خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی
خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و یازدهم) درمان بیماری (بخش دهم) شکرگزاری

                         

 pdf                                                            

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و یازدهم)

درمان بیماری (بخش دهم)

شکرگزاری

 

بسیار مهم است که بدانیم پیروی از قرآن به این معنا نیست که شما تمام دانسته های  خود را کنار بگذارید. خدا کتابهای آسمانی قبلی را با توجه به دانش مردم آن زمان در مورد نیازهایشان، فرستاد. اگر چه قرآن نسخه نهایی هدایت خدا برای تمام مردم جهان است، اما از ارزش و اهمیت کتابهای قبلی یا رسولان پیشین نمی کاهد. هیچ کتاب آسمانی بعدی هرگز این کار را در مورد هیچ کتاب آسمانی یا رسول قبلی انجام نداده است. هر کتاب آسمانی و پیام آور جایگاه و نقش منحصر به فرد و ارزشمندی در تاریخ بشریت داشته است. اگر قرآن را مطالعه کنید؛ بیش از نصف مطالبش، داستان و تشریح امتهای قبلی و سرنوشت آنان است و مدام تاکید میکند که قرآن تصدیق کننده کتابهای پیشین است. قرآن بر فرق نگذاشتن بین رسولان الهی بسیار تاکید میکند و آن را جزو لاینفک ایمان بحساب آورده  است. به این ترتیب کسی نباید بگوید که پیامبر ما محمد است و پیامبر مسیحی ها، مسیح است. باید به همه رسولان الهی ایمان آورد؛ فرق گذاشتن بین رسولان الهی حیله بزرگ شیطان است که به وسیله آن، این همه فرقه بازی درست شده است. خدا می فرماید که: لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ  یعنی ما بین هیچکدام از رسولان فرق قائل نمی شویم و در ادامه می فرماید که در آن صورت ما مسلمانیم (وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ). یعنی شرط مسلمان بودن، فرق نگذاشتن بین رسولان الهی است. بنابراین کسانی که میگویند پیامبر ما محمد است و پیامبر یهودیان موسی است و پیامبر مسیحیان، مسیح است؛ عملا ایمان و پندار نیک خود را نابود میکنند و ثابت میکنند که فقط ادعای مسلمانی دارند و گرنه بویی از اسلام نبرده اند.

 

قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۶

بگویید ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسى و عیسى داده شده و به آنچه به همه پیامبران از سوى پروردگارشان داده شده ایمان آورده‏ ایم میان هیچ یک از ایشان فرق نمى‏ گذاریم و در برابر او تسلیم هستیم (۱۳۶)

 

اینکه تمام امتهای پیشین هم مسلمان بوده اند، یکی از ایده های اصلی قرآن است. زمانیکه فرشتگان برای عذاب قوم لوط آمدند. آنان از خانه های مسلمانان در شهر لوط صحبت میکردند!  

 

ذاریات آیه 36:

فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۳۶﴾  و[لى] در آنجا جز یک خانه از مسلمانان بیشتر نیافتیم (۳۶)

 

این آیه ایمانداران شهر لوط را مسلمان می نامد. یا  اینکه در  سوره یونس، خدا بنی اسرائیل را مسلمان می نامد. متاسفانه کسی به مفاهیم این آیات قرآنی توجه نمی کند و عملا باعث فرقه سازی میشوند.

 

وَقَالَ مُوسَى یَا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ ﴿۸۴﴾ و موسى گفت اى قوم من اگر به خدا ایمان آورده‏ اید و اگر مسلمانید بر او توکل کنید (۸۴)

 

یا ایمان آورندگان زیر چه کسانی بوده اند که قبل از ایمان آوردن ، مسلمان بوده اند؟

 

وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ ﴿۵۳﴾

و چون بر ایشان فرو خوانده مى ‏شود مى‏ گویند بدان ایمان آوردیم که آن درست است [و] از طرف پروردگار ماست ما پیش از آن [هم] از تسلیم‏شوندگان بودیم (۵۳)

 

أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿۵۴﴾

آنانند که به [پاس] آنکه صبر کردند و [براى آنکه] بدى را با نیکى دفع مى ‏نمایند و از آنچه روزی‏شان داده‏ ایم انفاق مى کنند دو بار پاداش خواهند یافت (۵۴)

 

یعنی آدم میتواند دوبار و یا چندین بار دوباره مسلمان شود و عهدش را با خدا تجدید کند. گروه های مسیحیت و یهودیت و صابئیت و فرق اسلامی و سایر اسامی بعدا اختراع شده اند. قطعا بدانید که خدا هیچوقت دینش را تغییر نمی دهد. تمام جهان از اول خلقت یک دین داشته اند و همچنان یک دین خواهند داشت تا قیامت و این عهدی بوده است از طرف خدا برای تمام کسانی که به پیام خدا در تمام تاریخ می گرویده اند. تمام تلاش پیامبران و زحمات آنان به این خاطر بوده است که این عهد شکسته نشود و رعایت شود. طوفان آمد و خدا به نوح امر فرمود که یک کشتی بساز و مومنان را نجات بده. ساخت کشتی سالها طول کشید و کشتی ساخته شد و مومنان آن موقع بسیار زحمات و گرفتاری ها را تحمل کردند تا زنده بمانند و عهد خدا شکسته نشود و دین خدا (اسلام) همچنان ادامه یابد. برای چه خدا این همه اصرار داشت تا نسلی از زمان نوح زنده بمانند و بجای دیگری منتقل شوند؟ یا بعدا خدای حکیم با روشهای مختلف میخواهد که بنی اسرائیل را کمک کند و آنان را از دست فرعونیان نجات دهد. آیا خدا نمیتوانست گسترش دین را بوسیله یک نسل جدید در جای دیگری از کره زمین ادامه دهد؟ قطعا آن قادر متعال میتوانست و هیچ کاری برای آن قادر حکیم غیر ممکن نیست. با توجه به بهانه جوئی های مکرر بنی اسرائیل و عهدشکنی های زیاد آنان ، این کار از نگاه ما انسانها خیلی موجه است. اما خدا میخواهد که دقیقا همان یک دین (اسلام) بوسیله نسل پیروان اولیه منتقل شود. زیرا خدا نمی خواهد زحمات پیامبران و پیروان آنان را نادیده بگیرد و نمی خواهد زحمات آنان را ابتر کند. تمام این تلاشها و پافشاریها بخاطر حفظ خط ایمانی بوده است که تمام پیامبران برای آن تلاش کرده اند و گرنه نژاد مهم نیست. همه آدمیان فرزندان آدم و یا نوح و سام و چند نفر دیگر بوده اند. این که خدا در قرآن به کارهای بنی اسرائیل خیلی اهمیت میدهد و بیشتر پیامبران از آنهاست ، بخاطر حفظ آتش درونی و حنیفانه و خط ایمانی بوده است که در طول زمان با زحمت و دردسر کسب شده است.

 

وَلَقَدْ آتَیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ ﴿۱۶

و به یقین فرزندان اسرائیل را کتاب [تورات] و حکم و پیامبرى دادیم و از چیزهاى پاکیزه روزیشان کردیم و آنان را بر مردم روزگار برترى دادیم (۱۶)

 

وَآتَیْنَاهُمْ بَیِّنَاتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ﴿۱۷

و دلایل روشنى در امر [دین] به آنان عطا کردیم و جز بعد از آنکه علم برایشان [حاصل] آمد [آن هم] از روى رشک و رقابت میان خودشان دستخوش اختلاف نشدند قطعا پروردگارت روز قیامت میانشان در باره آنچه در آن اختلاف میکردند داورى خواهد کرد (۱۷)

 

فرعون هم در لحظات آخر عمرش ، ادعای مسلمانی میکند ولی نزد خدا قابل قبول نیست. وقتی فرعون ادعای مسلمانی میکند یعنی اینکه موسی و بنی اسرائیل خود را مسلمان نامیده بوده اند. ادعای فرعون مورد قبول واقع نشد، زیرا فرعون عهدی با خدا نبسته بود و فرصتی برای شرکت در این عهد نداشته است.

 

وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۹۰﴾

و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم پس فرعون و سپاهیانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال کردند تا وقتى که در شرف غرق شدن قرار گرفت گفت ایمان آوردم که هیچ معبودى جز آنکه فرزندان اسرائیل به او گرویده‏ اند نیست و من از تسلیم ‏شدگانم (۹۰)

 

این آیه ثابت میکند که با ادعای مسلمانی، کسی نمیتواند مسلمان شود. کسی که بین رسولان الهی فرق میگذارد، یعنی مسلمان نیست و فقط ادعاست؛ زیرا او نمی خواهد ادامه دهنده عهد خدا با پیامبران گذشته باشد؛ بلکه میخواهد با کسی دیگر عهد ببندد. ابراهیم و یعقوب و تمام پیامبران خود را مسلمان نامیده اند و حتی به آن تاکید و وصیت هم کرده اند.

 

إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۳۱﴾ هنگامى که پروردگارش به او فرمود تسلیم شو گفت به پروردگار جهانیان تسلیم شدم (۱۳۱)

 

وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۲﴾ و ابراهیم و یعقوب پسران خود را به همان [آیین] سفارش کردند [و هر دو در وصیتشان چنین گفتند] اى پسران من خداوند براى شما این دین را برگزید پس البته نباید جز مسلمان بمیرید (۱۳۲)

 

أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۳﴾

آیا وقتى که یعقوب را مرگ فرا رسید حاضر بودید هنگامى که به پسران خود گفت پس از من چه را خواهید پرستید گفتند معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق معبودى یگانه را مى ‏پرستیم و در برابر او تسلیم هستیم (۱۳۳)

 

با این آیات محکم الهی، هیچ راه فراری نیست. تمام این دلایل محکم قرآنی نشان میدهند که اسامی مسیحیت و یهودیت و غیره تماما توسط انسانها اختراع شده اند و خدا فقط اسم مسلمان را برای پیرو تنها دینش انتخاب کرده است. وقتی یک پیامبری مثل یعقوب و لوط و موسی و ... خودشان را مسلمان مینامند، مگر ممکن است که پیروان آنها اسم دیگری داشته باشند! اسامی دیگر بخاطر حزب بازی و جریانات سیاسی انتخاب شده اند. بمرور زمان باتوجه به جبهه گیریها و حزب گرائیهای خویش ، خودشان اینطوری خودشان را نامگذاری کردند و عملا با اینکار میثاق خود با خدا را شکستند. اینکه پیامبر محمد را موسس اسلام بدانیم، از اساس اشتباه است و معادلاتش با قرآن جور در نمی آید. ادعایی که خود او هیچوقت نکرده است و بارها در قرآن تاکید شده است که از زمان آدم تابحال، اسم دین خدا، اسلام بوده است و هیچ اسم دیگری قابل پذیرش نیست. اینکه خدای حکیم در قرآن از کلمات یهودی، صابئی، مسیحی و مجوسی استفاده می فرماید؛ بخاطر تائید این فرقه ها نیست؛ بلکه بخاطر تشریح وضعیت موجود است. به همین خاطر می فرماید که :

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۶۹

کسانى که ایمان آورده و کسانى که یهودى و صابئى و مسیحى‏ اند هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان آورد و کار نیکو کند پس نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین خواهند شد (۶۹)

 

خدای حکیم می فرماید که: کسانى که ایمان آورده و کسانى که یهودى و صابئى و مسیحى‏ اند هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان آورد (پندار نیک) و کار نیکو کند (کردار نیک) پس نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین خواهند شد. خدای مهربان برای این افراد؛ پندار نیک و کردار نیک را شرط رستگاری میداند. خدا در مورد این گروهها که اسامی من در آوردی برای خودشان انتخاب کرده اند، از گفتار نیک صحبت نفرموده است. زیرا اینها کتابهای آسمانیشان را به نفع خود تغییر داده اند و  و مطالب آن را کتمان میکنند و گفتارشان را با شرک آمیخته اند.

نکته مهم دیگری که در قرآن خودنمایی میکند، دوباره مسلمان شدن است. آیه قرآن می فرماید که : و چون پیام قرآن بر ایشان فرو خوانده مى ‏شود مى‏ گویند بدان ایمان آوردیم که آن درست است و از طرف پروردگار ماست ما پیش از آن هم از مسلمانان بودیم. این یعنی دوباره مسلمان شدن. کسی که با شنیدن آیات و نشانه های خدا، نتواند دوباره مسلمان شود، یعنی در اصل مسلمان نبوده است و دینش را به یک فرقه تبدیل کرده بوده است.

 

وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ ﴿۵۳﴾

و چون بر ایشان فرو خوانده مى ‏شود مى‏ گویند بدان ایمان آوردیم که آن درست است [و] از طرف پروردگار ماست ما پیش از آن [هم] از مسلمانان بودیم (۵۳)

 

اسلام یک روزه بوجود نیامده است. بلکه حاصل زحمات و از خود گذشتگیهای پیامبران پیشین و پیروانشان است و آنان زمینه را برای آخرین کتاب خدا فراهم کردند. قرآن نقطه اوج سلسله پیام های خدای رحمان است که اگر زحمات پیامبران پیشین نبود، محقق نمی شد. قرآن نمایانگر تمام کتابها و پیام آوران قبلی است.

اما این نکته را در نظر داشته باشیم که بخاطر رعایت نکردن همین نکته ساده ولی مهم (فرق نگذاشتن بین رسولان الهی) پیروان کتابهای آسمانی از میزان خارج شده اند و در حیطه افراط و تفریط افتاده اند. یهودیان، به بعضی مراسمهای مذهبی، همچون قربانی خیلی اهمیت میدهند، هر چند که روح این مراسمها را درک نمی کنند. مسیحیان، به پندار خیلی اهمیت میدهند، اگر چه منجر به کردار نشود. مسلمانان سنتی هم به گفتار خیلی اهمیت میدهند، حتی اگر این گفتارها به زبان مادریشان نباشد و چیزی از آن متوجه نشوند. به این ترتیب چرخه نیک خود را از تنظیم خارج کرده اند. جالب است که هر سه خود را به پیروی از پیامبر ابراهیم منسوب میکنند! اگر توجه کرده باشید، یهودیان علامت ستاره را برای نماد خود برگزیده اند؛ مسیحیان علامت خورشید را برای خود انتخاب کرده اند. مسلمانان هم علامت ماه را انتخاب کرده اند. این سه علامت (خورشید، ستاره، ماه) ما را یاد چالش معروف پیامبر ابراهیم می اندازد. پیامبر ابراهیم ستاره‏ اى دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب ‏کنندگان را دوست ندارم و چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است آنگاه چون ناپدید شد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من، من از آنچه براى خدا شریک مى‏ سازید بیزارم.  پیامبر ابراهیم با این کار، ثابت کرد که دل بستن به پرچمها و سمبلها و شعارهای فرقه ای کار نادرستی است و با یکتاپرستی منافات دارد.

 

وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ ﴿۷۵

و این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین‏ کنندگان باشد (۷۵)

 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿۷۶

پس چون شب بر او پرده افکند ستاره‏ اى دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب ‏کنندگان را دوست ندارم(۷۶)

 

فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ ﴿۷۷

و چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است آنگاه چون ناپدید شد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم(۷۷)

 

فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿۷۸

پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من من از آنچه [براى خدا] شریک مى‏ سازید بیزارم(۷۸)

 

تصادفی نیست که نمادهای سه آئین بزرگ جهان (خورشید ماه - ستاره) قبلا توسط پیامبر ابراهیم رد شده است. زیرا این آئینها، در اصل یکی بوده اند. خدا از اول خلقت تابحال، فقط یک دین برای تمام جهان در نظر گرفته است. اما بمرور زمان صاحبان این کتابهای آسمانی، روشهای خود را جدا کردند و دچار انحراف شدند. دلیل انحراف آنان این بود که در کردار و گفتار خویش، خالصانه پندار خود را به این امور اختصاص نمی دادند.

 

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۷۹

من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم(۷۹)

 

دین تمام پیامبران (اسلام) دینی بوده است که جنبه های مختلفی را شامل میشده است؛ از جمله کتاب، حکمت، تزکیه، تربیت، احکام. اما دینهای اختراعی، هرکدام به قسمتی از این فرآیند چسبیدند و بقیه را کم اهمیت کردند. یهودیان به احکام و اجرای ظاهری آن خیلی اهمیت دادند (کردار). مسیحیان به تزکیه و تربیت خیلی اهمیت دادند (پندار)، صابئیان به حِکمت خیلی اهمیت دادند (گفتار نیک). مسلمانان خودشان گروههای مختلفی شدند و هر کدام به قسمتی از اینها اهمیت دادند. قرآن به عنوان تیر آخر و نتیجه تلاش تمام پیامبران؛ میخواهد به ما یاد دهد:

·      چرا خلق شده ایم و چرا به این دنیا آمده ایم

·      تزکیه نفس را به ما آموزش میدهد

·      به روز آخرت اهمیت میدهد و به بهشت و جهنم

·      به سرنوشت پیامبران قبلی اهمیت میدهد

·      به ما یاد میدهد که با شیطان دشمن باشیم

·      به ما یاد میدهد که خود را از شیطان و حیله های او دور نگه داریم

·       و...

خدا برای دور نگهداشتن امتهای پیشین از حیله شیطان؛ روشهایی را به آنها یاد داد. متاسفانه این روشها نزد پیروان آنان حکمت و روح خود را از دست داده است و خیلی کم آن را اجرا میکنند. نماز، وضو، روزه، زکات، حج، شکرگزاری، هجرت، غسل در تمام ادیان قبلی هم وجود دارد ولی حکمت خود را از دست داده است. قرآن دوباره اینها را به سبک جدید و قابل اجرا در زمان ما، زنده میکند.

در زمان پیامبر نوح، شکرگزاری رایج بوده است. آنها برای بیشتر روزها و ایام سال؛ مراسم شکرگزاری داشته اند. به همین خاطر در قرآن از پیامبر نوح به عنوان شکور یاد میشود.

 

ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کَانَ عَبْدًا شَکُورًا ﴿۳

[اى] فرزندان کسانى که [آنان را در کشتى] با نوح برداشتیم راستى که او بنده‏ اى سپاسگزار بود (۳)

 

شَکُورًا  یعنی کسی که بسیار شکرگزاری میکند. در آیه فوق از ذریه ای صحبت میکند که داخل کشتی با نوح همراهی کردند. گروهی از مکاتب پیشین که قرآن آنان را صابئین می نامد، خود را از پیروان پیامبر نوح میدانند و آنان هم اکنون ایام زیادی برای شکرگزاری دارند. از آیات قرآنی مشخص میشود که قوم مومن در زمان نوح ؛ به روزهای سال معنی میدادند و برای هر کدام شکرگزاری مخصوص آن را داشتند و آن را به فقط خدا اختصاص میدادند. آنان روزی که کشتی نجات یافت را به یک روز شکرگزاری تبدیل کردند و در آن روز ، جشن شکرگزاری برگزار می کردند. به همین خاطر مومنان آن موقع، به ایام شکرگزاری خیلی اهمیت میدادند و همین امر سبب شد که اولین تقویمها را آنان بوجود آورند.

خدا به موسی دستور میدهد که روزهایی که من آنان را از دست فرعون نجات دادم، را به یاد آنان آور و در این روزها شکرگزاری کنید. خدا این روزها را ایام الله (وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ) می نامد.

 

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ ﴿۵

و در حقیقت موسى را با آیات خود فرستادیم [و به او فرمودیم] که قوم خود را از تاریکیها به سوى روشنایى بیرون آور و روزهاى خدا را به آنان یادآورى کن که قطعا در این [یادآورى] براى هر شکیباى سپاسگزارى عبرتهاست (۵)

 

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ ﴿۶

و [به خاطر بیاور] هنگامى را که موسى به قوم خود گفت نعمت‏ خدا را بر خود به یاد آورید آنگاه که شما را از فرعونیان رهانید [همانان] که بر شما عذاب سخت روا مى‏ داشتند و پسرانتان را سر مى ‏بریدند و زنانتان را زنده مى‏ گذاشتند و در این [امر] براى شما از جانب پروردگارتان آزمایشى بزرگ بود (۶)

 

هنوز هم یهودیها در این روز، یک عید دارند به نام عید فطیر که در آن روز نان فطیر میخورند به یاد روزهایی که از دست فرعون فرار میکردند و فرصت نداشتند منتظر شکل گرفتن خمیر آرد شوند و بدون خمیر مایه نان می پختند. اما آیا این مراسم شکرگزاری، هنوز حکمت و معنای اصلی خود را در خود دارد و یا فقط یک مراسم بی معنا و بی روح است؟

شکرگزاری فقط باید برای خدا باشد و خدا آن را اختصاصا به ایَّامِ اللَّهِ تعبیر نموده است. شکرگزاری نعمتها را زیاد میکند و موسی به قومش این نکته مهم را در شکرگزاریها گوشزد میکند.

 

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ ﴿۷

و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعا سپاسگزارى کنید [نعمت] شما را افزون خواهم کرد و اگر ناسپاسى نمایید قطعا عذاب من سخت‏ خواهد بود (۷)

 

وَقَالَ مُوسَى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ ﴿۸

و موسى گفت اگر شما و هر که در روى زمین است همگى کافر شوید بى‏ گمان خدا بى ‏نیاز ستوده[صفات] است (۸)

 

غیر از پیامبر موسی، تمام پیامبران دیگر هم به شکرگزاری اهمیت میدادند. واقعا شایسته است که مسلمانان هم روزهایی برای شکرگزاری از نعمات و توجهات خدای حکیم داشته باشند و آن روزها را به فقط خدا اختصاص دهند. روزهای شکرگزاری روزهایی است که انسانها از آتش بیگانه اجنه و شیاطین آزاد میشوند. از آیات قرآنی متوجه میشویم که مردم زمان نوح و قبل از آن؛ همیشه در کنار رودخانه ها زندگی میکرده اند (وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا ) و به همین خاطر مراسمی به اسم غسل تعمید داشته اند.

 

وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا ﴿۱۲

و شما را به اموال و پسران یارى کند و برایتان باغها قرار دهد و رودخانه ها براى شما پدید آورد (۱۲)

 

آنان از آب رودخانه استفاده کرده و بوسیله آن خود را غسل میدادند؛ به این طریق آتشها و مغناطیسهای بیگانه را از بدن و جلد خویش بیرون میراندند. این را قطعا پیامبر نوح و پیامبران قبل و بعد از او به مردم یاد میداده اند. صابئیان و مسیحیان اولین کسانی بودند که غسل تعمید انجام میدادند و هنوز هم انجام میدهند. بعدا در زمان پیامبر یحیی؛ دوباره این روشها زنده شد و یحیی دوباره غسل تعمید را بین مردم جا انداخت. از جمله کسانی که بوسیله یحیی غسل تعمید شد، خود مسیح بود. ممکن است که کسی بپرسد هدف از این غسل چه بوده است؟ همانطور که در قسمت های قبلی درمان بیماری؛ گفته شد؛ گاهی آتشهای بیگانه بر جلد انسانها سوار میشوند و بر شاکله و روان انسان سنگینی ایجاد میکنند؛ غسل ، نماز، وضو؛ این میدان و آتش بیگانه را از وجود انسان و جلد انسان میراند. بعضی ها نماز را سختی و ضد رفاه بحساب می آورند. ما متاسفانه بعضی اعمال را به اشتباه، اسمش را لذت و رفاه و راحتی میگذاریم، ولی در اصل ظلم به نفس و کالبد است. در قسمت قبل گفته شد که بیماری آخرین تیری است که خدا در اختیار ما قرار میدهد تا که به وسیله آن، به سمت خدا برگردیم و مثل ایوب صفات بندگی صبر و اوّابی کسب کنیم. شکرگزاری مداوم تیر دیگری است که خدا در اختیار ما قرار داده است تا که مثل نوح صفت شکوری بدست آوریم.

حیوانات هیچوقت انرژی خود را بیهوده به هدر نمیدهند. یک گاو همه چیزش مفید است؛ گوشت، پوست، پهن، شیر و... حیوانات همه چیزشان ارزش افزوده دارد و مفید است. انسان هم باید تفریحات خود را به شکرگزاری تبدیل کند تا هیچ فرصتی را برای کسب صفات بندگی از دست ندهد.

گاهی بعضی مسلمانان، صابئیان و مسیحیان را نگاه میکنند و پیش خود میگویند خوش به حالشان که شکرگزاری و غسل تعمید دارند. آنان پیش خود فکر میکنند که پس چرا قرآن چنین روشهایی را به ما نگفته است. این قضاوت آنان به این علت است که آنان قرآن را به درستی و با جزئیات نخوانده اند. قرآن روشهای کلی تر و بسیار بروزتر برای اینکار ارائه داده است. با هبوط زمین؛ دیگر خبری از رودخانه ها نیست و برای نسل بشر امروزی اصلا میسر نیست که در رودخانه های جاری غسل کند. خدای مهربان در عوض؛ به ما بی نهایت روش ارائه میدهد. او روزی پنج بار نماز و وضو، روزهای ماه رمضان، روز زکات دادن ، جهاد و تلاش و کوشش در راه خدا ؛ تفکر در نشانه های رحمانی شامل گردش خورشید ، طلوع، غروب، اختلاف شب و روز(وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ)، بارش باران و رحمات الهی (مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ)، برف، وزش باد (تَصْرِیفِ الرِّیَاحِ )، سبزشدن گیاهان، چگونگی خلقت حیوانات و گیاهان؛ و خیلی از نشانه های دیگر را روشی برای غسل ما قرار داده است. در اصل غسل در نظام قرآنی؛ معنای وسیعی دارد و فقط غسل بوسیله آب رودخانه و آب جاری (غسل تعمید) نیست؛ بلکه خدای حکیم در قرآن، روش بسیار کاراتر و بروزتری را ارائه میدهد که روشهای پیامبران پیشین را هم شامل میشود. خدای بزرگ میخواهد که ما خودمان را در آغوش سیستم رحمانی بیندازیم. کسی که طبق نظام رحمانی زندگی کند؛ به معنای واقعی مغتسله و پاک شده است.

 

صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ ﴿۱۳۸

این است نگارگرى الهى و کیست‏ خوش‏نگارتر از خدا و ما او را پرستندگانیم (۱۳۸)

 

خدای مهربان و حکیم در آیه بالایی؛ هماهنگ شدن با نظام رحمانی (صِبْغَةَ اللَّهِ) را یک نوع عبادت مینامد. نگارگری رحمانی چه میگوید و چطوری با آن باید هماهنگ شد؟

 

·        وقتی شب میاید یعنی یا بخواب یا عبادت کن و با هدف لهو و لعب و مدیتیشن، شب نشینی نکن.

·        وقتی روز است یعنی که زمان تلاش و کوشش و جهاد است.

·        وقتی زمستان است، یعنی سرما برای بدن خوب است؛ خودت را با سرما تماس بده.

·        وقتی تابستان است یعنی گرما برای بدن خوب است؛ خودت را با گرما تماس بده

·        زیر نور آفتاب برو؛ این خودش نوعی غسل است.

·        زیر باران برو؛ این هم خودش یک نوع غسل است.

·        خدا رحیم و رحمان است، ما هم باید نسبت به دیگران رحم داشته باشیم.

·        فیلمهای توهمی و آهنگهای آلفایی گوش ندادن.

·        ولگردی نکردن در وبگردی.

·        بجا آوردن نمازها در زمانهای مخصوص خود.

·        روزه گرفتن در سی روز ماه رمضان.

·        زکات دادن بعد از کسب هر نوع درآمدی.

·        وضو گرفتن قبل از اقامه نماز.

