دلایل زیاد دیگری هم دارد. این خاصیت کلام خداست که بطنهای مختلف دارد و هر بطنی، معنا و مفهوم خاصی را برای نسلهای مختلف منتقل میکند.

 

کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ﴿۴نه چنان است به زودى خواهند دانست (۴)

 ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ﴿۵باز هم نه چنان است بزودى خواهند دانست (۵)

 

یا جای دیگری می فرماید فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا  اما در آیه بعدی می فرماید  إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا . در اولین آیه با حرف فَ در اول آن، تفاوت قائل شده است و تکرار پشت سر هم نکرده است.

 

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿۵پس [بدان که] با دشوارى آسانى است (۵)

 إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿۶آرى با دشوارى آسانى است (۶)

 

یا اینکه در سوره کافرون، بین دو آیه تکراری، یک آیه دیگر ذکر فرموده است تا تکرار پشت سر هم رخ ندهد.

 

وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿۳و آنچه مى ‏پرستم شما نمى ‏پرستید (۳)

 وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ ﴿۴و نه آنچه پرستیدید من مى ‏پرستم (۴)

 وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿۵و نه آنچه مى ‏پرستم شما مى ‏پرستید (۵)

 

کتاب قرآن مثل هیچ کتاب دیگری نیست و سرّ و رازهایی در آن هست که به مرور ظاهر میشود. قرآن برای باطل نمودن سحرو جادو نازل شده است. کلام خدا حتی در سبک گفتار هم، ضد سحر و جادوست. قرآن هم در سطح پندار و هم در سطح گفتار و هم در سطح کردار ضد جادوست.

در بعضی عرفانها، به مسائل جنسی خیلی اهمیت داده میشود و لذت جنسی در آنها خیلی بزرگنمایی میشود. اشو عرفانیست مشهور هندی می گوید که لذات جنسی روشی است برای رسیدن به معنویتهای متعالی! جالب است که اشو برای این تفکرات منحرف و مسخره، یک عرفان درست کرده است. در حقیقت او معتقد است در فرایند معاشقه و آمیزش، زن به الهه و مرد به خدا تبدیل می‌شود و به این صورت معنویت کامل بدست میاید و حتی سکس را یک نوع عبادت می نامد!

اشو سکس را محدود به زن و مرد نمیداند، بلکه همجنسگرایی را هم مقدس میداند و آن را مجاز می شمارد. او حتی یک نوع مدیتیشن مخصوص سکس ابداع کرده است. اشو معتقد است که هرگونه محدودیت در سکس ، حرص آور است.

این نظریه اشو براحتی قابل رد است. نظم و آرامش دنیا در نگهداشتن این محدودیت هاست. تصور کنید که بوق زدن محدودیت نداشته باشد، آیا آدمی میتواند در چنین محیطی زندگی کند؟ هرج و مرج و افراط و تفریط در هر چیزی، اصلا لذت بخش نیست و دنیایی پر از آشوب ایجاد میکند.

یک ضرب المثل جهانی هست که میگوید عمل گناه شیرین تر از عمل حلال است! این تفکر نادرست از اینجا ناشی میشود که گناه و حلال از دو نوع جنس لذت کاملا متفاوت هستند. در گناه، شیاطین دخیل هستند و در حلال خیر. تفاوت لذات بخاطر این دخالت است. اگر گناه برای بعضی افراد شیرین تر است؛ بخاطر حس بیگانه ای است که شیاطین به افراد میدهند. در گناه، شیاطین به افراد نازل میشوند و حسهایی را به افراد میدهند. در واقع لذت گناه، شباهتی به لذت واقعی ندارد. اما چون حس خیلی سنگین است، افراد را می گیرد. لذت ناشی از زنا، یک لذت جنسی نیست و بلکه یک لذت دیوی است که فقط شبیه لذت جنسی است. کسی که مشروب الکلی مصرف میکند، لذتش بخاطر مصرف آب انگور نیست؛ زیرا مشروب الکلی هیچ شباهتی به آب انگور ندارد. بر همین منوال، لذت جنسی حاصل از گناه، شباهتی به لذات جنسی ندارد و حس لذتی در این گناهان تشکیل میشود که شیاطین و اجنه تولید کننده آن هستند و بر حس جنسی محیط میشود. لذات حاصل از این گناهان شبیه هم هستند. بنابراین زنا، همجنسگرایی و هر گونه گناه جنسی دیگر، لذات مشابهی دارند و کاملا با لذت جنسی حلال متفاوت هستند. انگور و خرما دو نوع میوه متفاوت و مزه های متفاوتی دارند ولی مشروب الکلی حاصل از این دو، تفاوت چندانی با هم ندارند. زیرا هر دو حاصل یک میوه گندیده هستند. میوه ها وقتی بگندند، دیگر مزه های تقریبا یکسانی پیدا میکنند. آمارهای پشت پرده سایتهای سکس، ثابت کرده است که افراد این امورات، در نهایت به سمت همجنس گرائی و انواع روشهای دیگر لذت جنسی غیر حلال گرایش پیدا میکنند. زیرا همگی این روشها لذات و هورمونهای یکسانی تولید میکنند و همان نتایج بدست میاید. حسی که در گناه زنا به افراد دست میدهد، شبیه حس همجنس گرائی است و بنابراین افراد تمایلی به ازدواج نخواهند داشت. زیرا این روش برای آنها کم هزینه تر و کم مسئولیت تر است و هیچ تعهدی هم ندارد. شیطان با گسترش روشهای خودش، میخواهد لذتها را هم کنترل کند و بوسیله این لذتها، انسانها را کنترل کند. پادشاهی شیطان از همین نوع کنترلها تشکیل شده است.

وقتی شما وارد یک مکان که عطرهای تقلبی درست میکند، شوید، تقریبا در نهایت بوهای یکسانی حس میکنید. زیرا همگی از مواد یکسانی درست شده اند و با تغییرات اندکی، تغییرات کوچکی در آن داده میشود. لذت گناهان هم تقریبا یکسان است. دلیل این یکسانی، بخاطر این است که این حسها، توسط شیاطین ایجاد میشود. شیاطین این حسهای لذت را در افراد ایجاد میکنند و در عوض او را تحت کنترل خویش می آورند. تمام مخدرات، از هر نوعی، تقریبا حس لذت یکسانی را برای افراد ایجاد میکنند؛ با شدتهای بیشتر و یا کمتر. ترشح هورمون دوپامین بیشتر و یا سروتونین بیشتر. اینکه افراد ماده مخدر عوض میکنند، بخاطر این است که بدن آنان ترشح هورمونهای با شدت بیشتر می خواهد و گرنه بخاطر مزه اش نیست.

کسانی که مشروب الکلی مصرف میکنند، برای حل مسائل و پارادکس های پندارشان است. آنان میخواهند که این مسائل و پارادکسها را به روشهای شیاطین حل کنند. زیرا شیاطین پندارها را برای افراد می پوشانند و صورت مساله را پاک میکنند و افراد فکر میکنند که مشکلشان حل شده است. اما شیاطین از این حیله چه سودی می برند؟ شیاطین افراد را وابسته به خود میکنند و به این طریق افراد معتاد میشوند و پیوسته باید این نوع فراخوانی را انجام دهند.

انسانها در مقابل پندارشان مسئولند و نباید توسط گناهان؛ آن را بپوشانند و صورت مساله را پاک کنند. هر جوری هست باید آن را به نتیجه برسانند و بین پندار و کردار و گفتار خویش هماهنگی برقرار سازند و به این طریق، حس رضایت از نظام رحمانی کسب کنند. انسانها فقط در حالت نفس راضیه مرضیه وارد بهشت میشوند. کسی که پندار-کردار-گفتار تنظیم شده و متعادلی در این دنیای فانی نسازد، به معنای آن است که نفس او طغیان کرده است و جحیم جایگاه او خواهد بود.

 

فَأَمَّا مَنْ طَغَى ﴿۳۷اما هر که طغیان کرد (۳۷)

وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ﴿۳۸و زندگى پست دنیا را برگزید (۳۸)

 فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى ﴿۳۹پس جایگاه او همان آتش است (۳۹)

 وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى ﴿۴۰و اما کسى که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید و نفس خود را از هوس باز داشت (۴۰)

 فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى ﴿۴۱پس جایگاه او همان بهشت است (۴۱)

 

 

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و چهار) عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش ششم) اهمیت نماز

pdf

                                                 اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و چهار)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش ششم)

اهمیت نماز

 

طریقه انجام نماز

 

تمام عرفانهای کاذب قدیم و نوظهور، همگی در نماز گیر می افتند و می لنگند. تعدادی از آنها یا نماز بجا نمی آورند و یا نماز را به دعا تبدیل کردند و یا نماز را برای غیر خدا برگزار میکنند. تعدادی از آنان هم نماز را ضایع و گم کرده اند. خیلی از آنها هم نماز را به یوگا و مدیتیشن تبدیل کردند. گمراهی بشریت از آنجا آغاز شد که نسبت به دستورات خدا بی توجهی کرد و خود را از خدا خیرخواهتر دانست. انسانها متاسفانه بعد از مدتی اصل مساله را تغییر می دهند. مهمترین رکن دین در تمام ادوار تاریخ برای همه پیامبران، نماز بوده است. نماز از آن جهت مهم است که حتی پیامبران هم برای زندگی در این جهان به آن نیاز داشته اند و بر انجام آن اصرار ورزیده اند. رکنی که پیامبران برای خوشبختی به آن نیاز داشته اند، را چطور مردم عادی از آن بی نیاز خواهند بود! نکته مهم این است که خدا به نماز ما نیاز ندارد، بلکه این خودماییم که به نماز نیاز داریم. توصیه خدا به نماز در قرآن، فقط جهت حفاظت از خودمان است. تصور کنید در طول روز مشغول انجام کارهایی هستید، رانندگی می کنید، مطالعه می کنید، مشغول تفکر در مورد یک موضوع خاص هستید، تفریح می کنید، غذا می خورید، فیلم نگاه می کنید، خیابان گردی می کنید، پیاده روی می کنید و یا مشغول درس خواندن هستید و یا یک آزمایش علمی انجام می دهید و یا قرآن را قرائت می کنید، و یا تجارت می کنید و ... دراینجا عبادی بودن یا عبادی نبودن این امور مهم نیستند. حتی ممکن است که مشغول قرائت قرآن باشید. خدا از ما میخواهد که  این امور و کارها و افکار بمدت چند دقیقه قطع شوند و این چند دقیقه به فقط خدا اختصاص داده شوند. در این چند دقیقه باید کلمات مخصوصی که ثابت شده هستند مثل سوره فاتحه و الله اکبر وسبحن ربی العظیم و سبحن ربی الاعلی و اشهد ان لا اله الا الله طی حرکات قیام، سجده و رکوع را بگویید؛ باید بدانید که دارید چی میگوئید؛ نباید مثل طوطی تکرار کنید. باید در این چند دقیقه خدا را مخاطب قرار دهید و فقط و فقط برای او باشد. حتی امور مهمی مثل قرائت قرآن و تفکر در آیات خدا هم باید قطع شوند و نماز بجا آورده شود.

بطور خلاصه، نماز برای این است که بشریت در هیچ امری غرق نشود. خدا مخالف تفریح، مطالعه، تجارت نیست. اما جهت بهبود روان بشر و متعادل نگهداشتن آن، نیاز است که این امور در طول شبانه روز، پنج بار قطع شوند و این پنج زمان به فقط خدا اختصاص داده شود. نماز، شبانه روز ما را به پنج نقطه و پنج بازه زمانی تقسیم خواهد کرد و باید در این بازه های زمانی، افکار و پندار انسان از غیر خدا قطع شود و افکار و پندار به خدا اختصاص یابد. تمام انحرافات و منکرات و کردارهای بد از همین عدم تقطیعها سرچشمه می گیرد. اگر ترمزی برای افکار، تفریحات، مطالعه، وبگردی، تجارت نباشد، بشر در آن غرق میشود. امور فحشاء و منکر از همین روزنه ها و پیوستگی های مداوم در زندگی پیش می آید. نماز برای قطع نمودن تفکرات و اعمال روزمره ست و محدود شدن تفکر بخدا. جدیدا هم عده ای پیدا شده اند که تاحدی متوجه این ضرورت شده اند و سکوت را بجای نماز پیشنهاد میدهند. آنان می گویند که سکوت همان کار نماز را انجام میدهد. اما سکوت با نماز خیلی فرق دارد. زیرا سکوت، خلوت با خود است و نماز خلوت با خالق خویش است. در نماز فقط با خدا خلوت میشود و لاغیر. در نماز افکار و پندار قطع نمیشود بلکه تمام تفکر و پندار به خدا معطوف میشود. همانطور که در رانندگی باید فقط توجهتان به رانندگی باشد ، در نماز هم باید فقط توجهتان به خدا باشد. این اصل و اساس یکتاپرستی است. نماز برای محافظت از پندار ما است.

وقتی سوره فاتحه را میخوانید، به معنای آیاتش توجه کنید که در مورد خدا چی میگویید. وقتی میگوئید الله اکبر، باید به معنای آن توجه کنید. به همین خاطر خدا در قرآن می فرماید که اقم الصلوه لذکری (نماز را برای یاد من بپادار). یعنی نماز نباید محل فرقه گرائی و حزب بازی و به رخ کشیدن عقاید فرقه ای باشد. بلکه فقط در مورد خدا باید باشد. در نماز هم پندار نیک هست و هم کردار و گفتار نیک هست. پندار نیک، همان ذکر و یاد خداست. کردار نیک، رکوع و خشوع و سجود برای خداست و گفتار نیک هم کلماتی است که در نماز گفته میشود. در واقع نماز به تنهایی، یک چرخه ی نیک را تشکیل میدهد و باعث چرخش این چرخه میشود. به همین خاطر خدا میفرماید که نماز از فحشاء و منکر نهی میکند. در واقع دور کردن از فحشاء و منکر، بخاطر این است که نماز چرخه ی نیک را می چرخاند. امر به معروف و نهی از منکر، بدون پندار نیک، کردار نیک و یا گفتار نیک، ممکن نیست. هر گونه امر به معروف و نهی از منکری بدون چرخه نیک (پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک)، باطل است.

در نماز صدایمان را به خدا، آن خالق هستی میرسانیم و هدفمندانه با او گفتگو میکنیم و تمام توجهمان را به او معطوف میداریم. در حالی که در سایر عبادات مثل خواندن قرآن، شما توجهتان را به فهم آیات معطوف می دارید. نماز چند دقیقه زمان میبرد ولی امور دیگر میتواند تا چندین ساعت هم زمان ببرد. در حین مطالعه و تفکر روی آیات خدا ، میتوانید آن را قطع کنید ولی در نماز اینطوری نیست. نماز باعث میشود که این امورات معنوی، تجاری و یا تفریحی قطع بشود. کارها و امورات دیگر میتوانند قطع شوند، ولی نماز خودش قطع کننده است.  مثلا کسی که مدام مطالعه میکند، نماز باعث میشود که از جایش بلند شود و حرکات سجده و رکوع را انجام دهد. در این حالت نماز علاوه بر فایده معنوی، باعث تحرک بدنی او خواهد شد و فرد کمتر به آرتروز و سایر بیماریهای جسمی ناشی از کم تحرکی مبتلا خواهد شد.

البته در مقابل آرتروز بدنی، یک نوع آرتروز و روماتیسم فکری و روانی هم هست که نماز در اصل دوای این درد است. وقتی فکر و پندار انسان مدام بر یک روال پیوسته و تقطیع نشده باشد، فرد خودبخود دچار فریز و جمود فکری خواهد شد و گره ها و عقده های فکری و ذهنی در او ایجاد خواهند شد و این همان آرتروز روانی است. همین گره ها و عقده ها زندگی او را بر هم می زنند. گره ها و عقده های ذهنی و پنداری، باعث متوقف شدن چرخه نیک خواهد شد و به کردار نیک تبدیل نخواهد شد.

این قسمت از جادوی شیاطین، قسمت نود و چهارم جادوی شیاطین است. اگر مجموعه مقالات جادوی شیاطین را مطالعه کرده باشید، متوجه خواهید شد که در مجموعه مقالات جادوی شیاطین، روی نماز خیلی تاکید شده است و بعد از مدتها خودم عمیقا به این نتیجه رسیدم که نماز مهمترین رکن از دین است که خدا برای بشریت توصیه فرموده است. نماز به تنهایی، باطل کننده تمام سحرها و جادوهای شیاطین است. حدود سه سال پیش در عالم خواب، پیامبر ابراهیم را در خواب دیدم؛ من هیچ حرفی نزدم؛ اما پیامبر ابراهیم با لباس زمان خودش، مشغول کار کشاورزی بود و در همان حال به من گفت، اهمیت نماز را اثبات کن. من از سه سال پیش تا چندی پیش توی این فکر بسر می بردم که چطوری اهمیت نماز را اثبات کنم و چه نکاتی را بیان کنم که نماز اثبات شود.

تمام پیامبران در وصیت خود به  پیروان و فرزندان خویش بر بجا آوردن نماز بسیار تاکید کرده اند. نماز برای بریدن افکار روزمره ست و سویچ به پندار خالص در مورد خداست. بعضی ها در حین رانندگی به چیزهای دیگر هم فکر میکنند، در حالیکه درنماز نباید روی چیز دیگری تمرکز کنید و تمرکزتان را باید فقط به خدا معطوف کنید. اگر کسی نتواند در نماز،  افکار قبل از شروع نماز را قطع کند ، نماز او بی فایده ست. نماز نوعی سویچ افکار است از افکار روزمره  و معطوف شدن به سوی خدای تنها. مثلا در حین مهمانی نماز بجا می آوری و کل بحث مهمانی به هم میریزد و در نتیجه بحثهای روزمره حالت تعادل می گیرد. نماز برای بریدن سلسله افکار و بحثهای روزمره ست؛ حتی بریدن بحثهای خوب. همانطور که روی یک فیلم تمرکز میکنید ، روی نماز هم باید تمرکز کنید و تفکرات قبلی (قبل از شروع نماز)  را رها سازید. نماز محل خواستن چیزی از خدا نیست. زیرا باید مشکلات روزمره را رها سازید و توجهتان را فقط بخدا معطوف کنید. نماز برای بریدن پندار-کردار-گفتار  جاری (هر سه) است و باید هم پندار و هم کردار و هم گفتار به فقط خدا اختصاص یابد.

