خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی
خدا یکتاست

خدا یکتاست

یکتاپرستی

طبقاتی کردن دین قابل قبول نیست

 

دانلود فایل PDF این مقاله

 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

طبقاتی کردن دین قابل قبول نیست

 


قومی در هند وجود دارند که دالیت نامیده میشوند و حدود دویست میلیون نفر از جمعیت هند را تشکیل میدهند. مردم هند به این قوم دالیت میگویند. دالیت در زبان آنها معنای نجس و یا لمس ناپذیر میدهد. به این قوم ظلم های بسیاری از طرف جامعه میشود؛ بطوری که در چایخانه های هند در لیوان های یک بار مصرف برای دالیت ها و در لیوان های شیشه ای برای دیگران چای می ریزند. نظام دو لیوانی یکی از شکل های سنت لمس ناپذیری است که با وجود منع قانونی، همچنان اجرا می شود. دالیتها به‌کلی اجازۀ زندگی در روستا را ندارند و باید خارج از مرزهای مشخص‌شده روستا سکونت داشته باشند. اجازه ندارند به معابد وارد شوند. اجازه ندارند به منابع آب شرب دیگر طبقات نزدیک شوند. اجازه ندارند در کنار هندوها غذا بخورند یا از ظروف یکسانی استفاده کنند! از این دست محدودیت‌ها و تحقیرها، هزاران مورد دیگر نیز وجود دارد که در جاهای مختلف متفاوت‌اند. دالیتها مردمی بسیار مظلومند و از هر چیزی تقریبا محرومند. البته جدیدا بعضی محدودیتها برداشته شده است. کارهای بسیار مشکل و کثیف ، مثل پاک کردن لوله های فاضلاب و ... معمولا به دالیت ها داده میشود در مقابل دستمزد بسیار ناچیز. اگر دالیتها از این قوانین سرباز زنند، تا سرحد مرگ کتک میخورند و یا کشته میشوند و یا تبعید میشوند!

نظام طبقاتی هندوستان مردم را به برهمن، کاهن، جنگجو، کشاورز و کارگر  تقسیم می کند، اما دالیت ها در این طبقه بندی جای نمی گیرند و از آن خارج هستند. به همین خاطر به آنها نجس و یا لمس ناپذیر گفته میشود. از نظر هندوها ، دالیتها در این پنج طبقه جای ندارند و بنابراین ازدواج آنها با طبقات تعیین شده هندویی ممنوع است و حتی نشست و برخواست با آنها ممنوع است. حتی وضعیتشان از برده ها هم بدتر است.

 پس از استقلال هندوستان در سال ۱۹۴۷ تبعیض طبقاتی هندوستان غیرقانونی اعلام شد، اما 200 میلیون دالیت در این سرزمین که یک ششم جمعیت میلیاردی هندوستان را تشکیل داده اظهار می دارند که رویکرد مردم نسبت به آن ها همانند گذشته بوده است. شاید باور نکنید که دالیت ها از مظلومترین مردمان جهان هستند و تحت تبعیضی قرار گرفته اند که یک مذهب بزرگ مثل هندو بر آنها تحمیل کرده است. حتی بسیاری از آنان باور کرده اند که سرنوشتشان باید اینجوری باشد. چونکه این تبعیض در مذهب هندو یکی از اصول است، بنابراین سالهاست که حتی خود دالیتها باور کرده اند که سرنوشتشان باید اینجوری باشد!  

 

لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ ﴿۱۱﴾

براى او فرشتگانى است که پى در پى او را به فرمان خدا از پیش رو و از پشت‏ سرش پاسدارى مى کنند در حقیقت ‏خدا حال قومى را تغییر نمى‏ دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند و چون خدا براى قومى آسیبى بخواهد هیچ برگشتى براى آن نیست و غیر از او حمایتگرى براى آنان نخواهد بود (۱۱)

 

نکته جالب ماجرا این است که این تقسیم بندی طبقاتی یکی از اصول مذهب هندوست و به همین خاطر نمیتوان عملا آن را ملغا کرد. اگر تقسیم بندی طبقاتی یکی از اصول مذهب شود، دیگر بسیار مشکل است آن را برچید. وقتی اسم دین به میان آید دیگر رنج و ناامیدی و دلشکستگی دالیتها برای هندوها اهمیتی ندارد. پیروی کورکورانه از والدین و فرهنگ گذشته جایی برای تفکر در دین نمی گذارد. اگر کسی هم اعتراض کند، به مخالفت با مذهب هندو محکوم میشود! این همان رسم معروف تاریخ است . حتی فرعون هم موسی را به مخالفت با دین محکوم کرد.

 

وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَى وَلْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ ﴿۲۶﴾

و فرعون گفت مرا بگذارید موسى را بکشم تا پروردگارش را بخواند من مى‏ ترسم آیین شما را تغییر دهد یا در این سرزمین فساد کند (۲۶)

 

وَقَالَ مُوسَى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لَا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ ﴿۲۷﴾

و موسى گفت من از هر متکبرى که به روز حساب عقیده ندارد به پروردگار خود و پروردگار شما پناه برده‏ ام (۲۷)

 

وَکَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ ﴿۲۳﴾

و بدین گونه در هیچ شهرى پیش از تو هشداردهنده‏ اى نفرستادیم مگر آنکه خوشگذرانان آن گفتند ما پدران خود را بر آیینى [و راهى] یافته‏ ایم و ما از پى ایشان راهسپریم (۲۳)

 

خدای مهربان مدام در قرآن میفرماید که روی آیات قرآن تفکر کنید. یعنی حتی خدا نمی خواهد مردم آیات قرآن را چشم و گوش بسته قبول کنند. به همین خاطر خدا قرآن را ساده و قابل فهم نازل فرموده است. خدا قرآن را کتابی عمومی نازل کرده است برای تمام مردم؛ نه فقط برای طبقه خاصی.

هندوها خود را آریایی میدانند و دالیتها از نژاد آریایی نیستند. در حالیکه از نظر خدا نژادها همگی یکی هستند. شرایط آب و هوایی و نور خورشید باعث تغییر رنگ پوست و یا شکل ظاهری شده است. بررسی دی ان آی هیتلر ثابت کرد که او از نژاد آفریقایی یهودی بود! آن همه مردم را کشت بخاطر غیر آریایی بودن و یهودی بودن. در نهایت ثابت شد که خودش اصالتا آفریقایی یهودی است! دنیای عجیبی است، تعصبات نابجا و نابخردانه که زندگی میلیونها نفر را به نابودی میکشاند.

ژن خوب و ژن بد، آقازاده و غیرآقازاده ، خودی و غیرخودی و ... از تقسیم بندیهای ناشایستی است که در یک جامعه واقعا اسلامی هیچوقت نباید بوجود آید. اما ایدئولوژیهای مذهبی من در آوری ناخودآگاه جامعه را به چنین طبقاتی تقسیم میکند. گاهی بعضی طریقتها و مذاهب اسلامی خود را طبقه خاصی میان مردم بحساب می آورند و حتی وقتی زکات می پردازند، به طبقه خویش و هم ایدئولوژیهای خویش می پردازند. دلبسته بودن به طبقه خاصی تا این حد!! قطعا چنین زکاتی از نظر خدا قابل قبول نیست.

حتی بعضی مکاتب اسلامی در جلسات خصوصی خویش، اصرار دارند که به غیر معتقد به مکتب خود، زن ندهند و یا زن نگیرند. مثل یهودیها که برای غیر یهودی، درصد ربا را چند برابر می گیرند. در حالیکه خدا حتی ازدواج با اهل کتاب را هم حلال دانسته و خوردن غذای اهل کتاب را هم حلال دانسته است.

من مطمئنم که تقسیم بندی طبقاتی در اصل مذهب هندو وجود نداشته است و خود کاهنان هندو آن را بوجود آورده اند. متاسفانه در میان مسلمانان، هرکدام نسبت به فرقه های دیگر همچنین تفکراتی دارند. سنی ها به تفکرات غیر از محدوده خود، شیعه گری لقب میدهند و شیعه ها به تفکرات خارج از مرز خود، وهابیگری و سنی گری لقب میدهند. خدای مهربان میفرماید که تلقینات دوران بچگی را باید دور انداخت. خدا از این تبعیضات نابجا نخواهد گذشت؛ زیرا این نوع تبعیضات زندگی بسیاری را تحت تاثیر قرار خواهد داد.