·        در صورت توانایی مالی، بجا آوردن حج خانه خدا

·        خاکی بودن و مغرور نشدن روی زمین

·        کنترل عصبانیت و خشم نوعی غسل است در نظام رحمانی

·        اسراف نکردن

·        افراط و تفریط نکردن در هیچ امری

·        بی تفاوت نبودن نسبت به قضایا

·        قمار نکردن و دنبال شرایط شبیه به قمار نرفتن

·        و ...

 

تمام این روشهای قرآنی برای این است که ما باید با نظام رحمانی مغتسل شویم. وقتی که ایوب بیمار شد؛ خدای مهربان به او گفت که ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ . در قسمتهای قبلی ، بطور مفصل این آیه بررسی شد. خدا به ایوب دستور فرمود برای درمان بیماریت، با محیط خودت (هَذَا) مغتسل شوید. منظورش این است که برای درمان بیماری، کافی است که با همان محیط موجود و در دسترس مغتسل شوید.

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲[به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

غسل با آب رودخانه فقط یک روش محدود است و البته در زمان ما، برای کمتر کسی مقدور است. خدای مهربان تغییرات شب و روز را برای ما قرار داده است تا در طی این فرآیند تغییر، مغتسل شویم. در آیه زیر نکته مهمی فرموده است؛ او کسی است که شب و روز را پشت سرهم (اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً) قرار داده است. یعنی :

 

شب-روز-شب-روز-شب-روز-شب-روز-شب-روز-شب-روز-.....

 

وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُورًا ﴿۶۲

و اوست کسى که براى هر کس که بخواهد عبرت گیرد یا بخواهد سپاسگزارى نماید شب و روز را جانشین یکدیگر گردانید (۶۲)

 

چرا این فرآیند مدام تکرار میشود؟ برای اینکه انسانها خود را تحت این فرآیند پوشش دهند و مغتسل شوند. شب است یعنی بخواب، روز است یعنی کار و تلاش و کوشش و جهاد کن. در ادامه می فرماید که خدا نظام رحمانی را اینطوری متناوب طراحی فرموده است تا که لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُورًا  یعنی تا ما:

·      عبرت گیریم و نظام رحمانی و نعمات خدا برای ما یادآوری شود

 و یا

·      شکرگزاری کنیم

 فرآیند شکرگزاری و اغتسال باید متناوب و ادامه دار باشد. آبی که جریان نداشته باشد، تصفیه نمیشود. آب به زیر خاک و سنگها میرود و با آنان مغتسل میشود و این آب تصفیه شده و همچنین بسیاری از املاح و ویتامینها از خاک جذب کرده و به این طریق چرخه مفیدی صورت می گیرد. جریان سیستم رحمانی یک نوع شکرگزاری است. مردم شکرگزاری ها را در زندگی خویش حذف کرده اند. همسو شدن با طبیعت ، باید با نام و یاد خدا باشد و گرنه به طبیعت پرستی منجر میشود. به همین خاطر پیامبر ابراهیم، همسو شدن با نظام طبیعت را با یک شرط مهم گره بست و آن هم حالت حنیفانه بود.

 

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۷۹

من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم (۷۹)

 

یعنی باید خالصانه و حق گرایانه با نظام رحمانی همسو شویم (حَنِیفًا). همانطور که امتهای پیشین روز برداشت محصول، روز نجات یافتن از دست مشرکان، روز سوار شدن بر کشتی نوح و سایر ایام را شکرگزاری میکردند. این نوع شکرگزاریها باید سمت و سوی حنیفانه داشته باشد و گرنه به یک مراسم بی معنا و بی روح و بت پرستی تبدیل میشود. انسانها باید انرژیشان را در راه خدا خرج کنند و در راه تعصبات قومی، قبیله ای و مذهبی صرف نکنند. حتی نباید این ایام را به مذهب و فرقه خاصی نسبت داد. معنای حنیف همین است. درست است که خدا اسامی یهودیت و نصرانیت و غیره را در قرآن ذکر فرموده است، اما آنها را قبول ندارد. زیرا اینها بعد از مدتی مدعی شدند و از حالت حنیف خارج شدند.

 

مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلَا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۶۷

ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى بلکه حق گرایى فرمانبردار بود و از مشرکان نبود (۶۷)

 

تقدیس طبیعت و تقدیس حیوانات، یک امر ناپسند بود که امتهای پیشین در آن افتادند. قوم نوح قبل از طوفان، روزهای خاصی برای تقدیس جنس نرینه، جنس مادینه، و تقدیس حیوانات خاصی داشته اند. شکرگزاری به معنای تقدیس طبیعت نیست، بلکه به معنای تقدیس خداست. قوم نوح، پنج مفهوم منحرف شده داشته اند که از یک نوع شکرگزاری منحرف، منشعب شده بود.

 

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳

و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و یعوق و نسر را (۲۳)

 

هر کدام از این اسامی الهه هایی بوده اند و معنا و مفهوم خاص خود را داشته اند.

 

·      وَدًّا (ودّ نمایانگر مرد، پدر، پسر و در کل جنس نرینه  )

·      سُوَاعًا  (سواع نمایانگر  زن، مادر، دختر و در کل جنس مادینه )

·      یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا  (هر کدام از این سه بت، نمایانگر حیوانات مختلف بوده اند. یغوث=شیر، یعوق= اسب ، نسر= کرکس  و هر کدام از این سه حیوان نمایانگر یک خاصیت بوده اند. شیر پادشاه جنگل و نماد قدرت؛ اسب نماد سرعت و قدرت نظامی و زیبایی ؛ کرکس نماد پرندگان قوی و شکار...  )

 

تقدیس طبیعت و هر چیز دیگری بجز خدا، جایز نیست. خدا بجای تقدیس طبیعت، شکرگزاری گذاشته است. انسانها در زمان قدیم، خورشید و ماه و ستاره را تقدیس کردند و آنها به خیال خود، کار خوبی میکردند و از ستاره و ماه و خورشید قدردانی میکردند. ولی متوجه نبودند که با این کار، خود را به سمت و سوی اشتباه ماجرا سوق دادند. تقدیس غیر خدا ، آنقدر به آرامی و نرمی روال دین و جهت انسان را عوض میکند که با هوش ترین پیروان دین هم متوجه انحراف نمیشوند. فقط افراد حنیفی مثل پیامبر ابراهیم متوجه این موضوع شدند.

 

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۷۹

من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم (۷۹)

 

شکرگزاری خیلی حساس است و اگر انسانها در شکرگزاری سمت و سوی خود را به سمت خالق آسمانها و زمین نکنند؛ قطعا منحرف خواهند شد. مواظبت و رعایت حقوق حیوانات و طبیعت امر مناسبی است، همانطور که پیامبر نوح حیوانات خاصی را وارد کشتی کرد تا آنان را با خود حمل کند. در زمان ما، افراط در حق بعضی حیوانات، کار را به جایی کشانده است که افراد با حیوان خانگی خود ازدواج میکنند و این امر زشت، مخالف نظام رحمانی است. همان پنج مشکلی که در زمان نوح بود، به روش دیگری در زمان ما پیش آمده است. مردم دنیا از بدو خلقت، انحرافات و مشکلات مشابهی را تجربه کرده اند و سرگذشت مردم قبل از طوفان، مو به مو برای مردم بعد از طوفان دوباره پیش خواهد آمد.

این امورات زشت آنچنان به نرمی در عقاید آدمیان رخنه میکند و آنچنان به نرمی صورت می گیرد طوری که افراد متوجه نیستند دارند چکار میکنند.  گفته‌ای رایج است که می‌گوید زمانی که قورباغه را داخل یک ماهیتابه پر از آب قرار می‌دهند، و آب آن را به تدریج داغ می‌کنند، قورباغه نمی‌تواند متوجه افزایش تدریجی حرارت شود. از این مثل برای اشاره به این امر استفاده می‌شود که بسیاری از مردم، مثل قورباغه، نمی‌توانند تغییرات تدریجی و کُشنده عقاید خود را متوجه شوند. مقدس شدن یک حیوان و یا یک امر دیگر، هیچوقت به یکباره آغاز نشده است. بلکه به مرور زمان جا خوش میکند. برای جلوگیری از چنین اتفاقی، خدای حکیم و بزرگ به ما دستور میدهد که حنیفانه با قضایا برخورد کنید تا مثل قورباغه فرضی در نظام شیطانی پخته نشوید.

 

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۳۰

پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمى‏ دانند (۳۰)

 

مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۳۱

به سویش توبه برید و از او پروا بدارید و نماز را برپا کنید و از مشرکان مباشید (۳۱)

 

به همین خاطر پیامبر ابراهیم، حنیفانه به قضایا نگاه میکرد. همه ما هم باید مثل او حنیف تسلیم شده باشیم. افراط و تفریط باعث عشق بیش از حد نسبت به شیئ ای یا حیوانی یا فردی میشود و یا ممکن است باعث نفرت بیش از حد از یک چیزی شود.  عشق و نفرت دو لبه افراط و تفریط هستند. به همین خاطر عشق و نفرت هر دو، یک مفهوم شیطانی هستند. در بعضی فرهنگها، مردم از بعضی حیوانات خیلی بدشان میاید و اما بعضی حیوانات دیگر را تقدیس میکنند. اینها همگی افراط و تفریط است.

آدمی اگر حنیف نباشد، حتی در حسها هم مشکل پیدا میکند. در بعضی مقاطع تاریخی، افراط در حس خونخواهی ، باعث تبدیل شدن به حس تقدس افراد شد. یا حس حیوان دوستی به حس عدم استفاده از گوشت آنان و یا به گیاه خواری منجر شد. هدف از انحراف این حسها، دخالت در نظام رحمانی است.

خدای مهربان به جهاد و تلاش و کوشش و کشته شدن در راه خدا خیلی اهمیت میدهد و طبق فرموده خدای بزرگ، کشته شدن در راه خدا بسیار با ارزش است و کشته شدگان در راه خدا مستقیم به بهشت میروند. اما این حس در طول تاریخ منحرف شد و مردم به فناء فی الله و قربانی کردن خود رو آوردند و حتی گاهی مواقع هر جوری بود میخواستند جنگهای ناخواسته و مصنوعی پیش آورند تا خون خود را بدهند و عملیات انتحاری انجام دادند و به خیال خود شهید شوند. در حالی که اینها نوعی انحراف است. اینها دخالت در نظام رحمانی است و کج کردن آن است و مخالف مفهوم حنیف است.

فرزندان و همسران درمقابل زحماتی که برای همدیگر میکشند؛ بجای تشکر از همدیگر، کارهای انجام شده را وظیفه طرف مقابل میدانند. به این طریق شکرگزاری جایش را به وظیفه میدهد. مردم در مقابل خدا هم همینجوریند. بجای تشکر از خدا بخاطر نعمات ونزولات، آن را وظیفه خدا میدانند! و به این طریق کفر می ورزند. آدمهای غیر شکرگزار منعطف نیستند؛ احساس واقعی ندارند، خشک هستند و همه چیز را به وظیفه ربط میدهند.

شکرگزاری یک فرآیند بدون توقف است و باید همیشه ادامه یابد. شکرگزاری به نوعی رجم شیطان هم هست. شیطان باید همیشه رجم شود و هیچوقت نباید با او مصالحه شود. خدا نمیخواهد که مردم یک مراسم سمبلیک شکرگزاری و بی روح انجام دهند و بعد از پایان مراسم بروند سراغ کردارهای بد.

سلیمان از نعماتی که خدا در اختیار  او قرار داده بود؛ به نحو احسن و مفید استفاده میکرد. این هم خودش یک نوع شکرگزاری بود. سلیمان به امر خدا جنها و قدرتهایی زیادی در اختیارش بود؛ او از این نیروها برای ساختن بناها و دیگر اشیاء مفید استفاده میکرد.

 

یَعْمَلُونَ لَهُ مَا یَشَاءُ مِنْ مَحَارِیبَ وَتَمَاثِیلَ وَجِفَانٍ کَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَاسِیَاتٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُکْرًا وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ ﴿۱۳

[آن متخصصان] براى او هر چه مى‏ خواست از نمازخانه ‏ها و مجسمه ‏ها و ظروف بزرگ مانند حوضچه ‏ها و دیگهاى چسبیده به زمین مى‏ ساختند اى خاندان داوود شکرگزار باشید و از بندگان من اندکى سپاسگزارند (۱۳)

 

استفاده درست و صحیح از منابع طبیعی، یک نوع شکرگزاری است. مردم زمان قدیم؛ زمانی که بهار می رسید؛ با کمک همدیگر جویهای آب را لایروبی میکردند و این خودش یک نوع مراسم شکرگزاری بود. مراسم شکرگزاری فقط این نیست که در آن روز مردم بخورند و بخوابند؛ بلکه گاهی یک امر خیر و مشارکتی میتواند شکرگزاری باشد. استفاده درست و صحیح از منابع طبیعت یک نوع شکرگزاری است. شکرگزاری یک نوع عمل و کردار نیک است. مثلا یکی تصمیم می گیرد که یک هفته اتوموبیل بیرون نبرد تا دود کمتری تولید شود و این خودش مراسم شکرگزاری است بخاطر تشکر از خدا بخاطر اعطای آب و هوای پاک و تمیز. شکرگزاری در یک مورد خاص، آن نعمت را زیاد میکند.

تمام دستورات قرآن، بر این مبنا استوارند که پاکی را برای ما انسانها فراهم کنند. وقتی خدای مهربان دستور به وضو و تیمم و غسل میدهند؛ هدف از آن را طهارت بیان میدارند (وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ). البته خیلی واضح است که این طهارت فقط از جنبه آلودگیهای مادی نیست و بلکه هدف اصلی آن، پاک شدن از آلودکی نار و آتش بیگانه است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَإِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنْهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿۶

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون به [عزم] نماز برخیزید صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید و سر و پاهاى خودتان را تا برآمدگى پیشین [هر دو پا] مسح کنید و اگر جنب‏اید خود را پاک کنید [=غسل نمایید] و اگر بیمار یا در سفر بودید یا یکى از شما از قضاى حاجت آمد یا با زنان نزدیکى کرده‏ اید و آبى نیافتید پس با خاک پاک تیمم کنید و از آن به صورت و دستهایتان بکشید خدا نمى‏ خواهد بر شما تنگ بگیرد لیکن مى‏ خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند باشد که سپاس [او] بدارید (۶)

 

خدای مهربان در آیه دیگری از طهارت قلبی (أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ) صحبت می فرمایند:

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلَى طَعَامٍ غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ وَلَکِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَاللَّهُ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا کَانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمًا ﴿۵۳

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید داخل اتاقهاى پیامبر مشوید مگر آنکه براى [خوردن] طعامى به شما اجازه داده شود [آن هم] بى‏آنکه در انتظار پخته‏ شدن آن باشید ولى هنگامى که دعوت شدید داخل گردید و وقتى غذا خوردید پراکنده شوید بى‏آنکه سرگرم سخنى گردید این [رفتار] شما پیامبر را مى ‏رنجاند و[لى] از شما شرم مى دارد و حال آنکه خدا از حق[گویى] شرم نمى ‏کند و چون از زنان [پیامبر] چیزى خواستید از پشت پرده از آنان بخواهید این براى دلهاى شما و دلهاى آنان پاکیزه‏ تر است و شما حق ندارید رسول خدا را برنجانید و مطلقا [نباید] زنانش را پس از [مرگ] او به نکاح خود درآورید چرا که این [کار] نزد خدا همواره [گناهى] بزرگ است (۵۳)

 

قطعا ما قادر به شستن ظاهری قلب خویش نیستیم. بلکه در آیه؛ منظور این است که با رعایت زبان و چشمان خویش، تقوا را رعایت کنیم و به این طریق مغناطیس و آتش بیگانه را از وجود خویش دک میکنیم. خدا این را نوعی طهارت می نامد. تقوا و پرهیزگاری و رعایت حیا نوعی طهارت و غسل قلب است.

قوم لوط، مسلمانان را مورد تمسخر قرار داده و به آنها می گفتند که اینها را بیرونشان کنید، زیرا اینها دنبال طهارت هستند. این جمله، یعنی پیروان لوط را اخراج کنید، زیرا پیروان لوط دنبال خارج کردن آن آتش و نار بیگانه از وجود خویش هستند و می خواهند این خوشی و سر مستی را از ما بگیرند!

 

فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ ﴿۵۶

و[لى] پاسخ قومش غیر از این نبود که گفتند خاندان لوط را از شهرتان بیرون کنید که آنها مردمى هستند که به پاکى تظاهر مى ‏نمایند (۵۶)

 

آتش و نار بیگانه نمی گذارد ما فهم درستی از قرآن داشته باشیم. به همین خاطر خدا می فرماید که معانی باطنی و عمیق و نهفته (فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ) قرآن کریم را فقط کسانی می فهمند که از آلودگیهای ناری بیگانه پاک باشند.

 

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ﴿۷۷که این [پیام] قطعا قرآنى است ارجمند (۷۷)

فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ﴿۷۸در کتابى با معانی عمیق و نهفته (۷۸)

لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿۷۹که جز پاک‏شدگان بر آن دست ندارند (۷۹)

 

با توجه به این آیات ، براحتی میتوان فهمید که قرآن به آلودگیهای باطنی و ناری خیلی اهمیت میدهد.

شیطان سعی دارد که نشانه های رحمانی را کم رنگ کند. البته خود انسانها هم نشانه های رحمانی را برای خود کم رنگ کرده اند. آنقدر هوا آلوده شده است که دیگر حتی شبها هم نمیتوان ستاره ها را واضح دید. دیگر مثل سابق نمیتوان ستاره ها را بدون تلسکوپ دید. هفت لایه جوی بالای سرما  قرار دارد، روز به روز ضعیف تر و ناپیداتر میشوند. تمام بطنها و لایه های نظام رحمانی بصورت هفت تایی تنظیم شده اند. هفت آسمان، هفت لایه و پوسته زمین زیر پای ما، هفت لایه جو، هفت دروازه جهنم و ...

در زمان پیامبر نوح؛ مردم آن موقع حتی میتوانستند هفت لایه جوی و هفت آسمان را با چشمان خود ببینند. طبق فرموده خدا در قرآن؛ پیامبر نوح آنان را مخاطب قرار میدهد و می گوید:

 

أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿۱۵مگر ملاحظه نکرده‏ اید که چگونه خدا هفت آسمان را توبرتو آفریده است (۱۵)

 وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿۱۶و ماه را در میان آنها روشنایى‏ بخش گردانید و خورشید را [چون] چراغى قرار داد (۱۶)

 

نوح قومش را مخاطب قرار داده و میگوید ای مردم مگر نمی بینید که خدا هفت آسمان را طبقه طبقه روی هم آفریده است. در اینجا سماوات بدون ال معرفه ذکر شده است. مشخص میشود که آنان دید دیگری نسبت به هفت آسمان داشته اند. ولی پیامبر نوح، با توجه به بینش آنان نسبت به هفت آسمان ( هفت طبقه، هفت لایه ، هفت ستاره) ؛ این را نعمتی برای آنان میداند و اهمیت آن را برایشان گوشزد میکند(فلسفه هفت آسمان).

این آیه خیلی مهم، ثابت میکند که ما در هر نوع شکرگزاری ای باید هفت لایه های رحمانی را تشخیص دهیم و آن را به شمارش آوریم. دقت در هفت آسمان، دقت در هفت لایه زمین، دقت در هفت لایه جو، دقت در سایر هفت لایه های دیگر؛ فهم عمیقی از کیهان و طبیعت رحمانی به ما میدهد که باعث میشود خدا را بهتر بشناسیم و شکرگزارتر شویم. خود قرآن هم براساس هفت لایه طراحی شده است که منظور از آن این است که معانی و مفاهیم کلمات قرآن تا هفت لایه میتواند تفکیک شود و این خودش دنیایی از اطلاعات و دانش در اختیار انسان میگذارد. قرآن فقط یک کتاب نیست؛ بلکه یک فوق کتاب است. قرآن با کتابهای دیگر فرق مهمی دارد که در همین نکته نهفته است.

وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ ﴿۸۷

و به راستى به تو سبع المثانى و قرآن بزرگ را عطا کردیم (۸۷)

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و دهم) درمان بیماری (قسمت نهم)

pdf

                                     

        

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و دهم)

درمان بیماری (قسمت نهم)

 

 

1.  قلب تبدیل کننده معانی و مفاهیم است:

قلب واژه ای است در قرآن که بسیار معنی شگرفی دارد. قلب در عربی به معنای دگرگونی است. با مطالعه قرآن متوجه میشویم که قلب محل اتصال کالبد بشری ما با نفس ماست. یک نوع converter ( تبدیل کننده) است. یعنی تصمیمات نفس و پیامهای لایه بالایی برای ما بصورتی تبدیل میشوند که کالبد بشری ما (مغز، فکر و ...) آن را درک کند. این مرکز دگرگونی، مرکز احساسات هم هست. اینکه قلب داخل سینه، در عربی قلب نامیده میشود؛ به این خاطر است که قلب خون سیاه و بدون اکسیژن را دریافت و آن را تصفیه کرده و همراه اکسیژن و خون تمیز به اعضای بدن سرازیر میکند. و این فرآیند به نوعی تبدیل کردن و کانورت کردن است. قلبی که قرآن از آن سخن میگوید، در بیشتر آیات قرآن، قلب فیزیکی نیست؛ بلکه منظور قلبی است که مفاهیم عالی معنوی را برای ما ترجمه میکند و برعکس. در هر دو حالت، قلب کانورتر و تبدیل کننده است. قلب فیزیکی خون سیاه و بدون اکسیژن را تصفیه و کانورت کرده و به سایر اعضاء میرساند. قلب معنوی هم معانی و مفاهیم را برای ما کانورت میکند و تشکیل دهنده پندار نیک و یا پندار بد است. نکته مهم اینجاست که در بیشتر مواقع سلامت قلب معنوی بر سلامت قلب فیزیکی هم تاثیر میگذارد. خدای حکیم در مورد قلب فیزیکی می فرماید:

 

إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ ﴿۳۷﴾

قطعا در این یادآوریها و تذکرها براى هر صاحبدل و حق نیوشى که خود به گواهى ایستد عبرتى است (۳۷)

 

ما انسانها در ابعاد محدودی آفریده شده ایم ولی جهان بالاتر دارای ابعاد بیشتری می باشد؛ پیامهای خدا و معنویت اعلی باید بصورتی برای ما بیان شود که قابل درک و فهم و احساس باشد. گاهی احساسات و حوادثی که در جامعه اتفاق می افتند، دارای پیامی معنوی همراه خود هستند که این پیام فقط توسط قلبهای سالم احساس میشود و فقط بوسیله قلب سالم بدرستی درک خواهد شد. به همین خاطر وحی از طریق قلب بر آدمی نازل میشود و قلب محل تبادل ارتباط انسان با وحی به حساب میاید. کلمات در ابعاد بالاتر گسترده تر هستند ، باید بصورتی دربیایند تا که ما در ابعاد دنیوی محدود خود آن را بفهمیم. کلمات آسمان بالاتر باید نزول و ساده تر شوند تا ما آن را بفهمیم (این تعریف تَنْزِیلُ است). به این طریق قلب وسیله ای برای این ارتباط است.

 

وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۹۲﴾ و راستى که این [قرآن] وحى پروردگار جهانیان است (۱۹۲)

 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ﴿۱۹۳﴾ روح الامین آن را بر دلت نازل کرد (۱۹۳)

عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ ﴿۱۹۴﴾ تا از [جمله] هشداردهندگان باشى (۱۹۴)

 

این کانورتر هم خودش یک نوع حس است که باید به حسهای پنجگانه اضافه شود. در آیه زیر خدای حکیم، قلب را در ردیف چشم و گوش آورده است. هر چند در قرآن ، قلب در بیشتر مواقع به معنای فیزیکی نیست  ولی هر چی هست، مثل حواس پنجگانه یک کانورتر و تبدیل کننده است برای ما تا حوادث و پیامهای معنوی را درک کنیم. همانطور که رنگهای طبیعت را با چشم می بینیم.

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿۱۷۹﴾

و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ ایم [چرا که] قلبهایی دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى ‏بینند و گوشهایى دارند که با آنها نمى ‏شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ ترند [آرى] آنها همان غافل‏ماندگانند (۱۷۹)

 

2.  قساوت یک نوع بیماری قلبی است:

گاهی این کانورتر به علت گناهان زیاد و پشت سر انداختن فرصتها،  تیره و تار میشود و آن موقع درک مفاهیم معنوی برای فرد مشکل میشود. هر گناهی که انجام شود مثل یک غشاوه و لایه از کانورت و درک درست مفاهیم و پیامهای معنوی جلوگیری میکند. افراد گناهکار بیمارگونه و ناقص فکر میکنند و این نشان از قلب مریض دارد. سنگدلی و شقاوت یک نوع بیماری قلبی است؛ اما متاسفانه مردم بیشتر به بیماریهایی مثل سرماخوردگی و گلو درد و ... اهمیت میدهند و اصلا سنگدلی و شقاوت را بیماری به حساب نمی آورند. در حالی که خدای حکیم در بیشتر آیات قرآنی؛ هر جا از کلمه مرض صحبت میکند؛ مربوط به قلب است. این ثابت میکند که قلبی که معانی و مفاهیم را در زمان خودش صحیح و درست نفهمد و آن را به پندار نیک و کردار نیک تبدیل نکند؛ مریض است. از نظر خدا این نوع مریضی خیلی مهم است. و کلمه مرض در اکثر آیات با قلب همراه است.

 

لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ﴿۵۳﴾

تا آنچه را که شیطان القا مى ‏کند براى کسانى که در دلهایشان بیمارى است و [نیز] براى سنگدلان آزمایشى گرداند و ستمگران در ستیزه‏ اى بس دور و درازند (۵۳)

 

انَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ ﴿۳۷﴾

قطعا در این [عقوبتها] براى هر صاحبدل و حق نیوشى که خود به گواهى ایستد عبرتى است (۳۷)

 

گاهی مرض قلب آنچنان سخت است که خدا نسبت کری و کوری را به قلب میدهد. این که در بعضی آیات نسبت کوری و کری به افراد ناسپاس داده میشود، در اصل منظورش کوری و کری قلب است. زیرا تقریبا تمام گناهکارانی که معانی و مفاهیم را نمی فهمند و یا نمیخواهند بفهمند، گوش و چشم ظاهری سالم دارند.

 

3.  چاکرای قلب:

انجام مدیتیشن و تلاش برای باز کردن چاکرای قلب، ضررات جبران ناپذیری به قلب معنوی و حتی قلب فیزیکی وارد میکند. کسانی که چاکرای قلب باز میکنند، مثل این است که یک کانورتر بیگانه را بجای قلبشان کار می گذارند. بنا به تجربیات افراد، بعد از باز کردن چاکرای قلب، آنان مکررا  احساس درد و تیر کشیدن و نارسایی قلبی را گزارش میدهند.

 

أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ ﴿۴۶﴾

آیا در زمین گردش نکرده‏ اند تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن بشنوند در حقیقت چشمها کور نیست لیکن دلهایى که در سینه‏ هاست کور است (۴۶)

 

تنها راه کسب ایمان (پندار نیک) ، قلب است و همچنین قلب محل صدور پندارهای نیک (و یا شرّ) است. در اصل، قلب باید محل صدور پندارهای نیک به مغز و ذهن ما باشد و گرنه ایمان بی معناست. پیامبر ابراهیم برای برای رسیدن به درجه اطمینان قلبی، از خدا نشانه خواست و خدا فرمود چهار پرنده بگیر و قطعه قطعه کن و هر قطعه ای را بالای یک تپه بگذار تا زنده و مبعوث شوند. ابراهیم به یقین و اطمینان قلبی رسید. اطمینان قلبی و یقین، سرچشمه تولید پندار نیک را اصلاح میکند و به این طریق فرد از حیرانی و سرگردانی نجات می یابد.