 نماز هم حرکت است و هم صدا . صدای نمازگزار نباید زیاد بلند باشد و نباید زیاد هم آهسته باشد بلکه حد متوسط. این مورد در قرآن هم تصریح شده است. حتی در حین جنگ هم باید نماز خواند تا که از جو جنگ برای دو دقیقه هم شده، فرد بیرون آید و در جنگ گرفتار بی عدالتی و جفا و نژادپرستی و کینه ورزی نشود و جوگیر نشود.

بعضی از مردم فکر میکنند که نماز مثل یوگاست و نوعی بی فکری است. در حالی که نماز بی فکری نیست، بلکه قطع افکار روزمره ست و باید فکر را فقط به خدا معطوف داشت. یعنی خدا پرستی در افکار و پندار به تمام معنا. بعضی فرقه  های عرفانی اسم نماز را ارتباط با کائنات گذاشته اند. این افراد آنقدر مغرورند که حتی حاضر نیستند اسم خدا را ذکر کنند و به خدا میگویند کائنات!! نماز برای از بین بردن تمرکز روی امور روزمره ست. خدا بیش از صد اسم و صفت حسنا دارد، ولی این عده اسامی کائنات و کارما را برای حذف اسم خدا انتخاب کرده اند. فلسفه نماز دقیقا برخلاف فلسفه یوگا و مدیتیشن و کارما و این جور فلسفه هاست.

بجا آوردن نمازی که وقتش گذشته است، بی معناست، در حالیکه مثلا مطالعه قرآن را میتوان هر وقتی انجام داد. نمازی که وقتش گذشته باشد را دیگر نباید بجا آورد. بلکه باید بفکر نماز بعدی بود و از خدا طلب بخشش کرد. خرید نماز برای  مرده هم بی معناست. خرید نماز برای مرده، مثل خوراندن غذا به مرده ست! نماز برای از بین بردن تمرکزهای عادی روی امور روزمره ست. اگر کسی در زمان زنده بودنش استفاده کرد، فبها؛ در غیر اینصورت بیفایده ست. خدا میفرماید که اذا قمتم الی الصلوه (هرگاه برای نماز بلند شدید). یعنی جهت بجا آوردن نماز باید بلند شد. یعنی باید از جایی که هستی حرکت کنی و تغییری در وضعیت فعلی خویش بوجود آوری. حتی از نظر فیزیکی. این تغییر باید هم از نظر فیزیکی باشد و هم از نظر پنداری. وقتی کسی بخواهد برای نماز بلند شود و نیت نماز میکند؛ در پندار خویش باید تغییر وضعیت انجام دهد و پندارش را به ارتباط با خدا اختصاص دهد. این فرد قطعا کردار و گفتارش را هم باید قطع کند و کردارش را به سجده و رکوع و قیام تبدیل کند و همچنین گفتارش را به کلمات نماز تغییر دهد. نماز خودش یک چرخه ی نیک کامل است. چرخه ی نیک (پندار نیک،کردار نیک،گفتار نیک، گفتار صبر) نباید هیچ وقت قطع شود. نماز از قطع این چرخه ی نیک در طول روز جلوگیری میکند. زیرا اگر آدمیان از چرخه ی نیک خارج شوند، اتوماتیک وارد فاز چرخه ی شرّ خواهند شد.

سعی شود (یعنی باید سعی شود) که زمانبندی زندگی خویش را براساس اوقات نماز تنظیم کنیم، زیرا که واقعا بسیار دقیق توسط خدای عالمیان طراحی شده اند. مثلا بعد از نماز صبح باید بیدار شویم و وقت تلاش و کوشش است. اگر نماز بدرستی اجرا شود، هیچوقت تکراری نخواهد بود و هر روز برای اجرای آن مشتاق تر خواهی بود. خدا روزی پنج بار به نماز شما توجه میکند و آن را میشنود. وقتی خدا به یک امری توجه ویژه کند، یعنی خیلی با ارزش است.

هر نمازی که اجرا میشود، افکار و حالات شما را از یک امر قطع می کند. مثلا نماز صبح، خواب و تنبلی شما را قطع میکند. من مطمئنم که خیلی از بیماریها از زیاد خوابیدن و بی تحرکی مستمر پیش می آید. نماز ظهر و یا عصر، شما را از تجارت مستمر باز میدارند تا که در آن غرق نشوید. نماز مغرب، شما را از اوهام و خیالات و نماز عشاء شما را از شب نشینی های طولانی برحذر میدارد و حفظ میکند. نماز، تمام تشویشهای ذهنی ما که چرا در این جهان هستیم و به کجا می رویم و در نهایت چی به سرمان می آید را از بین میبرد. این مفاهیم تماما در سوره فاتحه که در نماز خوانده میشود مطرح شده است.

 

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـنِ الرَّ‌حِیمِ﴿١﴾ اَلْحَمْدُ لِلَّـهِ رَ‌بِّ الْعَالَمِینَ ﴿٢﴾ الرَّ‌حْمَـنِ الرَّ‌حِیمِ ﴿٣﴾ مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿٤﴾ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿٥﴾ اهْدِنَا الصِّرَ‌طَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿٦﴾ صِرَ‌طَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ‌ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿٧﴾

 

به نام خدا بخشنده مهربان(١) ستایش خدا را که پروردگار جهانیان، (٢)رحمتگر مهربان، (٣) مالک [و پادشاه‏] روز جزا [است‏]. (٤) تو را مى‏ پرستیم تنها و بس، بجز تو نجوییم یارى ز کس. (٥) به راه راست ما را راهبر باش، (٦) راه آنهایى که برخوردارشان کرده ‏اى، همانان که نه درخور خشم ‏اند و نه گمگشتگان. (٧)

 

اصول و برنامه زندگی انسانها، در نماز، پنج بار در طول شبانه روز، دوباره سِت میشود. اَلْحَمْدُ لِلَّـهِ رَ‌بِّ الْعَالَمِینَ (شکرگزاری نعمات و فرصتها) الرَّ‌حْمَـنِ الرَّ‌حِیمِ (زندگی طبق نظام رحمانی تا مشمول رحیمیت خدا شویم) مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ (به فکر روز داوری و قضاوت فلسفه های مختلف دنیایی) إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (فقط خدا را عبادت کردن و فقط از او استعانت خواستن) اهْدِنَا الصِّرَ‌طَ الْمُسْتَقِیمَ (دعا برای ماندن در راه راستی و چرخه ی نیک) صِرَ‌طَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ‌ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ (و دعا برای دوری از چرخه های لعنت شده و چرخه های گمراه).

گاهی آدمی را خیالات بر میدارد؛ نماز یک نوع یادآوری است تا که خوابت نبرد در حین رانندگیِ زندگی. بیشتر مشکلات و استرسهای انسان از پیوسته بودن اوضاع اوست. بعضی از مردم بوسیله مسافرت و تفریح سعی در گسسته کردن اوضاع خویش دارند. ولی این نوع گسستگی اوضاع فقط چند بار در سال میتواند انجام میشود و هیچوقت نمیتواند جایگزین نماز شود. زیرا پیوستگی و انجماد روانی در پندار شکل می گیرد و یک امر معنوی است و تفریحات نمیتواند آن را حل کند. وقتی بوسیله نماز؛ افکار، اوهام و اذهان شکسته و قطع شود، در این حالت انفصالی در تفکرات و اذهان و پندار فرد بوجود می آید و همین مورد موجب میشود که فرد در آن تفکرات و اوهامات غرق نشود. نماز دوباره برنامه زندگی ما (سوره فاتحه) را به ما یادآوری میکند. روزی پنج بار این برنامه باید دوباره در حافظه ما سِت شود. این نشان از ضعف انسان دارد و بدون این برنامه ریزی دوباره منحرف میشود و دنبال شهوات و هواهای نفس میرود.

شیاطین و اجنه در طول روز چنان آدمی را دچار خیالات و توهمات می کنند که اگر این خیالات قطع نشود، باعث تسلط آنان بر روان فرد خواهد شد. خدا میگوید نماز را بجا آورید تا از این تسلط نامحسوس شیاطین و اجنه رهایی یابید. وقتی در نماز رو به خدا می کنید و با او گفتگو می کنید، دیگر شیاطین و اجنه روان این فرد را مناسب لانه خود نمی بینند و فرار می کنند. اما کسی که از ذکر خدا دوری کند ، شیطان قرین او خواهد شد. شیطان قرین کسی خواهد بود که ذکر خدای رحمان نکند.

 

وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ ﴿۳۶﴾

و هر کس از یاد [خداى] رحمان دل بگرداند بر او شیطانى مى‏ گماریم تا براى وى قرین و رفیق باشد (۳۶(

 

یادآوری خدا در طول روز به تعداد پنج بار، باعث یادآوری نقش خدا در زندگی ما میشود. وقتی تو بدانی که خدا آنکسی است که در سوره فاتحه وصف میکنید، در آنصورت زندگی و آخرت تو در دستان اوست و غرق شدن در اوهام و ترسها و طمعها بی معنی است.

وقتی پیامبر شعیب مردمش را به سوی خدا دعوت میکند و آنان را به عاقبت کم فروشی و گرانفروشی هشدار میدهد، مردمش او را مسخره می کنند و میگویند که ای شعیب آیا نمازت اینچنین به تو دستور میدهد که ما کم فروشی نکنیم و دست از این اعمالمان برداریم!

 

قَالُوا یَا شُعَیْبُ أَصَلَاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ ﴿۸۷﴾

گفتند اى شعیب آیا نماز تو به تو دستور مى‏ دهد که آنچه را پدران ما مى ‏پرستیده‏ اند رها کنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نکنیم راستى که تو بردبار فرزانه‏ اى (۸۷(

 

این حرف قوم شعیب هر چند از راه تمسخر شعیب گفته شده است، ولی در عین حال اصل مطلب گفته شده درست است. آنها ناخواسته مشکل خویش را مطرح کردند. تعبد بتها و کم فروشی و گرانفروشی قوم شعیب، دقیقا بعلت عدم انجام نماز بوده است. آنها هیچوقت حاضر نبوده اند که روزانه چندین بار برای خدا، افکار و تجارت و امور روزمره خویش را قطع کنند، همین پیوسته بودن کار آنها باعث شد که آنها در امر ناپسند کم فروشی و یا گرانفروشی بیفتند. قطع کردن این امور دنیوی، به نوعی امر کردن هم هست. به همین خاطر قوم شعیب به او گفتند که ای شعیب آیا نماز تو به تو دستور میدهد که ما اینچنین نکنیم با اموالمان.  غرق شدن در هر نوع تجارتی باعث کج شدن آن میشود و کم فروشی و گران فروشی و انواع کلک ها در آن راه خواهد یافت. در جهانی که ما زندگی میکنیم، قدرت باطل خیلی زیاد است و اگر یادآوری خدا نباشد، خیلی راحت فریب باطل را می خوریم.

 

اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ ﴿۴۵﴾

آنچه از کتاب به سوى تو وحى شده است بخوان و نماز را برپا دار که نماز از کار زشت و ناپسند باز مى دارد و قطعا یاد خدا بالاتر است و خدا مى‏ داند چه مى ‏کنید (۴۵(

 

خدا می فرماید که نماز انسان را از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد. قرائت قرآن و انجام نماز دو امر جداگانه هستند و هیچکدام نمیتواند جایگزین دیگری باشد. متاسفانه بعضی از مسلمانان با ابداع نماز تراویح که در اصل نماز نیست و بیشتر قرائت قرآن است، باعث گم کردن اهداف نماز میشوند. نماز تراویح شاید چند دقیقه اش نماز باشد ولی  بقیه اش قرائت قرآن است. یعنی 95 درصد بیشترش قرائت قرآن است. کسی نمی گوید که قرائت قرآن عبادت نیست ، بلکه بسیار هم مناسب و بجاست ولی نماز یک امر جداگانه ست و نباید با قرائت و یا ترتیل قرآن قاطی شود. به همین خاطر خدای مهربان تلاوت قرآن و انجام نماز را دو امر جداگانه میداند.

 

إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً یَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ ﴿۲۹﴾

در حقیقت کسانى که کتاب خدا را مى‏ خوانند و نماز برپا مى دارند و از آنچه بدیشان روزى داده‏ ایم نهان و آشکارا انفاق مى کنند امید به تجارتى بسته‏ اند که هرگز زوال نمى ‏پذیرد (۲۹(

 

در آیه بالایی 1-تلاوت قرآن(یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ)،2- اقامه نماز(وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ) ،3- انفاق (وَأَنْفَقُوا)  هرکدام یک امر جداگانه هستند و هرکدام نقش خودشان را دارند و نباید تلاوت و نماز را با هم قاطی کرد و یا نماز و انفاق را با هم قاطی و ترکیب کرد. متاسفانه بیشتر مسلمانان بعد از سوره فاتحه که مخصوص نماز نازل شده است، یک مقدار دیگر از یک سوره دیگر هم میخوانند که اصولا معنا و مفهوم نماز را از بین برده است. بیشتر آنان قل هوالله احد را میخوانند. آنها در نماز بخدا دستور میدهند که بگو خدا یکی است!  درحالی که در نماز،  مخاطب خداست.  یا بعضی از آنان بعد از سوره فاتحه، آمین می گویند که اشتباه است. آمین کلمه ای است که بنی اسرائیل در زمانی که تحت سیطره فرعون در مصر بودند وارد نماز کردند. این کلمه اصلا عربی و حتی عبری هم نیست و از خدای باستانی مصریان آمون گرفته شده است.

بعضی ها هم حرکات سجود و قیام و رکوع را از نماز حذف کرده اند. جهت باطل کردن این ادعا لطفا آیه زیر را ببینید. این آیه در مورد نماز حین جنگ صحبت میکند.

 

وَإِذَا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلَاةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَلْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرَائِکُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ وَلْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَأَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً وَاحِدَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کَانَ بِکُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَخُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا ﴿۱۰۲﴾

و هر گاه در میان ایشان بودى و برایشان نماز برپا داشتى پس باید گروهى از آنان با تو [به نماز] ایستند و باید جنگ‏افزارهاى خود را برگیرند و چون به سجده رفتند [و نماز را تمام کردند] باید پشت‏ سر شما قرار گیرند و گروه دیگرى که نماز نکرده‏ اند باید بیایند و با تو نماز گزارند و البته جانب احتیاط را فرو نگذارند و جنگ‏افزارهاى خود را برگیرند [زیرا] کافران آرزو مى کنند که شما از جنگ‏افزارها و ساز و برگ خود غافل شوید تا ناگهان بر شما یورش برند و اگر از باران در زحمتید یا بیمارید گناهى بر شما نیست که جنگ افزارهاى خود را بر زمین نهید ولى مواظب خود باشید بى گمان خدا براى کافران عذاب خفت ‏آورى آماده کرده است (۱۰۲(

 

لطفا آیه را با دقت بخوانید. آیه به وضوح بر حرکات نماز تاکید می کند. می فرماید که  : و هر گاه در میان ایشان بودى و برایشان نماز برپا داشتى پس باید گروهى از آنان با تو [به نماز] ایستند و باید جنگ‏افزارهاى خود را برگیرند و چون به سجده رفتند [و نماز را تمام کردند] باید پشت‏ سر شما قرار گیرند و گروه دیگرى که نماز نکرده‏ اند باید بیایند و با تو نماز گزارند.

سجده و رکوع جزو ارکان نماز است و نماز بدون حرکات سجده و رکوع امکان پذیر نیست. وقتی سجده ای در نماز باشد، حتما رکوعی هم بوده است. زیرا برای رسیدن به حرکت سجده باید از قبل، حرکت رکوع را انجام داد. این آیه تمام کید کسانی که سجود را از نماز حذف کرده اند، بر باد میدهد.

آیه 130 سوره  بقره:

وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ

و کیست که روی برگرداند از کیش ابراهیم مگر آنکه نشناخت نفس خود را و هر آئینه برگزیدیم او را درین سراى و هر آئینه او در سراى دیگر از شایستگان است‏.

 

انسان در فراموش کردن خدا، از هر موجودی سبقت می گیرد. خدای مهربان می فرماید که : و کیست که روی برگرداند از کیش ابراهیم مگر آنکه نشناخت نفس خود را و هر آئینه برگزیدیم او را درین سراى و هر آئینه او در سراى دیگر از شایستگان است‏.

خدای مهربان نماز، روزه، زکات و حج را از زمان پیامبر ابراهیم بر تمام آدمیان نوشته و آنان را به انجام این فرایض مهم امر فرموده است. بعضی ها فکر می کنند که نماز و روزه و حج و زکات را پیامبر محمد بوجود آورده است. این افراد در اشتباه کامل به سر می برند. حتی عده ای فکر می کنند که اسلام را پیامبر محمد بوجود آورده است! غافل از اینکه دین تمام پیامبران از ابراهیم گرفته تا موسی و عیسی و محمد همگی اسلام بوده است. خدای مهربان در قرآن برای موسی و عیسی و ابراهیم و سایر پیامبران صراحتا کلمه مسلمان را بکار می برد.

 

[19:59]   فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَوةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا

[19:59]  پس از آنها، او نسل هایی را جایگزین آنان کرد که نمازها (ارتباط با خدا) را ضایع کردند و از شهوات خود پیروی نمودند. آنها از نتایج آن رنج خواهند برد.

 

ضایع کردن نماز همانا و تبعیت از شهوات همانا. در قرآن در مقابل کلمه اقامه نماز، ضایع کردن نماز ذکر شده است. ضایع کردن نماز وجوه متفاوتی دارد.  وقتی معنای ضایع کردن نماز را بدانیم، خیلی بهتر معنای اقامه کردن را خواهیم فهمید. زیرا اقامه کردن وجه مقابل ضایع کردن است. ذکر نام غیر خدا در نماز، کاهش دادن تعداد نمازها، گم کردن نمازها همگی جزو ضایع کردن نماز است. هر قوم و مذهبی متاسفانه در حق نماز کاستی هایی انجام داده است. مسیحیان نمازها را کلا گم کردند. آنها گفتند که نماز همان دعاست که در کلیسا می خوانیم و به این طریق به هفته ای یکبار تقلیلش دادند. در ضمن آنها با این کار نماز را به فقط کلیسا محدود کردند. هرچند که آثاری از نماز در میان یهودیان یافت میشود ولی معنا و مفهوم خود را از دست داده است.  مسلمانان هم متاسفانه نام پیامبر را در تشهد وارد کردند و به این طریق معنا و هدف اصلی نماز را از بین بردند. خدا می فرماید اقم الصلوه لذکری . یعنی نماز را فقط برای یادآوری من برپادار. در تشهد نماز فقط و فقط باید به یگانگی خدا شهادت یاد شود و لاغیر.