 

وَمَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ ﴿۳۶﴾

و بیشترشان جز از گمان پیروى نمى کنند [ولى] گمان به هیچ وجه [آدمى را] از حقیقت بى ‏نیاز نمى‏ گرداند آرى خدا به آنچه مى کنند داناست (۳۶)

 

قرآن متعلق به طبقه خاصی نیست که آن طبقه خاص آیاتش را در جهت منافع طبقاتی خویش معنا کنند و سایر موارد آن را کتمان کنند.

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۱۷۴﴾

کسانى که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده پنهان مى دارند و بدان بهاى ناچیزى به دست مى ‏آورند آنان جز آتش در شکمهاى خویش فرو نبرند و خدا روز قیامت با ایشان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و عذابى دردناک خواهند داشت (۱۷۴)

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ ﴿۱۷۵﴾

آنان همان کسانى هستند که گمراهى را به [بهاى] هدایت و عذاب را به [ازاى] آمرزش خریدند پس به راستى چه اندازه باید بر آتش شکیبا باشند (۱۷۵)

 

ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ﴿۱۷۶﴾

چرا که خداوند کتاب [تورات] را به حق نازل کرده است و کسانى که در باره کتاب [خدا] با یکدیگر به اختلاف پرداختند در ستیزه‏ اى دور و درازند (۱۷۶)

 

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ﴿۱۵۹﴾

کسانى که نشانه‏ هاى روشن و رهنمودى را که فرو فرستاده‏ ایم بعد از آنکه آن را براى مردم در کتاب توضیح داده‏ ایم نهفته مى دارند آنان را خدا لعنت مى ‏کند و لعنت‏ کنندگان لعنتشان مى کنند (۱۵۹)

 

إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ﴿۱۶۰﴾

مگر کسانى که توبه کردند و [خود را] اصلاح نمودند و [حقیقت را] آشکار کردند پس بر آنان خواهم بخشود و من توبه‏ پذیر مهربانم (۱۶۰)

 

خدای حکیم شدیدا با طبقاتی کردن آیات قرآن مخالفت نموده است و کسانی را که بعضی آیاتش را طبق مصلحت طبقاتی کتمان میکنند را لعنت کرده است.

فقط یک لحظه فکر کن که اگر یک هندو در یک کشور دیگر به دنیا آمده بود؛ دیگر چنین تعصباتی را نداشت. صفاتی که ابولهب و ابوجهل داشتند و در مقابل حق می ایستادند، و در مقابل حق مجادله میکردند، نمیتواند برای یک مسلمان، خوبی بحساب آید. اگر مجادله در مقابل حق بد است، برای همه بد است. وقتی کلمات طبقاتی مثل حاجی، سید، روحانی، ریش و ... به دین گره بخورد؛ هر اشتباهی از این گروهها سر بزند، به نام دین تمام میشود و باعث بدنامی دین میشود. طبقاتی کردن دین بزرگترین خیانتی است که در طول تاریخ رخ داده است. دویست میلیون نفر در هند بخاطر یک حکم غلط هندوها، برده شده اند و از جامعه طرد شده اند.

در دین خدا طبقاتی کردن دین ممنوع است. بنابراین تقسیم بندی مردم به حاجی و سید و شیخ و ملا و روحانی و ... ممنوع است. حالا دیگر طوری شده است که احکام دینی باید از طریق طبقه روحانیون به مردم برسد و مخالف آن مرتد بحساب می آید. اگر آزادی بیان در یک دین نباشد و احکام آن از طریق طبقه خاصی به مردم برسد، دیگر فاتحه آن جامعه خوانده است و اقوامی مثل دالیتها در آن جامعه بوجود خواهند آمد. ناعدالتی های اجتماعی از همین طبقاتی کردن کتاب خدا نشات می گیرد.

در دین اسلام به باور تمام مذاهب، تقلید در اصول دین جایز نیست. اما عملا کسی در روش خداپرستی و توحید حق ندارد ایرادی بگیرد و به این طریق تقلید در اصول دین هم واجب میشود! اگر هم در توحید و خداپرستی ایرادی گرفته شود، لقب وهابیت و ... به او میزنند و او را طرد میکنند. به این میگویند طبقاتی کردن دین و از همینجا ناعدالتیهای اجتماعی پیش می آید.

 

وَلَا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ ﴿۵۲﴾

و کسانى را که پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان مى‏ خوانند در حالى که خشنودى او را مى‏ خواهند مران از حساب آنان چیزى بر عهده تو نیست و از حساب تو [نیز] چیزى بر عهده آنان نیست تا ایشان را برانى و از ستمکاران باشى (۵۲)

 

وجود نظام طبقاتی مذهبی در یک جامعه نشان از مشکل دار بودن دین رایج در آن جامعه دارد.

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ ﴿۲۷﴾

پس سران قومش که کافر بودند گفتند ما تو را جز بشرى مثل خود نمى ‏بینیم و جز [جماعتى از] فرومایگان ما آن هم نسنجیده نمى ‏بینیم کسى تو را پیروى کرده باشد و شما را بر ما امتیازى نیست بلکه شما را دروغگو مى‏ دانیم (۲۷)

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ﴿۱۳﴾

اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست بى‏ تردید خداوند داناى آگاه است (۱۳)

 

مطمئنا همه ما باید دستورات خدا در قرآن را عمل کنیم، نه اینکه بشنویم ولی عمل نکنیم. که اگر اکثر مردم اینکار را بکنند، خدا برکاتی از آسمان و زمین بر مردم می باراند. خدا حکیم مهربان است.

لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۹۶﴾

و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعا برکاتى از آسمان و زمین برایشان مى‏ گشودیم ولى تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم (۹۶)

 

مردم نمی دانند خدا کیست

  از شیطان رانده شده به خدا پناه میبرم

بنام خدا بخشنده مهربان

مشکل اصلی انسانها عدم درک مقام و رتبه خدا است. انسانها هنوز قدرت و عظمت خدا را درک نکرده اند. هر چند که ظاهرا خدا را ستایش می کنند. نشانه های زیادی این مورد را تایید می کنند که مشکل اصلی انسانها عدم درک قدرت و عظمت خدا است. کسی که در نماز و دعاها نام پیامبر محمد را در کنار نام خدا قرار دهد، دو حالت دارد:

   یا این که اصلا نمی داند خدا کیست و او را درک نکرده است

و یا این که اصلا نمی داند که پیامبر محمد کی بود و چگونه زندگی کرده است.

متاسفانه انسانها حاضر نیستند که واقعیتها را در مورد پیامبران بدانند و مدام خیالبافی میکنند. حداقل شایسته است که آدمی یک تحقیق ساده در مورد زندگی و مقدار توانایی پیامبر محمد در زمان زنده بودنش انجام دهد، بعد مقام تراشی کند و اسطوره سازی کند.

آیا در زمان زنده بودن پیامبر، کسی از او درخواست شفای بچه کرده است؟ پس چرا بعد از مرگ او ، باید چنین درخواستی کرد؟؟ چرا پیامبر در زمان زنده بودنش، آدمی ساده بوده است و مثل بقیه لباس میپوشیده است و برای زندگی تلاش و کوشش میکرده است و حتی چندین بچه اش بر اثر بیماری از دنیا رفتند.

کسی که مقام و عظمت خدای عالمیان را حس کند، هیچوقت به خود اجازه نمی دهد که نام کسی دیگر را در کنار او قرار دهد. کسی که بداند تمام آسمانها و زمین ساخت خدای یگانه است، هیچوقت در نمازها نام پیامبر محمد را ذکر نمی کند. اگر از یک فرد عادی بپرسید که چه کسی آسمان و زمین را آفریده است؟ او جواب خواهد داد خدا. اگر از او بپرسید که چه کسی مرگ و زندگی را آفریده است؟ او خواهد گفت خدا. اگر از او بپرسید چه کسی به شما خانه و ماشین داده است، خواهد گفت خدا. با این اوصاف پیامبر محمد برای شما چه نقشی در این نعمتها دارد؟ چرا وقتی خدا را ذکر می نمائید ، ساده می گوئید "خدا". در حالی که وقتی اسم پیامبر محمد را ذکر می کنید، سلام و صلوات می فرستید؟

اگر شما در این حالت به سر می برید، یعنی اینکه عظمت خدای مهربان را هنوز درک نکرده اید و بهتر است که دوباره بازنگری انجام دهید در عقاید خویش.