 

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۲۶۰

و (یاد کن‏) آنگاه که ابراهیم گفت‏: (پروردگارا، به من نشان ده‏؛ چگونه مردگان را زنده مى ‏کنى‏؟) فرمود: (مگر ایمان نیاورده‏ اى‏؟) گفت‏: (چرا، ولى تا دلم آرامش یابد.) فرمود: (پس‏، چهار پرنده برگیر، و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان‏؛ سپس بر هر کوهى پاره‏ اى از آنها را قرار ده‏؛ آنگاه آنها را فرا خوان‏، شتابان به سوى تو مى ‏آیند، و بدان که خداوند توانا و حکیم است‏.) (۲۶۰)

 

4.  عدم اطمینان قلبی، آدمیان را در مورد حوادث و مشکلات دنیایی، آسیب پذیر تر میکند:

هر چقدر که افراد قلب و کانورتر معنوی ضعیف تری داشته باشند، در مورد مسائل دنیایی و معنوی به عدم قطعیت می رسند و ممکن است که افراد سالها تلاش کنند ولی به نتیجه نرسند و دچار حیرت و سرگردانی شوند. عده ای برای حل این مشکل و فرار از صورت مساله، شروع به باز کردن چاکرای قلب میکنند و دو دستی کانورتر خود را دست آتش بیگانه میدهند، تا از یک نیروی بیگانه اطمینان قلبی کسب کنند. اما کسی مثل پیامبر ابراهیم، با کردار و سعی و تلاش عملی، برای خود از خدای بزرگ اطمینان قلبی گرفت. عدم اطمینان قلبی آدمیان را در مورد حوادث دنیایی، آسیب پذیر تر و عصبی تر میکند و آن موقع انسانها حساستر میشوند. شک و گمان بد نسبت به خدا و دیگران و حتی خود، چیزی نیست که خودبخود بوجود آید. بلکه بخاطر کانورتر معنوی انسان است. کسانی که اقدام به باز کردن چاکراهای قلب میکنند، سریعا قضاوت میکنند، سریعا تصمیم می گیرند، پیش داوری میکنند و همه اینها کردارها و گفتارهایی ناپسند و مذموم است. بنابراین قلب و یا کانورتر مشکل دار، کردار و گفتارهای اضافی و غیر لازم تولید میکند و باعث به هم ریختن زندگی ها میشود. البته توجه شود که برای باز کردن چاکراها، روش خاصی لازم نیست. بلکه فیلمهای توهمی، عشق، آهنگهای آلفایی، مدیتیشن، خریدهای اضافی، ولگردی در وبگردی و ... همگی به نوعی انواع چاکراها را در انسان باز میکنند.

 

5.  قلب مریض و قلب سلیم:

مشکل تمام مردم در طول تاریخ که پیام پیامبران و پیامهای راستین دیگر را رد میکرده اند؛ بخاطر مشکل قلبی بوده است. قلب آنان توانایی تبدیل کردن آن تذکرها و یادآوری و رویدادها را به معنا و پندار نیک نداشته است. مرض قلب یعنی این. مردم براحتی بت پرستی های اقوام گذشته را رد میکنند ولی بت پرستی های خود را نمی بینند. این یک نوع کوری قلب است (وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ ). نود و نه درصد مردم جهان می گویند فرعون و نمرود آدمهای بدی بوده اند؛ ولی خودشان چنین سیستمهایی را به سبک جدید پذیرفته اند. دلبستگی به مال دنیا را مذموم می شمارند ولی خوشان دلبسته آنند. توصیه به حق و توصیه به صبر در میان مردم رواج ندارد. آدمی در توصیه به حق و توصیه به صبر، ابتدا باید خودش آن را اجرا کند. اینها همگی نشان از عدم تولید پندار نیک مناسب بوسیله قلب است. پندار نیک بوسیله قلب تولید میشود. وقتی قلب کور باشد، دیگر پندار نیک تولید نمیشود و در نتیجه بقیه موارد مشکل پیدا میکند. قلب سلیم چرخه نیک تولید میکند، اما قلب مریض نمی گذارد چرخه نیک بوجود آید. پندار نیک ابتدا وارد قلب میشود و بعد وارد ذهن و حافظه میشود.

 پندار نیک ß کردار نیک ß گفتار نیک ß گفتار صبر

 

 

أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ ﴿۴۶﴾

آیا در زمین گردش نکرده‏ اند تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن بشنوند در حقیقت چشمها کور نیست لیکن دلهایى که در سینه‏ هاست کور است (۴۶)

 

 

6.  فرق ایمان و اسلام:

قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَإِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمَالِکُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۱۴﴾

[برخى از] بادیه‏ نشینان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاورده‏ اید لیکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز در دلهاى شما ایمان داخل نشده است و اگر خدا و پیامبر او را فرمان برید از [ارزش] کرده ‏هایتان چیزى کم نمى ‏کند خدا آمرزنده مهربان است (۱۴)

 

همانطور که آیه بالایی می فرماید، ایمان آوردن با اسلام آوردن فرق دارد. زیرا اسلام مربوط به کردار و گفتار است ولی ایمان مربوط به پندار است.

 

ایمان

اسلام= تسلیم شدن

پندار نیک

کردار نیک

گفتار نیک

پندار نیک وارد قلبها میشود

مربوط به بعد مادی

زبان و حرکات ما

رسیدن به اطمینان قلبی

افزدون پندار نیک

به یقین رسیدن نفس

و باز هم افزدون پندار نیک

ایمان به ندرت و طی زمان بدست میاید

اسلام یک تصمیم اولیه است و اخذ کردار نیک+گفتار نیک است و با کسب ایمان، پندار نیک بدست میاید و ایمان افزایش می یابد

قلب تنها وسیله درست کردن نفس است

اما شعر یک پندار مبهم+گفتار مبهم است و در آن کردار نیست.

تقوا مربوط به قلب است

مراسم شکرگزاری یک نوع کردار نیک است. اما ذکر و یاد آوری خدا، مربوط به پندار نیک است

اگر معنویت به قلب ندهی و آن را تغذیه صحیح نکنید، کفر به آن راه می یابد

 

اگر قلب به یقین برسد، چرخه ی نیک محکم خواهد شد.

 

 

تمام اعمال عبادی، همچون نماز، زکات، روزه و ... برای تقویت پندار نیک است. تقویت پندار نیک برای رسیدن به اطمینان قلبی است و اطمینان قلبی هم برای رساندن نفس به درجه یقین است. تمام این زحمات بخاطر رساندن نفس به یقین است.

 

وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ ﴿۹۹و پروردگارت را پرستش کن تا اینکه مرگ تو فرا رسد (۹۹)

 

7.  فرق قلب و فوءاد:

مهمترین آیه برای اثبات اینکه قلب محل ارتباط عالم اعلی با کالبد بشری ماست؛ آیه زیر است. خدا واژه رَبَطْنَا (ارتباط) را برای قلب بکار می برد.

 

أَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۰﴾

و دل مادر موسى [از هر چیز جز از فکر فرزند] تهى گشت اگر قلبش را استوار نساخته بودیم تا از ایمان‏ آورندگان باشد چیزى نمانده بود که آن [راز] را افشا کند (۱۰)

 

در قرآن، علاوه بر قلب از کلمه فوءاد هم استفاده شده است در آیه فوق از کلمه فواد و قلب با هم استفاده شده است. از آیه فوق مشخص میشود که فوءاد به احساس و خواص غریزی آدمیان گفته میشود؛ مثل غریزه دوست داشتن و بی قراری مادر موسی نسبت به فرزندش. تمام آدمیان از بدو تولد نعمتهای غریزی شنیدن و دیدن و افئده به آنان داده میشود.  اما بعضی مواقع غریزه ثبات کافی ندارد و ممکن است بر احساس قلب غلبه کند. مثلا مادر موسی نزدیک بود که راز را فاش کند(فوءاد)؛ اما خدا بر قلب او وحی کرد و مانع از فاش شدن شد. این حادثه نشان میدهد که بعضی مواقع ممکن است که آنچه فوءاد مایل است با آنچه که قلب مایل است، در تعارض باشند. فوءاد به ادارک غریزی گفته میشود که از بدو تولد به هر آدمی داده میشود.

 

وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿۷۸﴾

و خدا شما را از شکم مادرانتان در حالى که چیزى نمى‏ دانستید بیرون آورد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد باشد که سپاسگزارى کنید (۷۸)

 

اما قلب مفهومی گسترده تر دارد و درگاه ارتباطی با لایه بالاتر است. انذار کافرین بی فایده است، زیرا بر قلب آنان لایه ای تاریک نشسته است و توانایی درک مفاهیم عالی را ندارند. هرچند که آدمی بطور غریزی میتواند بعضی مسائل را درک کند و از فوءاد خود استفاده کند؛ غریزه لازم است ولی کافی نیست. خیلی از مردم وقتی صحنه ای از یک فیلم احساسی و یا یک حادثه را می بینند؛ براساس قلب غریزی (فوءاد) ؛ واکنش نشان میدهند و قضاوت میکنند، این یعنی احساس کردن و درک معانی با فوءاد. اما این کافی نیست و آدمهایی که به خدا نزدیکترند؛ از نظر معنوی با قلب خود آن را می سنجند و راجع به آن قضاوت میکنند و آن را به معنا تبدیل میکنند. فوءاد به احساسات تبدیل میکند و قلب به معانی و مفاهیم تبدیل میکند. به این خاطر خدای مهربان در قرآن راجع به ثبات فوءاد توسط قلب صحبت میکند. آدمهایی که پندارشان به فوءاد وابسته است و نه قلب؛ با دیدن هر صحنه احساسی، اشک میریزند و تحت تاثیر قرار می گیرند. اما خدا این نوع تزلزل فوءاد را قبول ندارد. خدا مردم را به تثبیت و ثبات فوءاد دعوت میکند و به آنان توصیه میکند که بوسیله معانی و مفاهیم معنوی، فوءاد غریزی خود را تحت کنترل قلب خود در آورند.

 

کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۲۰﴾

و هر یک از سرگذشتهاى پیامبران [خود] را که بر تو حکایت مى ‏کنیم چیزى است که دلت را بدان استوار مى‏ گردانیم و در اینها حقیقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذکرى است (۱۲۰)

 

8.  برای ورود به بهشت نیاز به کانورتر سالم است:

تنها کسانی وارد بهشت میشوند که با قلب سلیم این دنیا را ترک کرده باشند. قلبی که از خباثث و گناهان و از تزلزل پاک باشد. قلب ناسالم، پندار درست بیرون نمیدهد و پس فرد حوادث و وقایع را درست نمی فهمد و یا آن را اشتباهی می فهمد. انسانها فقط زمانی به بهشت میروند که به درک درستی از جهان و حوادث آن رسیده باشند و این فقط در صورت سلامت قلب امکان پذیر است. قلب سلیم، قلبی است که حوادث دنیا را بدرستی درک کرده باشد و آن را بدرستی فهمیده باشد و به این طریق قلب سالمی دارد. یک دستگاه تصفیه ، زمانی میتوان از آن به عنوان دستگاه مفید و سالم یاد کرد که خروجی مفیدی تولید کند. در واقع، افراد با توجه به کانورتر معنوی خویش که در این دنیا ساخته اند، تصمیم می گیرند که بعد از مرگ کجا بروند.

 

 

یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ ﴿۸۸﴾ روزى که هیچ مال و فرزندى سود نمى‏ دهد (۸۸)

 إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ﴿۸۹﴾ مگر کسى که دلى پاک به سوى خدا بیاورد (۸۹)

 

قلب مریض، قلبی است که دروغ می گوید (یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ). با دهان خویش چیزى مى گویند که در قلبهایشان نیست. أَفْوَاهِ در عربی به معنای دهان است. در آیه بالایی می فرماید که کافرین با دهان خود چیزی میگویند که در قلب آنان اینطوری نیست. این تعریف دروغ است. اما در در روز داوری، دهان ها مهر و موم میشود و در عوض سایر اعضای بدن، به سخن می آیند. این نکته مهمی را دارد و ثابت میکند که قلب مریض، در روز داوری هم مریض است و قادر به راست گفتن نیست و به همین خاطر در مورد مجرمین، از دهان برای تکلم استفاده نمیشود و بلکه از اعضاء دیگر بدن استفاده میشود. زیرا در آن روز آنچه کسب شده است، مهم است و نه آنچه که گفته میشود.

 

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۶۵

امروز بر دهانهاى آنان مهر مى ‏نهیم و دستهایشان با ما سخن مى‏ گویند و پاهایشان بدانچه فراهم مى‏ ساختند گواهى مى‏ دهند (۶۵)

 

فقط دعاهایی به خدا میرسد که از قلب سالم برآید. زیرا قلب ما تنها راه ارتباطی و تبدیل کننده با جهان اعلی می باشد.

 

وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۳۰﴾

و یهود گفتند عز یر پسر خداست و نصارى گفتند مسیح پسر خداست این سخنى است [باطل] که به زبان مى ‏آورند و به گفتار کسانى که پیش از این کافر شده‏ اند شباهت دارد خدا آنان را بکشد چگونه [از حق] بازگردانده مى ‏شوند (۳۰)

 

یهودیها می گفتند عزیر پسر خداست و نصاری میگویند مسیح پسر خداست. جالب است که آیه می فرماید که این گفته ها، از خودشان نیست و از امتهای قبل از یهود و نصاری گرفته شده است (یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ). بعضی گفته ها فقط اقوالی است که از دهان خارج میشوند و تقلید است (گفتار تنها) و از یک قلب سالم بر نمی آید. مثلا بعضی افراد ظاهرا میگویند که به روز آخرت ایمان دارند ولی در عمل، زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند . این گفتار بدون پندار نیک است و از نظر خدا ارزشی ندارد. زیرا چیزی که از قلب برنیاید، به خدا نمی رسد. قلب تنها راه تاثیر گذاری در عالم بالاتر است. در نظام رحمانی، الفت واقعی بین قلبهاست (أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ). اما در نظام شیطانی وحدت وجود، الفت بین پندارهای غلط بوجود میاید.

 

9.  استفاده از قمار و مخدرات یک نوع بیماری قلبی هستند:

قمار و مخدرات رجس هستند؛ این مساله از این نظر مهم است که رجس یک نوع بیماری قلبی است. خدا نمیخواهد که ما دچار بیماری قلبی شویم. قمار و استفاده از مخدرات ؛ به معنای این است که افراد فهم درستی از دنیا و وقایع آن ندارند و به همین خاطر این یک نوع بیماری قلبی است. کسی که قمار میکند، درک درستی از خوشبختی، پول و زندگی ندارد و کانورتر معنویش مشکل دارد. کسی که نماز بجا نمی آورد و یا با حالت تنبلی آن را انجام میدهد، درک درستی از اهمیت نماز ندارد.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۹۰

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید شراب و قمار و بتها و تیرهاى قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند پس از آنها دورى گزینید باشد که رستگار شوید (۹۰)

 

إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ﴿۹۱

همانا شیطان مى‏ خواهد با شراب و قمار میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد پس آیا شما دست برمى دارید (۹۱)

 

10.      تجربه نزدیک به مرگ:

با پیشرفتی که در علوم پزشکی و احیای بیماران صورت گرفته است، بشر دچار یک سری پیچیدگیهای عجیب شده است. تصوراتی نزدیک به مرگ را مشاهده میکند. داروهای بیهوشی و توهم زا هم مزید بر علت شده و چنین تجربیاتی را به افراد میدهند. شاید گفته های افرادی را شنیده باشید که در کما  یا حالت  NDE (تجربیات نزدیک به مرگ) برای آنها پیش آمده است. بکاربردن تجربه بعد از مرگ برای این گونه رویدادها درست نیست، زیرا کسی که بمیرد، دیگر زنده نخواهد شد. این نوع تجربیات قبل از مرگ (نزدیک به مرگ) رخ میدهد ولی با این تفاوت که این افراد توسط خدای بزرگ از مرگ نجات داده میشوند تا فرصت دیگری به آنها داده شود. یک برنامه ای در شبکه چهار سیما با همین نام پخش میشد که این تجربیات در آنجا بیان میشد. متاسفانه مطالبی که تجربه گران می گویند، به سمت ایجاد یک عرفان جدید میرود که در بیشتر موارد قابل اعتماد نیست. آنچه که آنها می گویند هیچ ارتباطی با عالم غیب ندارد. زیرا آنها هنوز نمرده اند و از جهان پس از مرگ برنگشته اند تا خبری از آنجا آورده باشند. در ادامه ثابت میشود آنچه که این تجربه گران می بینند، فقط یک رویا و خواب اجباری است و نه چیز دیگری و هر آنچه که برایشان اتفاق افتاده است، مربوط به همین دنیاست. در این تجربیات معمولا افراد به سبک اشتباه زندگی خویش اعتراف میکنند و از بُعد اعتراف، شاید برای دیگران عبرت انگیز باشد.

خدای مهربان در قرآن، حال و اوضاع جهنمیان و بهشتیان را بیان فرموده است و اخبار واقعی از دنیای پس از مرگ را بیان فرموده است. خدای حکیم، خواب را شبیه مرگ معرفی میکند. با این تفاوت که در خواب، نفس آدمیان دوباره به بدن برگردانده میشود ولی در مرگ، نفس برای همیشه از بدن خارج میشود. اما تا وقتی که آدمیان نمیرند، جهان بعد از مرگ را تجربه نمی کنند.

 

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۴۲

خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‏ ستاند و [نیز] روحى را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض مى ‏کند] پس آن [نفسى] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه مى دارد و آن دیگر [نفسها] را تا هنگامى معین [به سوى زندگى دنیا] بازپس مى‏ فرستد قطعا در این [امر] براى مردمى که مى‏ اندیشند نشانه‏ هایى [از قدرت خدا]ست (۴۲)

 

تجربیات قبل از مرگ، هم نوعی رویا و خواب اجباری است، اما با درجاتی عمیقتر. بعضی مراحل در زندگی ما هست که توسط هر کسی باید طی شود. مرحله نطفگی در شکم مادر، نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، پیری، کهولت و در نهایت مرگ؛ همه این حالات برای هرکسی پیش میاید. اما بعضی افراد، تعدادی از این مراحل را دوست ندارند و از آن فرار میکنند. تجربیات نزدیک به مرگ بیشتر برای این افراد پیش میاید. زیرا آنها بعضی تجربیات و مراحل زندگی را طی نکرده اند و ممکن است که آن را در لحظات آخر زندگی با هم و به یکباره طی کنند. خدا تمام این فرصتها (نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، پیری، کهولت) را به تمام انسانها میدهد. حتی اگر یکی بخواهد بوسیله خیالبافی این مراحل را پرش کند؛ ممکن است خدای حکیم اراده کند که بزور به او نمایش داده شود، حتی اگر شده بوسیله رویا و خواب عمیق در کما.

 

11.      تجربه نزدیک به مرگ نوعی تنبیه دنیایی است:

سرنوشت بعضی از کسانی که خوابهای قبل از مرگ داشته اند، نشان میدهد که اکثر آنان یا مغرور بوده اند، یا پر مدعا و بلند پرواز بوده اند، یا اینکه بعضی واقعیتها را به سخره میگرفته اند، یا ناشکر و ناسپاس بوده اند و ....تمام این مشکلات از پندار منحرف شروع میشود. گاهی پندار آدمی، آنقدر از جاده واقعیت خارج میشود که فقط با یک حادثه بزرگ و شوک قلبی، آرام می گیرد و سر جای خودش قرار می گیرد.

اما کسی را در نظر بگیرید که بیماری سختی میگیرد و چندین سال متوالی با این بیماری دست و پنجه نرم می کند. یا کسی را در نظر بگیرید که مراحل زندگی خود را به سختی و با تلاش زیاد طی کرده است. این فرد تصویری از کلیت زندگی را در پندار خویش دارد و متعادل است.  این فرد نیازی به تجربه قبل از مرگ ندارد. اما فردی که از پیری و از خیلی واقعیتهای زندگی فرار میکند و از فرصتی که خدا به او داده است، استفاده نمی کند و بلند پرواز است و پندار منحرفی دارد. این فرد ، بعضی تجربیات و شوکها را در لحظات نزدیک مرگ می بیند تا پندار ثابتی اخذ کند (پندار نیک یا پندار شرّ). خدا خودش می فرماید که انسانها را برای این آزمایش خلق کرده است. افراد را در این آزمایش قرار میدهد تا افراد، نیک و شرَ خودشان را انتخاب کنند. به هر حال خوابهای اجباری در حالت کما هم یک روش است.

 

12.      حنجره ها:

معمولا افراد در حالت رویای نزدیک به مرگ، خود را در داخل کانالها و یا تونلهایی (گاهی کانالی از نور و گاهی کانال تاریک) می بینند. آنها در این کانالها، خلاصه و چکیده زندگی گذشته خویش را مشاهده میکنند. خدای مهربان در آیه ای از قرآن به این نوع تجربیات اشاره می فرماید:

 

إِذْ جَاءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ﴿۱۰

هنگامى که از بالاى [سر] شما و از زیر [پاى] شما آمدند و آنگاه که چشمها خیره شد و جانها به گلوگاهها رسید و به خدا گمانهایى [نابجا] مى ‏بردید(۱۰)

 

هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا ﴿۱۱

آنجا [بود که] مؤمنان در آزمایش قرار گرفتند و سخت تکان خوردند (۱۱)

 

در این آیات، از کلمه حناجر برای این نوع کانالها استفاده شده است (وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ). اگر هم توجه کرده باشید، حنجره انسان هم شبیه یک لوله خرطومی شکل است (مثل لوله های پلاستیکی مارپیچی خرطومی شکل که سیمهای برق از آن عبور داده میشود) که به معنای کانالهایی است که افراد نزدیک به مرگ آن را طی میکنند. اما اگر کسی مرگش نرسیده باشد، تا آخرش نخواهد رفت و فقط قسمتی از آن را طی می کند. این کانال در واقع چکیده و خلاصه زندگی افراد است که به او نمایش داده میشود تا فرد به خود آید و پندارش را تصحیح کند(هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا ). این قسمت از آیه در مورد زلزله شدیدی صحبت میکند (وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا ) که در پندار آدمیان رخ میدهد. زیرا افراد با پندار ، باید آزمایش شوند (هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ) و این زلزله برای پندارهای جمود و بلندپرواز است. حتی ممکن است که افراد به خدا شک و گمان بد برند و نسبت به خدا و نظام رحمانی، گمانهای نابجا ببرند (وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ).

بنابراین هر آنچه که فرد در این کانالها (حناجر و یا گلوگاه ها) می بیند، لزوما صحیح نیست و بلکه به گذشته زندگی آن فرد بستگی دارد. اگر این تجربیات در حالات تتا و آلفا پیش آمده باشد، شیطان قادر به دخالت در آن خواهد بود. گاهی آدمیان بوسیله مواد بیهوشی، به کما میروند و این کما، خواب عمیق نیست و بلکه جزو تتاست (محدوده فریب شیطان). پیشرفتهای پزشکی در زمینه احیاء و بیهوشی، چنین خوابها و تجربیاتی را وارد زندگی انسانها کرده است که در زمان قدیم، خیلی کم پیش میامده است.

در قسمتهای قبل گفته شد که هر انسانی، آتش وجودی مخصوص خویش را دارد و این آتش وجودی همراه جسم خاکی ما در حین مرگ می میرد. اما گاهی جسم به حالت نزدیک مرگ و یا کما میرود؛ ولی هنوز جسم ناری و یا لایه آتشی انسان زنده است. به همین خاطر است که این افراد بعد از کما، ممکن است از بالای تخت بیمارستان، بوسیله لایه آتشی خود، جسم خاکی خود را ببینند. بنابراین آنچه که فرد آسیب دیده می بیند، مربوط به غیب نیست و بلکه مربوط به لایه آتشی او است. لایه آتشی انسان حافظه دارد و این لایه آتشی هم یک نوع ماده است و از جنس آتش و یا مغناطیس است و بشدت هم تحت تاثیر اجنه و آتشهای بیگانه قرار می گیرد.

حتی یوگا کارها و مرتاضان هم بدون رفتن به کما، چنین تجربیاتی را بیان کرده اند؛ در هیپنوتیزم هم چنین تجربیات مشابهی بدست آمده است. قرصهای مسکن و داروهای بیهوشی هم در ایجاد چنین تجربیاتی بی تاثیر نیستند. حتی کسانی که مدیتیشن میکنند، تجربیاتی را بیان میدارند که نشان از آن دارد، آتش خود را از بدن خویش جدا کرده اند و یا شاید یک آتش بیگانه به خود وصل کرده اند. چنین تجربیاتی در زمان قدیم خیلی کم گزارش شده است، زیرا آن موقع فرایند احیاء بیمار بوسیله داروها آنقدر پیشرفته نبوده است. صابئیان که از قدیمی ترین ادیان توحیدی هستند، وقتی کسی به حالت احتضار میرسید و از روی جسمش می فهمیدند که فرد دارد می میرد و کاری از دستشان برای بهبود او بر نمی آمد؛ او را غسل تعمید کرده و پارچه سفید بر تن او میکردند و منتظر میشدند که فرد بمیرد؛ آن موقع او را خاک میکردند. ادیان دیگر هم تقریبا چنین می کرده اند. در چنین فرآیندی قطعا چنین تجربیاتی نقل نمی شده است و گزارش نمیشده است.

بنابراین آنچه که این افراد بعد از بیداری بیان میکنند، نمیتواند ملاک قضاوت دینی قرار گیرد. خدا زندگی عادی را برای فهم و تدبر و تغییر ما گذاشته است و انسان فقط در حالتی که جسمش زنده است و میتواند کردار انجام دهد و گفتار کند؛ میتواند پندار خود را تصحیح کند. زنده بودن یک نعمت است تا ما بوسیله این زندگی بتوانیم نفس خویش را پاک کنیم.

 بعضی افراد در زندگی خویش ناسپاسی میکنند و حتی گاهی آرزوی مرگ میکنند، اما وقتی در این کانالها، چکیده زندگی گذشته شان به نمایش در میاید، پشیمان میشوند و در نتیجه پندار آنان تصحیح میشود، بادشان می خوابد و ممکن است که بعد از بیداری، تغییراتی در خود صورت دهند و این تغییرات اگر مثبت باشد، به نفع آنان است.

 

وَأَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَلَا شَفِیعٍ یُطَاعُ ﴿۱۸

و آنها را از آن روز قریب[الوقوع] بترسان آنگاه که جانها به گلوگاه مى ‏رسد در حالى که اندوه خود را فرو مى ‏خورند براى ستمگران نه یارى است و نه شفاعتگرى که مورد اطاعت باشد(۱۸)

 

یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ ﴿۱۹

[خدا] نگاههاى دزدانه و آنچه را که دلها نهان مى دارند مى‏ داند(۱۹)

 

در این آیه، از یک لحظه ای  صحبت میشود که قلب در این کانال قرار می گیرد (إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ).  حرکت کردن قلب معنوی در این کانال (حناجر) به سمت بالا به معنای این است که فرد نزدیک مرگ است ولی هنوز مرگ رخ نداده است.