ضایع کردن نماز یعنی نماز بیهوده و بیفایده است. مثل درخت بی ثمر و بی فایده یا درخت با میوه ضایع و گندیده.  یعنی آن هدفی که نماز دارد، برآورده نمیشود. خدا جهنم را به هفت طبقه تقسیم میکند. یک طبقه از آن سقر نام دارد که این طبقه مخصوص کسانی است که نماز نمی گذارند.

 

مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ ﴿۴۲﴾  قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ﴿۴۳﴾

چه چیز شما را در آتش [سقر] درآورد (۴۲(  گویند از نمازگزاران نبودیم (۴۳(

 

شاید تعجب کنید که این سوال را نگهبانان دوزخ از مجرمین نمی پرسند، بلکه بهشتی ها از آنان می پرسند که چرا شما وارد سقر شده اید؟ آنها میگویند که ما از نمازگزاران نبودیم. خود کسانی که در سقر وارد شده اند ، دلیل جهنمی شدن خود را بطور واضح میدانند. نماز بجا نیاوردن! البته آنها همین دلیل را در این دنیا بصورت دیگری اعلام میدارند، آنها میگویند که نماز بر آنان بی تاثیر است و نماز نخواندن بهتر است!

نماز بجا نیاوردن در همین دنیا، هم انسان را وارد سقر دنیایی میکند. سَقَر دنیایی، حالتی از پیوستگی ذهنی و روانی است که انسان را به ربات تبدیل میکند و او را به اوج فلاکت و بدبختی میرساند. انسانها با بجا نیاوردن نماز، پیوستگی روانی و فکری آنان را می گیرد و یواش یواش به ربات تبدیل میشوند و بعد حلقه به گوش شیطان میشوند و در نهایت به زامبی تبدیل میشوند.

مراحل تشکیل سَقَر دنیایی:

1-           تبدیل به ربات

2-           حلقه به گوش شدن

3-           زامبی شدن

ممکن است پرسیده شود که زامبی چیست؟ وقتی در زمان قدیم شیاطین بصورت جسمانی، وارد دنیای انسانها میشدند، به یک انسان نمای زامبی تبدیل میشدند. زامبی بودن واقعیت اصلی شیاطین است. اکنون هم انسانها بدون نماز به ربات و در نهایت به زامبی تبدیل میشوند. زامبی پنداری، فلسفه ای است که میخواهد ریشه بنی آدم را بزند و او را به نابودی بکشاند و این همان ایدئولوژی ابلیس است. از نظر ابلیس، انسانها دو راه دارند، یا باید نابود شوند و یا به یک شیطان تبدیل شوند؛ راه حل سومی وجود ندارد. شاید فکر کنید که زامبی یک موجود خیالی است. ولی اینطوری نیست و بلکه پندارها و  ایدئولوژیهایی شیطانی وجود دارند که می‌توانند موجوداتی بدون فکر و زامبی مانند درست کنند.

نوعی قارچ مخصوص در آفریقا هست که به مغز مورچه ها حمله میکند و کنترل مغز آنان را به دست می گیرد و در آن موقع به مورچه دستور میدهد که بالای یک برگ برود و خود را آویزان کند و ساکن بماند (مورچه به ربات تبدیل شد). مورچه بعد از آن دستور را جدی گرفته و هیچ تلاشی نمی کند و بعد از مدتی از گرسنگی می میرد. این نوع قارچ در مغز مورچه رشد میکند و بوسیله این مورچه مرده، دنبال پیدا کردن قربانی های دیگر می گردد (حالا مورچه مرده یک زامبی شد). در حالت زامبی، دیگر مورچه مرده است و از خودش هیچ اختیاری ندارد و قارچ فرمانده بدن اوست.

خدا این نوع نشانه را در طبیعت گذاشته است تا متوجه شویم که چطوری یک انسان میتواند به یک زامبی تبدیل شود. زامبی در واقع اختیارش دست خودش نیست و بلکه از یک مجموعه دیگر دستور می گیرد. بعضی بیماریهای روانی، نمونه داخل شدن یک انسان به زامبی پنداری هستند. البته توجه شود که تمام این اتفاقات در پندار صورت می گیرد. تبدیل شدن انسان به زامبی، از پندار منحرف شروع میشود. وقتی انسان کنترل پندار خود را از دست دهد، در آن صورت به یک زامبی تبدیل شده است و هر کاری از دستش بر میاید. نماز برای دوری از چنین اتفاقاتی است که برای هر انسانی ممکن است پیش آید. نماز انسان را از این نوع بیماریها محفوظ میکند. خدا دستور الکی نمیدهد. وقتی خدا می فرماید که یک امری مهم است و مدام آن را تکرار میکند، یعنی خیلی مهم است.

اگر نماز درست بجا آورده نشود، ضایع شده است و دقیقا مثل این است که بجا آورده نشده است. ضایع کردن نماز هم یعنی: ذکر نام غیر خدا در نماز، حذف سجده و رکوع، بی توجه نماز خواندن، سهل انگاری در انجام نماز و انجام نماز برای ریا و ...

اگر افرادی به اسم مذهب نماز را خراب میکنند و در کنار نماز هر کار بدی انجام میدهند، دلیل بر بی تاثیر بودن نماز نیست، بلکه دلیل بر ضایع شدن نماز آنان است. نماز ضایع شده، مثل میوه ضایع شده است و بیفایده است. اگر یک سیب بگندد، دلیل بر این نیست که همه سیبها اینجوریند. خدای حکیم دستور می فرماید که در حالت مستی و خماری و خیالات و توهمات نماز بجا نیاورید. زیرا نماز ضایع میشود و بیفایده است.

 

الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ ﴿۲۳﴾ همان کسانى که بر نمازشان پایدارى مى کنند (۲۳(

وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿۳۴﴾ و کسانى که بر نمازشان مداومت مى ‏ورزند (۳۴(

الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿۵﴾ که از نمازشان غافلند (۵(

الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿۲﴾  همانان که در نمازشان فروتنند (۲(

 

 

طریقه انجام نماز

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و سه) عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش پنجم)

pdf

                                                  اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و سه)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش پنجم)

در جستجوی معنویت

 

هر انسانی به معنویت نیاز دارد، همانطور که به غذا خوردن نیاز دارد و حتی بیشتر. فراوانی معنویتهای کاذب در این جهان مادی، این گفته را ثابت میکند. حتی آنانی که دین خدا را قبول ندارند، برای خود یک سری معنویتهای دیگر اتخاذ کرده اند. آنان فکر میکنند که به دین نیاز ندارند، ولی ناخواسته و ناخودآگاه معنویتهای دیگری برای خود اتخاذ کرده اند و به آن سمت کشیده شده اند. دین در قرآن به معنای فلسفه و روش زندگی است. حتی آتئیستها هم فلسفه خاصی برای زندگی دارند و چاره ای جز این هم ندارند. بنابراین آنان که به ظاهر میگویند که نیازی به دین ندارند؛ منظورشان این است که فلسفه زندگی ناشناخته ای را پیروی میکنند ولی هنوز اسمی برایش ندارند. مثل یک بچه که جلو چشمش را می گیرد تا بعضی واقعیتها را نبیند.

معنویت یک امر مادی نیست که با مادیات و یا روشهای مادی بدست آید. پنجاه درصد مطالب کتابهای آسمانی در مورد طریقه برآورده شدن این نیاز معنوی صحبت میکنند. هر کسی در طول زندگی خود بارها تلاش کرده است که خدا را بشناسد و خدا را پیدا کند. اما چطوری در میان این همه معنویت کاذب و خدایان فَیک، میتوان خدای واقعی را یافت؟ هر انسانی میداند که هر آنچه در این دنیا آفریده شده است، بوسیله خدا آفریده شده است و خدا خالق هر چیزی است (اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ). ولی آیا انسان به این صفت خدا ایمان دارد و اصلا میداند که "خدا خالق هر چیزی است" ، چه معنایی را میرساند؟ متاسفانه اینطوری نیست و اگر اینطوری بود خدا به انسان نمیگفت کَفَّارٌ . کفار یعنی بسیار پوشاننده واقعیتها و نعمات.

 

وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ ﴿۳۴

و از هر چه از او خواستید به شما عطا کرد و اگر نعمت‏ خدا را شماره کنید نمى‏ توانید آن را به شمار درآورید قطعا انسان ستم‏پیشه ناسپاس است (۳۴)

 

انسان خیلی زیاد پوشاننده نعمات و واقعیتهاست، زیرا نمیخواهد یک واقعیت مهم را بپذیرد. آن واقعیت مهم این است که : تمام نعمتهایی که در این جهان فانی آفریده شده اند، برای جهت یابی صحیح انسانها هستند. این نعمتها هدف نیستند و بلکه فقط یک ابزارند. آمدن ما به این دنیا، برای توبه و بازگشت ما طراحی شده است. بنابراین وجود هر نعمتی در آن ، در همین راستاست. خدا از ما نتیجه میخواهد. مهم این نیست که آیا تبعید ما به زمین یک مجازات است یا نه،  بلکه مهم این است که در دراز مدت، بودن ما در زمین چه کاری برای ما انجام می دهد. این زندگی موقتی و بسیار کوتاه است و کالبد بشری ما فقط یک لباس موقتی برای خود واقعی ما است. بنابراین مهم نیست که لباس ما چطوری و چه چیزی به نظر برسد. اگر  تحمل یک دشواری باعث می‌شود که به سوی خدا روی آوریم، این یک هدیه و حتی فرصت است، پس مهم نیست که دیگران چگونه آن را ببینند. مهم این است که ما چقدر از نعمات این دنیا در این راستا استفاده میکنیم. آیا نعمتهایی که ما شب و روز آن را استفاده میکنیم و می بینیم؛ اصلا ما را به یاد خدا می آورند یا نه؟ آیا محبت ما را نسبت به خدا بیشتر میکنند یا نه؟ طبق قرآن، مومنان در پندار خویش بیشترین محبتها را نسبت به خدا بدست می آورند (وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ).

 

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ ﴿۱۶۵

و برخى از مردم در برابر خدا همانندهایى [براى او] برمى‏ گزینند و آنها را چون دوستى خدا دوست مى دارند ولى کسانى که ایمان آورده‏ اند به خدا محبت بیشترى دارند کسانى که [با برگزیدن بتها به خود] ستم نموده‏ اند اگر مى‏ دانستند هنگامى که عذاب را مشاهده کنند تمام نیرو[ها] از آن خداست و خدا سخت‏ کیفر است (۱۶۵)

 

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ ﴿۱۶۶

آنگاه که پیشوایان از پیروان بیزارى جویند و عذاب را مشاهده کنند و میانشان پیوندها بریده گردد (۱۶۶)

 

اگر نعمتهای خدا را که استفاده میکنید و یا می بینید، در این دنیای فانی به خاطر نیاورید و به زبان نیاورید، یعنی کفر. ایمان و پندار نیک برخلاف کفر است. پندار نیک یک رابطه دو طرفه است. حتما باید آگاهانه جوابی از خدا گرفته باشید تا که پندارتان واقعی شود. در آیه ای خیلی مهم، دوبار کلمه جواب آمده است (أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی).

 

وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ ﴿۱۸۶

و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مى ‏کنم پس [آنان] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند (۱۸۶)

 

همانطور که در آیه ذکر شده است، یکبار خدا جواب میفرماید (أُجِیبُ) و مرحله بعد، بنده خدا باید جواب را ببیند (فَلْیَسْتَجِیبُوا).  در ادامه آیه میفرماید که بعد از این رابطه دو طرفه، ایمان و رشد امکان پذیر است. یعنی

1-           بنده باید ابتدا خدای رحمان را بخواند و از خدا بخواهد.

2-          بعد خدا جواب میدهد و خواسته بنده را اجابت میکند.

3-          بعد بنده خدا، این جواب خدا را باید ببیند.

 ارتباط دو طرفه با خالق، یک نوع معنویت واقعی است. به این میگویند رابطه و معنویت دو طرفه بین خدا و بنده خدا. فرض کنید کسی از خدا فرزند میخواهد و بالاخره چند سال بعد، خدای بخشنده به او فرزند میدهد. اما با فاصله افتادن زمانی بین دعا و اجابت آن، بنده فریب میخورد و بنده فکر میکند که خدا جواب دعای او را نداده است و فرزند دار شدن خود را به دارو و دکتر و عوامل دیگر ربط میدهد. به این طریق این یک ارتباط یکطرفه می ماند و به یک ارتباط دو طرفه تبدیل نمیشود و باعث رشد و ایجاد پندار نیک در فرد نخواهد شد. اما در این فرآیند، حتی ممکن است که فرد ایمانش را هم از دست دهد و نسبت به خدا پندار انحرافی پیدا کند. این فرد فرصت خیلی مهمی را برای شارژ پندار خویش از دست میدهد. این را ناسپاسی و ناشکری میگویند. ارتباط با خدا، معنویت واقعی به آدمیان میدهد و تنها راه برای کسب معنویت، همین است.

 

خواستن از خدا ß   خدا جواب میدهد ß  دیدن جواب توسط درخواست کننده = کسب معنویت واقعی و رسیدن به مرحله رشد

 

این وظیفه بندگان خداست که این روابط دو طرفه را تشخیص دهند و آن را مراعات کنند. اصلا ما برای این خلق شده ایم که این روابط دو طرفه بین خود و خدای خویش را نگهداری کنیم و بیاد آوریم. ولی خدا از این فرصتها به تعداد محدود به آدمیان میدهد. اما هر بار که رد شود؛ برای آزمایش بعدی کار مشکلتر میشود. پندار نیک در مورد خدا همین است. اگر شما به نعمتی رسیده اید، مطمئن باشید که یک روزی لساناً و یا قلباً از خدا این نعمت را خواسته اید. حالا توپ در زمین شماست و باید آن را به خدا نسبت دهید و طرز فکر و پندار خویش را تصحیح کنید.

ارتباطات دو جانبه بین خود و خدای خود، باعث ایجاد حب و محبت نسبت به خدا خواهد شد. دوست داشتن خداست که باعث قوّت پندار ما خواهد شد. تورات در مورد محبت نسبت به خدا می فرماید :

 

و خدای خود را با تمام دل و با تمام جان و با تمام قوت دوست خواهی داشت. و این سخنانی که امروز به شما امر می‌کنم بر دل شما خواهد بود. و آن‌ها را با پشتکار به فرزندان خود بیاموزید، و وقتی در خانه‌تان می‌نشینید، و وقتی در راه قدم می‌زنید، و وقتی دراز می‌کشید، و وقتی بلند می‌شوید، از آنها صحبت کنید. و آنها را به‌عنوان نشانه‌ای بر دست خود ببند، و مانند پیشانی بین چشمانت خواهند بود. و آنها را بر درهای خانه و دروازه‌های خود بنویس.

 

حفظ ارتباط دو طرفه و روشن نگهداشتن این ارتباط خیلی مهم است که در قرآن و تورات به آن اشاره فرموده است. آدمیان در طول زندگی دوست دارند که خدا را پیدا کنند ولی خیلی از این فرصتها و طنابها را از دست میدهند و در نتیجه خدا را گم میکنند. یکی سالها از خدا بچه پسر میخواست، بالاخره پسردار شد، اما او در همانروزی که پسرش به دنیا آمد؛ گفت که بیست میلیون تومان در این راه خرج دارو و دکتر کرده است. خدا جواب دعای او را داده بود و به او یک پسر داده بود.  حالا توپ در زمین او بود و نوبت او بود که اجابت دعایش توسط خدا را ببیند و این ارتباط را کامل کند. اما متاسفانه او متوجه نشد و ارتباط را اشتباهی گرفت و پسر دار شدن خود را به داروهای گیاهی و دکتر و سونوگرافی و ... ربط داد. این همان فرصتی است که انسانها در زندگی بارها پیدا میکنند و بیشتر مواقع موفق نمیشوند ارتباط را کامل کنند. در نتیجه همیشه سرگردان و حیران می مانند و نمیدانند که خدا کیست و ارتباط با خدا را از دست میدهند و محبت خدا در دلشان لانه نمی کند. ما انسانها کوچکتر از آنیم که خدا را ببینیم و هیچوقت هم خدا را نخواهیم دید؛ ارتباط دو طرفه تنها راه پیدا کردن خداست. هیچوقت خدا با چشم دیده نخواهد شد. ما برای این آفریده نشده ایم که فقط درخواست داشته باشیم، بلکه باید تلاش کنیم، جواب درخواستها را هم ببینیم. دیدن درخواستها مرحله مهم و نهایی دعاهاست که همراه با شکرگزاری خواهد بود.

شیطان انسانها را سرگرم لهو و لعب میکند و این ارتباطها را به افرادی غیر از خدا ربط میدهد و درنتیجه ارتباط را میدزدد و انسان بجای اینکه پندارش نسبت به خدا محکمتر شود، شل تر میشود و در شک و گمان فرو میرود. شیطان ارتباطها را می دزدد و نمی گذارد ارتباط دو طرفه شود. کسی که از خدا زمانی فرزند میخواست، خدا به او داد ولی او پندارش منحرف شد و به دکتر ودارو ربطش داد. به این طریق شیطان سر دیگر ارتباط دعای او را دزدید و نگذاشت این ارتباط به معنویت و رشد تبدیل شود. این فرد، بجای افزایش اعتماد و توکلش به خدا؛ به دارو و دکتر اعتماد و توکلش بیشتر میشود و به این طریق در مسیر غلطی می افتد. این مسیر غلط تمام ابعاد زندگی او را تحت تاثیر قرار خواهد داد.

بعضی ها هم این ارتباطات را در مواقع مشکلات پیدا میکنند و البته حتی اگر در چنین مواقعی هم بتوان ارتباط با خدا را پیدا کرد، باز غنیمت است. در این گونه مواقع، با صبر کردن، میتوان آن ارتباط گم شده را دوباره یافت. خدا میفرماید که : و قطعا شما را به چیزهایى از قبیل ترس و گرسنگى و کاهش در اموال و جانها و محصولات مى ‏آزماییم و مژده ده شکیبایان و صابران را.