گوساله سامری

 


دانلود فایل PDf این مقاله 



 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

گوساله سامری

 

بعد از نجات بنی اسرائیل از دست فرعونیان، موسی بمدت سی روز برای دریافت وحی به کوه طور رفت. اما خواست خدا این بود که تا چهل روز ادامه پیدا کند. در این مدت بنی اسرائیل در غیاب موسی و با راهنمایی سامری، زیورآلات خویش را جمع کردند و از آن یک گوساله درست کردند. گوساله طلایی جوری درست شده بود که مثل بوق و همانند مکانیسم آلات موسیقی ، صدایی از او خارج میشد. این صدای بی معنی مردم را جذب خود کرد و سامری اعلام کرد که این گوساله الهه شما و الهه موسی است.

 

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُکُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِیَ ﴿۸۸﴾

پس براى آنان پیکر گوساله‏ اى که صدایى داشت بیرون آورد و [او و پیروانش] گفتند این خداى شما و خداى موسى است و [پیمان خدا را] فراموش کرد (۸۸)

 

 

با توجه به اینکه با وزش باد و یا گرما صدایی از گوساله بیرون می آمد، اما خدای حکیم میفرماید که: مگر نمى ‏بینند که  پاسخ سخن آنان را نمى‏ دهد و به حالشان سود و زیانى ندارد

 

أَفَلَا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا وَلَا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا ﴿۸۹﴾

مگر نمى ‏بینند که [گوساله] پاسخ سخن آنان را نمى‏ دهد و به حالشان سود و زیانى ندارد (۸۹)

 

صدایی که از گوساله بیرون می آمد کاملا بی معنی بود و طبق مکانیسم آلات موسیقی بود و ربطی به زنده بودن گوساله نداشت و یک صدای طبیعی بود. هرچند قبل از آن هارون تمام تلاش خودش را کرد که گوساله را پرستش نکنند ولی بیفایده بود.

 

وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ یَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی ﴿۹۰﴾

و در حقیقت هارون قبلا به آنان گفته بود اى قوم من شما به وسیله این [گوساله] مورد آزمایش قرار گرفته اید و پروردگار شما [خداى] رحمان است پس مرا پیروى کنید و فرمان مرا پذیرا باشید (۹۰)

 

 

بیشتر مذاهب متاسفانه با یقین به اینکه راهی غلط است ولی به بهانه عدم برگشت پیامبر، مسیح، امام  و ... همچنان بر راه غلط اصرار می ورزند.

 

قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عَاکِفِینَ حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنَا مُوسَى ﴿۹۱﴾

گفتند ما هرگز از پرستش آن دست بر نخواهیم داشت تا موسى به سوى ما بازگردد (۹۱)

 

حتی سامری میگفت این گوساله خدای موسی است و خدای موسی از این طریق بر شما نمایان شده است. البته بنی اسرائیل زمینه چنین انحرافی را از قبل داشتند. زیرا آنها از موسی میخواستند که خدا را ببینند. سامری از همین نقطه ضعف استفاده کرده و به مردم گفت که من امروز میخواهم خدای موسی را از طریق گوساله طلایی به شما معرفی کنم.

 مرض عجیبی بین مردم جهان از قبل بوده و هست که همه احساس میکنند که باید مستقیم خدا را ببینند و حسش کنند. در حالیکه خدا از رگ گردن به آنها نزدیکتر است. خدا از خود ما به ما نزدیکتر است. بشر در هر دم و بازدمی نیازمند و محتاج خداست ولی میخواهد خدا را ببیند!! انسان با وجود خدای به این نزدیکی، همیشه دنبال واسطه میگردد. غافل از اینکه در واسطه گری، انسان همیشه دلبسته واسطه خواهد شد نه دلبسته خدا.

 

پیشینه تقدیس گاو و جایگاه والای او در میان آدمیان از قدیمیترین ایام وجود داشته و این حیوان بعلت مزایای فراوانش برای زندگی و حیات بشر در قرون اولیه، نقش مهم خود را در اذهان و مراسمهای مردمان ایفا میکرده است. گاو نر یا ورزا در ایران باستان که عمل شخم زدن را انجام میداد، نقش حیاتی در زندگی بشر داشته است و بشر بدون گاو نر قادر به کشاورزی راحت نبوده است. در افسانه های باستانی مقام گاو در زمین در برابر ثور در آسمان است.

در تمدن مصر الهه های خویش را سوار بر گاو نر تجسم می کردند و  همچنین مراسم سالانه با حضور فرعون و گاو نر مقدس برگزار می شد. همچنین گاو نر در هند نماد برکت بوده است. حتی اکنون هم گاو برای تمامی هندوها مقدس به شمار می‌آید. در یکی از  مراسمهای هندوها، بعد از پنج روز روزه، مردم گاوهای خود را تزئین می‌کنند و خود بر روی زمین دراز میکشند، تا گاوها از روی آنها رد شوند. آنها معتقدند که با این کار، خدا به نیایش‌های آنها پاسخ مثبت خواهد داد و در زندگی برکت خواهند یافت!

برخلاف باور بسیاری از مردم، هندوها گاو را خدا بحساب نمی آورند. آنها با توجه به عقیده تناسخ، گاو را دارای روح نیاکان مقدس خویش میدانند و به همین دلیل به گاو به عنوان نماینده خدا و نیاکان خویش احترام قائل میشوند و آن را مایه قدرت و برکت میدانند.

اعتقاد به جلوه گری خدا و یا پیامبران و یا نیاکان به شکل انسان و یا حیوان و یا ستارگان از مهمترین نکات انحراف بشریت از خداپرستی بوده است و است. بسیاری از مردم جهت زمینی کردن و قابل لمس کردن خدا، و ارتباط با او ،  خدا را در یک گوساله طلایی و یا گاو نر جستجو میکنند.

خدای مهربان بشدت از ایجاد تقدس برای انسانها و حیوانات و اجرام طبیعی و سنگی و فلزی نهی فرموده است ؛ زیرا این نکته مادر همه شرکهاست.

آدمی نیاز دارد که به خدا عشق و محبت ورزد و تمام تلاش خود را برای خدا بکار گیرد و عبادت خود را خالصانه فقط بخدا اختصاص دهد، که اگر نورزد و این نیاز طبیعی خویش را برآورده نکند، گیر گوساله های طلایی می افتد. همیشه ناخودآگاه و رسوم پیشینه در مقابل خودآگاه انسان قرار میگیرد. کسی که خدا را در قلب خویش داشته باشد، خودآگاه او پیروز خواهد شد و کسی که قلبش مریض باشد؛ گوساله های طلایی و رسوم آبا و اجدادی در قلب او لانه میکنند و سر فرصت گوساله هم خواهند ساخت؛ دقیقا مثل قوم بنی اسرائیل که در ناخودآگاه خویش تحت تاثیر خدای طوفان در اساطیر سوار بر گاو نر مصریان قرار گرفته بودند.

به همین خاطر هارون در مقابل کسانی که گوساله را میساختند، به آنها میگوید:

وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ یَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی ﴿۹۰﴾

و در حقیقت هارون قبلا به آنان گفته بود اى قوم من شما به وسیله این [گوساله] مورد آزمایش قرار گرفته اید و پروردگار شما [خداى] رحمان است پس مرا پیروى کنید و فرمان مرا پذیرا باشید (۹۰)

 

هارون در مقابل گوساله طلایی یکی از اسامی خدا را به بنی اسرائیل گوشزد میکند و آن اسم هم الرحمن است. الرحمن جنبه رحمانیت کلی خداست که شامل تمام موجودات خوب و بد میشود و جهان را در برگرفته است. اگر سوره الرحمن را مطالعه کنید، متوجه میشوید که تمام زیبایی های جهان و نعمات جهان را خدا ساخته است و خداست که منبع تمام نعمات و خوبیهاست نه یک گوساله و یا یک شخص قدیس. به همین خاطر خدا پیشنهاد میدهد که مردم بجای انس با گوساله های طلایی و صالحین (که از آبا  و اجداد به ارث رسیده است) با الرحمن انس گیرند تا متوجه معنی واقعی زندگی و بزرگی خدا شوند.