خیلی مهم است که توجه شود که تجربیات قبل از مرگ، وحی نیست. این جور تجربیات، مربوط به تمام انسانها از هر مذهب و دینی است و هر کدام به نوعی آن را می بینند. یک مسیحی ، مسیح را می بیند که در عالم معناست و با او گفتگو میکند و یا یکی دیگر می گوید که در تجربه، بدن من با بدن مسیح یکی شد! خیلی از افراد در این رویاها، از مسیح به عنوان پسر و همکار خدا یاد میکنند. در حالی که ما میدانیم که این گفته کفر بزرگی است. در نتیجه کسانی که در محیط یهودیت و مسیحیت و یا بودایی زندگی می‌کنند، و با آن تعالیم بزرگ شده اند؛ تجربه آنها در همان مفاهیم مطرح میشود. تجربه های زیادی از بودائیان ذکر شده است که در آن به تناسخ اشاره میکنند. یا یکی دیگر در تجربه اش می گوید:

 

همان طور که از تونل بالاتر می‌رفتم، نور بزرگ‌تر و درخشان‌تر می‌شد. سپس در اتاق خدا بودم. عیسی مسیح در کنار خدا نشسته بود!

 

این نوع بینش نسبت به خدا، کفر بزرگی است و از همان کفر بزرگ مسیحیت که مسیح را پسر خدا میدانند، نشات می گیرد.

 

13.      کانورتر مشکل دار:

در این نوع تجربه ها، از داده ها و دیتاهای موجود در حافظه ناخودآگاه فرد استفاده میشود. از چیزی که دم دستش است بر میدارد و این خاصیت یک انسان است. انسان بالاخره خیر و شرّ خودش را می بیند، حتی در لحظات مرگ. بنابراین افراد در این رویاها، چیزی از غیب نمی بینند، بلکه مراحلی از کانورتر معنوی و پندار خود را می بینند. یک خواسته افراطی تحقق نیافته، یک پندار بلند پروازانه تحقق نیافته تعدیل میشود، تا فرد بتواند دوباره زنده شود و آزمایش زندگی را با پندار تعدیل شده طی کند و آزمایش را کامل کند و طور دیگری آن را دنبال کند. خدا به این طریق، یک مطلبی را میخواهد به انسانها ثابت کند. خدا مقداری از انتهای زندگی را به بعضی افراد نمایش میدهد تا که به آنها ثابت کند که بعضی افراد حتی اگر خلاصه زندگی گذشته خود را هم ببینند، دوباره همان روشهای قبلی را ادامه میدهند. کسی که بودایی است در این تجربه ها، زندگی قبلی خود را می بیند و عملا تناسخ را بیان میکند. زیرا او به تناسخ اعتقاد دارد. وقتی از کما خارج شود و به زندگی عادی برگردد، دوباره شدیدتر به عقیده تناسخ خواهد چسبید.

کسی که مسیحی است ، عملا در این تجربه ها از مسیح به عنوان پسر خدا و حتی گاهی خود خدا یاد میکند. همین گونه تجربیات ثابت میکند که این گونه تجربیات ، لزوما صحیح نیستند و هر کسی حوادث را براساس قلب معنوی و کانورتر خود می بیند و بیان میکند. قلبی که معانی و مفاهیم غلطی را در دنیای فانی کسب کرده است، یعنی مریض است و قلب مریض در حالت سکرات موت هم مریض است و قضایا را درست نمی بیند. اتفاقا کسانی که این نوع تجربیات را دارند، بعد از برگشت باید در اصول و مفاهیم اساسی معنوی خویش بازنگری انجام دهند و از نو همه چیز را بسازند و کانورتر و قلب خود را اصلاح کنند. انسان بخاطر یک اشتباه کوچک، چنین تجربه ای را نمی بیند. بلکه حتما همه چیز از بنیه اشتباه است.

کسانی که وارد جهنم میشوند، حتی اگر وارد جهنم شوند و به این دنیا برگردانده شوند، دوباره همان مسیر را ادامه میدهند؛ زیرا تغییر مسیر نیاز به اصلاح قلب و کانورتر معنوی دارد و بدون آن میسر نیست. اما در جهنم چنین برگشتی میسر نیست ولی برای افراد به کما رفته، امکان پذیر است.

 

بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿۲۸

[ولى چنین نیست] بلکه آنچه را پیش از این نهان مى‏ داشتند براى آنان آشکار شده است و اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمى‏ گردند و آنان دروغگویند(۲۸)

 

جهنم جایی است که هیچ کس را به اجبار وارد آن نمی کنند و بلکه افراد جهنم را طبق پندار خود میسازند. بعضی انسانها در لحظه آخر این دنیا پشیمان میشوند و به همین خاطر نمی میرند و دوباره برگردانده میشوند. هر روحی بسته به اینکه چگونه زندگی روی زمین داشته است، خودش قضاوت خواهد کرد که به کجا می رود. خدا افراد را قاضی خودشان میکند. وقتی خدای دانای حکیم بداند (که از قبل همه چیز را میداند)، فردی در حالت کما یک ذره امید تغییر در او یافت می شود؛ او را بر می گرداند؛ تا انتخابش (خیر یا شر) را محکمتر کند.

 

اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا ﴿۱۴﴾نامه‏ ات را بخوان کافى است که امروز خودت حسابرس خود باشى(۱۴)

 

حتی یک نوع جهنم هم در این دنیای فانی وجود دارد که افراد به یک خواهش و میل افراطی روی می آورند و اصرار دارند که به آن برسند. این نوع خوابها برای تایید نیست و بلکه برای بازنگری کلی در راه و روش زندگی است. شیطان میتواند در سکرات موت هم افراد را فریب دهد و در پندار آنان دخالت کند و افراد را به راه و روش غلط قبلی متمایلتر کند. این نوع تجربیات در بعضی مواقع هم میتواند منجر به تنبیه فرد شده و فرد به راه راست برگردد.

 

وَجَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ ﴿۱۹

و سکرات مرگ به راستى در رسید این همان است که از آن مى‏ گریختى (۱۹)

 

به هر حال این تجربیات، همانطور که از اسمش مشخص است، فقط یک تجربه است و نه چیز دیگری. افراد در حین تعریف تجربه های خود، به گناهان قبلی خود اعتراف میکنند و همین اعتراف شاید برای دیگران مفید باشد و گرنه حوادثی که در این نوع خوابها برای افراد اتفاق می افتد، هیچ گونه خاصیت غیبی ندارند. کسی که در این نوع تجربه ها از مسیح به عنوان پسر خدا یاد میکند؛ تفکر نادرستی را به دیگران منتقل میکند و اگر دیگران این خواب را غیبی و ماورائی بدانند، مهر تائیدی بر عقاید غلط خویش می نهند و تصمیم غلطی خواهند گرفت و نه تنها آموزنده نیست،  بلکه بسیار هم خطرناک است. ما روزی در پنج نماز خویش، بیان میکنیم که خدا مالک روز دین (مالک یوم الدین) است. این یعنی کسی غیر از خدا نمیتواند در روز دین تصمیم گیری کند. در لحظات مرگ، اختیار آدمی دست خودش نیست و نباید تصمیم گیری های بزرگ را به آن روز بیندازد. توبه فرعون مورد قبول واقع نشد، هر چند که در لحظه آخر اعتراف کرد. ولی اعتراف تحت شرایط اجباری و کما ، به درد نمیخورد. باید افراد برگردند به زندگی و دید که آیا واقعا پندار و کردار و گفتار خود را اصلاح میکنند و یا خیر. این نوع تجربیات یک نوع شوک و زلزله پنداری است و قاعدتا باید افراد بعد از برگشت ، پندار خویش را کوبیده و از نو بسازند و این خودش بازبینی کلی عقایدشان را شامل میشود و صرفا با تغییر در کردار و گفتار بدست نمیاید.

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و نه) درمان بیماری (بخش هشتم) آتش درونی (قسمت سوم)

                                                                                     

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و نه)

درمان بیماری (بخش هشتم)

آتش درونی (قسمت سوم)

 

1.  مدعیان درمانگری:

در این زمانه فرقه های زیادی ادعای درمانگری دارند. تمام این فرقه ها برای درمان، با روشهای مختلف سعی دارند که به آتش بیگانه وصل شوند و بوسیله این نیروهای بیگانه درمان شوند. خودشان این آتش بیگانه را کائنات، شعور کیهانی،کرامات و .. می نامند. اما خدای مهربان با ذکر موضوعات متعدد از جمله بیماری ایوب و آیات ابتدایی سوره نور در مورد زدن جلد، درمانها و راهکارهایی واقعی به انسانها معرفی کرده است. اما عرفانهای غلط مبتنی بر آتشهای بیگانه هستند و خودشان را دست آن آتش بیگانه می سپارند و همین سرآغاز بدبختی آنان است. این آتش بیگانه میتواند از طرق مختلف بر جلد انسان سوار شود و فرمانروای بدن شود؛ از جمله مدیتیشن، رقص سماع، شعرخوانی، افراط در فیلمها، آهنگهای آلفایی،  ولگردی در وبگردی، دل بستن به کرامات، وابسته شدن به قرصها و داروهای شیمیایی، مخدرات و فلسفه های غلط در مورد زندگی و ... . خدای مهربان ما را تنها نمی گذارد و با کتاب محکم قرآن، ما را به راه راست راهنمایی میکند. کتاب قرآن با نکاتی که در آن هست، فقط یک کتاب نیست، بلکه  یک فوق کتاب است. کلماتی که در قرآن استفاده شده است، چنان جامع الشرایط و پرمعنا هستند که یقین پیدا می کنیم که قرآن آخرین کتاب آسمانی است و کتاب دیگری برای هدایت بشر لازم نیست.

 

2.  تنبیه جلدی :

همیشه در طول تاریخ، برای مبتلایان به بیماری های جسمی، عیادت و همدردی و همدلی وجود داشته است، اما برای بیماریهای ناشناخته و یا بیماریهای روانی و یا جرمهای زشت، چنین چیزی نبوده است و متاسفانه مردم این نوع بیمارها را سنگسار میکرده اند و قصد حذف فیزیکی این افراد را داشته اند. سنگسار یک قانون غیر الهی بوده است که نشان از سنگدلی مردم داشته است. این یک واقعیت است کسی که سنگسارش کنند، یعنی قصد کشتن او را دارند. خدا در هیچ کدام از کتابهای آسمانی دستور به سنگسار و رجم نداده است. بلکه این خود پیروان بوده اند که برای زدن جلد گناهکاران و یا بیماران خطرناک، اینچنین روشی را بر میگزیدند. خدا رحمان و رحیم است و تا حد امکان و توانایی فرد، قصد نجات فرد از دست شیطان را دارد.

سوره نور از معدود سوره هایی است که در آن بیشتر به احکام جلد و رمی پرداخته است. بعد از ذکر آیات، در آیه 34 ام این سوره می فرماید که : و قطعا به سوى شما آیاتى روشنگر و خبرى از کسانى که پیش از شما روزگار به سر برده‏ اند و موعظه‏ اى براى اهل تقوا فرود آورده‏ ایم. اگر توجه کنید می بینید آیه می فرماید که آیات جلد و رمی، خبری از زمانهای قدیم است که برای شما نازل میشود. یعنی در زمانهای قدیم هم چنین دستوری بوده است. یعنی مطالب این سوره در قدیم هم بوده است و خدا قانونش را عوض نکرده است. اما چرا مردم زمان قدیم، زناکاران را با سنگ بمباران میکردند؛ از بی رحم بودن مردم حکایت دارد. خدا چنین دستوری نداده است.

 

وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ آیَاتٍ مُبَیِّنَاتٍ وَمَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ ﴿۳۴

و قطعا به سوى شما آیاتى روشنگر و خبرى از کسانى که پیش از شما روزگار به سر برده‏ اند و موعظه‏ اى براى اهل تقوا فرود آورده‏ ایم (۳۴)

 

حکم سنگسار در هیچ جای قرآن نیامده است و همچنین جلد زدن به پوست هم به معنای شلاق زدن نیست. اگر خدای حکیم منظورش شلاق زدن بود، قطعا از لغتهای مربوط به شلاق زدن در زبان عربی (مثل سوط و شلاق و ...) استفاده میکرد تا هر گونه شک و شبهه ای را از بین برد. جلد در تمام آیات دیگر قرآن به معنای پوست آمده است. جلد کتاب، یعنی لایه ای از کتاب که محافظ برگهای کتاب است. جلد انسان یعنی لایه ای که محافط بدن انسان است. این جلد میتواند پوست باشد و یا لایه مغناطیسی و یا آتشی باشد که محافظ روان انسان است.

در قسمت قبل در مورد آیه دوم سوره نور، بحث شد؛ بخاطر اهمیت موضوع؛ یک سری نکات در آن مورد روشن میشود تا شک و شبهه ها از بین رود. آیه اول سوره نور خیلی واضح بر واجب و فرض بودن مطالب این سوره تاکید دارد (وَفَرَضْنَاهَا). یعنی صرفا نصیحت و موعظه نیست و بلکه باید حتما اجرا شود.

 

سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنْزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ﴿۱

[این] سوره‏ اى است که آن را نازل و آن را فرض گردانیدیم و در آن آیاتى روشن فرو فرستادیم باشد که شما پند پذیرید (۱)

 

آیه بعدی بلافاصله در مورد موضوعی صحبت می فرماید که زن و مرد زناکار باید صد جلد زده شوند. در این آیه از فعل اجْلِدُوا  استفاده می فرماید. این فعل از ریشه جلد است و به معنای پوست هم هست. معمولا در ترجمه های قرآن، جلد را تازیانه ترجمه میکنند، زیرا تازیانه به پوست برخورد میکند و درد ایجاد میکند. اما در واقع جلد به معنای تازیانه نیست و بلکه به معنای جلد و لایه بیرونی بدن است. یا به زبان ساده تر، جلد به معنای لایه مغناطیسی یا لایه آتشی انسان است. معمولا وقتی شیطان بر کسی سوار شود و در جلد او برود؛ یعنی مغناطیس و آتش شیطان بر مغناطیس و آتش انسان تسلط پیدا کرده است و یا با او انیس شده است. افرادی که زنا میکنند و همچنین کسانی که تهمت زنا میزنند؛ هر دو گروه به نوعی این نوع عمل و یا اتهام زدن را حق مسلم خود میدانند و در این مورد انسانهایی آزارگر هستند و از این آزارگری لذت می برند. این حق مسلم در پندار آنان شکل گرفته است و البته از یک پندار بیگانه آب میخورد.

گروه اولی در ملا عام انجام میدهند و گروه دومی در ملا عام بیان میدارند. این نوع رفتار، یک نوع فریاد است ولی فریادی از آتش بیگانه ای که بر جلد انسان سوار است. برای خاموش کردن و تنبیه کردن این فریاد؛ باید این آتش و مغناطیس بیگانه از جلد انسان رجم و دفع شود. بنابراین فعل اجْلِدُوا  که در این آیه استفاده فرموده است، نه به معنای سنگسار است و نه به معنای تازیانه زدن. این فعل همانطور که از ریشه اش پیداست از کلمه جلد گرفته شده است و به معنای زدن جلد است. این جلد ، همان لایه آتشی انسان است که فرد گناهکار این لایه اش را به وسیله آتش شیطان آلوده کرده است و هدف خدا از زدن جلد زناکار و تهمت زننده، بیرون راندن این آتش بیگانه از جلد او است و نه کشتن فرد. قطعا در فرآیند دَک کردن این آتش بیگانه، خود فرد گناهکار هم اذیت و عذاب میشود. زیرا بیرون راندن آتش بیگانه از جلد، همیشه همراه با سختی و درد است. مثل ترک اعتیاد که همراه با عذاب و رنج است. کسی که معتاد است، تا وقتی که در راه ترک آن، عذاب و رنج نکشد، قادر به ترک نخواهد بود.

در نظام رحمانی، دنیا دار توبه و درمان و اصلاح است. اعمال زشت زنا و یا تهمت زدن زنا، هیچکدام رحم در آنان نیست و این کردارهای زشت خالی از ترحم هستند. خدای مهربان برای کسانی که تهمت زنا میزنند، هشتاد ضربه جلدی نوشته است که با خود عمل زنا (صد ضربه) فرق چندانی ندارد. این نشان میدهد که تهمت زنندگان بدون چهار شاهد، پندار و مغناطیس آنان تقریبا به کثیفی پندار زناکاران است. معمولا افراد یک جامعه در زمینه های فحشاء به دو گروه تقسیم میشوند. گروه اولی مرتکب فحشاء میشوند ولی گروه دومی، بدون چهار شاهد، افراد را متهم به فحشا میکنند. معمولا اکثر افراد یک جامعه بی تقوا از نوع گروه دوم هستند. جالب است که درجه کثیفی آتش بیگانه افراد تهمت زننده هشتاد است که نزدیک صد است و با مرتکبین زنا فرق چندانی ندارد. علاوه بر آن خدا وظیفه سنگینی بر دوش مومنین آن جامعه می گذارد و آن هم این است که دیگر نباید شهادتی از تهمت زنندگان مورد قبول واقع شود.

 

وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۴

و کسانى که نسبت زنا به زنان شوهردار مى‏ دهند سپس چهار گواه نمى ‏آورند هشتاد تازیانه به آنان بزنید و هیچگاه شهادتى از آنها نپذیرید و اینانند که خود فاسقند (۴)

 

به این طریق خدای حکیم ادعاهای ریاکارانه ( پاک نشان دادن خود در حد خراب کردن دیگران ) را در حد گناه زنا معرفی میکند (فَلَا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى ). پاک نشان دادن خود به قیمت خراب کردن دیگران یک نوع فریب است. افرادی که صرفا برحسب ظاهر جلدی افراد، به دیگران تهمت زنا  میزنند، میخواهند یک چیزی را در نهاد کثیف خویش پنهان کنند و در واقع میخواهند جلد خود را  از آلودگی های زیادی که دارد مخفی کنند. خدا دانای غیب و نهان است و میداند که اینها هم جلدشان آلوده است و به همین خاطر برای اینها هم هشتاد ضربه می نویسد. شاید داستان مریم مجلدیه را در انجیل شنیده باشید. بر پایه داستان انجیل، مریم مجدلیه زمانی زنی تن ‌فروش بوده ‌است. روزی اهل شهر به دنبال وی می‌افتند تا وی را سنگسار کنند. او می‌گریزد تا به مسیح می‌رسد. مسیح داستان را از آنها می‌پرسد و آنان می‌گویند که ما می‌خواهیم او را بخاطر گناهانش سنگسار کنیم. مسیح می‌گوید بسیار خوب چنین کنید ولی اولین سنگ را کسی بزند که گناهی نکرده باشد. این سخن مسیح ایشان را شرمنده و پراکنده ساخت و مریم مجدلیه نجات یافت. از آن پس این زن از پیروان مسیح شد. این داستان نشان میدهد که همیشه مردم برای پاک نشان دادن جلد پنهان خود، سعی در حذف کسانی را داشته اند که بدنام شده بوده اند.

 

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲

به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد جلد بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزى نکنید و باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند (۲)

 

نظریه های غلط مذهبی که هیچکدام از قرآن اخذ نشده اند میگوید: " تعزیر باید پوست را بدرد، از گوشت عبور کند و استخوان را درهم شکند! "

این عقاید کاملا شیطانی است و بسیار ضد قرآنی هستند. اصلا آیه دوم سوره نور در مورد تازیانه زدن صحبت نمی کند، بلکه در مورد ضربه به جلد انسان صحبت میکند. خدای مهربان در مورد زنا و تهمت زننده، فقط عذاب نمی کند و بلکه درمان هم میکند. این مساله نشان میدهد که گناه خطرناکی مثل زنا آنقدر مضر است که گناهکار فقط با صد ضربه و یا فشار جلدی معذب و دردناک بیدار میشود. در اینجا میتوان جَلْدَةٍ را فشار دردناک بر جلد مغناطیسی و آتش بیگانه در جلد انسان هم معنا کرد. اما فشار دردناک بر جلد چیست؟

یک ضرب المثل قدیمی هست که میگوید شیطان توی جلدش رفته است. در زمانهای قدیم، شیاطین ملموس تر و جسمانی تر بودند و حتی بعضی مواقع میان انسانها میامدند. اگر شیطان بر کسی مسلط میشد، به نوعی توی جلد او میرفت و به عنوان یک آتش بیگانه (یا مغناطیس بیگانه) بر آتش انسان مسلط میشد. خردمندان آن جوامع قدیمی سنگهای نوک تیزی را روی پوست افراد قربانی فرو میکردند (نه تا حدی که خونریزی شود) تا که فرد عذاب بکشد و این سنگهای نوک تیز تا مدت مشخصی به همان حالت نگه داشته میشد. به این طریق جن و یا شیطان از جسم فرد خارج میشد. زیرا زجر کشیدن فرد، در روان او حس تنفر از جن ایجاد میکرد و او را طرد و رجم میکرد و به این طریق آتش شیطان از جلد فرد خارج میشد. آن موقع فرشتگان میان انسانها آمدند و این روشها را به انسانها یاد دادند تا که انسانها برای حالات بحرانی بتوانند شیطان را از وجود خود خارج کنند. مردم آن موقع ابتدا این روش را با نام خدای رحمان انجام میدادند، اما بمرور زمان این روشها فلسفه اصلی خویش را از دست داد و به یک جادو تبدیل شد و تهی و توخالی شدند. اما بعدا مردم به فرد بیمار و یا زناکار نزدیک نمی شدند و از راه دور او را سنگ باران می کردند. در حالی که فرشتگان چیز دیگری گفتند و قصدشان از این موضوع ، درمان و تنبیه این بیماران روانی بوده است و نه کشتن. اما چرا مردم روش را تغییر دادند؟ زیرا آنان خودشان تهمت زننده بودند و برای پنهان کردن جلد آلوده خویش؛ قصد نابودی آنان را کردند. مثلا به فرد بی تقوایی میگویند که فلانی ناموسش را بخاطر تعصبات ناموسی کشت. او بجای اینکه این عمل زشت را تقبیح کند؛ میگوید دستش درد نکند! به این طریق مردم براحتی دستورات خدا را سرپیچی میکنند و پا را از گلیم خود فراتر میگذارند. خدا می بخشد ولی اینها نمی بخشند.

 

لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْکٌ مُبِینٌ ﴿۱۲

چرا هنگامى که آن [بهتان] را شنیدید مردان و زنان مؤمن گمان نیک به خود نبردند و نگفتند این بهتانى آشکار است (۱۲)

 

مردم بی تقوا معمولا برای نشان دادن انزجار خویش از یک عملی ، حتی به کشتن هم رو می آورند. به همین طریق عمل زدن جلد در طول تاریخ به بمباران سنگ (سنگسار) تبدیل شد.

 

3.  تنبیه جلدی باید همراه با عذاب باشد :

مترجمین قرآن، بدون توجه به اینکه خدا در قرآن چه فعل و اسمی برای تنبیه زناکار و تهمت زننده استفاده کرده است، همان روش غلط قبلی تاریخی را تجویز میکنند. خدای حکیم از فعلی استفاده فرموده است (اجْلِدُوا  ) که تابحال هیچ عربی از آن برای سنگسار و یا تازیانه زدن استفاده نکرده است. جَلْدَةٍ در زمان ما به معنای تازیانه نیست، بلکه به معنای صد ضربه به میدان مغناطیسی و یا جسم ناری افراد است همراه با درد. با این ضربات دردناک، مغناطیس بیگانه (مغناطیس شیاطین و یا نار شیاطین) از جلد فرد خارج میشود. این ضربات برای کشتن فرد زناکار و یا ناقص کردن او نیست و بلکه برای عذاب دادن اوست. فرد زانی فقط با این روش بیدار میشود. خدای مهربان دستور بیهوده نمیدهد. کسی که جلو چهار شاهد زنا میکند، دست از همه چیز شسته است و تمام چاکراهایش باز است و موجودات نامرئی برای او تصمیم می گیرند. فقط صد ضربه دردناک به جلد او، نار بیگانه را از بدن او بیرون می برد. در این روش، باید افراد عذاب بکشند، تا که میدانشان ریکاوری شود و میدان بیگانه از آنان خارج شود. و البته این عذاب باید توسط تعدادی از مومنان (وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ) مشاهده شود تا که عبرتی باشد برای آنها. مشاهده عذاب توسط تعدادی از مومنان، دلایل دیگری هم دارد و آن هم این است که زدن جلد سوری و فیلم نباشد و بلکه باید دردناک باشد تا که مغناطیس بیگانه رجم شود.

در واقع این روش که در آیه فرموده است، نوعی رجم جن و جن گیری هم است. ما از طرز گفتار آیه قرآن متوجه میشویم که روشهایی که مردم در طول تاریخ برای رجم کردن شیطان استفاده کردند، هیچکدام را خدا تجویز نکرده است. زیرا در این روشهای غلط، مردم تعدادی سنگ بزرگ برداشته و به سوی فرد زناکار پرتاب میکنند و قطعا این فرد از این حادثه سالم بیرون نخواهد آمد. در حالی که خدای حکیم در آیات بعدی از توبه و اصلاح این افراد صحبت می فرماید. بنابراین هدف خدا از ضربات جِلدی، کشتن افراد و یا ناقص کردن آنان نیست و بلکه خدا میخواهد به کمک اِعمال درد و عذاب، این افراد را از دست اجنه و شیاطین نجات دهد و در کنار آن، عبرتی باشند برای سایر مومنان. در داستان مریم مجدلیه که در انجیل ذکر شده است، متوجه میشویم که مسیح عمل سنگسار و حتی تازیانه زدن را قبول ندارد.  

مردم بعد از گذشت چندین قرن، این روشها را منحرف کردند و یا فلسفه اصلی آن را فراموش کردند. آنان بنا به وسوسه شیطان تصمیم گرفتند که با این روشها، نیروها و میدانهای بیگانه را بجای راندن و بیرون کردن، تحت کنترل خویش درآورند و از آن کمک گیرند. این تصمیم نقطه شروع بدبختی انسانها بود.

 

4.  تنبیه جلدی نباید همراه با رافت باشد :

قسمتی از آیه می فرماید که : وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ یعنی در اجرای این حکم، دلسوزی نکنید و بلکه آن را اجرا کنید و برای هر دو نفر چه زن و چه مرد (بِهِمَا) بدون شک اجرا شود. این جلد زدن برای بیرون راندن آتش بیگانه مسلط شده بر افراد است. رافت در نزدن به ضرر افراد است و آتش بیگانه برای همیشه جا خوش میکند. یعنی زدن جلدی باید برخلاف و ضد آتش و میدان مغناطیس بیگانه باشد. اما اگر توجه کنید، مدیتیشین و یوگا و کارهایی که مرتاضان و دروایش انجام میدهند؛ همگی موافق آتش بیگانه است و در جهت تقویت میدان مغناطیسی بیگانه آنهاست. زحمات و رنجهایی که این افراد به خود میدهند، در جهت رافت به موجود بیگانه است و پایگاه آنان را در جلد انسان قوی تر میکند. مردمی که عمل سنگسار و یا تازیانه زدن را انجام میدهند، حتی نمیدانند که چرا اینکار را میکنند؛ آنها نمیدانند که فلسفه اصلی زدن جلد؛ رجم میدان مغناطیسی بیگانه ای است که بر فرد مسلط شده است و هدف کشتن فرد گناهکار نیست.

 

5.  نقطه شروع تحریف در تنبیه جلدی :

 به همین خاطر این افراد، راههای دور کردن میدانها و آتشهای بیگانه را منحرف کرده و سعی کردند آن نیروی بیگانه را کنترل کنند و در خدمت خود گیرند. آنان بجای راندن میدانها و نارهای بیگانه تصمیم گرفتند که آن را کنترل کنند و در اختیار خویش قرار دهند و بدبختی اصلی انسان از همینجا شروع شد. مدیتیشن و یوگا و مرتاضی و فنگ شوئی و عرفان حلقه و ... تمرین چنین حالتی است، تا که این آتش بیگانه را جذب کنند و به خدمت گیرند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

بعد از مدتی، مردم قدرت را به سنگها و سوزنها دادند ، بجای اینکه خدا را مطرح کنند و او را همه کاره بدانند. آنان با نیروهای بیگانه مصالحه کردند و سازش کردند و از آنها کمک گرفتند.