 

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ ﴿۱۵۵

و قطعا شما را به چیزى از [قبیل] ترس و گرسنگى و کاهشى در اموال و جانها و محصولات مى ‏آزماییم و مژده ده شکیبایان را (۱۵۵)

 

الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ﴿۱۵۶

[همان] کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مى‏ گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏ گردیم (۱۵۶)

 

ما به این نوع ارتباطها با خدا نیاز داریم ، ارتباط در نعمات و در آزمایشات و بلاها. که اگر ارتباط را پیدایش نکنیم، به ارتباطهای دیگر کشانده میشویم. صابرین کسانی هستند که این گونه ارتباطات را با  إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ  خاتمه میدهند و ارتباط دو طرفه را کامل میکنند و معنویت واقعی کسب میکنند و در نتیجه جذب معنویتهای کاذب نمی شوند. اگر آدمیان چند معنویت اینجوری کسب کنند و ادامه دهند، دیگر غیر ممکن است جذب معنویتهای کاذب شوند. شیطان منتظر چنین شکستی از طرف انسان است تا ارتباط خودش را جایگزین آن کند. شیطان خیلی تلاش کرد تا بتواند، انسانهای بزرگی همچون ابراهیم، ایوب، یوسف و یعقوب را به طرف خودش بکشاند ولی نتوانست و شکست سختی خورد.

پیامبر ابراهیم، از خدا خواست که به او نشان دهد که چطوری مردگان زنده میشوند. خدای مهربان جواب دعایش را داد و به ابراهیم فرمود که ای ابراهیم آیا ایمان نداری؟ ابراهیم در جواب گفت: خدایا ایمان (پندار نیک) دارم، ولی میخواهم قلبم مطمئن شود.

 

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۲۶۰

و (یاد کن‏) آنگاه که ابراهیم گفت‏: (پروردگارا، به من نشان ده‏؛ چگونه مردگان را زنده مى ‏کنى‏؟) فرمود: (مگر ایمان نیاورده‏ اى‏؟) گفت‏: (چرا، ولى تا دلم آرامش یابد.) فرمود: (پس‏، چهار پرنده برگیر، و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان‏؛ سپس بر هر کوهى پاره‏ اى از آنها را قرار ده‏؛ آنگاه آنها را فرا خوان‏، شتابان به سوى تو مى ‏آیند، و بدان که خداوند توانا و حکیم است‏.) (۲۶۰)

 

پیامبر ابراهیم قلب را مصدر پندار میداند. زیرا پندارها چه نیک و چه بد، ابتدا در قلب تولید میشوند و بعد به مرحله ذهن، رویا، خیال، فکر میرسند و بعد به مرحله کردار و گفتار هم میرسند. پندار تا وقتی که در قلب است، فقط خدا آن را میداند ولی وقتی پندار از قلب صادر شد و به مرحله خیال، فکر ، ذهن و حافظه رسید؛ از آن به بعد در بُعد شیاطین قابل خواندن و ویو است. به همین خاطر ، اگر پندارها در سطح قلب تصحیح شوند؛ دیگر بوسیله شیاطین قابل مشاهده نیست و در نتیجه مورد سوء استفاده و ریشخند شیاطین هم قرار نمی گیریم. در ضمن فقط خدا میتواند قلب را مطمئن کند و هیچ روش دیگری برای این کار نیست (أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ).  قلبهای مطمئن ، پندار نیک تولید و صادر میکنند ولی قلبهای غیر مطمئن لرزان است و هر لحظه یک جایی است. قلب متکبر و جبار، پندارهای جبارانه و متکبرانه تولید میکند؛ در نتیجه کردارها و قولهای جبارانه و متکبرانه هم تولید میشود.

 

الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ ﴿۳۵

کسانى که در باره آیات خدا بدون حجتى که براى آنان آمده باشد مجادله مى کنند [این ستیزه] در نزد خدا و نزد کسانى که ایمان آورده‏ اند [مایه] عداوت بزرگى است این گونه خدا بر دل هر متکبر و زورگویى مهر مى ‏نهد (۳۵)

 

پیامبر ابراهیم، بعد از دعا به درگاه خدا، به دستور خدا، چهار پرنده کشت و ریز ریز کرد و هر کدام را بالای قله ای گذاشت و با اذن و فرمان خدا، پرنده ها زنده شدند و به این طریق پیامبر ابراهیم جواب دعای خود را گرفت و اطمینان قلبی پیدا کرد.

بعضی افراد ابتدا از خدا، کار و زندگی میخواهند؛ ولی وقتی خدا به آنها داد؛ انگار نه انگار که خدا به آنها چیزی داده است. آنها برآورده شدن اینها را نتیجه تلاش و کوشش خود میدانند و حتی بعضی از مواقع  به آن نتیجه هم رضایت نمی دهند و ناشکری میکنند. به این طریق طنابی که خدا برای آنها در اجابت دعایشان دراز کرده است؛ را انکار میکنند و زیر آن  میزنند. در حالی که اگر آن را می پذیرفتند، خیلی بهتر بود و به وسیله شکرگزاری، نقطه درخواست را به نقطه برآورده شدن وصل میکردند. انگار ما با دعا کردن از درگاه خدا؛ نقاطی را به هم وصل میکنیم (نقطه درخواست را به نقطه برآورده شدن) و به این طریق شاکله روانی خویش را تشکیل میدهیم.

وجود خدا خیلی راحت قابل اثبات است، زیرا خدا نور آسمانها و زمین است. اصلا انکار نشدنی است. حتی بت پرستان هم خدا را در ذات قبول دارند.

 

اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿۳۵

خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه‏ اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت‏ خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مى ‏شود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است‏ خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى ‏کند و این مثلها را خدا براى مردم مى‏ زند و خدا به هر چیزى داناست (۳۵)

 

اما اثبات وجود خدا، با نگهداشتن ارتباط با او یک چیز جداگانه و مرحله ای بالاتر از اثبات خداست و اینکه کسی بگوید خدا وجود دارد، لزوما نشانه ارتباط نیست. انسانها از همان بچگی اعتقاد دارند که خدا یکی است و وجود دارد و حتی دلایلی برای این اعتقاد هم دارند؛ اما معمولا انسانها تا سالها بعد نمیتوانند ارتباط دو طرفه با خدا را داشته باشند.

وقتی از خدا بخواهید و خدا خواسته تان را برآورده کند، آن موقع باید بدانید که چرا جواب خواسته تان برآورده شده است. ممکن است که برآورده شدن یک درخواست چندین سال طول بکشد. انسان باید دعاها و خواسته هایش یادش نرود. تا بعدا بداند که خدا کدام نقطه را به کدام نقطه از زندگی شما ربط داده است. این همان ارتباطی است که آدمی نباید یادش برود.

در میانه مشکلات و زرق و برقهای زیادی که در این دنیا وجود دارد، پیدا کردن این ارتباطهای بوجود آمده خیلی مشکل است. خیلی از مردم این ارتباطها را نادیده می گیرند و به فراموشی سپرده میشود. کسی که این ارتباط های انجام شده را فراموش کند، خدای مهربان هم در آخرت او را فراموش میکند.

 

وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۱۹

و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان همان نافرمانانند (۱۹)

 

الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ کَمَا نَسُوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ ﴿۵۱

همانان که دین خود را سرگرمى و بازى پنداشتند و زندگى دنیا مغرورشان کرد پس همان گونه که آنان دیدار امروز خود را از یاد بردند و آیات ما را انکار میکردند ما [هم] امروز آنان را از یاد مى ‏بریم (۵۱)

 

حفظ ارتباط بوجود آمده با خدا، زندگی ما را تحت تاثیر قرار  میدهد و باعث دگرگونی زندگی میشود و باعث میشود که ما در نظام رحمانی زندگی کنیم. خدا می خواهد پیدا  شود. آن باریتعالی میخواهد آفریدگانش شامل رحمت و رضوان و مغفرتش شوند و اصلا مردم را برای همین رحم کردن آفریده است.

 

إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ ﴿۱۱۹

مگر کسانى که پروردگار تو به آنان رحم کرده و براى همین آنان را آفریده است و وعده پروردگارت [چنین] تحقق پذیرفته است [که] البته جهنم را از جن و انس یکسره پر خواهم کرد (۱۱۹)

 

همه مردم خدا را باور دارند ولی اهمیت نگهداشتن این باور را نمی دانند. نگهداشتن این ارتباط بطور همیشگی، باور و پندار ما به خدا را تکمیل میکند. وقتی یک نعمتی به شما میرسد؛ شما در مورد منشاء اصلی این نعمت چندین انتخاب دارید:

 

1-           خودم با تلاش و کوشش آن را بدست آورده ام

2-           دعایی که دعانویس برایم نوشت، آن را برایم فراهم کرد

3-           درخواستی که از غیر خدا کردم، آن را برایم فراهم کرد

4-           خدا آن نعمت را برایم فراهم کرد

 

فقط گزینه چهارم، معنویت صحیح و پندار نیک به شما میدهد. ممکن است که در خیلی مواقع، حتی گزینه چهارم به ذهن شما هم نرسد، ولی پی بردن به آن ، نوعی تلاش برای افزایش پندار نیک نسبت به خداست. صرفاً پذیرفتن خدا به عنوان آفریننده، ارتباط با خدا را کامل نمی کند. حتی مشرکان زمان پیامبر، الله را به عنوان خالق و مدبر امورات قبول داشتند.

 

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۶۱

و اگر از ایشان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [چنین] رام کرده است‏ حتما خواهند گفت الله پس چگونه [از حق] بازگردانیده مى ‏شوند (۶۱)

 

آنان در سختی ها در داخل کشتی در حال غرق، خدا را می خواندند ولی به محض برطرف شدن سختی ها، ارتباط بوجود آمده را دوباره فراموش میکردند. البته این خاصیت تمام انسانهاست و فقط مربوط به مشرکان زمان پیامبر محمد نیست.

 

وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا ﴿۶۷

و چون در دریا به شما صدمه‏ اى برسد هر که را جز او مى‏ خوانید ناپدید [و فراموش] مى‏ گردد و چون [خدا] شما را به سوى خشکى رهانید رویگردان مى ‏شوید و انسان همواره ناسپاس است (۶۷)

 

وَمَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْأَرُونَ ﴿۵۳

و هر نعمتى که دارید از خداست‏ سپس چون آسیبى به شما رسد به سوى او روى مى آورید [و مى ‏نالید] (۵۳)

 

ثُمَّ إِذَا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ ﴿۵۴

و چون آن آسیب را از شما برطرف کرد آنگاه گروهى از شما به پروردگارشان شرک مى ‏ورزند (۵۴)

 

نقطه  A : درخواست از خدای رحمان در داخل کشتی برای نجات از طوفان

نقطه  B : شکرگزاری بعد از نجات و ربط دادن نجات به خدای رحمان

 

کسی که نقطه A را به نقطه B وصل نکند، یعنی ارتباط با خدا را کامل نکرده است و هیچ معنویتی کسب نکرده است. خدای مهربان این را نوعی رویگردانی از خدا معرفی میکند(أَعْرَضْتُم). معمولا کسانی که برای خدا شریک قائل میشوند، اینطوری از خدا رویگردان میشوند.

تمام مردم دنیا ، خدا را قبول داشته اند. در زمان فرعون، با آنکه فرعون خود را ربّ مردم میدانست، ولی مردم آن زمانه با الله آشنا بوده اند. به همین خاطر است که مومن آل فرعون، از کلمه الله در سخنانش استفاده میکند.

 

وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَإِنْ یَکُ کَاذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِنْ یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ ﴿۲۸

و مردى مؤمن از خاندان فرعون که ایمان خود را نهان مى‏ داشت گفت آیا مردى را مى ‏کشید که مى‏ گوید پروردگار من خداست و مسلما براى شما از جانب پروردگارتان دلایل آشکارى آورده و اگر دروغگو باشد دروغش به زیان اوست و اگر راستگو باشد برخى از آنچه به شما وعده مى‏ دهد به شما خواهد رسید چرا که خدا کسى را که افراطکار دروغزن باشد هدایت نمى ‏کند (۲۸)

 

یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ ﴿۲۹

اى قوم من امروز فرمانروایى از آن شماست [و] در این سرزمین مسلطید و[لى] چه کسى ما را از بلاى خدا اگر به ما برسد حمایت‏ خواهد کرد فرعون گفت‏جز آنچه مى ‏بینم به شما نمى ‏نمایم و شما را جز به راه راست راهبر نیستم (۲۹)

 

مومن آل فرعون برای جلوگیری از آزار و اذیت فرعونیان، ایمان خود (پندار) را کتمان و پنهان میکرد. اما در نهایت او بعد از سالها کتمان پندارش، بالاخره پندار خود را به قول تبدیل کرد و خطاب به قومش، واقعیتها را گفت.  این نکته مهم ثابت میکند که ما نباید چرخه ی نیک را متوقف کنیم. چرخه ی نیک (پندار نیک-کردار نیک-گفتار نیک- گفتار صبر) نباید متوقف شود. هر فردی برای تکمیل پازل دنیایی اش به چرخش چرخه نیکش نیاز دارد. مومن آل فرعون در نهایت، پندار و ایمانش را به مرحله گفتار نیک رساند و چرخه ی نیکش را به چرخش درآورد. مومن آل فرعون، نرم نرمک و با احتیاط مردم را به خویشتن داری دعوت میکند و آنان را از کشتن موسی منع میکند و عذاب خدا را در صورت کشتن موسی به آنان گوشزد میکند. به این طریق مومن آل فرعون، با روش خودش، پندار خویش را برای قومش بیان میدارد. این طرز صحبت کردن مومن آل فرعون (با نرمی و غیر مستقیم) در میان جمع آل فرعون که به خون موسی تشنه اند؛ جرات میخواهد و این جرات بخاطر پندار نیکی بوده است که مومن آل فرعون داشت. مومن آل فرعون (رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ) ابتدا فقط پندار نیک داشت ولی پندار نیک حتی در شرایط سخت هم ، تاثیرات خودش را می گذارد. همین پندار نیک، در تغییر رای فرعونیان، تاثیر خودش را گذاشت و مانع از تاثیرگزاری چرخه شرّ شد.

بیشتر مردم، ابتدا خدا را قبول دارند، ولی در مراحل بعدی کار با او به مشکل برمیخورند. زیرا آنوقت که قرار است نعمات را به خدا نسبت دهند، به ایزدها و الهه های ساخته خود نسبت میدهند و این نوعی ناشکری و ناسپاسی است و به این می گویند شرک.

 

وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ ﴿۱۰۶

و بیشترشان به خدا ایمان نمى ‏آورند جز اینکه [با او چیزى را] شریک مى‏ گیرند (۱۰۶)

 

مردم به اسم دین، کسانی غیر از خدا را به اربابی می گیرند. ارباب ، یعنی کسی که با او ارتباط دو طرفه غیبی دارید. غیر از خدا آیا کسی با این خصوصیات هست؟ خیر

 

وَلَا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۸۰

و [نیز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پیامبران را به خدایى بگیرید آیا پس از آنکه سر به فرمان [خدا] نهاده‏ اید [باز] شما را به کفر وامى دارد (۸۰)

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ﴿۶۴

بگو اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند بگویید شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما] (۶۴)

 

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و دو) عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش چهارم)

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

جادوی شیاطین (قسمت نود و دو)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش چهارم)

 

همانطور  که در قسمت قبل گفته شد، شیطان براساس سیستم حلقه ها ، نظام شرّ را می گرداند. هر گناهی که بیش از دو نفر عضو داشته باشد، خودبخود به یک گناه حلقه ای تبدیل میشود. بنابراین مسخره کردن دیگران، غیبت کردن دیگران، چشم و هم چشمی، حسادت و کینه و  رقابتهای ناسالم همگی جزو گناهان حلقه ای بحساب میایند. گناهان حلقه ای باعث گیر افتادن دسته جمعی افراد در تله شیطان میشود. شیطان روی این جنبه از شرّ خیلی فعالیت میکند. زیرا فردی که وارد گناهی مثل غیبت کردن شود، اگر بخواهد توبه کند، باید علاوه بر تنبیه نفس خود، قهر و غضب و متلکهای هم حلقه ای ها را هم تحمل کند. اگر در یک جمع که  همگی غیبت میکنند، یکی از اعضاء بخواهد غیبت نکند و یا غیبت نشنود؛ مورد قهر سایر اعضاء قرار می گیرد.

بعضی حلقه ها، آلوده اند و بیماریهای مسری روانی و حتی بیماریهای مسری جسمی دارند. اگر یکی از اعضاء بیماری روانی داشته باشد، به دیگران هم سرایت میکند. زنانی که در یک جمع مشغول مسخره کردن دیگران میشوند و یا چشم و هم چشمی و غیبت میکنند؛ آزمایشات واقعی نشان داده است، که اگر یکی از آنها بی نظمی قاعدگی داشته باشد، به دیگران هم سرایت میکند. بیماریهای روانی هم در حلقه ها بشدت برای سایر اعضای حلقه مسری است. لَا یَسْخَرْ در عربی علاوه بر معنای سخره گرفتن، به چشم و هم چشمی هم میتوان ترجمه کرد.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَمَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۱۱

ای اهل ایمان! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره کنند، شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، ونباید زنانی زنان دیگر را [مسخره کنند] شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و از یکدیگر عیب جویی نکنید و با لقب های زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید؛ بد نشانه و علامتی است اینکه انسانی را پس از ایمان آوردنش به لقب زشت علامت گذاری کنند. و کسانی که [از این امور ناهنجار و زشت] توبه نکنند، خود ستمکارند. (۱۱)

 

همچنین تلقید میان اعضای حلقه یک امر رایج است. اگر کسی مثلا شکل خاصی را خالکوبی کند ، دیگران هم به تبع او این کار را میکنند. زیرا این جور کارها، جزو مانیفیست بعضی حلقه هاست که از لایه بالاتر دیکته میشود. همه میدانیم که عملهای جراحی زیبایی در نود و نه درصد موارد غیر ضروری است و فقط یک تقلید و چشم و هم چشمی است. مردم با تقلید کردن در این گونه موارد، تمام مشکلات خودساخته یک گروه و حلقه را برای خود میخرند و تمام وقتشان به رفع و رجوع این مشکلات تلف میشود و هزینه های زیادی برای خود می تراشند. مشکلات و دغدغه های داخل حلقه ها به تمام اعضای حلقه منتقل میشود و بار زیادی برای سایر افراد هم بوجود میاید.