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ﴿۹۶﴾

کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏ اند به زودى [خداى] رحمان براى آنان محبتى [در دلها] قرار مى‏ دهد (۹۶)

 

إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمَنِ عَبْدًا ﴿۹۳﴾

هر که در آسمانها و زمین است جز بنده‏وار به سوى [خداى] رحمان نمى ‏آید (۹۳)

 

گاهی ناخودآگاه  و رسوم پیشینه در مقابل خودآگاه انسان قرار میگیرد. گاهی آیینهای سنتی و مذهبی هرچند غلط در دل آدمی لانه میکنند و مردم آنچنان دلبسته اش میشوند که کاری به شرک بودن یا نبودنش ندارند و حتی حاضرند قدرتهای خدا را در او ببینند و با این کار آن را الهه خویش قرار دهند. بنی اسرائیل آنچنان شیفته گاو نر خدای طوفان مصریان قرار گرفته بودند که سرمست شده بودند و حتی فکر میکردند که خدا میتواند در قالب یک گوساله خود را به آنها بنمایاند. حتی بعضی عرفا همچون ابن عربی  در جریان گوساله پرستی، حق را به گوساله پرستان میدهند و آن را عین خدا پرستی میدانند!! و اسم این نوع توحید را توحید خواص می نامند و پرستش مستقیم خدا را توحید عوام میدانند. با این برداشت ؛ از نظر آنان کل پیامبران، عوامند و فقط خودشان خواصند!!

معلوم نیست که چرا مردم فکر میکنند پرستش مستقیم خدا مشکل دارد و نیاز آنان را برآورده نمی کند؟ و خود را داخل خواص میگذارند و فکر میکنند که باید از طریق یک شفیع باید خدا را پرستش کرد.

یکی از شاگردان ابن عربی میگوید که توحید عوام آنست که پیامبران به مردم می گفتند بت نپرستید. ولی توحید خواص آنست که جمیع عبادتها عبادت حق تعالی است. بعضی دیگر در تایید گفته های ابن عربی شعر هم سروده اند:

 

مسلمان گر بدانستی که بت چیست

بدانستی که دین در بت‌پرستی است

 

این اشعار بی مفهوم و گمراه کننده ، نشان از تمایل شدید بشر به واسطه تراشی و شفیع تراشی و شرک دارد. مردم اصرار دارند که خود را خواص بنامند و دیگران را عوام بنامند. این تقسیم بندی مقدمه توجیه شرک است. حتی از نظر اینان، پیامبران جزو عوام بحساب میایند. یهودیان خود را خاصه و اهل بهشت میپنداشتند. اما خدا در جوابشان میفرماید که اگر راست میگوئید تمنای مرگ کنید؛ که البته از هرکسی به زندگی حریصترند. زیرا خواص ممکن است بتوانند به سایر مردم دروغ گویند و خود را خواص بنامند ولی خود را نمیتوانند فریب دهند. متاسفانه این گونه تقسیم بندی خواص و عوام در میان فرق مسلمان گسترش یافته و عده ای از آنان به علت داشتن مقدسین پاکتر و نیرومندتر بر دیگر فرقه ها فخر میفروشند و فکر میکنند که به این دلیل، بهشت برای آنان تضمین شده است. در حالیکه هر فردی در قیامت باید تک و تنها خدا را دیدار کند و جوابگوی اعمال خویش باشد.

دنیا بطرز عجیبی در گمراهی فرورفته است. عده ای گاو را مقدس میشمارند و آن را نماد برکت و هستی و آفرینش میدانند و عده ای به عنوان ماتادور گاو را نیزه میزنند و به خاک و خون میکشند. همین نکته ثابت میکند که خدای یکتا فقط باید پرستش شود و فقط اوست که اول و آخر است و همیشگی و ازلی ابدی است. فقط خداست که اختلافی در او نیست و همه پرقدرت و حکیم میدانندش. مردم در خوابند و زمانی که از خواب بیدار شوند و ببینند که مثلا یک گاو را الهه دانسته اند، بسیار شرمنده خواهند شد. تنها دینی که براساس فطرت بشر سازگار است، دین یکتاپرستی است.

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾

پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمى‏ دانند (۳۰)

 

مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۳۱﴾

به سویش توبه برید و از او پروا بدارید و نماز را برپا کنید و از مشرکان مباشید (۳۱)

 

مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ ﴿۳۲﴾

از کسانى که دین خود را قطعه قطعه کردند و فرقه فرقه شدند هر حزبى بدانچه پیش آنهاست دلخوش شدند (۳۲)

 

 

ابراهیم الگوی یکتاپرستان جهان


دانلود فایل pdf  این مقاله


اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ابراهیم الگوی یکتاپرستان جهان

 

1)               قبل از ابراهیم ، بت پرستی چگونه بوجود آمد؟

در زمان قبل از پیامبر ابراهیم یعنی در زمان انوش نوع بشر دچار اشتباه بزرگی شدند و افراد خردمند آن زمان تفکرات اشتباهی را القا کردند خود انوش هم جزو کسانی بود که دچار این تفکرات اشتباه شد.

اشتباه آنها این بود که آنها می گفتند خدا آسمان و ستاره ها و کرات دیگر را برای کنترل جهان خلق کرده است و آنها را در مکان بلند تر گذاشته و آنها را ارجمند کرده و آنها در پیشگاه خدا دنیا را کنترل می کنند. پس در نتیجه ما انسانها هم باید آنها را مقدس دانسته و برایشان احترام قائل بشویم و این اراده خداست و انسانها باید چیزی را که خدا با احترام نگاه می کند انسان هم باید برایش احترام قائل شود! و احترام قائل شدن برای ستاره ها و کرات دیگر مثل احترام گذاشتن برای خدا است. بعد از مطرح شدن این تصور، آنها شروع به ساختن معبدهایی برای ستارگان کردند و برایشان قربانی می کردند آنها این ستارگان رو با کلمات تقدیس و بزرگ می پنداشتند و در مقابل آنها سجده می کردند و با این تفکر اشتباه ، سعی در کامل کردن اراده پروردگار می کردند و این بنیان و اساس پرستش بتها و خدایان اشتباه بود. و این منطق آنها بود که باید ستارگان پرستش شوند.

 

و این در  تورات سوره ارمیا ( ۱۰ : ۷-۸) نقل شده است؛که می فرماید:

کسانی که از تو ای خدای بزرگ نمی ترسند، و این ترس شایسته تنها تو میباشد. در میان تمامی بزرگان این ملت و در تمام سرزمین هایشان کسی مانند تو نیست. و آنها این پندار و آموزه احمقانه را تصور کردند. و تفکر نابخردانه آنها این بود که این گفتار بی اساس و پوچ را از اراده تو پنداشتند در حالیکه این طور نیست.

 

در واقع مردم، این فکر گمراه را گسترش دادند که خدا خودش اراده کرده تا ستارگان تقدیس شوند و شریک خدا قرار داده شوند. بعد از گذشت مدتی، پیامبران دروغین زیادی به انسانها دستور می دادند که به ستارگان خدمت کنیدو برای آنها قربانی بدهید و تمثال هایی از آنها بسازید تا زن و مرد و کودک همه برای آنها تعظیم کنند و ادعا می کردند که آنها دریافته اند که این تصویر خاص برای آن ستاره می باشد و آن را از طریق وحی به دست آورده اند یعنی به آنها وحی شده است و بعد ازآن مردم در زیر درختان و در بالای کوه معابدی را ساختند و مردم دور هم جمع می شدند و برای آنها تعظیم می کردند و پیامبران دروغین می گفتند که این تمثال ها منبع ضرر و سود می باشند و باید از آنها ترسید و برایشان تعظیم کرد و موجب موفقیت شما می شود و باید این کارها را انجام بدهید و این کارها را انجام ندهید.

و بعد از آن افراد دروغگوی دیگری نیز می گفتند فلان ستاره یا فرشته به او الهام کرده که مرا اینگونه و به روشی خاص بپرستید و کارهای خاصی را انجام بدهید.