 

6.  سوء استفاده از راهنمایی های خدا:

اگر توجه کنید، تمام ایدئولوژیهای غلط تاریخی همچون یوگا، مدیتیشن، کارما، فنگ شوئی و ... همگی منحرف شده یک ایده درست بوده است. خدا یک امر فرموده است که برای درمان مشکل خاصی، میدان و آتش بیگانه را از وجود خویش برانید. اما بعد از مدتی عده ای آمدند و بجای دفع و رجم آتش بیگانه آن را جذب کردند و با آن مصالحه کردند. خدا امر فرموده است برای بیرون راندن آتش بیگانه، از جلد زناکار و تهمت زننده ها؛ صد ضربه جلدی بدون رافت و پشت سر هم جهت رجم و دفع میدان بیگانه به او بزنید. اما عده ای دیگر آمدند این روش را رویه زندگی خویش کردند و در نهایت مرتاض شدند. جالب است که مرتاضان با آتش بیگانه مصالحه کرده اند و عملا پذیرای آتش بیگانه شده اند.

 

7.  استفاده از تنبیه جلدی برای زمان ما:

باید توجه شود که خدای حکیم در قرآن، تنبیه جلدی را برای زناکاران و تهمت زنندگان نوشته است. در زمان ما منظور از آیه تنبیه بوسیله سنگ و یا طب سوزنی  یا طب سنگی نیست. بلکه منظور زدن جلد افراد است. زمانهای قدیم، جن با انسان، ارتباط ملموس تر و فیزیولیژیکی تری داشتند. در نتیجه وقتی جن وارد جلد یک نفر میشد، با سنگهای نوک تیز و شاید داغ پوست فرد را فشار میدادند تا حدی که فرد عذاب بکشد. عذاب کشیدن مداوم فرد باعث خارج شدن آتش بیگانه از جلد فرد میشد. جلد یک انسان همان آتش وجودی اوست. اما در زمان ما، آتش وجودی انسانها فرق کرده است و آتش وجودی اجنه هم فرق کرده است و از حالت فیزیکی خارج شده است و قابل دیدن نیست. ما دیگر هیچوقت اجنه و شیاطین را مثل زمانهای قدیم نمی بینیم و نخواهیم دید. زیرا بُعد وجودی ما با آنها فاصله گرفته است و محدودیتهایی در این زمینه برای هر دو  گروه پیش آمده است. دلیل آن خیلی ساده است. با پیشرفت تکنولوژی، ارتباط دنیای انسانها و جنها؛ از حالت فیزیکی و جسمانی خارج میشود و به بُعد مغناطیسی محدود شده است. اکنون با کمک هوش مصنوعی و نرم افزارهای مختلف میتوان صحنه جرم برای افراد درست کرد که با واقعیت فرق چندانی ندارد و براحتی چشمان ما فریب میخورند. بنابراین اجنه در این حیطه مجالی برای حضور خود نمی بینند و کار آنها در پشت پرده ها صورت می گیرد. اما زمان قدیم، حضور فیزیکی و آتشی اجنه مطرح بود.

در زمان قدیم پوست انسان لانه آتش بیگانه بود. به همین خاطر پوست را به عنوان جلد انسان بوسیله سنگهای نوک تیز فشار میدادند تا فرد عذاب بکشد و آتش بیگانه  از جلد بیرون آید. با توجه ماهیت ارتباطی و جسمی جن و انسان در آن زمان، پوست ورودی آتش بیگانه بوده است. آنها ابتدا با سنگهای نوک تیز و گرم بر پوست فشار می آوردند (همراه با عذاب و البته نه تا حدی که خون بیاید) و این کار از فاصله نزدیک انجام میشد و سنگ به سوی زناکار پرتاب نمیشد. اما بعدا مردم می ترسیدند که نزدیک این آتش بیگانه شوند و از راه دور سنگ پرتاب میکردند. آنچه که فرشتگان به مردم یاد دادند، با آنچه که مردم اجرا کردند، زمین تا آسمان فرق دارد. مردم قصد داشتند که خود را خوب نشان دهند و قصد داشتند که آتش مغناطیسی کثیف خود را بوسیله اعمال ریاکارانه مخفی کنند. به همین خاطر خدا برای تهمت زنندگان زنا هشتاد ضربه نوشته است. زیرا آنها هم جلدشان کثیف است و با تهمت زدن زنا، ثابتش کردند.

در زمان ما روشهای ورودی آتش بیگانه تغییر کرده است. بطور مثال یک معتاد به ماده مخدر، از طریق دوستان، رفقای ناباب، فلسفه های غلط، بینش غلط در مورد نشئگی و خوشبختی و بینش غلط در مورد لذت  به این سبک زندگی وارد میشود. هر کدام از این روشها، تعادل هورمونهای بدن را به هم می ریزد (تعادل هورمونها). وقتی تعادل هورمونها به هم ریخته شود، باید قید آن چیزی که تعادل هورمونها را به هم ریخته است، را زد. قید رفقای ناباب، فلسفه های غلط و تمام موارد دیگری که این مشکل را پیش آورده اند به یک باره زد. وقتی خدای مهربان از صد ضربه جلدی پشت سر هم صحبت میکند، یعنی تمام ورودیهایی که مشکل را پیش آورده اند، یکدفعه و به یکباره بست و به این طریق آتش بیگانه از بین میرود. هر چند این روش همراه با عذاب و درد است ولی همین عذاب و درد است که فرد را به خود میاورد.  نسل جدید هیچوقت تحمل صد ضربه فیزیکی با تازیانه را ندارند. هدف خدا در آیه کشتن افراد نیست و بلکه کشاندن آنان به فاز توبه و اصلاح است. همانطور که در آیه پنجم همین سوره می فرماید:

 

إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۵

مگر کسانى که بعد از آن توبه کرده و به صلاح آمده باشند که خدا البته آمرزنده مهربان است (۵)

 

کسانی که درملاء عام زنا میکنند و یا تهمت میزنند، با نصیحت بر نمی گردند. بلکه باید روشی معذب برای برگشت آنان انتخاب شود. کسی که زنا میکند، قطعا قبل از آن عمل زشت، از روزنه های زیادی عطش پیدا کرده است و این حس شیطانی را در خود وارد کرده است. ممکن است از طریق تصاویر و فیلمها و کلیپهای مستهجن، ولگردی در اینترنت و سایر روشها این آتش بیگانه را در جان خود انداخته است. ارتباطات هوشمند از طریق موبایل و اینترنت، روزنه های زیر پوستی هستند که آتش بیگانه ای را وارد بدنها میکند و باید این روزنه ها زده شود. این روزنه ها نوعی دوپامین دیجیتالی هستند. جلد انسان هم دارای روزنه هایی است. خدا برای کسی که زنا میکند، دستور به سرکوب و ضربدری  زدن تمام این روشها به یکباره میدهد و دستور می فرماید که تمام این روزنه های جلدی به یکباره قطع شود و تار و مار شود و بایکوت شود و فرد از اینها محروم شود تا دیگر آتش بیگانه تغذیه نشود و فرد از آن حالت و جادو بیرون آید.

 

8.  استفاده از تنبیه جلدی برای درمان بیماریهای حاد:

از این روش که خدا فرموده است، میتوان برای درمان بیماریهای حاد و صعب العلاج ایده گرفت. خدای مهربان در آیه مربوطه می فرماید که این روش برای کسی اجبار است که به بیماری زنا و یا تهمت زنا دچار شده است. زیرا این روش تا حدی به جلد انسانها هم ضرر میزند. این روش، یک سبک زندگی نیست، بلکه یک روش ناچاری است. در طول تاریخ ، در زمانهای قدیم، بعضی مردم مثل مرتاضان و دراویش خود را ضربدری در زندگی عادی بایکوت کردند و این روش را رویه زندگی خویش کردند که اشتباه بود. خدا این روش را برای حالتهای خیلی بحرانی و خیلی حاد گذاشته است.

این روش میتواند برای یک بیماری حاد جسمی و یا روانی که اجنه در جلد فرد رفته است، بکار رود. خدا در این روش بایکوت یهویی را تجویز میکند. حتی بعضی پزشکان ، اعتیاد به غذا را مثل اعتیاد به مواد مخدر میدانند. در اصل اعتیاد در مرحله حاد یعنی وابستگی به چیزی که بدن شما آن را نیاز ندارد و این نیاز کاذب توسط یک مغناطیس و آتش بیگانه ایجاد شده است و این خواهش و ویار اوست نه شما. بنابراین سرکوب این آتش بیگانه، منجر به درمان بیماری میشود. دانشمندان علم بدن، برای درمان بعضی بیماریهای حاد ، حذف کامل غذاهای محرک را به یکباره توصیه میکنند. حذف کامل، همان صد ضربه است و حذف غذاهای محرک بیماری هم یعنی زدن بدون رافت. خدا در قرآن هر کلمه که می فرماید، دنیایی از مطالب را برای ما بیان میدارند.

 

9.  میدانها و مغناطیسهای رحمانی با هم هماهنگ هستند:

دانشمندی آزمایش جالبی انجام داده است (لینک مربوطه). وی به ساقه گل یک الکترود وصل کرده است و متوجه شده است که گل دارای یک میدان مغناطیسی است و ازطریق  همین الکترود که به دستگاه صوتی متصل بود متوجه شد که این میدان صدایی از خود ایجاد می کند. وقتی زنبور عسل در هوا پرواز می کند الکترون های خود را در برخورد با هوا از دست می دهد و دارای بار مثبت می شود و از طرفی گل هم دارای بار منفی است. زنبور ارتعاش میدانی مغناطیسی (ارتعاش صوتی ) گل را درک می کند و به آن جذب می شود و وقتی روی گل می نشیند گرده گل که دارای بار منفی است به پاها و شاخک های زنبور می چسپد. نکته جالب اینجاست که الکترودی که به دستگاه صوتی وصل بود صدایش تغییر کرد زیرا میدان به حالت تقریبا خنثی درآمده بود. و زنبور وقتی از روی گل پرواز کند. آن گل دیگر آن میدان قبلی را ندارد و ارتعاش صوتی اش نیز خیلی ضعیف می شود و برای همین زنبور و سایر زنبورها دیگر به سمت آن جذب نمی شوند (تَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ). هم زنبور و هم گل، با طرز عملکرد خود، ترافیک اضافی را از بین می برند و هم گرده افشانی انجام میشود.

 

10.      هر میدانی دارای جهت و شدت می باشد:

هرچیزی در این دنیا دارای یک میدان مغناطیسی می باشد که از طریق حرکت بار الکتریکی و یا دوران الکترون به دور هسته ایجاد می گردد و همچنین میدان مغناطیسی دارای دو جنبه می باشد یکی جهت و دیگری شدت.

در آیه جلد خدا می فرماید که :

 

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲

به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزى نکنید و باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند (۲)

 

دو نکته در این آیه مهم خودنمایی میکند:

1.  دلسوزی نکردن نسبت به این افراد (وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ):  این جهت میدان است. مغناطیس بیگانه که روی جلد افراد نشسته است، باید رانده شود و برای اینکار باید جهت خاصی را گرفت. جهت باید در سویی باشد که میدان بیگانه دفع و رجم شود. رافت به خرج دادن در این مورد، در واقع رافت به آتش بیگانه ای است که در بدن مجرم مثل زالو جا خوش کرده است. خدا می فرماید که جهت میدان باید مبتنی بر عدم رافت باشد.

2.  صد ضربه پشت سرهم زدن (فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ):  این هم شدت میدان است. چون مغناطیس بیگانه در جلد آنها جا خوش کرده است، باید با شدت با او برخورد کرد. صد ضربه پشت سر هم یعنی شدت .

 

کره زمین هم خود دارای یک میدان مغناطیسی بسیار قوی است که این میدان بخشی از سیستم رحمانی می باشد. برای همین هم خدای بزرگ پنج نماز را در شبانه روز برای ما قرار داده است تا اینکه با گرفتن وضو و افزایش رسانایی در پنج قسمت بدن (دو دست و دو پا و سر) و قرار دادن آن پنج قسمت بر روی زمین موجب هماهنگی مغناطیس بدن با مغناطیس زمین بشود و یا به عبارتی دوباره در جریان سیستم و میدان رحمانی قرار بگیریم. بسیار جالب توجه است که خدای حکیم و بزرگ چنین چیزی خلق کرده و برای ما مهیا کرده تا که راهی برای نجات ما از میدان شرّ ایجاد کند و دوباره در مسیر طبیعی قرار بگیریم. وقتی طبق نظام رحمانی زندگی کنید و دستورات خدای رحمان را درست و صحیح اجرا کنید، میدان مغناطیس بیگانه نمیتواند به آتش وجودی انسان هیچ آسیبی برساند.

 

11.      شیاطین میدانهای مغناطیس و آتشهای خود را گسترش داده اند:

شیاطین و اجنه نیز در این دنیا مغناطیس و نار خود را توسعه داده اند و دنیا را آلوده کرده اند و هر کس که به اشتباه و یا عمد در میدان شیاطین قرار بگیرد دچار شرّ و پلیدی خواهد شد. انسان نیز به نوبه خود بر اثر عبور بار الکتریکی در بدن و چرخش الکترون به دور هسته های سلول های عصبی دارای میدان مغناطیسی در اطراف خود می باشد که ظاهرا به صورت یک سیال در اطراف انسان قرار دارد. این میدان در سر بیشتر است زیرا دارای سلولهای عصبی بیشتری نسبت به سایر قسمت های بدن می باشد. در دست و پا هم قرار دارد و این قسمت های بدن پایانه ها و انتها های بدن می باشند. برای همین این پنج قسمت در وضو، با آب  مرطوب می شوند تا رسانایی آنها بیشتر شده و در هنگام نماز با برخورد این پنج قسمت با زمین میدان انسان به حالت طبیعی برگردد. زیرا در طول روز با قرار گرفتن ناخواسته در میدان مغناطیسی بیگانه که به شیاطین مرتبط است انسان بار مغناطیسی زیاد و آلوده ای پیدا می کند که موجب ایجاد توهم و وسوسه و انجام کارهای بد و گفتن سخنان ناشایست می شود.

ولی خدای بزرگ و حکیم برای خلاصی و ریست کردن این میدان به حالت طبیعی، برای ما کره زمین را قرار داده که همیشه در دسترس است. ولی متاسفانه برخورد و تماس انسان ها با زمین در این دنیای جدید خیلی کاهش پیدا کرده است. خدا به ایوب دستور می فرماید که با پایت با زمین تماس پیدا کن. اگر فردی در میدان بیگانه شیاطین قرار گیرد، کم کم به اعمال پلید و گفتار بد روی می آورد و مغناطیس و آتش رحمانی که خدا به وی داده است کاهش پیدا کرده و مغناطیس شیاطین بر وی تسلط پیدا می کند‌.

 

12.      شرایط برقرار شده در زمین نعمت است برای ما:

 

لازم به ذکر است که کره زمین در شبانه روز فرکانس های مختلفی ایجاد می نماید. مانند فرکانس بتا و آلفا و تتا و گاما و دلتا. میدان مغناطیسی بدن ما نیز چنین فرکانس هایی ایجاد می کند. سر و دست و پا هم چنین میدان هایی ایجاد می نمایند. زمانی که فرکانس های بدن ما با فرکانس مغناطیسی زمین هم راستا باشد بدن ما در سلامتی کامل است ولی با دخالت میدان بیگانه و ایجاد تنش و عدم توازن در میدان مغناطیسی، بدن فرد به انواع بیماری های روانی و جسمی دچار می شود.

مثلا در هنگام شب و در آن سمت تاریک زمین به علت پشت کردن زمین به آفتاب، میدان زمین به حالت دلتا می رود و برای همین خوابیدن برای انسان در شب بسیار مفید است؛ زیرا انسان در این فرکانس به خواب می رود و یا تلاش و تکاپو در روز و در فرکانس بتا و گاما مناسب است زیرا زمین هم دارای همین فرکانس در همین زمان می باشد و هم راستایی موجب ایجاد فشار مناسب و بهینه بر سیستم وجودی انسان می گردد. برای همین خدا می فرماید شب برای شما لباس است یعنی در راستای مغناطیس زمین قرار بگیریم یعنی بخوابیم. دیگر شیاطین به ما نفوذ نمی کنند. چون در فرکانس دلتا هستیم. شب برای انسان مثل لباس خواب است.

البته در هنگام طلوع و غروب خورشید چون میدان مغناطیسی آن بخش از  زمین که در حال طلوع و غروب است به حالت آلفا و تتا می رود؛ خدا برای همین در قرآن می فرماید:

 

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَأَصِیلًا ﴿۲۵و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد کن (۲۵)

 وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا ﴿۲۶و بخشى از شب را در برابر او سجده کن و شب[هاى] دراز او را به پاکى بستاى (۲۶)

 

یعنی در هنگام طلوع و غروب ذکر خدا را انجام بدهید زیرا خود میدان مغناطیسی زمین هم در آلفا و تتا می باشد و حتی نماز مغرب و صبح برای همین مسئله قرار داده شده است. زیرا این دو نوع زمان یک نوع فلق هستند و ممکن است انسانها در این حالات گیر میدان شیاطین افتند.

 

13.      فلسفه کارما بر خلاف میدان و نظام رحمانی است:

فلسفه کارما به این صورت است که افراد اشتباها با قرار گرفتن در میدان بیگانه شیاطین و اجنه خود را از نظر فکری در کارما قرار می دهند و برای همین با میدان بیگانه و موجودات بیگانه ارتباط برقرار می شود. برای اینکه بتوانیم به حالت طبیعی خود برگردیم باید از کارما و میدان بیگانه فاصله گرفته و به آغوش سیستم و میدان رحمانی برگردیم. یکی از نکات این است که وقتی از میدان بیگانه خارج می شویم دیگر اجنه و شیاطین از ما خبر ندارند و نمی توانند بر علیه ما‌کاری انجام بدهند ولی وقتی انسان در تفکر کارما قرار گیرد نیروهای شیطانی از موقعیت ما خبر دارند و برای فریب با هم هماهنگ می شوند. فلسفه های غلطی همچون مدیتیشن، یوگا، کارما و ... همگی برای هماهنگ شدن با میدان آتشین و مغناطیس بیگانه ساخته شده اند.

 

14.      یوگا و مدیتیشن مغناطیس بیگانه را بر فرد مسلط میکنند:

فرد از طریق یوگا و مدیتیشن مغناطیس خود را کاهش داده و جلدهایی که خدا به وی داده از بین می برد و برای همین نفوذ میدان بیگانه راحت تر می شود و در وجود فرد نهفته می شود و حتی به حالتی می رسد که کالبد فرد به صورت مدیوم در می آید و جن یا مغناطیس بیگانه می تواند از طریق کالبد فرد کارهایی انجام بدهد و حتی از طریق مغناطیس، دیتا و اطلاعاتی به ذهن فرد القا کند و به فرموده خدای حکیم؛ برای همین است که گاهی افرادی از انسانها به افرادی از جن پناه می برند و انسانها سرکش تر میشوند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

حتی نکته جالب این است هر میدانی دارای ارتعاش صوتی خود می باشد برای همین اجنه همیشه در حال سمع هستند و به محض شنیدن ارتعاش صوتی آلفا و تتا راه نفوذ را پیدا می کنند و به میدان انسان نفوذ کرده و فرد را ناخالص میکنند. در هنگام دعا فرد باید خالص و کامل در سیستم و میدان رحمانی باشد تا دعایش درست و شنیده بشود زیرا خدا سمیع الدعاست و ارتعاش صوتی میدان مغناطیسی رحمانی را سمع و به آن پاسخ می دهد و اما میدان بیگانه مورد غضب خداست و به آن پاسخی نمی دهد. انسان با ایمان و عمل صالح میدان مغناطیسی درست و طبیعی خود را افزایش می دهد و به نوعی خود را جلد می گیرد .و جلد یعنی چیزی که انسان را از مزاحمت های اطراف محافظت می نماید. در اصل جلد برای محافظت است. به همین خاطر بعضی دعاها برآورده نمیشوند، زیرا فقط دعاهای خالصانه و یکتاپرستانه مورد غضب خدا قرار نمی گیرند و پذیرفته میشوند. هر دعایی که غیر خدا در آن دخالت داده شود، آلوده است و خالص نیست و بنابراین رد میشود.

 

وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا ﴿۱۸و محلهای سجده ویژه خداست پس هیچ کس را با خدا مخوانید (۱۸)

 

 

15.      مطابق نظام رحمانی زندگی کردن

میدان مغناطیسی زمین مانند حفاظی کره زمین و حتی انسان ها را از شر اشعه های خطرناک خورشید حفظ می نماید یعنی به نوعی لباسی است برای زمینیان. همین میدان و سیاله ی اطراف انسان نیز حفاظی است برای اشعه های خورشیدی و حتی حفاظی است برای محافظت از اجنه ها و شیاطین. یعنی لباسی است برای انسان. در راستای مغناطیس زمین قرار گرفتن یعنی در راستای سیستم رحمانی قرار گرفتن که این خود به نوعی درمان هر مریضی می باشد چه جسمی چه روانی.

در اصل زیربنای تمام درمان ها این است که انسان در سیستم رحمانی قرار بگیرد و به عبارتی در میدان مغناطیسی درست قرار بگیرد. به عنوان مثال در شب که فرکانس زمین کم کم به سمت دلتا می رود به این معنی است که ای انسان تو نیز بخواب زیرا شفای انسان در خواب است ولی در عصر جدید رسانه های جمعی مانند گوشی و تلویزیون و ... متاسفانه کل ذهن فرد را درگیر کرده و در آلفا قرار داده و باعث می شود بر علیه میدان مغناطیس طبیعی  قرار گیرد و بر بدن فشار بسیاری ایجاد شود و در نهایت مشکلات جسمی و خواب و مشکلات روانی برای فرد ایجاد می گردد. درمان در این است که ما به آغوش سیستم رحمانی برگردیم.

حتی یکی از فلسفه های نماز جماعت واقعی این است که افراد در کنار هم و وقتی هم سو و هم راستا می شوند میدان مغناطیسی ایجاد می گیرد که چون شدت زیادی دارد به افرادی که تحت میدان بیگانه قرار گرفته اند کمک می نماید. و آنها را از آن حالت خارج می کند و برای همین هم خدا می فرماید در حالت سکارا نماز نخوانید تا فرکانس جمعی آلوده نشود و میدان خالصی ایجاد گردد. در حالت نماز فرادا اگر در حالت سکارا خوانده شود چون در راستای میدان شیاطین قرار می گیرند باعث می شود برای میدان دیگر که متعلق به شیاطین است نماز بخوانند. البته نماز جماعت خواندن با جماعتی که مغناطیس بیگانه بر نمازگزاران مسلط است، هم خطرناک است و در این مورد باید مواظب بود.

 

16.      میدان خالص:

هر فعالیتی که انجام می شود در راستای یکی از این دو میدان قرار دارد یا در راستای میدان رحمانی و یا در راستای میدان شیطانی. در هر راستا باشد آن راستا قوی تر و نیرومند تر می شود. هر فردی تقریبا ترکیبی از دو میدان را دارد که باید سعی نماید آن را خالص کند. زیرا شیطان به بندگان خالص هیچ راهی ندارد.

همان طور که گفته شد هر چیزی میدانی دارد در زمان های قدیم وقتی کسی دچار گناهی می شد سعی می کردند با استفاده از فرو کردن سنگ های نوک تیز در پوست بدنش، میدان مغناطیسی بیگانه در جلد او را رجم کنند تا آنرا به حالت طبیعی برگردانند زیرا شیاطین در جایی که میدان طبیعی و رحمانی قرار دارد نمی مانند و فرار می کنند زیرا این دو با هم در یکجا جمع نمی گردند .

استفاده از اشیا طبیعی مانند سنگ و آب و خاک برای کمک به افراد دارای مشکلات جسمی و روانی سابقه و پیشینه بسیار زیادی دارد که بعدها متاسفانه فلسفه اصلی این کار به گمراهی کشیده شد و خاصیت شفا را در سنگ ها دانستند و برای همین هم بت های سنگی ایجاد گردید. آیه ی بسیار زیبایی در قرآن در مورد قربانی گفته شده است که هابیل و قابیل قربانی کردند ولی قربانی یکی باعث شد که به میدان رحمانی نزدیک شود و قربانی دیگری وی را به میدان شیطانی نزدیک کرد.

باز شدن چاکراها یعنی همان ورود آهسته مغناطیس اجنه و شیاطین به درون انسان و تسخیر و مسخ فرد که موجب ویرانی و تباهی انسان می گردد. خدای بزرگ چاکرا و بدن انسان را به گونه ای خلق کرده که چاکراها در حالت تعادل هستند و میدان مغناطیسی بیگانه اجازه ورود ندارد ولی ما با ناآگاهی خود و بازکردن این درها به راحتی اجازه ورود به این مغناطیس را می دهیم و در نهایت موجب مشکلات جسمی و روانی برای خود می شویم.

 

17.      تغییر میدان همراه با درد است:

مغناطیس هر ‌دروازه ی چاکرایی را که باز می کند آن قسمت از بدن را تحت تاثیر و فشار قرار می دهد و در نهایت موجب مریضی فرد می شود. در نهایت این میدان می خواهد که چشم سوم و در آخر سر کل کالبد فرد را تسخیر نماید و میدان رحمانی را در فرد به ضعیف ترین حالت برساند.

گاهی شاید برای شما هم پیش آمده که در داخل ماشین وقتی هوا به سر شما می خورد دچار سردرد شده اید. این به خاطر این است که با برخورد هوا به سر، الکترون های سر مانند زنبور در حال پرواز کاهش می یابد و موحب افزایش بار مثبت می شود و ایجاد سردرد می نماید. پس با این مثال متوجه می شویم که تغییر میدان چه فشاری بر اندام های بدن وارد می کند. انسانها بی حوصله اند و برای نجات از این فشارها، گاها به روشهای سریع و نادرست مثل مصرف قرص پناه می برند. در حالی که با کمی خواب و استراحت این مشکل حل میشود.

شیطان هر نوع کاری که خدا در قرآن فرموده است، در محدوه میدان مغناطیسی خود شبیه آن را ایجاد کرده است. گاهی یک فرد حوصله نماز ندارد می گوید کار سختی است که هر روز پنج بار بایستم!؛ ولی همین فرد حاضر است روزی یک پاکت سیگار یا بیست عدد سیگار را ایستاده سرپا در حیاط خانه یا بالکن خانه بکشد که تعداد و زمان بیشتری را از او می گیرد که میتوان گفت شیطان نوعی تقطیع از سیستم رحمانی را در برنامه خود دارد و فرد به نوعی شیطان را عبادت می کند و انرژی و وقت بیشتری را برای شیطان می گذارد. یا همین میزان هزینه را برای شیطان می کند و به جای آنکه زکات بدهد ماهانه هزینه بیشتری را برای سیگار و یا مشروبات و تفریحات می دهد.