خیلی از مردم ، شبها مشغول گوش کردن و نگاه کردن آهنگهای عاشقی و فیلمهای تلویزیونی در مورد عشق و خیانت و توهمات دیگر میشوند و به این طریق، بطور مجازی یک حلقه تشکیل میشود و همگی با هم تحت تاثیر قرار می گیرند. تشکیل شدن یک حلقه نیازی به نزدیکی مکانی افراد ندارد. حسهای شیطانی که همگی در یک زمان تولید میشود؛ گیر شیاطینی می افتد که ستونها و رابطهای این حلقه هایند. یک نکته مهم این است که تمام قدرتهایی که افراد و اعضاء حلقه های شرّ دارند، از خودشان نیست و بلکه بیشترش وابسته به شیاطین داخل حلقه است. قدرت کاذب، اعتماد به نفس کاذب، توکل کاذب، وابستگی کاذب، همگی از خصوصیات حلقه های کاذب است. وقتی نیروها و کمکهای خدا برسد، شیاطین داخل حلقه لعنت و دفع میشوند و فرار میکنند و در نتیجه اعتماد به نفس کاذبی که افراد کسب کرده اند، همگی در آن لحظه باد هواست و افراد در آن موقع خود را تنها می بینند و نا امیدی و استرس و اضطراب و ترس به آنها هجوم می آورد.

طبق فرموده خدا در قرآن، در جنگ بدر، شیطان اعمال مشرکان را برایشان بیاراست و گفت امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم و انواع غرورها را به آنها تزریق کرد و مشرکین دچار توهم قدرت شدند؛ اما هنگامى که خدا فرشتگان را برای کمک مومنان فرستاد و دو گروه یکدیگر را دیدند، شیطان به عقب برگشت و فرار کرد و گفت من از شما بیزارم من چیزى را مى ‏بینم که شما نمى ‏بینید. من از خدا بیمناکم و خدا سخت‏ کیفر میکند.

 

وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿۴۸

و [یاد کن] هنگامى را که شیطان اعمال آنان را برایشان بیاراست و گفت امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم پس هنگامى که دو گروه یکدیگر را دیدند [شیطان] به عقب برگشت و گفت من از شما بیزارم من چیزى را مى ‏بینم که شما نمى ‏بینید من از خدا بیمناکم و خدا سخت‏ کیفر است (۴۸)

 

شیطان اینجا چی دید که ترسید و فرار کرد؟ شیطان نیروهای خدا را دید و در آن موقع فرار کرد و عقب نشینی کرد. بنابراین در آن موقع حلقه فروریخت و تمام اعتماد به نفسهایی که مشرکین در حلقه دریافت کرده بودند، پرید؛ مثل ماده مخدری که نشئگیش می پرد و در نتیجه مشرکین شکست سختی خوردند.

افرادی که عضو حلقه اند، دارای غرور و باد کاذب هستند و بنابراین خیلی زود بادشان می خوابد. حلقه های شرّ نقطه ضعف مهمی دارند و اگر کسی آن را بداند، دیگر نه تنها مجذوب زرق و برق این حلقه ها نمیشود، بلکه بر آنها پیروز هم میشود. آن نقطه ضعف، نبود صبر است. در درون حلقه ها، آیتمی به عنوان صبر وجود ندارد. آیه زیر می فرماید که اگر از میان مومنان، بیست تن شکیبا و صبور باشند بر دویست تن چیره مى ‏شوند. اگر یکصد تن شکیبا و صبور باشند بر هزار تن پیروز می گردند و در آیه دیگری، خدا طرح ضعیفانه تری برای افراد ضعیف تر می فرماید که در حالت ضعف، اگر از مومنان هزار تن باشند به توفیق الهى بر دو هزار تن غلبه می کنند. زیرا خدا با صابران است (وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ ).

 

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَفْقَهُونَ ﴿۶۵

اى پیامبر مؤمنان را به جهاد برانگیز اگر از [میان] شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن چیره مى ‏شوند و اگر از شما یکصد تن باشند بر هزار تن از کافران پیروز مى‏ گردند چرا که آنان قومى‏ اند که نمى‏ فهمند (۶۵)

 

الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ ﴿۶۶

اکنون خدا بر شما تخفیف داده و معلوم داشت که در شما ضعفى هست پس اگر از [میان] شما یکصد تن شکیبا باشند بر دویست تن پیروز گردند و اگر از شما هزار تن باشند به توفیق الهى بر دو هزار تن غلبه کنند و خدا با شکیبایان است (۶۶)

 

این آیه نکته مهمی را به ما می فرماید. بیست نفر میتواند بر یک حلقه دویست نفری غلبه کند. این آیه را میتوان جور دیگری هم تعبیر کرد و آن هم این است که اگر بیست نفر آدم معتقد در جامعه باشند که تمامی جوانب (پندارنیک-کردار نیک-گفتار نیک-گفتار صبر) را رعایت کنند؛ به امر و اذن خدا، تعداد دویست نفر از آن جامعه، از حلقه های شرّ دور نگه داشته خواهند شد. یعنی در یک جامعه ، فقط کافیست یک دهم اعضاء مومن باشند و در چرخه ی نیک باشند؛ دیگر آن جامعه، جامعه ای امن خواهد بود. اگر الان می بینید که جامعه ما امن نیست؛ به این خاطر است که چنین نسبت جمعیتی ای موجود نیست. این آیه میخواهد به ما بفهماند که ارزش انرژی های افراد حلقه های شرّ یک دهم افراد نظام رحمانی است.

در حلقه ها، کارهای مفید کمتری انجام میشود و اگر هم انجام شود، نسبت به جامعه رحمانی، یک دهم است. به همین خاطر است که اکنون در جامعه ما کارهای مفید کمتری انجام میشود. تعمیرکار به تعویض کار تبدیل شده است؛ ابداعها شده کپی برداری؛ الگوگیری از یک فرد به تقلید تبدیل شده است و معانی و مفاهیم کارها و نیکی ها گم و یا کم رنگ شده است.

در بعضی حلقه ها و گروهها، وقتی مردم خانه میخرند، گوسفندی را قربانی میکنند و خونش را به در و دیوار خانه می پاشند تا خیر و برکت به خانه جدید برسد! یا اینکه وقتی ماشین جدید می خرند، قربانی میکنند و خون آن را به تایر ماشین میزنند تا ماشین ایمن باشد. این تفکرات جاهلی است. آنها فکر میکنند که خون قربانی دارای تاثیرات غیبی  است. خدای مهربان تاثیرات اینچنینی را نفی میکند و آن را باطل اعلام میکند و بلکه این تقوای افراد است که به خدا میرسد.

 

لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْکُمْ کَذَلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ ﴿۳۷

هرگز [نه] گوشتهاى آنها و نه خونهایشان به خدا نخواهد رسید ولى [این] تقواى شماست که به او مى ‏رسد این گونه [خداوند] آنها را براى شما رام کرد تا خدا را به پاس آنکه شما را هدایت نموده به بزرگى یاد کنید و نیکوکاران را مژده ده (۳۷)

 

در حلقه ها، امورات غیبی بسته به شرایط حلقه، به مادیات نگاشت میشود و معنویتها از بین میروند. اثرات قربانی کردن به پاشیدن خون قربانی تبدیل میشود. در حالی که اثرات قربانی، یک امر معنوی است و قابل پاشیده شدن نیست. در داخل حلقه ها، دعا کردن به درگاه خدا به یک نوشته تبدیل میشود و داخل یک پارچه گذاشته میشود و افراد با خود حمل میکنند. به این طریق معانی و مفاهیم واقعی کارها از بین میرود و به این طریق شیطان روح و معانی کارهای خیر را میدزدد و نمی گذارد به مقصد برسد. در حلقه ها، برای جلوگیری از حسادت، تابلوی چشم زخم نصب میکنند و آنان بجای توکل به خدا، به یک تابلو و نوشته دل می بندند.

در حلقه ها، توجه به ارحام قطع میشود و به ارتباطات داخل حلقه محدود میشود. در حالی که قرآن به توجه به نزدیکان توصیه می فرماید(وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ).

 

أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا کَثِیرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا ﴿۱

ای مردم، پروردگارتان را در نظر داشته باشید؛ یکتایی که شما را از یک تن آفرید و از آن زوجش را آفرید، سپس از آن دو مردان و زنان بسیاری پراکنده ساخت. ارادت و توجه خود را به خدا معطوف دارید، به آنکه سوگند می خورید، و به نزدیکان خود ارادت و توجه داشته باشید. خدا مراقب شماست (1)

 

درحلقه ها آدمیان شبیه هم میشوند و به سیاهی لشکر و ربات تبدیل میشوند و از خود ابداعات جدید و متفاوتی ندارند. توجه کرده اید که عملهای جراحی زیبایی، آدمیان را شبیه هم میسازد و با اعمال جراحی زیبایی، آدمیان قیافه های یکسان و شبیه به هم پیدا میکنند. آیا این همان تبدیل شدن به ربات نیست؟ حلقه ها از آدمیان رباتهای سرسپرده میسازند. در اینجا وقتی از حلقه ، حرف میزنیم، منظورمان حلقه از نوع پنداری است و حلقه های فیزیکی مد نظر ما نیست. حلقه های پنداری دیده نمیشوند. ممکن است که دو نفر در دو قاره مختلف عضو یک حلقه پنداری باشند. سیستم رحمانی براساس حلقه نیست. خدا راه راست (صراط المستقیم) را در عوض حلقه برای ما گذاشته است تا طبق آن عمل کنیم و به نظام رحمانی پایبند باشیم.

کسانی که بطور کامل جذب یک حلقه شرّ میشوند، روان خود را به شیطان میفروشند تا با این روش به ثروت و شهرت دست پیدا کنند. سیستم حلقه هم آنان را در داخل حلقه مشهور میکند و شاید مقام و ثروتهایی بدست آورند. بعدا فالوورهای حلقه، حسرت موقعیت اینها را میخورند و آنان هم میگویند که ما هم باید روانمان را بفروشیم به شیطان و چنین موقعیتی کسب کنیم.

در بعضی حلقه ها، برای خوب بودن، یک صفت خوب( هر چند ظاهری) کافیست. مثلا در بعضی گروهها، هیتلر را فرد خوبی معرفی میکنند و دلیل آنها هم این است که میگویند آدم مقتدری بوده است. یا اینکه میگویند صدام آدم خوبی بود زیرا مقتدر بود. طریقه قضاوت در این حلقه ها با واقعیت متفاوت است. این که هیتلر میلیونها نفر را کشت را در نظر نمی گیرند.

بعضی حلقه ها با توجه به طرز تفکری که بر آنها حاکم است، حتی طریقه غذا خوردنشان و طرز پوششان هم فرق دارد و به یک مزیت و برتری تبدیل میشود. بعضی ها گیاه خوار میشوند و بعضی ها فقط غذاهای خوشمزه میخورند و به غذاهای مسکین رغبت نمی کنند. مسکین کسی است که محل سکونت مناسبی  ندارد. ممکن است که مسکین بعضی از امکانات آشپزی را نداشته باشد، بنابراین هر غذایی را نمی تواند بپزد. غذاهایی که مسکین می پزد، غذاهایی ساده و با چاشنی و مواد کمتر است. خدا از ما میخواهد که چنین غذاهایی هم بخوریم تا نفس خویش را کنترل کنیم. بعضی ها به علت دارا نبودن ، هر غذایی را با نان می خورند ولی در حلقه هایی که به مرفه بودن می نازند، چنین امری را مسخره میکنند.

 

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳۴و به طعام مسکین رغبت نمیکرد (۳۴)

فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هَاهُنَا حَمِیمٌ ﴿۳۵پس امروز او را در اینجا حمایتگرى نیست (۳۵)

وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ ﴿۳۶و خوراکى جز چرکابه ندارد (۳۶)

لَا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئُونَ ﴿۳۷که آن را جز خطاکاران نمى ‏خورند (۳۷)

 

هدف اصلی شیطان در تشکیل حلقه ها، به هم ریختن نظام رحمانی است. در قسمت موسیقی، بعضی خواننده ها وارد فاز خاصی میشوند و مشهور میشوند و به این طریق برای تاثیر گزاری و جذب مخاطب از آنان استفاده میشود.

دلیل اینکه چرا آدمیان جذب این حلقه ها میشوند؛ زیاد است. یکی کمبود معنویت است. آدمی مثل غذا به معنویت نیاز دارد که اگر دین خدا را انتخاب نکند، گیر معناهای کاذب خواهد افتاد. آنان بخاطر کمبود معنویت، به این حلقه ها پناه می برند و به عبارت دیگر به شیاطین این حلقه ها پناه میبرند. مردم نمی دانند که شیطان فقط غرور و تکبر و هیچ را به افراد میدهد و چیز دیگری برای معامله ندارد. عرش آسمانها و زمین دست خداست. همه کائنات را خدا آفریده است. معناها و لذات و ماهیتهای واقعی فقط نزد خداست.

 

وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۱۸۹

و فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداست و خداوند بر هر چیزى تواناست (۱۸۹)

 

إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ ﴿۱۱۶

در حقیقت فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداست زنده مى ‏کند و مى‏ میراند و براى شما جز خدا یار و یاورى نیست (۱۱۶)

 

در حلقه ها، هم فرکانس شدن یکی از لذتهاست که به آنها همسویی میدهد. مثلا شبها مردم، ساعت 12 یا یک شب، مشغول دیدن فیلمهای عشقی و خیانت میشوند و همگی در آن حین، لذت کاذب میبرند و یا حسرت میخورند و غمگین میشوند و یا استرس می گیرند. اگر هم توجه کنید؛ لذات و احساسات کاذب اینجور فیلمها، در همان ساعتی که همگی نگاه میکنند، بیشتر است. زیرا در آن ساعت، کل افراد حلقه نگاه میکنند و همسویی و هم فرکانسی بین آنها پیش میاید و از طرف شیاطین حلقه، دچار غرور کاذب میشوند.

این صفات شیطانی برای اعضاء جمع و حلقه، با هم بروز میکند و به مرحله اجرا میرسد. این یک نوع هم فرکانس شدن است و به نوعی فراخوانی دسته جمعی شیاطین هم هست. توجه کنید که در اینجا منظورمان فرکانس فیزیکی نیست، بلکه فرکانس پنداری است که توسط شیاطین منتقل میشود.آنها همگی در آن لحظه، به فرکانس مشخصی در پندار نزدیک میشوند و تجمع شیاطین در آن فرکانس مشخص صورت می گیرد. حتی اگر فردی این فیلمها را ندیده باشد و از طریق مدیتیشن و یوگا خود را به آن فرکانس برده باشد، تحت تاثیر این شیاطین قرار خواهد گرفت. اینها همگی یک نوع خطرات و شرّ پنداری است که کسی متوجه آن نیست. دقیقا به این خاطر است که مدیتیشن و یوگا بسیار مضرند و پندار انسانها را تحت کنترل شیاطین قرار میدهند.

کلمه فلق در سوره فلق به این مورد مهم اشاره دارد. هر چند که مترجمین قرآن فلق را به سپیده دم ترجمه کرده اند ولی معنای این کلمه گسترده تر از این معناست و به معنای زمان تحت تاثیر قرار گرفتن از فرکانسهای کور هم هست. فلق به نوعی زمان گرگ و میش است. فرکانسهای کور همان شرّ هایی هستند که ایجاد میشود.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خدای رحمتگر مهربان

 قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ﴿۱بگو پناه مى برم به پروردگار سپیده دم (۱)

 مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ ﴿۲از شر آنچه آفریده (۲)

 وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ﴿۳و از شر تاریکى چون فراگیرد (۳)

 وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ ﴿۴و از شر دمندگان افسون در گره ‏ها (۴)

 وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ﴿۵و از شر [هر] حسود آنگاه که حسد ورزد (۵)

 

در این سوره، به چهار نوع شرّ اشاره فرموده است که تمام این شرّ ها، فرکانسها و شیاطینی را وارد فضای آدمیان میکنند که برای انسان مشکل ایجاد میکنند. حسادت یکی از این شرّهاست که فرکانسهای مضرّی را در افراد حلقه منتشر میکند. وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ  به این موضوع اشاره دارد. )و از شر هر حسود آنگاه که حسد ورزد( به زمانی (إِذَا) اشاره میکند که حسود، حس حسادت از خود بروز میدهد. این یک حس شیطانی است و شیطان به بهانه جلوگیری از این حسادت، آنها را وابسته به دکل چشم زخم میکند. شیطان برای حل مشکلاتی که خودش در آن دخیل است، روشهای حل خودش را دارد و البته روشهای حل او یک تله و جاسوس است. خیلی جالب است. شیطان خودش مشکل درست میکند و روش حل خودش را هم برای حل آن ارائه میکند. البته روش حل او ، در اصل روش حل نیست و بلکه یک نوع تله گذاری است.

افراد حلقه برای در امان ماندن از این شرّ، برای خود نماد چشم زخم نصب میکنند. نماد چشم زخم نه تنها، از حسادت جلوگیری نمی کند، بلکه به عنوان دکل در حلقه عمل میکند و افراد را وابسته به حلقه میکند. البته این خود نماد چشم زخم نیست که به عنوان دکل عمل میکند، بلکه توجه و روی آوردن به نماد است که شیاطین را جذب میکند. ما باید بدانیم که شیاطین از نمادها برای فریب آدمیان بهره می برند. وقتی کسی به این نماد دل می بندد، به نوعی به یک دکل امواج تبدیل میشود و شیاطین را جذب خود میکند. بنابراین فردی که این علامت را در خانه خود نگه میدارد؛ بجای محافظت از خود؛ عملا به یک تقویت کننده شیاطین تبدیل میشود و عملا دروازه معنوی محل زندگی خویش را برای ورود شیاطین به خانه و کاشانه خود باز میکند.

توجه کنید که فرد از ترس شیطان به چنین نمادی پناه می برد ولی در عوض شیطان را به خانه خود راهنمایی میکند و بوسیله این نماد به او فرکانس میدهد. این نوع فریب، جزو بزرگترین حربه های شیطان در طول تاریخ بوده است.

در این حالت باید فقط به خدا پناه برد تا از دست اینها نجات پیدا کرد و تنها راه هم همین است. النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ یعنی دمندگان در گره ها. در حلقه ها مشکلات آدمیان خیلی متفاوت تر از بیرون حلقه است. مثلا اگر فردی در درون حلقه بخصوصی ، دماغش را عمل نکند؛ احساس کمبود میکند و این به یک مشکل بزرگ برای او تبدیل میشود. در حالی که در نظام رحمانی؛ چنین مشکلی وجود ندارد. بنابراین دغدغه هایی که درون حلقه ها هست، در نظام رحمانی اصلا نیست. به همین خاطر است که سطح استرس و افسردگی و نا امیدی و غم و اندوه در جامعه بالا رفته است. در حلقه شرّ، آدمیان تحقیر میشوند و آبرویشان به خطر می افتد و به آنها آسیب میرسد. افراد داخل حلقه، برای هم بار اضافی ایجاد میکنند و حتی گاهی بارها را به یکدیگر منتقل میکنند.