و بعد از این در سراسر دنیا، تمثال ها به روش های مختلف عبادت و کارهای عجیب و غریب دیگر انجام می دادند و در طول سالیان دراز نام خدا به فراموشی سپرده شد و در سخنرانی ها اسمی از خدا نمی بردند و یا به ندرت از خدا اسم برده میشد. مردم تنها نام مجسمه ها و کارهایی که در بچگی بهشون گفته شده بود را می دانستند و نسلهای بعدی فکر کردند که بجز تمثال ها و ستارگان، خدای دیگری وجود ندارد و تا زمان ابراهیم اینگونه ادامه پیدا کرد. با این وصف، مردم از یکتاپرستی تنزل پیدا کردند و به بت پرستی رسیدند.  مردم نسل اول، میدانستند که چرا به ستاره ها سجده میکنند و خدا را هم قبول داشتند ولی نسلهای بعدی و مردم عامه خدا را بکلی فراموش کردند.

 

2)               آزر بت فروش و بت تراش بود

ابراهیم در خانه ای بزرگ شد که پر از تمثال بتها بود و مهمترین مرکز ساختن تمثالها بود. بر طبق کتاب مقدس، ابراهیم در میان بتها بزرگ شد و از کودکی براساس رسم زمانه خویش و امر پدرش، شروع به ساختن و فروش تمثالها میکرد. اما او از کودکی شروع به تفکر کرد و می گفت چگونه ستاره ها در آسمان هستند بدون اینکه کسی آنها را کنترل کند؟ چه کسی این کار را انجام می دهد، او هیچ معلمی نداشت. کسی به او چیزی نمی گفت و در میان بت پرستان بود و او هم مثل والدین خود و قوم خود با بتها سرو کار داشت، ولی همیشه در حال تعمق و تفکر بود و سپس بعد از تفکر زیاد به حقیقت پی برد و راه راست را پیدا کرد و متوجه شد که تنها یک خدا وجود دارد که صاحب و خالق همه است و دنیا در اشتباه بزرگی هستند. او پی برد که هیچکس نمیتواند خدا را ببیند ولی میتوان او را حس کرد. او هیچوقت به بتها دل نبست و هیچوقت آنها را شریک خدا قرار نداد. اما ناچارا در عنفوان جوانی درخانه پدری، بتها را تراش و صیقل میداد و گاها آنها را عمدی و غیر عمدی میشکست. شکستن بتها او را بفکر واداشت که اینها چه خدایی هستند که شکسته میشوند! و شکست میخورند! او پیش خود گفت که اگر این تمثالها، خدا و یا نماینده خدا هستند، پس چرا انسان آنها را میسازد؟ پس چرا مراقبت لازم دارند؟ پس چرا ما باید از آنها دفاع کنیم؟ پس چار ما باید آنها را کمک کنیم (در اصل میبایست آنها ما را کمک میکردند!)؟ پس چرا زنده نیستند؟ مگر خدا زنده نیست؟! و هزاران سوال دیگر...

البته زمانی که ابراهیم بتها را شکست، نمرودیان گفتند که :

 

قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ ﴿۶۸﴾

گفتند اگر کارى مى ‏کنید او را بسوزانید و خدایانتان را یارى دهید (۶۸)

آنها گفتند که الهه هایتان را یاری دهید. واقعا اگر تمثالها خدا یا نماینده خدایند، پس چرا نیاز به کمک پرستش کنندگان دارند؟ همین نکته خود برای ابراهیم ثابت می کند که قدرت و توان تمثالها از خود مردم کمتر است . یعنی مردم باید خدایانشان را یاری دهند و محافظت کنند!

ابراهیم چهل سالش بود و خدا را یافت و با اطرافیانش گفتگو می کرد و آنها را به اشتباهشان گوشزد میکرد و زمانی که همه مردم برای مراسم جشن بیرون رفتند، بت های معبد را شکست و تمام این بتها در کارگاه آزر درست شده بود. ابراهیم تعالیمش را بر اساس عبادت پروردگار بنا نهاد و گفت که تعظیم فقط شایسته خدا است و مردم کم کم بت ها و تمثال ها را شکستند و بعد از اینکه با قدرت بحث و گفتگوی خود این را اثبات کرد ، نمرود تصمیم گرفت او را بکشد و ابراهیم با معجزه خدا نجات یافت و به  هاران رفت و شهر به شهر مردم را به عبادت خدای یکتا فرا خواند و سپس به کنعان رفت و بر اساس درک هر فرد باهاش صحبت میکرد. تا اینکه تعدادشان زیاد شد و در قلب آنها مفاهیم خود را کاشت و به اسحاق و اسماعیل پسران خودش این تعالیم را انتقال داد او هم به یعقوب و یعقوب هم به پسرش  لوی و پس از آن او ( لوی)  را هم به عنوان رهبر  انتخاب کرد تا آموزش ها را ادامه بدهد. و به او گفت که فرزندانم ( فرزندان یعقوب ) نباید از این مفاهیم دور بشوند، تا در نهایت به یک ملت تبدیل بشوند. تمام بنی اسراییل بجز طایفه لوی همگی ستاره ها را می پرستیدند.

 

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِینَ ﴿۷۲﴾


و اسحاق و یعقوب را [به عنوان نعمتى] افزون به او بخشودیم و همه را از شایستگان قرار دادیم (۷۲(

 

 

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ ﴿۷۳﴾

و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند و به ایشان انجام دادن کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنان پرستنده ما بودند (۷۳)

 

بعد از مدتی نوادگان یعقوب هم دوباره به همان مفاهیم برگشتند ولی خدا به آنها رحم کرد و پیامبرانی برایشان فرستاد مثل موسی و خدا بنی اسراییل را مورد لطف خود قرارداد و دوباره آنها را از گمراهی نجات داد. این دینی است که اسم آن اسلام است و ابراهیم آن را بنا نهاد و تمام پیامبران بر آن بوده اند. موسی، عیسی و ... همگی بر دین اسلام بوده اند. برخلاف باور مسلمانان سنتی، پیامبر محمد بوجود آورنده اسلام نبوده است. او فقط ادامه دهنده این راه بوده است. اسامی مسیحی و یهودی که بعدا بوجود آمده، مردم را بر این اشتباه برده که دین اسلام را پیامبر محمد بوجود آورده است. جهت مثال یعقوب خود را مسلمان میداند:

 

أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۳﴾

آیا وقتى که یعقوب را مرگ فرا رسید حاضر بودید هنگامى که به پسران خود گفت پس از من چه را خواهید پرستید گفتند معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق معبودى یگانه را مى ‏پرستیم و در برابر او تسلیم هستیم (۱۳۳(

 

3)                        چرا ابراهیم بتها را شکست؟

 خدا بت پرستی ها را رد میکند و باید مستقیم خود خدا را پرستش و نیایش کرد. اما در دین اسلام حتی شکستن بتهای بت پرستان جایز نیست (لا اکراه فی الدین). فقط در یک مورد جایز است. اینکه خودت در ساخت بت دست داشته اید. ابراهیم در ساخت و فروش بتها دست داشت  و در دورانی با پدرش آزر همکاری کرد؛ البته ابراهیم هیچوقت مشرک نبود. اما روح جستجوگر و موحد او ، نگذاشت بت تراشی ادامه پیدا کند و زیر همه چیز زد. حتی او زمانی به خورشید و ستاره و ماه روی آورد ولی دوباره به خدا روی آورد. ابراهیم در ایده غلط ثابت نمی ماند و با کوچکترین راهنمایی از طرف خدا واکنش نشان می داد و مدام خود را تغییر میداد و وارد راه مستقیم میشد. او هیچ چیزی را برای خود بت نکرده بود در ذهن خویش. به همین خاطر در نهایت، ساخته های دست خویش را شکست. بتهای ساخت دست خویش را باید خودت بشکنید. محمد و یارانش از میان قومی بت پرست بودند و آن قوم بعد از مسلمان شدن، ساخته  های دست خویش که خود خریده بودند را شکستند. شکستن بت وقتی جایز است که خود در آن دست داشته باشید.

 

لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ ﴿۱۱﴾

براى او فرشتگانى است که پى در پى او را به فرمان خدا از پیش رو و از پشت‏ سرش پاسدارى مى کنند در حقیقت ‏خدا حال قومى را تغییر نمى‏ دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند و چون خدا براى قومى آسیبى بخواهد هیچ برگشتى براى آن نیست و غیر از او حمایتگرى براى آنان نخواهد بود (۱۱(

 

 گاهی این بت خودساخته هوای نفس است که باید آن را شکست. هوای نفس دیدنی نیست و باید خودت بشکنید. سرکوب کردن بتهای درونی خیلی مهم است که جهت رهایی از شیاطین باید به آن پرداخت.