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و هشت) درمان بیماری (بخش هفتم) آتش درونی (بخش دوم)

                                                                                    

 pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و هشت)

درمان بیماری (بخش هفتم)

آتش درونی (بخش دوم)

 

 

·   مسمومیت ناری

در قسمت قبل گفتیم که انسانها باید در این دنیا با انرژی و آتش درونی خدادادی خویش یک ساختمان شخصیتی و یا شاکله صحیح یکتاپرستانه در حد توان خود برای خویش درست کنند. اما شیطان میخواهد این فرصت را از آنها بگیرد؛ که اگر با آتش وجودی خویش، یک شاکله برای خود فراهم نکنند، با آتش جهنم پذیرایی خواهند شد. انسان از خاک بدبو آفریده شده است که اگر با انرژی و آتشی که خدا در نهاد او قرار داده است، خودش را نپزد و پخته نکند، بویش نمیرود و بوی گندش همه جا را می گیرد. در اصل شیطان می‌خواهد کم کم آتش درونی افراد را خاموش و آتش خود را جایگزین آن کند. تمام بیماری‌های روانی از این مورد ناشی می‌شوند. آتش شیطانی با سیستم بدنی ما نمی‌سازد و این آتش بیگانه، کارکرد بدن ما را دچار مشکل می‌کند. آتش شیطان با آتش وجودی ما فرق دارد. این نوع آتش، آتشی است که به جان انسان می افتد، و البته در بقیه جاها هم تاثیر میگذارد. کسانی که در آب غرق میشوند و نجات می یابند، مقدار توازن الکترولیت بدنشان به هم میخورد و دچار مسمومیت با آب میشوند. تهوع، سرگیجه و بیهوشی از جمله آثار مسمومیت با آب است. آتش زیاد و بیگانه در بدن انسان هم او را دچار بیماری روانی میکند. بیماری روانی یعنی مسومیت با نار یعنی مسمومیت پنداری. کسانی که پرخوری میکنند، مسمومیت با خاک برای آنها پیش میاید. زیرا تمام مواد غذایی مثل کربوهیدرات، پروتئین، شکر و غیره همگی از خاک درست شده اند. بنابراین مسمومیت با تمام چهار رکن اصلی نظام طبیعت (آب، خاک، هوا، آتش) ممکن است پیش آید که منشاء تمام بیماریها از این چهار راه است.

مسمومیت با آتش زمانی پیش میاید که نار وجودی خویش را افزایش دهیم و یا اینکه نار اجنه و شیاطین را وارد وجود خویش کنیم. که در این حالت آتش روی آتش پیش میاید (نار عَلیَ نار). . سیستم عصبی انسان برای آتش وجودی خودمان طراحی شده است و توان انتقال آتش روی آتش را ندارد. مثلا یک کابل نازک، میتواند تا حدی جریان برق را از خود عبور دهد که اگر بیشتر شود، ممکن است آتش بگیرد و یا جلد کابل بسوزد و یا کابل پاره شود. بدن ما توان تحمل نار و آتش بیگانه را ندارد و سیستم عصبی انسان را به هم میریزد. عصبانیت، خودخواهی، طمع، حرص، کینه و سایر صفات شیطانی؛ بخاطر جریان بیش از حد آتش در وجود ماست که در خیلی از مواقع بوسیله  نار اجنه و شیاطین ایجاد میشود.

 

·   جهنم یک آتش ناشناخته و مسموم است

جهنم یک آتشی است که در جان ساکنینش جریان پیدا میکند. کسانی که شیوه نار علی نار را بجای بکار گیری نار خدادادی خویش در این جهان برای آخرت خود انتخاب کرده بوده اند. در آن دنیا هم آنان نوری از خود ندارند و به یک نار غیر وجودی مثل نار جهنم سپرده میشوند. در هر حالت آنان نابود نمیشوند و باید زنده بمانند و آنان مجبورند آتش ناشناخته ای را انتخاب کنند که تنها آتش موجود در آن مکان، آتش جهنم است. در جهنم، آتش بطور دسته جمعی افراد را کنترل میکند (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ). خدا از کنترل دسته جمعی جهنمیان صحبت میکند و از یک شعله مرکزی به نام (نار جهنم) صحبت می فرماید. در حالی در این دنیا، هر کس آتش وجودی خویش مختص به خود را دارد. اما در جهنم آتشها دسته جمعی است و عذاب یکی به عذاب دیگران می افزاید. به همین خاطر خدا می فرماید که جن و انس هیزم جهنم هستند. دو نوع هیزم، آتش قوی تری ایجاد میکنند تا یک نوع هیزم.

 

وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا ﴿۱۵ولى منحرفان هیزم جهنم خواهند بود (۱۵)

 

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَأُولَئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ ﴿۱۰

در حقیقت کسانى که کفر ورزیدند اموال و اولادشان چیزى [از عذاب خدا] را از آنان دور نخواهد کرد و آنان خود هیزم دوزخند (۱۰)

 

هیزم بودن برای جهنم به این معناست که هر کسی با آتشی که از جهنم میگیرد، به عنوان تقویت کننده جریان آن عمل میکند و انگار به عنوان آمپلی فایر عمل میکند. گروههای مختلف در جهنم، همدیگر را لعنت میکنند و انگار همیشه با هم جنگ دارند. آنان در جهنم دشمن خونی (دشمن ناری = دشمن آتشی) هم خواهند بود. در جهنم کسی با کسی نمیتواند درد دل کند.

 

قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیهَا جَمِیعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلَکِنْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۳۸

مى‏ فرماید در میان امتهایى از جن و انس که پیش از شما بوده‏ اند داخل آتش شوید هر بار که امتى [در آتش] درآید همکیشان خود را لعنت کند تا وقتى که همگى در آن به هم پیوندند [آنگاه] پیروانشان در باره پیشوایانشان مى‏ گویند پروردگارا اینان ما را گمراه کردند پس دو برابر عذاب آتش به آنان بده [خدا] مى‏ فرماید براى هر کدام [عذاب] دو چندان است ولى شما نمیدانید (۳۸)

 

وَقَالَتْ أُولَاهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا کَانَ لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ ﴿۳۹

و پیشوایانشان به پیروانشان مى‏ گویند شما را بر ما امتیازى نیست پس به سزاى آنچه به دست مى ‏آوردید عذاب را بچشید (۳۹)

 

·   ذریت شیطان

زمانی که نار علی نار پیش آید، خواهشها و تمناهای بیگانه هم پیش خواهد آمد و نفس غیر قابل کنترل خواهد شد. وقتی شیطان اغوا شد، گفت که ذریت بنی آدم را افسار خواهد زد. طریقه حرف زدن ابلیس با خدا در آیه زیر، نشان از پررویی و تکبر او دارد. او با کمال وقاحت و جانبدارانه خدای عالمیان را مخاطب قرار داده و میگوید: (قَالَ أَرَأَیْتَکَ – آیا دیده ای؟) ؛ انگار خدا حق او را خورده است.

 

قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا ﴿۶۲

[سپس] گفت به من بگو این کسى را که بر من برترى دادى [براى چه بود] اگر تا روز قیامت مهلتم دهى قطعا فرزندانش را جز اندکى [از آنها] افسار خواهم زد (۶۲)

 

فعل لَأَحْتَنِکَنَّ (افسار خواهم زد؛ کنترل خواهم کرد) برای موردی استفاده میشود که فرد بخواهد حیوانی را لجام بزند و با افسار آنرا کنترل کند. اگر توجه کرده باشید، با کشیدن افسار حیوان، به سمت چپ و راست و یا کشیدن و رها کردن و یک سری حرکات دیگر، براحتی حیوان را کنترل میکنند، متوقف میکنند، به حرکت وا میدارند و ...

شیطان از نار و یا آتش مخصوص آفریده شده است و او این آتش را در جان آدمیان می اندازد و براحتی از این طریق بنی آدم را کنترل میکند. آتش شیطان همان لجام و افساری است که به وسیله آن آدمی را کنترل میکند. این نوع کنترل یک نوع شستشوی مغزی است و افساری از آتش است. خدای دانا و حکیم در آیه دیگری می فرماید که عده ای ابلیس و ذریت او را به دوستی می گیرند. در اینجا منظور از ذریت ابلیس ، فقط اجنه و شیاطین نیستند؛ بلکه انسانهایی که نار ابلیس در آنها جریان دارد هم جزو ذریه ابلیس هستند.

 

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا ﴿۵۰

و [یاد کن] هنگامى را که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید پس [همه] جز ابلیس سجده کردند که از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید آیا [با این حال] او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى‏ گیرید و حال آنکه آنها دشمن شمایند و چه بد جانشینانى براى ستمگرانند (۵۰)

 

به این طریق، باید تعریف دیگری از ذریت طبق قرآن ارائه دهیم. ذریت فقط در نسل خاکی نیست. بلکه کسانی که نار و آتش ابلیس در وجود آنان جریان دارد و با آن آتش زندگی میکنند و آن آتش را به دوستی گرفته اند و در جلد خویش استفاده میکنند، به نوعی ذریت ابلیس بحساب میایند. یک نوع ذریت هست که ژنتیکی است ولی یک نوع ذریت دیگر هست که بوسیله آتش وجودی منتقل میشود. شما اگر دقت کرده باشید، بت پرستیها در بعضی اقوام نسل به نسل منتقل میشود و فرزندان آنان ناخودآگاه از روش غلط اجدادی خویش دفاع آتشین میکنند، این دفاع غلط همان آتشی است که نسل به نسل بوسیله شیطانهای مسلط بر قوم به جلد آنان منتقل میشود.

پیامبر ابراهیم وقتی که تمام  کلمات و آزمایشات را پست سر نهاد و آتش وجودی خویش را خالص گردانید و فقط برای خدا اختصاص داد؛ خدا او را امام و پیشوای متقین قرار داد. ابراهیم از خدا خواست که این آتش پاک و خالص را در ذریت او هم قرار دهد. اما خدا فرمود که ظالمان نمیتوانند چنین آتش خالصی (ذریت) را منتقل کنند و اصلا نمی توانند آن را نگهدارند.

 

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ ﴿۱۲۴

و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود و وى آن همه را به انجام رسانید [خدا به او] فرمود من تو را پیشواى مردم قرار دادم [ابراهیم] پرسید از دودمانم [چطور] فرمود پیمان من به بیدادگران نمى ‏رسد (۱۲۴)

 

زیرا منتقل کردن آتش و جوهره خالص، بصورت نسل ژنتیکی ممکن نیست و اصلا بی معنی است. بلکه این نوع جوهره بوسیله کار و تلاش و کوشش و جهاد و نماز منتقل میشود. ذریت مقوله ای فقط خاکی نیست. ذریت پاک فقط بوسیله نماز صحیح به نسلهای  بعد منتقل میشود. پیامبر ابراهیم آگاه ترین فردی بوده است که در میان بشر پیدا شده است. او نماز را نگهدارنده یک ذریت پاک معرفی میکند. او متوجه شد که نماز ، میتواند ذریت پاکی را نسل به نسل منتقل کند. نماز آتش وجودی انسان را متعادل و پاک نگه میدارد.

 

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ﴿۴۰

پروردگارا مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز پروردگارا و دعاى مرا بپذیر (۴۰)

 

رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ ﴿۴۱

پروردگارا روزى که حساب برپا مى ‏شود بر من و پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشاى (۴۱)

 

این یک واقعیت است که تصمیمات اجنه و شیاطین در سرنوشت ما موثر است. هم جن و هم انس، هر دو دارای آتش وجودی هستند و بنابراین در انتقال ذریت، آتش وجودی بسیار و خیلی موثر است.

 

·   قوم نوح

نوح از راهنمایی قومش نا امید شد؛ زیرا هر فرد جدیدی که به دنیا میامد، آتش مشرکان در جلد او جریان داشت و در نتیجه راهنمایی و هدایت قوم تقریبا غیر ممکن شد و به بن بست خورد. آتش وجودی در جلد و پوست انسانهاست. وقتی یک نار و آتش بیگانه در جلد افراد باشد و آن را پوشانده باشد، نفوذ به آن کار آسانی نیست و در مورد قوم نوح، کار به بن بست خورده بود. قوم نوح با آتش وجودی شیاطین، خود را پوشانده بودند و به نوعی با آن وحدت وجود پیدا کرده بودند. آنان دیگر غیر قابل نفوذ بودند. فقط آتش جهنم میتواند این چنین وحدتی را در هم شکند. اصلا مفهوم وحدت وجود همین است.

 

إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷

چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند (۲۷)

 

قوم نوح با هم دیگر وحدت پیدا کردند و به همدیگر گفتند که تا آخرین قطره خونشان از عقاید خویش دفاع میکنند و صحبتهای آنان در مورد بتهای پنجگانه بسیار آتشین بود (وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ؛ گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید ...). بزرگترین و گسترده ترین وحدت غلط در طول تاریخ، وحدت آن قوم علیه نوح بود. آنان بطرز عجیبی یک آتش متحد سرکش در جلدشان رفته بود. البته در نهایت غرق شدند و به یک آتش سرکش تر و متحدتر (آتش جهنم) سپرده شدند.

 

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳

و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و نه یعوق و نه نسر را (۲۳)

 

وَقَدْ أَضَلُّوا کَثِیرًا وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلَالًا ﴿۲۴

و بسیارى را گمراه کرده‏ اند [بار خدایا] جز بر گمراهى ستمکاران میفزاى (۲۴)

 

مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصَارًا ﴿۲۵

[تا] به سبب گناهانشان غرقه گشتند و [پس از مرگ] در آتشى درآورده شدند و براى خود در برابر خدا یارانى نیافتند (۲۵)

 

آنان بوسیله آب غرق شدند ولی بعد از آن بدست یک نار بیگانه افتادند (مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا).  این قسمت از آیه اینچنین موضوعی را بیان میدارد. خدا در این آیه، بعد از آب، آنان را بدست یک آتش بیگانه می سپارد که همان آتش جهنم است. آتش جهنم هم بصورت مرکزی افراد را کنترل میکند و نوعی وحدت وجود خاص در جهنم برقرار است.

 

·   کنترل ذریت بنی آدم

شما نمیتوانید حیوانی را کنترل کنید، وقتی افسارش دست دیگری است. وقتی عده ای آتش و نار شیطانی در آنان جریان دارد؛ نمیتوان آنان را نسبت به خدا و دستورات او متعهد کرد. همانطور که شیطان نسبت به خدا پر رو بود و ذره ای قدر و حرمت خدا را نگه نداشت.

 

قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا ﴿۶۲

[سپس] گفت به من بگو این کسى را که بر من برترى دادى [براى چه بود] اگر تا روز قیامت مهلتم دهى قطعا فرزندانش را جز اندکى [از آنها] افسار خواهم زد (۶۲)

 

شیطان خدا را مخاطب قرار داده و به حالت حق به جانب از خدای عالمیان می پرسد: به من بگو این کسى را که بر من برترى دادى براى چه بود!؟ در ادامه شیطان، تهدید خود را آشکار میکند و کنترل ذریتی بنی آدم را مطرح میکند. شیطان از آتش خلق شده است و به همین خاطر فقط از طریق آتش میتواند کارش را انجام دهد. بنابراین شیطان با دخالت در آتش وجودی انسانها، مرکز کنترل واحساسات آنان را در دست می گیرد. هر انسانی یک جسم ناری (آتشی) هم دارد که باید بوسیله خودش ساخته شود و اگر ساخته نشود، شیطان از آتش شیطانی خود برایش میسازد و به این طریق افراد به ذریت شیطان تبدیل میشوند. بنابراین ذریت در آیه (رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی) به معنای نسل شیطان و نسلی از بنی آدم که از شیطان پیروی میکنند و آتش شیطان در وجود هر دو گروه جریان دارد، است.

آتش روی آتش، باعث به هم خوردن تعادل روانی افراد میشود. زیرا ما یک آتش وجودی داریم و آتش بیگانه اجنه و شیاطین میتواند در کالبد ما جریان یابد و ما را تسلیم خود کنند. آتش روی آتش باعث تسلیم شدن انسانها به جنها خواهد شد. حتی این آتش بیگانه میتواند تمام کارهای ناپسند و مذمومی که شیاطین در طول تاریخ انجام داده اند را به ما منتقل کنند. این آتش تا حدی یک حافظه تاریخی هم هست. وقتی یک کودک بزرگ میشود، بدون آنکه کسی یادش دهد، بعضی خصوصیات بد اخلاقی مربوط به قوم خویش و یا والدینش را در خود بروز میدهد. زیرا این خصوصیات بد اخلاقی در آتشی است که همزاد شیطانیش منتقل میکند. وقتی مادر مریم، مریم را بدنیا آورد، دعای جالبی کرد و فرزندش (و ذریت فرزندش) را از شر شیطان به خدا پناه داد. 

 

فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ﴿۳۶

پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده‏ ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده‏ شده به تو پناه مى‏ دهم (۳۶)

 

این که مادر مریم در آیه می فرماید وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ یعنی خدایا ، فرزندم و نسل او را از آتش وجودی شیاطین به تو می سپارم. مادر مریم میدانست که نژاد کالبدی در سرنوشت فرزندش زیاد مهم نیست، بلکه نژاد ناری اوست که سرنوشت او را تعیین میکند. ما نار و آتش وجودی خویش را نمی توانیم ببینیم؛ ولی تاثیر عمیقی بر پندار و کردار و گفتار ما دارد.

آتش اجنه که در وجود افراد نفوذ کند، از آنجا که قوی تر از آتش وجودی خودمان است، برای کالبد آدمی بی حسی میاورد. زنان مصر وقتی یوسف را دیدند، دست خود را بریدند ولی در آن موقع احساس درد نکردند و حتی متوجه بریدن دست خود نشدند. بی حسی از این نوع برای سلامتی بدن ما مفید نیست. وقتی عضوی بی حس شود، دیگر کارهای روتین خودش را درست انجام نمیدهد و باعث پذیرش بیماریها خواهد شد.

 

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ ﴿۳۱

پس چون [همسر عزیز] از مکرشان اطلاع یافت نزد آنان [کسى] فرستاد و محفلى برایشان آماده ساخت و به هر یک از آنان [میوه و] کاردى داد و [به یوسف] گفت بر آنان درآى پس چون [زنان] او را دیدند وى را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان] دستهاى خود را بریدند و گفتند منزه است‏ خدا این بشر نیست این جز فرشته‏ اى بزرگوار نیست (۳۱)

 

زنان مصر با دیدن یوسف، حسهای حرص و ولعشان برجسته شد و در آن موقع متوجه بریدن دست خویش نشدند؛ زیرا در آن موقع آتش بیگانه شیطان بر روان و کالبد آنان مسلط شد. دراویش و مرتاضان با ذکرها و حرکات خاص تکراری مثل سر تکان دادن پشت سر هم و تکرار کلمات مانترا، باعث ورود آتش بیگانه به کالبد خویش میشوند و بنابراین نوعی بی حسی در کالبد آنان پیش میاید و به همین خاطر سیخ در گونه خود فرو میکنند و دردی را حس نمی کنند و حتی خون هم نمیاید.

جالب است که زنان مصر با دیدن یوسف، گفتند که وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ . آنان کلمه الله را استفاده کردند. بعضی از مردم به اشتباه فکر میکنند که مردم بت پرست زمان قدیم، الله را نمی شناختند و بت پرست مطلق بوده اند. آنان الله را کامل می شناختند و به او ایمان داشتند. مشکلشان قراردادن خدایانی دیگر در کنار الله بود. نود و نه درصد مردم جهان، همیشه به خدا ایمان داشته اند و خدا را قبول داشته اند. مشکلشان قراردادن خدایان دیگر در کنار باریتعالی بوده است.

 

·   لسان الغیب!

وقتی فرد عصبانی است، در آن موقع هیچی حالیش نیست و انگار کنترل اعصابش دست خودش نیست. زیرا در آن موقع نار و آتش بیگانه ای کنترل جلد او را در اختیار می گیرد و فرد بی اختیار و بدون رعایت اصول اولیه خودش، سخنانی بر زبان می راند. برای صحبت منطقی با فرد عصبانی، باید صبر کرد تا عصبانیت از او خارج شود. راندن این سخنان بر زبان آدمی، از آتش بیگانه ای تاثیر می پذیرد که در آن لحظه بر وجود افراد مسلط میشود. به قول معروف به این حالت می گویند لسان الغیب. یعنی زبانی بیگانه که از طرف آدمی صحبت میکند. شعر هم گفته هایی تاثیر گرفته از آتش بیگانه است و به این خاطر به شاعر لسان الغیب و شیرین بیان هم می گویند.  این نوع لسان، لسان شیطان است که در ظاهر نظم است ولی بسیار آشفته ست و براحتی منطق دنیای انسانها را دور میزند. آتش بیگانه منطقش با منطق عادی فرق دارد. مثلا فرد غیبت میکند و برای توجیه ایم عمل میگوید که او هیچ وقت دروغ نمی گوید! اما خودش متوجه نیست که دارد فریب میدهد. یعنی افراد با تبدیل غیبت به فریب، فکر میکنند که عمل ناشایستی انجام نداده اند. وقتی آتش شیطان در بدن انسان دخالت کند، اینچنین منطقی را بر انسانها اجرا میکند. منطق شیاطین که نوعی بی منطقی است، براحتی منطق ما را تحت تاثیر قرار میدهند. در طول تاریخ انواع کلکهای شرعی بوسیله منطق آتشین شیاطین میان انسانها بوجود آمده است. از جمله دور زدن تعطیلی شنبه.

 

·   انسان باید سختی های رحمانی را تحمل کند

خدای حکیم و مهربان می فرماید که ما انسان را در سختی آفریده ایم (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ). این آیه به این معنا نیست که نعوذ بالله آفرینش انسان برای خدا سخت بوده است. بلکه به این معناست که سرشت و فطرت انسان براساس سختی آفریده شده است و بدن و روان او بر این روش سازگار است. سیستم ایمنی انسان (چه جسمی و چه روانی) براساس کَبَد و سختی و رنج آفریده شده است.

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ﴿۴براستى که انسان را در سختی آفریده‏ ایم (۴)

 

انسان باید تلاش و کوشش کند و در این راه سختی بکشد تا بتواند زندگی سالمی را ادامه دهد. تنبلی گناه بزرگی است، زیرا تنبلی فرآیندی است که در آن کَبَدٍ و سختی نیست. انسان در فرآیند سختی، پخته میشود و میتواند زندگی سالمی را طی کند. در فرآیند درمان هر گونه بیماری، اگر همراه درد باشد و انسان درد را تحمل کند، درمان ریشه ای و واقعی انجام خواهد گرفت. این روش درمان، درس عبرتی هم است برای دیگران. اگر یک فرزند در خانواده، یکی با زحمت و رنج به هدفی رسیده باشد، به دیگر برادران و خواهرانش هم درس بزرگی میدهد. اگر کسی با زحمت یک بیماری را رد کند و درمان شود، به دیگر افراد اجتماعش درس تلاش و کوشش و مقاومت خواهد آموخت و این خودش یک مثال خوب برای تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر است. این فرد عملا شعار پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک را به اجرا گذاشته است. پیش بعضی مراکز درمانی که میروی، آنقدر مسکن و داروهای شیمیایی برای فرد می نویسند که فرد اصلا نمیداند درد و رنج بیماری چیست ولی در عوض به خلسگی و تنبلی عادت خواهد کرد و آن درسی که از بیماری باید بیاموزد را نخواهد آموخت. اگر در فرآیند درمان بیماری، درد نباشد، سیستم ایمنی بدن انسان فریب می خورد.

فرق مهمی که درمانهای نظام رحمانی با نظامهای دیگر دارد این است که درمان در نظام رحمانی مبتنی بر بیرون راندن آتش بیگانه است ولی درمانهای نظام غیر رحمانی، مبتنی بر استفاده از آتش بیگانه است. زمانی که ابراهیم از یکتاپرستی حرف میزد، قومش فکر کردند که دیوانه و مجنون شده است و به این طریق برای او یک جحیم تدارک دیدند. جحیم در اینجا یعنی آتشی بیگانه. آنان به این طریق میخواستند که آتش وجودی ابراهیم را خاموش کنند و آتش جحیم را جایگزینش کنند. از این کارها، زیاد انجام میشود. مُغها برای درمان بیماری افراد ، آنان را بوسیله جادوگری، به یک آتش بیگانه می سپردند و یک آتش بیگانه به جان بیمار می انداختند و به نار وجودی افراد، ناخالصی اضافه میکردند تا که حالی به حالی شود. بنابراین جبهه شرّ و خیر دو راهکار برای درمان بیماری دارند:

 

1-           آتش بیگانه به جلد افراد اضافه شود که این روش را جبهه شرّ انجام میدهد.

2-           آتش بیگانه از جلد افراد خارج میشود که این روش را خدای رحمان توصیه می فرماید.

 

در زمانهای قدیم، وقتی کسی بیماری روانی سختی می گرفت و توانایی درمان او را نداشتند، او را طرد میکردند؛ اما خدا حتی در مورد زناکاران می فرماید که بوسیله زدن جلد، آتش بیگانه را از جلد آنان طرد کنید و بعد برگردند سر زندگی خویش. در قسمت قبل بررسی شد که در آیه جلد (آیه دوم سوره نور)، جلد به معنای پوست نیست؛ بلکه به معنای آتش وجودی فرد است که ناخالصی دارد. بنابراین زدن جلد به معنای شلاق زدن نیست.

 معمولا بعد از زدن جلد، هورمونهای سروتونین و دوپامین و ... به حالت عادی بر می گردند و به همین خاطر اینکار برای افراد با عذاب همراه است. بیرون کردن نار بیگانه همیشه همراه با زجر و عذاب است، زیرا نار بیگانه دقیقا در سمت مخالف میدان طبیعی انسان است.

بعضی سختی ها برای زندگی ها لازم است. همیشه موارد سهل الهضم، سهل الوصول زیاد بدرد نمی خورند. توجه کنید که انسان لازم نیست که مصنوعی برای خودش کَبَد و سختی ایجاد کند. بلکه همان سختی هایی که در فرآیند عادی زندگی پیش میاید کافی است و بیشتر از آن هم مفید نیست. فرآیند عادی سختی یعنی روزه گرفتن ، روزی پنج بار قطع امور روزانه و بجا آوردن نماز، زکات دادن، شبها زود خوابیدن، روزها کار و تلاش و کوشش کردن، گذراندن روال طبیعی بیماری و عدم استفاده از مخدرات و مسکنات و ...

 

·   شیطان میخواهد سختی های رحمانی را دور بزند

اما شیطان به افراد می گوید که کَبَدها و سختی های نظام رحمانی را حل میکند و آن را بر میدارد. شیطان بوسیله ایجاد آرامشهای مصنوعی و مخدرات و اشعار میخواهد اینکار را بکند و البته برای انجام این کار باید نار و مغناطیس خودش را سوار کالبد انسان کند و این یعنی شروع بدبختی انسان. البته شیطان دروغ می گوید و آنان را وارد سختی های بیشتری میکند. یکی هست که روزی بیست سیگار میکشد و هر بار پنج دقیقه سرپا ایستاده و برای هر سیگار وقت میگذارد ولی او حاضر نیست برای پنج نماز، هر نماز دو دقیقه وقت بگذارد. یا افراد روزانه به مدتهای مشخصی کارهای روزانه شان را قطع میکنند و گوشی خود را چک میکنند و سری به انواع کانالها میزنند ولی نماز برایشان سخت است. شیطان سختی های رحمانی را اینطوری بر میدارد.

در اینجا به یک نتیجه جالب میرسیم؛ کسانی که نماز بجا نمی آورند و می گویند سخت است؛ در جاها و قسمتهای دیگر مجبورند عملی شبیه نماز را طور دیگری بجا آورند. کسی که نماز بجا نمی آورد؛ روزی دهها بار کانالهای مجازی را چک و ویو میکند. این میشود نماز او. اما این نماز برای خدا نیست و بلکه برای تقویت نار بیگانه است. در واقع کسی که برای خدا نماز نخواند، بدون اینکه خود بداند، بطرز دیگری برای شیطان نماز بجا میاورد.

کسی که روزه نمی گیرد، بدنش اشباع میشود و بعدا مجبور میشود که برای درمانش گیاه خواری کند و یا بعضی غذاها را بر خود ممنوع کند. همانطور که می بینید افرادی که روزه نمی گیرند، طور دیگری مجبورند روزه بگیرند.