افراد داخل حلقه ها، برای توجیه اعمال نامناسب خود، خود را با حلقه های متفاوت مقایسه میکنند. مثلا یک یهودی می گوید که ما متفاوتیم زیرا مثل مسیحیان ، نمیگوئیم که مسیح خداست. آنان سایر اعمال و نقطه های ضعفهای خود را نمی بینند و فقط همین نقطه قوت خود را می بینند. هر گروهی به آنچه که نزدش است و دیگران ندارند، خوشحال است.

 

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُرًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ ﴿۵۳

تا کار [دین]شان را میان خود قطعه قطعه کردند [و] دسته دسته شدند هر دسته‏ اى به آنچه نزدشان بود دل خوش کردند (۵۳)

 

فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ ﴿۵۴

پس آنها را در ورطه گمراهی‏شان تا چندى واگذار (۵۴)

 

یا مثلا کسانی که فیلمهای نامناسب نگاه میکنند، به خود میبالند و میگویند که کار ما از دزدی و زنا که بهتر است و به این طریق خود را با حلقه های دیگر مقایسه میکنند و البته همه اینها نوعی بهانه گیری است برای بیرون نیامدن از حلقه خود.

وقتی برای اعضاء یک گروه ، حرفهایی بزنی که مبانی فلسفی آنان را زیر سوال ببرد، انگشت در گوش فرو می برند تا نشنوند. مثل کسی که جلو چشمان خود را می گیرد تا بعضی چیزها را نبیند. اینجور رفتار کردن، فرار از واقعیت است و اصلا این خودش نشانه بطلان این حلقه های شرّ است.

 

وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا ﴿۷

و من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ایشان را بیامرزى انگشتانشان را در گوشهایشان کردند و رداى خویشتن بر سر کشیدند و اصرار ورزیدند و هر چه بیشتر بر کبر خود افزودند (۷)

 

جالب است که اعضاء این حلقه ها، پندار مومنان را سفیهانه میدانند. اما خدا می فرماید که اینها خودشان متوجه نیستند و گرنه سفیه اصلی خودشانند. بعضی از اعضاء حلقه ها،  کسانی که جزو این گروهها نیستند، را مسخره میکنند و فردی که از جزئیات حلقه آنها بیخبر است؛ را مخاطب قرار میدهند و می گویند که تو توی باغ نیستی! در این جا منظورشان از باغ، همان حلقه ساختگی خودشان است.

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۱۳

و چون به آنان گفته شود همان گونه که مردم ایمان آوردند شما هم ایمان بیاورید مى‏ گویند آیا همان گونه که کم خردان ایمان آورده‏ اند ایمان بیاوریم هشدار که آنان همان کم‏خردانند ولى نمى‏ دانند (۱۳)

 

خدای مهربان ، در آیه بعدی می فرماید که بعضی افراد ظاهرا ایمان می آورند ولی در اصل، با شیاطینِ حلقه هایشان هستند (وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ). در اینجا کلمه شَیَاطِینِهِمْ (شیطانهاى خود) دلالت بر شیطانهای حلقه دارد.

 

 وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ﴿۱۴

و چون با کسانى که ایمان آورده‏ اند برخورد کنند مى‏ گویند ایمان آوردیم و چون با شیطانهاى خود خلوت کنند مى‏ گویند در حقیقت ما با شماییم ما فقط [آنان را] ریشخند مى ‏کنیم (۱۴)

 

جنیان مومن در سوره جن، سردسته اصلی حلقه ها را سفیه می نامند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ یَقُولُ سَفِیهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا ﴿۴و [شگفت] آنکه کم خرد ما در باره خدا سخنانى یاوه مى‏ سراید (۴)

 

مفهوم شفا و درمان، در میان بعضی حلقه ها با واقعیت تفاوت دارد و فرق میکند. وقتی یکی مریض میشود، فورا به او مسکن و انواع داروهای شیمیایی میدهند که ظاهرش خوب نشان دهد. آنها فکر میکنند که اگر ظاهر بیمار خوب نمایش داده شود، پس یعنی حال بیمار خوب است.

پیامبر ابراهیم نمونه خوبی برای رد کردن حلقه ها بود. او تلاش کرد که مردمش فارغ از همه اختلافات، نعمات نظام رحمانی را احساس کنند و قدردان هدیه زندگی باشند. آزادی هر فردی، در اصل آزادی نفس اوست. وقتی از گروهها و حلقه ها حرف میزنیم؛ یعنی گروهها و حلقه های پنداری. این حلقه ها و گروهها، یک نوع زندان برای نفس ما هستند. هر کس از آزادی و نعمتی که خدا به او داده است، سوء استفاده کند، خود را در یک حلقه محصور و زندان میکند و برای همیشه از رحمت خدا دور خواهد ماند. اگر خدا کسی را لعنت کند، آن فرد موفق نخواهد شد از حلقه بیرون آید و در نهایت کل حلقه توسط جهنم بلعیده خواهد شد. اگر قرآن را مطالعه کرده باشید، متوجه خواهید شد که افراد یک گروه و یا حلقه با همدیگر وارد جهنم خواهند شد.

 

وَسِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَیُنْذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا قَالُوا بَلَى وَلَکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْکَافِرِینَ ﴿۷۱

و کسانى که کافر شده‏ اند گروه گروه به سوى جهنم رانده شوند تا چون بدان رسند درهاى آن [به رویشان] گشوده گردد و نگهبانانش به آنان گویند مگر فرستادگانى از خودتان بر شما نیامدند که آیات پروردگارتان را بر شما بخوانند و به دیدار چنین روزى شما را هشدار دهند گویند چرا ولى فرمان عذاب بر کافران واجب آمد (۷۱)

 

قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ ﴿۷۲

و گفته شود از درهاى دوزخ درآیید جاودانه در آن بمانید وه چه بد [جایى] است جاى سرکشان (۷۲)

 

یکی از نعمتهای بزرگی که خدا برای ما قرار داده است، نعمت شب و فراموشی است. وقتی ما شبها می خوابیم، خیلی چیزها را فراموش میکنیم که اگر اینطور نبود، در عرض یک ماه دیوانه میشدیم. یک نوع بیماری نادر هست که افراد مبتلا به آن، زندگی هفت هشت سال گذشته خویش را با جزئیات کامل، بطور ریز در حافظه دارند که البته زیاد هم جالب نیست و واقعا اذیت میشوند. فراموشی و شب و خواب بزرگترین نعمتهایی هستند که خدا به انسانها داده است. خدا  انسانها را بطور طبیعی جوری آفریده است که از گذشته، فقط قسمتهایی را بیاد بیاوریم و همانقدر کافی است و بیشتر از آن اذیت است. هر حلقه یکسری نمادها دارد که برای اعضایش یادآورنده است و البته نمادهای حلقه، یادآورنده های رحمانی را بی اثر میکنند. کسی که یک انگشتر برای کسب قدرت و اعتماد به نفس دستش کرده است، به محض بیدار شدن، این انگشتر را می بیند و دوباره در فاز حلقه فرو میرود و امروزش میشود همان روز قبل و تکرار و تکرار بیفایده. یا کسی که تصویر خاصی را در اتاقش نصب کرده است ؛ به محض وارد شدن به خانه، این نماد به او یادآوری میشود. یا افراد خود را شرطی کرده اند و هر روز بی هدف و از سر بی حوصلگی، به یک سری سایتهای مُد و استایل سر میزنند و صفات حسادت و حسرت خود را دوباره بیدار میکنند. اما خدای مهربان، در عوض شب و روز و ماه و ستارگان و خورشید و هزاران گل و گیاه و پرنده و چرنده آفریده است که ما اینها را در طول شب و روز ببینیم و به یاد خدا بیفتیم و از دست یادآورند های حلقه ها نجات پیدا کنیم.

 

اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلَالًا وَجَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبَالِ أَکْنَانًا وَجَعَلَ لَکُمْ سَرَابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ وَسَرَابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ کَذَلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ ﴿۸۱

و خدا از آنچه آفریده به سود شما سایه ‏هایى فراهم آورده و از کوهها براى شما پناهگاه ‏هایى قرار داده و براى شما تن‏پوشهایى مقرر کرده که شما را از گرما [و سرما] حفظ مى ‏کند و تن‏پوشها [=زره ‏ها]یى که شما را در جنگتان حمایت مى ‏نماید این گونه وى نعمتش را بر شما تمام مى‏ گرداند امید که شما [به فرمانش] گردن نهید (۸۱)

 

اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهَارَ ﴿۳۲

خداست که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان آبى فرستاد و به وسیله آن از میوه ‏ها براى شما روزى بیرون آورد و کشتى را براى شما رام گردانید تا به فرمان او در دریا روان شود و رودها را براى شما مسخر کرد (۳۲)

 

وَسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَیْنِ وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ ﴿۳۳

و خورشید و ماه را که پیوسته روانند براى شما رام گردانید و شب و روز را [نیز] مسخر شما ساخت (۳۳)

 

هر چیزی که خدا را به یاد ما بیاورد و ما را از دست یادآورنده های حلقه ها نجات دهد، نعمت بحساب میاید. ولی متاسفانه انسان ناسپاس و ستم پیشه است. ستم پیشه است، زیرا هر گونه گرایش به یادآورنده های حلقه، ظلم به سایر اعضاء جامعه هم هست. زیرا با اینکار شیاطین بیشتری بر روی آن جامعه آوار میشوند.

 

 

وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ ﴿۳۴

و از هر چه از او خواستید به شما عطا کرد و اگر نعمت‏ خدا را شماره کنید نمى‏ توانید آن را به شمار درآورید قطعا انسان ستم‏پیشه ناسپاس است (۳۴)

 

قبلا افراد داخل حلقه ها از نظر تعداد محدود بودند، ولی اکنون فضای مجازی تعداد افراد حلقه ها را تصاعدی بالا برده است و انرژی های حلقه ها خیلی زیاد شده است و اگر به همین منوال پیش رود؛ انسان قادر به ادامه حیات سالم در زمین نخواهد بود و بطور کامل حلقه به گوش شیاطین میشوند. خدای قادر توانا، بزودی از قدرت شیاطین کم میکند و آنان را ضعیف تر میکند و گرنه انسانها تحمل این همه فشار و بار را ندارند. البته در عوض تضعیف شیاطین، محیط زیست انسان هم هبوط پیدا میکند. نزدیکیهای قیامت، حلقه های شرّ نزدیک هم میشوند و تا حدودی متحد میشوند و شیطان قدرت اصلی خودش را به نمایش میگذارد و البته این قضیه با شدت کمتر در آخر عصرها هم رخ میدهد.

هر حلقه شرّ یک شیشه عمر دارد که بعد از مدتی انرژی آن خاموش میشود. حلقه های شرّ زیادی در طول تاریخ بوجود آمدند و از بین رفتند. وقتی حلقه از بین رود؛ تمام کارهای به ظاهر خوبی که در حلقه انجام شده است، از بین میروند (حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ). به همین خاطر خدا می فرماید که :

 

الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلَاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلَاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلَاقِهِمْ وَخُضْتُمْ کَالَّذِی خَاضُوا أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿۶۹

[حال شما منافقان] چون کسانى است که پیش از شما بودند آنان از شما نیرومندتر و داراى اموال و فرزندان بیشتر بودند پس از نصیب خویش [در دنیا] برخوردار شدند و شما [هم] از نصیب خود برخوردار شدید همان گونه که آنان که پیش از شما بودند از نصیب خویش برخوردار شدند و شما [در باطل] فرو رفتید همان گونه که آنان فرو رفتند آنان اعمالشان در دنیا و آخرت به هدر رفت و آنان همان زیانکارانند (۶۹)

 

خدای مهربان از بیت عنکبوت برای ما مثال می آورد که خانه اش جزو سسترین خانه هاست. آزمایشات عینی ثابت کرده است که عنکبوت ماده، بعد از پایان جفت گیری، عنکبوت نر را میخورد.

 

مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۴۱

داستان کسانى که غیر از خدا دوستانى اختیار کرده‏ اند همچون عنکبوت است که خانه‏ اى براى خویش ساخته و در حقیقت اگر مى‏ دانستند سست‏ ترین خانه ‏ها همان خانه عنکبوت است (۴۱)

 

عنکبوت از این خانه حمایت می کند و جفت گیری می کند ولی در پایان، زنده زنده خورده می شود. کسانی که برای حلقه ها و اهداف حلقه ها کار میکنند، بدون اینکه بدانند به سوی هلاکت پیش می روند. حلقه ها خانه های سست بنیاد هستند و هر لحظه ممکن است از بین روند.

اما مومنان، کارهای نیکی که انجام میدهند، هیچوقت از بین نمیرود، زیرا اصلا هر کار نیکی که ما در خارج از حلقه ها، انجام میدهیم، انگار همانوقت داریم در آخرت؛ یک بنیانی برای خود میسازیم. اما در حلقه ها، کارها و تلاشها همگی محدود به همان حلقه است. اعمال صالح و کردار نیک تا قیامت بُرد دارند اما تلاش وکوشش در حلقه؛ فقط تا همان حلقه موثر است؛ به محض نابودی حلقه، همه چیز از بین میرود. به همین خاطر خدا می فرماید که : خُضْتُمْ کَالَّذِی خَاضُوا أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ  یعنی شما در باطل (حلقه های شرّ) فرو رفتید همان گونه که آنان فرو رفتند؛ آنان اعمالشان در دنیا و آخرت به هدر رفت. فرورفتن در حلقه ها، یعنی غرق شدن در آن، یعنی پذیرفتن قوانین حلقه های شرّ.

غرق شدن در هر حلقه ای، فقط ظلم به خود نیست، بلکه ظلم به یک جمع است. ما برای محافظت از خود و انسانهای دیگر، باید فقط خدا را سرور و خدای خود قرار دهیم و وارد هیچ گونه حلقه ای نشویم و شیاطین را رقیب خدا قرار ندهیم. خدا همه ما را به راه راست هدایت کند. خدای رحمان دعاها و راستی ها و کردار نیک ما را بپذیرد و گناهان گذشته مان را ببخشد و ما را شایسته ورود به ملکوت او در دنیا و سپس در آخرت قرار دهد.

جادوی شیاطین (قسمت نود و یک) عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش سوم)

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و یک)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش سوم)

 

 

تصور کنید که یکی به ندرت و یواش یواش، انحرافاتی در پندار و کردار و گفتار پیدا میکند و این روال همچنان ادامه می یابد. اما تا چه مرزی این فرد میتواند به راه راست برگردد و توبه کند؟ چطور بدانیم که این فرد از مرز قرمز عبور نکرده است. همیشه میان مسیحیان و یهودیان این اختلاف وجود داشته است. یهودیان به ظاهر انجام کارها خیلی توجه میکردند(کردار)؛ و وقتی کاری را انجام میدادند، آن را تمام شده میدانستند. این اخلاق یهودیها، ریا را گسترش داد. کسانی که ظاهرا دستورات تورات را اجرا میکردند ولی در اصل اجرا نمیکردند. آنها به ظاهر تورات را حمل میکردند ولی در اصل حمل نمیکردند (حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا).

 

مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿۵

مثل کسانى که [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مکلف گردیدند] آنگاه آن را به کار نبستند همچون مثل خرى است که کتابهایى را برپشت مى ‏کشد [وه] چه زشت است وصف آن قومى که آیات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمى ‏نماید (۵)

 

قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿۶

بگو اى کسانى که یهودى شده‏ اید اگر پندارید که شما دوستان خدایید نه مردم دیگر پس اگر راست مى‏ گویید درخواست مرگ کنید (۶)

 

وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ ﴿۷

و[لى] هرگز آن را به سبب آنچه از پیش به دست ‏خویش کرده‏ اند آرزو نخواهند کرد و خدا به [حال] ستمگران داناست (۷)

 

کردار بدون پندار، خالصانه نیست و به همین خاطر یهودیان به حرفی که میزدند، ایمان کامل نداشتند. خدا به آنها می فرماید که اگر پندارتان خالصانه است، آرزوی مرگ کنید و البته اینکار را نخواهی کرد. آنان به این روش ناخالصانه، تعطیلی شنبه ها را هم دور زدند؛ زیرا به پندار در کنار کردار اهمیت نمی دادند. وقتی فقط به ظاهر اعمال اهمیت دهید، دیگر انواع کلک شرعی ایجاد میشود. دور زدن تعطیلی شنبه نوعی کلک شرعی بود.

بعدا پیامبر مسیح برای اصلاح و از بین بردن این انحراف بزرگ، پیام پندار نیک را برای آنان بیان کرد. انجیل کتابی است که مبتنی بر پندار نیک است و در انجام امور به پندار بسیار اهمیت میدهد؛ هر چند که متن نوشتاری انجیل دستکاریهایی شده است ولی شاگردان قرآن، پیام خدا را در آن براحتی پیدا میکنند. اما در دراز مدت، مسیحیان هم، حرف مسیح را منحرف کرده و به فقط پندار چسبیدند و به کردار و مناسک مذهبی زیاد اهمیت نمی دهند. اگر هم توجه کنید، یهودیان تمام مناسک مذهبی خود را اجرا میکنند و اما مسیحیان به ایمان (پندار) خیلی اهمیت میدهند و اکثر کشیشان مسیحی در این مورد سخنرانی های مبسوطی دارند و حتی بعضی از آنها مناسک مذهبی را مثل یک پوسته میدانند و غیر لازم. این دو روش، هر دو افراط و تفریط است. پندار، کردار، گفتار، صبر هر چهار فاکتور با هم لازمند. قرآن تمام این حالات افراط و تفریط را اصلاح کرد.

ما برای انتخاب به این دنیا آمده ایم. وقتی انتخاب معنا دارد که بتوان صحیح و ناصحیح را از هم تشخیص داد و این فقط در پندار ممکن است. وقتی افراد فقط به ظاهر اعمال (کردار نیک) توجه کنند و پندار را در نظر نگیرند؛ دیگر انتخاب بی معناست و بعد از مدتی مفاهیم و معانی از بین میروند و اعمال مذهبی به جادو تبدیل میشوند. اصلا جادو به این معناست. کارهایی بی معنا و بی مفهوم؛ کارهایی بی پندار؛ گفتارهایی بی معنی ؛ گفتارهایی بی معنا و بی پندار نیک؛ کارهایی که پندار نیک پشت آن نیست؛ گفتارهایی که پندار نیک پشت آن نیست و ...