متاسفانه تندرویی در جهان اسلام موج میزند و بعضی گروههای افراطی و تندرو خود را خدا و قیم مردم میدانند و با راه و روشی که طریقه پیامبران نیست، شروع به اذیت دیگران میکنند. سلفی ها یکی از این گروهها هستند که به اسم یکتاپرستی دیگران را اذیت میکنند. یکی تعریف کرده است که چند نفر سلفی را سوار اتوموبیلش کرده و  این فرد عکس یکی از شیوخ دراویش را جلو اتوموبیلش آویزان کرده بود. یکی از سلفی ها بعد از چند دقیقه متوجه عکس شد و بدون اجازه گرفتن از راننده، عکس را کند و از پنجره اتوموبیل بیرون انداخت. صاحب اتوموبیل مات و مبهوت ماند و گفت بالفرض که من بت پرست باشم، این چه طرز امر به معروف و نهی از منکری است! شما به چه حقی عکس را بدون اجازه من بیرون پرت کردید؟ سلفی در جواب گفت که این دستور پیامبر است؟!!!

متاسفانه سلفی ها و گروههای مشابه به اسم امر بمعروف و نهی از منکر، به دیگران توهین و دست درازی میکنند و این را حق خود میدانند. غافل از اینکه خدا دین را آزاد گذاشته است و تنها کاری که آدمی میتواند بکند، نصیحت و راهنمایی با زبان خوش و مهربانانه است. حدیث و سنت گمراهی های زیادی به بار آورده است و این را میتوان از اخلاق تندورهای مسلمان فهمید. حتی خدا به پیامبر محمد گوشزد میکند که تو وکیل مدافع مردم نیستی، تو فقط هشدار دهنده ای.

 

وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکُوا وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ ﴿۱۰۷﴾

6:107 اگر خدا می خواست، آنها بت پرستی نمی کردند. ما تو را به عنوان محافظ آنها تعیین نکردیم و تو وکیل مدافع آنها نیستی.

 

وَمَا عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَلَکِنْ ذِکْرَى لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ ﴿۶۹﴾

و چیزى از حساب آنان [=ستمکاران] بر عهده کسانى که پروا[ى خدا] دارند نیست لیکن تذکر دادن [لازم] است باشد که [از استهزا] پرهیز کنند (۶۹(

 

با این وضع، سلفی ها حتی حیطه اختیارات خود را از پیامبر محمد هم بیشتر میدانند.

 

 یا اینکه ماموران امنیتی در بعضی کشورهای اسلامی، چنان برخوردی با نویسندگان و وبلاگ نویسان دارند که به نوعی خود را خدای مردم میدانند. یکی تعریف کرده است که زیر دست بازجوها از شدت درد شکنجه، آنها را به خدا قسم میداد که دیگر زجرش ندهند؛ اما بازجوها در جواب میگفتند که به خدا قسم نخور، چونکه اینجا خدای تو ماییم!  مطمئنا این افراد شکنجه گر بظاهر آدمهای مذهبیی هستند  و حتی نماز هم میخوانند و به خدا هم اعتقاد دارند ولی در حیطه اختیارات خویش خود را خدای دیگران میدانند. این همان روش فرعون و آل فرعون و نمرود است . باید بدانیم که در زمان نمرود و فرعون، مردم به خدایان دیگری هم اعتقاد داشتند ولی از آنجا که بر جان و مال مردم مسلط بودند، خود را الهه جان و مال مردم میدانستند. در بحث بین ابراهیم و نمرود این مساله بسیار هویداست. نمرود یکی را در زندان میکشد و دیگری را آزاد میکند و به این طریق خود را خدای آنها بحساب میآورد و میخواهد به ابراهیم ثابت کند که او الهه جان و مال مردم است. او از قدرت خویش و جهل مردم سوء استفاده کرده و مردم تحت تسلط خویش را میکشد و اسم این تسلط را خداوندگاری مینامد!  اما وقتی ابراهیم، مساله ای خارج از تسلط نمرود بیان میدارد و میگوید که ای نمرود خورشید را  از سمت دیگر بیرون آر. در این حالت نمرود میماند و عصبانی شده و بحث را احمقانه میداند. رحم و شفقت در نمرود که خود را الهه مردم میداند، نبود. او فقط با ایجاد ترس و رعب در زیر دستان خود، حکومت میکرد. اختیارات خیلی مهم او کشتن زندانی و یا آزاد کردن زندانی بود! ، زیرا او خود را صاحب جان و مال مردم میدانست، در واقع آنچه که نمرود تسلط کامل داشت همین بود. نمرود از یک طرف خود را الهه جان و مال مردم تحت تسلط خود میدانست و از طرف دیگر به خدایان دیگر مثل خورشید هم اعتقاد داشت و تصویر خورشید را روی لباس خود نقاشی میکرد. آیا نمرود خشکسالی ها و بی آبی ها و قحطی ها را حل میکرد؟ آیا او در مواقع سختی و در داخل کشتی در اوج اقیانوس میتوانست سرنشینان کشتی را نجات دهد؟ فرعون خود را صاحب نیل میدانست ولی در حین کم آبی و تغییر رنگ آب نیل، کاری از دستش برنیامد. خدای موسی رفع کرد.

 البته خیلی از زنان و مردان در زندگی روزمره خویش نسبت به همسران و بچه های خویش چنین اخلاق دیکتاتور مابانه ای دارند و از کوچکترین فرصت جهت تسلط به دیگری استفاده میبرند. خدای مهربان در قرآن اعلام میدارد که فرعون و آل فرعون  قطعا وارد جهنم خواهند شد.

 

النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوًّا وَعَشِیًّا وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ ﴿۴۶﴾

[اینک هر] صبح و شام بر آتش عرضه مى ‏شوند و روزى که رستاخیز بر پا شود [فریاد مى ‏رسد که] فرعونیان را در سخت‏ ترین [انواع] عذاب درآورید (۴۶)

 

وَإِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیبًا مِنَ النَّارِ ﴿۴۷﴾

و آنگاه که در آتش شروع به آوردن حجت مى کنند زیردستان به کسانى که گردنکش بودند مى‏ گویند ما پیرو شما بودیم پس آیا مى‏ توانید پاره‏ اى از این آتش را از ما دفع کنید (۴۷)

 

قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ ﴿۴۸﴾

کسانى که گردنکشى میکردند مى‏ گویند [اکنون] همه ما در آن هستیم خداست که میان بندگان [خود] داورى کرده است (۴۸)

 

کسانی که در طول تاریخ خود را الهه مردم نامیده اند، فقط قصدشان کنترل امور زیردستان خویش بوده است. والا کسی که خود را خدا بنامد، آیا نباید از رحم و شفقت بویی ببرد؟ چرا این خدایان خودساخته، فقط ترس و رعب دارند و مردم باید ازشان بترسند؟ آیا صفات رحمان و رحیم شایسته خدای یکتای مهربان توانا نیست؟

 

4)               آزر پدر ابراهیم بود، نه عموی او

 

بزرگترین بت، داخل معبد، مجسمه نمرود بود. پدر ابراهیم، یک بت تراش بوده است و در قرآن بارها گفته است که پدر ابراهیم، و حتی ابراهیم او را پدرم (ابتی) صدا می زند. اگر آزر عموی ابراهیم بوده است و از سر نزدیکی با او ، او را پدر صدا میزند؛ پس چرا خدا به آزر میگوید پدر ابراهیم؟

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴﴾

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است (۴۴)

 

یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا ﴿۴۵﴾

پدر جان من مى‏ ترسم از جانب [خداى] رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان باشى (۴۵)

 

 اما بعضی مسلمانان با اصرار عجیبی که از حدیث و روایات نشات می گیرد، پافشاری می کنند که آن فرد پدر او نبوده است، بلکه عموی او بوده است. این لجبازیها با کلام خدا ، فقط یکی از صدها ضرر حدیث و روایات است. حدیث و سنت قرآن را تحت فشار قرار می دهد و به عنوان یک عامل مهجور ماندن قرآن ، مطرح است. اصول بدیهی در قرآن براحتی بوسیله احادیث انکار میشوند. داستان ابراهیم در تورات به طور مفصل ذکر شده است و هیچوقت از دو فرد یکی به عنوان پدر ابراهیم و دیگری عموی او صحبت نکرده است و صراحتا بیان کرده است که پدر ابراهیم بت فروش و بتساز بوده است و این گفته قرآن را تایید میکند. خدا در قرآن بارها بیان میدارد که تورات و انجیل تصدیق کننده قرآن هستند. اگر پدر ابراهیم بت ساز بوده است، چیزی از شایستگیهای ابراهیم کم نمیشود.