کسی که زکات نمیدهد، مجبور است که جلسات تفریح و کلاسهای یوگا، رقص باله و غیرباله و سایر کلاسهای بیفایده و مسخره برود و ده برابر زکات را در این راهها خرج میکند. این نیازهای کاذب را مغناطیس و نار بیگانه به افراد وسوسه و تزریق میکند.

 

·   دوران قاعدگی و زایمان

طبق فرموده خدای رحیم در قرآن، دوران قاعدگی و زایمان برای زنان همراه با زجر و اذیت است و این زجر و اذیت آتش وجودی آنان را میزان و تنظیم میکند و گرنه زنان به تنهایی توانایی این کار را ندارند.

 

وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ ﴿۲۲۲

از تو در باره عادت ماهانه [زنان] مى ‏پرسند بگو آن رنجى است پس هنگام عادت ماهانه از [آمیزش با] زنان کناره گیرى کنید و به آنان نزدیک نشوید تا پاک شوند پس چون پاک شدند از همان جا که خدا به شما فرمان داده است با آنان آمیزش کنید خداوند توبه‏ کاران و پاکیزگان را دوست مى دارد (۲۲۲)

 

زنان در آن روزها، اذیت میشوند و البته امروزه متاسفانه زنان بوسیله داروهای شیمیایی این رنج را به حداقل میرسانند و این اشتباه بزرگی است. تحمل این رنج آتش وجودی آنان را تنظیم میکند و بعد از قاعدگی ، زندگی نرمالتری خواهند داشت و از بیماریهای زنانه مصون خواهند بود. انسانها هر چقدر که طبق نظام رحمانی منطبق تر زندگی کنند، جوابشان را بی حساب می گیرند. وقتی در نظام رحمانی رنج بکشی، مزدش را خواهی گرفت (إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ).

 

قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ ﴿۱۰

بگو اى بندگان من که ایمان آورده‏ اید از پروردگارتان پروا بدارید براى کسانى که در این دنیا خوبى کرده‏ اند نیکى خواهد بود و زمین خدا فراخ است بى‏ تردید شکیبایان پاداش خود را بى‏حساب [و] به تمام خواهند یافت (۱۰)

 

خدای رحمان بخشنده است؛ وقتی سختی ها و کبدهای معمول نظام رحمانی را تحمل کنید، اجرش را خواهید گرفت. سیستم ایمنی بدن انسان، به معنای واقعی هوشمند است و هربار که دردی را تسکین دهد و مشکلی را حل کند، برای دفعه بعد، هوشمندتر میشود و بهتر عمل میکند. عدم احساس درد در بیماریها، سیستم ایمنی بدن را فریب میدهد و آن را همچنان کودک و بی تجربه نگه میدارد. مردم بوسیله قرصهای مسکن و مخدرات، درد را از بدن خویش حذف میکنند و سیستم ایمنی بدنشان را از یادگیری و ارتقاء محروم میکنند. قاعدگی برای زنان حادثه بدی نیست که با درد آن مقابله شود، خدای رحمان آن را در وجود آنان گذاشته است و جزو تفکیک ناپذیر سیستم وجودی شان است. خدا خودش می فرماید که قاعدگی نوعی اذیت است (قُلْ هُوَ أَذًى)، یعنی باید بگذارند روند طبیعی اذیت آن طی شود و آن را بوسیله مسکن و قرصهای شیمیایی قطع نکنند، تا آتش وجودی زنان کاملا مثلا اولش تنظیم شود.

در این دنیا همه چیز به نوعی حافظه دارند، سیستم ایمنی بدن انسان هم حافظه دارد و از عملکرد خودش یاد می گیرد.  خدا در آیه می فرماید که هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ یعنی دوران قاعدگی اذیت است و در آن دوره از زنان دوری کنید. وقتی خدا می فرماید که دوره قاعدگی اذیت است، یعنی یکی از خصوصیات دوران قاعدگی اذیت شدن است که نباید این خاصیتش را از بین برد. باید دوری کنید در آن روزها از آنان؛ زیرا در آن روزها، پاکسازی نار وجودی صورت می گیرد و ممکن است که درگیریهای ناخواسته پیش آید و زنان نار وجودیشان با نار شوهرشان درگیر شود. به همین خاطر می فرماید که نزدیکشان نشوید تا از این مغناطیس پاک شوند (وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ) و نار زنانگی خالص خویش را ریکاوری کنند. در صورتی که اذیت در آن نباشد؛ خاصیت زنانگی زنان منحرف میشود و دچار انواع بیماریهای زنانه هم میشوند.

سیستم ایمنی بدن انسان، یک ماشین به تمام معنا خودکفاست که از داده های قبلی خود یاد می گیرد. اگر زنان بوسیله قرصهای مسکن و مخدر، قاعدگی را بی تاثیر کنند، دستگاه ایمنی و کاهش درد بدن آنان، از آن به بعد براساس قرصها برنامه ریزی میکند و فریب میخورد و عملا به قرصها معتادش میکند.

 

·   سختی های رحمانی رحمت است

آدمیان اگر با حوصله و صبر در درمان بیماری ها و درمان دردها، پیش نروند، تحمل شرایط دیگر را هم نخواهند داشت و در درمان دردها به روشهای نادرست پناه خواهند برد. شما اگر در درمان درد و بیماری به یک جادوگر پناه برید و او درد شما را کاهش دهد، به او اعتماد پیدا می کنید و ارتباط شما با خدا کم رنگ و ضعیف خواهد شد.  نباید با نظام رحمانی و قواعد آن، مقابله کرد، بلکه باید با آن هماهنگ شد. به همان اندازه که انسانها جسمشان را از نظام رحمانی و قواعد آن دور کنند، به همان اندازه هم روانشان از نظام رحمانی دور میشود.

اگر در این دنیا، نار وجودی انسانها کنترل نشود و از ورود نارهای بیگانه جلوگیری نشود، اصلا لذت بخش نیست. اگر نار وجودی زنان و مردان حالت عادی نباشد، ارتباط سالمی بین آنان نخواهد بود و زندگی آنان به هم میریزد. آتش مثل خون است برای شیطان، زیرا او از آتش آفریده شده است. اگر آتشی بیگانه بر انسان مسلط شود، مثل این است که خون آن فرد بیگانه در بدن انسان باشد.

عکس العمل و برخورد نظام رحمانی نسبت به بندگان خیلی لطیفانه و رحیمانه است. خدا فقط رفاه کالبد جسمی را در نظر نمی گیرد، بلکه سلامت کالبد ناری را هم در نظر می گیرد. شما اگر بوسیله قرصهای مسکن احساس راحتی و آرامش کنید ، ولی در عوض آتش بیگانه بر شما مسلط شود و سیستم ایمنی بدن شما ضعیف شود؛ این روش یک روش غلط است. پزشکان در زمان قدیم همیشه به دو گروه تبدیل شده بوده اند؛ گروهی از آنان حکیم بودند و گروهی دیگر مُغ. مُغها بوسیله مسکنها و مخدرات  و جادو، همیشه درد و سختی را از فرآیند درمان بر میداشتند و به این طریق نظام رحمانی را دور میزدند. وقتی درد را از فرآیند درمان برداری، عملا درمانی انجام نمی پذیرد و همه اش جادو و فریب است.

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و هفت) درمان بیماری (بخش ششم)

                                                                                     

pdf

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم


جادوی شیاطین (قسمت یکصد و هفت)

درمان بیماری (بخش ششم)

 

پیوستگی های مداوم در زندگی، سیستم ایمنی بدن را می خواباند. زندگی در جای گرم و نرم، انسانها را تنبل کرده است. تابستان و زمستان و گرما و سرما برای این افراد بی تاثیر است. آیا خدای بزرگ نعوذ بالله اشتباه کرده است که بعد از تابستان، پاییز می آورد و بعد سرمای زمستان میاید؟ خدا میخواهد پیوستگی حسی و جسمی ما را قطع کند و باعث قوی تر شدن سیستم ایمنی بدن ما شود. افراد در سرما و گرما، باید خود را وارد محیط کنند و سرما و یا گرمای طبیعت را حس کنند و پیوستگی جسمی خود را قطع کنند. این مورد حتی برای روان انسان هم صادق است. وقتی فکر و پندار انسان مدام بر یک روال پیوسته و تقطیع نشده باشد، فرد خودبخود دچار فریز و جمود فکری خواهد شد و گره ها و عقده های فکری و ذهنی در او ایجاد خواهند شد و این همان تومور و آرتروز روانی است و سیستم ایمنی روان را ضعیف میکند. نماز برای تقطیع این حالت است و باعث افزایش سیستم ایمنی جسمی و روانی نمازگزار میشود.

یک مومن باید قواعد رحمانی را در طبیعت بشناسد و از آن پیروی کند و زندگی خود را بر آن اساس تنظیم کند. اگر تابستان بود، در هوای تابستان بیرون رود و گرمای آن را حس کند؛ اگر زمستان بود، در هوای سرد بیرون رود و سرمای آن را حس کند. وقتی افراد زمستان و تابستان برایشان فرقی ندارد؛ یعنی شکرگزار نیستند و به این تغییر حالت راضی نیستند و بنابراین کفران نعمت میکنند و کفران نعمت؛ نعمت را از بین می برد. این خاصیت نظام رحمانی است. زمانی خواهد رسید که فصلها از بین میروند و تغییرات طبیعت به حداقل می رسد. آن وقت بشر برای تحریک سیستم ایمنی بدن جسمی و روانی خودش، باید از داروهای شیمیایی استفاده کند و روشهای مصنوعی استفاده کند و واقعا آن موقع زندگی مسخره ای خواهد داشت. ما باید خود را با قواعد رحمانی طبیعت هماهنگ کنیم و نه اینکه آن را خنثی کنیم.

خنثی کردن قواعد رحمانی یعنی اینکه در فصل گرما؛ همیشه کولر روشن باشد و در نتیجه فصل تابستان معنایش را از دست میدهد. تنها زمانی میتوانیم به خوشبختی در این جهان دست بیابیم که خود را تسلیم قواعد رحمانی کنیم. خدا لطف میکند که فصول مختلف برای ما گذاشته است. خدا لطف میکند که باران و برف می باراند و گرنه میتوان از اقیانوس، لوله کشی کرد و آب شیرین کن گذاشت. تهیه آب از طریق برف و باران زمین تا آسمان با این روشهای صنعتی و مصنوعی فرق دارد. خدا میخواهد که پیوستگی و گرمی و نرمی و سردی را بزور برای ما تقطیع کند تا مریض نشویم. خدا میخواهد که بدن ما را با آب و خاک تماس دهد. ما باید وارد ریل نظام رحمانی شویم و خود را به آن بسپاریم. وارد ریل نظام رحمانی شدن یعنی خود را معرض آن قرار دهیم و این معنای توکل به خدای رحمان است. بیماری زمانی پیش میاید که از این ریل خارج شویم. بدن انسان هوشمند است و در نظام رحمانی، سلامتیش را بدست میاورد. برگی که زرد شده است، آبش دهید زردیش میرود. قطعه ای از نهال را به درخت دیگر پیوند دهید، رشد میکند. قطعا بدن انسان از ساختار گل و درخت پیچیده تر است و هوشمندتر است. توکل به غیر خدا، مساوی است با ضعف سیستم جسمی و روانی انسان.

قواعدی که بشر اختراع کرده است، همچون کارما؛ بر این اصل می چرخند که هر جور فکر کنی، دنیا بر آن اساس می چرخد! این قاعده ، درست برخلاف نظام رحمانی و سلامتی روحی و جسمی ماست. زیرا در اصل ما باید خود را با نظام رحمانی وفق دهیم و ما باید خود را با آن هماهنگ کنیم نه اینکه نظام رحمانی با ما هماهنگ شود. تمارض یعنی خود را به مریضی زدن و حال آنکه مریض نیستی. فردی که تمارض میکند، بنا به شرایط روحی روانیی که دارد، معتقد است که باید مریض می بود و خودش هم نمیداند که چرا مریض نیست. به هر حال او خود را به مریضی میزند و از عقیده غلط خود عقب نمی نشیند. کارما و تمارض درست برخلاف فطرت بشری و نظام رحمانی هستند. در این شرایط مصنوعی، بدن انسان بیمار میشود.

نشانه های هر نوع بیماری ای ، در نهایت روزی به سطح جلود و پوست میرسد. وقتی نشانه های بیماری، به سطح پوست برسد؛ یعنی در سطح حاد و خطرناک قرار گرفته است. خیلی افراد فکر میکنند که پرخوری نمی کنند و سالم زندگی میکنند؛ اما نشانه های پرخوری در جلد و پوست آنان، با برآمدگی شکم نمایان میشود. نشانه های زیاده روی در چربی، با جوش روی پوست نمایان میشود و ...

حتی بیماریهای روانی هم ، در مرحله نهایی، نشانه های خودش را به جلود آدمیان میرسانند. وقتی کسی بطور مداوم بغض و عصبانیت خود را کنترل نکند، در نهایت آثار عصبانیت در پوست او نمایان میشود و در حین عصبانیت، افراد رنگشان قرمز میشود و یا اینکه کنترل ظاهری خود را از دست میدهند.

 

حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۲۰

تا چون بدان رسند گوششان و دیدگانشان و پوستشان به آنچه میکرده‏ اند بر ضدشان گواهى دهند (۲۰)

 

وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۱

و به پوست [بدن] خود مى‏ گویند چرا بر ضد ما شهادت دادید مى‏ گویند همان خدایى که هر چیزى را به زبان درآورده ما را گویا گردانیده است و او نخستین بار شما را آفرید و به سوى او برگردانیده مى ‏شوید (۲۱)

 

خدا در درمان بیماری ایوب، به او پیشنهاد میدهد که بیماریش  را از پا درمان کند، یعنی ریشه ای درمان کند و ظاهر سازی نکند. خیلی از داروهای شیمیایی فعلی بیماری را درمان نمی کنند و بلکه فقط ظاهرسازی است و در عوض سیستم ایمنی بدن را سرکوب میکنند و گل به خودی است. یک آمپول که میزنی، ضررش از فایده اش بیشتر است و نوعی سرکوب سیستم ایمنی بدن است. مثل انداختن بمب شیمیایی در محوطه جنگ است که خیلی از خودی ها را هم از بین می برد. وقتی خدا در مورد بیماری ایوب از کلمه بَارِدٌ  استفاده می فرماید، معنای ظریفی در آن نهفته است.

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲﴾ [به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

بَارِدٌ یعنی مخالف گرما. در اصل سرما یعنی نبود گرما. هر گونه داروی شیمیایی نوعی گرماست. جای گرم و نرم نوعی گرماست. غذاهای پرکالری و با طبع گرم هم نوعی گرماست. تنبلی و بی تحرکی نوعی گرماست. یعنی در درمان بیماریها به پای خودت متکی باش. ایوب در این راه تلاش فوق العاده ای کرد و صفت صبر بر تن خود کرد و او با این طرز تفکر به طرف خدای رحمان و سیستم رحمانی بازگشت و صفت اوّاب را هم بر تن خود کرد. زمانی که ایوب این دو صفت  بندگی را بر تن خود کرد، دیگر بیماری او درمان شد. از بُعد معنوی وقتی این دو صفت بندگی (صبر- اوّاب) بر تن کنید، دیگر ایمن خواهید بود. بنابراین برای درمان بیماری جسمی، باید دو صفت صبر و اوّاب بر تن خود کرد.

1-          صبر : بکار بردن صبر و استفاده نکردن از داروهای شیمیایی و مخدرات که در ظاهر افراد را خوب نمایش میدهد ولی در اصل آنان را از ریل رحمانی خارج میکند.

2-          اوّاب: برگشت به طرف خدای رحمان و طبق نظام رحمانی و طبیعت رحمانی زندگی کردن.

پیامبر ابراهیم، سه صفت بندگی اواه و حلیم و منیب برای خود کسب کرد و به این ترتیب آتش نمرودیان نتوانست صدمه ای به او بزند. زیرا این سه صفت او را ایمن کرده بود.

1-          حلیم:  بردبار بودن در مورد انحرافات قوم خویش

2-          اواه:  نرم دل بودن

3-          منیب: بازگشت کننده به سمت خدا

اما مشرکین زمان پیامبر محمد، صفاتی برای خود کسب کرده بودند که مختص خدا نبود و نشانه بندگی خدا نبود؛ مثلا کسی که به بت عزی خدمت میکرد، بعد از مدتها ، صفت  عبدالعزی (بنده عزی) برای خود کسب میکرد. این نوع صبر و تلاش نجات دهنده افراد نبود زیرا برای خدا نبود. در قیامت هم این جور صفات به درد نمی خورند و کسب کننده این صفات تنها رها میشوند. زیرا فرد یکتاپرست فقط صفات بندگی خدای عالمیان کسب میکند و لاغیر.

 

وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکَانَکُمْ أَنْتُمْ وَشُرَکَاؤُکُمْ فَزَیَّلْنَا بَیْنَهُمْ وَقَالَ شُرَکَاؤُهُمْ مَا کُنْتُمْ إِیَّانَا تَعْبُدُونَ ﴿۲۸

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را گرد مى ‏آوریم آنگاه به کسانى که شرک ورزیده‏ اند مى‏ گوییم شما و شریکانتان بر جاى خود باشید پس میان آنها جدایى مى‏ افکنیم و شریکان آنان مى‏ گویند در حقیقت‏ شما ما را نمى ‏پرستیدید (۲۸)

 

فَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ إِنْ کُنَّا عَنْ عِبَادَتِکُمْ لَغَافِلِینَ ﴿۲۹

و گواهى خدا میان ما و میان شما بس است به راستى ما از عبادت شما بى‏ خبر بودیم (۲۹)

 

دو صفت بندگی خدای رحمان که بر تن کنید، به امر خدا، بیماری جسمی درمان میشود (مثل ایوب) و اگر سه صفت بر تن کنید، به امر خدا، آتش بیگانه (آتش جحیم) بر شما سرد میشود (مثل ابراهیم). سیستم ایمنی بدن انسان بر این معیار کار میکند. یعنی هر گونه درمان بیماری ای که مبتنی بر صفات صبر و توبه و اوّاب نباشد، آب در الک کردن است. مثل خیلی از داروهای شیمیایی که یک نوع مخدرند و اصلا صبر در آنها بی معنی است.  تا وقتی یکی از صفات بندگی رحمان را در حین درمان بیماری بر تن نکنید، سیستم ایمنی بدن ناقص است و بیماری ریشه ای درمان نخواهد شد.

شاید شنیده باشید که می گویند سن فقط یک عدد است. در نظام رحمانی، این جمله واقعا اشتباه است. سن نه تنها یک عدد نیست؛ بلکه نشانه بزرگ شدن و رشد روانی یک فرد است. این جمله بی معنی دقیقا بر عکس صفات صبر و اواّبی است. زیرا بندگان رحمان، سن خود را در نظر دارند و براساس سن خود ، پا دراز میکنند و خواسته هایشان را بر این اساس تنظیم میکنند.

در یکی از کانالها نوشته بود که علت شادی مردم فنلاند در چهار چیز است:

·      بعضی ها شادی دارند ولی همه تابستان دارند.

·       هر کس خالق خوشبختی خودش است.

·      کسی که خوشبخت است باید آن را پنهان کند.

·       بدبین هرگز نا امید نخواهد شد.

جالب است که این چهار جمله، هر چهارتایش غلط است. در جمله اولی، شادی های مصنوعی را بهتر از فصل تابستان میداند و این همان مطلبی است که عرض شد. مردم به نشانه های رحمانی توجهی نمی کنند و بیشتر شادی های مصنوعی که خود برای خود ایجاد میکنند، برایشان مهم است. در جمله بعدی نوشته است که هر کس خالق خوشبختی خودش است. این جمله هم غلط است. یک بنده یکتاپرست، حتی خوشحالی های خود را هم از طرف خدا میداند و خود را خالق آن نمیداند.

 

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ﴿۴۳و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند (۴۳)

وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا ﴿۴۴و هم اوست که مى‏ میراند و زنده مى‏ گرداند (۴۴)

 

مردم فکر میکنند که با چند تا جوک تعریف کردن و مهمانی گرفتن، خوشحالی و خوشبختی به آنها روی آورده است. در حالی که نمیدانند خوشبختی و خوشحالی فقط از طریق و کانال نظام رحمانی بدست میاید. درمان یاس و نا امیدی انسان هم فقط از این طریق ممکن است. جمله سومی می گوید: کسی که خوشبخت است باید آن را پنهان کند. چرا باید پنهان کند؟ اگر آدمی خوبی ای به او رسیده است باید بگوید و شکرگزاری کند و معنای شکرگزاری همین است.

 

وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ ﴿۱۱و از نعمت پروردگار خویش [با مردم] سخن گوى (۱۱)

 

جمله چهارمی می گوید که : بدبین هرگز نا امید نخواهد شد. این جمله واقعا عجیب و غریب است. این جمله درمان نا امیدی را در بد بینی میداند. در حالی که نا امیدی یک بیماری روانی است و درمان آن فقط در برگشتن به نظام رحمانی است و این یعنی توکل و خوشبینی به نظام رحمانی. کلا بیشتر جملات شعر گونه که در کتابهای شعر و فضای مجازی گفته  میشود، یک نوع دلگرمی است. این هم خودش یکنوع گرمی است.

مردم پیش رمال و دعانویس که میروند، کلمات و عباراتی را تحویلشان میدهند که یک نوع گرمی است و طبع آن جملات گرم است و الکی افراد به این جملات شعر گونه دل میبندند. مثلا یک رمال و دعانویس و یا حتی یک دوست ممکن است به شما چنین جملاتی را تحویل دهد:

تو احساساتی هستی،

 زودرنج هستی،

 بدخواه داری،

زحمات تو را نادیده می گیرند،

دستت نمک نداره،

تنهایی، بی کَسی، چقدر مظلومی!، بدبختی!،

 قَدرت را نمی دانند و ...

تمام این جملات، نوعی گرمیجات بحساب میایند و الکی به فرد دلخوشی میدهند و او را از واقعیات دور میکنند. این نوع جملات در دنیای امروزی خیلی زیاد است. نماز برای قطع کردن این گرمی هاست و نماز در این گونه موارد به عنوان سردی عمل میکند و اثرات این جملات مسخره را خنثی میکند. این جملات را گرمی های روانی می نامیم، در ظاهر افراد را گرم میکنند، ولی در اصل سیستم روانی او را ضعیف میکنند. حتی خیالات و توهمات هم نوعی گرمی بحساب میایند و باعث نابودی روان انسانها میشوند و آنان را از کار و زندگی می اندازند.

بیشتر مواقع ثروتمندان بیماریهای عجیب می گیرند و هزینه های بیشتری به آنها تحمیل میکند؛ دلیل آن خیلی ساده است. زیرا آنان گرمی های زیادی دارند و سیستم ایمنی جسمی و روانی آنان ضعیف شده است و در نتیجه مشکلاتی برایشان بوجود میاید که برای افراد دیگر شاید بوجود نیاید. پول، ثروت، مقام، دارائی، فرزندان، دوستان همگی یک نوع گرمی هستند. کسی که به اینها دل می بندد، مقاومت سیستم ایمنی بدنش را کاهش میدهد. سیستم ایمنی بدن برای هر انسانی نعمت است. باید خدای رحمان را بخاطر این نعمت شکرگزاری کنیم و اهمیت آن را برای خود یادآوری کنیم. در صورت هر گونه کفران آن، این نعمت برداشته میشود. کسی که برای سیستم ایمنی بدنش اهمیتی نمیدهد و بجای آن از گرمیجات مختلف استفاده میکند و در آن زیاده روی میکند، از دستش میدهد. همانطور که بخاطر کفران نعمت انسانها، نظام طبیعت هبوط پیدا میکند. وقتی افراد قدر نعمات خدادادی را ندانند، نظام طبیعت هبوط پیدا میکند و محصولات کیفیت اصلیش را از دست میدهد. این قاعده رحمانی برای سیستم ایمنی بدن و روان انسان هم صادق است.

در زمان شروع یک بیماری و بی نظمی در بدن، ابتدا، اعضاء داخلی تحت تاثیر قرار می گیرند. اما در مراحل بعدی، این بیماری در پوست و جلد انسان ظاهر میشود. مثلا کسی که پرخوری میکند و کبد خود را چرب میکند، جلد و پوست او نشانه هایی از چربی در آن نمایان میشود. زیرا اگر کبد مشکل پیدا کند و یا کم کار شود و نتواند چربی های اضافی را از خود دفع کند، باید این چربی های اضافی از روشهای دیگری دفع شوند که معمولا از طریق پوست دفع میشوند و همین مورد باعث خراب شدن پوست و عفونت و آزار و اذیت میشود. تعریق و تبخیر در پوست انجام میشود و دمای بدن ما را هم تنظیم میکند.

آیه ای در قرآن هست که می فرماید در جهنم، آنقدر سیستم وجودی انسان نامیزان است که هربار پوستهایشان خراب میشود و بی حس میشود و دوباره پوست دیگری جایگزین آن میشود. این ثابت میکند که افراد در جهنم تقریبا همیشه آثار بیماری در آنان هست و همیشه بیمارند و همیشه در مراحل حاد بیماری به سر می برند.

 

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا ﴿۵۶

به زودى کسانى را که به آیات ما کفر ورزیده‏ اند در آتشى [سوزان] درآوریم که هر چه پوستشان بریان گردد پوستهاى دیگرى بر جایش نهیم تا عذاب را بچشند آرى خداوند تواناى حکیم است (۵۶)

 

خدای مهربان با ذکر آیاتی در مورد جهنم ما را راهنمایی میکند تا که در درمان بیماری، راه درست را انتخاب کنیم و از آن پیشگیری کنیم. خدای بزرگوار و مهربان بهترین سخن را در قرآن نازل کرده است، قرآن کتابى است که آیاتش در آرامی و متانت و زیبایى همانند یکدیگر است؛ آیاتى که از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانى که از پروردگارشان مى‌ترسند مى‌افتد و پوست آنان تحت تاثیر قرار می گیرد؛ سپس پوست و قلبشان نرم  میشود و به ذکر خدای عالمیان متمایل مى‌شوند. در آیه مورد نظر کلمات پوست، لرزش، قلب، نرم شدن پوست و قلب برجسته است.

 

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿۲۳

خدا زیباترین سخن را [به صورت] کتابى متشابه متضمن وعد و وعید نازل کرده است آنان که از پروردگارشان مى‏ هراسند پوست بدنشان از آن به لرزه مى‏ افتد سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مى‏ گردد این است هدایت‏ خدا هر که را بخواهد به آن راه نماید و هر که را خدا گمراه کند او را راهبرى نیست (۲۳)

 

این آیه خیلی مهم می فرماید که ( تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ) یعنی پوست کسانی که از پروردگارشان خشیت دارند و از او می ترسند، تحت تاثیر قرار می گیرد. خشیت و ترس از خدا، به معنای ترس از چیزی مثل تاریکی و یا یک موجود دیگر نیست، بلکه به معنای هماهنگ و میزان بودن با نظام رحمانی است. یکتاپرستان از خدا خشیت دارند زیرا میترسند که ناخواسته و نادانسته از نظام رحمانی خارج شده باشند و در آن صورت بدبخت شوند و از ریل نظام رحمانی عقب بمانند.