اگر افراد به گفتارها و کردارهای بدون پندار نیک و بدون معنا؛ عادت کنند، دیگر بعد از مدتی کردارها و گفتارهای خویش را به اشتباه نیک می پندارند و خدای مهربان در آیه زیر به این نکته اشاره میکند و جواب سوال اول ما را میدهد. این همان نقطه قرمزی است که دیگر پندار افراد قابل برگشت نیست و مهر گمراهی بر آنها میخورد.

 

أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا یَصْنَعُونَ ﴿۸

آیا آن کس که زشتى کردارش براى او آراسته شده و آن را زیبا مى ‏بیند [مانند مؤمن نیکوکار است] خداست که هر که را بخواهد بى‏ راه مى‏ گذارد و هر که را بخواهد هدایت مى ‏کند پس مبادا به سبب حسرتها[ى گوناگون] بر آنان جانت [از کف] برود قطعا خدا به آنچه مى کنند داناست (۸)

 

یکی از کسانی که از خط قرمز عبور کرده است، ابلیس است. ابلیس نمیتواند توبه کند؛ به این خاطر که او نمیتواند برای راهی که قبولش ندارد و فکر میکند نادرست است، توبه کند. ابلیس طرح رحیمانه خدا را قبول ندارد. او برای آدم سجده نکرد، نه به این خاطر که قصد نداشته است برای غیر خدا سجده کند؛ بلکه او پندار دیگری را در ذهن داشت. این پندار در ماورای قلب او قرار داشت و فقط خدا از آن خبر داشت. پندار تا زمانی که در سطح قلب است و به سطح ذهن، حافظه و یا خیال نرسیده است، کسی بجز خدا آن را متوجه نمیشود. شیطان در دل خود، فکر دیگری در سر داشت:

 

تو، لوسیفر، در دل خود گفتی: "من به آسمان ها خواهم رفت. تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ستارگان خدا. من روی صندلی خود خواهم نشست. در کوه جماعت، در فرورفتگی های شمال. من تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ابرها بالا برو، من مانند حق تعالی خواهم بود!» [اشعیا 14:13-15]

 

خدا این دنیا را آفرید تا آدمیان توبه کنند و به سوی خدا برگردند. ابلیس این طرح را قبول ندارد، زیرا او اهداف دیگری داشت. زمانی که ابلیس به دستور خدا عمل نکرد، شیطان نامیده شد و از خدا خواست که تا قیامت به او فرصت داده شود تا حرفش را ثابت کند. اما شیطان اکنون دنبال اثبات این نیست ، بلکه دنبال نابودی انسانهاست. در اصل شیطان دنبال به شکست کشاندن طرح خداست و نه آدم. پیامبر ابراهیم خیلی خوب این نکته را متوجه شد.

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است (۴۴)

 

البته شیطان در روز داوری به این خیانت اعتراف میکند و همه ماجرا را با زبان خودش بیان میکند.

 

وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۲۲

و چون کار از کار گذشت [و داورى صورت گرفت] شیطان مى‏ گوید در حقیقت ‏خدا به شما وعده داد وعده راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم و مرا بر شما هیچ تسلطى نبود جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید من به آنچه پیش از این مرا [در کار خدا] شریک مى‏ دانستید کافرم آرى ستمکاران عذابى پردرد خواهند داشت (۲۲)

 

خدای مهربان، پندارها را هم آزمایش می کند. اصلا این دنیا برای امتحان و آزمودن پندار طراحی شده است.

 

أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ ﴿۲

آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها مى ‏شوند و مورد آزمایش قرار نمى‏ گیرند (۲)

 

وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ ﴿۳

و به یقین کسانى را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفته‏ اند معلوم دارد و دروغگویان را [نیز] معلوم دارد (۳)

 

أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ أَنْ یَسْبِقُونَا سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ ﴿۴

آیا کسانى که کارهاى بد مى کنند مى ‏پندارند که بر ما پیشى خواهند جست چه بد داورى مى کنند (۴)

 

کسانی که می گویند ایمان آوردیم (یعنی کسانی که اعلام میکنند در چرخه ی نیک فعالیت میکنند)؛ خدا آنان را آزمایش میکند و راستگویان و دروغگویان را مشخص میکند. خدا برای هر فردی در این دنیا، شرایطی را پیش خواهد آورد که این آزمایش انجام میشود. افراد دروغگو، نمیتوانند بطور مداوم در چرخه ی نیک بمانند.

 

سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لَا یُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لَا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ ﴿۱۴۶

به زودى کسانى را که در زمین بناحق تکبر مى ‏ورزند از آیاتم رویگردان سازم [به طورى که] اگر هر نشانه‏ اى را [از قدرت من] بنگرند بدان ایمان نیاورند و اگر راه صواب را ببینند آن را برنگزینند و اگر راه گمراهى را ببینند آن را راه خود قرار دهند این بدان سبب است که آنان آیات ما را دروغ انگاشته و غفلت ورزیدند (۱۴۶)

 

وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۱۴۷

و کسانى که آیات ما و دیدار آخرت را دروغ پنداشتند اعمالشان تباه شده است آیا جز در برابر آنچه میکردند کیفر مى ‏بینند (۱۴۷)

 

کسانی که ایمان ندارند؛ تا آخر عمرشان نمیتوانند وانمود کنند که در چرخه نیک هستند. خدا این طرح دنیایی را با این خاصیت آفریده است. خط قرمز افراد وقتی مشخص و ظاهر میشود که افراد بطور قطعی، چرخه ی شرّ را انتخاب کرده باشند.

خیلی از گناهان جمعی هستند، هیچکس به تنهایی نمیتواند غیبت کند. کسی که غیبت میکند، هم پندارش نیک نیست و هم گفتارش نیک نیست و بنابراین غیبت کننده ها و شنونده ها داخل حلقه شرّ هستند. این نوع حلقه شرّ خودش زیرمجموعه حلقه های شرّ بزرگتری است. تمام عرفانهای کاذب، زیر مجموعه عرفان کاذب بزرگتری هستند. بنابراین سیستم شرّ، مثل یک سری چرخهای تو در تو است که حتی ممکن است این عرفانها و فلسفه ها ضد هم باشند. جمع اضداد در سیستم شرّ بسیار عادی  است و جزو خصوصیات آن است. در سیستم شرّ ، تعداد مهم است و کیفیت اهمیتی ندارد. نظام شرّ مثل دایره های تودرتو هستند که همگی به همدیگر وصلند و همگی برای دایره بزرگتر، انرژی شیطانی تهیه میکنند و آن را تغذیه میکنند. حلقه یا دایره همان دام شیطان است.

 

حلقه های بزرگتر ، جای پا را محکم کرده اند و بسادگی نمیتوان آن را از جا کند. هر کسی ممکن است که عضو چند تا از این حلقه ها و دایره های شرّ باشد و حتی ممکن است که خودش آن را نداند. حلاج با شیطان ارتباط داشته است و در نوشته هایش حتی او را می ستاید. او از زبان شیطان دلیل عصیان خویش را علیه خدای رحمان می گوید:

 

شیطان در جواب حلاج می گوید اگر میدانستم سجده کردن مرا خواهد رهاند. سجده میکردم. لیکن میدانم که از ورای این دایره ها، دایره های دیگری است. با خود گفتم، بر فرض از این حلقه نجات یابم و در امان مانم، چگونه به رهایی از حلقه دوم و سوم وچهارم باور داشته باشم؟

 

این جمله از زبان حلاج بیان شده است ولی اعتراف سنگینی است. هر چند من معتقدم که شیطان از کرده خود پشیمان نیست و این فقط برداشت حلاج است و حتی ممکن است که برای فریب حلاج چنین جمله ای را گفته باشد؛ همانطور که برای بیرون کردن آدم و حوا از بهشت، قسم دروغ خورد. ولی همانطور که اعتراف کرده است، شیطان در همه حلقه های گناهان گیر افتاده است و ستون حلقه هاست و بنابراین نمیتواند بیرون آید و احتمال نجات او صفر است. انسانها هم اگر در حلقه های گناهان باشند و بیرون نیایند، دیگر نجاتشان غیر ممکن است. کسی که گناه کند و گناهش او را احاطه کند (وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ) دیگر مهر جهنم بر او میخورد. این احاطه کردن ، همان حلقه گناه است.

 

بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۸۱

آرى کسى که بدى به دست آورد و گناهش او را در میان گیرد پس چنین کسانى اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود (۸۱)

 

در نهایت، جهنم همه این دایره های تشکیل شده را همراه نفوس داخل آن می بلعد. جهنم بر کافران محیط است (وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ ) یعنی جهنم دایره ای بزرگ است که تمام حلقه های شرّ تشکیل شده و اعضاء آن را می بلعد و راه نجاتی نیست.

 

یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ ﴿۵۴

و شتابزده از تو عذاب مى‏ خواهند و حال آنکه جهنم قطعا بر کافران احاطه دارد (۵۴)

 

اما کسانی که پندار نیک و کردار نیک پیشه سازند، به بهشت وارد میشوند. پندار نیک و کردار نیک، آدمیان را از رفتن در حلقه ها نجات میدهد. بودن در چرخه ی نیک (پندار نیک-کردار نیک-گفتار نیک-گفتار صبر) آدمیان را از حلقه ها نجات می دهد. چرخه ی نیک نابود کننده و باطل کننده حلقه های شرّ است.

 

وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۸۲

و کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى شایسته کرده‏ اند(کردار نیک) آنان اهل بهشتند و در آن جاودان خواهند ماند (۸۲)

 

ولی به هر حال، برای نجات از دست این حلقه های تودرتو ، ابتدا باید از دست حلقه های داخلی نجات پیدا کرد. اگر کسی حلقه ای را با دست خودش درست کرده است، باید خودش با دست خودش آن را از بین ببرد و گرنه در آنجا گیر خواهد کرد. پیامبر ابراهیم، زمانی که بچه بود در خانه پدری، بتها و مجسمه ها را صیقل میداد. اما وقتی پیامبر ابراهیم به سن رشد رسید، نمادی که زمانی در آن دست داشت، را نابود کرد. او ابتدا بتهای کوچک را نابود کرد، ولی بت بزرگ را دست نزد. بتهای کوچک نشانه حلقه های کوچک و بت بزرگ نشانه حلقه بزرگ بود. این کار باعث شد که مردم آن زمان به خود آیند و جرقه بیداری در دلشان زده شد.

 

قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ ﴿۶۳

گفت [نه] بلکه آن را این بزرگترشان کرده است اگر سخن مى‏ گویند از آنها بپرسید (۶۳)

 

فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۶۴

پس به خود آمده و [به یکدیگر] گفتند در حقیقت‏ شما ستمکارید (۶۴)

 

این دو آیه مهم، اهمیت ترتیب از بین بردن حلقه ها را برای ما بیان میدارد. باید ابتدا از دست حلقه ها و طلسمهای عادی و کوچک نجات پیدا کرد و بعد نوبت حلقه اصلی میشود. حلقه به نوعی طلسم هم هست. حلقه اصلی را باید خود مردم از بین ببرند و گرنه بیفایده است. پیامبر ابراهیم ، فلسفه اصلی (بت اصلی ) را به حال خود رها کرد؛ تا خود مردم از آن درس گیرند و آن را از بین ببرند؛ که اگر درس نگیرند؛ دوباره بهتر از آن را درست میکنند. زیرا حلقه یا بت، در اصل یک امر پنداری است و باید با پندار از بین رود و گرنه ظاهر بت که دوباره ساخته میشود.

 پیامبر ابراهیم، شکستن بتهای کوچک را به بت بزرگ نسبت داد. در واقع او گفت که براساس فلسفه بزرگ (بت بزرگ)، فلسفه های پراکنده دیگر (بتهای کوچک) بی معنا هستند و این نکته را به مردم ثابت کرد. مردم به خود آمدند. هدف ابراهیم هم این بیداری بود. آیه بعدی این نکته را ثابت میکند.

 

فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۶۴

پس به خود آمده و [به یکدیگر] گفتند در حقیقت‏ شما ستمکارید (۶۴)

 

خود شیطان حلقه های زیادی دارد و نجات او قطعا غیرممکن است. حلقه های شیطان مثل یک کلاف سر در گم شده است و همگی گره های سفت و کهنه هستند و هیچ راه نجاتی برای شیطان نیست. بعضی افراد به حلقه های مختلف گرایش دارند و در آن عضو هستند.

سامری در غیبت سی روزه پیامبر موسی، حلقه ای برای بنی  اسرائیل درست کرد و آنان را به عرفان گوساله پرستی کشاند. موسی برگشت و مردم را از این کار پشیمان کرد و آنان را از حلقه خارج کرد. اما سامری از حلقه خارج نشد. زیرا سامری ستون و پایه حلقه بود. بارَش سنگین بود و بعد از فروپاشی حلقه شرّ، تمام سنگینی حلقه فروپاشیده بر روی سامری آوار شد. حلقه اصلی شرّ این دنیا، ستونهایش بر شانه های شیاطین بزرگ می چرخد و به همین خاطر آنها هیچوقت نمی توانند توبه کنند و نمی توانند نجات یابند. فرعون نتوانست توبه کند ، حتی بعد از اینکه نُه نشانه بزرگ از طرف خدا به او نشان داده شد، زیرا او خودش جزو مهره اصلی حلقه بود. فرعون میگفت : پروردگار بزرگتر شما منم

 

فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى ﴿۲۴و گفت پروردگار بزرگتر شما منم (۲۴)

 

زمانی که فرعون داشت غرق میشد، پشیمان شد ولی چون جزو مهره های اصلی بود؛ فرصت بیرون آمدن از زیر آوار را پیدا نکرد. 

غیبت کردن یک گناه حلقه ای است؛ زیرا بیش از دو نفر شرکت کننده لازم دارد. کسانی که وارد یک مهمانی و یا یک جمع میشوند و غیبت دیگران را میکنند؛ هیچکدام دوست ندارند، اولین نفری باشند که جمع (حلقه غیبت) را ترک میکنند؛  به چند علت:

 

1-           زیرا افراد میترسند که بعد از ترک جمع، پشت سر آنان هم غیبت شود

2-           ممکن است که توسط جمع طرد شوند و مورد قهر قرار گیرند.

 

این خاصیت حلقه های گناه است. شیاطین حلقه از هر روشی برای جذب افراد به حلقه استفاده میکنند، حتی تهدید، ترساندن، آبرو بردن و ...

کسی که پیش دعانویس میرود و او برایش عریضه و دعا مینویسد؛ به نوعی طلسم میشود و وارد یک حلقه میشود. برای بیرون آمدن از این حلقه؛ باید آنچیزی که با دست خودش تهیه کرده است، را نابود کند. اما افراد میترسند که نوشته دعانویس را پرت کنند؛ زیرا می ترسند که بلایی سرشان بیاید. اصلا یکی از دلایل ماندن افراد در حلقه های شرّ،  همین ترسهای بیخودی است. در کل ترک حلقه یک سری عواقب دارد و افراد بخاطر ترس  از این عواقب، دوست ندارند حلقه را ترک کنند. اساسا شیطان بصورت دسته جمعی آدمیان را فریب میدهد. حتی در بهشت، آدم و حوا را با هم فریب داد. اگر آدم و یا حوا تنها بودند، شاید کار شیطان در فریب به مشکل بر میخورد. به همین خاطر آیه قرآنی در این زمینه می فرماید که (فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ) یعنی هر دو را با هم فریب داد.

 

فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ ﴿۲۲

پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید پس چون آن دو از [میوه] آن درخت [ممنوع] چشیدند برهنگى‏ هایشان بر آنان آشکار شد و به چسبانیدن برگ[هاى درختان] بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت‏ شیطان براى شما دشمنى آشکار است (۲۲)

 

برعکسش هم صحیح است. یعنی توبه و خارج شدن از حلقه ، به تنهایی سخت است ولی اگر همگی با هم از حلقه گناه خارج شوند؛ کار خیلی راحت تر است. به همین خاطر آدم و حوا هر دو با هم توبه کردند و توبه دسته جمعی خیلی ساده تر است.  بیشتر دعاهای قرآنی بصورت جمع بیان شده اند، زیرا هدایت دسته جمعی راحتتر و بی دردسر تر است.

 

قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۲۳

گفتند پروردگارا ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى مسلما از زیانکاران خواهیم بود (۲۳)

 

پیامبران در طول تاریخ، برای یک فرد و دو فرد پیام نمی آوردند؛ بلکه برای یک اجتماع پیام می آوردند. تا ترک حلقه های شیطانی راحت تر باشد. شیطان بصورت حلقه ای و جمعی فریب میدهد. به همین خاطر هر از چند گاهی افراد باید دوباره حلقه تشکیل دهند تا تجدید میثاقی با شیطان باشد. البته گاهی پیامبران به صورت اختصاصی برای سردسته حلقه ها پیام می بردند. مثل موسی که برای فرعون پیام برد.

کسانی که یکبار غیبت کنند و از آن لذت ببرند؛ قطعا دفعات بعدی هم جلسه غیبت خواهند داشت؛ این یک امر ثابت شده است. بیشتر مهمانیهایی که در جامعه ما تکرار میشود؛ بخاطر تکرار این لذتهای کاذب است. ترک حلقه های شیطانی به صورت دسته جمعی بسیار راحت تر است. خدای مهربان به کسانی که عزم ترک حلقه های گناه کنند و از خود حرکت نشان دهند؛ وعده فرموده است که یاری و نصرت خودش را به آنها میرساند و همه مردم به دین خدا بصورت گروهی می پیوندند. کلمه افواجا (دسته دسته) در سوره نصر(پیروزی) یعنی فلسفه های دروغین بصورت گروهی نابود میشوند و ترک میشوند و دین خدا حکمفرما خواهد شد. این وعده خداست و قطعا روزی به وقوع خواهد پیوست.

 

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خدای رحمتگر مهربان

إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿۱چون یارى خدا و پیروزى فرا رسد (۱)

 وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿۲و ببینى که مردم دسته‏ دسته در دین خدا درآیند (۲)

 فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿۳پس به ستایش پروردگارت نیایشگر باش و از او آمرزش خواه که وى همواره توبه‏ پذیر است (۳)

 

هر حلقه ای که تشکیل شود، ناگزیر یک الهه از جنس شیطان هم دارد. بنابراین هر جا در تاریخ یک الهه تشکیل شده است، نشان از تشکیل یک حلقه شیطانی در آن موقع دارد. هر فلسفه ای شیطانی، یک حلقه است میان حلقه های بزرگتر. در زمان پیامبر نوح، پنج فلسفه و عرفان در میان آنان رواج داشت. آیه قرآن از پنج الهه در میان قوم نوح نام میبرد (ود سواع یغوث یعوق - نسر).