 

5)               بحث بین ابراهیم و نمرود

بحثهای بین ابراهیم و نمرود، نمونه کاملی از طرز تفکر خوب و بد در جهان است. طرز تفکر تسلیم خدا بودن و طرز تفکر عصیان در مقابل خدا. طرز تفکر تسلیم در مقابل خدا و طرز تفکر خود الهه انگاری.

 

 ابراهیم گفت : "پروردگار من زندگی می بخشد و می میراند." نمرود گفت: "من هم زندگی می بخشم و می میرانم. دو نفر زندانی ، یکی را کشت و دیگری را آزاد کرد. منطق نمرود تا این حد بود و فکرش تا این حد کار میکرد. وقتی ابراهیم دید که نمرود از مرحله پرت است و دنبال حقیقت نیست،  گفت: "خدا خورشید را از مشرق بیرون مى آورد، آیا تو می توانی آن را از مغرب بیرون آوری؟" پس نمرود مات و مبهوت بماند. خدا ستمکاران را هدایت نمی کند.

 

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿۲۵۸﴾

آیا از (حال‏) آن کس که چون خدا به او پادشاهى داده بود (و بدان مى ‏نازید، و) در باره پروردگار خود با ابراهیم محاجّه (مى‏)کرد، خبر نیافتى‏؟ آنکاه که ابراهیم گفت‏: (پروردگار من همان کسى است که زنده مى ‏کند و مى‏ میراند.) گفت‏: (من (هم‏) زنده مى ‏کنم و (هم‏) مى‏ میرانم‏.) ابراهیم گفت‏: (خدا(ى من‏) خورشید را از خاور برمى ‏آورد، تو آن را از باختر برآور.) پس آن کس که کفر ورزیده بود مبهوت ماند. و خداوند قوم ستمکار را هدایت نمى ‏کند. (۲۵۸(

 

 

ابراهیم شجاعانه مناظره میکرد و حقیقت را میگفت و به کسی هم توهین نمیکرد و در مناظره احترام برای طرف مقابل قائل میشد. اما نمرود وقتی در مقابل استدلال ابراهیم کم آورد، دستور داد که ابراهیم را بیرون کنند. دیکتاتورها اهل مناظره نیستند، هرجا کم بیاورند، رو به توهین و یا تبعید و شکنجه و اعدام میآورند.  بعضی از مردم در عین این که می دانند ، کاری زشت و نادرست است ، اما آن را انجام می دهند ، انگار یک نیروی ماورایی آنان را وادار می کند. این نیروی ماورایی از طریق تطمیع و لذتهای زودگذر آنان را تشویق به انجام آن می کند. از آنجا که هدایت دست خداست، کسانی که شایستگی بهشت را ندارند ، موفق به درک موضوعات ساده نمی شوند. این خداست که همه چیز را تحت کنترل خویش دارد. خدا هدایت افراد را بر عهده دارد. خدا همه چیز را کنترل می کند.

 

6)               ابراهیم سرمشق تمام مردم در یکتاپرستی

 

قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ ﴿۴﴾

 

قطعا براى شما در [پیروى از] ابراهیم و کسانى که با اویند سرمشقى نیکوست آنگاه که به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى ‏پرستید بیزاریم به شما کفر مى ‏ورزیم و میان ما و شما دشمنى و کینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى که فقط به خدا ایمان آورید جز [در] سخن ابراهیم [که] به پدر خود [گفت] حتما براى تو آمرزش خواهم خواست با آنکه در برابر خدا اختیار چیزى را براى تو ندارم اى پروردگار ما بر تو اعتماد کردیم و به سوى تو بازگشتیم و فرجام به سوى توست (۴)

 

7)               هر مومنی به اطمینان قلب نیاز دارد

در آیه 260 سوره بقره خدا فرموده است که : ابراهیم گفت: "پروردگارا، به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می کنی." او گفت: "مگر باور نداری؟" گفت: "بله دارم، ولی می خواهم قلب خود را اطمینان بخشم." گفت: "چهار پرنده را بگیر، نشانه هایشان را بررسی کن، پاره ای از هر پرنده را بر فراز تپه ای جای ده، سپس آنها را به سوی خود فراخوان. آنها شتابان به سوی تو خواهند آمد. این را بدان که خداست صاحب اقتدار، حکیم ترین."

خدای مهربان به نسبت درک و شعور هر فردی ، خود را به افراد نشان میدهد و به آنان اطمینان می بخشد. ابراهیم صادقانه از خدا خواست که به او نشان دهد که چگونه مردگان زنده می شوند. خدا هم جواب او را داد و به او اطمینان قلب داد. البته توجه کنید که روش اطمینان قلب که کشتن چهار پرنده بود را خود ابراهیم تعیین نکرد، بلکه خدا تعیین کرد. بعضی از مردم خوشان برای خدا تعیین تکلیف می کنند و بعد از خدا میخواهند که حالا خدا بیا به من نشان بده که هستی! ابراهیم از خدا اطمینان قلب خواست، او چهار پرنده نکشت و بعد از خدا بخواهد که حالا این پرنده ای که من کشته ام را زنده کن!.  این روش صادقانه ای نیست. کسی بخواهد که قدرت خدا را صادقانه ببیند، خدا با روشهای گوناگون اثبات خواهد کرد؛ فقط فرد باید ببیند و درک کند و پشت گوش نیندازد.  روشش را باید خود خدا با توجه به ظرفیت فرد تعیین  کند.

 

8)               پیام صحف ابراهیم و موسی

آدم عاقل دو بار از یک سوراخ گزیده نمی شود. ما انسانها هیچوقت از گذشته خویش درس عبرت نمی گیریم. "تنها خدا" شعار اصلی همه پیامبران بوده است. تمام پیامبران در طول تاریخ از جمله ابراهیم ، موسی، عیسی ، محمد شعارشان "تنها خدا" بوده است. اما متاسفانه شیطان از طریق انسانها آن شعار را تغییر داد و به شعار "تنها پیامبر ما" تغییر داد. مسیحیان می گویند "فقط مسیح" . مسلمانان می گویند "محمد سید پیامبران است".

۶:١۶٢ ] بگو: "نماز من، اعمال عبادی من، زندگی من و مرگ من، همه مطلقا به خدا اختصاص دارد، آن پروردگار عالم.

پیام تمام پیامبران یکی بوده است. خدای حکیم جهت اثبات این مورد، قسمتی از صحف ابراهیم را در قرآن ذکر نموده است تا که اثبات کند که تمام پیامبران یک پیام داشته اند و همگی بر محوریت فقط خدا بوده است. سوره الاعلی شامل پیامهایی است که در صحف ابراهیم و موسی هم ، دقیقا این پیامها به همین شکل آمده است. دو آیه آخری سوره الاعلی میفرماید که این پیامها از صحف ابراهیم و موسی است.