کلمه تَقْشَعِرُّ معنای مهمی را در مورد درمان بیماریهای جسمی برای ما بیان میدارد. این کلمه به معنای تحت تاثیر قرار گرفتن پوست است. مثلا شما اگر در هوای سرد بیرون روید، پوست شما انقباض و انبساط پیدا میکند و باعث تحرک داخل پوستی میشود و در سلامتی پوست موثر است. حتی احساس معنویت درونی که قلب را تحت تاثیر قرار دهد، باعث سیخ شدن مو میشود که این خودش در سلامتی پوست و مو بسیار تاثیر گذار است. در ادامه می فرماید که ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ یعنی پوست و قلبشان نرم میشود. کلمه تَلِینُ در عربی به معنای نرم شدن است. مثل اینکه شما قبل از ورزش، ابتدا باید کمی خودتان را نرم کنید و گرنه دچار گرفتگی و اسپاسم عضلانی خواهید شد. پوست و قلب انسان هم باید نرم شوند و گرنه در یک حادثه و مصیبت ممکن است که اسپاسم عضلانی بگیرید و دچار مشکلات پوستی و یا قلبی شوید. خیلی افراد با شنیدن یک مصیبت، صبر خود را از دست داده و دچار خودزنی و بیماری و انواع ایست قلبی شده اند. آنان با چنگ زدن، پوست خود را زخمی میکنند تا که از فشار قلبی نجات یابند. تمام این موارد بخاطر این است که آنان از قبل (با ذکر خدای رحمان و خشیت از او) پوست و قلب خود را نرم نکرده بوده اند.

قلب انسان باید بوسیله تفکر و تذکر و خشیت در آیات الهی تحت تاثیر قرار گیرد و نرم شود، تا در وقایع دیگر و در مقابل بیماریهای دیگر ضعیف نباشد. این قضیه برای پوست هم برقرار است. زمانی که پوست انسان بوسیله تفکر و تذکر و خشیت در آیات الهی تحت تاثیر قرار گیرد، یک نرمش واقعی انجام گرفته است و در آن صورت میتواند کمکی برای کبد و سایر اعضای بدن در خارج کردن سموم بدن باشد و گرنه گرفتار میشود. در جهنم، هر گونه ناخوشی، فورا در پوست نمایان میشود و این نشان از این دارد که فرد در این دنیای پست در آیات و نشانه های خدا تذکر و خشیت و تفکر نکرده است و پوست خود را تحت تاثیر قرار نداده است و همین رویه نصیب اوست در آن دنیا. معمولا انسانها بوسیله ماساژ پوست، میخواهند سلامتی خود را بازیابند، ولی خدا روشی را ارائه میدهد که قطعا کارائی صد در صدی دارد و هزینه بردار هم نیست و در دسترس هر انسانی هم هست. تفکر و تحت تاثیر قرار گرفتن آیات و نشانه های خدا و تعمق در آن و خشیت از خدای رحمان.

خدا بهترین حدیث را در قرآن نازل کرده است؛ کتابی هماهنگ و باثبات که به هر دو راه بهشت و دوزخ اشاره می کند. پوست کسانی که هیبت و حرمت پروردگارشان را ارج می نهند از آن منقبض می شود، سپس پوست و قلبشان برای پیام خدا نرم می شود. چنین است هدایت خدا؛ او آن را به هر که بخواهد هدایت شود، عطا می کند. و اما کسانی را که خدا به گمراهی فرستد، هیچ چیز نمی تواند آنها را هدایت کند. این آیه خیلی مهم میفرماید ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یعنی این هدایت خداست.

 

·      تحت تاثیر آیات و نشانه های خدای رحمان قرار گرفتن تا حدی که موی پوست سیخ شود و پوست انقباض و انبساط پیدا کند : تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ

 

·      بعد از این پوست نرم میشود و در نهایت قلب هم نرم میشود: ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ

 

بیشتر بیماریهای قلبی و پوستی، بخاطر عدم نرمش پوست و قلب پیش میاید. این نوع نرمش هم چیزی نیست که با ماساژ پوست و قلب بدست آید؛ بلکه نرمش و اثرگیری از آیات خدای رحمان موثرترین روش است. اگر پوست خود را با طبیعت خدای رحمان هماهنگ کنیم، در سلامت قلب ما مفید و موثر است. پوست ما باید آفتاب بخورد، با آب سرد و گرم و طبیعی تماس پیدا کند، باید با خاک زمین تماس داشته باشیم و خاکی باشیم. اینها همگی در سلامت پوست و قلب ما مفید است. در قسمتهای قبلی ، بحث شد که خدای مهربان، در درمان ایوب، کلمات کلیدی مُغْتَسَلٌ  بَارِدٌ  بکاربرده است. یعنی با سردی تماس پوستی داشته باش، تا پوست تحت تاثیر قرار گیرد و منقبض و منبسط شود و فلج نشود.

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲﴾ [به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

کسانی که خود را با طبیعت و نظام رحمانی مغتسل نمی کنند و تماس نمیدهند، دچار فلج پوستی میشوند و در نتیجه دچار انواع بیماری ها میشوند. پوست ما از نظر مساحت بزرگترین و گسترده ترین عضو بدن ماست. بنابراین بزرگترین تاثیر را بر بدن ما دارد. لرزش پوست و سیخ شدن موها بخاطر شنیدن آیات و نشانه های خدا و خشیت خدای رحمان، در سلامتی نه فقط پوست، بلکه در سلامتی سایر اعضاء هم موثر است.

اکنون مردم عادت کرده اند و  بی دلیل ، پوست خود را با انواع شوینده های شیمیایی میشویند و اما حاضر نیستند با خاک و آب جاری طبیعت تماس یابند. آنها با مواد شیمیایی مغتسل میشوند ولی با طبیعت و نظام رحمانی خیر! خدای مهربان در سوره کهف می فرماید که اصحاب کهف را در خواب به پهلوی چپ و راست می گرداندیم (نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ) تا که از بی تحرکی و فلج پوست جلوگیری شود و در نتیجه اعضای داخلی بدن آنان سلامتیش را از دست ندهد.

اکنون مردم پیاز موهای بدن خود را بوسیله لیزر میسوزانند و به قول خودشان موهای زائد را ریشه کن میکنند. اما متوجه نیستند که با این کار انقباض و انبساط پوست را از بین می برند و خیلی از کارائی های پوست را از بین می برند و عملا باعث فلج شدن پوست خود میشوند. پوست میتواند ورودی و حتی خروجی بدن ما باشد. میتواند موائد زائد و سمی را از طریق تبخیر، تعریق خارج کند و همچنین مواد مفید و باکتریهای مفید از طبیعت را بگیرد و در سلامت بدن ما بسیار مفید است.

بعضی مواقع هم انسانها بوسیله تکنولوژی ماسکهایی برای خود میسازند و عملا تماس پوستشان با طبیعت را از بین می برند و این مخالف کلمه مغتسل آیه (ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ) است. تیغ و خار در طبیعت و حتی نیش زنبور، مواردی طبیعی هستند که حتی برای انعطاف پوست ما مفید هستند. بعضی افراد زیاد نمی خندند تا پوستشان چروک نشود! به این طریق گسترده ترین عضو بدن، فلج میشود. مسائل مهم زندگی اهمیتش را از دست داده است و در عوض مسائل بیخودی، مهم شده اند.

اما مومنان با تحت تاثیر قرار گرفتن از آیات رحمانی در کتاب آسمانی و در کتاب طبیعت رحمانی؛ قلبشان می لرزد و پوستشان هم سیخ میشود و به این طریق پوست خود را منقبض و منبسط کرده و عملا در راه سلامتی پوستی و قلبی خویش گام بر میدارند.

 

مَنْ خَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ ﴿۳۳آنکه در نهان از خداى بخشنده بترسد و با دلى توبه‏ کار [باز] آید (۳۳)

 

کسانی که تحت تاثیر آیات و نشانه های رحمانی قرار می گیرند، سلامت قلبی خود را هم تضمین کرده اند. طبق فرموده خدا در قرآن، حتی اگر کوه، قرآن را می فهمید و بر او نازل میشد؛ کوه از خشیت خدا از هم پاشیده میشد. اما خدا در مقابل آیات ونشانه های خود، از ما فروپاشیده شدن نمی خواهد و آن مهربانترین از ما فقط انقباض و انبساط پوست و قلب میخواهد تا سلامتی روانی و جسمی خودمان تضمین شود.

 

لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۲۱

اگر این قرآن را بر کوهى فرومى‏ فرستادیم یقینا آن [کوه] را از بیم خدا فروتن [و] از هم ‏پاشیده مى‏ دیدى و این مثلها را براى مردم مى‏ زنیم باشد که آنان بیندیشند (۲۱)

 

آیه دوم سوره نور، از موضوعی صحبت می فرماید که زن و مرد زناکار باید صد تازیانه زده شوند. در این آیه از فعل اجْلِدُوا  استفاده می فرماید. این فعل از ریشه جلد است و به معنای پوست هم هست. معمولا در ترجمه های قرآن، جلد را تازیانه ترجمه میکنند، زیرا تازیانه به پوست برخورد میکند و درد ایجاد میکند. اما در واقع جلد به معنای تازیانه نیست و بلکه به معنای پوست و لایه بیرونی است.

 

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲

به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد جلد بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزى نکنید و باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند (۲)

 

برخورد دردناک با پوست، به نوعی تحریک اجباری پوست و در نتیجه تحریک قلب هم هست. البته اگر خوب دقت کنیم؛ این آیه در مورد تازیانه زدن صحبت نمی کند، بلکه در مورد ضربه به پوست صحبت میکند. قرآن کلمات را طوری بیان می فرماید که با عوض شدن دوره ها و عصرها، معنای نزدیک به آن دوره بگیرد. کلمات دیگری هم برای تازیانه در عربی است ولی عمدا و هدفدار کلمه جلد برای این معنا انتخاب شده است. خدای مهربان در مورد زنا و تهمت زننده، فقط عذاب نمی کند و بلکه درمان هم میکند.

این مساله نشان میدهد که گناه خطرناکی مثل زنا آنقدر برای پوست و قلب مضر است که گناهکار فقط با صد ضربه و یا فشار پوستی دردناک بر پوست بیدار میشود. در اینجا میتوان جَلْدَةٍ را فشار دردناک بر پوست هم معنا کرد. اما فشار دردناک بر پوست چیست؟ در ادامه مورد بحث قرار می گیرد.

کسانی که علنا و جلو چشمان چهار نفر عمل زشت زنا را انجام دهند، در حالت وخیمی از تعادل قلبی روانی هستند و بدون صد ضربه دردناک و عذاب آور به پوست بیداریشان غیر ممکن است. از آنجا که کلمه جَلْدَةٍ نکره و بدون ال تعریف است؛ نشان میدهد که این کلمه به معنای تازیانه نیست و بلکه مربوط به فشار دردناک بر پوست است و ممکن است که هر بار و در هر دوره ای روش آن فرق کند.

تازیانه مربوط به زمانی بود که اجنه و شیاطین ارتباط ملموسی با انسانها داشتند ولی اکنون آنان از دیدها پنهان هستند و محدود شده اند. پس قطعا باید روش دیگری برای رجم آنان بکار برد. یک ضرب المثل قدیمی هست که میگوید شیطان توی جلدش رفته است. در زمانهای قدیم، شیاطین ملموس تر و جسمانی تر بودند و حتی میان انسانها میامدند. اگر شیطانی بر کسی مسلط میشد، به نوعی توی جلد او میرفت و به عنوان یک آتش بیگانه (یا مغناطیس بیگانه) بر فرد مسلط میشد. خردمندان آن جوامع قدیمی سنگهای نوک تیزی را روی پوست افراد قربانی فرو میکردند (نه تا حدی که خونریزی شود) تا که فرد عذاب بکشد و این سنگهای نوک تیز تا مدت مشخصی به همان حالت نگه داشته میشد. به این طریق جن و یا شیطان از جسم فرد خارج میشد. زیرا زجر کشیدن فرد، در روان او حس تنفر از جن ایجاد میکرد و او را طرد و رجم میکرد و به این طریق شیطان از جلد فرد خارج میشد. آن موقع فرشتگان میان انسانها آمدند و این روشها را به انسانها یاد دادند تا که انسانها برای حالات بحرانی بتوانند شیطان را از وجود خود خارج کنند. آنان ابتدا این روش را با نام خدای رحمان انجام میدادند، اما بمرور زمان این روشها فلسفه اصلی خویش را از دست داد و به یک جادو تبدیل شد و تهی و توخالی شدند.

بعد از مدتی مردم این روش دفع شیطان را منحرف کردند و فلسفه آن را منحرف کردند و نام خدا را از آن حذف کردند. در قرنهای بعدی، حتی یک طب به اسم طب سوزنی از این روش ایجاد شد و برای درمان بیماریها از آن استفاده میکردند ولی معنا و مفهوم خود را از دست داده بود.

در زمان ما حضور فیزیکی شیاطین مطرح نیست و این روشهای سنتی کارساز نیست. دنیای شیاطین و اجنه بمرور فاصله بیشتری از دنیای انسانها گرفت و تا حدی ارتباط جسمانی بین این دو از بین رفته است. شیاطین از آتش مخصوص و بی دود آفریده شده اند و چیزی شبیه به مغناطیس هستند. هر انسانی هم دور و بر خویش یک لایه مغناطیسی دارد. در قسمت قبل گفته شد که شیطان میخواهد آتش وجودی افراد را حذف کند و آتش خود را جایگزین آن کند. یعنی شیطان میخواهد جلد انسانها را حذف کند و جلدی از جنس آتش مخصوص خودش را جایگزین آن کند. بنابراین ضربه زدن به جلد در زمانه ما ، به معنای سنگ فرو کردن در پوست نیست. بلکه به معنای ایجاد زجر و عذاب در میدان مغناطیسی موجود بیگانه است تا که موجود بیگانه از آن خارج شود. خدای مهربان، در این آیه به مردم طریقه آزاد کردن افراد از اجنه و شیاطین را یاد می دهد.

 

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲

به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد جلد بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزى نکنید و باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند (۲)

 

خدا با این روش تنبیه و عذاب، میخواهد که ماسکهای افراد زناکار را بردارد و ماهیت اصلیشان را مشخص کند. زیرا کسانی که جلو چهار شاهد، مبادرت به عمل زشت زنا میکنند، قطعا ماسکهای زیادی برای خود برگزیده اند و قیافه واقعی خویش را زیر آن مخفی کرده اند. خدا میخواهد که این ماسکها و جلدها و پوستهای بیگانه برداشته شود و صد ضربه دردناک بر پوست آنان زده شود تا که تنبیه و عذاب شوند و علاوه بر آن، میدان مغناطیس بیگانه از آنان برداشته شود.

کسانی که مبادرت به زنا میکنند و آبرو برایشان مهم نیست، قطعا شیطان در جلد و میدان آنان نفوذ کرده است و برای بیرون راندن این شیطان از این میدان ، باید صد ضربه به جلد آنان زد. ضرب المثل هست میگوید شیطان توی جلدش رفته است؛ یعنی شیطان در بدن آنان مخفی شده است. حتی کسانی که تهمت زنا میزنند هم باید هشتاد ضربه زده شوند. این ضربات چندین فایده مهم دارد:

·      افراد عذاب میشوند تا که عبرتی برای دیگران باشد.

·      جَلْدَةٍ در زمان ما به معنای تازیانه نیست، بلکه به معنای صد ضربه به میدان مغناطیس افراد است همراه با درد.

·      با این ضربات دردناک، مغناطیس بیگانه (مغناطیس شیاطین) از بدن خارج میشود. این ضربات برای کشتن فرد زناکار و یا ناقص کردن او نیست و بلکه برای عذاب دادن اوست. فرد زانی فقط با این روش بیدار میشود. خدای مهربان دستور بیهوده نمیدهد. کسی که جلو چهار شاهد زنا میکند، دست از همه چیز شسته است و تمام چاکراهایش باز است و موجودات نامرئی برای او تصمیم می گیرند. فقط صد ضربه دردناک به جلد او، نار بیگانه را از بدن او بیرون می برد.

·      در زمانهای خیلی قدیم، مردم این نکته را میدانستند و بعضی بیماریهای خطرناک را ناشی از ورود آتش بیگانه به بدن بیمار میدانستند و بوسیله سنگهایی نوک تیز، فشارهایی دردناک بر بدن او وارد میکردند تا میدان مغناطیسی افراد تحت تاثیر قرار گیرد و مغناطیس و آتش بیگانه از بدن فرد خارج شود. حتی میتوان طب سوزنی را برگرفته از این روش دانست. هر چند که اکنون طب سوزنی از هدف اصلی خویش منحرف شده است. خدای رحمان سیستم ایمنی بدن و روان انسان را کامل آفریده است، کافیست که فعال شود. خودش میداند چطوری مغناطیس بیگانه شیطان را از بدن انسان بیرون راند.

·      در این روش، باید افراد عذاب بکشند، تا که میدانشان ریکاوری شود و میدان بیگانه از آنان خارج شود. و البته این عذاب باید توسط تعدادی از مومنان (وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ) دیده شود تا که عبرتی باشد برای آنها. در واقع این روش که در آیه فرموده است، نوعی رجم جن  و جن گیری هم است.

·      ما از طرز گفتار آیه قرآن متوجه میشویم که روشهایی که مردم در طول تاریخ برای رجم کردن استفاده کردند، هیچکدام را خدا تجویز نکرده است. زیرا در این روشهای غلط، مردم تعدادی سنگ بزرگ برداشته و به سوی فرد زناکار پرتاب میکنند و قطعا این فرد از این حادثه سالم بیرون نخواهد آمد. در حالی که خدای حکیم در آیات بعدی از توبه و اصلاح این افراد صحبت می فرماید. بنابراین هدف خدا از ضربات جِلدی، کشتن افراد نیست و بلکه خدا میخواهد به کمک اِعمال درد و عذاب، این افراد را از دست اجنه و شیاطین نجات دهد و در کنار آن، عبرتی باشند برای سایر مومنان.

مردم بعد از گذشت چندین قرن، این روشها را منحرف کردند و یا فلسفه اصلی آن را فراموش کردند. آنان بنا به وسوسه شیطان تصمیم گرفتند که با این روشها، نیروها و میدانهای بیگانه را بجای راندن و بیرون کردن، تحت کنترل خویش درآورند و از آن کمک گیرند. این تصمیم نقطه شروع بدبختی انسانها بود.

 به همین خاطر این افراد، راههای دور کردن میدانها و آتشهای بیگانه را منحرف کرده و سعی کردند آن نیروی بیگانه را کنترل کنند و در خدمت خود گیرند. آنان بجای راندن میدانها تصمیم گرفتند که آن را کنترل کنند و در اختیار خویش قرار دهند و بدبختی اصلی انسان از همینجا شروع شد. مدیتیشن و یوگا تمرین چنین حالتی است، تا که این آتش بیگانه را جذب کنند و به خدمت گیرند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

بعد از مدتی، مردم قدرت را به سنگها و سوزنها دادند ، بجای اینکه خدا را مطرح کنند و او را همه کاره بدانند. آنان با نیروهای بیگانه مصالحه کردند و سازش کردند و از آنها کمک گرفتند. مثلا در فنگ شوئی که یک فلسفه شیطانی است، افراد میخواهند که میدانها و آتشهای بیگانه را تحت کنترل خویش درآورند و این میدانهای خبیث را تحت کنترل خویش درآورند. قبلا هاروت و ماروت برای طریقه خنثی سازی این جادوها پیش مردم آمدند؛ اما مردم بجای راندن این میدانها و آتشهای بیگانه، در فکر به خدمت گرفتن آن افتادند و به این طریق در جادو افتادند و به آموزه های هاروت و ماروت خیانت کردند.

در زمان ما هم، مردم پوست و جلدشان را تغییر میدهند و با انواع و اقسام عملیات و داروها، اجازه نفس کشیدن به پوست خود نمی دهند و عملا بجای رجم شیاطین از جلد خویش، آنان را در جلد و میدان مغناطیس خویش نگه میدارند. پوست ما زمانی نفس میکشد که در نظام رحمانی بسر بریم. شیطان ضد نظام رحمانی است و نمیتواند در آن بسر برد.

در ایران قدیم، مردم برای بیرون راندن آتش و مغناطیس شیاطین عملی به نام ناف گرفتن انجام میدادند که البته بعدا فلسفه آن را منحرف کردند. در قرآن، مجوس به کسانی گفته میشود که دستورات صحیح را به جادو تبدیل میکردند. کلمه مجوس که در قرآن ذکر شده است، به معنای جادوست. یعنی مذهبی که با جادو عجین شده است. در زمان پیامبر محمد؛ آیین هندو، میترا و بعضی طریقتهای دیگر چنین حالتی داشتند. مجوس از مغ (روحانیون و یا جادوگران ایران باستان و هند باستان) گرفته شده است. در زبان انگلیسی که یک زبان آریایی است، کلمه مجیک (magic) از همین کلمه مغ (magos) گرفته شده است. مغ یک کلمه آریایی است و مجوس معرب همین کلمه است.

هاروت و ماروت میان مردم آمدند و آنان را نسبت به نفوذ شیاطین و جادوی آنان هشدار دادند ولی مردم بجای عمل به آن، از آن دستورات و مفاهیم سوء استفاده کردند و برعکسش کردند و عملا آن را به جادو تبدیل کردند. زرتشت بوسیله نماز و طهارت، طریقه راندن دیوها را به مردم یاد داد. اما سخنانی که زرتشت گفت، بعدا توسط مغها، تحریف شد و شکل جادو به آن داده شد. در زمان قدیم، پزشکان به دو گروه کلی تقسیم میشدند.

·      حکیم : افرادی که در هر دستور درمانی، معنا و مفهوم صحیح آن را در نظر داشتند و کار خود را رازآلود جلوه نمی دادند و همیشه حکمت واقعی دستورات را برای بیمار بیان میکردند و در درمان بیماریها، صبر را به بیمار توصیه میکردند و یاد میدادند و او را با نظام رحمانی آشتی میدادند و به این طریق اجنه و شیاطین را از بدن افراد می راندند.

·      مغ : کسانی که بجای راندن اجنه و شیاطین از بدن بیماران و دور کردن مغناطیس بیگانه از آن؛ بیماران را به حالت خلسگی و خماری می بردند و در ظاهر دردشان را کم میکردند ولی آنان را معتاد داروهای شیمیایی و انواع وِردها  میکردند. این گروه عملا اجنه و شیاطین را در بدن افراد باقی میگذاشتند و نمی راندند و حتی برای حضور آنان در جلد افراد، عادی سازی میکردند. داروهای شیمیایی، خاصیت جادویی دادن به انواع سنگها و اشیاء و انگشتر و ... ، فنگشوئی، مدیتیشن، یوگا، انواع اعمال زیبایی و ... ادامه دهنده روش مغهاست.

حتی مغها، به مردم یاد میدادند که متن اوستا را وارونه بخوانند و آنها این نوع خواندن اوستا را شفابخش می دانستند. اما حالا می دانیم که وارونه خواندن یک متن، یعنی معنا و مفهوم را از آن گرفتن و در نتیجه به جادوگری تبدیل کردن.

اگر موضوع آیه ضربات به جلد را بیشتر کنکاش کنیم، به نکات جالبی از درمان بیماریها می رسیم. در دو آیه بعد خدای حکیم می فرماید که کسانی که نسبت زنا به زنان شوهردار میدهند،  و چهار شاهد نمی آورند، باید هشتاد تازیانه زده شوند. 

 

وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۴

و کسانى که نسبت زنا به زنان شوهردار مى‏ دهند سپس چهار گواه نمى ‏آورند هشتاد تازیانه به آنان بزنید و هیچگاه شهادتى از آنها نپذیرید و اینانند که خود فاسقند (۴)

 

برای زناکار صد تازیانه، ولی برای کسی که تهمت زنا میزند و چهار شاهد ندارد، هشتاد تازیانه باید زده شود و همچنین نباید هیچوقت تا آخر عمرشان شهادت از این افراد پذیرفته شود. اینها همگی نکات مهمی را در بر دارد. کسی که تهمت زنا میزند، یک درجه کمتر از زناکار است و او هم شیطان در جلدش رفته است. بعضی مردم، بدون تحقیق و چشم بسته، صرفا بخاطر نوع پوشش افراد و ظاهر، تهمت زنا را به دیگران میزنند. خدا آنان را از این نوع کار بشدت بر حذر میدارد و گناه آنان را تقریبا برابر با زنا میداند (زنا صد ضربه جلدی و تهمت زنا هشتاد ضربه). این نکته زنگ هشدار مهمی است برای کسانی که براحتی براساس ظاهر، دیگران را قضاوت میکنند.  زیرا تسخیر آتش وجودی انسانها توسط جن و شیطان، همیشه نشانه زناکار بودن و یا حرام زاده بودن نیست و ممکن است دلایل دیگری داشته باشد و مربوط به گناهان دیگری باشد. اگر براساس ظاهر جلدی، افراد زنا کار باشند، خود تهمت زننده ها هم باید زناکار اعلام شوند. زیرا ظاهر آنان هم تحت کنترل مغناطیس بیگانه است و آنان هم بیمار روانی هستند و به همین خاطر، خدا هشتاد ضربه جلدی هم برای آنان نوشته است. خدای مهربان بسیار دقیق کلمات را بیان میدارد و از کلماتی در قرآن استفاده می فرماید که مربوط به همه اعصار و دوره هاست و هیچوقت نمیتوان گفت قرآن مربوط به 1400 سال قبل است. اما روش ضربات جلدی، برای کسی است که مرتکب زنا شده و یا تهمت زنا زده است. اما این روش، کیفیت افراد را پایین می آورد و این روش از سر ناچاری است و گرنه نباید از این روش برای درمان بیماری استفاده کرد بجز موارد بسیار حاد. و به همین خاطر در آیه بعدی می فرماید که : فرد زناکار جز فرد زناکار یا مشرک را به همسرى نگیرد.

 

الزَّانِی لَا یَنْکِحُ إِلَّا زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزَّانِیَةُ لَا یَنْکِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ ﴿۳مرد زناکار جز زن زناکار یا مشرک را به همسرى نگیرد و زن زناکار جز مرد زناکار یا مشرک را به زنى نگیرد و بر مؤمنان این [امر] حرام گردیده است (۳)

 

دلیل این فرمان مهم، بخاطر پایین آمدن کیفیت جلدی افراد است. زیرا افرادی که مرتکب زنا شده و یا تهمت زنا زده اند، با ضربات جلدی، کیفیت جلدشان پایین میاید و در نتیجه بهتر است با همسان خود ازدواح کنند و البته بجز برای کسانی که واقعا توبه کرده و خود را اصلاح کنند. اما کسی که در نظام رحمانی زندگی کند و خودش را در آغوش نظام رحمانی بیندازد، برای درمان بیماری، نیازی به این روشهای سخت و معذب ندارد. وقتی بخاطر آیات و نشانه های رحمانی، موی بدن سیخ شود، (تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ) یعنی پوست کسانی که از پروردگارشان خشیت دارند و می ترسند، تحت تاثیر قرار می گیرد. وقتی موی بدن سیخ شود، یعنی میدان مغناطیس بدن ما تغییر کرده است. هر انسانی، یک میدان مغناطیسی دارد که گاهی نارها و آتشهای بیگانه این میدان را تحت تاثیر قرار میدهند و آن را تغییر میدهند. سیخ شدن موی بدن (بخاطر نشانه های رحمانی و خشیت از خدا) این میدان را به نفع ما بر میگرداند و مغناطیس بیگانه (آتش بیگانه) را از ما خارج میکند. در قدیم، وقتی دو نفر با هم میخواستند جنگ کنند، در یک میدان با هم میجنگیدند. وقتی انسان بخواهد با شیطان جنگ کند، باید در میدان با او جنگ کند. این میدان، همان میدان مغناطیسی است و آتش وجودی افراد است. این میدان در جلد انسان قرار دارد. خشیت از خدا و ترس از او و ذکر و یادخدا، باعث لرزش جلد انسان میشود و در نتیجه شیطان رجم میشود. در میدان رحمانی، شیطان فرار میکند. در میدان رحمانی، آتش بیگانه سرد میشود. این موضوع برای بیماری هم صادق است.