 

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳

و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و نه یعوق و نه نسر را (۲۳)

 

وَقَدْ أَضَلُّوا کَثِیرًا وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلَالًا ﴿۲۴

و بسیارى را گمراه کرده‏ اند [بار خدایا] جز بر گمراهى ستمکاران میفزاى (۲۴)

 

این پنج نام (ود سواع یغوث یعوق - نسر)، اسامی پنج عرفان شایع آن زمان بوده است که مردم زیادی را گمراه کرده بود. این پنج فلسفه آنقدر خطرناک بوده اند که کسی در آن فلسفه ها شکی نداشت . پیامبر نوح به این نتیجه رسید که این پنج فلسفه آنچنان پر قدرتند و آنچنان در میان مردم ریشه دارند، که اگر ادامه یابد، حتی نسلهای آینده هم نجات نمی یابند؛ به همین خاطر از خدا خواست که افراد این حلقه ها را نابود کند.

 

إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷

چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند (۲۷)

 

این نوع حلقه ها، آنقدر خطرناک بودند که حتی پسر و همسر پیامبر نوح را جذب خود کرد و آنها نتوانستند از آن بیرون آیند و در آنجا اسیر شدند. این نوع عرفانها، پندار درستی در مورد خدا و نظام رحمانی نداشته اند. تمام عرفانهای دیگر هم اینطوری هستند. زمان پیامبر نوح جمعیت زمین زیاد نبوده است و به همین خاطر تنها پنج فلسفه بزرگ مطرح بوده است. اما اکنون در زمانه ما هزاران فلسفه و عرفان در حال فعالیتند و بالای نود درصد مردم را به خود مشغول کرده اند. در زمان قدیم، فلسفه تقدیس طبیعت و تقدیس گاو یکی از این فلسفه ها بوده است. ریشه اصلی فلسفه گیاه خواری از این نوع عرفانها بجا مانده است. وقتی از حلقه ها صحبت می کنیم؛ منظورمان فقط عرفان حلقه نیست؛ بلکه تمام گناهانی مثل غیبت، حسد، کینه، چشم و هم چشمی هم یک نوع حلقه اند و یک نوع فلسفه اند.

البته در نهایت، جهنم خواهد آمد و تمام این حلقه ها را می بلعد. در آن روز ماهیت واقعی حلقه ها روشن میشود و همه حلقه ها باطل میشوند و تمامی حلقه ها، انرژیهای شیطانیشان را از دست میدهند ولی آنوقت برای اعضاء حلقه ها، خیلی دیر و بیفایده است.

 

وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى ﴿۲۳

و جهنم را در آن روز [حاضر] آورند آن روز است که انسان پند گیرد و[لى] کجا او را جاى پندگرفتن باشد (۲۳)

 

حلقه های گناه زنان و مردان متفاوت است. مسخره کردن و غیبت کردن و چشم و هم چشمی معمولا مربوط به زنان است و دزدی و قتل و رشوه و بعضی گناهان دیگر مربوط به مردان است. وقتی مردان در حلقه های گناهان مخصوص خود فرو روند، از زنان فاصله می گیرند و همچنین وقتی زنان در حلقه های گناهان مخصوص خود فرو روند، از مردان فاصله میگیرند. و این خودش نوعی جادوست که باعث فاصله افتادن بین ازواج میشود. به همین خاطر غرق شدن در گناهان حلقه ای ، باعث جدایی و افتراق بین ازواج و حتی بین افراد اجتماع خواهد شد. غیبت، چشم و هم چشمی، حسادت جزو گناهان گروهی و حلقه ای هستند. وقتی زنان و مردان از هم فاصله گیرند، دیگر همدیگر را درک نخواهند کرد و مسائل جنسی هم به انحرف کشانده خواهد شد و نیازهای کاذب زیادی بوجود خواهد آمد.

گاهی در یک جامعه؛ یک حلقه شیطانی بر حلقات دیگر غالب میشود. مثلا گاهی در یک جامعه، همگی دنبال مدرک هستند، و گاهی همگی دنبال پول، گاهی همگی دنبال مقام و شهرت. بعضی مواقع هم همه جامعه فاز مهریه ها و جهیزیه های سنگین می گیرند. گاهی دسته جمعی دنبال عمل جراحی زیبایی میروند.  هر گونه زیاده روی و افراط و تفریط در این گونه موارد، منجر به تشکیل حلقه های شیطانی میشود. قطعا هر گونه حلقه ای که تشکیل شود، بیشترین و مهمترین اعضاء حلقه ، شیاطین خواهند بود.

 

وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا ﴿۲۶

و حق خویشاوند را به او بده و مستمند و در راه‏مانده را [دستگیرى کن] و ولخرجى و اسراف مکن (۲۶)

 

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا ﴿۲۷

چرا که اسرافکاران برادران شیطانهایند و شیطان همواره نسبت به پروردگارش ناسپاس بوده است (۲۷)

 

در آیه می فرماید که از حد گذرندگان، برادران شیطانها هستند (إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ) و در این آیه شیطان به حالت جمع ذکر میشود؛ آیه نمی فرماید برادران شیطان (إِخْوَانَ الشَّیَطِانِ). زیرا که تعداد شیطان در یک حلقه بسیارند. به همین خاطر است که کسانی که در این حلقه ها هستند، خیلی راحت قابل پیش بینی اند. زیرا بیشتر افراد حلقه ، شیطان هستند و نادیدنی و بنابراین تمام حرکات گروهی در یک حلقه تحت کنترل است و در نتیجه قابل پیش بینی. در یک کارخانه یک نفر هشتاد درصد سهام را داراست، بقیه اعضا هر کدام یک سهم دارند؛ مشخص است که تصمیمات مهم درکارخانه به کسی وابسته است که بیشترین سهام را دارد. بنابراین در یک حلقه، تصمیمات اصلی را شیاطین می گیرند و بقیه سیاهی لشکرند. به همین دلیل ، آدمیان به عروسک خیمه شب بازی تبدیل میشوند و براحتی قابل پیش بینی اند. گاهی دعانویسها و عارفان حلقه های شیطانی، پیش بینی هایی انجام میدهند که در اصل پیش گویی نیست؛ بلکه در حلقه یک اتفاق عادی است.

کسانی که این نوع مدیتیشن ها را انجام میدهند، خودشان اقرار میکنند که دچار کابوسها و خیالات و وهمیات میشوند. وقتی از مدیتیشن صحبت میکنیم، منظورمان فقط یوگا و عرفانهای شرقی نیست؛ بلکه غیبت، چشم و هم چشمی، اسراف، و هر گونه گناهان پنداری و اجتماعی دیگر هم هست. شاید تعداد کمی از افراد حرکات رسمی مدیتیشن را انجام دهند؛ اما بیشتر مردم دچار گناهان پنداری و اجتماعی میشوند.

اینکه افراد دچار توهمات و خیالات و توهمات میشوند؛ در حلقه ها، یک اتفاق بدیهی است. زیرا همانطور که گفتیم، در این حلقه ها، بیشترین اعضاء شیاطین هستند و بنابراین بصورت پنداری به آدمیان دسترسی دارند و این مشکلات را برای انسانهای داخل حلقه پیش می آورند. از آنجا که بیشترین اعضاء هرحلقه ای شیاطین هستند، هر از چند گاهی، یک سری دستورات به سردسته های حلقه الهام میشود. معمولا خود افراد این الهام را حس نمی کنند و یا مبهم حس میکنند. کلا وحی شیاطین نوعی ابهام است، مثل وحی خدا واضح و روشن و مبین نیست.

خواننده های مشهوری بوده اند که صراحتا اعتراف کرده اند که برای نیروهای پشت پرده کار میکنند. آنها در حین اجرای آهنگ، مجبور شده اند که از یک سری کلمات و نمادها و حرکات و لباسها استفاده کنند. حتی آنها در آواز و اشعارشان، گاهی از شیطان تعریف میکنند و او را می ستایند و خدای رحمان را زیر سوال می برند. در عوض این کاری که خواننده به عنوان عضو مهم حلقه انجام میدهد، شیاطین به او مشهوریت و عنوان میدهند. البته این مشهوریت و عنوان فقط در محدوده حلقه معتبر است. شیاطین در درون حلقه، چنین تواناییهایی را دارند که فردی را برای سایر اعضاء حلقه مشهور کنند و او را مهم جلوه دهند.

حلقه ها زیادند و به سرعت هم در حال گسترش هستند. به همین خاطر انسانهای پاک و مومن باید از آن محدوده ها فرار کنند و جذب زرق و برق های حلقه ها نشوند و به سوی خدا فرار کنند.

 

وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ﴿۱۳۳

و براى نیل به آمرزشى از پروردگار خود و بهشتى که پهنایش [به قدر] آسمانها و زمین است [و] براى پرهیزگاران آماده شده است بشتابید (۱۳۳)

 

الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۳۴

همانان که در فراخى و تنگى انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى ‏برند و از مردم در مى‏ گذرند و خداوند نکوکاران را دوست دارد (۱۳۴)

 

فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ ﴿۵۰

پس به سوى خدا بگریزید که من شما را از طرف او بیم‏ دهنده‏ اى آشکارم (۵۰)

 

شیطان برای نگهداشتن افراد در حلقه های گناه؛ برای آنها یادآورنده طراحی میکند تا همیشه پندار آدمیان را متوجه حلقه کند. مثلا یک فرد علامت چشم زخم در خانه نصب میکند و فرد هر وقت چشمش به آن علامت می افتد؛ اتوماتیک پندارش به سمت فلسفه چشم زخم جذب میشود. در اینجا حلقه به معنای فلسفه زندگی است. یا اینکه افراد انگشترهای مخصوصی دست میکنند تا که مثلا قدرتهایی پیدا کنند، در این حالت، هر انسانی هر روز حداقل صد بار این انگشتر را می بیند و به این طریق به یاد فلسفه زندگیش (حلقه) می افتد. یا خالکوبی میکنند و خالکوبی حکم چک سفید امضا شده را دارد و نوعی برگه عضویت در حلقه. یا اینکه فرد عکس فلان هنرپیشه را در اتاقش نصب میکند و هربار که می بیندش، در فاز او فرو میرود. بعضی افراد چنان در مثلا ورزش فوتبال غرق میشوند که عکس فرد مورد علاقه خود را در اتاق خود نصب میکنند تا هر بار این فلسفه زندگی به آنها یادآوری شود. این جور عکسها و نمادها، نوعی تجدید میثاق با فلسفه حلقه است. در واقع هر گونه بتی و تمثالی، نماد یک نوع تجدید میثاق با یک فلسفه شرک آمیز است. روشهای زیادی برای غل و زنجیر کردن انسانها فراهم است. مسیحیان، در حین خطر، علامت صلیب میکشند و این خودش نوعی یادآورنده است که آنان را از ذکر خدای متعال باز میدارد. از جنبه مذهبی هم بعضی از مسلمانان در این حیطه از خطر افتاده اند. آنان بعد از هر بار شنیدن نام پیامبر محمد، بر او صلوات می فرستند و او را بطور مکرر یاد میکنند و این همان ذکر غیر خداست. توجه شود که آیه ای که در آن صلوات ذکر شده است، به معنای این نیست که هر بار اسم پیامبر را شنیدی بر او سلام و صلوات بفرستید (اگر دراین مورد شک دارید به این مقاله مراجعه شود).

برای بیرون آمدن از حلقه، ابتدا باید این نشانه ها و نمادها را از جلو دیدگان و بینش و بصیرت خود بردارید و بجای آن نماز بجا آورید و به سمت یادآورندهای خدای رحمان بروید. به همین خاطر خدای مهربان می فرماید که ذکر و یادآورنده های خدا از هر یادآوردنده ای موثر تر و بزرگتر است (وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ). برگشت به سوی خدا ، یعنی حلقه های گناه را ترک کنید و به نظام رحمانی برگردید.

 

اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ ﴿۴۵

آنچه از کتاب به سوى تو وحى شده است بخوان و نماز را برپا دار که نماز از کار زشت و ناپسند باز مى دارد و قطعا یاد خدا بالاتر است و خدا مى‏ داند چه مى ‏کنید (۴۵)

 

برای برگشت، باید بطور کامل برگردید، یعنی هم در سطح پندار، هم در سطح کردار و هم در سطح گفتار. یکی از دلایلی که افراد نمیتوانند از حلقه ها خارج شوند و دوست ندارند که آن را ترک کنند؛ این است که در آن حلقه ها شخصیت و مقامهای کاذب پیدا میکنند. کسی که در جمعی غیبت میکند، به آن جمع وابسته میشود و حتی ممکن است که میان آنان شخصیت و مقامی پیدا کند. بنابراین ترک این گروه سخت است. یا کسی که در میان دوستان خود، مشغول لهو و لعب است و غرق در آن است، دیگر براحتی نمیتواند گروه را ترک کند. خدای مهربان این حالت را خَوْضٍ یَلْعَبُونَ (بازی یاوه) می نامد.

 

فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ ﴿۱۱پس واى بر تکذیب ‏کنندگان در آن روز (۱۱)

 الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ﴿۱۲آنان که به یاوه سرگرمند (۱۲)

 

آدمها در شخصیتهای کاذب در میان این نوع جمع ها غرق میشوند و به نوعی بازی های بیهوده میکنند. گاهی افراد این بازی ها را در زمان پیری هم ادامه میدهند. بعضی افراد فقط در میان حلقه های خود مشهورند و گرنه در میان اقشار دیگر، کسی آنها را نمی شناسد. مثلا یک خواننده مشهور که طرفداران زیادی دارد؛ اگر وارد یک روستا شود، کسی او را نمی شناسد و از او امضا هم نمی خواهند. مقامهای کسب شده و مشهوریت و اسم و رسم داخل این حلقه ها ، فقط به درد همان حلقه میخورد و بس.

 

فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَیَلْعَبُوا حَتَّى یُلَاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ ﴿۸۳

پس آنان را رها کن تا در یاوه‏ گویى خود فرو روند و بازى کنند تا آن روزى را که بدان وعده داده مى ‏شوند دیدار کنند (۸۳)

 

افراد حتی در پیری هم دست از این حلقه بازی ها بر نمیدارند. وقتی وارد بعضی مراسمهای فاتحه خوانی میشوید، چنان جو سنگینی بر آن برقرار است که آدمی فکر میکند یک میلیون نفر در آن جمع است. دلیل این جو سنگین، وجود شیاطین زیاد در آن حلقه است. زیرا معمولا این نوع مراسمها، مراسمهای سالمی نیستند و بیشتر چشم و هم چشمی و حسادت و تفاخر در آن برقرار است. اصلا بخاطر وجود این جور صفات شیطانی است که شیاطین زیادی در آن جمع حضور دارند و آنها از این صفات ابراز شده توسط انسانها تغذیه معنوی میکنند.

در آخر دوره ها، تعداد حلقه ها و تنوع آنها بسیار زیاد میشود و بیشتر افراد را جذب خود میکنند. از آنجا که هر جمع و حلقه ای ، آیتمهای خود را دارد؛ بنابراین تضاد طبقاتی و شکاف گسترده ای بین افراد جامعه بوجود میاید و همدلی و همزبانی در بین افراد از بین میرود. وقتی وارد یک شهر بزرگ میشوید، طرز زندگی مردم بالا شهر با پایین شهر بسیار متفاوت است. اینها به علت حلقه های متفاوتی است که هر قشری را جذب خود کرده است. در حالی که خدای مهربان ، تمام مردم دنیا را بصورت یک امت واحده آفریده است.

 

إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ ﴿۹۲این است امت‏ شما که امتى یگانه است و منم پروردگار شما پس مرا بپرستید (۹۲)

 

وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ کُلٌّ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ ﴿۹۳و[لى] دینشان را میان خود پاره پاره کردند همه به سوى ما بازمى‏ گردند (۹۳)

 

فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا کُفْرَانَ لِسَعْیِهِ وَإِنَّا لَهُ کَاتِبُونَ ﴿۹۴پس هر که کارهاى شایسته انجام دهد و مؤمن [هم] باشد براى تلاش او ناسپاسى نخواهد بود و ماییم که به سود او ثبت مى ‏کنیم (۹۴)

 

یکی دیگر از نشانه های در حلقه بودن، نماز بجا نیاوردن و یا کاهلی در انجام آن است. زیرا در حلقه ها، نماز لازم نیست و حتی یک بار اضافی بحساب میاید. در حالی که خارج از حلقه شرّ (نظام خدای رحمان)، نماز مثل غذا خوردن برای انسان ضروری است و حتی لازم تر است و یک امر بسیار ضروری بحساب میاید.

 

الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿۵که از نمازشان غافلند (۵)

 

وَمَا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا یَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ کُسَالَى وَلَا یُنْفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ کَارِهُونَ ﴿۵۴

و هیچ چیز مانع پذیرفته شدن انفاقهاى آنان نشد جز اینکه به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند و جز با [حال] کسالت نماز به جا نمى ‏آورند و جز با کراهت انفاق نمى کنند (۵۴)

 

هر گونه کاهلی و تنبلی و بی توجهی در نماز و روزه و زکات؛ نشان از دلبستگی افراد به حلقه های گناهان دارد. اتفاقا از این طریق میشود فهمید که آیا آدمی به حلقه ها و جمع های اینچنینی وابستگی دارد یا نه؟ زیرا وابستگی به حلقه ها گاهی در پندار است و آدمی متوجه نیست. اما گاهی وابستگیها به سطح گفتار و کردار هم میرسد. وقتی آدمی در نماز کاهلی و سستی کند و آن را سربار بحساب آورد، یعنی وابستگی به یک حلقه ای دارد و باید تا دیر نشده است، فکری برای خروج از آن بکند.

وابستگی به حلقه های شرّ آنقدر خطرناک است که حتی در فرهنگ یک جامعه تاثیر می گذارد. بعد از مدتی مردم طرز لباس پوشیدنشان هم عوض میشود. طرز مهمانی دادنها هم تحت تاثیر قرار می گیرد. معمولا در این گونه موارد، اسراف و افراط و تفریط گسترش داده خواهد شد. خدای رحمان برای ایمن کردن افراد از دست زرق و برقهای این حلقه ها، نماز و روزه و زکات را برای ما گذاشته است و همچنین یادآورنده های زیادی در نظام و طبیعت رحمانی هست که میتوان بوسیله اینها از دست این جمعهای شیطانی نجات یافت.