 

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

بنام خدا بخشنده مهربان

 

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى ﴿۱﴾

نام پروردگار والاى خود را به پاکى بستاى (۱)

 

الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى ﴿۲﴾

همان که آفرید و هماهنگى بخشید (۲)

 

وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى ﴿۳﴾

و آنکه اندازه‏ گیرى کرد و راه نمود (۳)

 

وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى ﴿۴﴾

و آنکه چمنزار را برآورد (۴)

 

فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى ﴿۵﴾

و پس [از چندى] آن را خاشاکى تیره‏ گون گردانید (۵)

 

سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنْسَى ﴿۶﴾

ما بزودى [آیات خود را به وسیله سروش غیبى] بر تو خواهیم خواند تا فراموش نکنى (۶)

 

إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى ﴿۷﴾

جز آنچه خدا خواهد که او آشکار و آنچه را که نهان است مى‏ داند (۷)

 

وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى ﴿۸﴾

و براى تو آسانترین [راه] را فراهم مى‏ گردانیم (۸)

 

فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَى ﴿۹﴾

پس پند ده اگر پند سود بخشد (۹)

 

سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشَى ﴿۱۰﴾

آن کس که ترسد بزودى عبرت گیرد (۱۰)

 

وَیَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى ﴿۱۱﴾

و نگون‏بخت‏ خود را از آن دور مى دارد (۱۱)

 

الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرَى ﴿۱۲﴾

همان کس که در آتشى بزرگ در آید (۱۲)

 

ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحْیَى ﴿۱۳﴾

آنگاه نه در آن مى‏ میرد و نه زندگانى مى‏ یابد (۱۳)

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى ﴿۱۴﴾

رستگار آن کس که خود را پاک گردانید (۱۴)

 

وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى ﴿۱۵﴾

و نام پروردگارش را یاد کرد و نماز گزارد (۱۵)

 

بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ﴿۱۶﴾

لیکن [شما] زندگى دنیا را بر مى‏ گزینید (۱۶)

 

وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى ﴿۱۷﴾

با آنکه [جهان] آخرت نیکوتر و پایدارتر است (۱۷)

 

إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَى ﴿۱۸﴾

قطعا در صحیفه ‏هاى گذشته این [معنى] هست (۱۸)

 

صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى ﴿۱۹﴾

صحیفه ‏هاى ابراهیم و موسى (۱۹)

 

9)               بت پرستان خداپرستان را از الهه های خویش میترسانند

بت پرستان، خدا پرستان را از خدایان خویش میترساندند.

 

إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاکَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿۵۴﴾

[چیزى] جز این نمى‏ گوییم که بعضى از خدایان ما به تو آسیبى رسانده‏ اند گفت من خدا را گواه مى‏ گیرم و شاهد باشید که من از آنچه جز او شریک وى مى‏ گیرید بیزارم (۵۴)

 

10)     بت پرستان زمان پیامبر خدا را قبول داشتند

آنها خدا را خالق آسمانها و زمین میدانستند. خدا برای مشرکین از کلمه لَیَقُولُنَّ استفاده میفرماید بمعنای : حتما خواهند گفت؛ یعنی مشرکین قطعا خدا را به عنوان خالق آسمانها و زمین قبول دارند.

 

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۶۱﴾

و اگر از ایشان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [چنین] رام کرده است‏ حتما خواهند گفت الله پس چگونه [از حق] بازگردانیده مى ‏شوند (۶۱(

قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ اْلأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ* فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ»

بگو کیست که از آسمان و زمین به شما روزى مى ‏بخشد یا کیست که حاکم بر گوشها و دیدگان است و کیست که زنده را از مرده بیرون مى ‏آورد و مرده را از زنده خارج مى‏ سازد و کیست که کارها را تدبیر مى ‏کند خواهند گفت‏ خدا پس بگو آیا پروا نمى ‏کنید (۳۱(

این است‏ خدا پروردگار حقیقى شما و بعد از حقیقت جز گمراهى چیست پس چگونه [از حق] بازگردانیده مى ‏شوید (۳۲(

 

قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَنْ فِیهَا إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۸۴﴾ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿۸۵﴾ قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ﴿۸۶﴾ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ ﴿۸۷﴾ قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ یُجِیرُ وَلَا یُجَارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۸۸﴾ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ ﴿۸۹﴾

بگو اگر میدانید [بگویید] زمین و هر که در آن است به چه کسى تعلق دارد (۸۴(

خواهند گفت به خدا بگو آیا عبرت نمى‏ گیرید (۸۵)

بگو پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست (۸۶)

خواهند گفت‏ خدا بگو آیا پرهیزگارى نمى ‏کنید (۸۷)

بگو فرمانروایى هر چیزى به دست کیست و اگر میدانید [کیست آنکه] او پناه مى‏ دهد و در پناه کسى نمى ‏رود (۸۸)

خواهند گفت‏ خدا بگو پس چگونه دستخوش افسون شده‏ اید (۸۹)

بطور خلاصه برطبق آیات قرآن، مشرکان زمان پیامبر معتقد بودند که:

1.   خدای آسمانها و زمین به ما روزى مى ‏بخشد

2.   خدا حاکم بر گوشها و دیدگان است

3.   خدا زنده را از مرده بیرون مى ‏آورد و مرده را از زنده خارج مى‏ سازد

4.   خدا کارها را تدبیر مى ‏کند

5.   خدا خالق آسمانها و زمین است

6.   خدا خورشید و ماه را رام کرده است‏

7.   زمین و هر که در آن است به خدا تعلق دارد

8.   الله پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ است

9.   فرمانروایى هر چیزى به دست الله است

10.  فقط الله است که پناه مى‏ دهد و در پناه کسى نمى ‏رود

11.  نکته جالتر اینکه بت پرستان در زمان سختی خدا را خالصانه میخواندند!

 

فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ ﴿۶۵﴾

و هنگامى که بر کشتى سوار مى ‏شوند خدا را پاکدلانه مى‏ خوانند و[لى] چون به سوى خشکى رساند و نجاتشان داد بناگاه شرک مى ‏ورزند (۶۵(

 

با این تفکراتی که مشرکان زمان پیامبر داشته اند میتوان براحتی نتیجه گرفت:

الف) آنها معتقدبودند که بتها هم ساخته الله هستند

ب) آنها در زمان سختی خالصانه خدا را میخواندند و این نکته ثابت می کند که آنها بتها را الله نمیدانستند و بلکه فقط بتها را شفیع و نماینده خویش نزد خدا میدانستند و بتها را میخواندند تا نیازشان برآورده شود و یا به خدا نزدیکتر شوند.

 

وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا یَعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿۱۸﴾

و به جاى خدا چیزهایى را مى ‏پرستند که نه به آنان زیان مى ‏رساند و نه به آنان سود مى‏ دهد و مى‏ گویند اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند بگو آیا خدا را به چیزى که در آسمانها و در زمین نمى‏ داند آگاه مى‏ گردانید او پاک و برتر است از آنچه [با وى] شریک مى‏ سازند (۱۸)

خدا در ادامه این آیه مهم می فرماید که مردم تمام جهان ابتدا یک امت واحد بودند ، اما در نهایت اختلاف پیدا کردند. اختلاف آنها بخاطر همین نکته بوده است. قراردادن بتها به بهانه شفاعت. شاید شفاعت مهمترین نکته بت پرستی هاست که باید درک شود.

 

 وَمَا کَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیمَا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ﴿۱۹﴾

و مردم جز یک امت نبودند پس اختلاف پیدا کردند و اگر وعده‏ اى از جانب پروردگارت مقرر نگشته بود قطعا در آنچه بر سر آن با هم اختلاف مى کنند میانشان داورى مى ‏شد (۱۹)

 

در تاریخ نوشته اند که یک پادشاهی بوده که پدرش می میرد . اسم پدرش بعل بوده است . پدرش را خیلی دوست داشته است . اما بعد از مدتی پدرش می میرد . پادشاه از مرگ پدرش آنقـدر ناراحـت بوده است ، که دستور می دهد مالیات تمام افرادی که خانه هایشان نزدیک قبر پدرش است ، بخشیده شود . مردم که از دست مالیات خلاص می شوند ، میروند و از قبر پدر پادشاه تـشکر می کنند و هدیه ها برای قبر می برند و هدیه ها پیشکش می کنند . بعد از مدتی مـردم راز و نیازهایشان را هم به آنجا می برند و بعد از مدتی دیگر پدر پادشاه به یک قدیس تبدیل مـی شود و در نهایت بعد از چندین سال ، قبر پدر پادشاه مرکز دعا و راز و نیاز می شود . بـه ایـن طریق بتی به اسم بعل بوجود آمد . گذشت روزگار ، فرامو شی انسان ، شیادی شـیطان ، همـه دست به دست هم دادندو به راحتی یک بت به اسم بعل بوجود آمد.

 

أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ ﴿۱۲۵﴾

آیا بعل را می خوانید، به جای بهترین خالق؟

در اینجا بعل یک اسم خاص نیست، بلکه در کل به بتهایی گفته میشود که در طول زمان با تغییرات خاصی بوجود می آیند و گذشت زمان و پیروی کورکورانه باعث بت شدن آنان میشود و ریشه ها و دلایل فراموش میشوند. تمام کسانی که در طول تاریخ بت شده اند، در زمان زنده بودنشان، آدمهایی بوده اند با نیازهای طبیعی.